گیشه: معرفی فیلم The SpongeBob Movie: Sponge Out of Water
نظر منتقدان خارجی
اندرو بارکر از ورایتی که فیلم را دوست داشته، مینویسد:«برخی اوقات احساس جسارتِ خالصی در هرج و مرجِ آزادانهی فیلم و امتناع آن در چسبیدن به یک تم مرکزی یا دادن پیامهای زورکی است.» بتسی شارکی از لس آنجلس تایمز که از فیلم راضی نبوده، میآورد:«چیزی که فیلم را نجات میدهد، این است که فیلم تا خرخره با کمدی شیرینِ اسلپاستیک کلاسیک پر شده است. چیزی که کاری میکند نخندیدن به باباسفجی داخل یا بیرون از آب، روی نمایشگر بزرگ یا کوچک، سخت باشد و نتوان او را دوست نداشت.» مایکل رچشافه از اینترتینمنت ویکلی در نقدش میآورد:«بخشهای CG و زندهی فیلم به جای گسترش افقهای مثلا نامحدودِ باباسنفجی، هرگز موفق نمیشوند بهطور رضایتبخشی با اتفاقاتِ سنتی زیرآب تطبیق پیدا کنند.» امتیاز متاکریتیک این فیلم ۶۲ است.
یادداشت زومجی
در جایی از جدیدترین فیلم سینمایی «باباسفنجی» که «اسفنج بیرون از آب» نام دارد، باب اسنفجی و پلانکتون بعد از اتفاقاتی با ماشین زمان از آینده در زمان به عقب برمیگردند و آنجا هر دو با نسخهی خودشان در گذشته روبهرو میشوند. باب اسفنجیِ گذشته در مواجه با این حادثه، شروع میکند به چرتوپرتگویی و نسخهی آیندهی پلانکتون را با سوالهای معمولِ مضحکش بمباران میکند. باباسفنجی بعد از اینکه حسابی روی اعصاب پلانکتون قدم زده، از او میپرسد:«اگه از آینده اومدی، بگو ببینم من قراره چی بگم؟». پلانکتون جواب میدهد:«یه چیزی احمقانه؟». باب اسفنجی هم که ظاهرا جواب درست را شنیده، هیجانزده میشود. این همان دیوانگی موجود در رگ و ریشهی این سریال سورئال است که آن را اینقدر مجذوبکننده کرده است. در دنیای بیکینی باتم با موجوداتی طرف هستیم که در اوج احمق بودن، بامزه هستند. در اوج حرفهای مسخرهشان، از حقیقت میگویند. به محض اینکه میخواهید به آنها بخندید، طوری جدی میشوند که خشکتان میزند و به محض اینکه آنها را جدی میگیرید، با یک جملهی باحال، رودست میخورید.
«باب اسنفجی» یک انیمیشن سریالی کودکانه به نظر میرسد، اما زیرکیاش در این است که حقایق پیرامون زندگی ما را با همان زبان کودکانه بهشکل زیبایی جلوی رویمان میگذارد. به خاطر همین عنصر و ویژگی خاصش است که هر وقت اسم باباسفجیِ شلوار مکعبی میآید، گوشهایمان تیز میشود. من به شخصه باباسنفجیبینِ حرفهای نیستم. اما اگر بین دوراهی باب اسنفجی و کاری مهم قرار بگیریم، مطمئنا بدون معطلی اولی را انتخاب میکنم. خب، آیا با این همه عشقی که نسبت به این سریال داریم، فیلم سینمایی جدید آن راضیکننده است؟ جواب دادن به این سوال به سادگی آوردن یک «بله» و «نه» ساده نیست. اما حتما با همین جملهی قبلی حدس زدهاید که فیلم آنقدر بینظیر نیست که بتوانم خیالتان را از همین ابتدا با آن روشن کنم.
«اسفنج بیرون از آب» اگرچه تقریبا تمام ویژگیهای دوستداشتنی سریال را دارد، اما مسئله این است که در تمام لحظاتش موفق نمیشد به ارتفاعاتی که این مجموعه از قبل بر جای گذاشته است، دست پیدا کند. اما این باعث نمیشود تا حضور آن ویژگیها قدرتشان را به طور کامل از دست بدهد. هنوز دیدن فضای رویایی زیرآبی روستای بیکینی باتم، هیپتونیزمکننده است، هنوز کاراکترها بهیادماندنی هستند و هنوز به محض اینکه باب اسنفجی و پاتریک دهانشان را باز میکنند با سیلی از جملاتِ دیوانهواری که روی مرز هوشمندی و خنگبازی حرکت میکنند، روبهرو میشوید. حقیقتش به سادگی نمیتوان گفت «اسفنج بیرون از آب» برای چه کسانی است. طرفداران کارکشتهی باب اسنفجی مطمئنا برای نوستالژی و دیدن کاراکترهای موردعلاقهشان به چنین تجربهای نه نمیگویند. در آن واحد، برخی از همین طرفداران ممکن است از برخی ضعفها و نقاطِ سطح پایینش ضدحال بخورند. این وسط، سازندگان تلاش کردهاند با اضافه کردن زورکی المانهای فیلمهای زنده و پیکساری که روی پوسترهای تبلیغاتی فیلم هم زیاد دیده میشوند، شاید کمی متفاوتتر ظاهر شوند یا بییندگان تازهای را برای فیلمشان دست و پا کنند. اما کارگردانی این بخش از فیلم به خاطر اینکه از روحِ باب اسنفجی و چیزی که از او میشناسیم، فاصله میگیرید، هم برای قدیمیهای باب اسنفجی بیحس و حال و بیگانه احساس میشود و هم در اجرا در مقایسه با انیمیشنهای این سبک و سیاق قویتر نیست که حداقل به هدف دومش برسد. اما این بخش از فیلم باعث نمیشود تا تجربهی کلیتان نابود شود. اگر از طرفداران سریال مولتیمیلیونی شبکهی نیکلودین باشید، از دیدن اینکه اکثر المانهای سریال در فیلم وجود دارد، خوشحال میشوید. از صداپیشگی بامزه و دنیای رنگارنگش گرفته تا جزییاتی که در یک چشم به هم زدن میآیند و میروند.
این کمدی که توسط پاول تیبتِ کارگردان (یکی از نویسندگان و تهیهکنندگان قدیمی سریال) و مایک میچل (کسی که بخشهای زنده را کارگردانی کرده) ساخته شده، قصد ندارد چیزی به کاراکترها و داستانشان اضافه کند. همان فصل افتتاحیهی فیلم که موقعیت و روابط کاراکترهای اصلی بیکینی باتم را توضیح میدهد، به طرفداران قدیمی میگوید که اصلا انتظار اتفاقات خاص و کاملا جدیدی را از فیلم نداشته باشید و تازهواردها را هم با اطلاعات لازم به داخل داستان اصلی پرتاب میکند. اینکه فیلم نمیخواهد عمق خاصی به این دنیا اضافه کند، موضوع قابلتوجهای نیست. اصلا «باب اسنفجی» دربارهی شخصیتپردازی دنبالهدار نبوده است. ما با شخصیتهای آمادهای طرف هستیم که در هر اپیزود با قسمتی از آنها روبهرو میشویم. هدف سازندگان ارائهی شوخیهای باب اسفجیوار در مدتی طولانیتر بوده که این هم عالی است. سر و کلهی مشکل و دردسر وقتی پیدا میشود که یکدفعه متوجه میشویم تیبت و میچل دو فیلم کاملا متفاوت و جدا ساختهاند و یکی آنها را به زور به هم چسبانده است. به همین دلیل، تغییر جهتی که فیلم ناگهان در شکل بصری و اتمسفرش میدهد، حداقل در نگاه من خیلی اذیتکننده و نامناسب احساس شد.
البته این را هم در نظر بگیرید که من دارم به عنوان نمایندهی خودخواندهی طرفداران بزرگسالِ «باب اسنفجی» و از زاویهی منتقدانه به این مسئله نگاه میکنم. بدونشک شما اگر رقص چنین کاراکترهای اغراقشدهی پرتعدادی را جلوی مخاطبانِ هدف، یعنی کودکان زیر ۷ سال پخش کنید، هرگز با این شکایتها روبهرو نمیشوید و فارق از هر تغییری که در «باب اسنفجی» ایجاد شده با جیغ و هورای بچهها مواجه میشوید. اما همانطور که گفتم، «باب اسنفجی» به خاطر ارجاعاتش به فرهنگ عامه و حرفهای بزرگسالانهاش که به دور شوخیهایش پیچیده شده است، اگر به اندازهی کودکان، با بزرگسالان ارتباط برقرار نکند، کمتر نکرده است. تازه، تغییری که در بافت فیلم ایجاد شده نیز بیتردید با هدفِ جلب نظر کودکانی که به این چیزها اهمیت نمیدهند، نبوده است. پس، اجازه دارم بگوییم که به خاطر این تصمیم سازندگان واقعا بعد از شروعی جذاب که به ادامهای درگیرکننده وصل شد، به پایانی که انتظار میکشیدم، نرسیدم و برخلاف پایانبندی پرنشاط فیلم که با رپخوانی همراه بود، فعلا با احساس سرخوردگی و ناامیدی با باب اسفنجی وداع کردم.
ماجرای اصلی فیلم، چیز پیچیدهای نیست. باب اسفجیِ شلوارمکعبیِ زردِ پرمنفذ که خاصیت جذب آب دارد، با صدای خستگیناپذیر و اشتیاقِ ویروسوار تام کِنی، دارد از زندگی زیرآبیاش در روستای بیکینی باتم لذت میبرد. او در رستوران فست فودِ آقای خرچنگ درکنار اختاپوس کار میکند و اوقات فراغتش را هم با بهترین دوستش، پاتریکِ ستاره دریایی خل و چل میگذارند. اما یک روز، فرمول جادویی و مخفی همبرگر خرچنگی گم میشود و بیکنی باتم که مهمترین و تنهاترین منبع غذاییاش را از دست داده، دچار هرج و مرج میشود و خب، آخرالزمان از راه میرسد. این فاجعه با چنان سرعت و جزییاتی اتفاق میافتد که سبب خندههای زیادی میشود و باری دیگر نشان میدهد که این سریال به خاطر چه چیزهایی محبوب است. آقای خرچنگ اول به پلانکتون مضنون میشود، اما باب اسنفجیِ خوشبین و مهربان نظر دیگری دارد و از همین سو با پلانکتون دست همکاری میدهد تا مچ سارق اصلی، دزد دریایی بدی به اسم ریش-برگر را بگیرند.
بگذارید خیلی ساده و روشن به شما بگوییم: باب اسنفجی و دوستانش= خوب. ریش-برگر و مرغان دریاییاش= بد. داستان از زبان ریش-برگر روایت میشود. هر موقع فیلم سراغ او میرود، داستان از ریتم میافتد، بامزگیاش را از دست میدهد و خستهکننده میشوند. اما وقتی به زیر آب برمیگردیم، همهچیز به حالتِ آرمانیاش برمیگردد. موضوع این است که «باب اسنفجی» هیچوقت دربارهی روایت یک قصهی سرراست نبوده است. «باب اسنفجی» دربارهی لحظات کوتاهِ بامزه و دیالوگهای بیمورد اما خندهدار است. مهمترین دلیلی که باعث شده بخشهای لایو اکشن فیلم، به عنوان تافتهی جدا بافته احساس شوند، فقط به خاطر حالت بصری متفاوتش نیست، بلکه به خاطر نوع روایتِ داستانیاش است.
وقتی زیر آب هستیم، جاذبهی محوری فیلم در راستای سریال، دربارهی پیدا کردن فرمول برگر خرچنگی نیست، بلکه این لحظات و موقعیتهای گذرای جالب آن هستند که در دل این ماجرا اتفاق میافتند. خوشبختانه، اکثر زمان فیلم از این روند پیروی میکند. از زمانی که آخرالزمان میشود و دنیا به شکل فیلمهای «مد مکس» به بیابانهای بیآب و علف با آدمهای روانی تغییر شکل میدهد تا زمانی که پلانکتون وارد مغز خوشحال و شنگولِ باب اسنفجی میشود و در آنجا ترسناکترین چیزهایی که میشناسیم را در شمایلی دوستداشتنی پیدا میکند گرفته تا شوخیهایی که سازندگان با کلیشههای ژانرهای مختلف انجام میدهند. برای مثال، میتوان به کاراکتر سندی اشاره کرد که مثل اغلب فیلمهای پساآخرالزمانی، دیوانه شده، پیشگویی میکند و خبر از آیندهای امیدوارانه میدهد. این لحظاتِ «اسفنج بیرون از آب» به سبک چیزی که از سریال به یاد داریم، علاوهبر داشتن یک جنبهی ظاهری، یک عمق هجوآمیزِ درونی هم دارند که فقط به چشم بزرگترها، میآیند. بخش CGI پایان فیلم نیز میخواهد طعنهای به فیلمهای ابرقهرمانی بزند، اما چون روایت متمرکز و ساکن نیست و سازندگان کاراکترها را به جای ادای کمدیهای دیالوگمحور به جنب و جوشهای هالیوودی و تعقیب و گریزهای انفجاری وا داشتهاند، به نتیجهی درخشانی نرسیدهاند. پردهی سوم فیلم به این دلیل عصبانیکننده است که تقلیدی آشکار و بیمغز از انیمیشنهای این شکلی مثل «شگفتانگیزان» است. این تقلید بیمورد از سوی دنیای «باب اسنفجی» که آن را با هویت و نوآوری منحصربهفرد خودش میشناسیم، قابلتحمل نیست.
«باب اسنفجی: اسفنج بیرون از آب» بهطرز ظریفی که روی اعصاب مخاطب نرود، دربارهی خطرات مصرفزدگی و اهمیت کار گروهی پیام میدهد و اگر چند دقیقهی اول و پردهی سومش را قیچی کنیم، با اپیزود طولانی مهیج، خندهدار و تند و سریعی مواجه میشویم که سرگرمتان میکند و کارگردانی هنریاش نیز مثل همیشه آرامشبخش است. فیلم برای کسانی که وقت دنباله کردن سریال را ندارند، فرصت خوبی برای دیدار با بیکینی باتم فراهم میکند. هرچند شاید تماشای آن برای باب اسنفجیبینهای حرفهای، آنچنان ضروری نباشد.
تهیه شده در زومجی
نظرات