ماجراهای تن تن و میلو؛ سرزمین طلای سیاه
پانزدهمین داستان ماجراهای تنتن و میلو، سرزمین طلای سیاه (در فرانسه Tintin au pays de l'or noir و در انگلیسی Land of Black Gold) نام دارد که در حقیقت باید هشتمین قسمت از این مجموعه کتاب باشد. هرژه در سپتامبر ۱۹۳۹ شروع به نوشتن این داستان در ضمیمه کودکان روزنامه Le Petit Vingtième کرد اما در سال ۱۹۴۰ و زمانی که آلمان نازی بلژیک را اشغال کرد، این روزنامه نیز تعطیل شد و به این ترتیب داستان نا تمام ماند. هشت سال پس از اتمام این داستان و نوشتن چند داستان جدید، هرژه تصمیم گرفت که بعد از معبد خورشید، به سراغ داستان ناتمام خود برود و این کتاب را به اتمام برساند. داستان سرزمین طلای سیاه، از سپتامبر ۱۹۴۸ تا فوریه ۱۹۵۰ در مجله تنتن به چاپ رسید و سپس طبق معمول، انتشارات کسترمن آن را به صورت یک کتاب کاملا مجزا به چاپ رساند. یکی از نکات قابل توجه این داستان، این است که زمانی که هرژه در سال ۱۹۳۹ در حال نوشتن آن بود، بسیاری از شخصیتها مانند کاپیتان هادوک و پروفسور تورنسل در ماجراهای تنتن وجود نداشتند و همچنین قصری به نام مولینسار نیز وجود نداشت. هرژه پس از اینکه در سال ۱۹۴۸ آغاز به نوشتن دوباره این داستان کرد، تمامی شخصیتهای جدید را به نحوی وارد داستان کرد و قصر مولینسار را نیز در داستان قرار داد. از میان داستانهای تنتن، سرزمین طلای سیاه، یکی از واقعیترین و جدیترین مشکلات روز را به عنوان دستمایه خود قرار داده بود. اهمیت اقتصادی، سیاسی و استراتژیک نفت، یکی از اصلیترین المانهای این داستان است که در واقعیت نیز نفت از چنین اهمیتی برخوردار است.
در سال ۱۹۷۱، به درخواست انتشارات انگلیسی Methuen که وظیفه چاپ کتابهای تنتن را در انگلستان بر عهده داشت، هرژه تغییراتی را در کتاب انجام داد و داستان را به یک کشور خیالی به نام خمد برد و همچنین تغییراتی را در تصویرسازیهای کتاب انجام داد. اکثر این تغییرات بصری، توسط برایان دومور، دستیار هرژه انجام شد. داستان سرزمین طلای سیاه، از جایی شروع میشود که در اروپا، ماشینها شروع به منفجر شدن میکنند و به نظر میرسد که کسی در حال دستکاری کردن بنزینها از منبع اصلی است. در حالیکه اروپا در آستانه جنگ قرار دارد، تنتن به همراه دوپونت و دوپونط، راهی خاورمیانه و پادشاهی خمد میشوند. به محض ورود به این سرزمین، طی پاپوشی که برای این سه نفر دوخته میشود، آنها دستگیر میشوند و پس از کش و قوسهای فراوان، تنتن توسط فردی به نام باب ال اهر دزدیده میشود. پس از فرار، تنتن متوجه میشود که دکتر مولر (که پیش از این با وی در داستان جزیره سیاه آشنا شده بودیم)، پشت سر تمام این انفجارها است. مولر، در اینجای داستان اقدام به دزدیدن عبدالله، پسر شیطان و بازیگوش پادشاه خمد، میکند و به این ترتیب به دنبال نجات جان عبدالله راه میافتد. در حالیکه تنتن در پی تعقیب مولر است، با یک چهره آشنا و قدیمی روبهرو میشود.
اولیورا دا فیگوئرا، تاجری که پیش از این در سیگارهای فرعون با وی آشنا شده بودیم، به خمد آمده تا در آنجا به تجارت خود ادامه بدهد و کمک بسیار زیادی به تنتن میکند. در اواخر داستان، کاپیتان هادوک که برای انجام وظایفش به نیروی دریایی پیوسته بود، به تنتن میپیوندد. در انتهای داستان، مشخص میشود که مولر، یک قرص جدید با اسم فرمول ۱۴ کشف کرده است که باعث بالارفتن قدرت انفجار بنزین میشود. یکی از بامزهترین بخشهای این داستان، زمانی است که دوپونت و دوپونط با اشتباه گرفتن قرصهای فرمول ۱۴ با آسپرین، آنها را میخورند. پس از خوردن این قرصها، موهای آنها بلند میشود، ریش در میآورند و رنگ موهای آنها نیز تغییر پیدا میکند و اگر پروفسور تورنسل موفق به کشف پادزهر فرمول ۱۴ نمیشد، آنها تا انتهای ماجراهای تنتن باید با این شمایل بامزه به حضور خود در داستانهای تنتن ادامه میدادند!
فیگوئرا و مولر، تنها شخصیتهای قدیمیای نیستند که در این داستان، ما به طریقی با آنها مواجه میشویم. بیانکا کاستافیوره، خواننده ایتالیایی که پیش از این در عصای پادشاه و هفت گوی بلورین هم وی را دیده بودیم، در این داستان به صورت غیر مستقیم حضور دارد. در بخشی از داستان، تنتن صدای کاستافیوره را میشنود و فکر میکند که او هم در خمد حضور دارد. اما متوجه میشود که این صدایی بوده که از رادیو پخش میشده است. امیر بن کلیش اذاب، پادشاه خمد، با الهام از ابن سعود، پادشاه عربستان سعودی در داستان قرار داده شده است. هرژه با ابن سعود، از طریق کتابی به قلم آنتون زیشکه که در سال ۱۹۳۹ نوشته شده بود، آشنا شده بود. برخی از افراد نیز میگویند که منبع الهام این شخصیت، فیصل یکم، پادشاه عراق بوده است. از طرف دیگر، منبع الهام هرژه برای خلق عبدالله، پسر شیطان پادشاه خمد، فیصل دوم، بوده است. فیصل دوم (که عکس وی را در سمت چپ مشاهده میکنید)، در سال ۱۹۳۹ و در سن چهار سالگی، به پادشاه عراق تبدیل شد. البته هرژه برای خلق عبدالله، از شخصیت کودکی که در آثار اُ هنری (ویلیام سیدنی پورتر) حضور داشت، نیز الهام گرفته بود. ایده داستان کتاب نیز که پیرامون دعوای کشورهای اروپایی بر سر ذخایر نفت بود، از شماره فوریه ۱۹۳۴ مجله Le Crapouillot در ذهن هرژه شکل گرفت. یکی از نکات بسیار جالب این کتاب، انتخاب اسامی عربی توسط هرژه برای این کتاب است. هرژه، با بازی با کلمات گویش مارولین بروکسل، این کلمات را ساخت. نام پایتخت کشور خمر، Wadesdah بود که در گویش مارولین، معنی «آن چه چیزی است» میدهد. باب ال اهر نیز در گویش مارولین، به معنی فردی بود که بسیار زیاد حرف میزد. از دیگر نکات بسیار جالب این کتاب، تاثیر هرژه از مکتب سورئالیسم است. در سال ۱۹۳۸، رنه ماگریت، یک هنرمند مکتب سورئال بلژیک، تابلویی با نام Time Transfixed را نقاشی کرد که در آن یک شومینه را در یک خانه سنتی بلژیکی میدیدیم که یک قطار از آن بیرون آمده بود. در صحنهای که دکتر مولر در حال خارج شدن از شومینه مانند یک شیطان بود نیز، شباهتها با تابلوی Time Transfixed غیر قابل انکار است.
بنوات پیترز، بیوگرافر هرژه، در نظرات خود در رابطه با این کتاب گفته است که هیچکدام از داستانهای مجموعه تنتن، تا این حد بالا و پایین نداشته است. جان مارک لوفیسیر و رندی لوفیسیر اعتقاد دارند که سرزمین طلای سیاه به دلیل وقفه هشت سالهای که در اتمامش به وقوع پیوست، به نوعی در میان تنتن پیش از جنگ و تنتن مدرن گیر کرده است. آنها اعتقاد دارند که ترس از جنگی که کتاب با آن آغاز میشود، کاملا با زمان بعد از کتاب عصای پادشاه، مطابقت دارد نه زمانی که کتاب در نهایت تکمیل شد. با این حال آنها اعتقاد دارند مسموم شدن دوپونت و دوپونط توسط فرمولا ۱۴، خلاقیت خود را در خلق صحنهها و فریمهای فراموش نشدنی، کماکان حفظ کرده است. همچنین آنها اعتقاد دارند که نسخه سوم کتاب (که به سفارش انتشارات بریتانیایی تغییراتی داشته) از همه نسخههای کتاب، بهتر بود زیرا المانهای جاسوسیای را داشت که در دهه ۵۰ میلادی، بین مردم محبوبیت بسیار زیادی داشت. علاوه بر تمام اینها، شخصیت عبدالله، بدون شک بهترین بخش کتاب است و رابطه عشق / نفرت بین او و کاپیتان هادوک، فوقالعاده از آب در آمده است.
در سال ۱۹۹۱، استودیو فرانسوی اکلیپس با همکاری استودیو نلوانا، بیست و یک قسمت از ماجراهای تنتن را به انیمیشن تبدیل کرد که سیزدهمین قسمت این مجموعه، سرزمین طلای سیاه نام داشت.