همیشه نوشتن نقد برای دو دسته از بازی، بسیار مشکل است. دسته اول، بازیهایی هستند که بسیار بد هستند و دسته دوم، بازیهای ساختار شکن و فوقالعاده. دلیل این مسئله هم این است که تمام کردن بازیهای بد، فوقالعاده زجرآور است و اینکه شما بتوانید واقعا و بدون غرضورزی آن را نقد کنید، کار بسیار دشواری خواهد بود. از طرف دیگر، بازیهای فوقالعاده، آنچنان تاثیری برروی شما میگذارند که برای شما تبدیل به یک تجربه شگفتانگیز میشوند و خب در این حالت هم نقد کردن بدون تعصب، تبدیل به کار دشواری میشود. بازی Inside، در دسته دوم قرار میگیرد. اما مشکل دیگری که این بازی دارد که کار آن را برای نقد کردن بسیار سختتر میکند این است که شما به سختی میتوانید به روال معمول بازیهای دیگر، بازی را به بخشهای مختلفی از قبیل داستان، موسیقی، گیمپلی و گرافیک تقسیم کنید و به بررسی مجزای هرکدام بپردازید زیرا این نوع بازیها و به خصوص اینساید، تجربهای است که به صورت یک واحد کامل و مجموعهای از تمام این بخشها در اختیار گیمر قرار میگیرد.
روز جمعه، یازدهم تیر ۱۳۹۵، یکی از عجیبترین روزهای زندگی من به عنوان یک «گیمر» بود. ساخته جدید استودیو پلیدد، طوری من را تحت تاثیر خود قرار داد که بایوشاک اینفینیتها، آنچارتدها، گیرز آف وارها و ماریوها تا به حال چنین تاثیری برروی من به عنوان گیمر نگذاشته بودند. خیلی کم پیش میآید که در هنگام تجربه یک بازی، چنان محو بازی و محیط آن شوید به طوری که پس از اتمام بازی، چند ساعتی با دهان باز به تلویزیون خیره بمانید و سعی کنید که بفهمید چه اتفاقی افتاده است!
Inside، ساخته استودیوی دانمارکی پلیدد است که پیش از این فقط تجربه ساخت یک بازی دیگر یعنی Limbo را داشته است. بازی لیمبو، در سال ۲۰۱۰ منتشر شد و دقیقا مانند اینساید، در سبک معمایی پلتفرمر بود و توانست تحسین منتقدین و گیمرها را در بر داشته باشد. من هرگز دوست ندارم که در نقدهای خود مقایسه انجام بدهم اما در این مورد خاص، اینکار اجتناب ناپذیر است.
ساخته جدید استودیو پلیدد، طوری من را تحت تاثیر خود قرار داد که بایوشاک اینفینیتها، آنچارتدها، گیرز آف وارها و ماریوها تا به حال چنین تاثیری برروی من به عنوان گیمر نگذاشته بودند
اینساید از جهات بسیار زیادی شبیه به لیمبو است. دقیقا مانند لیمبو، شما از همان اول، بدون هیچ راهنمایی و کمکی وارد بازی میشوید و دقیقا مانند لیمبو، کنترل پسر بچهای را بر عهده دارید و با یک بازی پازل پلتفرمر روبهرو هستید. از لحاظ بصری نیز، با اینکه در اینساید از رنگ (هر چند کم) استفاده شده است، اما کافی است که شما بازی لیمبو را تجربه کرده باشید تا کاملا متوجه شوید اینساید نیز توسط سازندگان همان بازی طراحی شده است. اما از جهات بسیاری نیز بازی اینساید با لیمبو فرق دارد. در Inside، شما با یک جامعه نیمه آخرالزمانی طرف هستید که اتفاقات بسیار عجیب و ترسناکی در این دنیا در حال رخ دادن است و شما هرگز نمیتوانید به یک پاسخ قاطع درباره داستان بازی دست پیدا کنید. هرچه بخواهم بیشتر در مورد داستان بازی برای شما تعریف کنم، در حق شما ظلم کردهام زیرا اینساید، بازی است که هر کسی باید آن را شخصا تجربه کند و هرگونه توضیح بیشتری درباره جزئیات داستان، لذت وصف ناشدنی بازی را برای شما از بین میبرد.
در تمام طول بازی، شما در حال رفتن به سمت راست در یک فضای دو نیم بعدی هستید. شخصیتی که شما کنترل آن را برعهده دارید، پسر بچهای است که فقط توانایی پرش و گرفتن برخی از اشیا را دارد. علاوه بر دکمههای جهت، شما دو دکمه نیاز دارید. دکمه پرش و دکمه گرفتن. به اضافه اینها، شما توانایی شنا کردن، بالا رفتن از طناب و تاب خوردن با آن را دارید. در طول بازی، به صورت پیوسته با معماهایی مواجه میشوید که بسیار بسیار خلاقانه هستند. این معماها، با فواصل مشخصی در بازی قرار گرفتهاند و به نحوی طراحی شدهاند که نه آنقدر آسان باشند که با یک بار امتحان آنها را حل کنید و نه آنقدر سخت که از شدت ناامیدی و عصبانیت کنترلر خود را به در و دیوار بکوبید. نکته بسیار جالب دیگر بازی، این است که شما در هیچ کجای بازی، با راهنمایی روبهرو نمیشوید و اگر در معمایی گیر کردید، باید فقط با آزمون و خطا آن را حل کنید و واقعا برخی از معماهای بازی، نیاز به چندین بار سعی و تلاش دارند تا به روش درست حل کردن آن دست پیدا کنید و میتوانید مطمئن باشید در طول بازی، بارها به طرق مختلف و به خشنترین شکل ممکن، میمیرید.
با اینکه اینساید تجربه فوقالعاده کوتاهی است و به اتمام رساندن بازی به حدود ۴ ساعت زمان نیاز دارد، اما در تمام طول بازی، تنوع حرف اول را میزند و تحت هیچ شرایطی بازی برای شما تکراری نمیشود. شما در قسمتهایی از بازی باید سوار زیردریایی بشوید، مراحلی تعقیب و گریز وار در بازی تعبیه شده و حتی در قسمتی از بازی، باید کنترل تعدادی انسان دیگر را بر عهده بگیرید.
اما صداگذاری و موسیقی بازی! شاید بتوان گفت که اینساید با اینکه یکی از بازیهای است که تقریبا موسیقی ندارد و صداها نیز به صدای پای شما و صداهای دیگر محیطی خلاصه میشوند، یکی از بهترین پیادهسازیها را در این زمینه دارد. موسیقیهای فوقالعاده مینیمال و کم که فقط در شرایط خاصی به گوش شما میرسد، به بهترین شکل ممکن حس آن فضای تیره و تار ساخته شده توسط پلیدد را به شما منتقل میکنند و میتوانید مطمئن باشید هرگاه که در بازی در حال شنیدن موسیقی هستید، به زودی قرار است اتفاق غیر منتظرهای برای شما رخ بدهد.
از لحاظ گرافیکی نیز، همانطور که در ابتدای متن هم اشاره کردم، بازی اینساید، المانهای بسیار زیادی را از برادر بزرگتر خود قرض گرفته است و محال ممکن است با دیدن فضای بازی، ناخودآگاه به یاد لیمبو نیفتید. با اینکه بازی دارای رنگهایی است، اما اکثر صحنههای بازی، سیاه و سفید هستند. به نظر من، این تصمیم پلیدد برای استفاده کم از رنگ، بسیار بسیار هوشمندانه بوده زیرا توانسته از ترکیب این عامل با موسیقیهای بسیار خاص و کم، یک فضای بسیار تیره بسازد و مطمئن باشید که در بازی، بارها خواهید ترسید که اگر این انتخابهای هوشمندانه پلیدد نبود، هرگز این اتفاق رخ نمیداد. از لحاظ انیمیشن و گرافیک فنی نیز، بازی هیچ مشکل خاصی ندارد که خب از یک بازی پلتفرمر دو نیم بعدی، انتظار مشکل هم نمیرفت و باور کنید که کمترین موردی که در هنگام تجربه بازی به آن فکر میکنید، گرافیک فنی آن است!
یک سوم پایانی بازی واقعا یکی از عجیبترین بخشهای یک بازی ویدیویی است که من تا به حال در زندگیام تجربه کردهام
اگر بازی اینساید را به سه بخش تقسیم کنید، یک سوم پایانی بازی واقعا یکی از عجیبترین بخشهای یک بازی ویدیویی است که من تا به حال در زندگیام تجربه کردهام؛ این بخش از بازی به یکی از غیر منتظرهترین، عجیبترین، ناراحت کنندهترین و پریشانترین پایانبندیهای تاریخ بازیهای ویدیویی ختم میشود. شاید تا مدتهای زیادی، ذهن شما درگیر این پایانبندی شود و بخواهید برای یافتن یک پاسخ درست، بازی را دوباره، سهباره و حتی چند باره به اتمام برسانید. هر چه که هست، این قسمت از بازی تجربهای مثال نازدنی و منحصر به فرد است و زمانی که بازی تمام شد و لیست عوامل ساخت بازی برروی صفحه نقش بست، من بدون اغراق و به معنای واقعی کلمه، با دهانی باز مدت زمان زیادی که نمیدانم چقدر بود، خیره به تلویزیون مانده بودم!
استودیو پلیدد، با بازی اینساید نشان داد که موفقیت لیمبو، اصلا و ابدا اتفاقی نبوده و آنها میدانند که چگونه بازیای بسازند که علاوه بر رقم زدن یک تجربه بسیار ناب و خوب، ذهن گیمر را تا مدتها درگیر خود کند. بازی Inside، بدون اغراق یکی از نادرترین و منحصر به فردترین تجربیات من در حدود ۲۳ سال «گیمر بودن» بود. هر چه که هست، این بازی را باید تجربه کنید. نه یکبار، بلکه چندین بار تا حداقل بتوانید به یک پاسخ جامع و کامل برای خود برسید زیرا هرگز یک پاسخ قطعی برای داستان بازی پیدا نمیکنید.
اینساید را بخرید، بازی کنید، در محیطش غرق شوید، یکی از عجیبترین لحظات تاریخ بازیهای ویدیوی را تجربه کنید و دوباره دکمه START NEW GAME را فشار دهید و فقط خدا خدا کنید که مجبور نباشیم ۶ سال دیگر برای تجربه اثر بعدی پلیدد صبر کنیم!
تهیه شده در زومجی
Inside
نقاط قوت
- گیم پلی فوقالعاده
- فضایی بسیار تیره و اتمسفریک
- معماهای هوشمندانه و خلاقانه
- تجربهای عجیب و فراموش نشدنی
نقاط ضعف
- خشونت بسیار زیاد
نظرات