گیشه: معرفی فیلم Under the Skin
نظر منتقدان خارجی
در یادداشت تلگراف آمده:«فیلم شگفتانگیز گلیزر شما را به جایی میبرد که همه ناگهان عجیب شده و ترس و اغوا به یک چیزِ یکسان تبدیل میشود. «نیویورکتایمز هم میآورد:«تصاویر سینمایی و وهمآلود فیلم، تفکر ما از هویت بشر را به چالش میکشد و ما را به فکر کردن دربارهی امکان اینکه تمام انسانهای هستی، بیگانهای در لباس مبدل هستند، وا میدارد.»
یادداشت زومجی
باید اعتراف کنم فیلم خاص، معمایی، مبهم و انسانی جاناتان گلیزر، «زیر پوست»، (ّاقتباسی از رمان مایکل فابر) تقریبا تمام عناصر موردعلاقهی من را یکجا دارد و آنها را تقریبا شاهکارانه به کار گرفته است. همین باعث شده تا آن را شاید حتی بالاتر از «پسرانگی» به عنوان بهترین فیلمی که این اواخر دیدهام، بنامم. در قدم اول فیلم قصهی بهشدت تاریکی دارد که در راستای فضاسازی سنگین و ابهامبرانگیز فیلم حرکت میکند. دوم اینکه اصولا فیلمها برای اینکه بتوانند تبدیل به فیلمهای فراموشنشدنی و ویژهی زندگیام شوند، باید در چارچوبِ فرمی و محتوایی خاصی قرار بگیرند، که من اسماش را کوبریکی گذاشتهام. اینکه سر و کلهی فیلمی پیدا شود که به بسیاری از المانهای سینمای استنلی کوبریک وفادار باشد، اتفاقی است به شدت نادر. حالا که گلیزر بعد از سالها در فیلم جدیدش، تلاش کرده داستانی انسانی در چنین فرم پسزننده و گنگی روایت کند، غنیمتی است باارزش که معلوم نیست، کی دوباره تکرار میشود. یا در یک کلام، «زیر پوست» برای این ویژه و استثنایی است که نمیشود با یکبار دیدن تمام چم و خماش را پیدا کرد و معنایش را به راحتی بیرون کشید. قصهی فیلم دربارهی موجودی ماورایی است که در قالب زنی زیبارو، مردها را اغوا کرده و سپس آنها را به محیطی سراسر تاریک و غیرزمینی کشانده و در نهایت در مایعی جیوهمانند رها میکند. این خط داستانی آغازی است بر کاوش در حقیقت واقعی انسانیت. جستجو دربارهی نیمهی روشن و شر انسانها. عمیقشدن در رابطههای امروز ما با یکدیگر. پردهبرداری از چهرهی ترسناک انسانها و البته نمایش روح لطیف این نژاد پیچیده. «زیر پوست» با نمایی یادآور «2001: یک ادیسهی فضایی» کوبریک، با احساسی سرشار از ناآرامی و وحشت و ناشناختگی، در حالی که موسیقی رعبآمیز میکا لوی گوشهایتان را چنگ میزد، شروع میشود. ما با محیطِ سیاهی که نقطهای سفید در مرکز آن چشمک میزند، روبهرو می شویم. این نقطه کمکم بزرگ میشود یا به سمت ما نزدیک میشود. نمیدانم. اما در نهایت این تشویشِ تصویری به حلقههای تودرتویی میانجامد. انگار که سیاهچالهای در فضا در حال شکلگیری است یا دروازهای به دنیای دیگر باز شده. فیلم هیچ توضیحی نمیدهد. فقط می گذارد در این تصاویر فرو رویم.
«زیر پوست» با نمایی یادآور «2001: یک ادیسهی فضایی» کوبریک، با احساسی سرشار از ناآرامی و وحشت و ناشناختگی آغاز میشود
سپس، پروتاگونیست قصه، اسکارت جوهانسون را میبینیم که روی زمین فرود میآید. بعد دوربین به موتور سواری کات میخورد که بدن بیجان کسی را از بیشههای کنار جاده جمع کرده و به کاراکتر بینام و نشان جوهانسون میرساند. جوهانسون لباسهای زنِ مُرده را میپوشد و وارد شهر میشود. موتورسوار هم مرموزتر از او، با سرعت ناپدید میشود. این موتورسوار کیست؟ آیا او ارتباطی با جوهانسون دارد؟ اصلا این دختر کیست؟ از کجا آمده؟ آیا اینها موجوداتی فرازمینی هستند؟ سکانس افتتاحیهی فیلم بیشتر از اینکه واقعی باشد، رویایی است. فیلم از همان ابتدا میگوید که اینجا قرار نیست همان چیزهای معمول را تماشا کنید. همهچیز فریاد میزند که تجربهی دیگری انتظارت را میکشد. پس ممکن است در همان 15 دقیقهی اول از فضای فیلم زده شوید، یا برعکس کاملا آن را همچون من به آغوش بکشید. «زیر پوست» مخصوصا در زمینهی فرم، تجربهی افسارگسیخته اما کاملا منظمی است. پس وقتی به تماشایش مینشینید، باید پیِ به وجود آمدن یک دنیا سوال و مسئلهی بیجواب را به تنتان بمالید. «زیر پوست» اصلا سعی نمیکند خودش را توضیح دهد. فیلم در سادهنگرانهترین شکل ممکن، عمیق و پیچیده است. یعنی در عین اینکه خلاصهشده به نظر میرسد، اما با کُدهای تصویری و جزییاتی که درست جلوی چشمانتان است و شاید آنها را مهم ندانید، موئثرتر از کلمات حرف میزند. ریتم فیلم هم دقیقا درجهت دادن فرصت به بیننده برای گشتوگذار در تکتک صحنههایش کند و با طمانینه است. البته همهچیز همینجوری خوابمانند ادامه نمییابد. به محض اینکه کاراکتر جوهانسون سوار ماشین ونِ بزرگاش میشود و برای ماموریتِ ناشناختهاش وارد خیابانهای سرد اسکاتلند میشود، به دنیای زمینی بازمیگردیم. ماموریت جوهانسون این است که مردها را نه با زورِ بازو، بلکه با کمک پوست خود یا زیباییاش مغلوب کند و به تله بیاندازد. وقتی همراه او سوار ون میشویم و در خیابانها برای پیداکردن فرد مناسب بالا و پایین میکنیم، دید ماوراییاش را حس میکنیم. کارگردان به خوبی توانسته این سنگینی چشمهای موجودی ترسناک که از بالا بر مردم احاطه دارد و بیاحساس با چشمان خالیاش آنها را دنبال میکند را در وجود ما هم متبلور کند. اگر از افتتاحیهی فیلم زنده بیرون آمده باشید، در این سکانس بیش از پیش در اتمسفر فیلم فرو میروید. مردهایی که او با آنها صحبت میکند، خیلی واقعی به نظر میرسند. باید هم باشند. چون مکالمهی آنها در ابتدا به صورت مخفی ضبط شده و سپس اجازهی تدوین آنها در فیلم از آنها گرفته شده. برای همین تمامیشان خیلی عادی و شبیه ما جلوه میکنند. اینجا باید به انتخاب لوکیشن عالی فیلم هم آفرین گفت. محیطهای طبیعی و شهری اسکاتلند به شدت بیروح و سرد و تاریک هستند. از طرفی، لهجهی اسکاتلندی شدید مردم هم که به راحتی قابلفهم نیست، این حس را در آدمی ایجاد میکند که انگار قدم در دنیای دیگری گذاشته. هرچقدر این آدمها از لحاظ اخلاق و ظاهر شبیه ما باشند، اما در آن واحد یکجور حس بیگانگی هم نسبت به آنها و محیط اطرافشان در بیننده ایجاد میشود. گلیزر به زیبایی از این راه حسی که کاراکتر جوهانسون در ورود به دنیایی کاملا تازه دارد را در وجود ما هم جرقه میزند، تا از این طریق خیلی ملموستر حس این زن را درک کنیم. «زیر پوست» در زمینهی زیباشناسی واقعا میخکوبکننده است. اسکارلت جوهانسون در اینجا بازیی ارائه میکند که تاکنون از او سراغ ندارید. گرانش اصلی شخصیتاش به حرکات، نگاهها، اشارات آرام و کنجکاوانهاش خلاصه میشود و دیالوگ نقش کمرنگی در پردهبرداری شخصیتاش دارد.
«زیرپوست» دربارهی ماهیت وجودی انسانهاست. اینکه آیا آدمها براساس شکل ظاهریشان ارزشگذاری میشوند یا در تعاملاتمان، اولویت با شخصیت است
گلیزر در کنار فیلمبردارش، دانیل لندین، این توانایی را دارد تا به مرور نوع دیدگاهمان را نسبت به این ستارهی سینما تغییر دهد. «زیرپوست» دربارهی ماهیت وجودی انسانهاست. اینکه آیا آدمها براساس شکل ظاهریشان ارزشگذاری میشوند یا در تعاملاتمان، اولویت با شخصیت است. خودمان را که نمیتوانیم گول بزنیم. خیلی از انسانها، به خصوص مردها، دیگران (زنها) را بر پایهی مقدار زیباییشان، مورد توجه قرار میدهند. حالا گلیزر، در حرکتی عالی، یکی از جذابترین بازیگرهای دوران ما را برداشته و به او چهرهای غیرزمینی و ترسناک، اما در عین حال زیبا و اغواگر داده است. آیا حالا که از ذات او خبر داریم، نظرمان نسبت به او عوض میشود؟ کاراکتر جوهانسون شاید در ابتدا به مانند یک بیگانه باشد، اما پس از مدتی، او نشانههایی از یک «زن» معمولی را از خود نمایان میکند. این مسئله این حس را در مخاطب به وجود میآورد که انگار نظارهگر زندگی یک موجود فضایی ساده و معصوم هست. انگار او هم باید یک سری قوانین را اجرا کند و در زنجیرِ ظالمانهی بالادستیها و ایدئولوژیهای تحمیلشده، گیر کرده است. فیلم به خوبی ابعاد مختلف این زن را مورد بررسی قرار داده و از این راه او را به نمادی از انسانهای واقعیِ امروز تبدیل میکند. البته پایانبندی تکاندهنده و اذیتکنندهی فیلم ناگهان از ناکجا آباد سر میرسد و فیلم را در عین تلخی، به مرحلهای بالاتری از معنا سوق میدهد. پایانی که نتیجهگیری و تحلیل فیلم را خیلی سخت میکند. فیلم به فراتر از آن سوالاتی که مطرح کرده بود، میرود و مزهی تلخِ ناامیدی و تعجب و نادانی را در دهانمان برجای میگذارد. پایانی که شاید ناراحتکننده باشد، اما یکجورهایی درست هم هست و به ما تلنگری محکم میزند که حواسمان به رفتار و طرز نگاهمان به آدمهای دور و اطرافمان باشد. «زیر پوست» تجربهی غیرمتعارفی است که به دور از دیگر فیلمهای معمول و عادیای که به صورت روتین میبینید، قرار میگیرد. فیلم قصد شیرفهم کردن مخاطب را ندارد. بلکه ساختهی گلیزر بیشتر شبیهی معمایی پرپیچوخم میماند که ذهنتان را جنزده میکند و با تصاویر سیمانتیکِ و قابهای وهمآلود و اتفاقات وحشتناکاش، اثر سهمگینی روی روحتان میگذارد. «زیر پوست» مثال بارزی از یک علمیخیالی/وحشت واقعی است که با استفاده از عناصر تخیلی و ترس روانکاوانهاش، نوع نگاه انسانهای امروز به یکدیگر را نقد میکند و ما را به این فکر وا میدارد که ما چقدر «بیگانه» و چقدر «آشنا» میتوانیم باشیم. نظر شما دربارهی این قسمت چیست؟ بهترین سکانس را کدام میدانید، یا چه چیزی را ناامیدکننده پیدا کردید؟ لطفا دیدگاههای خود را با ما در میان بگذارید. تهیه شده در زومجی
نظرات