دهه چهل میلادی، دهه جنگ بود و اوضاع جهان هم بهم ریخته. اما این داستان خللی در صنعت کمیک ایجاد نکرد و برعکس، باعث رونق چاپ و انتشار در این صنعت هم شد. چرا که خواندن کمیک، خود به تنهایی یکی از سرگرمیهای اصلی سربازان در میدان جنگ بوده و آنها که زمان کافی برای خواندن کتاب نداشتند، میتوانستند با ورق زدن چند صفحه از کمیک، کمی از حال و هوای میدان جنگ دور شوند.
در حالی که اوضاع جهان به سرعت در حال تغییر بود، بتمن نیز سعی می کرد با این تغییرات جدید همراه شود. با آغاز سال ۱۹۴۲ میلادی، زمانی که ارتش امریکا به طور رسمی به جنگ جهانی دوم ملحق شد، میبینیم که چطور کمیکهای بتمن نیز از این واقعه تاثیر پذیرفت. طراحی جلد کمیکهای این سوپرهیرو، که گاهی بتمن را در حال دست دادن با سربازان ارتش امریکا و گاهی نیز در حال فروختن اوراق قرضه جنگی نشان میدهد، خود گواه این موضوع است.
کمیکهای بتمن در آغاز انتشار، به صورت فصلی منتشر میشدند. اواخر سال ۱۹۴۱ بود که کمپانی دیسی تصمیم میگیرد این مجموعه را که حالا دیگر محبوبیت بسیاری میان عوام پیدا کرده بود، هر دو ماه یکبار منتشر کند.
دهه پنجاه اما دوران تاریکی برای سوپرهیروها به حساب میآید. در این دهه شاهد تلاش سخت صنعت کمیک، مخصوصاً داستانهای سوپرهیرویی، برای ادامه بقا بودیم. چرا که در این دهه عقیدهای در حال رشد بود مبنی بر اینکه کمیکبوکها، باعث انحراف ذهن جوانان میشود. استارت تمام این داستانها با انتشار کتاب «فریب معصومان» نوشته روانشناسی به نام فردریک ورتام زده شد. البته ورتام بیشتر به روی دو ژانر جنایی و ترسناک، که بعد از دوران جنگ جهانی دوم حسابی پرطرفدار شده بودند، دست گذاشته بود. به عقیده این روانشناس، جوانان آن دوره و زمانه به تقلید کورکورانه از جنایتکاران، که کمکم به قهرمان اصلی کمیکبوکها تبدیل شده بودند، روی آوردهاند. اینجا بود که والدین برای اولین بار احساس نگرانی کردند؛ به هر حال محتوای آن روزهای کمیکبوکها که دیگر صرفاً کالایی سرگرمکننده برای کودکان به حساب نمیآمد، کمی به مذاق والدین خوش نیامده بود.
درنهایت البته تمام این داستانها ختم به خیر شد؛ با تشکیل «هیئت بازبینی آییننامه کمیکها» یا همان C.C.A، حالا دیگر محتوای هر کمیک پیش از انتشار، بازبینی میشد و در صورت قبول شدن، مهر تایید این انجمن را دریافت میکرد. از آنجایی که ناشران دیگر حاضر به چاپ کمیکهای فاقد این لوگو نبودند، کمکم کمپانی دیسی هم سعی کرد با چاپ لوگوی C.C.A روی کاور کمیکهایش، خود را همسوی با این تغییرات نشان دهد. البته که درنهایت با تمام این اوصاف، صنعت کمیک در حالی که با رکود شدید مواجه شد، بالاخره توانست بقای خود را حفظ کرده و به کار خود ادامه دهد.
به عنوان نماینده این دهه حساس اما، سراغ کمیک به قول معروف جریانساز The Man Behind The Red Hood یا همان «مرد پشت نقاب قرمز رنگ» رفتیم. ردهود درواقع اولین و در عین حال معتبرترین پیشینیهی رسمی شخصیت جوکر در کمیکبوک بهحساب میآید. هرآنچه که امروزه، از سبز رنگ بودن موهای جوکر گرفته تا رنگپریده بودن پوست صورتش، از افتادن در ظرف مواد شیمیایی و تبدیل شدنش به موجودی انتقامجو که به نام جوکر میشناسیمش، همه و همه مدیون این داستان است که توسط بیل فینگرِ نویسنده نوشته شده. در ادامه میتوانید داستان این کمیک جذاب را بخوانید؛ اما پیش از آن، بهتر است سری به بغداد بزنیم!
بتمن/ شماره ۴۹ /شبهای عربی/ اکتبر- نوامبر ۱۹۴۸
بهعنوان نماینده دهه چهل میلادی، سراغ بتمن شماره ۴۹ رفتیم. جایی که بتمن و جوکر در لوکیشنی جدید و در عین حال عجیب باهم ملاقات میکنند. اگر داستان علی بابا و چهل دزد بغداد را خوانده باشید، این داستان شباهت زیادی به این افسانه هزار و یک شبی دارد.
بروس وین و دیک گریسون را ابتدای کمیک در حالی میبینیم که در یک حراجی فرشهای آنتیک شرکت کردهاند. رابین حسابی حوصلهاش سر رفته و شاکی است که چرا جنس دلخواهشان را پیدا نمیکنند. درست در همین لحظه قالیچهای کهنه و قدیمی که گویا هزار سال قدمت داشته و به بغداد باستان تعلق دارد، برای فروش به نمایش گذاشته میشود. روی این قالیچه که دست بر قضا بسیار کمیاب و با ارزش هم هست، چهره آشنای فردی به چشم میخورد.
با اینکه قسمت پایین قالیچه بر اثر مرور زمان کاملاً از بین رفته، اما بازهم بهراحتی میتوان حدس زد که تصویر روی آن، به صورت جوکر تعلق دارد! حالا تصویر جوکر روی قالیچه هزارساله چه میکند؟
برای پیدا کردن پاسخ این سوال، بتمن و رابین به پروفسور نیکولز، استاد سفر در زمان، مراجعه میکنند. بتمن از پروفسور میخواهد که آنها را به هزار سال قبل و به بغداد باستان ببرد.
در نمای بعدی بتمن و رابین را در حالی که هزار سال به عقب برگشتهاند، میان بازار آهنگران بغداد میبینیم. برای پی بردن به راز قالیچه مرموز، آن دو باید بازار فرشفروشان بغداد را پیدا کنند. در همین حین سروکله جمعیتی گریان، در حالی که درشکه بزرگی را با خود حمل میکنند، از دور پیدا میشود. دلیل گریه و زاری این جمعیت خیلی زود معلوم میشود: خلیفه زمان، هارونالرشید بهطور ناگهانی دار فانی را وداع گفته است!
بتمن و رابین خیلی زود پی میبرند که تمام این شلوغیها، نقشهای بیش نبوده و این گروه زاریکننده درواقع تعدادی دزد هستند که قصد دارند از ازدحام جمعیت استفاده کرده و بازار آهنگران را غارت کنند. با پی بردن به هویت سردسته این گروه دزد که کسی نیست جز نسخه هزار سال قبل جوکر، بتمن و رابین نیز تصمیم میگیرند لباسهای خود را بر تن کرده و وارد عمل شوند.
اما این نسخه از جوکر نیز در بدجنسی و خرابکاری چیزی از نسخه معاصر آن کم ندارد. هرچند این نسخه قدیمی یک فرق اساسی دارد، جوکر بغدادی به جای خندیدن، دائم در حال گریه کردن است!
پس از درگیری بوجود آمده میان بتمن و رابین و گروه دزدان، جوکر با آزاد کردن فیلی در میان جمعیت، از بهم ریختگی اوضاع استفاده کرده و در حالی که اجناس دزدی را با خود برداشته، فرار میکند. بتمن و رابین هم سعی میکنند این فیل عصبانی را از میان جمعیت به مکانی امن هدایت کرده و در این میان رد جوکر را گم میکنند. اما نیروهای خلیفه که شاهد تمامی ماجرا بودند، این دو غریبه را برای قدردانی نزد خلیفه میبرند. خلیفه به دو قهرمان داستان میگوید که این فرد، منظور خلیفه همان جوکر است، مدتی است که با دار و دسته خود در حال دزدی است و هربار هم به طریقی از دست آنها فرار میکند. بتمن به خلیفه وعده میدهد که اینبار حتماً این دزد و دار و دستهاش را به دام خواهد انداخت.
کمی بعد، بتمن و رابین را در حالی میبینیم که در جشنی که خلیفه در قصر خود برای آنها ترتیب داده، شرکت کردهاند. خلیفه برای پذیرایی از میهمانان خود از عدهای شعبدهباز دعوت کرده است. شعبده بازها نیز نمایش خود را شروع کرده و مهارت آنها، باعث تحسین تماشاچیان میشود. ناگهان میبینیم که سر دسته گروه شعبده باز، که خب مسلماً کسی نیست جز شخص جوکر، گازی اشکآور را که از پیاز ساخته شده، میان جمعیت پخش میکند. این گاز اشکآور باعث شده خلیفه و اطرافیانش برای مدتی دید خود را از دست بدهند و جوکر و دار و دستهاش سعی میکنند از موقعیت به دست آمده استفاده کرده و طلاهای خلیفه را به سرقت برند. اما بتمن که از قبل به نقشه جوکر پی برده، چرا که جوکر حین دزدی از بازار آهنگران تعدادی پیاز نیز دزدیده بود، از قبل برای خود و رابین عینکهای محافظی تهیه کرده و به این ترتیب مانع خروج جوکر و دار و دستهاش میشوند. در این میان جوکر، رابین را گروگان گرفته و به این ترتیب راه فرار خود را باز میکند.
در ادامه جوکر و دار و دستهاش را میبینیم که رابین را با خود به غار مخفیگاهشان که شباهت بسیاری به مخفیگاه چهل دزد بغدادی داستان علی بابا دارد (با این تفاوت که برای باز شدن درب این غار نیاز به کلمه عبور نیست)، برده و نقشه دزدی بعدی خود را میکشند. جوکر به همدستان عصبانی خود که از بهم خوردن نقشه دزدی قصر خلیفه بسیار شاکی هستند، وعده میدهد که اینبار نه تنها قصر، بلکه کل بغداد را غارت خواهند کرد!
به این ترتیب این گروه یاغی، رابین را در غار تنها گذاشته و خود به دنبال اجرای نقشههایشان میروند. اما رابین باید هرچه سریعتر راهی برای خبردار کردن بتمن پیدا کند. از آنجایی که این غار محل نگهداری اشیاء قیمتی به سرقت رفته توسط دزدان است، در میان آنها یک آینه و تعدادی چراغ نفتی نیز به چشم میخورد. رابین به کمک این آینه و با تاباندن کمی نور به بیرون غار، محل اختفای خود را به بتمن نشان میدهد. پس از آنکه این دو قهرمان یکدیگر را پیدا میکنند، رابین نقشه بعدی جوکر و دار و دستهاش را برای بتمن توضیح میدهد.
از طرفی دیگر اما جوکر و دار و دستهاش را در حال خالی کردن بشکههای نفت در آب رودخانه میبینیم. جوکر اینبار قصد دارد با آتش زدن روغن روی آب، مردم خرافاتی آن روزگار را ترسانده و خود به همراه اعضای گروهش با استفاده از فرصت به دست آمده، خانههای بغداد را غارت کنند. همینطور هم میشود و مردمی که با دیدن رودخانهی درحال سوختن، فکر میکنند دنیا به آخر رسیده، خانه و زندگی خود را رها کرده و فرار میکنند.
اما از طرف دیگر بتمن و رابین را میبینیم که با ترکیب قالیچهای که در غار پیدا کردهاند با تعدادی تیر و تخته، قالیچهای پرنده ساخته و بر فراز آسمانهای بغداد به پرواز درآمدهاند! بتمن و رابین سعی میکنند مردم وحشت زده را آرام کرده و برایشان توضیح دهند که خبری نیست و شما تنها فریب جوکر گریان و مظلوم را خوردهاید. اما بیفایده است! مردم به حرف آنها توجهی نمیکنند. در همین حین بتمن فکری به نظرش میرسد! آن دو تصمیم میگیرند به سراغ جوکر که در حال سخرانی و ترساندن مردم است رفته و او را وادار کنند تا حرف های خود را پس بگیرد. اما جوکر به هیچ وجه زیربار نمیرود. تا اینکه بتمن فکر دیگری به نظرش رسیده و به رابین میگوید جوکر را قلقلک دهد! با خندیدن جوکر و بهم ریختن صورت گریان و مظلومش، مردمی که تا آن لحظه وحشتزده بودند، به خود آمده و پی میبرند که تا این لحظه فریب خورده بودند. در همین لحظه نیروهای خلیفه نیز از راه رسیده و جوکر و دار و دستهاش را زندانی میکنند.
در قصر خلیفه، او که به شدت از قالیچه پرنده بتمن و رابین خوشش آمده، از آنها میخواهد که این قالیچه را به او هدیه دهند. وقتی که بتمن قالیچه را بر میگرداند، ناگهان متوجه میشود این قالیچه همانی است که در حراجی دیده بودند! همانی که تصویر جوکر روی آن نقش بسته بود. منتها چون در آن زمان قسمت پایین تصویر از بین رفته بود، آنها تنها قسمت بالای صورت را میدیدند و به همین دلیل فکر کرده بودند این تصویر به صورت جوکر تعلق دارد! درحالی که تمام مدت اشتباه میکردند، این فرد تنها به جوکر شباهت داشت، اما برخلاف او به جای خندیدن، دائم گریه میکرد!
دیتکتیو کامیکز/ شماره ۱۶۸/ مرد پشت نقاب قرمز/ فوریه ۱۹۵۱
بت سیگنال، لامپ غولپیکری که پلیس از آن برای خبردار کردن بتمن استفاده میکرد، برای اولین بار در دیتکتیو کامیکز ۶۰، منتشر شده به سال ۱۹۴۲ میلادی معرفی و استفاده شد. در ابتدای این شماره نیز میبینیم کاراگاه گوردون باری دیگر از بت سیگنال برای فراخواندن دو قهرمان داستان استفاده میکند. با سررسیدن بتمن و رابین، گوردون آن دو را با پروفسور دین چالمرز از دانشگاه ایالتی آشنا میکند. گویا قصد پروفسور چالمرز از ملاقات با بتمن، دعوت این کارآگاه خبره به دانشگاه و تدریس واحد جرمشناسی به دانشجویان بوده است. بتمن این حضور افتخاری را قبول کرده و صبح روز بعد کار خود را آغاز میکند. برای شروع، بتمن از دانشجویان میخواهد که هرکدام دلیل خود را برای انتخاب واحد جرمشناسی عنوان کنند. سپس نوبت به آموزش میرسد. پرفسور بتمن با نمایش تصاویری از محل جنایت، از دانشجویان میخواهد که نظرات و حدسهای خود را با او در میان بگذارند.
یک ماه میگذرد و حالا نوبت آن است که دانشجویان آنچه را که یاد گرفتهاند، پس بدهند. برای امتحان، بتمن یک پرونده واقعی را برای آنها در نظر گرفته؛ پروندهای که حتی پس از گذشت چندین سال هنوز خود بتمن هم نتوانسته راز آن را کشف کند. جنایتکاری که خود را ردهود مینامیده، از آن زمان تاکنون فراری است و هویت او هرگز آشکار نشده است.
بتمن داستان را این طور روایت میکند:
وقایع به ده سال قبل بازمیگردد. زمانی که سروکله جنایتکاری به نام ردهود در گاتهام سیتی پیدا شد و طولی نکشید که آثار جرم و جنایت او در سرتاسر شهر پخش شد. نکته جالب آنجاست که تمام کسانی که ردهود را دیده بودند، او را به یک شکل واحد توصیف میکردند: او یک کلاه بر سر داشت. یک کلاه قرمز رنگ براق...این کلاه یک کلاه صاف و یکدست بود! حتی شکاف یا روزنهای برای دید هم نداشت! اوایل این داستان را باور نمیکردم. تا آنکه روزی فردی را تا کارخانه یخسازی تعقیب کردم. درآنجا بود که برای اولین بار با ردهود رو در رو شدم. در آنجا بود که دیدم تمامی داستانهایی که راجع به این آدم مرموز تعریف میکنند، حقیقت دارد. به راستی این مرد میتوانست از زیر نقاب قرمز رنگ خود همهچیز را ببیند! در صحبتی که بین ما رد و بدل شد، ردهود اعتراف کرد: همیشه جنایتکارها را از گوشها، رنگ چشمان یا حالت چانه و صورتشان تشخیص میدهند. اما هیچکس نمیتواند هویت من را کشف کند. چراکه کلاه من همهچیز را میپوشاند! پس از این صحبتها، به سوی او حملهور شدم، اما ردهود با شلیک به محفظهی گاز آمونیاکی که در آن اطراف بود، توانست از غفلت من سو استفاده کرده و فرار کند. در یک ماه آینده نیز ردهود کماکان به جرم و جنایات خود ادامه میداد و هربار نیز با موفقیت فرار میکرد. تا اینکه باری دیگر توانستیم او را که سعی داشت از یکی دیگر از جنایات خود فرار کند، محاصره کنیم. ردهود که خود را در محاصره نیروهای پلیس میدید، با شیرجه در حوضچه مواد شیمیایی که در نهایت به رودخانه ختم میشد، از مهلکه فرار کرد... به عقیده همه این پایان کار ردهود بود، چرا که مسلماً هیچکس نمیتوانست از این حجم از مواد شیمیایی کشنده، زنده بیرون آید. درست است که از آن روز به بعد دیگر اثری از ردهود و جرم و جنایاتش در هیچ کجا دیده نشد، اما پلیس هم هرگز نتوانست جسد او را کشف کند! حالا نظر شما چیست؟ فکر میکنید ردهود کشته شده یا فقط خود را بازنشست کرده است؟
این بود شرح سوال امتحانیای که بتمن برای دانشجویان خود طرح کرد. با اینکار، باری دیگر نام ردهود بر سر زبانها افتاد و داستان رمزگشایی دانشجویان کالج به تیتر اول روزنامهها تبدیل شد. همزمان، دانشجویان نیز کار خود را روی این پرونده اسرار آمیز آغاز کردند.
شب است و همهجا امن و امان به نظر میرسد. در گوشهای از کالج، دانشجویانی را میبینیم که سخت در حال کار روی پرونده ردهود هستند. اما این آسایش زیاد طول نمیکشد چرا که در نمای بعد فردی را میبینیم که به آرامی وارد بخش حسابداری کالج شده و سعی دارد با تهدید نگهبان آن بخش، پولهای واحد مالی دانشگاه را بدزدد. با نگاهی دقیقتر پیمیبریم که این شخصیت کسی نیست جز ردهود! رد هودی که بعد از ده سال غیبت، دوباره پیدایش شده و معلوم نیست چه نقشهای در سر دارد.
ردهود پس از دزدیدن پولها در حال فرار است که در همین لحظه زنگ خطر دانشگاه به صدا درمیآید. با به صدا در آمدن این زنگ، ناگهان سر و کله بتمن و رابین نیز پیدا میشود. رابین، با ردهود که در حال فرار است درگیر شده و سعی میکند مشتی حوالهی سر او کند، اما از آنجایی که محکم بودن کلاه این فرد را نخوانده، با اینکار تنها باعث شکستن انگشت خود میشود. ردهود باری دیگر به راه خود ادامه داده و این بار بتمن به تعقیبش میرود. این تعقیب و گریز آن دو را به آزمایشگاه فیزیک دانشگاه میرساند. در اینجا بتمن باری دیگر ررد ردهود را گم کرده و تنها سرنخی را که از او بهطور تصادفی و حین فرار بر زمین به جای مانده، به دست میآورد. این سرنخ یک پاکت کاغذی است که ردهود از آن برای حمل و نقل کلاه قرمز رنگ عجیب و غریب خود استفاده میکرد. بتمن به سرعت این سرنخ به دست آمده را به آزمایشگاه خود میبرد تا روی تار مویی که از این پاکت کاغذی به دست آورده، آزمایشات لازم را انجام دهد. در اینجا رابین که با شکستن دستش حسابی دست و پا چلفتی شده، به طور تصادفی باعث سوختن تار مو (تنها مدرکی که از ردهود در این ده سال به دست آمده بود!) میشود. رابین برای جبران اشتباهش استفاده از محلولی را که به تازگی روی آن کار میکرده به بتمن پیشنهاد میدهد. گویا رابین از این محلول برای برگرداندن رنگ پارچههای سوخته استفاده میکرده. همین کار را با تار مو انجام میدهند و درنهایت نتیجه کار حسابی غافلگیرشان می کند؛ چرا که مو به رنگ سبز در میآید! با دیدن موی سبز رنگ، رابین اعتراف میکند که محلول اختراعیش هنوز تا تکمیل شدن راه زیادی دارد...
از طرفی دیگر دانشجویان کالج را میبینیم که بالاخره به رمز کلاه ردهود پی بردهاند! اینکه چطور میتواند با کلاهی که هیچ روزنهای رویش ندارد، همهجا را ببیند. راز کار بسیار ساده است: ردهود در طراحی کلاه خود از آینه دو طرفه استفاده کرده بود؛ آینهای که از پشتش همه چیز معلوم است، اما سطح بیرونی آن فقط یک سطح براق را نشان میدهد!
البته این تنها آپشن کلاه ردهود نبود. این کلاه قرمز و شفاف درواقع یک ماسک گاز هم بود و به همین دلیل ردهود هربار میتوانست از محفظه مواد شیمیایی جان سالم به در برد!
اما بازهم دلیل بازگشت ردهود آن هم بعد ده سال برای همه جای سوال دارد. در همین حین باری دیگر سر و کله ردهود در محیط دانشگاه پیدا شده و اینبار بتمن موفق میشود او را تا موزه کالج دنبال کند. در اینجا بین بتمن و ردهود درگیریای شکل میگیرد و در نهایت این بار بتمن موفق میشود ردهود را به دام بیاندازد. هرچند خوشحالی بتمن زیاد طول نمیکشد چرا که زیر نقاب ردهود، آن کسی نیست که بتمن انتظارش را میکشیده. فرد زیر نقاب، باغبان ۲۲ سالهی کالج است که نه سنش به این داستانها میخورده و نه آنقدری که ردهود در دزدی آخرش به چنگ آورده بود، پولدار است. به همین دلیل بتمن تصمیم میگیرد این باغبان بینوا را که حالا دلش خوش بوده لباس ردهود را بر تن کرده و کمی خودنمایی کند، آزاد کند.
اما چطور باید ردهود واقعی را به دام انداخت؟ بتمن برای اینکار نقشهای میکشد. طبق نقشه بتمن، در روزنامه آگهیای دروغین مبنی بر وجود شی ای ارزشمند در سالن ژیمناستیک کالج چاپ می شود. حساب و کتاب بتمن درست از آب در میآید و ردهود اینبار نیز برای به چنگ آوردن جنس باارزش قلابی، راهی کالج می شود. بتمن که اینبار از قبل انتظار این جنایتکار را می کشیده، هم زمان با ورود ردهود به رابین علامتی میدهد و در همین لحظه رابین نورافکنهای قرمز رنگی را که روی سقف سالن ژیمناستیک کار گذاشته بودند روشن میکند. ردهود کلاه قرمز، با تابش نور قرمز رنگ تقریباً بینایی خود را از دست داده و به این ترتیب در دام بتمن و رابین گرفتار میشود. باری دیگر زمان پردهبرداری از ردهود و پیبردن به هویت اصلی این جنایتکار فرا میرسد. اما در کمال تعجب این بار نیز بتمن چهرهی همان باغبان کالج را زیر نقاب میبیند!
بتمن که مطمئن است این باغبان نمیتواند ردهود اصلی باشد، او را مجبور میکند داستان را شرح داده و جای ردهود واقعی را به آنها نشان دهد. در اینجا باغبان اعتراف کرده و تعریف میکند که پس از اولین حضور ردهود در کالج، همان شبی که واحد مالی دانشگاه را سرقت میکند، حین فرار او را به دام انداخته و در انباری خارج از شهر زندانی کرده است. پس از آن تصمیم میگیرد خود لباس ردهود را به تن کرده و از نام او برای دزدی کردن استفاده کند.
بتمن و رابین به همراه تعدادی از دانشجویان کالج راهی انبار محل نگهداری ردهود میشوند. درب انبار باز شده و چیزی جز تاریکی دیده نمیشود؛ با نزدیکتر شدن، کم کم چهرهای آشنا به چشم میخورد. در کمال تعجب، در برابر چشمان همگان، جوکر به صندلی بسته شده است!
در حالی که به نظر میرسد همه غیر از بتمن از پیبردن به هویت اصلی ردهود شگفتزده شدهاند، جوکر به حرف آمده و خطاب به بتمن میگوید:
بله، درسته! سالها پیش، رنگ پوست من هم مثل پوست شما بود. من یک کارمند آزمایشگاه بودم، تا وقتی که تصمیم گرفتم یک میلیون دلار بدزدم و خودم رو بازنشسته کنم! برای همین به «ردهود» تبدیل شدم! درنهایت با دزدی از شرکت کارتبازی مونآرکس، به هدفم رسیدم. بعد از اون تونستم با استفاده از لولهی اکسیژن کلاهم، با شنا کردن در محفظهی مواد شیمیایی فرار کنم. اما وقتی به خونه رسیدم و تصویر خودمو رو توی آیینه دیدم، وحشت کردم! بخار گازهای شیمیایی رنگ موهای من رو به سبز تغییر داده بود، لبام سرخابی شده بود و رنگ صورتم مثل گچ سفید! شبیه یه دلقک شیطانی شده بودم! چقدر خندهدار! بعد از اون دیدم چهره جدید من میتونه مردم رو بترسونه! و چون صورت جدیدم رو مدیون کمپانی کارتبازی بودم، اسم خودم رو از روی کارتهای بازی، جوکر انتخاب کردم! و تمام این سالها به تو میخندیدم! ها ها! تو حتی هویت من رو تا این لحظه نمیدونستی...
شاید در خیلی موارد حق با جوکر باشد؛ اما او تنها در یک مورد اشتباه میکرد. بتمن پیش از ورود به انبار هم به هویت اصلی ردهود پی برده بود. آن موی سبز رنگ در آزمایشگاه... همان برای پی بردن به هویت اصلی ردهود کافی بود!
نظرات