نقد فیلم وارونگی

دوشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۵ - ۲۲:۰۱
مطالعه 7 دقیقه
فیلم وارونگی
فیلم سینمایی «وارونگی»، جدیدترین ساخته بهنام بهزادی است که مدتی از اکرانش می‌گذرد. با نقد فیلم همراه زومجی باشید.
تبلیغات

این مطلب داستان فیلم را لو می‌دهد.

کمتر فیلم‌هایی را به یاد می‌آورم که آن‌ها را در دسته کلی «فیلمِ خوب» قرار داده‌باشم، و آن فیلم‌ها «پایانِ خوب» نداشته باشند. عکس این رابطه البته لزوما صادق نیست. یعنی فیلم‌هایی که برای جبران آغاز و میانه فیلم، تمام انرژی خود و مخاطب را در پایان‌بندی فیلم به‌کارگیرند و نتیجه همزمان یک «پایانِ خوب» و «فیلمِ خوب» باشد. اما رابطه یک فیلم خوب و پایان خوب چگونه تعریف می‌‌شود؟ و اصلا چرا فیلم‌های خوب لزوما پایان خوبی نیز دارند؟ ««وارونگی»» جدیدترین ساخته بلند سینمایی بهنام بهزادی یک «فیلمِ خوب» با یک «پایانِ خوب» است.

نیلوفر دختری حدودا سی ساله (با بازی سحر دولتشاهی) به همراه مادرش (شیرین یزدان‌بخش) در تهران زندگی می‌کند. مادر که از بیماری تنفسی رنج می‌برد در روزهای آلوده، به خانه یکی از دوستان خود می‌رود و دچار حمله تنفسی می‌شود. پزشک از نیلوفر، فرهاد (با بازی علی مصفا) و هما (با بازی رویا جاویدنیا)، که برادر و خواهر نیلوفر هستند می‌خواهد تا فورا نسبت به تغییر محل زندگی مادر از تهران اقدام کنند. این اتفاق در ده دقیقه آغازین فیلم رخ می‌دهد و شروعی برای ورود به چالش‌های پیش‌روی نیلوفر است.

فیلم وارونگی

فیلم، دو داستان (پیرنگ) را به صورت موازی دنبال می‌کند. یکی درگیر شدن نیلوفر با فرهاد و هما در ماجرای خارج‌کردن محل زندگی مادر از تهران است و پیرنگ دوم ماجرای بازگشت یکی از دوستان سابق نیلوفر به نام سهیل (با بازی علیرضا آقاخانی) به ایران است که به دنبال ابراز علاقه به نیلوفر و ازدواج با اوست. هر دو پیرنگ به شکلی موازی دنبال می‌شوند و کاملا در خدمت فیلم‌نامه هستند. به این معنا که سیر حوادث و روند پیشروی هر دو داستان با محوریت شخصیت نیلوفر و شناخت اوست. از این منظر «وارونگی» نمونه موفق یک فیلم‌نامه شخصیت‌محور است. شخصیت در فیلم‌نامه سینمایی بسته به مضمون و هدف فیلم‌نامه‌نویس عموما در سه سطح پیشروی می‌کند. به این معنا که شخصیت (قهرمان) در یک سطح دارای کشمکش با خودش، در یک سطح دارای کشمکش با فرد یا افراد دیگر و در یک سطح بزرگتر دارای کشمکش با جامعه است. منظور از کشمکش در اینجا مجموعه کنش‌ها و واکنش‌های شخصیت در مواجه با اتفاقاتی است که به صورت بیرونی یا درونی او را با نوعی عدم تعادل در زندگی‌اش مواجه کرده‌اند. زمانی که فیلم‌نامه‌نویس اقدام به گسترش بستر داستان (شخصیت) در هر سه سطح کشمکش می‌کند، چنانچه در این کار موفق باشد، به موفقیت و غنای اثرش می‌افزاید. به نظر می‌رسد «بهزادی» در این امر موفق بوده‌است. نیلوفر در پیرنگ بزرگتر فیلم (ماجرای خارج کردن مادر از تهران) دارای بیشترین کشمکش با فرهاد و هما است. چرا که آن دو در غیاب نیلوفر تصمیم گرفته‌اند که کسی که باید به همراه مادر از تهران خارج شود، نیلوفر است (نیلوفر ازدواج نکرده است و با مادر زندگی می کند و بنابراین بهترین گزینه برای همراهی مادر در شهری دیگر است). اما با گسترش بحران در داستان (و پیرنگ)، فرهاد و هما بار دیگر بدون حضور نیلوفر تصمیم می‌گیرند تا برای پرداخت بدهی‌های فرهاد، محل کار نیلوفر را (که ارث پدری مشترک آن‌ها نیز هست) از او بگیرند و در اختیار طلبکاران قرار دهند. دو فصل موفق درگیری نیلوفر و فرهاد در مغازه فرهاد، در ماجرای خارج کردن مادر (بار نخست) و گرفتن محل دوزندگی از نیلوفر (بار دوم)، در راستای همین افزایش بحران و فشار به شخصیت است و مخاطب را کاملا به شخصیت نیلوفر و دغدغه‌هایش نزدیک‌ می‌کند در هر دو سکانس حضور نیلوفر در مغازه، فرهاد به سبک زندگی خصوصی نیلوفر اعتراض می‌کند و سعی در بی‌اهمیت جلوه‌دادن نوع زندگی او دارد. از طرفی در پیرنگ دیگر داستان همزمان نیلوفر متوجه می‌شود که سهیل از ازدواج قبلی خود دارای فرزند است و به عمد ماجرا را از او پنهان ساخته است تا به تعبیر نیلوفر، پس از اطمینان از علاقه نیلوفر به خودش او را تحت فشار بگذارد. در هر دو داستان که در سطح زندگی شخصی و خانوادگی او بسط داده شده‌اند، نیلوفر به تعبیری «نادیده» گرفته شده است. هر دو داستان در خدمت هدف بزرگتر فیلم‌نامه‌نویس یعنی حرکت شخصیت اصلی (نیلوفر) در جهت احیای «فردیت» خود در زندگی شخصی و خانوادگی است. در فیلم‌نامه از هر دو سطح کشمکش به درستی استفاده شده است تا علاوه بر آنکه شخصیت را در خلال پیشروی داستان به مخاطب بشناساند، از طرفی او (شخصیت) را وادار به انتخاب کند. چنین روندی از پیشبرد پیرنگ و داستان منجر به شکوفایی ابعاد شخصیت ‌می‌شود. کشمکش در سطح فرد با جامعه نیز اگرچه تاحدودی در کشمکش نیلوفر با خانواده‌اش اتفاق می‌افتد، اما در یک معنا بروز حادثه محرکِ فیلم (لزوم خروج مادر از تهران) تمام شخصیت‌ها را از همان ابتدا در نوعی کشمکش با جامعه نیز قرار داده است. چرا که وقوع چنین بحرانی در خانواده، خود معلول شرایط آب‌وهوای آلوده تهران است. نکته حایز اهمیت دیگر این است که اگر چه هر دو داستان پیرنگی کاملا بیرونی دارند، به این معنا که درگیری‌های شخصیت در هر دو داستان به صورت کاملا عینی است، اما هدف اصلی فیلم‌نامه که نزدیکی به شخصیت و درونیات اوست، کاملا محقق می‌شود. این مزیتی است که برای فیلم‌نامه‌نویس یک موفقیت به حساب می‌آید، چرا که نزدیک شدن به درونیات شخصیت در سینما برخلاف برخی تصورات رایج، کاملا با ادبیات متفاوت است. در سینما دست فیلم‌نامه‌نویس بسته است، چرا که او در واقع فقط می‌تواند به ما «نشان‌دهد» نه اینکه به ما «بگوید»! سینما وسیله‌ای است برای ارتباط بصری با مخاطب، در صورتی که در ادبیات نویسنده می‌تواند تمام آنچه را در ذهن شخصیت می‌گذرد به خواننده بگوید. پرداختن بهزادی به جزییات شخصیت‌‌ها به خصوص شخصیت نیلوفر در همین راستاست (نزدیکی به درونیات). برای مثال ماجرای بوییدن گلدانِ پشت در و آب‌دادن هر روزه به آن از نمونه جزییات است که کاملا در راستای شخصیت و مضمون قرار دارند. گلدانی که به نوعی تنها حریم خصوصی باقی‌مانده برای نیلوفر است. به یاد بیاورید صحنه‌ای را که این تنها حریم خصوصی او هم نقض می‌شود! (معطل ماندن نیلوفر پشت در برای بوییدن گل و سررسیدن خواهرزاده‌اش).

وراونگی

بهزادی به خوبی هر دو پیرنگ فیلم را کامل می‌کند. به این معنا که هر دو پیرنگ به درستی با «انتخاب»‌های شخصیت اصلی (نیلوفر) بسته می‌شوند و به پایان می‌رسند. بنابراین منظور از یک «پایانِ خوب» یک «پایانِ درست» است، پایانی که نتیجه طبیعی (عقلانی) مسیر طی‌شده در داستان توسط شخصیت (ها) باشد. و «وارونگی» از این منظر یک فیلم‌نامه شخصیت‌محور است که تصمیم‌گیری‌ها و گره‌گشایی‌های فیلم هر دو به دست شخصیت اصلی فیلم اتفاق می‌افتد. این نکته مثبت در بسیاری از آثار سینمایی رعایت نمی‌شود. چه بسیار فیلم‌هایی که گره گشایی به وسیله «تصادف» در آنها رخ می‌دهد یا در ده دقیقه پایانی ورود ناگهانی یک شخصیت به داستان، تمام گره‌های بسته را باز می‌کند. وفادار ماندن فیلم‌نامه‌نویس به شخصیت اصلی و پیش‌بردن داستان به وسیله تصمیم‌ها و انتخاب‌های شخصیت نکته‌ای است که بهزادی به درستی آن را مدنظر قرار داده است. زمانی که بحران انتخاب بر سر ماندن در تهران یا رفتن از آن و همزمان پاسخ به ابزار علاقه سهیل به نقطه اوج خود می‌‌رسند، نیلوفر در مسیر طی‌شده از شروع هر دو داستان تا به اینجا، سرانجام موفق شده است، تا انتخاب‌های خود را به درستی به فرهاد و هما تحمیل کند! و فردیت خود را بازیابد و در نهایت تصمیم بگیرد که با مادر راهی «شمال» شود. در پیرنگ دوم نیز تصمیم گرفته است که سهیل را به خاطر عدم صداقتش به نوعی مجازات کند. در اینجاست که هر دو پیرنگ به پایان رسیده است و شخصیت بحران‌های‌های شخصی‌اش را به دست خودش حل کرده است. با این اوصاف، صحنه پایانی فیلم یک پایان باز نیست، بلکه نشان‌دهنده «بلوغ» شخصیت در مسیر طی‌شده است. در صحنه پایانی، نیلوفر از سهیل می‌خواهد تا موسیقی شادتری پخش کند، اما موسیقی دوم نیز مانند موسیقی اول غمگین است (به نوعی اشاره به اینکه رابطه او با سهیل سرانجامی نخواهد داشت). به طور کلی این نوع پایان‌بندی (منظور از پایان‌بندی نه فقط صحنه پایانی که مجموعه تصمیم‌های نیلوفر در پایان دادن به هر دو داستان است) را می‌توان پایانی کنایی دانست. به این معنا که در پایان شخصیت چیز یا چیزهایی را از دست داده است (دوزندگی و شغل در تهران و حتی فرصت ازدواج) اما دستاورد مهم‌تری داشته است (حق انتخاب).

آنچه که جذابیت فیلم را دوچندان می‌کند، عدم استفاده بهزادی از اتفاقات یا هرنوع خرق عادت برای افزایش تنش در فیلم‌نامه است. «اختلاف فرزندان بر سر نحوه نگهداری مادر» بزرگترین بحران ظاهری فیلم است. اما شخصیت در مسیر همین بحران به «بلوغ» می‌رسد و دست به انتخاب می‌زند. انتخاب بستر اجتماعیِ مولدِ حادثه فیلم، یعنی ماجرای آلودگی هوا، اننخاب هوشمندانه‌ای است. زندگی در شهرهای بزرگ به چنان مرحله‌ای از بحران رسیده است، که می‌تواند آرامش ظاهری ساکنینش را تحت الشعاع قراردهد و اعضای یک خانواده را مجبور کند که از پوسته ظاهری خود بیرون بیایند و دست به اقدام بزنند. تغییر شخصیت‌ها در مواجه با بحران برای تمام اعضای خانواده اتفاق می‌‌افتد. برای نمونه به بلوغ شخصیت صبا (خواهرزاده نیلوفر) در مسیر فیلم و مقایسه برخورد او با مادرش در ابتدا و انتهای فیلم دقت کنید. در این‌میان درست همان کسی که بیش از همه آماج حملات است، روندی رو به بلوغ را طی می‌کند. فیلم‌نامه‌نویس به خوبی توانسته شخصیت هایش را در مسیر شناخته‌شدن در نظر مخاطب قرار دهد.

وارونگی

سحر دولتشاهی به خوبی از پس کار بر آمده است! بازی دیگر بازیگران فیلم نیز به اندازه کافی خوب است و همه در سحطی قابل باور و بدون اغراق بازی می‌کنند. در مقام کارگردانی نیز، اهمیت یکسان کارگردان به تمام سکانس‌های فیلمش قابل توجه است. به این معنا که دکوپاژهای او در تمام صحنه‌ها در خدمت فیلم‌نامه است و نه بیشتر. قرار گرفتن فیلم در بخش «نوعی‌نگاه» جشنواره کن دستاوردی بود که «وارونگی» به حق شایستگی آن‌ را داشت. روندی که بهزادی از «تنها دوبار زندگی می‌کنیم» تا «وارونگی» طی کرده است، روند روبه رشدی است که مخاطبانش را همواره برای دیدن ساخته بعدی خود مشتاق و منتظر نگه داشته است. در میان فیلم‌هایی که از ابتدای امسال رنگ پرده اکران را دیده‌‌اند، «وارونگی» بی شک جزو برترین‌هاست.

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات