// پنجشنبه, ۲۴ فروردین ۱۳۹۶ ساعت ۲۲:۵۹

نقد سریال Prison Break؛ قسمت دوم، فصل پنجم

اپیزود دوم فصل پنجم Prison Break به تلاش‌های مایکل برای آماده کردن مقدمات فرارش در داخل و خارج از زندان اختصاص دارد.

اپیزود اول فصل جدید «فرار از زندان» با دست‌های روباتیک و ماشین‌های هک شده و آدمکش‌های مجهز به تفنگ‌های صداخفه‌کن‌‌دار و معرفی یک زندان جدید و خالکوبی‌های تازه و عشق برادرانه‌ی مایکل و لینکلن بیشتر از هر چیز دیگری، حکم زنده کردن خاطرات گذشته‌ی طرفداران را داشت و به عنوان قسمتی که صرفا جهت نوستالژی‌بازی ساخته شده بود احساس می‌شد و در کارش فوق‌العاده موفق بود. آن اپیزود در جایی به پایان رسید که فقط کمتر از یکی-دو دقیقه برای حضور شخصیت اصلی سریال جلوی دوربین وقت بود. اپیزود دوم اما کمی از سرعت دیوانه‌وار افتتاحیه می‌کاهد و همان‌طور که از اسمش پیداست (کانیل اوتیس)، کمبود مایکل اسکافلید در اپیزود اول را جبران می‌کند و اکثر زمان این اپیزود را به او اختصاص می‌دهد؛ همان چیزی که جایش در اپیزود افتتاحیه خالی بود. قسمت اول گرچه همه‌ی ویژگی‌های معرف «فرار از زندان» را تیک زده بود، اما اصلی‌ترینشان را کم داشت و آن هم تماشای مایکل در حال سر و کله زدن با سوراخ سنبه‌ها و نقاط ضعف زندان و ریختن طرح دوستی با زندانیان است. نتیجه اپیزودی است که اگرچه به خاطر قرار دادن مایکل در کانون توجه دیدنی است، اما شامل مشکلاتی می‌شود که بعد از شروع امیدوارکننده‌ی سریال، کمی دلسردکننده هستند.

بگذارید با نکات ناامیدکننده‌ی این اپیزود شروع کنم؛ یکی از چیزهایی از وقوع آن در فصل پنجم می‌ترسیدم، عواقب ۹ اپیزودی شدن سریالی بود که همیشه در هر فصل بالای ۲۰ اپیزود داشته است. البته که فصل‌های ۲۰ اپیزودی سریال همیشه منسجم نبوده‌اند و شامل اپیزودهای بی‌خاصیت و فیلر متعددی می‌شدند، اما در آن واحد ۹ اپیزود هم خیلی کم است و این کاری کرده تا سریال وقت نداشته باشد تا به جز تلاش مایکل برای فرار، به حاشیه‌هایش بپردازد. یکی از چیزهایی که فصل اول «فرار از زندان» را به یکی از کلاسیک‌های تلویزیون تبدیل کرده، مقدمه‌چینی طولانی‌مدت آن بود. نویسندگان در طول فصل اول طوری آرام آرام زندان فاکس ریور، حال و هوای آن و ساکنانش را مقدمه‌چینی و شخصیت‌پردازی کردند که در اپیزودهای آخر همچون مایکل از تمام سوراخ سنبه‌های آن اطلاع داشتیم و هنگام تماشای سریال انگار این خودمان بودیم که داشتیم روی چمن‌های حیاط فاکس ریور قدم می‌زدیم. در یک کلام سریال یک‌جورهایی لحظه به لحظه‌ی تبدیل شدن جوانه‌ی نقشه‌ی مایکل به درختی بزرگ و تمام کسانی را که در تبدیل کردن آن به این درخت نقش داشتند یا قصد قطع کردنش را داشتند به تصویر کشیده بود. چنین چیزی با مقدار کمتری درباره‌ی زندان سونا در فصل سوم هم صدق می‌کرد.

خب، با توجه به این موضوع، انتظار داشتم سریال در این اپیزود بر روی اتمسفرسازی دنیای زندان اوگیجا و شخصیت‌پردازی هم‌سلولی‌ها و رفقای جدید مایکل وقت بگذارد. اما به نظر می‌رسد نویسندگان در این فصل قصد دارند از روی چیزهای مهمی مثل معرفی کاراکترهای جدید که در اینجا سید و ویپ هستند عبور کنند و علاقه‌ای به این هم ندارد که کمی پایشان را روی ترمز بگذارند تا کمی بیشتر ما را با حال‌ و هوای زندان آشنا کنند. در فصل اول ما تقریبا با کوچک‌ترین جزییات نقشه‌ها و برنامه‌ریزی‌های مایکل آشنا بودیم و در تمام مراحل همراه او بود‌یم. می‌دانستیم بعد از باز کردن پیچ‌های توالت، آن راه پر پیچ و خم به چه جاهایی ختم می‌شود. تعجبی هم ندارد. بالاخره مایکل هم مثل تماشاگران سریال در فاکس ریور تازه‌کار بود و باید از صفر شروع می‌کرد و ما هم در این مسیر همراهش بودیم. اما در اپیزود دوم این فصل به نظر می‌رسد مایکل چندین ماه یا سال از ما جلوتر است. انگار ما دیر به او پیوسته‌ایم. از وسط ماجرا. ظاهرا مایکل آدم‌های دور و اطرافش را خیلی خوب می‌شناسد و راه و چاه زندان را هم کم و بیش بلد است. اما تماشاگران کور هستند. بیشتر از اینکه کنجکاو یا هیجان‌زده باشیم، گیج و منگ هستیم که چه اتفاقی دارد می‌افتد.

در اپیزود دوم خبری از آن جزییات‌پردازی باطمانیه‌ی معرفِ فصل اول سریال نیست

به عبارت دیگر در اپیزود دوم خبری از آن جزییات‌پردازی باطمانیه‌ی معرفِ فصل اول سریال نیست. نویسندگان عجله دارند تا همه‌چیز را هرچه سریع‌تر حرکت بدهند. چیزی که با توجه به ۹ اپیزودی بودن این فصل قابل‌درک است، اما قابل‌بخشش نیست. برخی از بهترین لحظاتِ فصل اول سریال نه دویدن‌ها و نفس‌نفس‌زدن‌ها و نقشه‌ریزی‌ها، بلکه گفتگوی کاراکترها، مخصوصا مایکل و سوکره، در حالی که روی تخت‌های سلولشان دراز می‌کشیدند بود. اما در این اپیزود دوربین یک لحظه آرام و قرار ندارد و نمی‌گذارد قبل از لرزاندن زمین، جای پایمان را پیدا کنیم. البته که با شروع این اپیزود می‌فهمیم که داعش دارد به زندان نزدیک می‌شود و همین جلوی دست روی دست گذاشتن کاراکترها را می‌گیرد و نویسندگان با این بهانه ریتم را پرسرعت نگه می‌دارند، اما این بهانه‌ی خوبی نیست. وقتی ما به جز مایکل کس دیگری را نمی‌شناسیم، چگونه می‌توانیم از حمله‌ی داعش مضطرب شویم. قول قتل‌عام وحشیانه‌ی زندانیان توسط داعش، فقط به خاطر اینکه در واقعیت هم آنها واقعا این کار را می‌کنند کافی نیست.

این در حالی است که به جز دوستان مایکل، برخی از بهترین کاراکترهای سریال همیشه دشمنان او که مدام بین دشمن و دوست در نوسان هستند بوده‌اند. از جان آبروزی گرفته تا تی‌بگ. اما در این اپیزود همه‌چیز به خود مایکل خلاصه شده است و بس و اگر ساختن دنباله به معنی معرفی شخصیت‌ها و در اینجا، زندان جدیدی نیست، پس چیست؟! شاید این کمبود با توجه به پایان‌بندی این اپیزود و در آغوش کشیدن یکی از رهبران زندانی داعش توسط مایکل، در اپیزودهای بعدی برطرف شود. به هر حال امیدوارم سریال متوجه این موضوع حیاتی باشد. مشکل بعدی اپیزود دوم این است که خطرِ داعش را به‌طرز قابل‌توجه‌ای در مقایسه با چیزی که از آنها سراغ داریم کاهش می‌دهد. لینک، شیبا و سی‌نوت مجبورند تا برای پیدا کردن رییس اداره‌ی برق به مناطق تحت اشغال داعشی‌ها بزنند و می‌دانید آنها برای رسیدن به مقصد چه کار می‌کنند؟ بله، سوار ماشین می‌شوند و یکراست به سمت آدرسشان حرکت می‌کنند. انگار نه انگار در حال رانندگی در یک منطقه‌ی جنگی که سربازان داعشی مثل مور و ملخ از در و دیوارش بالا می‌روند هستند. بنابراین آنها با گروهی از آنها برخورد می‌کنند و از قضا یکی از آنها معشوقه‌ی سابق شیبا از کار درمی‌آید و از قضا همان لحظه درگیری صورت می‌گیرد و لینک و بقیه فرصت پیدا می‌کنند تا به مسیرشان ادامه بدهند.

اگر گروه لینک احتیاط می‌کردند و با ترس و لرز قدم به منطقه‌ی داعشی‌ها می‌گذاشتند و به‌طور مخفیانه پیش‌روی می‌کردند و بعد گیر داعشی‌ها می‌افتادند و یکی از آنها معشوقه‌ی سابق شیبا از کار درمی‌آمد متقاعدکننده‌تر از این بود که آنها با کله به دل دشمن بزنند و بعد خیلی راحت قسر در بروند. در نوع اول شخصیت‌ها از خطری که تهدیدشان می‌کنند آگاه هستند و آن را دست‌کم نمی‌گیرند و کاری می‌کنند تا ما هم آن را دست‌کم نگیریم، اما در نوع دوم گروه یا علی می‌گوید و به دل دشمن می‌زند و دعا دعا می‌کنند که اگر کسی جلویشان را گرفت، معشوقه‌ی سابق شبیا باشد که هست. با چنین وضعی چگونه می‌توان بعد از فرار مایکل از زندان، نگران جان او بود. قابل‌ذکر است که به‌شخصه اگرچه قبل از پخش سریال خیلی با ایده‌ی گرفتار شدن قهرمانان‌مان در یک کشور جنگ‌زده با داعشی‌ها استقبال می‌کردم، اما بعد از دو اپیزود فکر می‌کنم بحث‌هایی مثل تعصبات مذهبی و سر بریدن و چنین موضوعاتی که همیشه صدر تیتر اخبار دنیا بوده، خیلی جدی‌تر از ماهیت فان و دیوانه‌وار «فرار از زندان» است و بهتر بود سریال به همان توطئه‌بازی‌های عجیب و غریب سازمان‌های دولتی و آدم‌های شیک‌پوشِ مرگبار و ماجراهایی در مایه‌های سیلا می‌چسبید.

جدا از این حرف‌ها، اپیزود دوم بدون لحظات جذاب و نوستالژیکش هم نیست. نقشه‌های تعجب‌آور مایکل همیشه رقم‌زننده‌ی دیدنی‌ترین لحظات سریال بوده است و در این اپیزود چشمه‌ای از آنها را می‌بینیم. درست از لحظه‌ای که مایکل از رفیقش درخواست آدامس می‌کند و به او می‌گوید که با همین آدامس معمولی، جرقه‌ی سلسله اتفاقات بزرگی به وقوع می‌پیوندد که در آنسوی دنیا به پایان می‌رسد، رفیقش اهمیتی نمی‌دهد، اما ما کاملا می‌دانیم که او دارد از چه حرف می‌زند. از اینجا به بعد همه‌چیز شدیدا مایکل‌ اسکافیلدی می‌شود؛ از تماشای موزیک ویدیوی کویین بر روی موبایل گرفته تا وانمود کردن به مریضی، رفتن به بهداری زندان و کتک خوردن با چوب برای گرفتن دوتا مورفین و استفاده از آنها برای سفارش دادن پیتزا در آنسوی دنیا و پیغام‌رسانی مایکل به زن و بچه‌اش. بله، مایکل نشان می‌دهد که در دهه‌ی چهارم زندگی‌اش، کماکان راه و روش‌های قدیمی‌اش را فراموش نکرده است.

در خط داستانی سارا بحثهایی در رابطه با اینکه مایکل واقعا به چه کسی تبدیل شده است پیش کشیده می‌شود

در خط داستانی سارا، او با کلرمن روبه‌رو می‌شود. اینجاست که بحث‌هایی در رابطه با اینکه مایکل واقعا به چه کسی تبدیل شده است پیش کشیده می‌شود. کلمرمن ویدیویی را به سارا نشان می‌دهد که مایکل در آن فرد مهمی را به قتل می‌رساند. خوشبختانه اولین واکنش سارا شبیه ماست؛ اینکه دوباره یک نفر قصد داشته همان بلایی را که سر لینک آوردند سر مایکل هم بیاورد و برای او پاپوش درست کند. اما کلرمن اصرار دارد که این‌طور نیست و حرفی در این ویدیو وجود ندارد. اینجا این سوال پیش می‌آید که آیا کلرمن واقعا به حرفی که می‌زند اعتقاد دارد یا دست خودش هم در این پاپوش است؟ اگر واقعا اعتقاد داشته باشد که با عقل و منطق جور در نمی‌آید. بالاخره کلرمن یکی از بازیگران مهم اتفاقات توطئه‌محور فصل‌های گذشته بود. پس، او باید بهتر از هرکس دیگری بداند که سازمان‌های فوق‌سری قادر به انجام چه کارهایی برای مدرک‌سازی هستند. ناسلامتی خود او یکی از کسانی است که از مرگ بازگشته است. بنابراین اگر خودش در این ماجرا دست نداشته باشد، پافشاری‌اش روی واقعی‌بودن مدارک و عدم ابراز تعجبش با توجه به اتفاقاتی که خود به چشم دیده، غیرمنطقی است. مگر اینکه مایکل واقعا برخلاف انتظارات‌مان تغییر کرده باشد.

شوهرِ سارا در این اپیزود بحث جالبی را درباره‌ی مایکل پیش می‌کشد؛ او از این می‌گوید که آیا مایکل واقعا سارا را دوست داشته یا او را فقط برای باز گذاشتنِ درِ درمانگاه فاکس‌ریور دوست داشته؟ و ادامه می‌دهد که مایکل ممکن است در تلاشش برای انجام کار درست، دست به کارهای بدی زده باشد که به هدف خوبش خیانت کرده باشند. در آغوش کشیدن رهبر داعشی‌ها در پایان این اپیزود نشان می‌دهد که آره، او با دشمن خیلی نزدیک است و قصد دارد آنها را آزاد کند. اما مسئله این است که هیچ تنشی درباره‌ی مسئله‌ی «خوب بودن یا نبودن مایکل»؟ یا اینکه او به آدم دیگری تغییر کرده یا نه؟ وجود ندارد. نه تنها خودِ مایکل در حال صحبت کردن با لینک از طریق کُدهای همیشگی‌اش است، بلکه به سارا و پسرش هم پیام می‌فرستد که آماده‌ی طوفان پیش‌رو باشند. از همه مهم‌تر تماشاگران مایکل را مثل کف دستشان می‌شناسند و می‌دانند شاید او بعضی‌وقت‌ها آدم دورو و مکاری باشد، اما هیچ‌وقت آدمی نبوده که پتانسیل تحولی به این بزرگی به سمت تاریکی را داشته باشد. پس، متاسفانه استرسی که سریال می‌خواهد با استفاده از احتمال تغییرِ مایکل ایجاد کند، با توجه با آگاهی زیاد ما از این کاراکترها نتیجه نمی‌دهد. بالاخره ما می‌دانیم مایکل برای آزادی حاضر است از تمام دارایی‌هایش استفاده کند؛ حالا می‌خواهد تی‌بگ باشد یا یکی از سران داعش. این صرفا به معنی دوستی قلبی او با آنها نیست. امیدوارم سریال در ادامه برای تنش‌آفرینی روی چیزهای دیگری به جز هویت مایکل تمرکز کند یا حداقل مدارکی رو کند که واقعا بتوانیم به مایکل شک کنیم. روی هم رفته اپیزود دوم گرچه به اندازه‌ی قسمت اول منسجم و قوی نیست و از کمبود تی‌بگ رنج می‌برد، اما کماکان سرگرم‌کننده است.


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده