بررسی قسمت نهایی فصل ششم سریال The Walking Dead - مردگان متحرک
اینقدر نیگان نیگان میکردید، همین بود؟!
در نقد اپیزود هفتهی پیش گفتم که این قسمت فقط و فقط با هدف کش دادن ورود نیگان طراحی شده. که سریال داستانی برای گفتن ندارد و فقط میخواهد از طریق تکان دادن بیهدف مهرهها که به خراب شدن نظم و ترتیبِ محل قرارگیری آنها ختم میشود، یک هفتهی دیگر همهچیز را بهطرز کاملا غیرحرفهای و توهینآمیزی عقب بیندازد. در پایان نقد اما گفتم که عیبی ندارد، شاید حضور نیگان آنقدر قوی است که همهی این خرابکاریها را فراموش کنیم. بالاخره ناسلامتی سازندگان بدجوری برای اپیزود نهایی این فصل هایپ راه انداخته بودند. نه تنها سازندگان، بلکه بازیگران هم خبر از اپیزود خونبار و منحصربهفردی میدادند که قرار است سریال را رسما وارد فاز غیرقابلتحمل اما سرگرمکنندهای از دیوانگی کند. اما بعد از این همه لحظهشماری، انتظار و نظریهپردازی سازندگان با کمال بیآبرویی چنین چیزی را تحویلمان میدهند: ۵۰ دقیقه ولگردی و بیکاری. ۱۰ دقیقه نیگان و یک قلاب پایانی احمقانه و مضحک. میدانید یعنی چه؟ یعنی سازندگان نه تنها با ارائهی یک فینالِ کوبنده و بینقص و در خور چیزی که وعدهاش را داده بودند، از دلمان درنمیآورند، بلکه باز برای ۵۰ دقیقهی دیگر نیز بهطرز ناشیانهای وقت تلف میکنند!
اپیزود هفتهی گذشته «مزخرف» بود، اما اکثر اپیزودهای یکی مانده به آخرِ «مردگان متحرک» مزخرف هستند و این یکجورهایی قابلدرک است. اما اپیزود نهایی فصل ششم به شکل دیگری مزخرف بود. به شکلی که هیچرقمه نمیتوان آن را بخشید و درک کرد. چرا؟ چون هنوز سریال با پیروی از طرز فکر خندهدارِ سازندگان حاضر است حتی اگر این به معنای سقوط آزاد کیفیت سریال و بیاتفاقی بیش از ۲ سومِ اپیزود باشد، حضور نیگان را به چند دقیقهی پایانی منتقل کند. حالا که به چند اپیزود گذشته نگاه میکنم، میبینم هدف سازندگان فقط و فقط انتقال صحنهی معرفی نیگان به دقایق پایانی اپیزود نهایی بوده و کیفیت سریال هم اصلا و ابدا برایشان مهم نبوده است.
انگار سازندگان برای سرهمبندی این اپیزود از خودشان پرسیدهاند، چگونه معرفی نیگان را برای یک ساعت دیگر عقب بیندازیم؟ خب، خیلی ساده است. اول از این راه میروید. سپس، متوجه میشوید که سربازان نیگان آن را بستهاند. پس، راه دیگری را انتخاب میکنید. اما دوباره خودتان را در مقابل نیگانیها پیدا میکنید. بعد حسابی به مغزتان فشار میآورید و برای سومین بار راه دیگری را انتخاب میکنید. لعنت به این شانس، این یکی هم بسته است و این ماجرا همینطوری ادامه پیدا میکند. در این لحظات ناگهان به خط داستانی دیگری کات میزنیم که هیچ ربطی به اتفاقات اصلی این اپیزود ندارد. بنابراین حتی اگر نگران محاصره شدن گروه ریک هم شده باشیم، با رفت و برگشت متوالی بین آنها و داستان کارول/مورگان همهچیز را فراموش میکنیم.
چرا، این اپیزود چندتا ایدهی خوب هم دارد، اما مسئله این است که سریال به هیچوجه از هیچکدام از آنها بهرهبرداری نمیکند. اول بگذارید بگویم که هیچکدام از این ایدههای خوب مربوط به خط داستانی مورگان و کارول نمیشود. در واقع، این بخش از اپیزود اوج خرابکاریهای سازندگان در این فصل را به تصویر میکشد. همین که نویسندگان موفق شدند چنین بلایی را سر دوتا از بهترین و دوستداشتنیترین کاراکترهای سریال بیاورند، واقعا شاهکاری است که فقط از «مردگان متحرک» برمیآید. از آنجایی که نیگان نه یک ثانیه زودتر و نه یک ثانیه دیرتر باید ظاهر میشد، پس نویسندگان برای دور سرگرداندنِ تماشاگران دنبال عذر و بهانه میکشتند و کسی را بیچارهتر از کارول و مورگان پیدا نکردند. پس، شروع به دستکاری آنها کردند. همین باعث شد تا داستان جداگانهی کارول و مورگان که تا چهار-پنج اپیزود پیش، یکی از تحسینبرانگیزترین دستاوردهای سریال بود، در این اپیزود بهطرز بیمعنایی به چنین فاجعهای ختم شود.
همین که نویسندگان موفق شدند چنین بلایی را سر دوتا از بهترین و دوستداشتنیترین کاراکترهای سریال بیاورند، واقعا شاهکاری است
اما تلاشهای بیهدف و شکستخوردهی ریک برای رساندن مگی به دکتر هیلتاپ میتوانست کار کند. ایدهی تلههای مختلفی که افراد نیگان جلوتر از ریک در جاده کار گذاشته بودند عالی بود و نیگان را به عنوان یکجور نیروی فرابشری که چندین قدم جلوتر از قهرمانانمان فکر میکند و نقشه میکشد، معرفی کرد. بماند که اینجا این سوال هم ذهنم را مشغول کرد که ناجیانی که تا همین دیروز یک مشت احمق دستوپاچلفتی بودند، چگونه یکشبه به استاد تلهسازی و نقشهکشی تبدیل شدهاند که ولش کن! از همین رو، پیچ نهایی داستان که در آن قهرمانانمان در اوج درماندگی یک راست در دام ناجیان افتادهاند به یک لحظهی تصویری و صوتی مورمورکننده ختم شد؛ پیچیدن صدای صدها سوت در میان درختان جنگل و نور کورکنندهی ماشینها به زیبایی این حس فلجکننده را ایجاد کرد که بله، احتمال فرار ریک و بقیه از این مهلکه زیر صفر است!
اگرچه در مقصد به صحنهی هولناکی میرسیم، اما مشکل مسیری است که برای رسیدن به این صحنه پشت سر میگذاریم. مسئله این است که ما از مدتها قبل میدانستیم نیگان قرار است در پردهی آخرِ اپیزودِ آخر معرفی شود، پس سوالی که مطرح میشود، این است که چرا الکی همهچیز را بهطرز خوابآوری کش میدهید و زودتر سر اصل مطلب نمیروید؟ آیا معرفی ناگهانی نیگان در اوایل اپیزود شوککنندهتر و غیرمنتظرهتر نبود؟ در حال حاضر هرچیزی که قبل از نیگان به نمایش درمیآمد، نمیتوانست بیننده را هیجانزده کند. پس به نظرتان بهتر نبود به جای گفتگوهای تکراری و زمختی مثل «امروز آخرین روز چه کسی بر روی زمین است؟»، داستانی طراحی میکردیم که تمام پیشبینیهای طرفداران را به هم میریخت. به همین دلیل افراد نیگان هم کاری به جز تیراندازی به زمین و بستن راه نداشتند تا به قابلپیشبینیترین شکل ممکن به سکانس زانو زدن ریک و بقیه در جلوی نیگان برسیم. سکانس نیگان، سکانس قدرتمندی بود، اما کاش مسیر رسیدن به این لحظه هم در شان یک اپیزود نهایی بزرگ بود. شاید اگر داستان مورگان/کارول کلا از این اپیزود حذف میشد، با اپیزود سریعتری روبهرو میشدیم که مسیر رسیدن به سرانجامش اینقدر طولانی و خسته احساس نمیشد، یا شاید هم نه.
خب، اگر این پایانبندی موردانتظار تاثیرگذار و رویایی از آب درمیآمد، دیگر هیچکدام از اینها اهمیت نداشت. اما چیزی که کفر آدم را در میآورد، این است که سازندگان حتی نمیتوانند در ارائهی بینقص همان چیزی که وعدهاش را داده بودند هم سربلند بیرون بیایند. حالا اگر پایانبندی این اپیزود بد هم بود، باز خوب بود. مسئله این است که سازندگان نمیتوانستند افتضاحتر از این، فصل را به اتمام برسانند. برای شروع جفری دین مورگان در قالب نیگان در آن واحد خوفناک و دوستداشتنی است. با اینکه میدانستم این بشر قرار است با آن اسباببازیِ ترسناکش تا چند دقیقهی دیگر مغز یکی از قهرمانان داستان را پخش زمین کند، اما باز نمیتوانستم به حرفهایش لبخند نزنم.
داستان هرگز نباید در خدمت حقهها باشد، بلکه این حقهها هستند که باید در خدمت داستان باشند
تمام چیزهایی که از قبل دربارهی نیگان شنیده بودیم جلوی چشممان به حقیقت تبدیل میشود. نیگان به محض ورود یکجور حس فرماندهی و سنگینی به صحنه میآورد. تهدیدبرانگیز به نظر میرسد و کاملا مشخص است که شاید اهل شوخی باشد، اما باز با کسی شوخی ندارد. این وسط، باید یک آفرین جانانه به اندرو لینکلن بگویم که در نمایش وحشتزدگی ریک سنگتمام میگذارد. «شات دان» میدانید یعنی چه؟ مغز ریک به محضِ محاصرهشدن رسما شات دان میکند و لینکلن طوری این حس «حالا چه غلطی کنم؟» و نگرفتن هیچ جوابی را به نمایش میگذارد که تاکنون نمونهاش را در «مردگان متحرک» ندیدهام. شوخیهای نیگان باعث میشود تا بهطرز مثبتی از مقدار تنش موقعیت کم شود. انگار قهرمانانمان به خودشان میگویند: «خب، امشب رو یهجوری میگذرونیم و تا فردا خدا بزرگه». اما با یک حس آرامش جعلی طرف هستیم. به محض معرفی لوسیل، ما و آنها مطمئن میشویم که امشب بدتر از اینها صبح میشود.
خب، نیگان میخواند: دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده... . همهچیز برای آن لحظهی نفرینشدهی لعنتی که بیش از ۸ هفته است که انتظارش را میکشیم آماده است. اما ناگهان زااااااررررت! دوربین اولشخص میشود. نیگان مغز بیچارهای را پخش زمین میکند. اپیزود بدون اینکه هویت قربانی را مشخص کند تمام میشود. خداحافظ تا فصل هفتم! چی؟ بله، به این میگویند نهایت داستانگویی شیادانه و نکبتبار. یک قلاب غیرلازم که تمام قدرت یک صحنهی بهیادماندنی و موردانتظار را دود هوا میکند. این یعنی تقلیدِ کورکورانه از روی کاری که «بازی تاج و تخت» در پایان فصل پنجم انجام داد. اگر این اولین اشتباه آنها از این دست بود، اینقدر عصبانی نمیشدم. اما ما فقط سهتا مرگ جعلی در این فصل داشتهایم که یکیاش در رابطه با دریل در همین اپیزود قبلی اتفاق افتاد.
مسئله این است که همهی سریالها از این دست حقهها و حیلهگریها برای نگه داشتن و مشغول کردن ذهن تماشاگرانشان استفاده میکنند، اما نباید فراموش کنیم که داستان هرگز نباید در خدمت حقهها باشد، بلکه این حقهها هستند که باید در خدمت داستان باشند. اما چنین چیزی در رابطه با «مردگان متحرک» فرق کرده و نویسندگان به جز استفاده از این جور حقههای سطحی که تازه به بهترین شکل هم اجرا نمیشوند، چیز دیگری برای جذب تماشاگر ندارند. حالا سازندگان که از آمار بینندگانشان مدهوش شدهاند تصمیم میگیرند تا با اعلام خبر معرفی نیگان، تماشاگرانشان را برای هشت اپیزود دنبال خودشان بکشند و این وسط هرکاری دوست دارند سر داستان و شخصیتهایشان بیاورند. مهم نیست. چون طرفداران برای دیدن نیگان، هر آشغالی را تحمل میکنند. حالا که نیگان معرفی شده به یک اهرم دیگر برای مشتاق نگه داشتن تماشاگران نیاز داریم، خب بیایید هویت قربانی را تا فصل بعد مخفی کنیم، تا حداقل اینطوری یک اپیزود افتتاحیه خفن داشته باشیم.
الان هفتههاست که حرفهایترین و معمولیترین تماشاگران «مردگان متحرک» برای ضربهی نیگان و مرگ «آن» شخصیت بختبرگشته لحظهشماری و نظریهپردازی میکردند و عقب انداختن نمایش چنین چیزی به معنای واقعی کلمه توهینآمیز است. اینجا یک رابطهی موازی بین ریک و سریال وجود دارد. همانطور که ریک بهطرز احمقانهای در طول این فصل حرف خودش را میزند و صد درصد مطمئن بود که میتواند ناجیان را شکست دهد و گوشاش به حرف کسی بدهکار نبود و در پایان متوجه اشتباهش شد. سریال هم با اعتماد به نفس کامل فکر میکند میتواند یک لحظه را برای هشت اپیزود و قسمت آغازین فصل بعد کش بدهد. اما سریال نیز مثل ریک خودش را به نفهمی زده! میخواستم بگویم با حضور رسمی نیگان، شاید از فصل بعد سریال وارد فاز بهتری شود. اما همین الان زبانم را گاز میگیریم. «مردگان متحرک» نشان داده بود که میتواند فوقالعاده و بد باشد. اما به قول آبراهام تاکنون اینگونه با دهان باز تا گردن در فاضلاب فرو نرفته بود که رفت.
تهیه شده در زومجی
نظرات