// یکشنبه, ۶ اردیبهشت ۱۳۹۴ ساعت ۱۷:۰۰

تحلیل پایان فیلم Birdman

«بردمن» از آن فیلم‌هایی است که آمد و ماندگار شد و هیچ‌وقت ذهن‌مان را ترک نخواهد کرد. پیچیدگی‌های روایی و اجرای جادویی الخاندرو ایناریتو باعث شد بعد از ما‌ه‌ها هنوز در اندرخم فهمیدنِ پایان فیلم بمانیم. در این مطلب سعی کرده‌ایم تا شاید کمی گره‌ها را شل‌ کنیم. اما بیشتر از این قول نمی‌دهم.

هشدار: این متن داستان فیلم را لو می‌دهد!

الخاندرو گونزالس ایناریتو با شاهکارش، «بردمن» هر بلایی که دوست دارد سر ذهن و افکار‌ما‌ن ‌می‌آورد و ما هم با آغوشِ باز به این تجربه‌ی منحصربه‌فرد و جنون‌آمیز خوش آمد می‌گوییم. ریگن تامسون، شخصیتِ اصلی فیلم‌اش که از طریق اجرای تئاتری در برادوی می‌خواهد خودش را از زیر سایه‌ی مجموعه بلاک‌باستری «بردمن» بیرون بکشد را به معنای واقعی کلمه در یک برزخ روانی غم‌انگیز قرار می‌دهد. موفقیت شگفت‌آور داستان‌گویی «بردمن» این است که این برزخِ اذیت‌کننده فقط در یک تعریف کلامی خلاصه نشده، بلکه به چشم می‌توان این اغتشاش و بی‌نظمی تخریب‌کننده را در تک‌تک صحنه‌های سورئالیسم فیلم شاهد بود. اهمیتِ کارِ ایناریتو این است که به همین نشان‌ دادن‌ها بسنده نمی‌کند و واقعا به وسیله‌ی اتمسفرسازی درگیرکننده و دوربینی که یک‌نفس ما را به داخلِ این نیویورکِ شلوغ و پرسر و صدا، آن تئاترِ پرپیچ و خم و خفه‌کننده و ذهنِ درهم‌شکسته و دیوانه‌ی ریگن می‌برد، وارد می‌کند.

برای همین است که در آن واحد هم مثل ریگن زجر می‌کشیم و هم دل‌مان برایش می‌سوزد و واقعا دوست داریم درنهایت به خواسته‌هایش برسد. اما ماجرای ریگن، غرور، طرز فکر اشتباه‌اش و درگیری درونی و بیرونی‌اش به طولِ فیلم خلاصه نمی‌شود. در حقیقت، ایناریتو با طراحی یک پایان‌بندی بی‌کران و بی‌نظیر، پرونده‌ی فیلم‌اش را برای همیشه برای گمانه‌زنی و برداشت‌های مختلف باز می‌گذارد. دقیقا به خاطر همین است که الان اینجا هستیم. این‌که ببینیم بالاخره شلیکِ آن تفنگ یا باز شدن پنجر‌ه‌ی بیمارستان به چه معنایی است. هرچند بگذارید از همین ابتدا به‌ شما هشدار دهم که ایناریتو آنقدر آرام‌آرام، فیلم‌اش را دچار پیچ و تاب‌های سردرگم‌کننده‌ای کرده که شاید نتوان با قدرت به یک تئوری به‌خصوص رسید، اما با این حال، می‌توان فارق از تمام نظریه‌ها، به اصل ماجرا، یعنی احساس ریگن تامسون در آن لحظات پایانی، دست پیدا کرد.

birdman-04-hd-wallpaper-hdwallwide.com_

«بردمن» در هسته‌ی اصلی‌اش، داستانِ تلاشِ سخت مردی برای یافتن عشق و پذیرشِ درونی و بیرونی است. همان‌طور که کاراکتر مرکزی، ریگن تامسون تمام پشیمانی‌ها، غم‌ها و ناامیدی‌هایش را می‌خواهد از طریق نمایشی اقتباس‌شده از داستان ریموند کارور به نام «وقتی از عشق حرف می‌زنیم، از چه حرف می‌زنیم.» از بین ببرد و فراموش کند. ایناریتو هم فقط روی ریگن تمرکز نکرده، بلکه فیلمساز از این فرصت استفاده می‌کند تا در این موضوع کاوش کند که وقتی کاراکترهایش از عشق حرف می‌زنند، از چه حرف می‌زنند. این‌که تعریف ریگن از عشق و دوست‌داشتن چیست. این مسئله به ساخت اثر چندلایه‌ا‌ی انجامیده که باعث می‌شود، سرتان را بخارانید و مدت‌ها اندرخم پیام‌هایش بمانید. سوال اصلی فیلم هم همین است. این‌که تعریف ریگن از محبوب بودن از سوی دیگران و پذیرفته شدن به چیزی برتر و والا از طرف آدم‌های دور و اطراف‌اش و اثباتِ توانایی‌هایش به عنوان هنرمند، چیست. می‌دانید، آنقدر حواس‌مان به مردن یا نمردن، پرواز یا پرواز نکردن او پرت شده که یادمان رفته فیلم درباره‌ی چیز دیگری است. مفهوم زیبایی که برخلاف تمام پیچیدگی‌های فیلم، کاملا هویداست. اما قبل از این، بگذارید برویم سراغ همان چیزی که از اول در نظر داشتیم. تئوری‌های گوناگون را پهن کنیم و ببینیم آیا ریگن مُرد یا زنده ماند؟

«بردمن» با این متن از شعر ریموند کارور شروع می‌شود:

- و آیا با تمام این‌ها، چیزی که از زندگی می‌خواستی را بدست آوردی؟

- بله، بدست آوردم.

- و چه می‌خواستی؟

- تا خودم را محبوب صدا کنم. تا خودم را روی زمین محبوب احساس کنم.

این نقل‌قولِ آغازین، به شدت مهم است. نه به خاطر این‌که فیلم روی این ایده پی‌ریزی شده. بلکه این چیزی است که ریگن را به جنب‌و‌جوش وا داشته و به جلو هُل می‌دهد. از همان ابتدا، ما می‌بینیم که او چگونه دارد برای محبوب شدن بر روی زمین عرق می‌ریزد و حرص می‌خورد. این را هم فراموش نکنیم که علاوه‌بر نمایش‌اش که اقتباسی از داستان کارور است، بلکه این خودِ کارور بوده که در نوجوانی، مشوق و الهام‌بخشِ ریگن برای بازیگر شدن بوده است. قبل از این‌که وارد تحلیل فیلم شویم، باید گفت که «بردمن» حامل پیام‌ها و احساساتِ گوناگونِ فراوانی است و هرکسی بنا به تجربه‌ای که در زندگی داشته است، می‌تواند برداشت خودش را از فیلم داشته باشد. این اصلا ذات هنر است. مخصوصا هنری مثل «بردمن» که چنین سفره‌ی بلند و بالا و پُر و پیمانی را برای دوست‌دارانش پهن کرده است. پس، حرف‌هایی که در اینجا زده می‌شود، به معنای مفهوم نهایی فیلم نیست.

birdman-movie-wallpaper-4

خیلی خب، اولین و بزرگ‌ترین بحث داغِ پیرامون فیلم به پایان‌بندی‌اش و این سوالِ همواره سوزان مربوط می‌شود: آیا ریگن در پایان مُرد؟ ممکن است جواب به این سوال برای برخی واضح باشد، هرچند از چشم‌اندازها و زاویه‌های مختلف، راه‌حل این مسئله اصلا آسان و سرراست نیست. اما جالب‌ترین بخش ماجرا همین است که چندین و چند نظریه درباره‌ی زنده یا مُردن ریگن وجود دارد. پس، من آنها را یکی پس از دیگری اعلام می‌کنم و این به سلیقه‌ و نوع نگاه‌تان به فیلم بستگی دارد تا یکی را باور کنید و دیگری را پس بزنید. برداشت‌هایمان از فیلم را در دو کلاس اصلی طبقه‌بندی کرده‌ام. اولی مربوط به نظریه‌هایی که رای به مرگ ریگن می‌دهند، است و دومی دربرگیرنده‌ی آنهایی که طرفدار زنده‌ماندن ریگن هستند.

کلاس ۱: ریگن می‌میرد

یکی از رایج‌ترین تئوری‌ها همانی است که ما به معنای واقعی کلمه روی صحنه می‌بینیم. در اجرای اصلی و رسمی نمایش، ریگن در اتاق‌اش به جای یک تفنگ قلابی، یک تفنگِ واقعی با خودش روی استیج می‌برد. در نقطه‌ی اوج نمایش، او باید به خودش شلیک کند و ریگن این کار را می‌کند. این نظریه از همین‌جا شروع می‌شود. نظریه‌ایی که می‌گوید، ریگن درست همان‌جا روی استیج خودکشی می‌کند و تمام. برای اثباتِ این نظریه می‌توان گفت، چنین مرگی یک‌جورهایی برای ریگن کامل و رویایی به نظر می‌رسد. او درحالی این زندگی زجرآور را ترک می‌کند که همه دارند به شدت او را تشویق می‌کنند. تازه، این دومین باری است که فیلم کات می‌خورد. قبل از این صحنه، دوربین بدون‌توقف ناظر همه‌چیز است، اما از اینجا به بعد ما طبل‌زنان و رقص مسخره‌ی ابرقهرمان‌هایی مثل اسپایدرمن و ترنسفورمرها را روی سن می‌بینیم. به عبارتی دیگر، این صحنه اصلا با عقل جور درنمی‌آید و در تضاد با آن برداشتِ یک‌سره‌ی کل فیلم است. انگار با بخش سورئال متفاوتی مواجه هستیم. به نظر می‌رسد، این تصاویر آخرین افکار ریگن قبل از مرگ‌اش هستند. با توجه به این‌که در اواسط فیلم او را در کنار آن طبل‌زن‌ها وسط میدان تایمز می‌بینیم.

Birdman-Movie-Wallpaper-9

در ادامه‌ی اثباتِ این نظریه باید گفت، تمام آن سکانس بیمارستانی که پشت سرش می‌آید، در ذهن ریگن جریان دارد. چگونه؟ خب، فکر نمی‌کنید دیدن اینکه تمام درگیری‌ها و دل‌مشغولی‌های ریگن به راحتی حل و فصل شده‌اند، کمی عجیب به نظر می‌رسد. همسر سابق‌اش برگشته و با عشق کنارش است. دخترش، سَم دوباره‌ رابطه‌اش را با او جوش داده. تهیه‌کننده‌اش، جیک برای اولین‌بار در طول فیلم به شکل دیوانه‌واری خوشحال است و دارد از انفجاری که ماجرای ریگن در رسانه‌ها ایجاد کرده، بال درمی‌آورد. ریگن حالا یک صفحه‌ی تویتر با ده‌ها هزار دنبال‌کننده دارد. بهترین همه‌ی این‌ها، مربوط به تابیتا دیکنز، منتقد اعصاب‌خردکن و ترسناکی می‌شود که نقد فوق‌العاده مثبتی بر نمایش‌اش نوشته است. به نظر از آن سناریوهای تمام‌عیاری می‌رسد که باور کردن‌اش خیلی سخت است. شاید؟ تمام این سکانس بیمارستان، تصوری است که فقط در ذهن ریگن درکنارهم قرار گرفته‌اند. به علاوه‌، وقتی سم بالاخره همان گل‌های موردعلاقه‌ی ریگن را برای پدرش می‌خرد؛ معلوم می‌شود او نمی‌تواند آنها را بو کند. یک‌جورهای عجیب به نظر می‌رسد که فردی نتواند چیزی را بو کند، درسته؟ اگر بینی جدید ریگن را هم نادیده بگیریم، حتی با دماغی شکسته هم می‌توان بو کرد. ناگفته نماند از لحاظ علمی ثابت شده که شما می‌توانید از طریق دهان‌تان هم بوها را متوجه شوید. درنهایت، در لحظاتِ پایانی فیلم وقتی سم به بالا نگاه می‌کند و لبخند می‌زند، شاید مهم‌ترین و قو‌ی‌ترین خواسته‌ی ریگن برآورده می‌شود. اینکه سم، پدرش را در جایگاهی می‌بیند، که خودِ ریگن همیشه دوست داشت، در آنجا باشد.

یک تئوری کوچک دیگر این است که ریگن همان موقع که از پشت بام به هوای پرواز، پرید، می‌میرد. در این تئوری، تصورات‌اش از پرواز برفراز نیویورک، یادآور آخرین افکارش است که در آن به همه‌چیز رسیده است. درحالی که در واقع او سقوط کرده و پخش پیاده‌رو شده است! البته همین‌جا می‌توان این تئوری را نقض کرد. وقتی بعد از سکانس پرواز، ریگن به تئاتر برمی‌گردد. ما راننده تاکسی‌ای را می‌بینیم که فریادزنان وارد تئاتر می‌شود و از اینکه ریگن کرایه‌اش را نداده، عصبانی است. خب، این صحنه با قدرت ثابت می‌کند که ریگن از بالای پشت‌بام سقوط نمی‌کند. بلکه، درحالی که ما در ذهن ریگن او را درحال پرواز می‌دیدیم، ریگن در حقیقت، پایین آمده و برای گشت و گذار در نیویورک، تاکسی گرفته است.

Birdman-Stills-Wallpapers

همچنین این سکانس در کنار دیگر سکانس‌های ماوراطبیعه‌ی فیلم قرار می‌گیرد که در آنها بعد از خیال‌پردازی‌های ریگن، ما به سرعت با حقیقت اصلی مواجه می‌شویم. برای مثال وقتی ریگن از قدرت تله‌کینسیس‌اش برای به‌هم ریختن اتاق‌اش استفاده می‌کند، همه‌چیز در چشم ما روی توانایی ماورایی ریگن صحه می‌گذارد، اما به محض اینکه تهیه‌کننده‌اش، جیک در اتاق را باز می‌کند، می‌بینیم او دارد با دستان خالی‌اش اجسام را به اطراف پرت می‌کند. تازه، درست بعد از اینکه جیک اتاق را ترک می‌کند و دوربین روی ریگن برمی‌گردد، می‌بینیم او دوباره از قدرت‌اش برا شکستن تابلوی «بردمن۳» استفاده می‌کند. این دقیقا، همان چیزی است که پایان «بردمن» را اینقدر شگفت‌انگیز و پیچیده کرده است. در طول فیلم، هیچکس متوجه‌ی خیال‌پردازی‌ها یا قدرت‌های ماوراطبیعه‌ی ریگن نمی‌شود. او به تنهایی و در خفا با آنها حال می‌کند. یا درحال پرواز بر فراز شهر، کسی متوجه‌ی او نمی‌شود و تعجب نمی‌کند. اما این قانون در پایان فیلم شکسته می‌شود. برای اولین‌بار در طول فیلم، چیزی فیزیکی از دنیای واقعی با خیال‌پردازی‌های ریگن تعامل برقرار می‌کند: سم، سرش را بالا می‌آورد. انگار ریگن واقعا دارد پرواز می‌کند.

در پایان، بزرگ‌ترین و قوی‌ترین عنصری که روی تئوری مرگ ریگن در پایان فیلم مهر تایید می‌زند این است که جریان داستان بارها و مرتبا به این موضوع اشاره می‌شود. اول این‌که، نمایشنامه‌ با تیراندازی شخصیت‌اش به سرِ خودش به پایان می‌رسد. دوم این‌که، درحالی که به نظر می‌رسد او خودکشی کرده، اما این به پروازی میان آسمان‌خراش‌ها تبدیل می‌شود. سپس، این‌که او یک سکانس آرام با همسر سابق‌اش دارد که در آن از رویایی می‌گوید که در آن او همراه با جورج کلونی در هواپیمایی است که سقوط می‌کند و همه‌ می‌میرند. بزرگ‌ترین ترسِ ریگن در این رویا، این بوده که مطبوعات روی مرگ جورج کلونی تمرکز می‌کنند و اصلا به او توجه نخواهند کرد. درنهایت، سرنخ دیگر زمانی به‌دست می‌آید که ریگن به همسر سابق‌اش اعتراف می‌کند که او یک‌بار سعی کرده خودش را با زدن به اقیانوس غرق کند. اما وقتی پشت سر هم توسط عروس دریایی‌ها گزیده شده، پا پس کشیده و بی‌خیال شده است. شاید موضوع عروس دریایی، قوی‌ترین داشته‌مان برای اثبات این تئوری باشد. چون درهنگام نمایش عنوان فیلم، برای چند صدم ثانیه تصویری از عروس‌ دریایی‌هایی افتاده بر ساحل را می‌بینیم. بعد‌ها، وقتی ریگن خودش را روی استیج می‌کُشد، ما دوباره همان صحنه را می‌بینیم، با این تفاوت که ایندفعه این صحنه ۵ ثانیه طول می‌کشد. اگر دقت کنید، متوجه می‌شوید عروس دریایی‌ها در ساحل بی‌جان افتاده‌اند و ظاهرا مُرده‌اند. انگار که دیگر چیزهایی که جلوی مرگ ریگن را گرفته بودند و نماد زندگی دوباره‌ی او بوده‌اند نیز مُرده‌اند.

vlcsnap-2015-01-26-20h03m45s21

یک نکته‌ی جزیی اما به‌فکر فرو برنده‌ی دیگر: در پایان فیلم «راننده تاکسی»، شخصیت تراویس بیکل با بازی رابرت دنیرو، کم و بیش می‌میرد. اما در دوران نقاحت، او نامه‌ی تشکری از سوی والدین ایریس دریافت می‌کند. جلوتر می‌فهمیم، او از نگاه مردم و دولت به یک قهرمان ملی تبدیل شده است و تقریبا به تمام چیزهایی که می‌خواسته رسیده است. هم احترام همه‌ را بدست آورده و هم صدای اعتراض‌آمیزش را به گوش مسئولان رسانده است. اکنون حدود ۴۰ سال از آن زمان گذشته، اما هنوز مشخص نیست آیا سکانس نهایی فیلم، فانتزی لحظه‌ی مرگ تراویس است یا حقیقت. کماکان بحث ادامه دارد و هیچ‌وقت درباره‌ی آن به قطعیت نخواهیم رسید. بدون‌تردید، پایان‌بندی «بردمن» هم در خیلی از جهات شبیه «راننده تاکسی» است. خب، بگذارید قضیه را پیچیده‌تر و رابطه‌‌ی این دو فیلم را نزدیک‌تر کنم: اگر یادتان باشد، قبل از اجرای رسمی نمایش، جیک به ریگن می‌گوید، مارتین اسکورسیزی در میان تماشاگران خواهد بود. کارگردان «راننده تاکسی» کیست؟ اسکورسیزی.

کلاس۲: ریگن زنده می‌ماند

از میان تمام تئوری‌هایی که به زنده‌ماندن ریگن از شلیک گلوله خبر می‌دهند، این‌ها ممکن‌ترین و عاقلانه‌ترین‌شان هستند. بعد از اینکه ما تلاش ریگن برای خودکشی روی استیج را می‌بینیم، فیلم به‌شکل قابل‌انتظاری به اتمام نمی‌رسد. در عوض، کارگردان یک سکانس نهایی در بیمارستان برای‌مان در نظر گرفته است. اینجا ما متوجه می‌شویم که به دلایلِ معجزه‌آمیزی، گلوله به بینی ریگن برخورد کرده است. این تئوری دقیقا دربرگیرنده‌ی همان چیزهایی است که این سکانس ارائه می‌کند. در تئوری قبل ما تصور کردیم ریگن روی سن می‌میرد و من از آن صحنه‌ی عروس‌ دریایی‌ها برای اثبات‌اش استفاده کردم. خب، در تئوری زنده ماندن ریگن باز می‌توان از عروس دریایی‌ها به منظوری کاملا متضاد بهره گرفت. در داستان ریگن، او به خاطر آن عروس دریایی‌ها نمی‌تواند خودش را غرق کند. به عبارتی دیگر، این عروس‌ دریایی‌های مرگبار، در چرخشِ کنایه‌آمیزِ انتظارات، زندگی‌اش را نجات می‌دهند. خب، در وضعیت حال حاضر ریگن روی سن، یک تفنگ واقعی که به طور معمول باید او را بکشد، طبق برنامه عمل نمی‌کند و به‌طرز غافلگیرانه‌ای گلوله به هدف نمی‌خورد. در نتیجه، همین آلت قتل تبدیل به همان چیزی می‌شود که زندگی ریگن را از این رو به آن رو می‌کند. می‌توان اینگونه گفت که درست مثل عروس دریایی‌های مرگبار، آن تفنگِ مرگبار، زندگی ریگن را نجات می‌دهد. اگر قضیه اینطوری باشد، باید گفت ریگن اصلا هیچ استعدادی در خودکشی ندارد!

birdman

ظاهرا بینی ریگن عمل شده و صورت‌اش باندپیچی شده است. در اینجا این باندها به طور غیرقابل‌باوری، یادآور نقابِ بردمن هستند. همین‌طور که او وارد دستشویی برای برداشتن پانسمان‌هایش می‌شود، ما بردمن را برای آخرین‌بار می‌بینیم. یک نکته‌ی کوچک در این صحنه این است که بردمن روی توالت نشسته است. ریگن برمی‌گردد، اتاق را ترک می‌کند و زیرلب می‌گوید:«بای، بای... مرده‌شورتو ببرن». این لحظه‌ای است که ریگن درنهایت تصویر بردمن را از ذهن‌اش بیرون می‌کند. جایی که با چیزی که برای مدت‌ها بار بسیار سنگینی بر دوش‌هایش بوده، خداحافظی می‌کند. او حالا فهمیده برای خوشحال بودن، مهم بودن یا محبوبیت در نزد دیگران، نیازی به بردمن ندارد. صحنه‌ای که در ادامه می‌آید و ریگن را درحال بیرون پریدن از پنجره نشان می‌دهد، فقط جنبه‌ی استعاره‌ای دارد. فقط کارگردان خواسته با طراحی این صحنه، بهتر از هر دیالوگی، نشان دهد که این مرد بالاخره مثل پرنده‌ای مهاجر، آزاد است و دیگر آرزوها و غرورِ مسخره و کورکورانه‌اش، او را به آن راهروهای تنگ و تاریک بند نکرده‌اند.

birdmand

سپس، سم می‌آید و به پرواز پدرش لبخند می‌زند. این بدین معنا نیست که ریگن واقعا پرواز کرده و دخترش از این موضوع شگفت‌زده شده است. در عوض، ایناریتو با طراحی این سکانس سورئالِ فوق‌العاده، با استفاده از چند اشاره، اندازه‌ی میلیون‌ها کلمه درباره‌ی وضعیت حال حاضر این آدم‌ها حرف می‌زند. اکنون سم نیز از آزادی پدرش خوشحال است و برای اولین‌بار در طول فیلم او را به عنوان چیزی برتر و بزرگ می‌بیند و از این خرسند است. در یک کلام، ایناریتو در این تئوری، اتمسفر ذهن کاراکترها را برای درک بهتر ما، تبدیل به یک سناریوی قابل‌دیدن کرده است.

به نظر من این تئوری بهترین و صحیح‌ترین تئوری ممکن است. به خاطر این‌که با تمام دشواری‌ها و تلاش‌هایی که ریگن از ابتدای فیلم پشت سر می‌گذارد، جفت و جور است و حتی با معنای واقعی «بردمن» هم در یک خط حرکت می‌کند. بر روی آینه‌ی اتاق ریگن جمله‌ایی است که می‌گوید:«یه چیز، یه چیزه، نه چیزی که درباره‌ی اون چیز گفته شده.» فیلم درباره‌ی هنر واقعی در مقابل هنر جریان‌اصلی و نقد این قبیل هنر‌های سطحی است. برای دو ساعت ما با مردی همراه می‌شویم که می‌خواهد سلبریتی نباشد، درحالی که ذهن‌اش با صدای معروفیت و فیلم‌های سطحی تسخیر شده است. عمل تیراندازی ریگن به خودش، نشان ‌دهنده‌ی افکار اوست که چگونه دوست دارد توسط دنیا دیده شود. یک هنرمند واقعی که حاضر است خودش را برای چیزی که دوست دارد، بکشد. این تحلیل با تئوری‌های مختلفی شروع شد، اما در پایان مهم نیست باور کنید ریگن مُرد یا زنده است. حقیقتِ غیرقابل‌تغییر، غیرقابل‌انکار و واضحِ جلوی رویمان است است که در هر دو صورت، ریگن بالاخره زندگی‌ای که گم کرده بود را پیدا می‌کند. زندگی‌ای که در کنترل خودش باشد. زندگی‌ای که در آن واقعا خوشحال باشد. در واقعیت یا فقط در ذهن، حالا تمام نیازهای عاطفی و روحی و روانی‌اش، برآورده شده‌اند. دخترش بالاخره او را به خاطر کسی که هست، می‌بیند. بردمن خفه خون می‌گیرد و به گوشه‌ای رانده می‌شود. اگر سری به آن متن آغاز فیلم بزنیم، متوجه می‌شویم که آره، ریگن درنهایت به چیزی که از زندگی می‌خواست، رسیده است. او حالا می‌تواند خودش را محبوب صدا کند و احساس محبوب بودن کند. اما در راه و روشی که ما اصلا در شروع فیلم فکرش را هم نمی‌کردیم.

birdman

سرنوشتی تاریک برای ریگن تامسون

به دور از تمام حرف‌های بالا، یک تئوری جالب و تامل‌برانگیز دیگر هم هست که در دسته‌بندی‌های فوق قرار نمی‌گیرد. نظریه‌ایی که شاید بهتر از هرچیزی توضیح می‌دهد که چرا ریگن احساس کرد باید از پنجره قدم به بیرون بگذارد. قبل از این‌که ریگن از قصد از یک تفنگ واقعی برای نمایش استفاده کند، او به معنای واقعی کلمه بدترین روز زندگی‌اش را تجربه کرده بود. قبل از این‌که بفهمد دخترش با بزرگترین دشمن زندگی‌ کاری‌اش (مایک)، حسابی نزدیک شده، ریگن به خاطر دویدن با زیرشلواری در میدان تایمز، در همه‌جای اینترنت انگشت‌نمای خاص و عام شده بود و درنهایت، تیر خلاص وقتی شلیک شد که تابیتا دیکنز، منتقد نیویورک تایمز، به او قول می‌دهد که تمام دست‌رنج و سرمایه‌اش را با خاک یکسان خواهد کرد. وقتی ریگن روی سن می‌رود و کم‌و‌بیش خودکشی می‌کند. او موفق می‌شود به تابیتا و مهم‌تر از هرچیز، به بردمن ثابت کند که او اهمیت دارد. که او یک هنرمند واقعی است. اما وقتی بیدار می‌شود، متوجه می‌شود، چیزی تغییر نکرده است. با این‌که سم درنهایت او را واقعا دوست دارد، اما او دارد این حس را از طریق تبدیل کردن پدرش به یک ستاره‌ی توییتری ابراز می‌کند. همان جنگولگ‌بازی‌های رسانه‌ایی که ریگن هیچ‌وقت اهمیتی به‌شان نمی‌داد. درهمین حین، تابیتا تحسین‌برانگیزترین و غیرقابل‌باورترین نقد ممکن را بر نمایش او نوشته و نمایش ریگن را به ابداعِ فُرم تازه‌ایی از تئاتر تشبیه کرده. اما هیچکس به این جملات به عنوان تحسین هنری نگاه نمی‌کند. تا وقتی که نقد مثبت باشد، کسی اهمیت نمی‌دهد ریگن به چه مقامی دست یافته است. در حقیقت، همه به این نقد به عنوان سندی نگاه می‌کنند که راه پول درآوردن و کسب و کارشان را هموار می‌کند و رونق می‌دهد. درست همان‌گونه که تهیه‌کننده‌اش، جیک می‌گوید:«در پاریس و لندن هم نمایش خواهیم داشت. استودیو قراره دوباره زنگ بزنه و قراره یک سری قرارداد جدید امضا کنیم.»

ریگن به تمام این دستاوردها و موفقیت‌ها رسیده، اما هنوز نتوانسته جلوی تجاری نگاه کردن به هنر را بگیرد. ریگن هنوز یک محصول است. فقط ایندفعه به جای بازیگری که نقش شخصیت بردمن را بازی کرده بود، به عنوان کارگردان این نمایش، شناخته می‌شود. همان آش و همان کاسه! درنهایت وقتی ریگن با خود و ذهن‌اش تنها می‌شود، هنوز می‌تواند بردمن را ببیند که برخلاف تئوری‌های قبلی، علاوه‌بر اینکه نرفته، بلکه دارد روی همه‌چیز خراب‌کاری هم می‌کند. تازه، خودِ ریگن هم با آن دماغِ کج و کوله‌اش، بیشتر از همیشه شبیه بردمن شده است. ستاره‌ی سینما یا اسطوره‌ی زنده‌ی تئاتر، هر دو برای ریگن یکسان است. او از پنجره بیرون می‌رود. به امید این‌که به این کابوس پایان دهد. اما عروج‌اش با همان پوچی‌ای که وقتی تفنگ را شلیک کرد، همراه می‌شود. ریگن برای خلاص شدن از این جنون به هوای مرگ از پنجره بیرون می‌رود، اما درست همان‌طور که رویایش برای هنرمند شناخته‌شدن، نقش برآب شد، همان‌گونه خودکشی‌اش به خاطر عروس دریایی‌ها ناکام ماند، همان‌طور که شلیک گلوله به‌طرز معجزه‌آسایی به چرخش زندگی‌اش انجامید،  اینجا هم سقوط به پرواز تبدیل می‌شود و ریگن را هاج و واج رها می‌کند.

birdman-michael-keaton-2

 تمام فیلم در ذهن ریگن جریان دارد

این تئوری باور دارد که به جز چند صحنه، تمام فیلم در ذهن ریگن تامسون می‌گذرد. اول این‌که نوع فیلمبرداری تک برداشته‌ی فیلم خیلی به چیزی که از رویا می‌دانیم، نزدیک است. جریانی بی‌وقفه و پشت سر هم از تصاویر ناخودآگاه که برخی اوقات خیلی واقع‌گرایانه هستند که اصلا فکر نمی‌کنیم خواب هستیم و با این حال، همه‌چیز در کسری از ثانیه می‌تواند منطق‌اش را از دست دهد و به‌طور کلی، تمام اتفاقاتِ آشنا و ماورایی فیلم درهم ذوب شده‌اند و نمی‌توان آنها را از هم گسست. مثل خواب، در طول فیلم صحنه‌ها بدون حضور زمان کنارهم قرار گرفته‌اند و جلو می‌روند. سرعت دوربین بعضی اوقات خیلی سریع می‌شود و گاهی مثل وقتی که در خواب می‌ترسیم، آرام و کند است. کاراکترها سریع و بی‌مقدمه وارد کادر می‌شوند و ریگن را به صحبت می‌گیرند. در رویاها هم مخصوصا اگر به کسی زیاد فکر کنید، به صورت ناگهانی ظاهر می‌شود. یا می‌توان به موتیف‌های تکرارشونده‌ی خواب‌ها اشاره کرد. ریگن در اوایل فیلم دوست دارد از شر آن بازیگرِ نابلد و غیرحرفه‌ای خلاص شود. بنابراین، در حرکتی غیرقابل‌درک، چیزی از بالا سقوط می‌کند و آن بازیگر را ناکار می‌کند. صحنه‌ای خنده‌دار که می‌توان گفت ریگن با استفاده از قدرت تله‌کینسیس‌اش، موفق به این کار می‌شود. سپس، قدرت تله‌کینسیس و پرواز را داریم که آنها هم موتیف‌های خواب دیدن هستند و همه ممکن است بارها آنها را در عالم رویا تجربه کرده باشیم.

مطمئنا تاکنون برای یک‌بار هم که شده خواب دیده‌اید که در میان جمعی برهنه هستید و همه به‌تان می‌خندند. ریگن تامسون هم یک‌جوری مجبور می‌شود با زیرشلواری از وسط میدان تایمز بدود. اما برای دیدن قوی‌ترین دلیلِ اثبات این تئوری باید به ابتدای فیلم برویم: یادتان هست که ریگن به همسر سابق‌اش اعتراف کرد که قصد خودکشی داشته و نیش عروس دریایی‌ها جلوی مرگ‌اش را گرفته‌اند. در صفحه‌ایی که عنوان فیلم نمایش داده می‌شود، برای کسری از ثانیه، تصویری از ساحلی با عروس‌ دریایی‌ها افتاده در آن، نمایان می‌شود. سپس اولین جمله‌ایی که از ریگن می‌شنویم این است:«چه‌طوری کارمون به اینجا کشید.» بنابراین، می‌توان گفت ریگن هنوز در ساحل بیهوش یا درحال مرگ افتاده است و تمام فیلم محصولی از خیال‌اش است. «چطوری کارمون به اینجا کشید.»، در نگاه اول خبر از موقعیتِ ناموفق کاری ریگن می‌دهد، اما در لایه‌ی زیرین می‌تواند مربوط به چیزهایی که او را به این ساحل کوفتی کشانده است نیز باشد. در پایان وقتی ریگن خودکشی می‌کند، ما دوباره اقیانوس و عروس‌ دریایی‌ها را برای مدتی طولانی‌تر می‌بینیم. موضوع از این قرار است که ریگن برای خودکشی وارد اقیانوس می‌شود، ولی نیش عروس دریایی او را برای ثانیه‌هایی سرحال و زنده می‌کند و این نیش در خیال‌اش به شکل شلیک گلوله، ظاهر می‌شود. در واقع به جز آن تصویر ساحل، همه‌چیز رویا و تخیل است. اگر دقت کنید، خودِ ریگن بارها در طول اجرای نمایش‌اش می‌گوید:«من وجود ندارم. من حتی اینجا نیستم.» آیا این جمله فقط یک دیالوگ ساده از نمایشنامه است یا به چیزی بزرگ‌تر اشاره می‌کند. می‌دانیم که ریگن قبل از موضوع خودکشی در دریا، به زن‌اش خیانت کرده بوده است و البته، زندگیه کاری درب‌ و‌ داغانی هم داشته است. پس، ممکن است قبل از مرگ سعی کرده، در ذهن‌اش سناریویی را خیال‌پردازی کند که در پایان‌اش هم عشق همسرش را به دست می‌آورد و هم از لحاظ شغلی، به درجه‌ی بالایی می‌رسد.

ECVOzKo81Bgx

خرده‌تئوری‌ها

البته همه‌چیز به همین نظریه‌ها خلاصه نمی‌شود. نظریه‌های گوناگون دیگری برای توضیح پایان فیلم مطرح شده است. مثلا، یکی از آنها باور دارد، به دلایلِ نامشخصی، ریگن تامسون فقط نقش یک ابرقهرمان را بازی نکرده، بلکه خودش واقعا قدرت‌های ابرقهرمانی دارد و می‌تواند بر قوانین جاذبه و فیزیک غلبه کند. ایناریتو قبل از لحظاتِ نهایی فیلم، کاری می‌کند که باور کنیم، قدرت‌های ریگن، دست‌پرورده‌ی خیال‌اش هستند. اما در پایان، وقتی سم پدرش را در حال پرواز می‌بیند. این می‌تواند ثابت کند که او قدرت‌هایش را تصور نمی‌کرده. او واقعا می‌تواند پرواز کند.

یا برای مثال، تئوری دیگری می‌گوید، سکانس بیمارستان واقعی است، با این تفاوت که آخرین تلاش ریگن برای خودکشی به بار می‌نشیند و او سقوط می‌کند و می‌میرد. آره، لبخند سم ممکن است روی این تئوری خط بکشد. اما با این حال، این لبخند به این معنا هم نیست که ریگن درحال پرواز است. شاید سم با دیدن جنازه‌ی پدرش، دچار حالتی به نام «شکست واقعیت» می‌شود و همچون پدرش، اتفاقات را خیال‌پردازی می‌کند و در آن لحظه، پدرش را درحال پرواز می‌بیند. یا شاید سم به همان شهاب سنگی که اوایل فیلم درحال فرود است، نگاه می‌کند و شگفت‌زده می‌شود.

Birdman-HD-Stills-Wallpapers

حداقل می‌دانیم او زنده می‌ماند!

اما شاید در پایان بتوان با در نظر گرفتن پایان‌بندی اصلی فیلم، روی برخی از این تئوری‌ها خط کشید. ایناریتو گفته است که فیلم، پایان دیگری داشته که در میان  مرحله‌ی فیلمبرداری تغییر کرده است. خودش پایان اصلی فیلم را یک «آشغال به تمام معنا» می‌داند که از تغییر دادن‌اش، واقعا خوشحال است. ایناریتو خودش از جزییات این پایان حرفی نزده، چون آن را خجالت‌آور می‌داند. اما یکی از نویسنده‌های فیلم، الکس دینلاریس ظاهرا با ایناریتو هماهنگ نبوده و بعضی چیزها را لو داده است.

طبق گفته‌ی دینلاریس، بعد از خودکشی ناموفق ریگن، او به برنامه‌ای پرطرفدار در رابطه با نقدهای خیلی خوبی که بر نمایش‌اش نوشته شده، دعوت می‌شود. سپس،  دوربین مثل چیزی که در فیلم دیده‌ایم، از میان راهروها، به پشت صحنه‌ی تئاتر می‌رود و وارد اتاق رختکنی می‌شود که جانی دپ مثل ریگن تامسون روبه‌روی آینه نشسته و دارد کلاه گیس ریگن را روی سرش می‌گذارد. سپس، پوستر «دزدان دریایی کاراییب ۵» را در پشت سرش روی دیوار می‌بینیم. در همین حین، پوستر با صدای جک اسپارو، می‌گوید:«اینجا چه غلطی می‌کنی، رفیق؟!» این سکانس به گونه‌ای می‌خواست نشان‌دهنده‌ی چرخه‌ی بی‌انتهایی از چنین بازیگرانی باشد که بعد از افولِ معروفیت‌شان، باید همان مسیر ریگن را پشت سر بگذارند.

خب، حداقل دانستن پایان اصلی نشان می‌دهد که به احتمال زیاد تئوری‌هایی که مربوط به مرگ ریگن می‌شوند، حقیقت ندارند. با توجه به زنده ماندن آشکار ریگن در پایان‌بندی اصلی فیلم، بعید است که ایناریتو  در طراحی پایان‌بندی جایگزین، چنین چیزی را در ذهن‌اش داشته است.

چند نکته‌ی جالب درباره‌ی ‌«بردمن»

۱-در طول فیلم فقط ۱۶ عدد کات قابل‌دیدن وجود دارد.

۲-اکثر فیلم داخل تئاتر سینت جیمز برادوی فیلمبرداری شده است. مایکل کیتون و بقیه‌ی گروه بازیگران خودشان را باید با سبک شدیدا سخت فیلمبرداری الخاندرو ایناریتو وفق می‌دادند. چیزی که آنها را مجبور می‌کرد برای اجرای دقیق و صحیح دیالوگ‌ها، تا نقطه‌های خاصی که در لوکیشن‌ها تعیین شده بود، هر دفعه بیش از ۱۵ صفحه از دیالوگ‌هایشان را حفظ کنند.

۳-مایکل کیتون گفته است که «بردمن» چالش‌برانگیزترین فیلمی بوده که تاکنون بازی کرده است. او همچنین گفته است که خصوصیات شخصیتی ریگن، به هیچ‌وجه با آدمی که خودش است، مشابه نیست.

۴-با توجه به استایل فیلمبرداری فیلم که برداشت‌های بلندی را می طلبید، ادوارد نورتون و مایکل کیتون، اشتباهاتِ همه را یادداشت می‌کردند تا ببینند در پایان چه کسی خرابکارترین عضو گروه بوده است. درنهایت مشخص شد، اِما استون، بیش‌ترین سوتی‌ها را داده است و زک گیلیفیانیکس کم‌اشتباه‌ترین فرد گروه بوده است. البته، زک در حین فیلمبرداری برخی جملات را خراب کرده، اما آنقدر خوب توانسته آنها را همان لحظه جمع و جور کند که لازم به اجرای دوباره‌شان نبوده و آن صحنه‌ها به فیلم اضافه شده‌اند.

۵-ریگن در جریان مصاحبه‌ در اتاق‌ رختکن‌اش می‌گوید که او از سال ۱۹۹۲ دیگر بازی در فیلم‌های «بردمن» را کنار گذاشته. این دقیقا همان سالی است که فیلم «بتمن بازمی‌گردد»، آخرین فیلم بتمنی که کیتون در آن ایفای نقش می‌کرد، اکران شده است.

۶-به خاطر این‌که فیلم از قبل با دقت تمرین شده بود و همچنین با توجه به برداشت‌های بلندش، پروسه‌ی تدوین  فقط ۲ هفته زمان برده است.

۷-موسیقی تحسین‌شده‌ی فیلم که توسط آنتونیو سانچز تقریبا به طور کامل به وسیله‌ی درام نواخته شده، از سوی شاخه‌ی موسیقی آکادمی علوم و هنرهای تصاویر متحرک، فقط به خاطر اینکه با ضوابط و معیارهایشان همخوانی نداشت، رد صلاحیت شد.

۸-قبل از شروع فیلمبرداری، ایناریتو عکسی از فیلیپه پتیت (بندباز معروف) درحال بندبازی بین برج‌های دوقلوی نیویورک به اعضای گروه  فرستاد و به آنها گفت:«بچه‌ها، این فیلمی است که می‌خواهیم درست کنیم. اگر سقوط کنیم، کارمون تمومه.»

۹-فرشی که در برخی از راهروهای پشت صحنه‌ی تئاتر مشخص است، خیلی شبیه به همان فرشِ شش‌ضلعی مشهوری است که در فیلم «درخشش» استنلی کوبریک استفاده شده است.

۱۰-صحنه‌ای که ریگن با زیرشلواری از وسط میدان تایمز می‌دود، بعد از نیمه‌شب فیلمبرداری شده بود تا از تعداد رهگذران کاسته شود. اکثر مردمی که در قاب حضور دارند، یا اعضای گروه هستند یا استخدام شده‌اند.

۱۱-وقتی ریگن بر لبه‌ی پشت‌بام ایستاده و آماده‌ی پرواز می‌شود، پوستری از فیلم «مرد پولادین» در پس‌زمینه قابل دیدن است.

۱۲-در همین صحنه، زنی که در بالکن ساختمان روبه‌رو درحال پهن کردن لباس‌هایش است از ریگن می‌پرسد، آیا او واقعا آنجاست یا دارد فیلم بازی می‌کند. ریگن پاسخ می‌دهد که برای فیلم است و زن فریاد می‌زند که همه‌ی فیلم‌ها دروغ و چاخان هستند.

۱۳-«بردمن» سومین فیلم متوالی الخاندرو ایناریتو است که بعد از «بابل» و «بیوتیفول» با حرف B شروع می‌شود.

۱۴-علاوه‌بر مایکل کیتون که نقش «بتمن» را در فیلم‌های تیم برتون بازی کرده، ادوارد نورتون و اِما استون هم نقش کاراکترهای کمیک‌بوکی مشهوری را بازی کرده‌اند. نورتون، در قالب بروس بنر در «هالک شگفت‌انگیز» ظاهر شده و استون هم نقش گوئن استیسی در سری «مرد عنکبوتی شگفت‌انگیز» را برعهده داشته است. حتی نوآمی واتس هم به عنوان کاراکتری کمیک‌بوکی به نام جت‌گرل در فیلم Tank Girl حضور داشته است.

گیشه: معرفی فیلم «بردمن»

برداشت شما از پایان «بردمن» چیست؟ با کدام‌یک از تئوری‌های فوق موافق‌اید؟

 تهیه شده در زومجی


اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده