// چهار شنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۷:۴۶

تئوری داغ Game of Thrones: آیا سرسی ملکه‌ دیوانه خواهد شد؟

تئوری «سرسی ملکه‌ی دیوانه» یکی از جالب‌ترین تئوری‌های «بازی تاج و تخت» است که می‌تواند به یکی از بزرگترین فاجعه‌های تاریخ وستروس ختم شود. همراه زومجی باشید.

Cersei-Lannister-Season-4-cersei-lannister

وقتی ند استارک در فصل اول «بازی تاج و تخت» راز مربوط به پدر واقعی بچه‌های سرسی لنیستر را برای او فاش کرد و به او فرصت داد که بچه‌هایش را زیر بغلش بزند و هرچه زودتر از قدمگاه پادشاه دور شود، سرسی در اوج اعتمادبه‌نفس معروف‌ترین دیالوگش را در واکنش به ند استارک به زبان آورد: «در بازی تاج و تخت یا می‌بری یا می‌میری. هیچ حد وسطی وجود نداره.» این اتفاق به‌طرز شوک‌آوری همان‌طور که قولش داده شده بود به وقوع پیوست. ند استارک شکست خورد و سرش را از دست داد. اکنون در میانه‌ی فصل ششم سریال به سر می‌بریم، وقتی به آن جمله‌ نگاه می‌کنیم، متوجه می‌شویم این جمله بیشتر از یک دیالوگ خوشگل و عمیق، در واقع تعریف‌کننده‌ی شخصیت سرسی نیز هست. سرسی از کسانی است که شاید خیلی خوب معنای این جمله را می‌داند. چون بالاخره همان کسی است که بارها در طرفِ برنده‌ی بازی تاج و تخت قرار گرفته است. اما در همیشه روی یک لنگه نمی‌چرخد و نهایتا زمان این رسید تا سرسی در طرف بازنده هم قرار بگیرد. این را به‌علاوه‌ی فروپاشی عظمت و شکوه خاندان لنیستر و پیش‌گویی جادوگر جنگلی که سقوط ترسناک او را برایش توضیح داده بود کنید تا متوجه شوید چرا سرسی در روزهای پسا-پیاده‌روی شرمساری‌اش در درون خودش فرو رفته است و دیگر به سادگی نمی‌توان نقشه‌هایش برای مقابله با گنجشک اعظم که روز به روز در حال چیرگی بر تمام قدمگاه پادشاه است را پیش‌بینی کرد.

سرسی همان‌طور که طعم برنده بودن در بازی تاج و تخت را چشیده، می‌داند اگر شکستش کامل شود بی‌برو برگرد مرگ انتظارش را می‌کشد. این آغازی است تا سرسی برای انتقام و نجات خودش دست به هرکاری بزند و اینجا دقیقا همان جایی است که تئوری مشهور «سرسی ملکه‌ی دیوانه» به میان کشیده می‌شود. این تئوری اگرچه بعد از پایان فصل پنجم ایجاد شد و بین طرفداران مورد توجه قرار گرفت. اما این روزها با قدرت گرفتن بیش از پیش گنجشک اعظم و باز شدن پای اریس تارگرین، شاه دیوانه و شیشه‌های مربای پر از مایع وایلدفایرش به سریال، این نظریه باز به یکی از موضوعات اصلی بحث و گفتگوهای طرفداران تبدیل شده است. تئوری «سرسی ملکه‌ی دیوانه» به این موضوع اشاره می‌کند که در آینده‌ ملکه سرسی حسابی به سیم آخر می‌زند و با استفاده از وایلدفایر قدمگاه پادشاه را با خاک یکسان می‌کند و دوست و دشمن و گناهکار و بی‌گناه و زن و بچه و مردم عادی را در خشم انتقامش خاکستر می‌‌کند. اما حتما می‌پرسید، چرا؟ به چه دلیلی؟ و اصلا چه مدارکی باعث شده به چنین نتیجه‌ای برسیم؟

game-of-thrones-season-6-cersei-lannister

یکی از اولین مدارکی که برای اثبات این تئوری داریم، این است که تاریخ خودش را تکرار می‌کند. تقریبا در طول سریال ما بارها به اتفاقات و رویدادها و شخصیت‌هایی برمی‌خوریم که رابطه‌ و الگوی خیلی نزدیکی با گذشته دارند. اصلا یکی از دلایلی که مارتین برای طراحی خط‌‌های داستانی‌اش از اتفاقات و اشخاص تاریخ دنیای واقعی استفاده کرده، این است که یکی از تم‌های مهم «نغمه‌ی یخ و آتش» به موضوع عدم درس گرفتن انسان‌ها از تاریخ و تکرار چندباره‌‌ی آن مربوط می‌شود. مسئله‌ی تکرار تاریخ طوری در کتاب‌ها و سریال گسترده است که تقریبا اکثر کاراکترها شباهت‌های غیرقابل‌انکاری با پیش‌گویی‌ها و افسانه‌ها و اشخاص تاریخی دارند. از جان اسنو و دنریس تارگرین که هم‌اکنون مهم‌ترین کاندیداهای آزور آهای هستند گرفته تا برن که قرار است تبدیل به کلاغ سه‌چشم بعدی شود و بازگشت دوران شب طولانی که بعد از هزاران سال دوباره قرار است اتفاق بیافتد. یا کمپین آتش‌بازی‌های دنی در ایسوس که یادآور فتوحاتِ نیاکان اوست.

یکی از بزرگترین رویدادهای تاریخ وستروس در روزهای پایانی شورش رابرت در شرف وقوع بود. منظورم ترکاندن قدمگاه پادشاه به‌دست شاه دیوانه است. اگر طرفدار موضوع تکرار تاریخ باشید، این یکی از رویدادهایی است که امکان وقوعش خیلی بالاست. مخصوصا با توجه به اینکه دفعه‌ی اول شهروندان قدمگاه پادشاه سر بزنگاه نجات پیدا کردند و تاریخ‌نویسان دستشان از توصیف یک فاجعه‌ی مرگبار خالی ماند. اما نگران نباشید! برای پیدا کردن شهری که در وستروس توسط آتش به خرابه‌ای ویران تبدیل شده، کافی است کمی در تاریخ به عقب برویم. یعنی حدود ۳۰۰ سال قبل از اتفاقات سریال. زمانی که اگان فاتح سوار بر اژدهایش بلاریون همراه با بقیه‌ی تارگرین‌ها در سواحل خلیج بلک‌واتر فرود آمد. جایی که او بعدها آن را قدمگاه پادشاه نامید. در همان روز در ریورران قلعه‌ی هرن‌هال تازه کار ساخت و سازش را به پایان رسانده بود. قلعه‌ای که تا آن لحظه بزرگترین سازه‌ی وستروس لقب گرفته بود. اما پادشاه هرنِ سیاه که ظلم و ستم‌گری‌هایش معروف بود، قرار نبود برای مدت زیادی بر تخت قلعه‌اش تکیه بزند و پز بدهد. چون خیلی زود اگان تارگرین سوار بر بلاریون در پشت دیوارهای قلعه فرود آمد و از هرنِ سیاه خواست که بدون درگیری تسلیم شده و جلوی او زانو بزند. حتی اگان به او این فرصت را داد تا در صورت تسلیم شدن او را به عنوان لرد جزایر آهن به رسمیت بشناسد. اما هرن سیاه به دلیل غرور زیادش این پیشنهاد را قبول نکرد. چون باور داشت دیوارهای بلند قلعه‌اش می‌تواند او را در مقابل تارگرین‌ها در امان نگه دارد. او همچنین به لردهای ریورران پیغام فرستاد که پاداش هرکسی که بتواند بلاریون، اژدهای اگان را بکشد، طلا و جواهر و دخترانش خواهد بود. نهایتا همان شب اگان سوار بر بلاریون بر هرن‌هال فرود آمد و آنجا را به آتش کشید. طبق گفته‌ی شاهدان، آتش اژدها طوری دیوارهای سنگی هرن‌هال را دربر گرفت که برج‌های سنگی همچون شمع آب شدند و ساکنانش که شامل هرن و پسرانش می‌شدند را کشتند. به‌طوری که امروزه از هرن‌هال به عنوان خانه‌ی ارواح یاد می‌کنند.

Fall_of_harrenhal_by_reneaigner

پس همان‌طور که می‌بینید ما حداقل در تاریخ وستروس یک رویداد بزرگ و به‌یادماندنی این‌چنینی در قالب سقوط هرن‌هال داریم. اما واقعه‌ی تاریخی مهم‌تری که به تئوری ما بیشتر مربوط می‌شود، روزهای پایانی سقوط قدمگاه پادشاه به‌دست یاران رابرت براتیون است. بعد از اینکه ریگار تارگرین، پسر اریس در جنگ ترایدنت توسط رابرت کشته شد، دیگر سدی برای جلوگیری از پیشروی نیروهای شورشی باقی نمانده بود. وقتی خبر مرگ ریگار به اریس رسید، او تقریبا می‌دانست که دیر یا زود کارش تمام است. اما از آنجایی که خیلی وقت بود که عقلش را از دست داده بود، به پایرومنسرهای دربار دستور داد تا در جای‌جای قدمگاه پادشاه وایلدفایر جایگذاری کنند. او قصد داشت تا در صورت ورود نیروهای شورشی به داخل قدمگاه پادشاه، شهر و تمام متعلقاتش را به هوا بفرستد. اما چند ساعت قبل از حضور نیروهای هم‌پیمانِ رابرت، تایوین لنیستر و سربازانش از راه رسیدند. کسانی که تا این لحظه از هم‌پیمانانِ تارگرین‌ها بودند. با پیشنهادِ استاد بزرگ پایسل، اریس دروازه‌ها را برای دوستانش باز کرد. اما سربازان لنیستری به جای آماده شده برای دفاع از شهر، به نام رابرت شروع به نابودی شهر و ساکنانش کردند. وقتی این خبر به اریس رسید، او به دوستش که از قضا یک پایرومنسر بود، دستور داد که وایلدرفایرها را منفجر کند تا رابرت و یارانش به یک مشت استخوان جزغاله و گوشت سوخته تبدیل شوند، اما قبل از اینکه این نقشه‌ی ترسناک بتواند به مرحله‌ی اجرا برسد، جیمی لنیستر که تازه به نگهبانان پادشاه پیوسته بود، تصمیم گرفت برای نجات جان انسان‌های بسیاری، اصولش را زیر پا بگذارد. او دوست پادشاه و شاه دیوانه را کشت و تا رسیدن رابرت و بقیه برروی تخت آهنین نشست.

نقشه‌ی شاه دیوانه اگرچه در لحظه‌ی آخر متوقف شد، اما طبق تئوری «ملکه‌ی دیوانه» آرزوی اریس در دیدن سوختن دشمنانش به دست سرسی به حقیقت تبدیل می‌شود

نقشه‌ی شاه دیوانه اگرچه در لحظه‌ی آخر متوقف شد، اما طبق تئوری «ملکه‌ی دیوانه» آرزوی اریس در دیدن سوختن دشمنانش به دست سرسی به حقیقت تبدیل می‌شود. اما حتما می‌پرسید، سرسی چه دلیلی برای انجام چنین کار فوق‌العاده وحشتناکی دارد؟ باید جواب بدهم که فکر کنم سریال را با دقت ندیده‌اید که چنین سوالی می‌پرسید. در حال حاضر سرسی طوری بعد از ماجرای پیاده‌روی شرمساری و قدرت گرفتن گنجشک اعظم و از دست دادن تامن به عنوان آخرین فرزندش به گوشه رانده شده و ناتوان مانده که مطمئنا هرکسی جای او بود، به این سادگی‌ها نمی‌توانست آنها را تحمل کند. مخصوصا زن مغرور و خطرناکی مثل سرسی. برای مرور اولین مدرکی که از شجاعت سرسی داریم باید به جنگ بلک‌واتر برگردیم. زمانی که استنیس هر لحظه ممکن بود به داخل شهر وارد شود، ما سرسی و تامن را می‌بینیم که بر روی تخت آهنین نشسته‌اند و او حاضر است خودش و تامن را با سم بکشد. در کتاب «یورش شمشیرها» از زبان سرسی می‌خوانیم که: «استنیس شاید این شهر رو بگیره و شاید این تخت رو تصاحب کنه. اما من نمی‌تونم زجر مورد قضاوت قرار گرفتن توسط اون رو تحمل کنم. من نمی‌ذارم اون ما رو زنده نگه داره.» بعد از پیاده‌روی شرمساری سرسی تمام شکوه و عظمتی که به عنوان یک ملکه داشت را از دست داد. مثلا در آغاز فصل ششم می‌بینیم که مردم شهر در کوچه‌پس‌کوچه‌ها او را مسخره می‌کنند. در اپیزود پنجم فصل ششم هم دیدیم که آخرین فرزند او نیز از لای انگشتانش درمی‌رود و به گنجشک اعظم می‌پیوندد. سرسی در حال حاضر به جز زامبی مانتین چیزی برای نگه داشتن ظاهر ملکه‌بودن و نشان دادن قدرتش ندارد. به نظرتان سرسی چگونه می‌تواند در یک حرکت خودش را از شرِ دشمنانی که مثل مور و ملخ تمام شهر و اتاق‌های قلعه را تصاحب کرده‌اند نجات دهد؟ وایلدفایر.

Wildfire

خب، اینجا این سوال مطرح می‌شود که آیا سرسی به وایلدفایر دسترسی دارد؟ معلوم است که دارد! قبل از شب حمله‌ی استنیس، تیریون دربه‌در به دنبال برنامه‌ای دفاعی می‌گردد. خلاصه او متوجه می‌شود که وایلدفایر می‌تواند تاکتیک خوبی برای ترکاندن کشتی‌های استنیس باشد. در جریان صحبت‌های او با استاد پایرومنسر، این شیمیدان پیر فاش می‌کند که سرسی در خفا به او دستور داده که بی‌وقفه وایلدفایر تولید کنند. به‌طوری که در زمان گفتگوی آنها، سرسی حدود ۷ هزار و هشتصد شیشه وایلدفایر در انبارهای زیرزمینی قلعه‌ی سرخ دارد. بالاخره تیریون به او دستور می‌دهد که از این به بعد برای او وایلدفایر تولید کند. خب، اینجا به یکی از نقاط اختلاف این تئوری می‌رسیم. عده‌ای باور دارند تیریون از وایلدفایرهای سرسی در جنگ بلک‌واتر استفاده کرده، اما عده‌ای دیگر می‌گویند همین که تیریون به پایرومنسرها دستور داده که از این به بعد برای او تولید کنند، یعنی او از تولیدات شخصی خودش در جنگ استفاده کرده است و ۷ هزار و هشتصد شیشه‌ی سرسی دست‌نخورده باقی مانده است. این چیزی است که خود من هم آن را قبول دارم. چون حتی اگر تیریون وایلدفایرهای سرسی را هم قرض گرفته باشد، با توجه به اندازه‌ی قایقی که به وسط کشتی‌های استنیس فرستاده می‌شود، او نمی‌توانسته از تمام آنها استفاده کرده باشد. بنابراین به نظر می‌رسد سرسی هم‌اکنون یک انبار اختصاصی پر از شیشه‌های وایلدفایر دارد.

این در حالی است که وایلدفایرهایی هم که برای اریس تارگرین تولید و در شهر جاسازی شده بودند نیز گم‌شده‌اند و بعد از تمام این سال‌ها کسی از جای آنها خبر ندارد. فقط در کتاب «یورش شمشیرها»، یکی از پایرومنسرها به این نکته اشاره می‌کند که: «اکثر منابعی که برای اریس تولید شده بود گم شده‌‌اند. فقط سال گذشته ۲۰۰تا شیشه در انباری زیر سپت جامع بیلور کشف شد.» کاملا مشخص است که مارتین به‌طرز نامحسوسی دارد به میدان مین‌های عمل‌نکرده‌ای که در زیر قدمگاه پادشاه وجود دارد اشاره می‌کند. درست همان‌گونه که در اپیزود پنجم فصل ششم نیز سریال از طریق فلش‌بک‌های تند و سریع برن پایرومنسرهای اریس را در حال تولید وایلدفایر نشان می‌دهد. اگر تاکنون متوجه نشده‌اید، باید بگویم که مارتین به روشنی از طریق علاقه‌ی مشترک اریس و سرسی به جمع‌آوری وایلدفایر دارد خط مستقیمی بین آنها می‌کشد. البته این تنها تشابه‌ای نیست که مارتین بین شاه دیوانه و سرسی ترسیم کرده است. مثلا برخلاف شاه دیوانه که به خاطر بدگمانی‌اش به بقیه اجازه‌ی ورود هیچ شی تیز و برنده‌ای را به نزدیکی‌اش نمی‌داد و به همین دلیل ریش و موهایش بلند شده و این نشانه‌ای از سقوط روانی‌اش بود. یاران مذهب هم سر سرسی را قبل از پیاده‌روی شرمساری‌اش ماشین می‌کنند! چیزی که به نشانه‌ای از شروع قاراشمیش‌شدن اوضاع روانی سرسی تبدیل می‌شود.

Cersei-Lannister-Season-4-cersei-lannisterg

یا در آغاز کتاب چهارم، سرسی در نیمه‌شب با خبر قتل تایوین لنیستر و فرار تیریون بیدار می‌شود. سرسی همان لحظه دستور جستجو در قلعه‌ی سرخ برای یافتن تیریون را می‌دهد، اما بعد از گذشت روزها گروه جستجو به نتیجه‌ای نمی‌رسد. سرسی که هنوز احساس می‌کند تیریون جایی در قلعه حضور دارد و دارد به ریش‌اش می‌خندد، به دوست پایرومنسرش دستور می‌دهد که ۵۰ شیشه‌ی وایلدفایر در برج دست شاه جاسازی کرده و آن را منفجر کند تا خیالش از سوختن تیریون راحت شود. در حالی که او اعضای دربار را برای تماشای تخریب برج جمع کرده است، مارتین در این صحنه که از سریال حذف شده، باز دوباره به دو نکته‌ی موازی بین سرسی و شاه دیوانه اشاره می‌کند. در اولی سرسی می‌گوید: «بگذار تمام قدمگاه پادشاه شعله‌ها رو ببینه. این درسی برای دشمنان‌مون می‌شه.» و جیمی جواب می‌دهد: «الان دیگه داری شبیه اریس حرف می‌زنی.» و در دومی در افکار جیمی که سرسی را توصیف می‌کند، می‌خوانیم: «او داشت گریه می‌کرد. اما او نمی‌دانست آیا این اشک شوق است یا اندوه. این تصویر او را مضطرب کرده بود و اریس تارگرین را به یادش آورد که تماشای سوختن ارضایش می‌کرد.»

در هردوی این تشابهات شوق و جنون سرسی از دیدن سوختن آتش سبز طوری توصیف می‌شود که انگار با نسخه‌ی مشابه‌ی اریس تارگرین طرفیم. یکی دیگر از ارتباط‌هایی که مارتین بین سرسی و آتش و سوختن ترسیم می‌کند، کشتی کوچکی به اسم «ملکه سرسی» است. در کتاب تیریون اجازه می‌دهد تا کشتی‌های کوچک هم در جنگ علیه کشتی‌های استنیس وارد عمل شوند. یکی از آنها کشتی «ملکه سرسی» است که وقتی وایلدفایر منفجر می‌شود، در آتش آن می‌سوزد و بعد از آن نیز هرگز خبری از آن نمی‌شود. همچنین در کتاب بعد از جنگ کشتی قدرتمند و بزرگ دیگری به اسم «سرسی شیرین» ساخته می‌شود. کشتی‌ای که بعد از زندانی شدن سرسی توسط گنجشک اعظم، لرد واترز توسط آن فرار می‌کند و دیگر خبری از آن نمی‌شود. آیا ناپدید شدن این کشتی استعاره‌‌ای از از بین رفتنِ شیرینی و قدرت سرسی است؟ خب، اگر سرسی و علاقه‌اش به سوزاندن کافی نبود، مارتین بارها رنگ و حالت چشمانش را به وایلدفایر تشبیه می‌کند. مثلا در بخش‌هایی از «یورش شمشیرها» می‌خوانیم: «چشمانش همچون آتش سبز در غروب می‌سوخت». «نور شمع به سبزی وایلدفایر در چشمان سرسی سوسو می‌زد». «سانسا اندیشید، چشمانش روشن و حرارت تب‌آلودی داشت، چشمان وایلدفایر». و در جایی از «ضیافتی برای کلاغ‌ها» می‌خوانیم: «سرسی کاملا تبدیل به وایلدفایر می‌شد. مخصوصا وقتی که در رسیدن به هدفش شکست می‌خورد».

maggy-the-frog-maggy-a-ra-game-of-thrones

از اینجا به بعد وارد قلب تپنده‌ی این تئوری می‌شویم. همان‌طور که توضیح دادیم در حال حاضر سرسی دلایل زیادی برای قاطی کردن دارد، اما بزرگترین چیزی که می‌تواند او را به لبه‌ی عقلانیتش برساند، پیش‌گویی‌های مگی قورباغه است. در اپیزود افتتاحیه فصل پنجم، ما می‌بینیم که سرسی در کودکی به دیدار جادوگری جنگلی می‌رود. او به اصرار سرسی سقوط او و مرگ فرزندانش را پیش‌گویی می‌کند. این صحنه در کتاب دارای نکته‌ی دیگری است که از سریال حذف شده است. مگی فاش می‌کند که بعد از اینکه او تمام عزیزانش را از دست داد، توسط «ولنکار» کشته خواهد شد. «ولنکار» در زبان والریایی به معنی «برادر کوچکتر» است. در بررسی شخصیت سرسی، یکی از بزرگترین عناصری که سوخت حرکت بی‌وقفه‌ی او برای حضور پررنگ در عرصه‌ی سیاست و کنترل قدرت را تامین می‌کند به این پیش‌گویی برمی‌گردد. این موضوع بعد از مرگ جافری و تایوین قوی‌تر هم شد. سرسی به این نتیجه می‌رسد که این پیش‌گویی واقعا حقیقت دارد و با وجود مرگ میرسلا و از دست دادن تمام نفوذش بعد از پیاده‌روی شرمساری، سرسی کاملا باور دارد که سقوط او دیر یا زود دارد، اما سوخت و سوز ندارد. بنابراین طبیعتا او هرچه در توان دارد را می‌گذارد تا جلوی تکمیل شدن این پیش‌گویی را بگیرد.

تئوری «سرسی ملکه‌ی دیوانه» به این نکته اشاره می‌کرد که در زمان انفجار قدمگاه پادشاه جیمی نیز در کنار او خواهد بود

این موضوع همچنین دلیل بدگمانی شدید سرسی در رابطه با مخفی شدن تیریون در برج دست را هم توضیح می‌دهد. بدگمانی یکی از بزرگ‌ترین نیروهای محرکه‌ای بود که به دیوانگی اریس ختم شد و در هنگام خواندن بخش‌های سرسی می‌توان حس کرد که او نیز کاملا باور دارد تیریون دلیل مرگ جافری بوده و خودش هم طبق پیش‌گویی مگی توسط برادر کوچک‌ترش (تیریون) کشته می‌شود. در مقاله‌ی بررسی تئوری وارث بعدی تخت آهنین نیز به این نکته اشاره کردم که این روزها تنها چیزی که سرسی برای زندگی به آن امید دارد، محافظت از تامن است. خب، در اپیزود پنجم دیدیم که تامن جذب گنجشک اعظم شد. اکنون سرسی تنها و تنها باید از خودش مراقبت کند و در زمانی که تمام مراحل پیش‌گویی به حقیقت پیوسته است، به نظرتان سرسی دست روی دست می‌گذارد تا او هم به راحتی نابود شود، یا از شدت ترس و وحشت دست به کار می‌شود تا یا به‌طرز ناامیدانه‌ای برای جلوگیری از عملی‌شدن پیش‌گویی تلاش کند یا حداقل دشمنانش را هم با خودش به جهنم ببرد؟ این عزم راسخ برای نابودی را در کنار علاقه‌ی سرسی به جمع‌آوری شیشه‌های وایلدفایر و تصویر انفجاری سبزی که در اپیزود پنجم در رویای برن از آینده دیدیم بگذارید تا متوجه شوید چرا باید این تئوری را جدی بگیریم. اینجا به قسمت دوم بررسی‌مان می‌رسیم. تئوری «سرسی ملکه‌ی دیوانه» به این نکته اشاره می‌کرد که در زمان انفجار قدمگاه پادشاه جیمی نیز در کنار او خواهد بود. چــی شد؟

jaime-and-cersei-season-6-official-630x419

همه‌ی ما می‌دانیم که سرسی و جیمی چه رابطه‌ی عجیب‌و‌غریبی دارند. در طول کتاب و سریال بارها به این موضوع اشاره می‌شود که جیمی و سرسی همچون یک روح در دو بدن جدا هستند. یکی از مشهورترین نقل‌قول‌های سرسی در این مورد جایی است که او در کتاب «بازی تاج و تخت» درباره‌ی جیمی می‌گوید: «استاد پیرمون گفت که اون در حالی که پای منو گرفته بود به دنیا اومد». براساس همین جمله، بسیاری از طرفداران باور دارند، همان‌طور که جیمی و سرسی با هم به دنیا آمده‌اند، ممکن است با هم نیز بمیرند. یا حداقل جیمی در زمان مرگ سرسی حضور دارد و قاتل او خواهد بود و این‌گونه پیش‌گویی جادوگر جنگلی درباره‌ی کشته شدن او توسط «ولنکار» (برادر کوچک‌تر) کامل می‌شود. حتما می‌پرسید، مگه ولنکار تیریون نبود؟ هم بله و هم نه. مسئله این است که این چیزی است که سرسی فکر می‌کند. در حقیقت کتاب این موضوع را مشخص می‌کند که جیمی بعد از سرسی به دنیا آمده و بنابراین کوچک‌تر محسوب می‌شود. پس، اگرچه خودِ سرسی فکر می‌کند منظور از ولنکار، تیریون است، اما از لحاظ فنی جیمی هم برادر کوچک‌تر او محسوب می‌شود.

در این میان باید به این نکته هم اشاره کرد که حرفی در رابطه با اینکه ولنکار باید عضوی از خانواده‌ی سرسی باشد زده نشده و همین پای اشخاص دیگری را هم به این تئوری باز کرده، اما فکر کنم همه‌ی ما قبول داریم که جیمی بهتر از هرکس دیگری تمام خصوصیات ولنکار را دارد. نه تنها حضور او در زمان مرگ سرسی به خاطر رابطه‌ی آنها می‌تواند به یک صحنه‌ی تماما دردناک و تراژیک ختم شود، بلکه حضور جیمی با تم «تکرار تاریخ» که بالاتر درباره‌اش گفتم هم برابری می‌کند. جیمی یک بار با زیر پا گذاشتنِ عهد شوالیه‌گری‌اش، شاهش را برای جلوگیری از سوزاندن شهر کشته است و در صورت تکرار تاریخ با وجود سرسی، این اتفاق می‌تواند دوباره برای جیمی بیچاره بیافتد. مثلا به این تکه از «ضیافتی برای کلاغ‌ها» که صحنه‌ی سوزاندن برج دست را توصیف می‌کند توجه کنید: «نور سبز وایلدفایر طوری صورت تماشاگران را در خود غرق کرده بود که آنها شبیه جنازه‌هایی در حال پوسیدن، دسته‌ای از ارواح خندان به نظر می‌رسیدند، اما بعضی از جنازه‌ها زیباتر از بقیه بودند. حتی در آن نور کم، سرسی زیبا به نظر می‌رسید. او با یک دست بر سینه، لبانی باز و درحالی که چشمان سبزش می‌درخشیدند، ایستاده بود». در این تکه متن، سه نکته‌ی مهم وجود دارد: اول اینکه مارتین انگار دارد سعی می‌کند تا آتش وایلدفایر را به عنوان چیزی که همه‌ی تماشاگران را سوزانده و به جنازه تبدیل کرده نشان دهد. دوم اینکه اگرچه همه ترسناک به نظر می‌رسند، اما سرسی حتی در ظاهر یک شبح، از نگاه جیمی زیباست و سوم اینکه شاید مارتین دارد برای آینده زمینه‌چینی می‌کند؛ در هنگام سوختنِ قدمگاه پادشاه به‌دست سرسی، جیمی نیز آنجا حضور دارد و شاهد جنازه‌های مردم و چشمانِ سبز و دیوانه‌ی سرسی خواهد بود.

بنابراین این تئوری بیان می‌کند که اگر جیمی در زمانی که سرسی قصد سوزاندن قدمگاه پادشاه را دارد، آنجا حاضر باشد و در دقیقه‌ی ۹۰ متوجه‌ی نقشه‌ی مخفیانه‌ی سرسی شود، او به محض اینکه متوجه انفجار وایلدفایرها شود، تنها کاری که می‌تواند کند، حلقه زدن دستانش دور گردن سرسی و خفه کردن اوست. این‌طوری سه اتفاق بزرگ می‌افتد: (۱) سرسی در تکمیل کردن انتقامش و همچنین جلوگیری از وقوعِ پیش‌گویی، خود و انسان‌های زیادی را در آتش خشمش می‌سوزاند. (۲) آرزوی اریس تارگرین در تماشای دنیایی شعله‌ور به حقیقت می‌پیوندد و (۳)‌ جیمی بعد از کشتنِ شاه دیوانه در اتاق تخت آهنین، باز دوباره مجبور می‌شود در همان نقطه تصمیم سختی بگیرد که پایان سوزناکی برای جیمی خواهد بود. کسی که با هدف نجات مردم به «شاه‌کش» مشهور شد و حالا مجبور می‌شود «خویشاوندکش»‌ شود. در حالی که این‌دفعه از نجات مردم باز می‌ماند.

Wildfire_Blood_of_My_Blood

خب، تا اینجا اگر حتی به این تئوری بدبین بوده‌اید باید به وقوع آن ایمان آورده‌ باشید، یا حداقل هوشمندی و پیچیدگی آن را درک کنید، اما برای اینکه بیشتر از پیش متوجه‌ی عمق این تئوری شویم، مدارک دیگری نیز داریم. مثلا یکی از آنها تمرکز سریال به نمایش عشق بی‌حد‌ومرز سرسی به بچه‌هایش است. یکی از نکات جالب سریال، این است که سرسی تا کتاب چهارم جزو شخصیت‌هایی که فصل‌های منحصربه‌فرد خودشان را دارند نیست، بنابراین بسیاری از صحنه‌های او در فصل‌های ابتدایی سریال اورژینال هستند و تنها برای سریال نوشته شده‌اند. صحنه‌هایی که از داخل آنها می‌توان به نکات مهمی درباره‌ی او دست پیدا کرد. صحنه‌هایی که اکثرشان روی شخصیت سرسی به عنوان یک مادر تمرکز می‌کنند. مشهورترین‌شان نشستنِ او و تامن بر روی تخت آهنین در زمان جنگ بلک‌واتر است، اما دیالوگ‌های گذرایی هم در این صحنه‌ها پیدا می‌شود که سرسی را در حال تهدید کردن و خاکستر کردن شهرها نشان می‌دهد. مثلا در اپیزود دهم فصل چهارم، یکی از دیالوگ‌های مهم سرسی این است: «من قبل از اینکه بذارم این اتفاق بیفته، خونه‌مون رو با خاکستر یکسان می‌کنم». یا در اپیزود دوم فصل پنجم می‌‌گوید: «اگه اونا بهش (میرسلا) دست بزنن، تموم شهرها رو به آتیش می‌کشم». یا در اپیزود هفتم فصل پنجم به تامن می‌گوید: «هر کاری که لازم باشه برای تو و دور نگه داشتن تو از خطر می‌کنم. حتی اگه لازم باشه شهر رو به آتیش بکشم. تو و خواهرت تموم چیزایی هستن که اهمیت دارن».

«اگر به خاطر بچه‌هام نبود، خودم رو از بالاترین پنجره‌ی قلعه‌ی سرخ پایین می‌انداختم. اونا دلیل زنده موندنم هستن»

اما جذاب‌ترین دیالوگ سرسی در رابطه‌ی با این تئوری را در صحنه‌ای در اپیزود دهم فصل سوم می‌شنویم. در این صحنه تیریون به سرسی چیزی در این مایه‌ها می‌گوید که بدون بچه‌هات چی کار می‌کنی؟ و اولین چیزی که به ذهن سرسی می‌رسد خودکشی است: «اگر به خاطر بچه‌هام نبود، خودم رو از بالاترین پنجره‌ی قلعه‌ی سرخ پایین می‌انداختم. اونا دلیل زنده موندنم هستن». همان‌طور که گفتم مرگ میرسلا و از دست دادن کنترل تامن به گنجشک اعظم، مقدار بدگمانی و فروپاشی روانی سرسی را به بالاترین درجه‌ی خودش رسانده است. بنابراین حالا که سرسی دلیلی برای زنده ماندن ندارد، طبیعی است که او فقط و فقط به انتقام فکر کند. و به جز سوزاندن شهری که زندگی‌اش را نابود کرده و خاکستر کردن تمام دشمنانش، چه راه بهتری را برای انتقام می‌شناسید؟ این نکته‌ی مهم را هم فراموش نکنید که با نزدیک شدن سریال به جمع‌بندی نهایی‌اش، ما در حال آماده شدن برای جنگ واقعی انسان‌ها علیه وایت‌واکرها هستیم. اکنون بیشتر از همیشه برای همه‌ی ما روشن است که آن‌قدر مسائل مهم‌تری در دنیا وجود دارد که رسیدن به تخت آهنین به رده‌ی آخر اهمیت سقوط کرده است. ترکیدن قدمگاه پادشاه علاوه‌بر اینکه می‌تواند تبدیل به پایان فوق‌العاده‌ای برای خط داستانی سرسی و جیمی شود، به دنیا هم اعلام می‌کند که تخت آهنین سوخت و رفت. خودتان را برای جنگ واقعی با آدرها جمع کنید.

Cersei-Lannister-Season-4-cersei-lannistergh

یکی از آخرین و محکم‌ترین مدارک دیگری که برای اثبات این تئوری داریم، رویاهای کاراکترهاست. برخلاف رویاهای دنی در خانه‌ی نامردگان و تصاویری که ملیساندرا در شعله‌های آتش می‌بیند، سبزبینی چیزی است که هرگز دروغ نمی‌گوید. بماند که اگر یادتان باشد، دنی در بخشی از فصلی که در خانه‌ی نامردگان سپری می‌کند، قدم در تالار تخت آهنین می‌گذارد که سقفش فروریخته و دیوارهایش سیاه شده است و برف زمین را سفیدپوش کرده است. عده‌ای فکر می‌‌کنند، این صحنه اشاره‌ای به سوختن قدمگاه پادشاه در آتش وایلدفایرهای سرسی و آمدن زمستان است. اما از آنجایی که رویاهای دنی در خانه‌ی نامردگان بیشتر از تصاویری از آینده، حالت استعاری دارند، نمی‌توان در این زمینه زیاد روی آنها حساب باز کرد. اما در عوض در اپیزود پنجم فصل ششم برن در جریان یکی از مونتاژ‌های سریعش شاه دیوانه و پایرومنسرهای او که در دستانشان شیشه‌های وایلدفایر دیده می‌شود را می‌بیند. اینها تصاویری است که مربوط به گذشته می‌شوند، اما نمایی هم وجود دارد که پیشروی آتش را در راهروهای زیرزمینی قلعه‌ی سرخ نشان می‌دهد. خیلی‌ها فکر می‌کنند این مربوط به انفجار شیشه‌های وایلدفایر شاه دیوانه به‌دست سرسی است. از آنجایی که سبزبینی‌ها همیشه در مورد نمایش گذشته‌ها دقیق بوده است، پس درباره‌ی آینده هم درست هستند و به این ترتیب، احتمالا باید در آینده انتظار انفجار سبزرنگی را در قدمگاه پادشاه بکشیم.

تازه، یکی از جالب‌ترین جملاتی که می‌توانیم به این تئوری ربط دهیم را در اپیزود هفتم فصل ششم و در جریان گفتگوی سرسی و اولنا تایرل می‌شنویم. در ابتدا سرسی سعی می‌کند اولنا را راضی کند که در شهر بماند و به او برای شکست دادن گنجشک اعظم کمک کند. اولنا قبول نمی‌کند و بعد از اینکه هرچه از دهنش درمی‌آید را نثار سرسی می‌کند، به او پیشنهاد می‌دهد که او هم قبل از اینکه دیر شود کاسه کوزه‌اش را جمع کند و فرار کند. اما وقتی سرسی برای ماندن و نجات تامن پافشاری می‌کند، اولنا می‌گوید: «تو با هزاران نفر از دشمنات محاصره ‌شدی. تنهایی می‌خوای همه‌شون رو بکشی؟» سرسی حرفی نمی‌زند، اما ملکه‌ی خارها جدأ باید سری به این تئوری بزند!

تهیه شده در زومجی


تهیه شده در زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده