۹ چیزی که باید در قسمت نهایی نیمفصل اول فصل ششم The Walking Dead اتفاق بیافتد!
فصل ششم «مردگان متحرک» شاید پرتلاطم شروع شد، اما طبق معمول مشکلات همیشگی سریال از راه رسیدند و همهچیز وارد سراشیبی شد. اما درست مثل چیزی که از این سریال یاد گرفتهایم، در اوج گرسنگی هم نباید امیدمان را به طور کامل از دست بدهیم. هنوز یک کنسرو لوبیای دیگر (یک اپیزود دیگر) باقی مانده است! اپیزودی که طبق سنت «مردگان متحرک» پایان نیمفصل اول سریال را ثبت میکند و همگی را تا فوریه به تعطیلات میفرستد. از آنجایی که با یک اپیزود نیمچه نهایی طرف هستیم، سریال این فرصت را دارد تا دکمهی «ریست» را بزند و همهچیز را به حالت اولش برگرداند؛ دکمهی ریستی که معمولا شامل یکعالمه کشت و کشتار و خونریزی و روی هم تلنبار شدن جنازهها یا تغییر مکان میشود. اما ما دوست داریم چه اتفاقی در اپیزود آخر نیمفصل بیفتد؟ آیا دوست داریم الکساندریا با خاک یکسان شود؟ یا آیا دلمان با سلاخی شدن نصف کاراکترها خنک میشود؟ خب، در این مطلب نگاهی به انتظاراتی که از این اپیزود داریم، میاندازیم، تا ببینیم سریال برای ارائهی ساعتی درگیرکننده و به دور از قرصهای خوابآور دو-سه هفتهی پیش، چه نکاتی را باید در نظر بگیرد، چه کسانی را از لبهی تیغ بگذراند و چه چیزهایی را رو کند!
تنفر ممنوع!
قبل از هرچیز، لطفا برای یک اپیزود هم که شده بیخیال موضوع «آیا ریک آمادهی قبول الکساندریاییها یا الکساندریاییها آمادهی کنار آمدن با ریک هستند» شوید. خواهشا هر دو طرف فقط خفه خون بگیرند! چون راستش، از اواخر فصل پیش که ریک و گروهش با الکساندریاییها برخورد کردند تا الان هیچچیزی دربارهی طرز فکر آنها نسبت به یکدیگر تغییر نکرده و فقط این اعصاب ماست که در حال نابود شدن است! هنوز عدهای ریک را دوست دارند و عدهای ندارد. و هنوز برخی از مردم شهر بیخاصیت هستند و برخی توانا. دیگر وقت این است تا شهروندان الکساندریا از انداختن هر مشکلی بر گردن ریک دست بردارند و ریک هم بیخیال نگاه کردن به آنها به عنوان یک سری فلجِ مشکلآفرین شود. والا دیگر خسته شدهایم. یا یکدیگر را قبول کنید و قیافهی همدیگر را تحمل کنید یا همگی با هم بروید بمیرید که دیگر حوصلهی غرغر شنیدنم تمام شده. ختم کلام!
استاد مورگان
درحالی که ما با قانون «نکشتن» مورگان مشکلی نداریم و درک میکنیم که همین او را از لبهی سقوط به درهی جنون نجات داده است، اما در آن واحد دوست داریم این قانون با بقیهی گروه «مچ» شود. یعنی اصلا دوست نداریم پیروی مورگان از قانونش به اتفاقی احمقانه ختم شود که قابلجبران نباشد. یعنی نمیخواهیم مورگان تصادفا باعث کشته شدن فردی مهم، مثل کارول شود (گوش شیطان کر!). یک بار این قانون مورگان، باعث شد تا ریک خیلی به شکست خوردن از فرشتهی مرگ نزدیک شود. پس، مورگان باید از این به بعد قضیه را جدی بگیرد و هوشمندانه تصمیم بگیرد. این وسط، دوست ندارم نویسندگان پس از معرفی با آب و تابِ چگونگی بازگشت مورگان به زندگی توسط یاد گرفتن آیکیدو، آن را سرسری بگیرند. پس، نه مورگان را در موقعیتی تنفربرانگیز قرار دهید و نه کل ماجرای «نکشتن» را فراموش کنید. البته این حرف را دارم با ترس و لرز میزنم. چون سریال چنین حرکتی را قبلا با دیل، تایریس و دیگران زده بود و امکان اینکه اسم مورگان هم به آن ملحق شود، بالاست.
چه کسی «کمک» خواست؟
براساس پایانبندی اپیزود پنجم، میتوان اینطور برداشت کرد که دریل، آبراهام و ساشا برای کمک کردن به بقیه در مبارزه با واکرها نخواهند رسید. از آنجایی که در لحظات پایانی آن اپیزود، کسی از طریق بیسیم درخواست کمک کرد، شاید آنها وارد مسیر دیگری از داستان شوند. چون راستش، «مردگان متحرک» تازگیها علاقهی زیادی به جدا کردن کاراکترها و دادن اپیزودهای اختصاصی برای پایین آوردن بودجه پیدا کرده است و به نظر میرسد سازندگان نمیخواهند تنها گروه جداافتاده را به لانه برگردانند. بهشخصه دوست دارم همه به کنار هم بگردند، اما اگر اینطور نشد، امیدوارم این سه نفر تبدیل به کسانی شوند که چیزهای بیشتری از «گروه شرور جدید» سریال برایمان رو میکنند. منظورم همان تیراندازان و کامیوندارانی بود که فقط از کمر به پایینشان را دیدیم. میدانیم که نــگان، از معروفترین آنتاگونیستهای کمیکبوکها به زودی وارد سریال میشود و بهتر است از همین الان از طریق دریل و گروهش اطلاعات بیشتری دربارهی آنها کسب کنیم.
امان از دست بچهها
یاد دورانی که کارل، «تنها» تنفربرانگیزترین بچهی سریال بود، بخیر. هرچند او برای نوجوانی که در دنیای وحشی آخرالزمان زندگی میکرد، چندان بد هم نبود. به هرحال، نمیدانم ما چه گناهی در درگاه خداوند مرتکب شدیم که سازندگان نه یکی، که دوتا نوجوان تخس دیگر در دامنمان گذاشتند. حالا انید و ران هم به بچههایی که زندگی در چنین شرایطی را صد برابر سختتر میکند، اضافه شدهاند. در مواجه با این بچهها دو درخواست داریم (۱) اگر آنها احساس کردند باید پس از گفتن «کسی ما رو درک نمیکنه» خودکشی کنند، ما مشکلی نداریم، (۲) اما اگر میخواهید حالاحالاها همراه ما باشید، پس بهتر است هرچه سریعتر خودتان را جمعوجور کنید که ما حوصلهی بچهداری نداریم. جای نقنق کردن، چهارتا واکر بکشید. یکذره مفید ظاهر شوید. این سوال که «چه کسی حق زنده ماندن تا این جای آخرالزمان را دارد؟» از مهمترین موضوعات این روزهای سریال است. شاید نجات دادن زندگی انسانها ارزشمند است، اما زمان زیادی از سریال نباید صرف متقاعد کردن کسانی شوند که به خودکشی فکر میکنند. پس، درحالی که تینایجرها میتوانند اعصابخردکن باشند و این باورکردنی است، اما این را به داستان اصلی سریال منتقل نکنید. این وسط، این نکته هم قابل ذکر است که کارل بیچاره مجبور بود در پایان دنیا به زور مادرش ریاضی حل کند. پس، انید و ران با شما هستم: کمی از او یاد بگیرید!
تکانی به پدر بده!
در راستای انید و ران، گابریل هم باید یا دلیلی بزرگ برای رستگاری و ماندن در سریال پیدا کند یا هرچه زودتر کاسه و کوزهاش را جمع کند و بزند به چاک آخرت! چون او رسما از فصل پیش تاکنون هیچ پیشرفتی نداشته و فقط حضورش به تنهایی باعث اذیت و آزار بقیه میشود. بهطوری که حتی رد شدن گابریل از دو کیلومتری ریک هم باعث میشود تا او چشمانش را از خشم بچرخاند! یعنی یکجورهایی رکورد گابریل در عصبانی نکردن بقیه، چیزی حدود ۲۰ ثانیه است. (خب، مرد خوب، یه فکری به حال خودت بکن!) البته منظورم از این حرفها این نیست که من با پاره کردن برگههای جلسهی دعای او توسط ریک موافقم، منظورم این است که چرا چنین کاراکتر غیرمهمی را توی دست و پای بقیه نگه داشتهاید. یا قال قضیه را بکنید یا هرچه زودتر دلیلی برای ماندن او رو کنید. پس، بیایید دست به دعا برداریم که قسمت نهایی نیمفصل یک لحظهی قهرمانانهای-چیزی برای گابریل کنار گذاشته باشد.
مقاومت شهر
با توجه به تعداد واکرهایی که شهر را محاصره کردهاند و فرو ریختن بخشی از دیوار، اولین حدسمان برای اپیزود بعد این است که الکساندریا سقوط میکند. اما چه میشود اگر ریک و الکساندریاییها دست به دست هم دهند به مهر و شهرشان را نجات دهند؟ از یک طرف، خیلیها دوست دارند السکاندریا سقوط کند و دوباره همهچیز برای مدتی هیجانانگیزتر شود. اما خب، از لحاظ منطقی الکساندریا باید به ایستادگیاش ادامه دهد. چون اگر یادتان باشد، آخرین باری که ریک و گروهش در به درِ جادههای آخرالزمان شدند، سریال روی این موضوع تمرکز کرد که آنها طوری سختی کشیدهاند که دیگر تحمل اینکه به آن شرایط اسفناک برگردند را ندارند. و حتی فکر کردن به آن دوران ناراحتشان میکند و تکرار آن به مرگ روانی و جسمیشان ختم میشود. پس، ما نمیتوانیم دوباره تغییر لوکیشن دهیم. تازه، ریک و گروهش اگر چند سال پیش به همین اندازه قوی بودند، شاید میتوانستند مزرعهی هرشل را نجات دهند. میتوان از مکانها دفاع کرد و بعد تمیزشان کرد. پس، پیش به سوی نجات الکساندریا و بازسازی!
شیر مرگ و میر را باز کنید!
حالا بعد از تمام حرفهایی که دربارهی ایستادگی شهر زدیم، چندتایی مرگ هم خیلی خوب میشود. بدون کشته دادن که نمیتوان شهر را در مقابل مهاجمان نگه داشت. این «مردگان متحرک» است و ما در قسمت نهایی نیمفصل قرار داریم. آدمها باید بمیرند. نه آدمها. «
آدمها
». و نه از آن مرگهای قلابی گلنوار، یکچیزی در مایههای قتلعامی که گرگها در اپیزود دوم راه انداختند با این تفاوت که شخصیتهای اصلی جای الکساندریاییهای بختبرگشته را بگیرند. در آن اپیزود کسی از کاراکترهای اصلی چندان مورد تهدید قرار نگرفت. فقط الکساندریا یکدفعه چندتا شهروند اضافه برای تکه تکه شدن رو کرد. اما حالا میخواهیم تا مرگها پُرسروصدا باشند و در ذهنمان حک شوند. ای سریال لعنتی، قلبمان را چنگ بیانداز!
معمای بُــز
قبل از تمام اینها، به شخصه دوست دارم سریال پنج دقیقهی افتتاحیه را صرف توضیح این موضوع کند که چطوری ما در اپیزود چهارم فکر کردیم تابیتا مُرده است. بلکه حقیقت این است که در حرکتی غیرمنتظره بُـز دیگری روی تابیتا افتاده و واکرها او را خوردهاند. سپس، تابیتا موفق شده خودش را به زیر خانه برساند و آنجا بماند تا لاکپشت انید سر برسد و او را نجات دهد!
آر.پی.جی
هیچی، اگر احیانا دریل و گروهش برگشتند، بگذارید آبراهام درحالی که ریک در حلقهای از زامبیها گرفتار شده، یک موشک روانهی آنها کند و بوووم!
شما چه انتظاراتی از اپیزود هشتم این فصل دارید؟
تهیه شده در زومجی