// شنبه, ۴ مهر ۱۳۹۴ ساعت ۱۱:۰۰

گیشه: معرفی فیلم Me and Earl and the Dying Girl

«من و ارل و دختر درحال مرگ» که برنده‌ی جایزه‌ی بزرگ هیئت داوران و تماشاگران جشنواره‌ی ساندنس ۲۰۱۵ شده،  کمدی/رومانتیک قابل‌احترامی است که مورد تشویق اکثر منتقدان قرار گرفته. زومجی در این شماره از گیشه، نگاهی به این فیلم انداخته است.
postfull-watch-an-exclusive-me-and-earl-and-the-dying-girl-clip-from-justjared-olivia_thomas2

نظر منتقدان خارجی

ریچارد روپر از شیکاگو سان‌تایمز که فیلم را دوست داشته، می‌نویسد: «من و ارل و دختر درحال مرگ دارای لحظاتِ گریه‌آور است، اما تعداد بخش‌های خنده‌دارش خیلی بیشتر از ضربات دردآور و غم‌انگیزش است. اگرچه ستون‌های فیلم در واقعیت بنا شده، اما فیلم به اندازه‌ی کافی بازیگوش و خیال‌پرداز هم است. این یکی از بهترین فیلم‌های ۲۰۱۵ است». مایکل فیلیپس از شیکاگو تریبون که سه ستاره به فیلم داده، می‌آورد: «اگرچه خلاص کردن قهرمان جوان درب و داغانِ داستان و هدایت او به سمت بزرگ شدن توسط شخصیت ریچل، تاثیرگذار است، اما بزرگ‌ترین محدودیت من و ارل و دختر در حال مرگ، تکرار دوباره‌ی همین داستان قدیمی است». امتیاز متاکریتیک این فیلم ۷۴ است.

یادداشت زومجی

سال پیش فیلم زیبای «شوم بختی ما» (The Fault in Our Stars) که از روی رُمان هوشمندانه‌ی جان گرین با بودجه‌ی اندک ۱۲ میلیون دلار ساخته شده بود، وقتی در گیشه بیش از ۳۰۰ میلیون دلار به جیب زد، هم دل تهیه‌کنندگانش را شاد کرد و هم خودِ فیلم به خاطر استارت دوباره‌ی موتور جریان فیلم‌های دوره‌ی بلوغ مورد ستایش و استقبال منتقدان و تماشاگرانش قرار گرفت. چون کسی که کتاب منبع این فیلم یا کتاب‌های قبلی جان گرین را نخوانده بود، شاید تصور می‌کرد ترکیب یک دختر سرطانی اما زنده‌دل که از دنیای مادی دل کنده و حرف‌های زیبا می‌زند همراه با پسری که او هم دوباره سرطان دارد، به نتیجه‌ای غم‌انگیز و ملودراماتیکِ خسته‌کننده‌ای تبدیل می‌شود. اما جان گرین که توانایی و استعداد فوق‌العاده‌ای در دیالوگ‌نویسی به سبک نوجوانانِ باحال مُدرن دارد، طوری این شخصیت‌ها را پردازش کرد و طوری به فصل‌های پُرنشاط و رنگارنگ این دو دوست سر زد که هرگز احساس نکردیم فیلم از طریق نمایش بخت شوم کاراکترهایش، قصد آبغوره‌گیری راه انداختن دارد. خب، «من و ارل و دختر درحال مرگ» به کارگردانی آلفونسو گومز-ریخون و بر گرفته از روی رُمان جسی اندروز را می‌توان به عنوان «شوم بختی ما»ی امسال و فرزند خلف آن فیلم نام برد. بنابراین برخلاف اینکه خلاصه‌ی داستان فیلم در نگاه نخست خبر از یک رومانس سرطانی بی‌خاصیت دیگر می‌دهد، اما فیلم با پیروی و رعایت تک‌تک المان‌های فرمول دوست‌داشتنی کمدی‌/رومانتیک‌های دوره‌ی بلوغِ موج نوی این قبیل‌ رُمان‌ها به اثری تبدیل می‌شود که در عین مسخره و بامزه‌ بودن، عمیق است. بدون اینکه زیادی به وادی سانتی‌‌مانتالیسم سقوط کند، تاثیرگذار است و بدون اینکه بی‌تربیت باشد، خنده‌دار و جالب می‌شود. me-and-earl-and-the-dying-girl-edited-poster نکته‌ی طلایی و موفقیت‌آمیز «من و ارل» و آثار موفق این سبک، این است که به جای اینکه همچون بسیاری از ساخته‌های تلویزیون و سینمای ایران تبدیل به بمب پند و اندرزگویی و نصحیت‌سرایی شوند و به جای اینکه جوان‌هایی را نشان دهند که اصلا شبیه خودمان و آدم‌های اطراف‌مان نیستند و بدون اینکه از طریق نمایش اشتباه جوانان، ارتباطات‌شان و جامعه، اعصاب‌خردکن و توهین‌آمیز شوند، به دل تصورات و افکار و خصوصیات واقع‌گرایانه‌ی جوانان می‌زنند و اینقدر خوب این کار را انجام می‌دهند و اینقدر زیرپوستی از اهمیت دوستی و عشق و زندگی می‌گویند که به ببینده احساس سرزندگی و نزدیکی دست می‌دهد. فیلم‌هایی که بتوانند ناامنی، پیچیدگی، خود بیزاری و ترسی که همراه با پروسه‌ی عجیب بزرگ شدن و بلوغ یقه‌ی نوجوانان را می‌گیرد را به خوبی مورد بررسی قرار دهند، کم هستند. اما «من و ارل» یکی از آنها است. از آنهایی که یک‌جور غرور جذاب به «نوجوان بودن» دارد و خلاقیت شگفت‌انگیز تین‌ایجرها را جشن می‌گیرد. اثری که وقتی تماشایش می‌کنی، خودت را در آن می‌بینی. اگر هم‌سن و سال شخصیت‌های فیلم باشی، دیوانه‌وار با خلاقیت‌شان ارتباط برقرار می‌کنی و اگر از آن برحه گذشته باشی، مطمئنا یاد خوش آن دوران را نوازش‌دهنده احساس می‌کنی و به‌شان غبطه می‌خوری. حتی اگر یک بیماری هرلحظه درحال زهرمار کردن این جشن باشد؛ سرطانی که البته می‌تواند استعاره‌ای از پایان عذاب‌آور رها بودن و شروع مسئولیت‌پذیری و قانون‌مداری باشد. هرچند «من و ارل» در این میان قدم‌هایی را اشتباه برمی‌دارد و همین که بدون ابتکار و نوآوری، فقط و فقط به پیروی از عناصری که قبلا آن را دیده یا خوانده‌ایم، بسنده کرده، از رسیدن به درجه‌ی متعالی تکامل این سبک و شگفتی باز می‌ماند، اما هنوز تعداد این فیلم‌ها اینقدر فراگیر نشده که این فرمول به‌طرز اذیت‌کننده‌ای نخ‌نماشده به نظر برسد. هرچند این خطر وجود دارد. me-and-earl-and-the-dying-girl-postersa برای شروع به یک روایتگر نیاز داریم؛ برخلاف «شوم بختی ما» یا «جونو» (با بازی الن پیج) که راوی‌ها کمی جدی‌تر و کنترل‌شده‌تر بودند. داستانی که از زاویه‌ی نگاه گِرگ گینز (توماس مان) گفته می‌شود، یک شلم‌شوربای حسابی است. او یک راوی غیرقابل‌اطمینان است که به‌طرز نامحسوسی هرکاری دوست داشته باشد، با داستانش می‌کند. برای همین وقتی بدون تصویر، فقط به موضوعی اشاره می‌کند، نمی‌توان به حرف‌هایش اعتماد کرد. از همان ابتدا مشخص است که فیلم در ذهن فانتزی این پسر جریان دارد. چون همیشه چیز عجیب و غریبی وجود دارد که با اطلاعاتی که او به ما داده، تطبیق پیدا نمی‌کند. از هم‌دبیرستانی‌های اغراق‌شده‌اش و اصلا دبیرستان و تمام متعلقاتِ دیوانه‌وارش گرفته تا قرار دادن حرف‌هایی که خطاب به ما می‌گوید در مقابل اسم فیلم و متن‌های روی تصویر که به ما یادآور می‌شوند که مثلا فلان روز از «دوستی نفرین‌شده‌‌‌ی او و دخترک گذشته» است و البته برخی افکار انیمیشنی گِرگ که به حالت غیرجدی فیلم و ذهن پریشان او می‌افزاید.
گِرگ از لحاظ اجتماعی آدم پیچیده و معذبی است که همه‌چیز را بدون اینکه ناراحت‌کننده شود به سخره می‌گیرد و بلد است چگونه از هرچیز بی‌ربطی جوک‌های باحال دربیاورد
گرگ نوع تقریبا تازه‌ای از آن نوجوانانِ سینمایی این اواخر است که نه مثل شخصیت مایلز تلر در «حالای باشکوه» (The Spectacular Now) در کنار بامزه بودن، پُررو است و نه مثل آگوستوس در «شوم بختی ما» یک گل پسر باشخصیت. گرگ از لحاظ اجتماعی آدم پیچیده و معذبی است که همه‌چیز را بدون اینکه ناراحت‌کننده شود به سخره می‌گیرد و بلد است چگونه از هرچیز بی‌ربطی جوک‌های باحال دربیاورد. اما درست شبیه همه‌ی پروتاگونیست‌های فیلم‌های دوره‌ی بلوغ، وضعیت معلقی دارد و به فکر آینده هم نیست. گرگ پسری بزرگ با کودک درونی فعال است که اگرچه قلب گرمی دارد اما توانایی‌اش در ارتباط درست با دیگران صفر است. این شاید یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های فیلم است که آن را برای خیلی‌ها قابل‌ لمس می‌کند. تنها دوست واقعی‌اش  ارل (آر.جی سایلر) است. پسر سیاه‌پوستی که از کودکی با او دوست بوده و «همکاری» که با او از روی فیلم‌های کلاسیک معروف، فیلم‌های بد خانگی درست می‌کند. البته که گرگ با سیاست‌بازی‌های قوی‌اش، با تمام گروه‌ها و باندهای دبیرستان آشناست، اما دوست واقعی نه. این تا وقتی ادامه دارد که مادرش او را مجبور به احوالپرسی یکی از دوستانِ درجه دوم دبیرستان، دختری به اسم ریچل (اولیویا کوک) می‌کند که به تازگی به سرطان خون مبتلا شده است. Me Earl And The Dying Girl خب، ستون‌فقرات چنین فیلمی پردازش یک رابطه‌ی عاطفی شسته‌رفته بین این دو است. کارگردان و نویسنده به زیبایی از پس این کار بر آمده‌اند. فیلم بلد است چگونه با خلق صحنه‌های فرعی بامزه و جذاب مخاطب را درگیر هوشمندی ساده‌اش کند و کم‌کم ما را به دل ماجرای اصلی ببرد. دیالوگ‌ها که اصلی‌ترین منبع لذت‌بخش این جور فیلم‌ها هستند، طبیعی، شنیدنی و واقعی هستند. برای نمونه گفتگوی ابتدایی گرگ و ریچل روی پله‌ها را نگاه کنید. چقدر همه‌چیز ریکلس و آرامش‌بخش احساس می‌شود. جلوتر، نویسنده همیشه یک چیز ساده‌ای را برمی‌دارد و با تمرکز بر آن، در حرکت نخست یک صحنه‌ی چند دقیقه‌ی باحال برای نمایشِ بی‌خیالی و چرت‌و‌پرت‌گویی‌های این جوانان و درنهایت شخصیت‌پردازی و مهم کردن آنها خلق می‌کند و بعد با نمادپردازی همان چیز، معنای خاطره‌انگیزی به آن می‌افزاید. مثلا در «شوم بختی ما» این اتفاق درخصوص تلاش جالب آگوستوس و هیزل گریس برای فروختنِ تـاب بی‌استفاده‌ی هیزل افتاد. در اینجا چنین سکانسی را درباره‌ی بالش‌های پُرتعدادِ اتاق ریچل داریم.
پرداخت رابطه و تعاملات گرگ و ریچل تا جایی پیش می‌رود که خیلی زود آنها را به عنوان دوستانی می‌شناسیم که مشخصا یکدیگر را دوست دارند اما هرگز برای ابراز حتی کلامی آن هم پیش نمی‌روند
پرداخت رابطه و تعاملات گرگ و ریچل تا جایی پیش می‌رود که خیلی زود آنها را به عنوان دوستانی می‌شناسیم که مشخصا یکدیگر را دوست دارند اما هرگز برای ابراز حتی کلامی آن هم پیش نمی‌روند. از همین رو، اگرچه هزارجور اتفاق فانتزی‌وار اطراف این بچه‌ها می‌افتد، اما نیاز این دو دوست به یکدیگر را حس می‌کنید، برایشان نگران می‌شوید و به جز یکی-دو استثنا تا ته ماجرا دوست‌شان خواهید داشت. چون هر دو باورپذیر به تصویر کشیده شده‌اند. یکی از تصمیماتِ کارگردان برای رسیدن به این مسئله، برداشت‌های بلندش است که در اینجا حسابی به نفع اتمسفر روان فیلم تمام شده است. برخی اوقات گومز-ریخون با کات زدن‌های بی‌جا جلوی جریان سیال صحنه‌ها را نمی‌گیرد و دوربین را مثل شخص سومی در حال پرواز به تماشای تعاملات کاراکترها رها می‌کند. یا برای مثال در یکی از درخشان‌ترین و جدی‌ترین سکانس‌های فیلم که شامل جر و بحث گرگ و ریچل می‌شود، دوربین را برای مدت درازی یک‌جا بی‌حرکت می‌گذارد و این یکی از لحظاتی است که کارگردان با هوشمندی اجازه می‌دهد بدون دخالت، واقعا چیزی حقیقی به وقوع بپیوندد. چون تمام این صحنه درباره‌ی زیر نظر گرفتنِ رفتار و واکنش‌های کاراکترها است. سکوتی که بین صحبت‌هایشان فضا را پُر می‌کند، این حس را به‌تان می‌دهد که این دو بازیگر واقعا دارند چیزی را درست جلوی چشمانمان خلق می‌کنند. این یکی از همان صحنه‌هایی است که امضای «پیش از...»ها، سه‌گانه‌ی عاشقانه‌ی ریچارد لینک‌لیتر است و الهام «من و ارل» از آن به نتیجه‌ی خوبی ختم شده است. دوربین همیشه با ورودهای غیرمنتظره و غیرتیپیکالش هم نحوه‌ی نگاه کاراکترها را به خوبی منتقل می‌کند و هم با قرار دادن آنها در گوشه‌ی قاب از تمایلاتِ درونی‌شان نسبت به یکدیگر می‌گوید؛ برای مثال دیدار اولیه‌ی گرگ و ریچل را در اتاق دختر تماشا کنید. اگرچه هردو در لحن معذب به نظر می‌رسند، اما تصویر به‌مان می‌گوید که هردو ته دل‌شان تمایل به نزدیک شدن دارند. me-and-earl-and-the-dying-girl-posteraa اما هیچکدام از اینها بدون گروه بازیگرانِ فوق‌العاده‌ی فیلم به نتیجه نمی‌رسید؛ کسانی که هنرنمایی صمیمی و صادقانه‌شان کمک فراوانی به انتقال احساس ساده و بی‌ریای دیالوگ‌ها و اتمسفر فیلم کرده است و تصمیم به انتخاب بازیگران شناخته‌نشده که باعث می‌شود بیینده هیچ‌گونه تصور قبلی‌ای از آنها نداشته باشد، به نفع کل اثر تمام شده. اولیویا کوک در ظاهر یک بیمار سرطانی خسته و بی‌حس‌وحال و دختری معمولی متقاعدکننده است. توماس مان هم به جز یکی-دو مورد که از قالب کاراکترش بیرون می‌زد، چیزی کم و کسر ندارد. این وسط، ارل به عنوان کسی که اسمش در عنوان فیلم هم آمده، نسبت به دوتای دیگر پرداخت نمی‌شود و همین باعث می‌شود که حضورش بیش از توان فیلم توی ذوق بزند. پدر گرگ هم وصله‌ی ناجور فیلم است و چنان کاراکترِ بلاتکلیف و نامعلومی است که هر وقت سر و کله‌اش پیدا می‌شود، ستون باورپذیری فیلم را به لرزه درمی‌آورد. «من و ارل و دختر درحال مرگ» با خوش‌زبانیِ هوشمندانه، صداقتِ درگیرکننده و کارگردانی و فیلمبرداری فانتزی و بازیگوشانه‌اش به یکی از فیلم‌های موفق سبک دوره‌ی بلوغ تبدیل می‌شود. فیلم بدون اینکه به‌طرز بدی ناراحت‌کننده شود و با احساساتِ تماشاگرش بازی کند، تلخ و تند و تیز می‌شود و سرشار از زیبایی نزدیکی است که مصنوعی احساس نمی‌شود. تهیه شده در زومجی


اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده