گیشه: معرفی فیلم Dawn of the Planet of the Apes
«
طلوع سیاره میمونها
» نه تنها یکی از بهترین آثار هالیوودی امسال است، بلکه میتوان آن را بهترین اقتباس سینمایی کتاب
پیر بوله
هم دانست. حدود پنجاه سال پیش اولین فیلم «سیاره میمونها» به تصویر کشیده شد و متاسفانه پس از شاهکاری که پردههای سینما را به لرزه درآورد، بحث پول وارد قضیه شد.
ادوارد بلکس
به واسطهی موفقیت چشمگیر فیلم اول، تصمیم گرفت که یک مجموعهی سینمایی از سرزمین میمونهای سخنگو تولید کند، اما همانطور که انتظار میرفت با شکست سختی روبرو شد. از اثر شرمآور
تیم برتون
و انیمیشنهای کودکانه که بگذریم، کارنامهی ننگینی برای این اثر خلق کردند. در سال ۲۰۱۱ شاهد «ظهور سیاره میمونها» بودیم که کار قابل قبولی ارائه کرد و در پایان نوید تازهای را برای این سیاره فراموش شده داد. «طلوع سیاره میمونها» در قیاس با شمارهی قبلی خود پیشرفت چشمگیر و قابل تحسینی دارد که راه را برای فیلمهای آینده هم باز میکند. سکانسهای اولیه فیلم به جامعهی میمونها میپردازد که زیر سایهی سزار درحال تکامل و رشد هستند. زبان انگلیسی را فرا میگیرند و در امتداد پیشرفت عقلشان، احساساتشان نیز رشد میکند. اما هرچه قدر عقل بیشتر باشد مشکلات هم بیشتر میشود! شاید آنها از بند زندانها خلاص شده باشند، اما با معضلات جدیدتری روبرو هستند.
از آن طرف بیماری خطرناک و واگیردار درمیان انسانها شیوع پیدا کرده و از هر پانصد نفر تنها به یک نفر رحم میکند. جامعهی انسانی برخلاف میمونها درحال سقوط است و به سمت بدوی شدن پیش میرود. انسانها برای ادامهی حیات در این دنیای ظالم نیاز به انرژی دارند، چرا که منابع بلاخره روزی به اتمام میرسد. این جست و جوی خطرناک برای یافتن انرژی، زندگی انسانها و میمونها را به هم پیوند میزند و در نهایت مرز بین صلح و جنگ میان این دو نژاد به کشیدن ماشه اسلحه وابسته میشود. نکتهی جالب که «طلوع سیاره میمونها» را از یک اثر کلیشهای متمایز میکند، زاویه دید آن نسبت به مقولهی جنگ است. فیلم ما را مجاب به انتخاب یکی از طرفین جنگ نمیکند. در نگاه اول شاید به اشتباه فکر کنیم با یک کار که درون مایهی بودایی و طبیعت دوستی آنرا فرا گرفته، روبرو هستیم اما در عمل با یک روایت کمنظیر روبرو میشویم که مارا یاد «قلعه حیوانات»
جورج اورل
میاندازد. در تمام نژادها میتوان خوب و بد یافت، چه آنها خوک و انسان باشند و چه میمونهای سخنگو! یکی از ستون های مهمی که فیلم را استوار نگه میدارد، بی شک جلوههای ویژهی آن است. جلوههای ویژه به تنهایی خیرهکننده و سرگرمکننده هستند و نشان از قدرت «وتا دیجیتال» (Weta Digital) دارد. درحال حاضر تکنولوژی وتا
پیتر جکسون
بهترین جلوههای ویژه را در سینما به تصویر میکشد و برای اثبات آن کافی است نگاهی به میمونهای «طلوع» بیاندازیم، امکان دارد حتی برای یک لحظه هم حس کنید که این میمونها واقعی نیستند؟! نه تنها جلوههای ویژه سرگرم کننده هستند، بلکه بار عظیمی از سکانسهای احساسی و باشکوه فیلم را هم به دوش میکشند. واقعاً درمیان جلوههای ویژهی کنسروی مانند فیلم «ناگفته های دراکولا»، دیدن انفجارها و خشونت های جنگی که تا واقعیت فاصلهی چندانی ندارند، بسیار لذت بخش است.
طراحی صحنه دست به دست جلوههای ویژه میدهد و سکانسهای بینظیری خلق میکند. طراحی محل اسکان میمونها و انسانها واقعاً جای تحسین دارد. اما دیدن تمام این زیباییها بدون فیلمبرداری «
انرو لنسی
» امکان پذیر نبود. نه آنکه لنسی یک فیلمبرداری بینظیر را ارائه کرده باشد، درحالی که ایرادات جزئیای هم در حین حرکت دوربین به چشم میخورد، اما این اهمیت وی نسبت به طراحی و جلوههای ویژه، ناخوداگاه او را به سمت لانگشاتهای بلند مدت میبرد. فیلمبرداری به شکلی وسواسگونه سعی دارد تا عظمت کار را به تصویر بکشد و میتوان گفت که کاملاً به هدف خود دست یافته است. با تمام این اوصاف، باید بگوییم که جلوههای ویژه قبل از هرچیز نقش ابزاری را برای دستیابی به یک روایت بی نقص از فیلمنامه بازی میکند. هرچقدر هم که یک کار از نظر بصری قدرتمند باشد، بدون یک فیلمنامهی قوی قطعاً با شکست روبرو میشود. یکی از نمونههای بارز آن که با فاصلهای کوتاه از فیلم «طلوع» اکران شد، «لاکپشتهای نینجا»ی «لیبسمن» است که دقیقاً مصداقی بارز از یک فیلمنامهی خیلی ضعیف در دل جلوههای ویژه است. فرض کنید که کاراکتری در خطر باشد و جان به در بردن او از نظر بصری فوق العاده جلوه کند اما اگر کاراکتر کذایی هیچ عمق و مفهومی در خود نداشته باشد چرا باید مخاطب هیجان زده شود؟ اما «طلوع» بیش از آنکه روی جلوههای ویژه و طراحی صحنه تمرکز کند، روی فیلمنامهاش تمرکز کرده تا آن را به نحو احسنت به نمایش درآورد. فیلمنامه یک ماجرای سر راست و استاندارد را تعریف میکند. فیلمنامه از هر نظر یک چارچوب کنترل شده و متعادل دارد، البته از نظر ضرب آهنگ گاهی دچار مشکل میشود و گاهاً سرعت زیاد جای خود را به یک روند کند میدهد و از سوی دیگر وقفههای طولانی جای خود را به یک روند سریع میدهد. اما چیزی که فیلمنامه «طلوع» را به نقطه قوت آن بدل میکند، شخصیت پردازی های آن است. «طلوع» نه تنها برای یک فیلم پرخرج هالیوودی، بلکه به طور کلی شخصیتپردازیهای کم نظیری را به مخاطب ارائه میدهد. کاراکترها در نگاه نخست قرار است صرفاً نقش یک تعادل نژادی را در جناحین جنگ بازی کنند، یعنی
سزار
دربرابر
مالکوم
و
کوبا
در برابر
درفیوس.
اما واقعیت این است که هر یک از کاراکترها دارای شخصیتپردازی عمیق و منحصر بفرد خود هستند. در امتداد این شخصیت پردازی ها، ما شاهد روابط زیبا و مثال زدنی هستیم که در نهایت منجر به یک داستان کمنظیر میشود. البته نباید از حق گذشت که کاراکتر کوبا هرچقدر که فیلم به جلو پیش میرود، وی را به سمت تبدیل شدن به یک ضد قهرمان تک بعدی سوق میدهد. کوبا درواقع یک شیطان خالص است که برخلاف دیگر شخصیتها، هیچ لایهی خاصی جز ترویج نابودی ندارد. وجود این کاراکتر مقوا به ساختار فیلم که نگاهی رئال به مقوله جنگ دارد، لطمه وارد میکند.
مهمترین نکتهای که در شخصیتها نهفته است «بازیگران» هستند. کادر بازیگری فیلم را افرادی باتجربه و خوشنام تشکیل میدهند، اما جدا از کلارک و اولدمن، باید دربارهی
اندی سرکیس
بگویم که یکی از بهترین بازیگرانی است که تا به امروز میشناسم. سرکیس را حتماً از نقش آفرینی بینظیرش در «ارباب حلقه ها» و «هابیت» به یاد دارید، این بار نیز وی نقش نامتعارف سزار را برعهده دارد و با قدرت بازیگریاش، آن را به یکی از قطبهای مهم فیلم بدل میسازد. «طلوع سیاره میمونها» یک فیلم پر زرق و برق هالیوودی است که در پس این مخارج سنگین، سعی دارد داستان خودش را روایت کند، عادلانه است اگر لقب بهترین فیلم علمی- تخیلی سال را به آن اهدا کنند.
تهیه شده در زومجی
نظرات