// چهار شنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۲۲:۰۱

نقد فیلم Ghost in the Shell - شبح درون پوسته

 فیلم Ghost in the Shell با بازی اسکارلت جوهانسون که بازسازی انیمه‌ای به همین نام است فاقد ویژگی‌های مهم منبع اقتباسش است.

به همان اندازه‌ای که سعی می‌کردم برای بازسازی «شبح درون پوسته» (Ghost in the Shell) امیدوار باشم، به همان اندازه هم از آن وحشت داشتم. بعضی‌وقت‌ها یک سری فیلم‌ها به‌طرز مثبتی به فراتر از انتظارات‌مان قدم می‌گذارند و نشان می‌دهند انتظاری که ازشان داشتیم فقط بخش کوچکی از ابعاد غول‌پیکر واقعی‌شان بوده است، اما بعضی‌وقت‌ها هم با فیلم‌هایی روبه‌رو می‌شویم که مهم نیست چقدر خودمان را برای شکستشان آماده کرده بودیم یا مهم نیست چندبار تمام سناریوهای بدی را که ممکن بود اتفاق بیافتند در ذهن‌مان مرور کرده بودیم، نهایتا آنها خیلی بدتر از چیزی که فکرش را کرده بودیم ظاهر می‌شوند و شگفت‌زده‌مان می‌کنند. خدا آن روز را نیاورد که با فیلم‌هایی از دسته‌ی دوم روبه‌رو شویم. عصبانی نشدن از دست آنها غیرممکن است. بالاخره اینکه خودتان را برای هر فاجعه‌‌ی شناخته شده و شناخته‌نشده‌ای آماده کنید و باز توسط فاجعه‌ای مرگبارتر غافلگیر شوید، عصبانی شدن هم دارد. متاسفانه بازسازی «شبح درون پوسته» چنین فیلم عصبانی‌کننده‌ای است. وقتی خبر بازسازی لایو اکشن انیمه «شبح درون پوسته»، شاهکار سایبرپانکِ مامورو اوشی که خود از روی مانگاهای ماسامونه شیرو اقتباس شده اعلام شد طبیعتا یکی از کسانی بودم که با آن مخالف بودم. اما وقتی تریلرهای خوشگل و پرزرق و برق فیلم منتشر شدند، تصمیم گرفتم تا امیدوار بمانم و شکایت‌های احتمالی‌ام را به بعد از تماشای فیلم موکول کنم. تریلرهای فیلم نشان می‌دادند که ظاهرا روپرت سندرز دنیای عجیب اما زمینی «شبح درون پوسته» را به خوبی درک و بازسازی کرده است و این بهمان قوت قلب می‌داد که شاید او علاوه‌بر ظاهر انیمه، متن و عمقش را هم به همین خوبی درک و بازسازی کرده باشد، اما باز نمی‌شد از ساخت این فیلم وحشت نداشت. چرا؟

خب، برای شروع ما داریم درباره‌ی انیمه‌ای صحبت می‌کنیم که یکی از مهم‌ترین و تاثیرگذارترین فیلم های علمی‌ تخیلی سینماست. داریم درباره‌ی انیمه‌ای حرف می‌زنیم که تقریبا تمام فیلم‌های علمی‌-تخیلی سینما که به هوش مصنوعی می‌پردازند و در دنیاهای سایبرپانک جریان دارند از آن الهام گرفته‌اند. از سه‌گانه‌ی «ماتریکس/The Matrix» و «آواتار/The Avatar» جیمز کامرون گرفته تا «هوش مصنوعی/A.I» استیون اسپیلبرگ و «اکس ماکینا/Ex-Machina»ی الکس گارلند. اگر امروزه با دیدن کاری که جاناتان نولان با سریال «وست‌ورلد» (Westworld) کرده است ذوق می‌کنیم، باید بدانید که مامورو اوشی ۲۵ سال پیش با «شبح درون پوسته» به بحث‌های پیچیده‌ای درباره‌ی ماهیت هوش مصنوعی و انسانیت و ترکیب این دو پرداخته بود که نه تنها سال‌ها از زمان خودش جلوتر بود، بلکه هنوز که هنوزه آن بحث‌ها تازه و بکر هستند و فیلمی پیدا نشده که بتواند روی دست آن بلند شود. خلاصه «شبح درون پوسته» در زمینه‌ی صحبت درباره‌ی موضوع تکامل بشر و خلق دنیایی منحصربه‌فرد جایی در نزدیکی «۲۰۰۱: یک ادیسه‌ی فضایی» (2001: A Space Odyssay) قرار می‌گیرد. حالا فکر کنید یک روز خبر برسد یک استودیوی هالیوودی می‌خواهد چنین فیلم برجسته‌ای را بازسازی کند. چه واکنشی خواهید داشت؟ مطمئنا از تعجب شاخ درمی‌آورید. چون همین که یک نفر تصمیم گرفته تا چنین فیلمی را بازسازی کند، یعنی اصلا متوجه جایگاه و اهمیت آن نشده و فقط به پول در آوردن از نامی مشهور فکر می‌کند (حالا بماند که ساخت فیلمی از روی یک آی‌پی تماما ژاپنی آن هم سال‌ها بعد از پایان دوران اوجش، از لحاظ موفقیت تجاری نیز استراتژی بدی است که با شکست این فیلم در باکس آفیس ثابت شد).

ghost in the shell

چرا که تصمیم به بازسازی «شبح درون پوسته» مثل تصمیم به بازسازی «یک ادیسه‌ی فضایی» یا «داستان اسباب‌بازی» (Toy Story) می‌ماند. اینها فیلم‌های کالتی هستند که همین الانش در بهترین حالت خودشان به سر می‌برند، به جایگاه کلاسیکی دست پیدا کرده‌اند و آن‌قدر نوآورانه و دگرگون‌کننده بودند که هنوز که هنوزه می‌توان از آنها درس سینما گرفت و چیزهای جدیدی درباره‌ی محتوایشان یاد گرفت. پس بازسازی آنها تصمیم احمقانه‌ای بیش نیست. اما هالیوود گوشش به این حرف‌ها بدهکار نیست. مسئله این است که بازسازی انیمه‌ها که عصاره‌ی خاص مانگاهای منبع اقتباسشان را این‌سو و آنسو می‌برند در تضاد مطلق با سیستم فیلمسازی هالیوود قرار می‌گیرد. هالیوود به فیلم‌های عجیب و غریب باور ندارد. به فلسفه و عمق انیمه‌ها اعتقاد ندارد و فراموش می‌کند که اکثر انیمه‌هایی که سراغ بازسازی‌شان می‌رود، قبل از اینکه اکشن‌های دیوانه‌واری باشند، داستان‌ها و شخصیت‌های پیچیده‌ای دارند. نکته بعدی این است که انیمه به‌طرز غیرقابل‌توصیفی مدیوم عجیب و خاصی است. مدیومی است که قلق خودش را دارد. انیمیشن‌های آمریکایی معمولی را بردارید و ضربدر ۱۰۰ کنید. بنابراین تبدیل شدن آن به لایو اکشن اگرچه قابل‌انجام است، اما کسی را می‌خواهد که خصوصیات مدیوم انیمه و مانگا را مثل کف دستش بلد باشد.

خب، این همه گفتم تا به این نتیجه برسم که «شبح درون پوسته» هیچکدام از اینها را ندارد. انیمه «شبح درون پوسته» یک بلاک‌باسترِ تماما ضدهالیوودی است و از معدود علمی‌-تخیلی‌های پرخرجی است که درباره‌ی اکشن‌ها و انفجارهایی که هالیوود دیوانه‌ی آنهاست نیست، بلکه اکثر زمان فیلم به داستانگویی‌های تصویری، اتمسفرسازی با حرکات آرام دوربین همراه با موسیقی گوش‌نوازِ کنجی کاوایی و نگاه خیره‌ی کاراکترها به دوردست و صحبت درباره‌ی احساسات آشفته و موضوعات تامل‌برانگیز هستی است. «شبح درون پوسته» فیلمی دربار‌ه‌ی غوطه‌ور شدن در جریان آرام و زلال رودخانه‌ای ناآشنا و سفر به اعماق جنگلی ناشناخته است. در نتیجه فیلم آسانی برای فهمیدن نیست. انیمه «شبح درون پوسته»‌ یکی از نمونه‌های بارز فیلم‌هایی است که عمرا اگر بتوانید با دفعه‌ی اول ۱۰ درصد از آن را درک کنید. خب، به نظرتان آیا هالیوود می‌آید و فیلمی را که مغز تماشاگر را آبپز می‌کند با تمام پیچیدگی‌هایش بازسازی می‌کند؟ معلومه که نه.

ghost in the shell

پس مهم‌ترین ویژگی «شبح درون پوسته» که آن را از دیگر علمی‌-تخیلی‌های جریان اصلی متفاوت می‌کند از این بازسازی حذف شده است و جای آن را یک داستان کلیشه‌ای گرفته که نمونه‌‌ی بهترش را در پنجاه‌تا فیلم و سریال دیگر دیده‌ایم. بله، هالیوود «شبح» انیمه را حذف کرده و فقط «پوسته»‌ای از آن را باقی گذاشته است که متاسفانه همان پوسته هم به درستی به این نسخه منتقل نشده است. بازسازی روپرت سندرز جنازه‌ی آش و لاش و تهوع‌آور انیمه‌‌ی اصلی است. به عبارت دیگر انیمه‌ی مامورو اوشی در مسیر تبدیل شدن به لایو اکشن به چیزی در مایه‌های سری «رزیدنت ایول» (Resident Evil) تغییر کرده است. اگر فیلم‌های «رزیدنت ایول» از تصویربرداری و جلوه‌‌های ویژه‌ی گران‌قیمت‌تری بهره می‌بردند و کمی از لحاظ داستانی منسجم‌تر بودند به چیزی شبیه به «شبح درون پوسته» تبدیل می‌شدند. با این تفاوت که شخصا همین الان یک تار موی «رزیدنت ایول»‌ها را به «شبح درون پوسته» نمی‌فروشم. شاید «رزیدنت ایول»‌ها از لحاظ شخصیت و داستانگویی تعطیل باشند، اما جای خالی آن را با اکشن‌های نسبتا خوب پر می‌کنند و تازه هیچ‌وقت خودشان را نمی‌گیرند و به‌طرز تحمل‌ناپذیری الکی جدی نمی‌شوند. «رزیدنت ایول»‌ها در بدترین حالت قابل‌تماشا و در بهترین حالت هیجان‌انگیز و دیدنی هستند و تقریبا هیچ‌وقت برای مدت زیادی حوصله‌سربر نمی‌شوند. «شبح درون پوسته» اما از ابتدا تا انتها در آن دسته فیلم‌هایی قرار می‌گیرد که مهم‌ترین سوالی که در هنگام تماشایش از خودتان می‌پرسید این است: «این فیلم چرا تموم نمیشه؟».

هالیوود «شبح» انیمه را حذف کرده و فقط «پوسته»‌ای از آن را باقی گذاشته که متاسفانه همان پوسته هم به درستی به این نسخه منتقل نشده است

دلیل اصلی‌اش به خاطر این است که این بازسازی، داستان و شخصیت‌پردازی کاراکتر اصلی‌اش را به‌طور کلی تغییر داده است. اسکارلت جوهانسون نقش زنی به اسم میجر را بازی می‌کند که برای نیروی امنیتی «منطقه ۹» کار می‌کند. در جریان مونتاژ آغازین فیلم متوجه می‌شویم که تنها بخش انسانی میجر، مغزش است که درون بدنی روباتیک قرار گرفته است که به او توانایی نامرئی شدن می‌دهد. هدف از این کار ترکیب بهترین بخش‌های انسان و روبات بوده است. از این اختراع به عنوان مرحله‌ی بعدی پیشرفت‌های تکنولوژیک یاد می‌کنند. اگرچه در دنیایی قرار داریم که بدن اکثر انسان‌ها با تجهیزات روباتیک ترکیب شده است، اما میجر اولین سایبورگِ دنیای پسا-انسان محسوب می‌شود. داستان از جایی آغاز می‌شود که میجر در کنار همراهشانش باتو (پیلو اسبک که نقش یورون گریجوی را در «بازی تاج و تخت»‌ برعهده دارد)  و توگوسا (که کاراکتر مهمی در انیمه‌ی اصلی است و در اینجا به گوشه رانده شده) در جستجوی قاتل هکرِ مرموزی به اسم کوزه (مایکل پیت) هستند. در همین حین رییس میجر هم نقش رابط بین دولت و کمپانی تولیدکننده‌ی این سایبورگ‌ها را برعهده دارد. یا همچین چیزی! این وسط سران این کمپانی آدم‌های شروری هستند که برای اختراعاتشان با آدم‌ها همچون موش آزمایشگاهی برخورد می‌کنند. فکر کنم از اینجا به بعد می‌توانید خیلی راحت پایان قصه را پیش‌بینی کنید!

وقتی در تریلرهای فیلم اسکارت جوهانسون درباره‌ی فراموشی و خاطراتش سوال می‌کرد، شاخک‌های بسیاری از طرفداران از جمله خودم سیخ شد. به خاطر اینکه «شبح درون پوسته» اصلا درباره‌‌ی فراموشی و خاطراتِ زندگی قبلی یک سایبورگ نیست. انیمه‌ی اصلی درباره‌ی بحران وجودی یک سایبورگ است. در انیمه میجر هیچ‌وقت گذشته‌اش را زیر سوال نمی‌برد. او دقیقا می‌داند چه چیزی است و گذشته‌اش برایش اهمیت ندارد. چیزی که او را آزار می‌دهد اما این سوال است که او دقیقا چه چیزی است: انسان؟ ربات؟ سایبورگ؟ یا موجودی از مرحله‌ی بعدی تکامل که هنوز اسمی برایش انتخاب نشده است؟ میجر در طول انیمه با این بحران سروکله می‌زند که خصوصیات معرف انسان‌ها چیست؟ چه چیزهایی انسانیت ما را تعریف می‌کند؟ آیا تعویض تمام اعضای بدن‌مان با نمونه‌های مکانیکی از انسانیت‌مان می‌کاهد؟ در نقد انیمه‌ی «شبح درون پوسته» در توصیف شخصیت میجر نوشتم: «مهم‌ نیست در ابتدا چقدر همه‌چیز درباره‌ی دزد و پلیس‌بازی و عملیات‌های جاسوسی و پرده‌برداری از توطئه‌های سیاسی پشت‌پرده است، "شبح درون پوسته" در نهایت درباره‌ی کندو کاو در ذهن موتوکو و امثال او است. یکی از بزرگ‌ترین دستاوردهای شخصیت‌پردازی فیلم و عنصری که آن را به اثر بی‌نظیری در بین فیلم‌های مشابه‌اش تبدیل کرده، این است که فیلم از طریق داستان‌گویی پرجزییات و چندلایه و کارگردانی خارق‌العاده‌ی اوشی موفق می‌شود هرج‌و‌مرج درون ذهن موتوکو را به بیننده منتقل کند. موتوکو نه مثل یک انسان فکر می‌کند و نه مثل یک ربات. او ترکیبی از این دو است که به خاطر محدودیت‌های انسانی و قابلیت‌های فرابشری‌اش‌‌ نگاه خاصی به دنیای اطرافش دارد».

«شبح درون پوسته» اصلا درباره‌‌ی فراموشی و خاطراتِ زندگی قبلی یک سایبورگ نیست

شخصیت موتوکو در انیمه یکی از شگفت‌انگیزترین شخصیت‌های سینما است. تماشای او مثل تماشای موجودی بیگانه اما همزمان آشنا است. اما روپرت سندرز و فیلمنامه‌نویسانش این کاراکتر پیچیده را به نسخه‌ی آینده‌نگرانه و زنِ جیسون بورن خودمان تبدیل کرده‌اند. قهرمانی که توسط یک سازمان مخوف و بی‌رحم مورد دستکاری قرار گرفته است و بعد از اطلاع از این موضوع تصمیم می‌گیرد تا علیه آن شورش کند. این در حالی است که در انیمه‌‌ی اصلی موتوکو تنها سایبورگ دنیا نیست. بلکه سایبورگ‌های زیادی شبیه به او وجود دارند. «شبح درون پوسته» درباره‌ی جستجوی انسان‌ها برای پیدا کردن هویت واقعی‌شان در دنیایی شلوغ و آشفته و رنگارنگ است. «شبح درون پوسته» درباره‌ی همان سوالی است که فردریک نیچه می‌خواهد از خودمان بپرسیم؛ اینکه آیا می‌خواهیم سرمان را پایین بیاندازیم و به زندگی بی‌هویت‌مان ادامه بدهیم یا برای پرده‌برداری از هویت واقعی‌مان شروع به فکر کردن درباره‌ی سوالات ترسناک و بزرگی کنیم. در انیمه‌ی اصلی آدم‌های زیادی شبیه به موتوکو هستند، اما فقط موتوکوست که شروع به فکر کردن درباره‌ی خودش و جایگاهش در هستی می‌کند. تنها اوست که تا ته پرتگاه تاریک نیچه می‌رود و در اوج ناامیدی در قالب موجودی برتر بازمی‌گردد. بازسازی روپرت سندرز اما داستان جاسوسی کلیشه‌ای و پیش‌‌پاافتاده‌ای است که نمونه‌اش را بارها و بارها دیده‌ایم و چه از لحاظ ساختار داستانگویی و چه از لحاظ مضمون علاوه‌بر اینکه به انیمه وفادار نیست، بلکه محتوای جدیدی هم برای عرضه ندارد. وفادار نبودن به منبع اقتباس صرفا اشتباه نیست، اما به شرطی که نسخه‌ی جدید محتوای جدیدی هم برای عرضه داشته باشد. ما از بازسازی «شبح درون پوسته» چیز جدیدی نمی‌خواستیم. فقط انتظار داشتیم تا بازسازی وفادارِ انیمه‌ی اصلی باشد. اما روپرت سندرز با فاصله‌ی بسیاری حتی در تکرار شگفتی انیمه هم شکست می‌خورد.

ghost in the shell

«شبح درون پوسته» به اندازه‌ی قهرمانش، با آنتاگونیستش هم شناخته می‌شود. بدمن انیمه که «عروسک‌گردان» نام دارد یکی از بهترین بدمن‌های ترسناک اما همدردی‌پذیری است که نقش تکمیل‌کننده‌ی شخصیت موتوکو را برعهده دارد. اما ظاهرا از آنجایی که «عروسک‌گردان» و فلسفه‌اش زیادی برای این فیلم پیچیده بوده است، آنها او را از این بازسازی حذف کرده‌اند و «کوزه»، یکی دیگر از آنتاگونیست‌های دنیای «شبح درون پوسته» را جایگزین آن کرده‌اند. اما مسئله این است که تقریبا همه‌ی آنتاگونیست‌های «شبح درون پوسته» انگیزه‌ها و فلسفه‌های پیچیده‌ای دارند و چنین چیزی درباره‌ی کوزه هم صدق می‌کند. بنابراین سازندگان کاملا شخصیت کوزه را برای این فیلم تغییر داده‌اند و درست مثل موتوکو، او را هم به یک آنتاگونیست کلیشه‌ای تک‌بعدی تبدیل کرده‌اند. در انیمه میجر انگیزه‌ی قوی‌ای برای زدن ردِ عروسک‌گردان دارد. چون یک‌جورهایی با او ارتباط برقرار می‌کند و حس می‌کند که جواب سوالاتش پیش اوست. اما این رابطه‌ در این بازسازی وجود ندارد. به عبارت دیگر تمام کاراکترهای این بازسازی فقط نام‌های بزرگِ این کاراکترها را یدک می‌کشند و در واقعیت هیچ شباهتی به باطن آنها ندارند.

روپرت سندرز نشان می‌دهد هرچه در زمینه‌ی داستانگویی مشکل دارد، اما در خلق دنیاهای پرجزییات و خوشگل بااستعداد است

مشکل بعدی مربوط به همان هیاهویی می‌شود که از زمان اعلام خبر انتخابِ اسکارت جوهانسون برای کاراکتر ژاپنی موتوکو به پا شد. طرفداران اعتراض کردند که چرا یک قهرمان ژاپنی باید به یک قهرمان آمریکایی تکراری تغییر کند. شخصا این یکی از کوچک‌ترین نگرانی‌هایم در رابطه با این بازسازی بود. چون می‌توانم درک کنم هدف اصلی سازندگان از ساخت این فیلم، بازار آمریکا و دنیاست و متاسفانه سینماروهای دنیا بیشتر به تماشای فیلم‌هایی تمایل نشان می‌دهند که شخصیت‌هایش شبیه خودشان باشد. پس با اینکه دوست داشتم بازیگری ژاپنی برای این نقش انتخاب می‌شد، اما مشکل خاصی با انتخاب جوهانسون نداشتم. البته تا وقتی که فیلم را تماشا کردم و به پایان‌بندی‌اش رسیدم. برای صحبت درباره‌ی این موضوع مجبور به لو دادن پیچ پایانی فیلم هستم. پس اگر هنوز فیلم را ندیده‌اید، ادامه‌ی این پاراگراف را نخوانید. ماجرا از این قرار است که در پایان فیلم مشخص می‌شود میجر در واقع دختری ژاپنی به اسم موتوکو کوساناکی بوده است که توسط کمپانی شرور داستان به همراه عده‌ای دیگر ربوده شده، کشته شده و مغزش در بدنِ اسکارلت جوهانسون قرار گرفته است. به نظر می‌رسد فیلم از این طریق می‌خواهد حرف فرامتنی جالبی دربار‌ه‌ی انتخاب ستاره‌ای غربی به جای یک بازیگر شرقی بزند. به نظر می‌رسد فیلم می‌خواهد بگوید زیبایی سفیدپوستان غربی یک‌جور آپگرید بر مردمان شرقی است. اما این موضوع جالب‌ هیچ‌وقت مورد بررسی قرار نمی‌گیرد. فیلم اینجا فرصت داشته تا با پرداختن به جامعه‌ای که بدن‌های سفیدپوستان غربی را بهترین نماینده‌ی فیزیکی ذهن انسان می‌دانند، روی پای خودش بیاستد و به چیزی بهتر از یک بازسازی صرف تبدیل شود، اما هیچ اتفاق هوشمندانه و جالبی در این زمینه نمی‌افتد. اکثر کاراکترهای فیلم نه تنها زیبایی فیزیکی میجر را تحسین می‌کنند، بلکه خود او هم در پایان فیلم تصمیم می‌گیرد تا با باقی ماندن در بدنِ جوهانسون به مرحله‌ی بعدی تکامل بشریت تبدیل شود و هویت واقعی‌اش را پیدا کند. به عبارت دیگر «شبح درون پوسته» خیلی از لحاظ مضمون شبیه به «برو بیرون» (Get Out) است، اما فاقد ظرافت‌های روایی جوردن پیل در پرداختن به جزییات و پیچیدگی‌های مسئله‌ی نژاد است.

اما خودِ بازی جوهانسون چطور است؟ راستش جوهانسون تعریفی ندارد، اما زیاد نمی‌توان به او خرده گرفت. چنین شخصیت ضعیفی به هرکس دیگری هم داده می‌شد، احتمالا نمی‌توانست به تنهایی آن را نجات بدهد. جوهانسون قبلا توانایی‌هایش را به عنوان ستاره‌ی فیلم‌های اکشن نشان داده و با فیلم علمی‌-تخیلی «زیر پوست» هم که احتمالا بهترین بازی کارنامه‌اش است، نشان داده که چقدر به درد نقش‌ آدم‌های آشفته‌ و مرموز می‌خورد. بالاخره او در «زیر پوست» هم مثل «شبح درون پوسته» نقش موجود غیرانسانی اسرارآمیزی را بازی‌‌ می‌کند که نسبت به دنیای اطرافش کنجکاو است، هویتش را زیر سوال می‌برد و همیشه در هیاهوی درونی به سر می‌برد. اما فیلم جاناتان گلیزر کجا و این کجا! در «زیر پوست» از آنجایی که با شخصیت عمیق و پیچیده‌ای سروکار داریم، جوهانسون غوغا می‌کند و با تک‌تک نگاه‌ها و میمیک‌های صورتش و بدون هیچ‌گونه دیالوگی آشوب درونش را بیرون می‌ریزد، اما «شبح درون پوسته» در پرداخت میجر به عنوان کاراکتری افسرده و سرد مشکلات اساسی دارد. ما او را باور نمی‌کنیم. بنابراین قیافه‌ی جدی و اخموی جوهانسون بیشتر از اینکه انتقال‌دهنده‌ی احساسات کاراکترش باشد، حوصله‌سربر و خنده‌دار می‌شود. چون ما این جدیت و خشم را لمس نمی‌کنیم. درست مثل بازی بن افلک در «بتمن علیه سوپرمن». از آنجایی که نسخه‌ی جدید بروس وین به کاراکتر قابل‌لمسی تبدیل نمی‌شود، چهره‌ی سنگی و غمگین افلک توخالی احساس می‌شود. در یک کلام نتیجه این می‌شود که آدم احساس می‌کند موتوکو یا بروس وین فقط دارند ادا و اطوار در می‌آورند و واقعا زجر نمی‌کشند. این در حالی است که جوهانسون در این فیلم به دلایل نامعمولی مثل روبات‌ها راه می‌رود که اصلا ضروری نبوده است و این کار به بازی‌اش ضربه زده است. شخصا هروقت او را در حال راه رفتن می‌دیدم، حواسم از فیلم پرت می‌شد.

ghost in the shell

تنها نکته‌ی مثبت فیلم این است که زیباست. روپرت سندرز نشان می‌دهد هرچه در زمینه‌ی داستانگویی مشکل دارد، اما در خلق دنیاهای پرجزییات و خوشگل بااستعداد است. او تصاویری از آسمان‌خراش‌های سر به فلک کشیده و هولوگرام‌های تبلیغاتی غول‌پیکر و نورپردازی‌های نئونی و افق‌های غم‌انگیز شهری در آینده بهمان نشان می‌دهد که هر طرفدار سایبرپانکی را از خود بی‌خود می‌کند. «شبح درون پوسته» یکی از خوشگل‌ترین فیلم‌های پرخرج هالیوود در چند سال اخیر است و در دورانی که اکثر فیلم‌های پرخرج از لحاظ تصویری بی‌رنگ و رو هستند، این خودش یک دستاورد محسوب می‌شود. اما باید بگویم در طول تماشای فیلم نمی‌توانستم این نسخه از شهر را در مقایسه با انیمه باور کنم. مشکل هم این است که شهری که در فیلم به نمایش درمی‌آید خیلی تر و تمیز و صیقل‌خورده است. «شبح درون پوسته» در یک دنیای دستوپیایی‌طور اتفاق می‌افتد که شاید از دور نورانی، اغواگر و وسوسه‌برانگیز باشد، اما از نزدیک خیلی هم سیاه و کثیف و درب‌وداغان است. درست مثل خیابان‌های لس آنجلس در «بلید رانر». انیمه در ترسیم یک شهر فوتوریستی زیاده‌روی نمی‌کند و دنیایی را به تصویر می‌کشد که فرق چندانی با شهرهای پیشرفته و شلوغ شرق آسیا ندارد. اما سندرز آن‌قدر روی آینده‌نگرانه‌بودن شهرش زیاده‌روی کرده که هنگام تماشای فیلم، احساس می‌کنید به جای یک شهر قابل‌لمس، در حال تماشای موزیک ویدیویی-چیزی هستید. این در حالی است که مامورو اوشی از طریق تصاویرش داستانگویی ‌می‌کند، در حالی که چنین چیزی درباره‌ی فیلم صدق نمی‌کند. صحنه‌ی مشهوری در انیمه است که در جریان آن، فیلم برای پنچ-شش دقیقه کلا بی‌خیال کاراکترها و داستان می‌شود و دوربین شروع به پرسه زدن در خیابان‌ها می‌کند. اگر هدف اوشی غوطه‌ور کردن ما در دنیایش است، انگار سندرز قصد خودنمایی دارد و بس.

شاید تنها نکته‌ی مثبت واقعی فیلم این است که کسانی را که تاکنون از وجود انیمه‌‌های «شبح درون پوسته» آگاهی نداشتند با این دنیا آشنا می‌کند. اگر از کسانی هستید که از ظاهر این فیلم خوشتان آمده، بی‌خیال آن شده و یکراست سراغ تماشای انیمه‌ها بروید که همه رقمه بهتر از این بازسازی هستند. ساخته‌ی روپرت سندرز نه تنها داستان پیچیده و بکر انیمه را با داستان کلیشه‌ای اکشن‌های هالیوودی تعویض کرده است، بلکه در روایت تاثیرگذار و سرراست همان هم مشکل دارد و از آنجایی که به تماشاگرانش اعتماد ندارد، مدام کاراکترها را مجبور به توضیح آن می‌کند. به‌طوری که فیلم با مونولوگی از موتوکو به پایان می‌رسد که تمام داستان و اتفاقاتِ فیلم را برایمان توضیح می‌دهد تا خدای نکرده گیج نشده باشیم و چیزی را از دست نداده باشیم! فکر کنید قسمت اول «جان ویک» (John Wick) با مونولوگی این‌شکلی با صدای کیانو ریوز به پایان می‌رسید: «من همسرم رو دوست داشتم. اما اونا سگش رو کشتن. من عصبانی شدم و تک‌تک‌شون رو نفله کردم. کاری کردن تا شیطان خواب درونم دوباره بیدار بشه. لعنت بهشون. خوشبختانه حالا یه سگ جدید پیدا کردم که می‌تونه جایگزین قبلی بشه». بازیگرانِ هیجان‌انگیز فیلم هدر رفته‌اند و سندرز در ارائه‌ی حتی یک صحنه‌ی اکشن خوش‌ساخت هم شکست می‌خورد. صحنه‌های اکشن فیلم نصفه و نیمه و غیرخلاقانه هستند و بازسازی برخی از صحنه‌های انیمه در فیلم هم بیشتر از اینکه باحال باشند، مدام بهمان یادآور می‌شوند که در حال تماشای کپی ضعیف یک جنس بهتر هستیم. آسان‌ترین کاری که «شبح درون پوسته» می‌توانست انجام دهد این بود که به یک جان ویکِ سایبرپانکی تبدیل شود که در آن هم ناامیدکننده ظاهر می‌شود. نهایتا «شبح درون پوسته» یکی از بهترین مثال‌های ممکن در زمینه‌ی جنون هالیوود برای بازسازی آی‌پی‌های قدیمی بدون توجه به چیزی که آنها را به فیلم‌های بزرگی تبدیل کرده بود است.


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده