// سه شنبه, ۲۵ فروردین ۱۳۹۴ ساعت ۱۰:۳۰

نگاهی به افتتاحیه‌ی فصل پنجم سریال «بازی تاج و تخت»

هشدار: این متن داستان  اپیزود اول و سریال را لو می‌دهد.

همه‌چیز در اپیزود آغازینِ فصل پنجم از لحاظ اجرا و ضرب‌آهنگ همان چیزی بود که در طول این سال‌ها از «بازی تاج و تخت» دیده‌ایم. افتتاحیه‌های «بازی تاج و تخت» هیچ‌وقت انفجاری نبوده‌اند و نقطه‌ی اوج هیجان سریال را ثبت نکرده‌اند. خب، این یکی هم دقیقا در همین مسیر قدم برمی‌داشت. البته این نکته‌ی بدی نیست. اگر اپیزود ۶ یا ۷ هر فصل به‌طرز دیوانه‌کننده‌ای مهیج و دگرگون‌کننده است، به خاطر این است که اپیزودهای قبل کارشان را در پی‌ریزی و زمینه‌چینی صحیح و دقیق داستان به خوبی انجام داده‌اند. بنابراین، شاید نتوان «جنگ‌های آینده» را اپیزودی شگفت‌آور قلمداد کرد، اما می‌توان آن را درانجام  وظیفه‌ای که داشت، صیقل‌خورده، تر و تمیز و موفق دانست. اول از همه، بگذارید ببینم کسی متوجه‌ی پرچم خاندان بولتون (همان نشانِ "انسان پوست‌کنده"‌ی مورمورکننده) بر فراز وینترفل در تیتراژ آغازین اپیزود شد؟ در گذشته بعضی وقت‌ها به این فکر می‌کردم که وینترفلِ خالی از سکنه و فراموش‌شده چرا هنوز در تیتراژ حضور دارد، اما مثل اینکه وینترفل هم بعد از مدت‌ها دوباره به بازی شاهان بازگشته است. با این تفاوت که به جای باافتخارترین انسان‌های هفت پادشاهی، اکنون برخی از کثیف‌ترین انسان‌ها بر تخت فرماندهی آن نشسته‌اند. با توجه به حرف‌هایی هم که در طول اپیزود درباره‌ی آزادسازی وینترفل زده شد، گمان می‌رود به احتمال بالا یکی از جنگ‌های آینده را در نزدیکی وینترفل ببینیم. چون می‌دانید که راهروهای این قصر پُر از خیانتکارانی است که نیاز به کسی دارند تا آنها را شستشو دهد. game-of-thrones-season-5-littlefinger-sansa همان‌طور که گفتم، «جنگ‌های آینده»، آغازگر قدرتمندی بود. همیشه وظیفه‌ی اپیزودهای افتتاحیه خیلی سخت و حساس است. چون همواره بعد از یک سال دوری، یک دنیا کاراکتر است که باید جایگاه‌شان مشخص شود و موقعیت‌ها و شرایط‌‌های متعددی باید معرفی و مقدمه‌چینی شوند. «جنگ‌های آینده» از زیر این وظیفه‌ی دشوار، سربلند بیرون آمد. چراکه به‌طرز تاثیرگذاری توانست این حجم از کاراکترها و فضای تازه‌ی پیرامون‌شان را با سرعت بالا و ریتمی دلچسب پوشش دهد. هرچند که آریا برخلاف افتتاحیه‌ی فصل چهارم که لحظات درخشانی داشت، در اینجا فرصتی برای حضور پیدا نکرده بود. بالاخره جا برای همه نیست! معمولا این اپیزودهای نهایی هستند که به نمایش پیامد تمامی اتفاقاتِ قبل از خودشان می‌پردازند. چون اپیزود نهم شامل رویدادهایی حماسی و زیر و روکننده‌ای است که حتما فینال را باید به جمع‌بندی اختصاص داد. اما از آنجایی که در اپیزود نهایی فصل چهارم، تیریون با کشتن پدرش، سریال را با یکی از عظیم‌ترین تغییراتش به تعطیلات فرستاد، پس در این اپیزود نیروی هدایت‌کننده‌ی پیرامونِ «جنگ‌های آینده» درباره‌ی دنیای بدونِ تایوین بود و باید گفت چقدر هم این اتمسفر سنگین و خردکننده بود. به جرات می‌توانم بگویم اصلا تصور نمی‌کردم مرگ تایوین اینقدر برای سرنوشت هفت پادشاهی به‌خصوص قدمگاه پادشاه، با اهمیت و حیاتی باشد. وقتی تیریون کمان‌اش را شلیک کرد، درخوشحالی فرو رفتیم و بعد همه‌چیز را فراموش کردیم. با اینکه تایوین یکی از شیطانی‌ترین نیروهای داستان بود، اما اکنون در نبودش می‌توان احساس کرد که چه مهره‌ی تعیین‌کننده‌ای از صفحه‌ی بازی حذف شده است. این اپیزود هم خیلی زیبا و تکان‌دهنده شرایط بعد از مرگ تایوین را بررسی کرد. سازندگان به خوبی نشان دادند که او همان قفلِ مرکزی زنجیره‌ی وستروس بوده که حالا نابودی این عنصر اتصال‌دهنده، تمام وستروس را وارد فاز جدیدی از آشوب و آشفتگی کرده است. حتی وقتی هیولایی مثل جافری به تخت آهنین تکیه داده بود، تایوین با قدرت و تاثیرش، کنترل اوضاع را در دست داشت. اما اکنون با نبود وحشی‌ترین شیر در برقراری نظم، می‌شود حس کرد چگونه همه به جان هم خواهند افتاد. از تایوین متنفر بودید و مرگ‌اش را آرزو می‌کردید. حالا تماشا کنید، عدم حضورش چگونه تمام سرزمین را آسیب‌پذیرتر از همیشه ساخته است. و این را بیشتر از هرچیز می‌توان در عصبانیت و ذهن به‌هم‌ریخته‌ی سرسی لمس کرد. اپیزود با اولین فلش‌بک تاریخ سریال آغاز شد. حرکت بزرگ اما غیرقابل‌اجتنابی برای سریالی اقتباس‌شده از کتاب‌هایی که شدیدا به پیش‌زمینه‌ی داستانی‌شان وابسته هستند. بالاخره با سریالی طرف هستیم که می‌توان یک فصل کامل‌اش را براساس اتفاقاتِ گذشته ساخت. به همین دلیل خیلی جالب بود که سازندگان بالاخره برای پر و بال دادن بهتر و عمیق‌تر به داستان، دست به استفاده از فلش‌بک‌ زدند. حالا معلوم نیست آیا این تصمیم ادامه‌دار خواهد بود—که به شخصه خیلی با آن موافق‌ام—یا نه. به هرحال، سازندگان با این فلش‌بک به کودکی سرسی که شامل پیشگویی شومی بود، خیلی مستحکم سنگ بنای اتمسفر خفه‌کننده‌ی بعد از مرگ تایوین در زمان حال را گذاشتند. game of thonesssss در این میان، مشخص نیست آیا سرسی در تمام طول این مدت، جمله‌ی ترسناکِ «کفن‌هایی از طلا» در پسِ ذهن‌اش بوده یا اینکه تازه به حقیقت آن پی برده است. به هرحال این می‌تواند نقش مهمی را در افزایش تنش بین او و مارجری بازی کند؛ کسی که از همین حالا هم درحال تلاش برای خلاص شدن از شر سرسی است و بدون‌شک سرسی هم نمی‌خواهد کسی باشد که آن سنگ‌ها بر چشمان‌اش قرار می‌گیرند و مطمئنا درصدد تغییر آن پیشگویی، شدیدتر از گذشته برخواهد خواست. این وسط، در نهایت لنسل لنیستر، کسی که به تازگی خودش را در اختیار مذهب هفت خدا قرار داده، بر نقشه‌ی قتل رابرت به وسیله‌ی شراب قوی و شکار گراز مهر تایید زد. در همین حین، جان اسنو با استنیس دیدار کرد و متوجه شد او با جذب وحشی‌ها، قصد حمله به شمال و دستگیری بولتون‌ها را دارد. استنیس تاکنون شخصیت موردعلاقه‌ام نبوده است. داستان‌اش همیشه با نیروی دافعه‌برانگیزی روایت شده اما از زمانی که واقعا دست به حرکتی سازنده و هوشمندانه زد و فصل قبل برای نجات جان به شمال آمد، حسابی دارد دوست‌داشتنی می‌شود و بالاخره می‌توان او را به عنوان یک قهرمان واقعی قبول کرد. تازه به این هم فکر کنید که فعلا استنیس تنها برگ‌برنده‌ای است که داریم. چه کسی را به جز او سراغ دارید که در آن واحد هم با احترام با جان برخورد می‌کند و هم قصد نجات شمال را دارد؟ حالا‌حالاها تا انتقام‌جویی خواهران استارکی از کسانی که خانواده‌شان را نابود کردند، مانده است. پس، استنیس فعلا می‌تواند همان آدمی باشد که دنبال‌اش هستیم. این وسط، با اینکه زمان زیادی را با منس ریدر نگذرانده بودیم، اما لحظات گفتگویش با جان و درنهایت تلاش‌اش برای فریاد نکشیدن درحالی که آتش بالا می‌آمد، به‌شکل شگفت‌آوری تاثیرگذار و قوی بود. در دوران پسا-تایوین این به هر تماشاگری بستگی دارد که آینده‌ی این فصل را پیش‌بینی کند. چون یک طرف، راهِ طولانی دینریس به سوی تخت را داریم—که حالا تیریون هم دارد بخشی از آن می‌شود—در طرفی دیگر، بازگشت استارک‌ها به مرکز داستان قرار گرفته و درنهایت، نجات شمال از دست بولتون‌ها و فروریزی بنیان لنیسترها. خب، با تمام احترام، اگر ساده‌نگر باشیم، مطمئنا انتظار پایانی خوب و خوشحال‌کننده‌ای را می‌کشیم که «بازی تاج و تخت» بویی از آن نبرده است. از سویی دیگر، می‌توان به یاد گذشته افتاد و به خاطر آورد که داستان همیشه در لحظات پایانی چگونه بی‌رحمانه دوربرگردان می‌زند. راستش، من به شخصه فعلا خیلی به بازپس‌گیری وینترفل امید دارم. ولی اصلا روی آن شرط‌بندی نمی‌کنم. شما نظرتان درباره‌ی آینده چیست؟ game of thrones آنسوی دریای باریک، دنی حتی وقتِ سر خاراندن هم ندارد. شورشی زیرزمینی از طرف گروهی که خودشان را «پسران هارپی» می‌نامند، شکل گرفته و درحالی که در اینجا نیز در دوران پسا-جورا به سر می‌بریم، همه یک‌جوری دنی را مشاوره می‌دهند. در میان این بحران، اژدهایانِ دنی بدجوری دست به سرپیچی زده‌اند. به نظر می‌رسند، حسابی گرسنه هستند. خب، یکی دوتا گوسفند به‌شان بده! دروگون هم که فرار کرده و به احتمال زیاد درحال هراس‌افکنی درجایی از دنیا است. امان از دست این تین‌ایجرها! یکی از لذت‌های «بازی تاج و تخت»، دیدن ملاقاتِ کاراکترهای دورافتاده‌ با همدیگر است. این موضوع قبلا اتفاق افتاده و به نتایج فوق‌العاده‌ای انجامیده. اما اگر دیدار و همکاری تیریون و دینریس واقعا اتفاق بیافتد، شاهد خفن‌ترین همراهی کاراکتری سریال خواهیم بود. چون، تیریون خیلی خوب می‌تواند جای یک مشاور دانا و حرفه‌ای را درکنار دنی پُر کند. «بازی تاج و تخت»، فصل پنجم‌اش را با این افتتاحیه‌ی خوش‌ریتم، مثل همیشه به آرامی کلید زد. با اینکه سنت سریال، شروعی بی‌سر و صدا و مقدمه‌چین بوده است، اما نگران نباشید، باور کنید تاریخ ثابت کرده بالاخره به جایی می‌رسیم که دچار کمبود شخصیت خواهیم شد. با وجود از هم پاشیدگی هسته‌ی اصلی لنیسترها، جنگ داخلی قدمگاه پادشاه، باز‌پس‌گیری وینترفل، همراهی تیریون با دنی و آینده‌ی نامعلومِ لیتل‌فینگر و سانسا در بیرون از ایری. مگر می‌توان برای آینده‌ی این سریال هیجان‌زده نبود! شما درباره‌ی این اپیزود چی فکر کردید؟ تهیه شده در زومجی


اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده