گیشه: معرفی فیلم Southpaw
نظر منتقدان خارجی
دبرا یانگ از هالیوود ریپورتر که فیلم را دوست داشته در نقدش میآورد:« اگرچه
چپدست
به قوانین جوابپسدادهی ژانر چسبیده است، اما به خاطر گروه بازیگرانی درجهیک به رهبری قدرتمند جیک جیلنهال در نقش اصلی، داستان را در تمرکز نگه میدارد.» جیمز براردینلی که سه ستاره به فیلم داده، مینویسد:«اگر به دنبال غافلگیری و پیچشهای داستانی هستید،
چپدست
چیز زیادی برای عرضه ندارد. قدرت فیلم در هوشمندیاش در روایت نیست، بلکه در عمق کاراکترهای خوبپرداختشده و قابلباورش است؛ کسانی که کاری میکنند تا این داستانِ قابلپیشبینی، منحصربهفردتر و جذابتر از چیزی که شاید باشد، احساس شود.» امتیاز متاکریتیک فیلم، ۵۷ است.
یادداشت زومجی
مدتی است که جیک جیلنهال با وسواساش در انتخاب نقش و تلاش، دقت و استعدادی که فراتر از راهنماییهای کارگردان صرف بازآفرینی هرچه کاملتر آنها میکند، مجبورمان کرده تا ذرهبین به دست گرفته و تکتک پروژهها و بازیهایش را از نزدیک زیر نظر بگیریم. همین باعث شده تا وقتی اسمی از جیلنهال به عنوان نقش اصلی فیلمی میآید، انتظارمان از نتیجهی نهاییاش بیشتر هم شود. اوج این اتفاق پارسال با فیلم «شبگرد» رخ داد؛ زمانی که ترکیب سناریوی تاریک و کارگردانی بُرندهی دن گیلروی و هنرنمایی خونآشاموارِ جیلنهال به خلق آنتاگونیستی بهیادماندنی ختم شد. خب، آیا امسال هم ترکیب کارگردانی آنتوان فوکوآ و بازیِ جیلنهال در نقش یک بوکسورِ خشمگین و خونین، به نتیجهای همانقدر تکاندهنده ختم شده؟ اگرچه بازی جیلنهال بزرگترین چیزی است که بعد از دیدن «چپدست» در خاطرتان ثبت میشود، اما خودِ فیلم و شخصیت اصلیاش آنقدر عمیق و پیچیده نیستند که فیلم را به مرحلهای بالاتر منتقل کنند. این جمله به این معنا نیست که «چپدست» فیلم بدی است. فقط آن را به عنوان هشداری در نظر بگیرید که از شما میخواهد با احتیاط و انتظارات کنترلشده نزدیکش شوید.
با شروع فیلم، بیلی هوپ (جیلنهال) را درحال نابود کردن حریفش در رینگ بوکس و نگه داشتن رکورد پیروزیهای متوالیاش، میبینیم. این درحالی است که همسرش (ریچل مکآدامز) نگران است که اگر بیلی به مبارزه کردن ادامه دهد، ممکن است به خودش آسیب بزند و زندگی خوش خانوادهی سه نفرهشان را خراب کند. خیلی زود متوجه میشویم، بزرگترین ضعف بیلی رفتارِ بیملاحظه، زود عصبانی شدن و بیاعتناییاش به حرفهای همسرش است که به عنوان بزرگترین حریفانش خودنمایی میکنند. این را وقتی میفهمیم که بوکسوری به اسم میگل اسکوبار، بیلی را با طعنه به مبارزه دعوت میکند و همین به دعوا، تیراندازی و اتفاقی که نباید بیفتد، ختم میشود. بیلی اراده و محرکش به مبارزه را از دست میدهد و در افسردگی شدید سقوط میکند، ثروتش را از دست میدهد و با جدا شدن دختر نه سالهاش از او توسط بهزیستی، زندگی برای او از این رو به آن رو میشود. حالا بیلی باید برای رستگاری که با کمی خشمِ خاموش، انتقام سرد، تحقیر و خودشناسی ترکیب شده به رینگ برگردد و شهرتش را باز پس بگیرد. اگر «شبگرد» به خاطر ورود به قلمروی تازهای در نمایش یک جامعهی فاسد و گندیده، مورد ستایش قرار گرفت، بزرگترین نقطهی قوت و ضعفِ «چپدست» به فرمولمحور بودنش برمیگردد. اصولا دو نوع فیلمهای بوکسمحور داریم؛ اولی که تعدادشان هم اندک است، فیلمهایی مثل «گاو خشمگین» اسکورسیزی یا «عزیز میلیون دلاری» ایستوود هستند که پایشان را بیرون از خط و خطوط فرمولهای آشنا میگذارند و داستان زندگی ورزشکار را بهطرز غیرمنتظرهای روایت میکنند. گروه دوم فیلمهایی است که بعد از موفقیت «راکی» محبوب شدند. «چپدست» در دستهی دوم قرار میگیرد و پله به پله از فرمول جوابپسدادهی «راکی» استفاده میکند. اگر در «راکی» ماجرای اصلی دربارهی تلاش راکی برای ثابت کردن بیعرضه نبودن و تغییر دیدگاه مردم نسبت به خود و خودشان بود و بُردن یا باختنِ مبارزهی پایانی اهمیت نداشت، در «چپدست» هم با ورزشکاری طرف هستیم که باید به مرحلهای برسد که فراتر از بردن و باختن و رو کم کردن، مشت بزند و قبل از حریف فیزیکی داخل رینگ، روح سرکش خودش را آرام کند.
بیلی باید برای رستگاری که با کمی خشمِ خاموش، انتقام سرد، تحقیر و خودشناسی ترکیب شده به رینگ برگردد و شهرتش را باز پس بگیرد
از همین رو، انتظار نداشته باشید «چپدست» تبدیل به یکی از آثار ویژهی فیلمهای بوکسمحور شود. اما همیشه پیروی از الگوها، تا وقتی که داستانی درگیرکننده داشته باشی، چیز بدی نیست. «چپدست» که برای بهیادماندنیشدن حتما نیازی به فرمولشکنی نداشته، کمی در داشتن این لازمه لنگ میزند و همین باعث شده تا فیلم در زمینه داستانگویی حتی نتواند نزدیک به غول این سبک، «راکی» شده و فرمولیک بودنش بیشتر از حد اذیتکننده احساس شود. در «راکی» طوری شخصیت اصلی مورد بررسی قرار میگیرد که هرگز دلمان برای دیدن او در رینگ تنگ نمیشود و دویدنش در خیابانهای گرگ و میش شهر مو بر تنمان سیخ میکند. اما در «چپدست» هرگز مسیر شخصیت جیلنهال برای رسیدن به مبارزهی اجتنابناپذیر نهایی، به جذابیتی که انتظار داشتم نمیرسد و درعوض، این مبارزهها هستند که بیشتر از بقیهی فیلم در یاد میمانند و هیجانانگیز میشوند. اگر تکتک سکانسهای «راکی» نمایش جنبهای از خشم فروخفته و کمبود قهرمان و تاثیری که این ورزشکار بر اطرافش میگذاشت، بود. «چپدست» از کمبود متریال رنج میبرد. ما سفر بیلی هوپ برای شکست خودش را درک میکنیم، به او اهمیت میدهیم و بخشی از خودمان را در او میبینیم (اینها دستاوردهای ساده اما مهمی هستند)، اما نیمهی ابتدایی فیلم آنقدر کند و یکلایه است که فیلم را بیش از اندازه پیشبینیپذیر کرده است. بله، مسیر کل فیلم قابلپیشبینی است، اما حداقل در نیمهی دوم فیلم، فقط شاهد تاکید بیوقفه و غیرخلاقانهی نویسندگان روی بدبخت و بیچاره بودنِ بیلی هوپ نیستیم.
یکی از بزرگترین گلایههایم از سناریو به نحوهی رفتار کرت ساتر در مقام نویسنده در نمایش تکراری شدت ضربهای که بیلی هوپ از این واقعه دریافت کرده است، برمیگردد. شاید با طراحی یک سکانس تاثیرگذار میشد هزاران کلمه بیشتر از کوباندن ماشین هوپ به درخت وضعیت او را تشریح کرد. اما این اتفاق در «چپدست» نمیافتد. هرچند وقتی به «مبارزه بزرگ» پایانی رسیدم، نظرم کاملا دربارهی نحوهی تمرکز فیلم روی سختیهای بیلی هوپ، تغییر کرد. با این حال، از این نمیتوان گذشت که فیلم یک ضعف بزرگ دارد؛ اینکه فیلم آنقدر در به تصویر کشیدن تمرینات و زندگی درگرگونشدهی بیلی هوپ، حتی در چارچوپ فرمولمحور بودنش، غیرخلاقانه است که داستان در برخی لحظاتش به وادی تکرار، افراط و ملال میافتد و همین کاری کرد تا بیوقفه برای رسیدن هرچه زودتر به خیزش دوبارهی بیلی هوپِ بزرگ لحظهشماری کنم. خب، مطمئنا اینکه فقط از روی سر رفتن حوصله برای شروع اکشن لحظهشماری کنی، از مشکل فیلم در درگیر کردن مخاطبش در پروسهی شخصیتپردازی عمیق کاراکترهایش خبر میدهد.
مطمئنا بهترین بخشهای فیلم زمانی است که جیلنهال را در هیبت یک بوکسور قابلباور و وحشی در رینگ میبینیم
مطمئنا بهترین بخشهای فیلم زمانی است که جیلنهال را در هیبت یک بوکسور قابلباور و وحشی در رینگ میبینیم. جیلنهال که در «شبگرد» با یک تغییر فیزیکی شگفتانگیز ظاهر شده بود، در اینجا هم تمام تلاشاش را کرده تا چه از نظر فیزیکی به یک بوکسور حرفهای شبیه شود و چه در اجرای فنون و مهارتهای این ورزش متقاعدکننده باشد. نتیجه به هیولایی شبیه شده که وقتی قدم در رینگ میگذارد، نفسگیر احساس میشود و چشمانتان را جذب رقص حرکاتش میکند. این همان بازیی است که بیشتر از «شبگرد» در فیلم قبلیاش، «محبوسان» دیده بودیم. شاید بیلی هوپ بیرون از رینگ، به عنوان مردی خجالتی و ناامن به نظر برسد که سرش را موقع صحبت با دیگران پایین میاندازد و مثل حیوانی زندانی، خسته از حصارهای اطرافش است، اما وقتی تماشاگران هورا میکشند و او را از خود بیخود میکنند، ناگهان این مرد سربهزیر تبدیل به نیروی تخریبگری میشود که با فریاد به داخل دوربین، فشار محبوس درونش را همراه با خون به بیرون تف میکند. در این بین، به جز جیلنهال و بازیگر نقش دخترش که حقیقتا یکی از بهترین بازیهای دیده شده از بچهها است و نقش مهمی را در هرچه عاطفیتر ساختنِ رابطهی این دو بازی میکند، فیلم بازی قابلملاحظهی دیگری ندارد. تمامیاش هم به کلیشهای بودن و تاثیر کمشان در داستان مربوط میشود.
آنتوان فوکوآ اما در کارگردانی صحنههای اکشن غوغا کرده است. و مطمئنا «چپدست» در این زمینه استانداردهای این سبک را گسترش میدهد. در یک کلام، کل فیلم یک طرف، سکانس مبارزهی نهایی فیلم هم یک طرف. یک اکشن طولانی شیک و پُرهیجان که چیزی از یک مبارزهی بوکس سطحبالای واقعی کم ندارد. همهچیز مثل این میماند که انگار در حال تماشای یک بوکس واقعی از شبکهی اچ.بی.اُ هستیم. با این تفاوت که حالا داستان پشت آن و معنا و اهمیتی که این مبارزه برای هر دو طرف دارد را میدانیم و همین آن را استرسزاتر هم میکند. از صدای ضربات سنگین مشت گرفته تا دوربین ریزبینی که خون و عرقی که با هر ضربه پخش میشود را دنبال میکند. فوکوآ که به خاطر استایل خشناش معروف است به خوبی هر از گاهی ما را جای کاراکترها میگذارد تا حس فرود آمدن این مشتهای سنگین بر سر و صورت مبارزان را به مخاطب منتقل کند. به خاطر مبارزهی پایانی فیلم که شده، «چپدست» را باید دید. ساختار «چپدست» آشنا است. اگر دنبال روایتی نو با غافلگیریهای داستانی میگردید، فیلم با حرکت در مسیری قابلپیشبینی چیز زیادی در این زمینه برای عرضه ندارد. اگرچه تعاملات انسانی بین بیلی هوپ و دیگر کاراکترها کم است و ریتم فیلم برخی اوقات بیش از اندازه کش میآید، اما رابطهی بیلی و دخترش آنقدر خوب درآمده و بازی این دو آنقدر به تاثیر سناریوی لاغر فیلم افزوده است تا برای پیروزی بیلی دچار دلهره شوید، برای رسیدن این پدر و دختر به یکدیگر لحظهشماری کنید و نهایتا، از تماشای یک اکشن دردناک برای بوکسورها اما زنده و هیجانآور برای ما لذت ببرید.
تهیه شده در زومجی