نقد قسمت پایانی فصل اول سریال شهرزاد
سریال شهرزاد را باید بدعتی لازم در عالم هنرهای بصری ایران دانست. این سریال که جزء معدود شناهای خلاف جهت و خروج از منطقه امن است، توانست با بهرهگیری از عناصر داستاننویسی و شخصیتپردازی و تمرکز بر روی این دو عنصر تجربهای متفاوت و لذتبخش را رقم بزند. حسن فتحی و نغمه ثمینی، جهانی را خلق کردهاند که با هر آنچه در پیش از این مشاهده کردیم، تفاوت دارد و هویتی مستقل برای خود قائل شده است. شهرزاد چنان خود را جدی میگیرد که نه اجازه میدهد مناسبات سیاسی داستان آن را تحتالشعاع قرار دهند و نه از جریان معمول فرمهای نمایشی و تلویزیونی پیروی میکند. ارائه محتوایی نه چندان قوی و عاری از هرگونه خلاقیت در تلویزیون و شبکه نمایش خانگی باعث شد که به عنوان مخاطبی که اکثر وقت خود را به تماشای سریالها و فیلمهای غربی میگذراند، بیش از پیش به آنها بیاعتماد شوم. اما سریال شهرزاد باعث شد که باری دیگر به محصولات ایرانی اعتماد کرده و در حدود یکسال از زمانم را به تماشای یکی از متفاوتترین تلاشهای هنرمندان داخلی در فرم سریال هفتگی اختصاص دهم. حال که سریال شهرزاد پس از پخش ۲۸ قسمت فصل اول خود را به پایان رسانده است و فیلمبرداری فصل دوم ۴ ماه دیگر آغاز میشود، بهترین فرصت است که به بررسی قسمت آخر این مجموعه بپردازیم.
سریال شهرزاد در بسیاری از جنبهها، از داستان گرفته تا شخصیتپردازی متفاوت است. به طور معمول عادت کردهایم که در سریالهایی که از تم تاریخی بهره برده و در سالهای گذشته جریان دارند، مسائل سیاسی در الویت باشند و موضوعات اجتماعی و انسانی تنها به عنوان ابزاری برای دستیابی سازندگان به خواستهها و جهتگیریهای خاص خود استفاده شوند. اما شهرزاد این عادت را ترک کرده و اساس کار خود را خلق شخصیتهایی انسانی و نزدیک به واقعیت قرار داده است. این شخصیتها که مسیری متفاوت نسبت به شخصیتهای تکبعدی معمول تلویزیون را در پیش گرفتهاند، به مانند انسانهایی که هر روز با آنها برخورد میکنیم، اشتباه میکنند، دروغ میگویند و در مواقع لزوم بر روی تمام اخلاقیات و اعتقادات خود پا میگذارند. کدامیک با منطق معمول اجتماع جور درمیآید؟ معلمی که با حقوق ماهیانه ۱۰۰ هزار تومان حاضر میشود در برابر چند میلیون جسد کودک تازه درگذشتهاش را بفروشد یا شخصی که علیرغم مشکلات مالی فراوان حاضر نیست حتی چند صد هزار تومان رشوه بگیرد.
هریک از شخصیتها نمادی از نسلهای مختلف و طبقات مختلف اجتماع هستند که براساس شرایط و خلق و خوی خود تصمیم میگیرند. شخصیت بزرگ آقا که بیشباهت به رئیس گروههای مافیایی نیست، مهمترین نقش سریال را بر عهده دارد و آینده هریک از شخصیتهای ریز و درشت سریال در دستان او است. بزرگ آقا به مانند عروسکگردانی است که نمایش خاص خود را بینیاز از اسکریپت از پیش تعیین شده به اجرا درمیآورد. علیرغم اینکه در تک تک سکانسها و دیالوگها سایه او حس میشود، در قسمت آخر فصل اول شاهد سقوط و تزلزل شخصیتی وی هستیم؛ به شکلی که عملا هیچ نشانهای از تسلط و اقتدار سابق او مشاهده نمیشود. یکی از نکاتی که سازندگان به سادگی از آن عبور نکردهاند، دلیل وفاداری بیش از اندازه یاران اصلی بزرگ آقا به نسبت او است. این میزان از وابستگی به حدی است که یکی از افراد حاضر به قتل شوهر خواهر خود میشود. ویژگی مهم بزرگ آقا، تامین زیردستانش از هر لحاظ و به طبع مدیون کردن آنها به خود است و این مورد در اکثر دیالوگها به خوبی دیده میشود. شاید باید بزرگترین رقیب بزرگ آقا را شهرزاد دانست. شخصیتی که در جامعه مردسالار آن زمان از حق خود دفاع میکند و رودرروی ظلم ظالم و جور زمانه ایستادگی میکند. در مقطعی تصور میشد که او نیز از در برابر ناملایمات سرخم کرده است اما در نهایت متوجه میشوید که تنها نقطه ضعف او احساسات است. ترانه علیدوستی همان شهرزاد است. لحن، نگاه و حالتهای چهره او باعث شدند که شهرزاد به یکی از باورپذیرترین شخصیتهای تمام دوران هنرهای بصری ایران تبدیل شود. در قسمتهای ابتدایی سریال قباد فرمانبرداری مطیع، فرهاد عاشقپیشهای آزادیخواه و شیرین عزیزدردانهای بی دغدغه ترسیم میشدند، اما رفته رفته با جنبههای مختلفی از این شخصیت آشنا شدیم و در قسمت ۲۸ با قباد و شیرینی روبهرو شدیم که هیچگاه تصور آن را نداشتیم. در این میان تنها فرهاد است که بر تمام اصول و عقاید خود تا پایان پایبند میماند و در نهایت نیز به هدفش میرسد. سریال پر است از شخصیتهای فرعی مختلف و متفاوت که هریک داستانی هرچند کوتاه برای بازگو کردن دارند و در مقاطعی روند سریال را تغییر داده یا متحول میکنند. سریال شهرزاد به هیچ عنوان اجازه نمیدهد که شخصیتهای منفی تا ابد منفی و شخصیتهای مثبت تا پایان مثبت باقی بمانند و برای روحیات مختلف هریک از شخصیتها تدبیری اندیشه است. یکی به دلیل فقر حاضر به هرکاری میشود و دیگری رازی بزرگ را دلیل ارادت به بزرگ آقا میداند. در این میان نباید از نقش موثر بازیگران در خلق شخصیتهای باورپذیر و برخواسته از بطن جامعه را فراموش کرد. به خصوص بازی فوقالعاده ترانه علیدوستی (شهرزاد سعادت)، شهاب حسینی (قباد دیوانسالار)، مصطفی زمانی (فرهاد دماوندی) و علی نصیریان (بزرگ آقا دیوانسالار).
سریال شهرزاد به هیچ عنوان قصد نقد یا آموزش را ندارد. انگار که دوربین تنها دریچهای به سال ۱۳۳۰ و زندگی اشخاصی از دل جامعه است. حسن فتحی و نغمه ثمینی قضاوت را بر عهده تماشگر و مخاطب گذاشتهاند و بیهیچ جبههگیری خاصی و رفتار جناحی به روایت داستانی میپردازند که سرشار است از نکات ریز و درشت. قسمت پایانی فصل اول سریال شهرزاد همراه بود با دو روی متضاد داستان. در طرفی بساط شادی و شور برپا است و در طرف دیگر شاهد فروریختن کاخ قدرت و سلطه هستیم. طرفی همراه با ایجاد پیوندی آسمانی و دیگری گسستن زنجیرهایی که سالهاست فردی را کنترل میکردند. تضاد بین این دو جناح زمانی نمود بیشتری پیدا میکنند که کارگردان با کاتهای درست و بهجا بین آنها جابهجا میشود. هنر نویسندگان سریال در ایجاد غافلگیریهایی است که چشم بینندگان سریالهای وطنی با آن ناآشنا است. درست است که نهایتا نیز با پایانی خوش روبهرو میشویم، اما این پایان خوش چندان مورد اطمینان نیست زیرا که لحظاتی قبل از آن بزرگترین راز سریال برملا شده و بدون شک کفه ترازو به سمت حوادث تلخ بیشتر سنگین میشود.
اگر اولین فیلم از سهگانه پدرخوانده را دیده باشید، بدون شک متوجه شباهتهایی بین این اثر و سریال شهرزاد از جمله نحوه به قتل رساندن مخالفین بزرگ آقا، سوءقصد به جان جناب دیوانسالار و نحوه مرگ او خواهید شد. نادیده گرفتن برخی از این شباهتها و الگوبرداریها حتی از زندگی کردن در قطب جنوب هم سختتر است. با اینحال شهرزاد به مانند شاگردی خوب از استادش درست میآموزد اما خلاقیت خود را از یاد نمیبرد و خود به معلمی برای دیگر فعالان حوزه سریال تبدیل میشود. بسیاری تصور میکنند که تقلید در تمامی اشکال مضموم و ناپسند است. در جواب به این افراد باید بگویم که تقلید زمانی به تابو تبدیل میشود که چیزی فراتر از کپی صرف نباشد. نمونه این تقلیدها را سالها است که مشاهده میکنیم؛ از سریال هفت سنگ که با تغییراتی اجباری نسبت به سریال Modern Family از شبکه سه سیما پخش شد تا نمونه تازهتر یعنی مجموعه دورهمی که تیم نویسندگان آن یک سال و نیم از وقت با ارزش خود را صرف تقلید از برنامهای هندی (حتی جای نشستن مجری و خطکشیهای خیابان جلوی دکور هم تغییر نکرده است) کردهاند . اما راه و روش شهرزاد با این دسته از آثار متفاوت است. در واقع سریال شهرزاد روح خود را به درون این الگوبرداریها دمیده و از آنها نه در جهت شبیه کردن خودن به نمونه اصلی، بلکه به منظور روایت هرچه بهتر داستان خاص خود استفاده کرده است.
حال که از ویژگیها و نکات مثبت سریال شهرزاد گفتیم، بهتر است نیم نگاهی داشته باشیم به نقاط ضعف و اشکالات سریال. یکی از اولین اشکالاتی که در طول فصل اول سریال قابل مشاهده است، فراموش کردن برخی از شخصیتها در تعدادی از قسمتها است. به خصوص شخصیت شیرین که در دو قسمت آخر به کل فراموش شده بود و در پایان تنها برای زمینهچینی برای فصل بعدی در دقایقی کوتاه باری دیگر ظاهر میشود. از همان قسمتهای ابتدایی، سریال نشان داد که در زمینه اکشن و صحنههای زد و خورد با مشکلات عدیدهای مواجه است. در قسمت اول با لاتهایی روبهرو شدیم که هیچ شباهتی به تخریبکنندگان اموال عمومی ندارند و تنها برای خالی نبودن عریضه دکهای را خراب میکنند یا چوب و قمه خود را در هوا میچرخانند. اما بدترین صحنه اکشن را بدون شک باید صحنه هل دادن شیرین توسط قباد و اصابت سر او به تخت دانست. هرچند سازندگان تلاش کردند که با آهسته کردن این صحنه را اصلاح کنند اما ضربه به حدی آرام بود که براساس منطق، هر لحظه انتظار داشتیم به هوش بیاید و جسد بیجان پدرش را ببیند. نحوه مردن بزرگ آقا به هیچعنوان در حد و اندازههای این شخصیت نبود و به اعتقاد من میبایست به شکلی شوکهکننده و بیهیچ ملایمتی به وقوع میپیوست. درست است که صحنه مرگ بزرگ آقا به لحاظ معرفی قبادی که دیگر مطیع و فرمانبردار نیست بسیار مهم است، اما از لحاظ ارزشگذاری به نوع عملکرد عنصر مرگ در قبال شخصیتی به اهمیت بزرگ آقا به هیچ عنوان قابل قبول عمل نکرده است و در قعر جدول برترین مرگهای سریال و حتی پایینتر از مرگ جمشید قرار میگیرد. قسمت آخر دارای بخشهایی بود که خلاف جهت فضای تاریک و غمزده شهرزاد حرکت میکردند و در عوض بیش از اکثر قسمتهای آن با شادی و شور همراه بود و گویی سریال دوباره به فضایی که دقایق اولیه سریال از آن بهره میبرد، بازگشته و عنصر فراموش شده طنز کلامی بیارزش را به بدنه سریال تزریق کرده است. اگر سریال همان فضای چند قسمت قبل را دنبال و شهرزاد و فرهاد را جدا از یکدیگر و در دنیایی تیره و تاریک رها میکرد بدون شک با پایانبندی بهتری روبهرو میشدیم و پس از مدتها مخاطبین میتوانستند پایانبندی تلخی را مشاهده کنند؛ چیزی که در سریالهای موفق غربی به دفعات با آن روبرو شدهاند.
فصل اول سریال متفاوت شهرزاد با تمامی ویژگیهای مثبت، کمی و کاستیها و نقاط قوت و ضعف به پایان رسید. شروع فصل اول عاری از اشکال و ضعف نبود اما سازندگان با شناخت مناسبی که نسبت به ویژگیهای داستان خوب و شخصیتپردازی مناسب داشتهاند و شهامت و جسارتی که به کالبد سریال اضافه کردهاند، توانستند محتوایی را ارائه دهند که یافتن نمونه مشابه آن بسیار دشوار است و به مانند پیدا کردن سوزن در انبار کاه است. شهرزاد به خوبی توانسته از پس وظیفه خود برآید و ثابت کند که قلم نویسندگان و دوربین کارگردانان ایرانی میتوانند در حد و اندازههای نمونههای غربی عملکنند. به جرات میتوانم بگویم که شهرزاد جزء معدود سریالهای داخلی است که تا پایان آن به ساعت نگاه نکردم. به شخصه دوست داشتم سریال در فصل اول پایان خوشی نداشته باشد؛ برهمین اساس به هیچ عنوان از تحقق رویای شهرزاد و فرهاد استقبال نمیکنم و برملا شدن راز بزرگ قباد و بزرگ آقا و آنچه که او و نصرت در فصل دوم انجام خواهند داد، جزء معدود دلایلی است که باعث میشود فصل دوم را نیز دنبال کنم.
نظر شما در مورد سریال شهرزاد چیست؟
تهیه شده در زومجی