// شنبه, ۲۸ فروردین ۱۳۹۵ ساعت ۲۲:۰۰

Game of Thrones: بیست و چهار مورد از «دنیای یخ و آتش» که دوست داریم در سریال ببینیم (قسمت دوم)

در شمارش گزینه‌هایی دیوانه‌وار از کتاب «دنیای یخ و آتش» که می‌توانند با به تصویر کشیده شدن در «بازی تاج و تخت»، لذت تماشای سریال را چندین و چند برابر کنند، به شماره‌ی دوازدهم لیست رسیده بودیم که قسمت اول مقاله به پایان رسید. با زومجی و قسمت دوم این مقاله همراه باشید تا به شرح و توصیف ۱۲ مورد باقی‌مانده‌ی لیست بپردازیم و رویاپردازی‌هایمان را به اوج خود برسانیم!

۱۳- غول‌ها در استورم‌لندز

9e8d80209e2bc85a21cdf457916e0e13

یکی از جذاب‌ترین و تاثیرگذارترین رویدادهایی که در روزهای آغازین تاریخ وستروس (چیزی حدود ده هزار سال قبل) رخ داده، ورود «نخستین انسان‌ها» به وستروس و مواجه شدن‌شان با «فرزندان جنگل‌» و «غول‌ها» در استورم‌لندز بوده است. آن‌‌ها که از مکانی نامعلوم و از قاره‌ی اسوس پا به وستروس گذاشته بودند، به سبب جاه‌طلبی بی‌پایان‌شان به مبارزه با «فرزندان» و ساکنان دیگر سرزمین پرداختند و در پایان، از آن‌جا که «فرزندان» و «غول‌ها» نیز آن‌قدرها هم در برابرشان ضعیف نبودند، تصمیم به برقراری صلح مابین خود و دیگران گرفتند. این نقطه از تاریخ، تقریبا آخرین زمانی است که می‌توان غول‌ها را در جایی به جز شمال یخ‌زده‌شان مشاهده کرد و به همین دلیل، شدیدا مورد توجه واقع شده است. البته خواه یا ناخواه باید پذیرفت که هرچه قدر هم که تماشای «فرزندان» و «نخستین انسان‌ها» و «غول‌ها» در کنار یکدیگر جذاب باشد، به تصویر کشیده‌ شدن این مورد فقط و فقط با فلش‌بکی جنون‌آمیز و غیرقابل انتظار ممکن می‌شود. اما بگذارید امیدوار باشیم، زیرا ممکن است کلاغ سه‌چشم برای تکمیل آموزش‌های تاریخی (!) شاگرد با استعدادش، به او جلوه‌ای از این برهه‌ی تاریخ را نیز نشان بدهد.

 

۱۴- «دارِن»، ملقب به خشم خدایان

MarkIIStormsEnd

افسانه‌ی «دارن»، یکی از عجیب‌ترین داستان‌هایی است که تا به امروز از میان قصه‌های غیرقابل باور گذشته‌ی وستروس به گوش‌مان خورده و در عین حال، در حد و اندازه‌ای شگرف، دوست‌داشتنی به نظر می‌رسد. بر اساس آن‌چه که آوازه‌خوان‌ها می‌گویند، قصه از این  قرار است که در روزگاری دور، «دارِن» به طرزی شگفت‌آور عاشق دختر خدای دریا (شاید همان خدای مغروق مردمان جزایر آهن) شد و او را نیز مجذوب خود کرد. دختر، که موجودی نامیرا بود و خودش خدای بادها نامیده می‌شد، به سبب رابطه‌اش با او، مانند انسان‌ها فانی شد و جاودانی‌اش را از دست داد و  این اتفاق، خشم شدید خدایان نسبت به او و انسانی که فناناپذیری‌اش را از بین برده بود برانگیخت.

اما در زمانی که «دارِن»، شکست و مرگ را پذیرفته بود و هر روز ویرانی قلعه‌هایش را تماشا می‌کرد، معماری زبردست و جوان به یاری‌اش آمد و برایش کاخی ساخت که هیچ‌کدام از آن باد و بوران‌ها، نمی‌توانستند آن را از بین ببرند. از آن روز به بعد، خدایان هر آن‌گونه که توانستند سرزمین «دارِن» را پر از طوفان‌های مرگ‌بار نمودند و چندین و چند بار اقدام به نابودی‌اش کردند. اما قلعه‌ی «دارِن» به قدری مقاوم بود که با هیچ یک از این حمله‌ها آسیبی ندید و این‌گونه که بود که وی اولین‌ طوفان‌شاه(لقب فرمانروایان استورم‌لندز) نامیده شد و سرزمین‌هایش برای همیشه «سرزمین‌های طوفانی»(استورم‌لندز) نام گرفت. این قصه‌ی دوست‌داشتنی و متفاوت، بدون هیچ شک و شبهه‌ای یکی از بهترین موارد این لیست، برای به تصویر کشیده شدن در «بازی تاج و تخت» است. حال به هر روشی که باشد!

 

۱۵- جدایی وستروس و اسوس

ardmdduvcvyobihmr3zb

همان‌گونه که همگان می‌دانند، «بازوی شکسته» در روزگاری دور و در زمانی که هنوز از بین نرفته بود و «بازوی دورن» نامیده می‌شد، حکم پلی مابین دو قاره‌ی وستروس و اسوس را داشت. این که چنین مکان بزرگ و پراهمیتی که روزگاری سبب ورود «نخستین انسان‌ها» به سرزمین هفت‌پادشاهی شده، چگونه و به چه شکل نابود گشت، یکی از سوالات بزرگی است که هیچ‌‌کس پاسخ قطعی آن‌ها را نمی‌داند. اما به مانند هر رخداد دیگری که در گذشته‌ی دور به وقوع پیوسته، داستان‌های زیادی هستند که به شرح و توصیف این رویداد می‌پردازند و همان‌طور که همگان انتظار دارند، ساده‌ترین و بی‌معنی‌ترینشان چیزی نیست جز آن‌چه که استادن روایت می‌کنند. بر اساس باور آن‌ها، هیچ چیز عجیب و ناشناخته‌ای در پس این ماجرا وجود ندارد و فقط تلاطم غیرقابل انتظار آب دریا است که سبب نابودی «بازوی دورن» شده است.


image-38اما راست‌اش را بخواهید، این وسط روایت قابل استناد دیگری هم وجود دارد که فارغ از بهره بردن از عنصر جذابیت، دلایل متفاوت‌تر و معنادارتری را برای به وقوع پیوستن چنین حادثه‌ی بزرگی بیان می‌کند.  بر طبق این داستان‌ها، علت اصلی نابودی «بازوی دورن»، کاری است که سبزبین‌ها(خردمندترین افراد حاضر در میان فرزندان جنگل که قدرت رفتن در وجود حیوانات را داشتند و با استفاده از جادوهای خاص‌شان می‌توانستند کارهای زیادی انجام بدهند)  عامدانه و با دنبال کردن هدفی جدی انجام دادند. اگر بخواهیم این روایت را باور کنیم، باید بپذیریم آن‌چه که در لحظه‌ی نابودی بازو و جدایی وستروس و اسوس از یکدیگر رخ داده، حاصل جادوهایی ناشناخته و ویژه است که با قربانی کردن چندین نفر در آن مکان به اوج قدرت خود رسیده و از ورود موجوداتی مرگ‌بار جلوگیری کرده است. اگر این قصه حقیقت داشته باشد، تصویرسازی این لحظات آن هم به کمک جلوه‌های ویژه‌ی خوش‌ساخت و با کیفیت، نه تنها یکی از جذاب‌ترین دقایق حاضر در «بازی تاج و تخت» را به ارمغان می‌آورد، بلکه اطلاعاتی شگفت‌انگیز و دقیق از عناصر جادویی دنیای مارتین را نیز تحویل‌مان می‌دهد.

همان طور که مشخص است، این مورد نیز به مانند موارد بالا می‌تواند به بهترین شکل ممکن در یکی از بینش‌های خارق‌العاده‌ی برن در همراهی با «کلاغ سه‌چشم» به تصویر کشیده شود اما راست‌اش را بخواهید، شانس‌اش از هر دوی آن‌ها نیز بیشتر است! چرا؟ چون عوامل اصلی حاضر در این ماجرا هم‌نوعان استادِ برن، یعنی «کلاغ سه‌چشم» هستند و او به عنوان آخرین سبزبین باقی‌مانده در دنیا، دلایل زیادی برای معرفی کردن آن‌ها و قدرت‌هایشان به برندون استارک دارد.

 

۱۶- سِر آرتور دِین و شمشیر افسانه‌ای او

3af6c735bfe8f119ee3faf7b393d222d

«سِر آرتور دِین»، یکی از اعضای گارد پادشاهیِ آخرین شاه تارگرین، یعنی «پادشاه دیوانه» بود. مبارزی شگفت‌انگیز که اگر نصف چیزهایی که در رابطه با او می‌گویند حقیقت داشته باشد، برترین شمشیرزنان حاضر در وستروس در برابرش حکم مبارزانی پیش پا افتاده را دارند. وی، شوالیه‌ای متعهد بود که تمام جنگاوران بزرگ و شرافتمند سرزمین، آرزوی دیدن‌اش را داشتند و آوازه‌خوان‌ها در سرتاسر هفت پادشاهی، قصه‌ی او و شمشیر افسانه‌ایش که «طلوع» نامیده می‌شد را برای مسافران روایت می‌کردند. شمشیرزن شگفت‌انگیز و خاصی که «شمشیر صبح» نامیده می‌شد و جیمی لنیسترِ شاه‌کش را شوالیه کرد و به گارد پادشاهی وارد نمود.

سِر آرتور دِین در نگاه همگان شخصی بسیار بزرگ بود و هرکس که وصف‌اش را می‌شنید، مجذوب او می‌شد. اما بدون هیچ شک و شبهه‌ای، آن‌چه که وی را تا به این اندازه برای تمام طرفداران و خوانندگان پراهمیت کرده، حضورش در ماجرای «برج لذت» و رویارویی‌اش با ادارد استارک در آن مکان است. ما نمی‌دانیم دقیقا در آن زمان بر ند و او چه گذشته، اما اطمینان داریم حضور او در آن مکان یکی از موارد جدی و غیرقابل انکاری است که بر حقیقی بودن تئوری R+L=J تاکید دارد. پس با این اوصاف،  اگر حدس‌هایمان درست از آب دربیاید و این‌گونه که از برخی اطلاعات برمی‌آید، در فصل ششم فلش‌بکی از لحظه‌ی رویارویی ند با لیانا وجود داشته باشد، دلیل دیگری هم برای شگفت‌زده شدن داریم. آن هم چیزی نیست جز این که در این فلش‌بک احتمالی می‌توانیم سِر آرتور دِین و شمشیر خارق‌العاده‌اش که در استارفال (قلعه‌ای در دورن) ساخته شده را ببینیم و مهم‌تر از آن، به نقش اصلی‌اش در میان تمام این ماجراها پی ببریم.

 

۱۷- فتح دورن

image

«فتح دورن» و ماجراهایی که در پس و پیش آن اتفاق افتاد، یکی از بهترین مواردی است که می‌تواند اچ‌بی‌اُ را به سفری در گذشته و حتی کند و کاو دوباره‌ی آن برای جواب دادن به چند سوال بی‌پاسخ ترغیب کند. زیرا که بدون شک یکی از عجیب‌ترین اتفاقاتی که در هنگام فتح وستروس توسط ایگان رخ داد و به سبب عظمت و بزرگی فتوحات او، کم‌تر از آن‌چه که انتظار می‌رفت پر رنگ شد، عدم تسلیم «دورن» در برابر وی بود. تا سال‌های سال، فرزندان و نوادگان ایگان نیز آمدند و رفتند و پادشاهی‌های کوتاه و بلندشان را به سرانجام رساندند، در حالی که «دورن»، همچنان به مانند همیشه تسخیرنشده و مقاوم باقی ماند.

IMG_1960

در این میان، «رینیس تارگرین» و اژدهایش مرکسس، در هنگام تلاش برای فتح این سرزمین سرسخت از بین رفتند و مردند. به همین دلیل، از آن‌جایی که «دورن» هم کاری به هفت‌پادشاهی خاندان تارگرین نداشت، در میان دو طرف جنگی صورت نگرفت. اما در این میان یک اتفاق عجیب و شدیدا سوال‌برانگیز هم رخ داد و آن چیزی نبود جز تصمیم ایگان، مبنی بر پذیرش همیشگی «دورن» به عنوان سرزمینی مستقل. تصمیمی که به عقیده‌ی تمام تاریخ‌نویسان، بیش از هر چیز به سبب دریافت نامه‌ی «شاهزاده‌ نایمور»، شاهزاده‌ی ارشد «دورن»، توسط ایگان صورت گرفت. نامه‌ای که هیچ‌کس از محتوای آن به درستی اطلاع ندارد.

به هر حال، «دورن» تا سال‌های سال، سرزمینی منزوی و جدا از هفت‌پادشاهی باقی ماند. اما این وضعیت فقط تا زمان به تخت نشستن شاه لایق و جوان، «دیرون اول» ادامه داشت. شخصی توانمند که با برنامه‌ریزی دقیق و هدفمند خود، توانست شورای سخت‌گیرش را راضی کند که دیگر وقت افزودن «دورن» به سرزمین‌های تحت سلطه‌ی تارگرین‌ها فرا رسیده و او می‌خواهد با یک حمله‌ی همه‌جانبه و قطعی، کاری که پدران‌اش در انجام آن شکست خورده‌اند را به پایان برساند. این وسط، قاضی واقعی زمان بود که به جد نشان داد این شاه چهارده ساله، به همان اندازه‌ای که ادعا می‌کرد، علم جنگ داشت. شرح نبردهایی که در راه تکمیل فتوحات خاندان تارگرین رخ داد، همان‌گونه که خود استاد یاندل می‌گوید، به قدری مفصل است که نیاز به یک جلد کتاب جداگانه دارد. اما همین‌قدر بدانید که «دورن»، همان‌گونه که «دیرون اول» می‌خواست فتح شد.

 

۱۸- هزارتو سازان

1500px-Stone_Mazes

«هزارتوسازان»، از عجیب‌ترین اشخاصی هستند که نام‌شان در قصه‌های تاریخی وستروس شنیده می‌شود. اشخاصی که بر اساس داستان‌ها، هزارتوهای موجود در شهرهای آزاد را با اهداف خاصی ساخته‌اند و طبق آن‌چه مردمان جزایر آهن می‌گویند، همان موجودات ناشناخته‌ای هستند که دژ سیاه‌رنگ حاضر در جزیره‌ی جنگ را نیز پدید آورده‌اند. اما این افراد، حتی اگر حقیقی هم باشند، به احتمال زیاد مدت‌ زیادی است که نابود شده‌اند. افزون بر آن، ما کوچک‌ترین چیز محکم و مستندی در رابطه با آن‌ها نمی‌دانیم و داستان‌هایشان را بیشتر شبیه به افسانه‌های بی‌پایه و اساسِ رواج‌یافته در میان عوام تصور می‌کنیم. اما از هیچ چیز نمی‌توان مطمئن بود. شاید هم آن‌ها حقیقتا خاص‌ترین و متفاوت‌ترین کسانی باشند که در زمانی که انتظارش را نداریم، در یک فلش‌بک یا در روند اصلی داستان، اهمیت و ارزش حضورشان را درک کنیم.

 

۱۹- کُهور

9b1cd50ddb95505550bb406cebe03d2b

«کُهور»، شهر جادوگرانی است که از بدترین و رازآلودترین روش‌ها استفاده می‌کنند. شهری که تا همین حالا نیز به پر بودن از جادوی سیاه شُهره است و کمتر کسی جرئت ورود به آن را دارد. فلز تولید شده در این شهر، از تمام نقاط دیگر وستروس مرغوب‌تر است و آهنگران حاضر در آن، تنها اشخاصی هستند که توانایی کار با فولاد والریایی را دارند. کُهور، شهری دهشتناک است که مردمان‌اش خدایی با نام «بز سیاه» را پرستش می‌کنند و برای راضی نگه داشتن‌‌اش، به صورت روزانه انسان‌هایی را به عنوان قربانی می‌کشند و به او هدیه می‌دهند. اما بیش از تمام این‌ها، کُهور به سبب صادر کردن هیزم‌های جادوی سیاه (همان‌هایی که وریس برای تیریون توصیف می‌کرد و می‌گفت شعله‌هایی آبی داشتند و صداهایی دهشتناک از درون‌شان به بیرون می‌آمد) به دیگر شهرهای آزاد است که تا این اندازه معروف و منفور شده است. با این اوصاف، سریال که با نشان دادن خرابه‌های باقی‌مانده از والریا در فصل پنج، تبحر و توان‌اش در به تصویر کشیدن نقاط ناشناخته‌تر وستروس را اثبات کرده، می‌تواند برای خلق متفاوت‌ترین لحظاتی که تا به امروز داشته، دوربین‌اش را به سمت و سوی این شهر سیاه و رعب‌آور ببرد.

 

۲۰- جزایر تابستان

Marc_Simonetti_Temple_Of_Love

جزایر تابستان با این که اساسا به شادی و عیش و نوش بی‌پایانی که در آن‌ها جریان دارد شهر‌ه‌اند، یکی از عجیب‌ترین مکان‌هایی هستند که می‌توان در دنیای پهناور مارتین پیدا کرد. راست‌اش را بخواهید، ماجرا از این قرار است که تمام کسانی که در جزایر تابستان متولد می‌شوند و در آن‌ها زندگی می‌کنند، خدایی با نام خدای عشق را می‌پرستند و برای عبادت او، حداقل یک سال از عمر خود را به فاحشگی می‌گذرانند! البته این پایان کار نیست و در این میان اشخاص متفاوت‌تری هم هستند که برای آن که بتوانند کشیش خدای عشق باشند، همه‌ی سال‌های عمرشان را این‌گونه و در «معابد عشق» به سر می‌برند.

این وسط، شاید یکی از بزرگ‌ترین سوالاتی که مغز مخاطبان را به خود مشغول کرده، علت حقیقی وجود چنین مکانی در دنیای تاریک و پر از ترس مارتین باشد. مکان‌هایی که فقط به سرسبزی و زیبایی از آن‌ها یاد می‌شود و گرمایی همیشگی دارند. گرمایی که در هنگامه‌ی رسیدن زمستان، تبدیل به آرزو و رویای ساکنان وستروس می‌شود. با تمام این‌ها، هرچه‌قدر هم که این جزایر در زیبایی و معماری متفاوت و جذاب باشند، بعید است که سازندگان «بازی تاج و تخت» در این بحبوحه‌ی جنگ و قتل و ترس از فرا رسیدن شب بی‌پایان، دوربین‌شان را به سمت و سوی چنین مکان شاد و خوشحالی ببرند!

 

۲۱- «بِلِجر آدِریس»، ملقب به مروارید سیاه براووس

wallpaper-2827584

«بِلِجر آدِریس»، یکی از معدود زنانی بود که در میان دزدان دریایی، شناخته شده بود و مورد احترام تلقی می‌شد. زنی عجیب که خودش و فرزندان‌اش، همواره «مروارید سیاه براووس»، نامیده می‌شدند و معشوقه‌ی حقیقی «ایگان چهارم» بود. او و فرزندان حرامزاده‌ای که از «ایگان چهارم» داشت، همواره و به دلایل متفاوتی، شناخته شده و خاص بودند اما خواه یا ناخواه، یکی از دختران‌اش و به دنبال آن نوه‌‌اش، تبدیل به فاحشه‌هایی محبوب در براووس شدند. اما آن بِلِجر آدِریسی که ما از آن نام می‌بریم، همان معشوقه‌ی ایگان نیست. بلکه نواده‌ی او است که به مانند مادر و مادربزرگ خود، از همان سنین کودکی زندگی را با خودفروشی آغاز کرده و بدون این که بداند خون تارگرین‌ها در رگ‌هایش جریان دارد، در همان براووس در حال زندگی است. شخصی که آریا در فصل‌هایش در کتاب با او مواجه شده و وی را این‌گونه توصیف می‌کند: «اون انقدر دوست‌داشتنیه که انگار وقتی از یه جایی رد می‌شه، چراغ‌ها چندین و چند برابر بیشتر از قبل نور می‌دن و می‌درخشن».

 

ption id="attachment_120539" align="aligncenter" width="1200"]آیا ممکن است او همان بِلِجر آدریس باشد؟ یا همان‌طور که دیگران می‌گویند یک کشیش سرخ دیگر مانند ملیساندر است؟ آیا ممکن است او همان بِلِجر آدریس باشد؟ یا همان‌طور که دیگران می‌گویند یک کشیش سرخ دیگر مانند ملیساندر است؟

بدون هیچ توضیح اضافه، همین که ما تارگرینی را داریم که در گوشه‌ای از دنیا ساکن است و هیچ‌کس از وجودش خبر ندارد، خودش به اندازه‌ی کافی بِلِجر را خاص و متفاوت می‌کند اما راست‌اش را بخواهید، تاکید عجیب مارتین بر او با حاضر کردن‌اش در یکی از اندک فصل‌هایی که از کتاب ششم منتشر شده، ماجرا را سوال‌برانگیز‌تر هم کرده است. به هر حال، بِلِجر پتانسیل حاضر شدن در متن داستان اصلی دنیای مارتین را هم دارد و ممکن است سریال در فصل ششم، برای اولین بار او را معرفی کند. شاید هم او به سبب داشتن خون تارگرین‌ها، تبدیل به یکی از اژدهاسواران دنریس شود. اصلا بیایید از این هم جلوتر برویم! شاید بِلِجر همان دختری است که تیریون و واریس در تازه‌ترین تریلر فصل ششم او  را ملاقات کردند و قرار است به زودی سوار بر یکی از دو اژدهای به بند کشیده‌شده‌ی دنی شود!

 

۲۲- سوی دیگر دنیا

to6dj5w8xqb8a8sebgu7

بر طبق گفته‌های خود مارتین، ما می‌دانیم که جهان  او گرد و کروی‌شکل است و تمام بخش‌هایی که ما تا به امروز از آن شناخته‌ایم، به احتمال زیاد فقط حکم بخش بزرگی از این کره را دارد. با این اوصاف، سوالی که برای همگان به وجود می‌آید چیزی نیست جز این که حقیقتا چه چیزها و چه مکان‌هایی در سوی دیگر این کره و این دنیا قرار گرفته و هنوز از چشم مخاطبان پنهان مانده است؟

بر اساس اطلاعات اولیه‌ای که داریم، یک سری جزایر پراکنده و شهرک‌های ساده‌ای همچون «ایب» در همان طرف ناشناخته‌ی دنیا واقع شده‌اند. اما آن‌ها، در برابر چیزهای به مراتب عجیب‌تر دیگری که بر طبق افسانه‌ها در آن‌جا دیده می‌شوند، حکم هیچ را دارند. فارغ از تمام این‌ها، اگر بخواهیم اطلاعات موجود در دست‌نوشته‌های غیرحتمی و افسانه‌های بی دلیل و مدرک را باور کنیم (نه این که مثلا چاره‌ی دیگری داریم!)، حجم زیادی از آن محیط را اقیانوس‌های بزرگ و بی‌پایان فرا گرفته و اگر کسی از دنیای شناخته شده توسط ما قصد سفر به آن‌جا را داشته باشد، تا مایل‌ها و مایل‌ها، چیزی جز حجم بی‌پایانی از آب را مشاهده نمی‌کند. اما اگر باز هم به پیشروی خود ادامه دهد، آرام‌آرام با دنیایی عجیب و شاید دهشتناک مواجه می‌شود. مکانی که در آن شکارچیان شیاطین که توانایی تغییر شکل دارند را می‌بیند و بعد از آن، همان‌گونه که افسانه‌ها می‌گویند «به سرزمین طوفان و آشوب می‌رسد. جایی که در آن، دریا و آسمان یکی می‌شوند». و همان‌گونه که واضح و مشخص است، تمام این‌ها تصاویر دیوانه‌واری هستند که هر بیننده‌ای آرزوی تماشایش را دارد.

 

ption id="attachment_120606" align="aligncenter" width="900"]صندلی سنگ دریا صندلی سنگ دریا

اما برخلاف انتظارهایتان، این تمام گمانه‌زنی‌هایی نیست که به دست ما رسیده و هنوز موارد پیچیده‌تر و خاص‌تری نیز در رابطه با آن سوی دنیای مارتین وجود دارد. در میان آهن‌زادگان، داستانی رایج است که اگر حقیقت داشته باشد، در بردارنده‌ی اطلاعاتی بسیار خاص از تمدنی در آن سوی دنیای مارتین است. بر اساس این قصه، در زمانی که «نخستین انسان‌ها» برای اولین‌بار پای‌شان را به جزایر آهن گذاشتند، صندلی معروف سنگ دریا را در آن‌جا مشاهده کردند. اما همان‌گونه که همگان می‌دانند، آن جزایر تا آن لحظه همواره خالی از سکنه بوده‌اند و به همین سبب، هویت سازندگان این صندلی خاص، تبدیل به موضوعی رازآلود شده است. استاد کرث در کتاب‌اش که با نام «آوازهایی که مردان مغروق می‌خوانند» شناخته می‌شود و حاوی تمام افسانه‌هایی است که مابین آهن‌زادگان رواج دارد، حدس زده که این صندلی توسط بازدیدکنندگانی از آن سوی دریای غروب به جای مانده و این یعنی، تمدنی شگفت‌انگیز و بسیار قدیمی‌تر از وستروس، در سوی دیگر دنیا قرار گرفته است.

 

۲۳- آشای

stock-photo-108740353

«آشای»، به معنی واقعی کلمه همان تاریک‌ترین، ترسناک‌ترین، سیاه‌ترین و بدترین و دورترین تمدن انسانی است که در دنیای مارتین قرار دارد. سرزمینی که توسط سایه‌ها احاطه شده و جایی است که در آن پزشکان عجیب و غریب و جادوگر، استادان مرموز و کشیش‌های سرخ زندگی می‌کنند. تدریس جادوی سیاه، آن هم صدها بار بدتر از آن‌چه که در کُهور وجود دارد، یکی از چیزهایی است که در این شهر دهشتناک بسیار طبیعی و عادی است. آشای، مکانی است که در لبه‌ی تعریف ما از دنیای مارتین قرار گرفته و یک لحظه تماشا کردن‌اش، بدون شک دیوانه‌کننده و خارق‌العاده به نظر می‌رسد. دنیایی از عناصر دیده نشده که حتی شنیدن توصیفات‌اش، مو بر تن هر کسی سیخ می‌کند!

 

۲۴- سرزمین‌های سایه

main-qimg-921ba32b8d6bb6ffbc320de609901904

سرزمین‌های سایه را می‌توان تنها نقطه‌ای از دنیای شناخته شده توسط ما دانست که فقط می‌دانیم وجود دارد. مکانی شدیدا مرموز و رعب‌آور که حتی افسانه‌ها نیز وصف خاصی از آن ارائه نمی‌کنند و نام‌اش، فقط و فقط در یکی از داستان‌های گذشته‌ی دور به چشم می‌خورد. داستانی که به ریشه‌ی  اژدهایان و این که آن‌ها چگونه توسط مردم سرزمین والیریا رام شدند اشاره دارد. خود والیریایی‌ها ادعا می‌کنند اژدهایان اولین بار از آتش‌فشان‌های سرزمین‌شان که چهارده شعله نامیده می‌شدند بیرون آمده‌اند. در کارث، قصه‌ای بیان می‌شود که بر اساس آن در ابتدا دو ماه در آسمان وجود داشته است. در روزگاری دور یکی از این دو ماه به خورشید نزدیک‌تر شد و به همین دلیل سوخت و از بین رفت و هزاران هزار اژدها از درون آن به بیرون آمدند.

اما در آشای، قصه‌هایی به مراتب متفاوت‌تر و عجیب‌تر نیز وجود دارند؛ قصه‌هایی که اغلبا به شدت گیج‌کننده و نامفهوم هستند. اما برخی از آن‌ها که برآمده از نسخه‌هایی بی‌نهایت باستانی به نطر می‌رسند، ادعا می‌کنند که اژدهایان اولین بار از سرزمین‌های سایه آمده‌اند. بر اساس این داستان‌ها، مردمانی بی نام و نشان به دلیلی خاص ابتدا اژدهایان را در سایه و تاریکی تربیت کردند و سپس به والریا بردند و پیش از آن که برای همیشه از تمام قصه‌ها و افسانه‌ها محو شوند، هنرهای جادویی خود را نیز به مردم والیریا آموختند. حال این که چرا چنین کاری کردند یا این که خودشان چه موجوداتی هستند را هیچ‌کس ‌نمی‌داند. هرچه که باشد، هنوز هم باید پذیرفت که سرزمین‌ سایه مکانی است که دانسته‌هایمان در رابطه با آن به معنی حقیقی کلمه هیچ است! و این دقیقا همان چیزی است که ارزش آن در این لیست را به اوج خود می‌رساند.

تهیه شده در زومجی با اقتباس از مقاله‌‌ی وبسایت io9


اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده