Life Is Strange: Before the Storm

بررسی قسمت دوم بازی Life is Strange: Before the Storm

شنبه ۶ آبان ۱۳۹۶ - ۱۷:۰۱
مطالعه 8 دقیقه
در وصف قسمت دوم بازی Life is Strange: Before the Storm، همین بس که یک داستان‌گویی منظم و هدفمند، شخصیت‌پردازی‌هایی بی‌نقص و روایتی مثال زدنی را تقدیم مخاطبان می‌کند
تبلیغات

در نقد نخستین قسمت از پیش‌درآمدِ داستانیِ یکی از بهترین بازی‌های مولف در نسل هشتم یا همان Life is Strange: Before the Storm، از این‌ها گفتم که بازی در همان اپیزود اولش دنیای زیبایی را نشان مخاطبانش داد، پتانسیل‌های بسیاری را به رخ آن‌ها کشید و ثابت کرد که اگر از نظر قصه‌گویی با همین فرمان به سمت پیشرفت برود، قطعا در دو اپیزود بعدی به جایگاه فوق‌العاده‌ای می‌رسد. خب، بگذارید همین ابتدای کار خیال‌تان را راحت کنم که این اتفاق تقریبا به بهترین شکل ممکن، در دومین قسمت از بازی رخ داده است. قسمتی که در آن، برخلاف اپیزود اول به جای شکستن، عصبانیت و دیوانه‌بازی‌های نوجوانانه، نوبت به آرامش، احساس و پرداختی مطلق به دوستی می‌رسد. چون در این اپیزود، سازندگان دیگر نه فکر معرفی شخصیت‌هایشان هستند و نه می‌خواهند رابطه موجود مابین کلوئی و ریچل را خلق کنند. بلکه به جای این‌ها، برای ساخت دومین اپیزود از Before the Storm، این افراد تمام تمرکزشان را بر آفرینش اثری احساسی گذاشته‌اند که از همان آغاز به زیبایی مخاطب را در خود غرق می‌کند، جذاب ادامه می‌یابد و فوق‌العاده به پایان می‌رسد. اثری که هم مفاهیم فلسفی در داستان آن به شدت بیشتر از قسمت قبلی جریان یافته‌اند و هم از حیث موفقیت در درگیر کردن مخاطب با داستان‌گویی بازی، در جایگاه بسیار بهتری نسبت به اپیزود آغازین قرار می‌گیرد. خلاصه اگر تا به امروز تردیدی نسبت به موفقیت این پیش‌درآمد داشتم،‌ دیگر فقط می‌توانم روزهای باقی‌مانده تا انتشار اپیزود سوم بازی در تاریخی نامشخص (!) را بشمارم.

Life is Strange: Before the Storm

شخصیت‌های بازی، در این قسمت دو جنس از داستان‌گویی را به صورت مستقل تجربه می‌کنند. اولی، داستان‌های شخصی آن‌هاست که در آن‌ها نفر دوم، به شکل زیبایی، تنها وظیفه‌ی بودن در جایگاه یک تماشاگر را دارد. در دنیای کلوئی، داستان بیشتر به استقلال‌طلبی و رفتارهای شورشی دختری نوجوان مربوط می‌شود که از قضا با تصمیم‌هایی سخت نیز مواجه شده است. دختری که در رویاهایش، پدر از دست رفته‌ی خود را می‌بیند و در جایی مثل یک آشغال‌دونی بزرگ، می‌خواهد محلی برای زندگی بسازد. دختری که تک به تک رفتارهایش قابل درک هستند و سازندگان انقدر در قرار دادن شما در جایگاه او برای انتخاب تصمیماتی تاثیرگذار وسواس به خرج داده‌اند که خیلی از تصمیم‌هایی که برای او یا به بیان بهتر از طرف او می‌گیرید، حتی پس از پایان بازی هم در یادتان می‌مانند. چون بعد از این لحظات، شما مدام از خودتان می‌پرسید که آیا تصمیمی که گرفتید انتخاب درستی بوده؟ امکان داشت انتخاب گزینه‌‌های دیگر نتیجه‌ی خیلی بهتری را تقدیم‌تان کند؟ یا ممکن است که تصمیماتتان در اپیزود نهایی، نتایج خیلی خاص‌تری را نیز پدید بیاورند؟

Life is Strange: Before the Storm

تمامی این‌ها، سوالاتی هستند که در کنار دنیایی کنجکاوی دیگر از ذهن‌تان می‌گذرند و از آن‌جایی که هم در طول بازی شخصیت‌ها برای‌تان شدیدا هم‌ذات‌پندارانه شده‌اند و هم تصمیم‌گیری‌های شما بعضی مواقع در طولانی مدت نتایجی واقعا جذاب و دوست‌داشتنی را تقدیم‌تان می‌کند، امکان ندارد که رهایتان کنند. بازی، آن‌قدر در القای حس مواجهه با یک زندگی واقعی که شما تصمیم‌گیرنده‌اش هستید عالی جلوه کرده که شما هم به احترام همین انتخاب‌های مهم، حتی دل‌تان نمی‌آید که بروید و یک بار دیگر انتخاب‌هایی دیگر را امتحان کنید. چون مثل زندگی واقعی، دل‌تان می‌خواهد که همان چیزی که اتفاق افتاده را ایده‌آل یا غیر ایده‌آل بپذیرید و از آن بگذرید. دل‌تان می‌خواهد اگر با کلوئی تصمیم عجولانه‌ای گرفته‌اید، تا نقطه‌ی انتهایی آن تصمیم بروید و عواقبش را، هر آن‌چه که هست ببینید. با این حال، آن چه که مهم است چیزی نیست جز این که سازندگان در مکان‌هایی به خصوص، برای جلوگیری از بیان شدن داستان‌هایی غیرمنطقی، کاملا هم انتخاب را برعهده‌ی شما نمی‌گذارند. این یعنی آن‌ها توانسته‌اند در طول روایت Before the Storm به تعادل زیبایی دست پیدا کنند که هم در باز گذاشتن دست مخاطب عالی است و داستان‌های گوناگونی می‌گوید، هم به هیچ عنوان قصه‌ای خارج از جهان معنی‌شده‌ی اثر را در خود جای نمی‌دهد. با این اوصاف، عجیب نیست که در پایان، می‌توانیم به سادگی شناختن Before the Storm به عنوان یک بازی هویت‌دار و لایق احترام که غالب جذابیتش را به خاطر ویژگی‌های خودش و نه یدک کشیدن نامی بزرگ به دست آوررده بپذیریم. چون این بازی قصه‌ی لایق روایتی که دارد که ما، باید به خاطر شنیدن آن خوشحال باشیم.

Life is Strange: Before the Storm

قصه‌ی شخصی ریچل که نقش بسیار بسیار پر رنگی در شخصیت‌پردازی این کاراکتر داشته، افزون بر داشتن شوکی داستانی، جهان‌بینی پر از غم او را نیز نشان مخاطبان می‌دهد

همان‌گونه که اندکی قبل‌تر گفتم، در طول بازی هر کدام از شخصیت‌ها داستان‌های به خصوصی دارند که حتی ممکن است آن‌ها را هم در کنار یکدیگر تجربه کنند اما با این حال، یکی از نقاط قوت Life is Strange: Before the Storm آن است که هرگز هیچ‌کدام‌شان موقع روایت این داستان‌ها، تاثیری مستقیم روی قصه‌ی شخصی دیگری نمی‌گذارند. مثلا ریچل، در برخی مواقع، وقتی کلوئی با خودش خلوت کرده و به دنیایی از تفکرات عجیب فرو رفته، از راه می‌رسد و با گفت‌وگویی حساب‌شده و دیالوگ‌هایی ساده اما معنادار، روح زخمی او را آرام می‌کند. در عین حال، باز هم نقش‌آفرین اصلی این قصه‌ی شخصی کلوئی است و ریچل، فقط در آن حکم یک بازیگر مهمان را دارد. از طرف دیگر، ریچل هم که با پدرش درگیری‌های مخصوص به خودش را پیدا کرده و به خاطر ضربات زندگی، حس دیوانه‌واری برای فرار و ترک کامل دنیای آزاردهنده‌ی اطرافش دارد، در بخش‌های پایانی قصه، یک قصه‌گویی کاملا شخصی را در عین حضور کلوئی تجربه می‌کند. قصه‌گویی عمیقی که نقش بسیار بسیار پر رنگی در شخصیت‌پردازی این کاراکتر داشته و افزون بر داشتن شوکی داستانی، جهان‌بینی پر از غم او را نیز نشان مخاطبان می‌دهد. این‌ها را بگذارید کنار داستان‌هایی با محوریت هر دوی این افراد که همواره لابه‌لای قصه‌های شخصی‌شان در تاثیرگذارترین حالت ممکن از راه می‌رسند و روح آن‌ها را به هم پیوند می‌دهند، تا بفهمید چرا دومین اپیزود از Before the Storm را تا این اندازه دوست دارم. این وسط، جالب‌ترین نکته هم چیزی نیست جز آن که سازندگان، حتی انتخاب چگونگی جزئیات دوستی کلوئی و ریچل و شکل‌دهی روابط عمیق این دو نفر را نیز در این بخش‌های بازی کاملا به شما سپرده‌اند. به همین سبب، اگر دوستی‌تان به شکلی خاص با ریچل عمیق شد، دیگر این رخدادی در دنیای تصویر نیست و برای شما تماما احساس، زیبایی و معنا دارد.

اپیزود دوم بازی را می‌شود به سادگی اثری خواند که مفاهیم فلسفی، در داستان آن به شدت بیشتر از قسمت قبلی جریان یافته‌اند

استودیوی سازنده‌ی Before the Storm، از تمامی پتانسیل‌های حاضر در پیرنگ داستانی بازی، نهایت بهره را برده است. اگر در جایی می‌شود یک دنیای فانتزی با رخدادهایی عجیب را نشان مخاطبان داد، به قدری آن را از فلسفه‌هایی همگام با داستان اثر که حتی به شکلی کاملا جداگانه از قصه هم عمق و معنا دارند پر می‌کند که مات و مبهوت آن سکانس‌ها شوید و اگر در جایی می‌شود بر صحنه‌ی یک نمایش ایستاد، از آن نهایت بهره‌ی استعاری ممکن برای خلق احساساتی ماندگار را می‌برد. تازه تمامی این‌ها، همواره در دنیایی رخ می‌دهد که واقع‌گرایی به طرز دیوانه‌واری در آن رعایت شده است. این یعنی اگر Life is Strange، استادانه با استفاده از عنصر علمی‌تخیلی یا فانتزی سفر در زمان توانست جلوه‌هایی تازه از قصه‌گویی درام در بازی‌های ویدیویی را نشان مخاطبان دهد، این‌جا سازندگان Before the Storm با وفاداری تمام به داشتن روایتی باورپذیر و صد در صد واقع‌گرایانه تلاش به خلق دیالوگ، کنش و واکنش و صد البته جذابیت می‌کنند. داستان بازی، شاید ترکیب پیچیده‌ای از سکانس‌های گوناگون و مراحل مختلف و گیم‌پلی‌های انتخاب‌محور باشد اما در راس تمامی این‌ها، سادگی و عادی بودن را به عنوان عنصری همیشگی تقدیم مخاطبانش می‌کند. نتیجه‌ی همه‌ی این‌ها هم این می‌شود که نمی‌توانید موقع شنیدن موسیقی‌های بی‌نظیرش که با کارگردانی دقیق و حساب‌شده‌ی کارگردان اثر مخلوط شده، بدون احساس به صفحه‌ی نمایش خیره شوید و همان‌گونه که کن لوین (Ken Levine) در وصف دنیای بازی‌ها در مقابل سینما می‌گوید، به جای لم دادن به صندلی‌تان رو به جلو می‌آیید و دسته را محکم در دست‌تان می‌گیرید تا حواس‌تان به همه‌چیز باشد؛ این‌جا، همان‌جایی است که می‌فهمید بازی روبه‌روی‌تان، محصولی لایق و دوست‌داشتنی از آب درآمده است.

Life is Strange: Before the Storm

بازی، آن‌قدر در القای حس مواجهه با یک زندگی واقعی که شما تصمیم‌گیرنده‌اش هستید عالی است که خیلی سریع در دنیایش غرق می‌شوید

داستان‌گویی بازی، در قالب مواقع دارای اشکال‌های بزرگی نیست اما در برخی مواقع دچار نقص‌هایی اندک نیز می‌شود. مثلا در عین آن که برای خلق بازی، به زیبایی تاکید زیادی بر عنصر انتخاب‌های مخاطب شده، بعضی مواقع گزینه‌ها به خوبی دیالوگی که پس از آن‌ها از راه می‌رسد را شرح نمی‌دهند. مثلا در جایی از بازی، وقتی که کلوئی قصد صحبت با ریچل را دارد، باید موضوعی برای حرف زدن انتخاب می‌کردم و با توجه به سکانس خاصی که مدتی قبل دیده بودم، یکی از گزینه‌ها را انتخاب کردم. با این حال، صحبت‌های کلوئی کاملا به یکی از بخش‌های اپیزود اول بازی مربوط می‌شد و هیچ ارتباطی به آن‌چه که من فکر می‌کردم نداشت و این باعث شد که انتخاب اشتباهم، کمی اعصابم را خورد کند. افزون بر آن، بازی برای این که از منظر احساسی دارای تعادل باشد و بخش‌هایی را هم فقط و فقط به روایتی‌ آرام و نسبتا ساکن اختصاص دهد، ممکن است در برخی دقایق برای بعضی از افراد، کمی خسته‌کننده شود. البته از آن‌جایی که خودم تماشای نشستن کلوئی روبه‌روی منظره‌ای زیبا از دنیای بازی و شنیدن موسیقی‌های شیرین آن را خسته‌کننده نمی‌دانم، نمی‌توانم با این افراد هم‌ذات‌پنداری خاصی داشته باشم! بماند که اگر طرفدار Life is Strange (بخوانید برترین بازی سال ۲۰۱۵ پس از شاهکار استودیوی CD Projekt RED در نگاه نویسنده) باشید و داستان‌گویی آن بازی را جذاب بدانید، می‌دانید که قصه‌گویی این مجموعه با چنین عناصری بیگانه نیست و اتفاقا،‌ چنین چیزهایی در آن حکم یکی از مهره‌های اصلی قصه‌گویی را نیز دارند.

Life is Strange: Before the Storm

هر آن‌چه که باشد، دومین اپیزود از Life is Strange: Before the Storm را می‌توان همان چیزی خطاب کرد که ثابت می‌کند اگر داستان‌دوست هستید، از دست دادن این سه‌گانه‌ی اپیزودیک برای‌تان حکم جرمی بزرگ را پیدا می‌کند. قصه‌گویی بازی، در تمامی موارد رشد واضحی نسبت به اپیزود اولش داشته و مسیر رو به پیشرفت داستان‌گویی اثر را به طرز غیر قابل انکاری می‌توان در میان ثانیه‌های آن احساس کرد. در وصف لحظات گوناگون این اپیزود، می‌شود به اندازه‌ی یک مقاله توضیح و شرح نوشت اما برای جلوگیری از هرگونه اسپویل، این کار را به زمانی پس از انتشار سومین قسمت بازی انتقال می‌دهم. فقط توصیه‌ام این است که بازی را از دست ندهید و داخل قصه‌گویی شیرینش غرق شوید. به نمادهایش دقت کنید. بیان‌های فلسفی زیبایش را بفهمید و از اهمیت داشتن انتخاب‌هایتان برای خودتان و صد البته برای سازندگان، خوشحال باشید. چون Life is Strange: Before the Storm، رسما ثابت می‌کند که حتی پیش از فرا رسیدن طوفان، زندگی‌های واقعا عجیبی داریم.

Life Is Strange: Before the Storm

Life is Strange: Before the Storm Episode 2

10/9
امتیاز زومجی
دومین اپیزود از Before the Storm به همان اندازه که تجربه‌ی آشنای درام‌های Life is Strange را به یاد مخاطب می‌آورد، احساس مواجهه با اثری که تماما لیاقت دیده‌شده به عنوان چیزی جذاب، هنری و متمایز دارد را نیز به بازیکنانش می‌دهد. شخصیت‌پردازی جذاب اثر، کلوئی را بیش از پیش به مخاطبان می‌شناساند و ریچل را هم خیلی سریع، به لیست شخصیت‌های مورد علاقه‌تان اضافه می‌کند. خلاصه حواستان باشد که اگر داستان‌گویی‌های زیبا را دوست دارید، اپیزود دوم این پیش‌درآمد از دست‌تان نرود!

نقاط قوت

  • پایان شوکه‌کننده و جذاب
  • داستان‌گویی منظم و هدفمند
  • کارگردانی لایق تحسین سکانس‌ها
  • موسیقی، موسیقی و باز هم موسیقی!
  • استفاده‌ی عالی از نمادها در قصه‌گویی
  • شخصیت‌پردازی بیشتر و بیشتر کاراکترها
  • بهره‌گیری داستان از مفاهیمی قدرتمند و فلسفی
  • درگیر شدن ذهن مخاطب برای مدتی طولانی بعد از مواجهه با برخی انتخاب‌ها

نقاط ضعف

  • پیش‌روی کند داستان در برخی بخش‌ها
  • واضح نبودن برخی گزینه‌ها در هنگام انتخاب
مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات