راهنمای داستان و دنیای مجموعه بازیهای Metal Gear Solid (قسمت اول)
متالگیر سالید را به جرات میتوان از برترین مجموعه بازیهای تاریخ به شمار آورد. بازیهای این سری، نسخه به نسخه همراه با تکنولوژی روز پیشرفت کردند و بهتر شدند و جدا از این که همواره در حفظ طرفداران قبلی موفق هستند، دائما بر تعداد مخاطبان خود نیز میافزایند. همانطور که نمایش خیرهکنندهی The Witcher 3 بسیاری از کسانی که تا به حال دنیایش را نمیشناختند را به خود جذب کرد، Metal Gear Solid 5: Phantom Pain این روزها کاری را شبیه به آن انجام میدهد. وجه شباهت دیگر این دو اثر نیز در پیچیدگیهای بسیار داستان دنیایشان است. همانطور که برای داشتن یک تجربهی خارقالعاده با گرالت هیولاکش، نیاز به شناخت آثار قبلی مجموعه و معرفی شخصیتهای مهم و نگاهی به این دنیای جادوگری است، تجربهی قسمت پنجم متال گیر سالید هم بدون دانستن ماجراهای قبلی و خیلی اطلاعات دیگر از لذت بازی کردنتان میکاهد.
سالی که داستان بازی در آن جریان دارد | سال عرضه | بازیهای سری متالگیر به ترتیب داستانی |
---|---|---|
۱۹۶۴ | ۲۰۰۴ | Metal Gear Solid 3: Snake Eater |
۱۹۷۰ | ۲۰۰۶ | Metal Gear Solid: Portable Ops |
۱۹۷۴ | ۲۰۱۰ | Metal Gear Solid: Peace Walker |
۱۹۷۵ | ۲۰۱۴ | Metal Gear Solid V: Ground Zeroes |
۱۹۸۴ | ۲۰۱۵ | Metal Gear Solid V: The Phantom Pain |
۱۹۹۵ | ۱۹۸۷ | Metal Gear |
۱۹۹۹ | ۱۹۹۰ | Metal Gear 2:Solid Snake |
۲۰۰۵ | ۲۰۰۴ | Metal Gear Solid: Twin Snake |
۲۰۰۷/۹ | ۲۰۰۱ | Metal Gear Solid 2: Sons Of Liberty |
۲۰۱۴ | ۲۰۰۸ | Metal Gear Solid 4: Guns Of Patriots |
۲۰۱۶/۱۸ | ۲۰۱۳ | Metal Gear Rising: Revengeance |
وقتی قرار باشد دنیای بزرگ متالگیر را برای مخاطبی که هیچ شناختی نسبت به آن ندارد معرفی کنیم، بزرگترین اشتباه پرداختن به جزئیات خواهد بود. دنیای این مجموعه به حدی گستردگی و پیچیدگی دارد که بیان تکتک جزئیاتِ آن را تقریبا غیرممکن میکند. حتی اگر این کار ممکن هم باشد، خودش مخاطب را بیش از پیش سردرگم میکند. قبل از شروع این را بگویم که در این مقالهی دو قسمتی، چند نکته رعایت میشود. ما داستان این مجموعه را از لحظهی آغاز تا جایی که قرار است فانتومپین شروع شود، روایت میکنیم و هیچ کاری به قسمتهای بعدی داستان نداریم چرا که ماجراهایشان به هیچ عنوان ارتباطی با فانتومپین ندارد و بیان کردنشان فقط بیجهت حجم مقاله را زیاد میکند. نکتهی بعدی، نگاه کلی ما به داستان این سری است. در این نوشته، اصلا دیدمان نسبت به ماجراها را جزئی نمیکنیم و فقط آنقدر میگوییم که از ماجراهای قبل از فانتومپین برایتان ابهامی باقی نماند. نکتهی سوم هم بدیهی است اما بیانش ضرری ندارد. این مقاله به طور کامل داستان تمام بازیهای این سری که از نظر داستانی پیش از فانتومپین هستند را لو میدهد. چهارمین نکته که از اهمیت بسیاری نیز برخوردار است مربوط به یکی از نسخههای بازی به نام Metal Gear Solid: Portable Ops میشود. این بازی تنها بازی این مجموعه است که کوجیما خودش داستان آن را ننوشته است. به جرات میتوان گفت که داستان این نسخه تقریبا هیچ نکتهی خاصی ندارد و حتی ربط خاصی به ادامهی داستان در نسخههای بعدی نیز ندارد. تمام ماجرای آن مربوط به یک درگیری بین اسنیک و گروه فاکس میشود و در پایان اسنیک موفق به شکست آنها میگردد. از آنجایی که هدفمان این است که تا جای ممکن حرفهایمان را خلاصه کنیم، از بیان داستان این نسخه( که کلا دو پاراگراف میشود!) هم میپرهیزیم.
[section label="هیدئو کوجیما" anchor="Hideo Kojima"]
قبل از آغاز به پرداختن دربارهی داستان بازیهای قبلی این سری، این دنیا را برایتان در یک نگاه کلی تصویرسازی میکنیم. در ابتدا خالق این دنیا را میشناسیم، سپس ویژگیهای اصلی این داستان را بیان میکنیم. بعد از اینها چند نکته در رابطه با سری متالگیر میگوییم و سپس به معرفی شخصیتهای مهم و متمایز کردن اسنیکها از یکدیگر میپردازیم. اول از همه به سراغ هیدئو کوجیما بازیساز بزرگ ژاپنی و خالق این مجموعه متال گیر میرویم.
هیدئو کوجیما را میتوان از برترین بازیسازان قرن به شمار آورد. شخصی که در سال ۱۹۶۳ در توکیو به دنیا آمد و در طول زندگی خود فراز و نشیبهای بسیاری را تجربه کرد. او در خانوادهای به دنیا آمد که دائما در حال مهاجرت و جابهجایی بودند و هرگز به او بهای زیادی نمیدادند. از همان سنین کودکی برنامههای تلویزیونی و فیلمها و انیمیشنها تبدیل به سرگرمیهای او شدند. کوجیما از همان کودکی عاشق سینما بود و آرزویی بزرگتر از تبدیل شدن به یک فیلمساز بزرگ نداشت. او چند بار اقدام به ساخت فیلمهای کوتاه کرد اما زمانی که خواست به طور جدی وارد این عرصه شود، به دلیل نداشتن هیچگونه امکانات و هیچ بودجهی مالی پا پس کشید. میل و علاقهی کوجیما به داستانسرایی و تصویرسازیهای سینمایی هرگز از بین نرفت و او اولین کتاب خود را در ۴۰۰ صفحه به نگارش در آورد.
پس از مدتی هیدئو کوجیما با «ماریو» و دنیای بازیهای رایانهای آشنا شد و کورکورانه تصمیم به ساخت رویاهایش در این دنیا گرفت. او رشتهی بازاریابی را برگزیده بود و به همین دلیل پس از ورود ناگهانیاش به کونامی هم موفق به کار در جایی که میخواست نشد. اما این هم مانع او نشد و وی پس از تلاشهای بسیار اولین پروژهی خود را با نام «آخرین دنیا» به کونامی ارائه کرد. این پروژه اصلا به مزاق مدیران کونامی خوش نیامد و در همان وهلهی اول لغو شد. اینها پایان ماجراهای کوجیما برای تبدیل شدن به یک اسطوره نبود و او با کمک گرفتن از ذهن داستاننویس و خلاق خود در سال ۱۹۸۷ بازی Metal Gear را خلق کرد. متالگیر در آن روزها اولین بازی سبک مخفیکاری جهان به حساب می آمد و با در نظر گرفتن تکنولوژی حاضر در آن زمان، تجربهای خارقالعاده بود. نکتهی مثبت و متفاوت این پروژه که در هیچکدام از بازیهای آن روزگار دیده نمیشد، داستانی بود که این بازی با خود یدک میکشید. از دیالوگهایی که آن زمان فقط بر روی صفحه نوشته میشد، جملاتی باقی مانده که حتی در بعضی از برترین داستانهای تاریخ دیده نمیشود.
کوجیما بارها خواست که برای همیشه دنیای متالگیر را ترک کند، چرا که دوست داشت بیش از اینها در دنیای گیم قلم بزند و سمت و سوی داستانهایش را به مکانهای دیگری هم ببرد. زمانی که در سال ۲۰۰۸ بازی Metal Gear Solid 4: Guns Of Patriots منتشر شد و آن نمایش بینظیر را به مخاطبان هدیه کرد، دیگر کسی انتظار متالگیر دیگری نداشت. پایان عجیب و غریب، خاص و متفاوت این نسخه، تقریبا احتمال عرضهی هر بازی دیگری از این مجموعه را از بین برد. نه این که کسی این عقیده را داشته باشد که دیگر متالگیر چیزی برای روایت ندارد، بلکه همگان فکر میکردند کوجیما قطعا همینجا مجموعه را در اوج به پایان میرساند. عرضهی Peace Walker در سال ۲۰۱۰، این فرضیهها را از بین برد اما داستانش به طوری نبود که کسی انتظار دیوانهوار نسخهی بعدی را بکشد. پس از روزها و مدتها مخفیکاریهای کوجیمایی! قسمت پنجم متال گیر سالید معرفی شد و بخش اول با نام Ground Zeroes که میشود در کمتر از ۷۰ دقیقه به اتمام رساند، در سال ۲۰۱۴ عرضه شد تا عطش طرفداران برای نسخهی بعدی که به عقیدهی کوجیما بزرگترین نسخهی این سری است را افزایش دهد و هماکنون چند روز بیشتر تا پایان یافتن حماسه باقی نمانده است. نمیدانم باید این سخن را باور کرد یا نه، اما کوجیما گفته این آخرین متالگیری است که میسازد.
داستان این سری بازیها، روایتگر داستان بزرگترین سرباز قرن بیستم یا همان بیگباس است که سرد و گرمهای بسیاری را در زندگی خود تجربه کرده است. در عین این که داستان بازی، روایتی کاملا شخصی و غیر حقیقی است، تکهتکههای خود را بر اساس حقایق تاریخی چیده است. حقیقتش را بخواهید، داستان سری بازیهای متالگیر، هدف اصلی خود را نشان دادن تاریکیهای جنگ قرار داد. جالب است بدانید نقطهی آغازین این داستانها نیز جنگ سرد است. متالگیر در حقیقت برای اعتراض به سیاستهای زشت و پلید دولتهای جنگطلب ساخته شد. شخصیتهای این داستان، همواره در پی عدالتطلبی و جلوگیری از جنگهای اتمی و فعالیتهای نظامی که به مردم صدمه میزنند، هستند. کوجیما قبل از نگارش هر قسمت از این داستان، به مطالعهی چندین و چند برهه از تاریخ میپردازد و آنها را به شکلی سینماوار در دنیای بازیهایش پیاده میکند، به همین سبب مخاطب کوجیما در بسیاری از دقایق متالگیر با یک رویداد حقیقی تاریخی طرف میشود و به این دلیل داستان را بیش از پیش باور میکند. متالگیر نشان میدهد که دولتها و سیاستمداران بزرگ، چطور به دلخواه خود انسانها را بازیچهی دست خویش ساخته و با سوءاستفاده از آنها اهدافشان را محقق میسازند.
اسنیکها
یکی از بزرگترین سوالاتی که همواره دغدغهی زیادی برای کسانی که این سری را نمیشناسند ایجاد کرده این است که این اسنیکها چه تفاوتی با هم دارند؟ چرا در عین تفاوت همه از نامی مشترک بهره میبرند و از همه مهمتر در این نسخه ما با کدامشان طرف هستیم؟ پس در ابتدا برای پاسخ به این سوال، هر چهار اسنیک را به صورت کلی معرفی میکنیم.
بیگباس( Big Boss): بیگباس در سال ۱۹۳۵ متولد شده است. وی پدر سه اسنیک دیگر( Solid Snake ، Liquid Snake و Solidus Snake) است که در ادامه به معرفی آنان نیز میپردازیم. هر سهی آنها با روش لقاح مصنوعی به دنیا آمدهاند. او در پنج نسخهی اول این سری از نظر داستانی( به لیست بالا مراجعه شود) شخصیت اصلی و قابل کنترل بازی است. هیچکس نام اصلی و حقیقی بیگباس را نمیداند اما میدانیم که در طول بازیهای مختلف این مجموعه تا به حال با نامهای «جان» و »جک» خطاب شده است. او القاب بسیاری دارد که از میان آنها میتوان به , Vic Boss ،Punished Snake, ،Venom Snake ،,Naked Snake و از همه مهمتر بیگباس اشاره کرد.
متالگیر چیست؟
بدون شک، یکی از سوالاتی که ذهن مخاطبان را به خود مشغول میکند، این است که متالگیر چیست؟ متالگیر به روباتهایی گفته میشود که از دو پای مکانیکی بهره میبرند. این روباتها قادر به حمل و شلیک موشکهای اتمی هستند و مدلهای مختلف و متمایزی از آنها وجود دارد.
همانند دیگر بخشهای این داستان،زمانی که قرار بر معرفی شخصیتهای این مجموعه باشد فقط یک راه برای جلوگیری از گمگشتگی ذهن مخاطب وجود دارد. ما فقط شخصیتهایی را معرفی میکنیم که ۱- در داستان پنج نسخهی اول از نظر داستانی نقش داشته باشد و ۲- شخصیتهایی پر رنگ و تاثیرگذار به شمار روند. این را هم نباید فراموش کنیم که برخی از این شخصیتها را به صورت کامل میشناسیم اما بعضی از آنها قرار است برای اولینبار در فانتومپین حضور یابند و به همین دلیل اطلاعات زیادی در رابطه با آنها نداریم.
شخصیتهای شناخته شده
کازوهیرا میلر: همانطور که از اسم او پیدا است، یک دورگهی ژاپنی-آمریکایی است. مادرش ژاپنی و پدرش یک فرد آمریکایی است. او در سال ۱۹۴۶ در ژاپن متولد شده است و همانجا در یک ارتش خصوصی تعالیم نظامی میبیند. پس از مدتی کاز به ارتش خصوصی بیگباس که با نام اختصاری MSF شناخته میشود پیوسته و بسیاری از امور را در دست میگیرد. کازوهیرا میلر، تنها دوستی است که اسنیک پس از جدایی از «فاکس» دارد و از زمان وقایع بازی Metal Gear Solid: Peace Walker کمکهای زیادی به اسنیک کرده است. در این نسخه، یعنی Phantom Pain او بیشتر از همیشه در طول بازی حضور دارد، البته اینبار دیگر یک سرباز کارکشتهی سفت و محکم نیست و تبدیل به فردی شده که بدون عصا حرکت هم نمیتواند بکند. وی یک دست و پای خود را در دوران زندانی بودنش در افغانستان از دست داده و این موضوع تاثیرات بسیاری بر روح او گذاشته است.
[caption id="attachment_57003" align="aligncenter" width="600"]
کازوهیرا میلر[/caption]
باس:
باس در سال ۱۹۲۲ به دنیا آمده است. وی فرزند یکی از مقامات بلندمرتبهی گروه فلاسفه است. پدر او مهمترین رازهای این گروه را با وی در میان میگذارد و همین سبب مرگش میشود. باس در سال ۱۹۴۱ وقتی که به عنوان مشاور به نیروی هوایی ویژهی بریتانیا دعوت میشود، زیرو را ملاقات میکند. باس در طول زندگیاش، ماموریتهای تکنفره و جنگهای شلوغی را با موفقیت پشت سر گذاشته است و آنقدر ماهر است که چندین و چند فن مبارزه را از خودش ابداع کرده است. او به ماموریتهای آدمربایی بسیاری رفته و به همین دلیل در مخفیکاری نیز استاد است. باس در زمانی یک یگان ویژه با نام کبرا میسازد و با آن ماموریتهای بسیاری را به سرانجام میرساند. باس تجربههای بسیاری در زندگی خود داشته که یکی از آنها سفر به فضا بوده است! زمانی که روسیه موفق به فرستادن چندین و چند ماهواره به فضا میشود، آمریکا از ترس عقب ماندن از آنها تصمیم میگیرد که اولین کشوری باشد که یک انسان را به فضا میفرستد. مشکل آمریکاییها این است که سفینههایشان مقاومتی در برابر اشعههای مختلف ندارند و به همین دلیل اگر یک انسان با این سفینهها به فضا رود، قطعا میمیرد. آنها به این دلیل باس را برای این ماموریت انتخاب میکنند که او قبلتر در برابر تشعشعات هستهای قرار گرفته و جان سالم به در برده بود. باس به این سفر میرود و به طرز معجزهآسایی نجات پیدا میکند. او در زندگیاش همه کار را فقط به خاطر کشورش انجام میداد و یک میهنپرست واقعی به شمار میرفت. او در زمانی با اسنیک آشنا میشود و به این دلیل که وی را فردی شبیه به خود میبیند به او تمام آنچه میداند را آموزش میدهد. رابطهی بین او و اسنیک مشخصا چیزی فراتر از استاد و شاگرد است و این دو نسبت به هم عاطفه نیز دارند. پس از مدتها همراهی با اسنیک، باس به دستور رییس جمهور وقت، راهی یک ماموریت سری و ویژه میشود و بدون گفتن حتی یک کلمه اسنیک را تنها میگذارد. ملاقات باس و اسنیک پس از چند سال در نقطهی آغازین MGS3: SE روی میدهد.
[caption id="attachment_57004" align="aligncenter" width="610"]
The Boss[/caption]
آسلات: آسلات فرزند استاد اسنیک یعنی The Boss است. ( بگذارید همینجا بخشی از ماجرای اولین قسمت این داستان را تعریف کنم. در طی اتفاقاتی که بین دو کشور روسیه و آمریکا میافتد، استاد اسنیک یعنی باس مجبور میشود خود را یک شخص خائن نشان دهد که مقصر ماجرا آمریکا نباشد. بیگباس که در همان زمان در حال انجام ماموریت خود در روسیه بوده، به خیال باطل این که باس حقیقتا یک نفوذی است پس از مبارزهی بسیار او را میکشد و اینجا است که لقب بیگباس به او داده میشود. بیگباس پس از آن که از همه چیز خبردار میشود و میفهمد تمام اینها برنامهریزی دولت بوده است و باس قربانی تصمیمات دولت شده است، برای همیشه از گروه «فاکس» میرود و شروع به ساخت ارتش خصوصی خود میکند) نام واقعی آسلات Admaska است و از آنجایی که او توانایی بالایی برای کنترل و استفاده از سلاح Revolver (هفت تیر) دارد به او لقب Revolver Ocelot را نیز دادهاند. او در نسخهی اول بازی از نظر داستانی یعنی Snake Eater دشمنی سخت برای بیگباس بود( البته در پایان داستان اینگونه نیست) اما اینجا حکم یار اصلی بیگباس را دارد. زمانی که آسلات فعالیتهایی در افغانستان داشت، در بعضی مواقع دشمنانش را به روشهایی دهشتناک شکنجه میکرده و به همین دلیل به او لقب Shalashaska نیز دادهاند. وی پس از ماجراهای قسمت پنجم متالگیر سالید، نقشهای بسیاری در داستان ایفا میکند.
[caption id="attachment_57005" align="aligncenter" width="600"]
آسلات[/caption]
زیرو: نام حقیقی او دیوید است. قبل از تشکیل سازمان فاکس، وی همراه با باس در نیروی هوایی ارتش بریتانیای کبیر خدمت میکرد. او در ابتدای کار فعالیتهای خاص جاسوسی خود را در سازمان اطلاعات بریتانیا آغاز میکند اما پس از گذشت مدتی به سازمان سیا میپیوندد. او کسی است که در سال ۱۹۶۲ ساکلاو را برای آمدن به آمریکا و فرار از روسیه یاری کرد. کمی بعدتر از این ماجرا، زیرو به همراه باس یگانی ویژه با نام فاکس را میسازند که به سازمان سیا وابسته است. در زمان رویدادهای نسخهی Ground Zeroes، زیرو رئیس گروه میهنپرستان است. گروهی که در آن زمان بزرگترین دشمن ارتش خصوصی اسنیک است.
[section label="شخصیتهای جدید MGS V" anchor="New characters in MGS V"]
شخصیتهای جدید Metal Gear Solid V
[caption id="attachment_57001" align="aligncenter" width="1280"]
Quiet But No Silent[/caption]
Quiet: یکی از آن اشخاصی که دقیقا خوب یا بد بودن آن مشخص نیست. ظاهر و رفتار او به طرز عجیبی شبیه به Sniper Wolf( یک اسنایپر زیبارو که در یکی از نسخهها حضور داشت و سالید اسنیک رسما شکستش داد و حسابش را کف دستش گذاشت) است. او لال است و توانایی فوقالعادهای در تکتیراندازی دارد. او توسط آسلات مورد شکنجه قرار گرفته است و به همین دلیل اطمینان داریم که حداقل اول کار دشمن بیگباس است. در جایی شاهد دستگیر شدن او در Mother Base هستیم. زمانی که سربازان قصد کشتن وی را دارند ناگهان بیگباس از راه میرسد و جلوی این کار را میگیرد و پس از این که بیگباس چیزی را درگوشی به او میگوید، وی در ماموریتها با بیگباس همراه میشود. تئوریهای زیادی در رابطه با این شخصیت وجود دارد اما از هیچکدام آنها نمیتوان مطمئن بود.
[caption id="attachment_57000" align="alignleft" width="349"]
اسماعیل[/caption]
اسماعیل: اسماعیل همان شخص باندپیچی شدهی اولین تریلر Phantom Pain است که بیگباس را نجات داد. تا به حال کوجیما هیچ حرفی از آن به زبان نیاورده است. در رابطه با او نیز نمیتوانیم با اطمینان حرفی بزنیم، هرچند اغلب تئوریها به این اشاره دارد که او همان «چیکو» است. البته با توجه به این که در تریلرهای مختلف دیدهایم که اسنیک پس از به هوش آمدن از کما چیزهای به صورت توهم میبیند، ممکن است اسماعیل هم توهمی بیش نباشد.
صورت سوخته: آنتیاگونیست اصلی بازی که اصالتا گرجستانی است و گذشتهای عجیب دارد. طبق نوارهای موجود در Ground Zeroes اطمینان داریم که وی قبلا با بیگباس آشنایی داشته و این دو به صورت کامل یکدیگر را میشناختند. هر دوی این اشخاص( بیگباس و صورت سوخته) قبلا در گروه FOX بودهاند و جالبتر این که هر دوی آنها نیز از این گروه جدا شده و اقدام به ساخت ارتشی خصوصی کردهاند. اسنیک ارتش خود با نام MSF را ساخته و در آن سمت صورت سوخته نام XOF(برعکس FOX) را برای گروه خود انتخاب نمودهاست. کوجیما در پوشاندن هویت حقیقی این شخص نیز موفق بوده است و ما چیزی جز چند تئوری پیش پا افتاده در رابطه با شخصیت او در دست نداریم اما میدانیم که به احتمال بسیار بالا تمام اتفاقات افتاده در Ground Zeroes زیر سر وی و نقشههای شیطانیاش بوده است. وی در کودکی خانواده و تمام افراد دهکده اش را در اثر یک حملهی هوایی از دست داده است. او از هم گروه میهن پرستان و فرماندهی آنها Zero و هم از بیگباس و گروهش تنفر دارد. احتمالا او اسنیک و Zero را عامل مرگ خانواده و مردمش می داند و به همین دلیل در پی انتقام است.
[caption id="attachment_57002" align="aligncenter" width="940"]
صورت سوخته[/caption]
به جز اینها بازی شخصیتهای زیاد دیگری هم دارد که احتمالا معرفی کردنشان توسط خود بازی انجام میشود و برای پرهیز از زیاد شدن بی حد و اندازهی مقاله از بیان بیوگرافی آنها میگذریم. فقط این را بگویم که در میان این شخصیتها یک پسربچهی جنگی با نام الی وجود دارد که احتمال ۹۹ درصد همان لیکوئید اسنیک خودمان است.
[section label="داستان Metal Gear Solid 3" anchor="MGS 3 Storyline"]
داستان Metal Gear Solid 3: Snake Eater
اگر تاریخچهی پیش از بازی هر کدام از شخصیتها را در نظر نگیریم، داستان این بازی سرآغاز داستان این سری است. ماجرا در سال ۱۹۶۴ شروع میشود. یک دانشمند اهل روسیه به نام نیکولای استفانوویچ ساکلاو مدتها است که پناهندهی آمریکا است و در این کشور زندگی میکند. وی در نزدیکیهای سال ۱۹۶۲ به این کشور آمده و از زندگی در این مکان راضی است. متاسفانه یا خوشبختانه وی دیگر نمیتواند در آمریکا باقی بماند، زیرا بر طبق قرارداد و معاملهای که آمریکا با روسیه تنظیم کرده، قرار بر این است که روسها تمام موشکهای مستقر خود در کوبا را از آنجا ببرند و در مقابل آمریکا ساکلاو را به روسیه تحویل دهد و تجهیزات نظامی فرسوده خود در ترکیه را نیز از بین ببرد. تمام خواستههای دو طرف به طور کامل انجام میشود، اما آمریکا به هیچ عنوان از وضع فعلی راضی نیست و به همین علت رئیس جمهور این کشور، سازمان سیا را موظف به بازپس گیری ساکلاو در یک عملیات مخفی میکند.
در ۲۴امین روز از ماه آگوست سال ۱۹۶۴ میلادی، یک مامور مخفی با اسمِ رمزِ «مارِ برهنه» وارد خاک روسیه میشود و هدفش بازگرداندن ساکلاو به آمریکا است. وی یک مامور ماهر از سازمانی وابسته به سیا به نام (FOX( Force Operations X است و دستوراتش در این ماموریت را از باس، استاد قدیمیاش و زیرو، یکی از بنیانگذارانِ FOX دریافت میکند. پس از سختیهای بسیار، اسنیک سوکلاو را پیدا میکند و به او میگوید که برای نجاتش به اینجا آمده است. سوکلاو به اسنیک میگوید که وی به اجبار در حال ساخت یک سلاح اتمی به نام Shagohod بوده که ساخته شدنش روسیه را چندین و چند قدم از آمریکا در
جلو میاندازد.
زمانی که اسنیک و ساکلاو در راه برگشت و فرار هستند، ناگهان با «کلونل ولگین» و «باس» مواجه میشوند. ( ولگین شخصی است که قصد کودتا در روسیه را دارد و اهداف شرورانهای را دنبال میکند. وی را در تریلرهای MGSV در توهمات اسنیک دیدهاید، همان شخصی که سر تا پایش را خون و آتش فراگرفته است) در این مواجههی ناگهانی، اسنیک در مییابد که باس دو کلاهک هستهای به ولگین داده و به همین دلیل مطمئن میشود که باس یک خائن است. اسنیک و باس شروع به مبارزه با یکدیگر میکنند، باس که استاد اسنیک بوده و طبیعتا تمام نقاط ضعف وی را میشناسد، به سادگی اسنیک را شکست میدهد و دست او را میشکند و وی را به پایین پل پرتاب میکند.
پس از این اتفاقات، باس و ولگین آنجا را ترک میکنند. مدتی میگذرد و ولگین یکی از دو کلاهک هستهای که از باس گرفته را به سمت مرکز تحقیقاتی سوکلاو شلیک میکند و آنجا را با خاک یکسان مینماید. آسلات(پیشتر به معرفی او پرداختیم) به شدت سعی در جلوگیری از انجام این کار توسط ولگین دارد اما هرگز موفق نمیشود. در بحبوحهی آشوب به وجود آمده در روسیه، هلیکوپتر آمریکایی که اسنیک با آن به اینجا آمده بود پیدا میشود و به این دلیل، دولت روسیه آمریکا را مقصر این انفجار هستهای برمیشمارد. روسیه اعلام میکند که اگر آمریکا تا یک هفتهی دیگر ثابت نکند که تقصیری در این ماجرا نداشته، آنها جنگی را بر علیه این کشور آغاز میکنند. پس از چند روز، اسنیک بار دیگر ماموریتی در خاک کشور روسیه را آغاز میکند. اینبار ماموریت او به قتل رساندن باس و ولگین است، برای این که ثابت شود آمریکا در این ماجرا هیچ تقصیری نداشته و همهچیز زیر سر این دو نفر بوده است. اگر اسنیک در این ماموریت شکست میخورد، یک جنگ هستهای و در نتیجه کشته شدن میلیونها انسان در انتظار آمریکا و روسیه بود. پس از تلاش برای ورود به منطقه، اسنیک دوباره با باس مواجه میشود. اسنیک از او سوال میکند که او چرا اینجا است و چرا به کشور خودش خیانت کرده اما باس میگوید که او هیچ خیانتی نکرده و همواره به هدفش وفادار بوده است. اسنیک از طرف باس تهدید میشود، باس میگوید اینبار هم از جان او میگذرد اما اگر یک بار دیگر وی را ببیند، در کشتنش درنگ نخواهد کرد.
پس از اینها، اسنیک میفهمد که باید به ملاقات یک مامور مخفی از آژانس امنیت ملی به نام «آدام» برود. او در راهِ رفتن به سوی وی، باری دیگر به باس میرسد و وی اینبار هم به شدت اسنیک را زخمی میکند. اسنیک پس از رسیدن به محل ملاقات با آن مامور مخفی، با زنی به نام ایوا( همان کسی که بعدها دو فرزند از اسنیک را به دنیا میآورد) مواجه میشود. او در اصل مامور گروه «فلاسفه» است و وظیفهاش پیدا کردن «میراث فلاسفه» در خاک روسیه است اما او به دروغ خود را مامور مخفی فاکس( سازمان وابسته به سیا و در حقیقت به آمریکا) جا میزند و حتی ادعا میکند که مامور کیجیبی( سازمان اطلاعات روسیه) نیز هست. او خود را معشوقهی ساکلاو( همان دانشمندی که اسنیک در ابتدا به دنبال وی بود) نیز معرفی میکند. ایوا که احساس میکند اگر همراه با اسنیک باشد، راحتتر به آنچه میخواهد دست پیدا میکند، با این دروغها هرگونه که است، در باقی راه اسنیک را همراهی میکند.
میدانم که الآن به هیچ عنوان نمیدانید فلاسفه و میراثشان چیست! پس قبل از ادامهی داستان، آنها را برایتان معرفی میکنم.
فلاسفه
: فلاسفه گروهی مخفی است که از ثروتمندترین و پرنفوذترین افراد سه کشور ایالات متحده، روسیه و چین شکل گرفته است. این گروه پس از جنگ جهانی اول به صورت مخفیانه تاسیس شد و هدفش این بود که با جمعآوری ثروت و به دست گرفتن قدرت در بسیاری نقاط جهان، از جنگهای بیرحمانهای که باعث صدمه به مردم میشوند جلوگیری کند.
میراثِ فلاسفه
: میراثِ فلاسفه به ۱۰۰ میلیارد دلار پول نقد گفته میشد که طی قراردادی محرمانه، در سالهای جنگ جهانی دوم توسط اعضای فلاسفه جمع شده بود. عدهی بسیاری به دنبال این پولِ هنگفت هستند و همه میدانند که باید آن را در خاک روسیه بیابند اما نمیدانند در کجای روسیه. در این بین ولگین( که در جلوتر مشخص میشود تمام هدفش یافتن همین میراث فلاسفه بوده است) از مابقی چند قدم جلوتر است. زیرا یک میکروفیلم مخفی را یافته که در آن در رابطه با میراث فلاسفه توضیحاتی داده شده است.
در ادامه، اسنیک تمام تلاش خود را برای رسیدن به ولگین میکند اما موفق نمیشود. پس از جستوجوهای بسیار، اسنیک سوکلاو را پیدا میکند اما به محض این که میخواهد وی را نجات دهد، ولگین از پشت با یک ضربه او را بیهوش میکند. زمانی که اسنیک به هوش میآید، خود را در شکنجهگاهی پیدا میکند و متوجه میشود که سوکلاو نیز در همانجا است. اسنیک از صدای سوکلاو متوجه میشود که او به شدت زیر شکنجهها در حال درد کشیدن است اما کمی که میگذرد، او بر اثر این شکنجههای وحشیانه جان خود را از دست میدهد. ولگین پس از کشتنِ سوکلاو، به باس دستور میدهد که به سراغ اسنیک برود و هر دو چشم او را از سرش بیرون بکشد. باس به ناچار اطاعت میکند و با یک چاقو آرامآرام به سمت اسنیک میرود، ناگهان ایوا در برابر او قد علم میکند و به حمایت از اسنیک برمیخیزد. آسلات از این کار ایوا خشمگین میشود و سریعا یک گلوله به سمت او شلیک میکند اما اسنیک دقیقا لحظهای قبل از برخورد گلوله به ایوا، خود را جلوی آن میاندازد و به این دلیل تیر به درون چشم راست اسنیک فرو میرود و اسنیک چشم راست خود را برای همیشه از دست میدهد. باس از این کار آسلات( یادآوری میکنم، آسلات پسر باس است) به شدت خشمگین میشود و به شدت با او برخورد میکند. باس در پایان، یک گلوله به پای اسنیک شلیک میکند و آسلات یک فرستنده بر بدن وی میگذارد. در لحظهی خروج این دو از اتاق، باس به آرامی از بیگباس تقاضا میکند تا وقت هست فرار کند. اسنیک در وهلهی اول موفق به فرار نمیشود و به زندان میافتد. پس از مدتی، به سختی از زندان فرار میکند اما آسلات چون بر روی بدن او یک ردیاب گذاشته به راحتی او را پیدا میکند. این دو بر سر یک آبشار به یکدیگر میرسند و اسنیک که دیگر همهچیزش را از دست داده، نا امیدانه خود را از بالای آبشار به پایین پرت میکند.
اسنیک به طرز معجزهآسایی زنده میماند و پس از یافتن دوبارهی ایوا، با وی همراه میشود تا اینبار ولگین را نابود کرده و به این قصهها پایان دهند. اسنیک هرگونه که است اینبار موفق میشود ولگین را شکست داده و او را بکشد. موفقیتهای اسنیک زمانی کامل میشود که او حتی موفق به نابود کردن Shagohod( همان سلاح اتمی که ساکلاو به اجبار آن را ساخته بود) نیز میگردد. پس از همهی اینها، شاگرد و استادی که نسبت به هم احساس عاطفی نیز داشتند، در برابر هم قرار میگیرند و در جنگی که باس، پیش از شروع سرانجامش را میدانست، اسنیک استادش را برای همیشه از بین میبرد. اسنیک قهرمان ملی میشود و لقب بیگباس را به او میدهند. حالا پس از پایان یافتن همهچیز، اسنیک تازه از ماجرا خبردار میشود و میفهمد که تمام مدت در اشتباه بوده است!
اسنیک با چیدنِ تکتک تکههای پازل در کنار هم، ماجرا را به آن شکلی که در حقیقت بوده درک میکند. او میفهمید که باس هرگز تلاش نکرد او را بکشد. باس، همیشه کمتر از چیزی که ولگین میخواست انجام داد. به طور مثال، در اولین دیدار دست اسنیک را شکست و او را به پایین پل انداخت اما با این کارش در حقیقت جان اسنیک را نجات داد، چرا که اگر دست ولگین بود قطعا او را میکشت. در جای دیگر، یعنی زمانی که ولگین به باس دستور درآوردن چشمهای بیگباس را داد، او فقط به پای وی شلیک کرد و حتی به او گفت که تا فرصت هست از اینجا فرار کند. اسنیک فهمید که باس در حقیقت یک مامور مخفی بوده که با دادن دو کلاهک هستهای به ولگین خودش را به وی نزدیک کرده است. وظیفهی باس نزدیک شدن به ولگین و یافتن «میراث فلاسفه» و رساندن آن به گروه میهنپرستان( گروهی که در آینده تبدیل به بزرگترین دشمنان بیگباس میشوند) بود. زمانی که ولگین آن حرکت غیرقابل پیشبینی، یعنی شلیک یکی از کلاهکهای هستهای را انجام داد و باعث شد که روسیه آن هشدار را به آمریکا بدهد، ماموریت باس برای نجات کشورش تبدیل به کشته شدن خودش شد! بله، باس که یک میهنپرست حقیقی بود و همهچیزش را برای کشورش میداد، حاضر شد توسط اسنیک کشته شود که تمام تقصیرات گردن او بیفتند و چیزی متوجه دولت آمریکا نباشد. باس که خودش به عمد کاری کرد که از اسنیک شکست بخورد، تا ابد به عنوان یک خائن حساب میشد و با این کارش باعث نجات سران بلندمرتبهی آمریکا شد. اسنیک که در این میان بازیچهای بیش نبود، فقط به خاطر خواستههای دولتمردان، تبدیل به قهرمان ملی و قاتل استادش شد. پس از این ماجراها، اسنیک برای همیشه از دولتها، دولتمردان و سیاستهای ابرقدرتها متنفر شد و به همین دلیل تصمیم گرفت دیگر تا ابد برای هیچ کشوری خدمت نکند. کارهای بیگباس در تمام مدت بیخود و غلط بوده است و فقط باعث شده که همگان به اشتباه به دنبال میراث فلاسفهی قلابی بگردند. در این بین، به خاطر کارهای بیگباس، آمریکا نه تنها از یک جنگ جلوگیری کرده بود بلکه موفق به یافتن میراث فلاسفهی اصلی نیز شده بود. بیگباس که تنقری بیپایان نسبت به دولتها پیدا کرده بود در سال ۱۹۷۱، ارتش شخصی خود را راهاندازی کرد. او ارتش مستقلش را در بهشت بیرونی( Outer Heaven) تشکیل داد و آنجا را تبدیل به مکانی برای کسانی کرد که میخواستند فقط و فقط به خاطر خودشان مبارزه کنند.
چند نکته در رابطه با این داستان:
۱- اسنیک پس از یافتن همهی ماجراها همراه با ایوا به آلاسکا میرود و شبی را با وی میگذراند. صبح که اسنیک از خواب بر میخیزد، میبیند که ایوا آنجا را ترک کرده و یک نوار صوتی برای اسنیک به جا گذاشته است. اسنیک با گوش دادن آن نوار تمام حقایق در رابطه با او را میفهمد و متوجه میشود که یکی از وظایف ایوا کشتن بیگباس بوده است اما او چون عاشق وی شده این کار را نکرده است.
۲- مامور آدام، همان آسلات بوده است!
تا به اینجای کار دنیای متالگیر و شخصیتهایش را شناختید، برای سوالات اولیهی خود جوابهای مناسبی یافتید، داستان دو نسخهی اول این سری از نظر داستانی را فهمیدید و در کل باید گفت حداقل الآن این دنیا را درک میکنید. در قسمت دوم مقاله، خواهیدخواند:
1- داستان Metal Gear Solid: Peace Walker
2- داستان Metal Gear Solid V: Ground Zeroes
3- نقطه آغاز داستان فانتومپین
راستی اگر هنوز هم برایتان کوچکترین پرسشی باقی مانده، حتما در بخش نظرات بگویید تا بنده یا کاربران دیگر پاسخگو باشیم.
نظرات