// چهار شنبه, ۴ فروردین ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۰۰

نگاهی به قسمت چهاردهم فصل ششم سریال The Walking Dead

در این اپیزود نه چندان قوی و مشکل‌دارِ «مردگان متحرک» یوجین قهرمان داستان است! همراه زومجی و بررسی این قسمت از «مردگان متحرک» باشید!

walking-dead

در اپیزودی که ریک در محور قصه حضور ندارد، سازندگان از این فرصت استفاده می‌کنند تا به چیزهای بسیاری بپردازد. از طرز دیدگاه متفاوتِ کارول و دریل درباره‌ی نکشتن و تقدس زندگی گرفته تا لحظاتی کمدی که در دل اپیزودی جا گرفته‌اند که قرار است بعد از مدت‌ها از آشوب‌ و تصمیم‌گیری‌های پرسروصدای کاراکترها فاصله بگیرد و ما را در جریان اپیزودی اتمسفریک به درون دنیای خالی بیرون ببرد و کمی به کاراکترهای فرعی‌اش بپردازد. «دو برابر دورتر» اگرچه در برخی تصمیماتش موفق است، اما چندتا اشتباه بزرگ هم می‌کند. اشتباهاتی که آن را بین پنج اپیزود قوی اخیر سریال در رده‌ی آخر قرار می‌دهد.

بیایید با مهم‌ترین بحث این اپیزود شروع کنیم. قانون نانوشته‌ای در جامعه‌های آخرالزمانی وجود دارد که می‌گوید: «دکتر جماعت مثل طلا ارزشمند است». این قانون به کمبود دکتر در دنیایی سقوط کرده اشاره می‌کند و از این می‌گوید که دکترها را باید روی سرتان بگذارید. اما مسئله این است که در این اپیزود تنها دکتر الکساندریا راهی گشت‌و‌گذار در دنیای بیرون از دیوارها می‌شود و کسی این موضوع را مطرح نمی‌کند که: «دنیس جان، شما اگه یه مو از سرت کم بشه، ما چه خاکی به سرمون بریزیم؟!» با اینکه عدم طرح این موضوع در سریال کمی اعصاب‌خردکن است، اما من به‌شخصه چنین کار احمقانه‌ای را این‌طوری توجیه می‌کنم که دکترها هم مثل بقیه آدم هستند و کسی نمی‌تواند صرفا به خاطر شغل مهمشان آنها را در منطقه‌‌ی بسته‌ای زندانی کند. به هرحال، از من می‌شنوید دکترها را از شهر خارج نکنید!

از همان ابتدای اپیزود همه‌چیز از پیوستن دنیس به گله‌ی زامبی‌ها خبر می‌داد، اما معلوم شد مرگ غیرمنتظره‌‌تری انتظارش را می‌کشید و چه مرگ (تقریبا) دردناکی! چون می‌دانید چیه؟ از یک طرف ما به خاطر قطع شدن صحبت‌های دنیس دقیقا متوجه نشدیم، دلیل او از این کارهای احمقانه چه بود و چه چیزی به او انگیزه می‌داد و از طرفی دیگر دنیس به جز آرون تنها شخصیت الکساندریایی زنده‌ای بود که در این لحظه از سریال او را به عنوان یکی از کاراکترهای فرعی سریال قبول کرده بودیم. این یعنی او در نقطه‌ای قرار گرفته بود که مرگش اگرچه تعادل و مسیر سریال را به‌طرز عجیبی به‌هم نمی‌زد، اما هنوز دیدن او در آن وضعیت شوکه‌کننده بود.

walking-deadgf

گفتم مرگ نابهنگام دنیس نگذاشت انگیزه‌ی او را دقیقا درک کنیم. اما با توجه به همان چیزهایی که شنیدیم، به نظر می‌رسید دنیس نمی‌توانست زندگی خالی و سرد بازمانده‌هایی مثل دریل را تحمل کند. از صحبت‌هایش این‌طور به نظر می‌رسید که او نمی‌تواند مثل دریل و اکثر بازمانده‌های کارکشته‌ی سریال تبدیل به آدم بی‌هدفی شود که به خاطر عدم امید به آینده، مثل روبات هرروز به تکرار مجموعه‌ای از کارهای خسته‌کننده ادامه می‌دهند و می‌خواست حداقل با آوردن آن نوشیدنی که قولش را به تارا داده بود، کار متفاوتی انجام دهد. می‌خواست برای خوشحال کردن کسی سختی بکشد. شخصیتی که قبل از رستاخیز مردگان بوده را لمس کند. اما مسئله‌ی دردناک ماجرا این است که در این دنیای وحشی پایبند ماندن به زندگی گذشته، آدم را به کشتن می‌دهد و چنین طرز فکرهای زیبایی تبدیل سپری برای جلوگیری از برخورد تیری به سرمان نمی‌شود. همین طرز فکر انسانی بود که باعث شد دریل، دوایت را زنده بگذارد. در حال حاضر بازماندگان‌مان در موقعیت سرگیجه‌آوری گرفتار شده‌اند. از طرفی به‌ نظر می‌رسد چنگ زدن به قوانین انسانی دوران گذشته مرگ‌آور است و از طرفی دیگر فشردن کلید خاموشِ عذاب وجدان، آدم را به یک روانی بی‌احساس مطلق تبدیل می‌کند. واقعا بحران هویتی کلافه‌کننده‌ای است!

با اینکه انگیزه‌ی پشت کارهای دنیس یک‌جورهایی قابل‌درک است، اما بالاخره آدم باید عقلش برسد که نباید احتیاط را برای یک ثانیه هم که شده فراموش نکند. به محض اینکه گروه سه نفره‌ی ما جای داروها را پیدا می‌کنند، دیوانه‌بازی‌های دنیس هم شروع می‌شود. به‌طوری که به خودم قول دادم به احتمال ۹۹ درصد این بشر زنده به تیتراژ آخر نمی‌رسد! اولین حرکت احمقانه‌اش این است که تنها برای پیدا کردن منبع آن سروصدا وارد آن اتاق می‌شود. آنجا بچه‌ای را داشتیم که ظاهرا در سینک دست‌شویی غرق شده و این واقعا مورمورکننده بود. ولی در این لحظات من فقط بی‌صدا فریاد می‌زدم که دختر خوب تا خودتو به کشتن ندادی، بی‌خیال شو! موضوع این است که اگر انگیزه‌ی دنیس برای به‌دست آوردن آن سردکن داخل ماشین را مبارزه برای چیزی بیشتر بدانیم، این سوال مطرح می‌شود که او به جز کنجکاوی ناشیانه چه دلیل مهم‌تری برای وارد شدن به آن اتاق داشت؟ تازه، ناسلامتی او، دریل و روزیتا را به عنوان بادی‌گارد آورده و قبل از ترک الکساندریا خودش حضورش را این‌طوری توجیه می‌کند که من می‌دانم چه داروهایی را باید برداریم، اما به جای اینکه دنیس به داروها برسد و بقیه جای واکرها را شناسایی کنند، همه‌چیز برعکس است!

باز دوباره او بعد از به خطر انداختن جانش به خاطر سردکن، درحال درس زندگی دادن به دریل و روزیتا است که زززاااااارررررت! یک تیر از پس کله‌اش وارد و از حدقه‌ی چشمش خارج می‌شود و در یکی از منزجرکننده‌ترین اما هوشمندانه‌ترین لحظاتی که سریال تاکنون ارائه کرده، دنیس چند ثانیه بعد از دریافت تیر به حرف زدن ادامه می‌دهد. واقعا دیدن اینکه مغز دنیس از قبل دستورات را به دهانش فرستاده است و او بعد از مردن، یکی-دو جمله‌ی نصفه‌و‌نیمه هم اضافه می‌کند، صحنه‌ی ناراحت‌کننده‌ای را رقم می‌زند.

walking-dead (2)

البته همه‌چیز با دنیس به پایان نمی‌رسد. یوجین هم به خاطر اصرارش برای کشتن واکری کله‌ آهنی، نزدیک است خودش را به کشتن بدهد. وقتی آبراهام از دیدن صحنه‌ی تنش‌زای تقلای بی‌نتیجه‌ی یوجین و باز و بسته‌شدن آرواره‌‌های آن واکر در صورتش خسته می‌شود، واکر را نفله می‌کند. اما یوجین به جای درس گرفتن، کاری احمقانه‌تر انجام می‌دهد. یوجین از این می‌گوید که من دیگر آن بزدلِ تمام‌عیار گذشته نیستم و باید به من اجازه می‌دادی که خودم از پس یکی از نیازهای روزانه‌ام بر می‌آمدم. اما وقتی آبراهام او را مسخره می‌کند، یوجین به او می‌گوید که بدون او به خانه برگردد. این صحنه از یک طرف کاملا با عقل‌ جور درمی‌آید؛ یوجین به مرحله‌ای رسیده که می‌داند اگر خودش نتواند گلیم خودش را از آب بیرون بکشد، کارش ساخته است. کسی به این نتیجه رسیده که در حال حاضر یکی از بزدل‌ترین افراد سریال است. در چنین شرایطی آدم احساس خطر و ترس بیشتری می‌کند و می‌خواهد هرچه زودتر از این مرحله‌‌ی کذایی فرار کند.

یوجین هم به خاطر اصرارش برای کشتن واکری کله‌ آهنی، نزدیک است خودش را به کشتن بدهد

واکنش یوجین از این نظر قابل‌درک است، اما نباید فراموش کنیم که چندین سال از آخرالزمان گذشته است و در این نقطه بازگشت به قهرکردن‌ها و غرور‌های احمقانه‌ی دوران قدیم، آدم را به کشتن می‌دهد. آدمی با عقل و اطلاعات یوجین باید بفهمد که این واکنشِ کودکانه‌ای است و بهتر است به جای ناراحت شدن، از آبراهام درخواست کند تا راه و روش مبارزه را به او آموزش دهد. نکته‌ی بدتر ماجرا زمانی است که آبراهام هم یوجین را تنها می‌گذارد و او با این کارش رسما سند مرگ یوجین را امضا می‌کند. به نظر می‌رسد هدف سازندگان این است که رابطه‌ی خراب گروه سه نفره‌ی آبراهام/یوجین/روزیتا را از این طریق با قدرتی بیشتر به حالت اول برگردانند و کاری کنند تا آنها باز دوباره به یاد بیاورند که امنیت در تعداد و همکاری است. ولی خب، این داستان برای چنین هدفی خیلی سطحی است و موفق نمی‌شود حسی در بیننده ایجاد کند. بماند که جمله‌ی آبراهام به یوجین بر روی تخت درمانگاه درباره‌ی دست کم گرفتن مهارت‌هایش، شاید دیوانه‌وارترین جمله‌ای است که در طول سریال شنیده‌ام!

خب، تا پایان‌بندی این اپیزود همه‌چیز به خاطر کارهای یوجین و دنیس عجیب‌و‌غریب و این‌طور به نظر می‌رسید که ظاهرا قرار است با یکی از آن اپیزودهای «کش‌دهنده» طرف باشیم. اما در این فکر هستیم که به سکانس واکر/سردکن/استفراغ/عینک می‌رسیم. بعد از اینکه فوران احساساتِ دنیس درباره‌ی تلاش برای قوی‌‌ و شجاع شدن با برخورد تیری به سرش متوقف می‌شود، عده‌ای به رهبری چهره‌ای آشنا که به خاطر سوختگی صورتش چندان هم آشنا نیست، از داخل جنگل‌ بیرون می‌آیند و دریل و روزیتا را محاصره می‌کنند. او داویت است. کسی که در اوایل این فصل موتورسیکلت و کمانِ دریل را دزدیده بود و همین کافی است تا عذاب وجدان و خشم به خاطر زنده گذاشتن این بشر که حالا به کشته شدن دنیس ختم شده، تمام وجود دریل را در برگیرد. موضوع وقتی بدتر می‌شود که داویت می‌گوید که هنوز قلقِ کمانش را پیدا نکرده و در واقع قصد هدشات کردن دریل را داشته است که تیرش خطا رفته است!

walking-deadh

از قرار معلوم آنها جزیی از ناجیان هستند و برای تسویه حساب قرار است کل الکساندریا را یک‌دفعه غارت کنند. هرگز فکر نمی‌کردم که روزی چنین چیزی را بنویسم، اما این یوجین است که گروه را از این وضعیت قمر در عقرب نجات می‌دهد و برای این کار دندان‌هایش را روی جای ناجوری از دوایت قفل می‌کند! فقط مرگ دردناکِ دنیس در چند دقیقه‌ی قبل است که جلوی سقوط این اپیزود به درون خنده و مسخرگی را می‌گیرد و یوجین بالاخره برای یک بار هم که شده از دهانش برای کار هوشمندانه‌ای استفاده می‌کند! گروه اگرچه ناجیان باقی‌مانده را بعد از تیراندازی فراری می‌دهند، اما نکته‌ی ترسناک ماجرا این است که حالا نیگان و ناجیان از جای الکساندریا خبر دارند و آنها مطمئنا با تمام قدرت برای انتقام‌گیری باز خواهند گشت و قهرمانان‌مان در زمانی که تنها دکترشان را هم از دست داده‌اند، فقط باید دنبال سوراخ موشی برای قایم شدن بگردند!

تصمیم غیرمنتظره و عجیب کارول برای ترکِ الکساندریا بدجوری به کیفیت این اپیزود ضربه می‌زند

اگر این اپیزود همین‌جا به پایان می‌رسید، همه‌چیز با خوبی و خوشی ختم به خیر می‌شد، اما تصمیم غیرمنتظره و عجیب کارول برای ترکِ الکساندریا بدجوری به کیفیت این اپیزود ضربه می‌زند. در طول سه-چهار اپیزود گذشته، کارول از یک جنگجو و قاتل مطلق به نقطه‌ای رسیده که در زمان خطرناک‌شدن اوضاع الکساندریا، می‌خواهد رفقایش را تنها بگذارد. همان‌طور که در نقد اپیزودهای گذشته نیز گفتم من عاشق پیچیده‌تر شدن شخصیت کارول بودم و به یکی از طرفداران داستان جدیدش درباره‌ی تقلا او برای کنار آمدن با گذشته و زیر سوال بردنِ فلسفه‌اش تبدیل شدم. حالا با کارولی طرف بودیم که در زمان چکاندن ماشه، دستش می‌لرزید و در زمان سوخاری کردنِ دشمنانش اشک می‌ریخت. نویسندگان با پرداخت منطقی و زیبایی کارول را به این نقطه رساندند. اما تصمیمی که او در پایان اپیزود چهاردهم می‌گیرد به معنای واقعی کلمه از ناکجا آباد و بدون هیچ مقدمه‌چینی و پرداختی از راه می‌رسد. این‌قدر همه‌چیز عجله‌ای است که انگار این وسط یک اپیزود را جا انداخته‌ایم. وقتی کل رابطه‌ی او و توبین به سه-چهار دقیقه هم نکشیده، خداحافظی او چه معنا و حسی می‌تواند داشته باشد!

من کارولی که در کشتن تردید داشت، اما با این حال کار را تمام می‌کرد را باور کردم، اما کارولی که به‌هیچ‌وجه راضی به کشتن نمی‌شود توی کتم نمی‌رود. ما مسیر رسیدنِ کارول از یک قاتل بی‌احساس به قاتلی وجدان‌دار را طی کردیم، اما این مسیر در رابطه با رسیدن کارول به فردی که دیگر نمی‌تواند دست به چاقو ببرد، طی نشد. گویی ما فقط به مقصد و نتیجه تله‌پورت کردیم. حالا نمی‌توانم باور کنم کارول دوستانش را در این وضعیت حساس تنها بگذارد. دلیل کارول این است که اگر بمانم مجبورم که در جریان جنگ افراد بیشتری را به قتل برسانم. اما اگر او برود هم  دوباره برای زنده ماندن مجبور به کشتن انسان‌های دیگری شود. این چیزی است که آدم باهوشی مثل کارول باید فکرش را می‌کرد. بعضی‌مواقع در «مردگان متحرک» با چنین پسرفت‌های داستانی عجیبی روبه‌رو می‌شویم که با عقل جور در نمی‌آید. یک لحظه در حال فکر کردن به مرگ دنیس. وضعیت یوجین. حمله‌ی ناجیان به الکساندریا و تماشای سیگارکشیدنِ دریل و کارول در کنار موتورش هستیم و بعد ناگهان به خودمان می‌آییم و جای خالی کارول را می‌بینیم. ما برای بیش از سه-چهار فصل با کارولی طرف بودیم که استاد گرفتن تصمیماتِ سخت و شوکه‌کننده بود، اما یک‌دفعه در عرض چند ثانیه با چیزی کاملا در تضاد با این خصوصیتش روبه‌رو می‌شویم. شاید هم نویسندگان مثل ماجرای ترمینس می‌خواهند کارول را بیرون از میدان نبرد نگه دارند، تا او دوباره در دقیقه‌ی نود به کمک ریک و بقیه بشتابد؟!

تهیه شده در زومجی


اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده