ماجراهای تن تن و میلو؛ پرواز شماره 714
پرواز شماره ۷۱۴ (در انگلیسی Flight 714 to Sydney و در فرانسوی Vol 714 pour Sydney)، که ابتدا با نام Flight 714 به زبان انگلیسی چاپ شد، بیست و دومین داستان از مجموعه ماجراهای تنتن و میلو است. در این داستان، تنتن به همراه دوستانش، در حال مسافرت با پرواز شماره ۷۱۴ (نام کتاب) به مقصد سیدنی برای شرکت در یک کنفرانس فضانوردی هستند و طی اتفاقاتی، در یک داستان آدم ربایی یک میلیونر در یک جزیره متعلق به کشور اندونزی، گیر میافتند. این داستان اولین بار در فاصله ۲۷ سپتامبر ۱۹۶۶ تا ۲۸ نوامبر ۱۹۶۷ در مجله تنتن به چاپ رسید و نسخه کامل آن در سال ۱۹۶۸ چاپ شد و از جهاتی با تمام داستانهای دیگر تنتن متفاوت است. زیرا در این داستان، ما برای اولین بار شاهد المانهای علمی تخیلی و ماورا الطبیعه هستیم که در انتهای داستان، معمای اصلی داستان حل نشده باقی میماند.
داستان این قسمت نیز از جایی شروع میشود که هواپیمایی که به مقصد سیدنی روانه است و شخصیتهای اصلی داستان (تنتن، کاپیتان هادوک و پروفسور تورنسل) در آن قرار دارند، برای سوختگیری در جاکارتا فرود میآید. در این هنگام، شخصیتهای داستان با اسکوت (خلبانی که در داستان کوسههای دریای سرخ با آن آشنا شدیم) مواجه میشوند. یکی از نکات جالب این داستان، اشاره به نام شهر تهران است. اسکوت، خلبان جایگزین خلبان اصلی کاریداس است که بنا به گفته اسکوت، در تهران پایش شکسته است. او در حال حاضر، خلبان شخصی لزلو کاریداس، میلیونر فعال در صنعت هواپیما سازی، است. آنها به دعوت اسکوت، سوار جت شخصی کاریداس که با نام کاریداس ۱۶۰ شناخته میشود و یک نمونه آزمایشی فوقالعاده پیشرفته است، میشوند. در میانه سفر، تعدادی از خدمه پرواز، هواپیما را میربایند و آن را به یک جزیره متروکه آتشفشانی میبرند. هواپیما، در یک باند موقتی که توسط ورقهای فلزی ساخته شده، با دشواری فرود میآید. هنگامی که آنها از هواپیما پیاده میشوند، میلو به سمت جنگل فرار میکند و آدمربایان، به او شلیک میکنند که همه فکر میکنند طی این اتفاق میلو کشته شده است. پس از مدت کوتاهی مشخص میشود که راستاپاپولوس، مغز متفکر این داستان است و او نقشهای ریخته است تا با دزدیدن کاریداس، شماره حساب او را به دست آورد. در این داستان، آلن، شخصیت منفی دیگر معروف داستان نیز وجود دارد و دستیار راستاپاپولوس محسوب میشود.
قهرمانان داستان که اکنون جینو و اسکوت نیز به آنها پیوستهاند، در یک سنگر ژاپنی مربوط به جنگ جهانی دوم حبس میشوند. در این هنگام، راستاپاپولوس، به کاریداس «سِرُم حقیقت» تزریق میکند تا بتواند از او اطلاعات حسابش را به دست آورد اما کاریداس، شروع میکند به تعریف کردن داستان زندگیاش و از طمع داشتن خودش میگوید و اعتراف میکند برای رسیدن به این پول، چه دزدیها و چه کارهای دیگری انجام داده است. طی اتفاقاتی، سرم حقیقت به راستاپاپولوس نیز تزریق میشود و در این هنگام، به نظر من، شاهد یکی از جذابترین و بامزهترین اتفاقات کل مجموعه داستانهای تنتن و میلو هستیم. جایی که راستاپاپولوس و کاریداس تحت تاثیر سرم حقیقت قرار گرفتهاند و به نوعی با هم مسابقه گذاشتهاند تا ثابت کنند کدام یک از آنها شیطانیتر هستند. در این میان است که راستاپاپولوس اعتراف میکند برنامه داشته است پس از دریافت شماره حساب کاریداس، تقریبا همه دستیاران خود را به قتل برساند. پس از اتفاقات مختلفی که در داستان میافتد، ما متوجه میشویم که میلو زنده است و به تنتن و دوستانش برای فرار کمک میکند و تنتن به همراه دوستانش و همچنین کاریداس، فرار میکنند. در این هنگام است که صدایی که از طریق تلهپاتی به تنتن منتقل میشود، آنها را به سمت یک غار هدایت میکند که در آن آنها با معبدی مواجه میشوند که درون کوه آتشفشانی پنهان شده است. این معبد، توسط یک مجسمه باستانی که شباهت بسیار زیادی به فضانوردان مدرن دارد، محافظت شده است. آنها در این هنگام با میک کانروکیتوف روبه رو میشوند. نویسنده مجله Space Week که در تمام این مدت، از طریق تلهپاتی تنتن و دیگران را راهنمایی میکرده است. او ادعا میکند که این تکنولوژی را از یک نژاد فرازمینی گرفته است که پیش از این در جزیره آنها را میپرستیدند و حال آنها در حال همکاری با کانروکیتوف هستند تا از این طریق بتوانند با دانشمندان زمینی ارتباط برقرار کنند. اینجا است که آتشفشان جزیره فعال میشود اما قهرمانان داستان ما آسیبی نمیبینند و از طرف دیگر، راستاپاپولوس و یارانش نیز پا به فرار میگذراند.
در این هنگام، یکی از عجیبترین و جالبترین اتفاقات مجموعه داستانهای تنتن رخ میدهد. کانروکیتوف، تنتن و دیگران را هیپنوتیزم میکند و یک سفینه فضایی که توسط موجودات بیگانه کنترل میشود، آنها را سوار میکند. در این جا، کانروکیتوف، تنتن و دوستانش را با آلن، اسپالدینگ و راستاپاپلوس تعویض میکند و افراد شرور داستان، به سفری میانستارهای (!) به مقصدی نامعلوم میروند. پس از این اتفاقات، شخصیتهای اصلی داستان از خواب بیدار میشوند و به هیچوجه به یاد نمیآورند که چه اتفاقی افتاده است اما پروفسور تورنسل، جسمی را از درون غار پیدا کرده است که از طریق موادی ساخته شده که روی زمین یافت نمیشوند و این تنها مدرکی است که نشان میدهد آنها با حیات فرازمینی ارتباط داشتهاند. داستان نیز با رسیدن شخصیتهای اصلی داستان به سیدنی توسط پرواز ۷۱۴، به اتمام میرسد.
هرژه، همیشه گفته است که پس از جواهرات کاستافیوره، او قصد داشت با یک ماجرای بسیار بزرگ به ذات اصلی مجموعه یعنی «ماجراجویی» بازگردد و در عین حال قصد داشت که حال و هوایی را که از پس از جواهرات کاستافیوره به داستان تزریق شده بود، نگاه دارد. او برای نگارش این داستان، دو سوال اصلی را مطرح کرد. اول اینکه آیا سیاره دیگری که روی آن حیات وجود داشته باشد، وجود دارد و سوال دوم، اگر چنین سیارهای وجود دارد، آیا کسانی هستند که از آن خبر داشته باشند یا خیر. هرژه همیشه به موارد ماورا الطبیعه علاقه نشان داده بود و اعتقاد داشت که داستانی با این المانها، داستانی هیجانانگیز و موفق خواهد بود. منبع الهام اصلی هرژه برای این داستان، کتاب The Book of Betrayed Secrets به قلم رابرت چارو بود. هرژه بعدها اعتراف کرد که از این که در انتهای کتاب به صورت مشخص به دخالت داشتن نژاد بیگانه در نجات شخصیتها اشاره کرده است، پشیمان است اما در عین حال نمیدانسته که در غیر این صورت چگونه داستان را به اتمام برساند.
اما دو شخصیت اصلی داستان یعنی لازلو کاریداس و میک کانروکیتوف، طبق عادت قبلی و رایج هرژه، بر اساس شخصیتهای واقعی ساخته شدهاند. مارسل داسالت، در آن زمان یکی از پیشروان صنعت هواپیماسازی بود و شخصیت لازلو کاریداس، دقیقا بر اساس داسالت ساخته شده بود. دقیقا مانند داسالت، کاریداس نیز میلیونری بود که هرگز نمیخندید و کلاه، عینک و شالگردن داشت. از طرف دیگر، کانروکیتوف نیز که در داستان شخصیتی محوری و بسیار عجیب بود، بر اساس ژاک برگییر ساخته شده بود. برگییر، متخصص پدیدههای فرازمینی بود و علاوه بر اینکه مورد احترام بسیاری از افراد بود، با لوییز پاولز در مجله Planete و یک دایرهالمعارف، همکاری کرده بود.
اما شاید بتوان یکی از مهمترین بخشهای داستان پرواز شماره ۷۱۴ را، هواپیمای کاریداس ۱۶۰ بر شمرد. هرژه تاکید داشت که این هواپیمای ساختگی، مانند دیگر وسیلههای نقلیه ساختگی خودش، تا حد قابل قبولی جزئیات داشته و باورپذیر باشد. کشتی تکشاخ و راکتی که تنتن و دوستانش را به ماه برده بود، هر دو نیز از این خصوصیت پیروی میکردند. در این میان، هرژه به شصت سالگی رسیده بود و دستی که با آن نقاشی میکرد، دچار اگزما شده بود. به همین دلیل راجر لیلوپ، همکار جوانتر او در استودیو هرژه، وظیفه طراحی کاریداس ۱۶۰ را بر عهده گرفت. لیلوپ، علاوه بر اینکه یه هنرمند تکنیکال بود، در کشیدن هواپیما حرفهای بود. او پیش از این، وظیفه طراحی راکت تنتن و تمام هواپیماهای کوسههای دریای سرخ را بر عهده داشت. به همین دلیل، طراحی کاریداس ۱۶۰، یک طراحی فوقالعاده و باورپذیر بود. او، برای طراحی کاریداس ۱۶۰، نقشههای کامل این هواپیما را طراحی کرد. به نحوی که به راحتی میشد این جت را وارد تولید انبوه کرد! در سال ۱۹۶۶، در یکی از شمارههای مجله تنتن، مشخصات فنی کامل این هواپیما به صورت کامل به چاپ رسید.
همچنین زمانی که هرژه قصد داشت مجسمه فضانورد فرازمینی را طراحی کند، مجسمهای که تنتن و دوستانش از طریق آن فرار میکنند، دقیقا همان کاری را کرد که با راکتی که در هدف کره ماه انجام داده بود. او ابتدا از طریق عکسی که در اختیار داشت، یک مدل کامل از این فضانورد را ساخت.
بنوات پیترز، بیوگرافر هرژه، اعتقاد دارد که در طول داستان پرواز شماره ۷۱۴، ما همیشه سایه شک و تردید را میبینیم. سایهای که به ما نشان میدهد هرژه در نشان دادن حیات فرازمینی در انتهای داستان، شک و شبهه داشت. تام مککارتی اعتقاد دارد که در این داستان، ما مضامینی را میبینیم که در دیگر داستانهای تنتن به صورت گستردهتر با آنها روبهرو شده بودیم. ژان ماری اپوستولیدس اعتقاد دارد با اینکه داستانهای اولیه تنتن بر پایه خوب در مقابل شیطان بنا نهاده شده بودند، این داستان بر پایه پوچ بودن و خالی بودن نوشته شده است و معابد زیر زمینی بزرگ و توخالی داستان نیز حکایت از این داستان دارد. اپوستولیدس اعتقاد دارد یکی از بهترین قسمتهای داستان، مکالمه بین کاریداس و راستاپاپولوس است و او این صحنه را با صحنه تقابل ژنرال آلکازار و ژنرال تاپیوکا در داستان تنتن و پیکاروها مقایسه کرده است.
نظرات