لوکی شخصیتی است اهل آزگارد و همچنین یوتون. او به خدای شرارت و شاهزاده دروغها معروف است. این شخصیت توسط اودین به فرزند خواندگی گرفته شد و به طور معمول، از دشمنان اصلی برادرش، ثور، به حساب میآید. او همچنین برادر ناتنی عضو سابق تیم نگهبانان کهکشان یعنی آنجلا هم به حساب میآید. لوکی در طی سالهای زیادی برای نابودی ثور و همچنین آزگارد نقشه میکشید. از طرف دیگر، دخالتهای بیجای او باعث شکلگیری تیم ابرقهرمانیای به نام انتقام جویان شد. بهتازگی، او به عنوان یک نوجوان تجسم یافته و حالا تصمیم گرفته که با تلاش، خودش را اصلاح کند. او در حال حاضر، یکی از اعضای تیم انتقام جویان جوان به حساب میآید.
لوکی یک شخصیت شرور خیالی به حساب میآید که در کتابهای کمیک آمریکایی که توسط کمپانی مارول کامیکس چاپ میشود، حضور مییابد. این شخصیت توسط نویسندهای به نام استن لی، داستان نویسی به نام لری لیبر و طراحی به نام جک کربی خلق شده است. یک نسخه از این شخصیت اولین بار در قسمت ۶ سری کتاب کمیک Venus که در ماه آگوست سال ۱۹۴۹ منتشر شد، حضور یافته بود. تجسم مدرن لوکی اولین بار در قسمت ۸۵ سری کتاب کمیک Journey into Mystery که در ماه اکتبر سال ۱۹۶۲ منتشر شده بود، حضور یافت. لوکی براساس یکی از خدایان نورس که همین نام را داشت، است. او برخی اوقات هم به عنوان ضد قهرمان در داستانها ظاهر میشود.
در ابتدا، شخصیت لوکی موهایی قرمز رنگ داشت و اصلا ارتباطی با شخصیت ثور نداشت
شخصیت لوکی تا به امروز در چندین سری کتاب کمیک مختلف و محبوب، مجموعههای محدود، مجموعهی واقعیت و همچنین مجموعهی اختصاصی ۴ قسمتی خودش که با نام Loki در سال ۲۰۰۴ منتشر شد، حضور یافت. در سری کتاب کمیک Journey into Mystery، آن هم از قسمت ۶۲۲ تا ۶۴۵، شخصیت اصلی داستان بوده است. او در قسمتهای جدید سری کتاب کمیک Young Avengers که در سال ۲۰۱۳ منتشر میشد هم حضور داشته است. لوکی در سال ۲۰۱۴ در مجموعه اختصاصی خودش به نام Loki: Agent of Asgard و در سال ۲۰۱۶ هم در مجموعهی Vote Loki ایفای نقش کرد. او علاوه بر سری کتابهای کمیک مختلف، در انواع مختلف رسانهای کمپانی مارول مانند انیمیشنهای سریالی و تلویزیونی، فیلمها و بازیهای ویدئویی حضور داشته است.
در سال ۲۰۰۹ سایت خبری آی جی ان، شخصیت لوکی را در رتبهی هشتم لیست بزرگترین شخصیتهای کتابهای کمیکی تاریخ قرار داد. در سال ۲۰۱۴، باری دیگر توسط سایت آی جی ان رتبهدهی شد و این بار، او در رتبهی چهارم لیست بزرگترین شخصیتهای کتابهای کمیکی تاریخ قرار داده شد.
چندین سال پیش، زمانی که «بور»، حاکم سرزمین آزگارد، در حال مبارزه با غولهای یخی بود، یک غول یخی آسیب دیده را دنبال کرد و در نهایت به یک جادوگر بسیار قدرتمند رسید؛ جادوگری که انتظار بور را میکشید. این جادوگر، بور را غافلگیر کرد و در نهایت او را به برف تبدیل کرد. زمانی که اودین به پدر خود یعنی بور رسید و او را در آن وضعیت دید، هیچ عکسالعملی از خود نشان نداد. بور، پسرش را التماس کرد که به دنبال جادوگری بگردد و او را از آن وضعیت نجات دهد اما اودین هیچ تلاشی نکرد تا پدرش را نجات دهد. زمانی که بور این اقدامات پسرش را دید، اودین را طلسم کرد که او در آینده پسر پادشاه سقوط کرده را به فرزند خواندگی میگیرد و او را در خانهی خودش بزرگ میکند. این جریان بیشتر از یک هفته طول نکشید. خودِ اودین ارتش سربازان آزگاردی را هدایت کرد تا مبارزه و جنگی را علیه غولهای یخی به راه بیاندازد. لوکی، پسر واقعی یک غول یخی به نام «لافی» به حساب میآید؛ پادشاه سابق عالم یخی. اودین جنگی را علیه سرزمین یخی او اعلام کرد و لافی را در نهایت به قتل رساند. زمانی که اودین چشمش به لوکی افتاد، دلش برای این کودک بسیار کم سن و سال سوخت و او را به فرزند خواندگی گرفت. همین موضوع، باعث شد تا پیشگوییای را که پدر اودین یعنی در گذشته پیشبینی کرده بود، کم کم به حقیقت تبدیل شود. از آنجایی که لوکی برخلاف دیگر مردم جامعهاش اندازهای کوچک داشت، لافی مدام از داشتن چنین فرزندی خجالت میکشید به همین دلیل او را از موردمش پنهان میکرد. از آنجایی که لوکی فرزند واقعی یک دشمن بسیار ارزشمند و خاص به حساب میآمد و در یک مبارزهی خوب و جوانمردانه کشته شده بود، اودین تصمیم گرفت که از سرِ دلسوزی و ترحم این کودک را به فرزند خواندگی بگیرد و او را هم در کنار فرزند واقعیاش یعنی ثور، بزرگ کند.
دوران کودکی:
لوکی اصلا شبیه برادر خود یعنی ثور نبود. او ثابت کرده بود که یک بچهی موزی و شیطان است. او همچنین اغلب اوقات، نسبت به حساسیت و علاقهای که اودین به برادر بزرگترش، ثور، نشان میداد، حسادت میکرد. در دوران کودکی و همچنین نوجوانی، لوکی از تفاوتهایی که ساکنان و مردم سرزمین آزگارد نسبت به او و برادرش ثور قائل میشدند، متنفر بود و اصلا نمیتوانست این وضع را تحمل کند. مردم سرزمین آزگارد بیشتر از هر چیز دیگری به قدرت زیاد، استقامت و شجاعت در میادین مبارزه اهمیت بسیار زیادی میدادند و همانطور که واضح بود، در این زمینهها، لوکی نسبت به برادر بزرگترش در رتبهی دوم قرار میگرفت. از آنجایی که او در زمینهی اندازه و قدرت ضعفهایی داشت، به همین دلیل تصمیم گرفت و تلاش کرد تا در زمینههای دیگر خود را بهشدت تقویت کند. او از همان زمان و سنین نسبتا کم، مطالعهی سحر و جادو و همچنین علم آزگاردی را آغاز کرد. دو علم به خصوصی که بعد از مدتها تلاش و مطالعه توانست به مهارت بسیار زیادی در آنها دست پیدا کند. بعد از اینکار، او در نهایت تبدیل به یکی از قویترین جادوگران در سرزمین آزگارد شد. بیش از هر چیزی، لوکی برای این معروف شده بود که موی بلند و طلایی رنگِ عشقِ ثور، یعنی «سیف» را برید و کوتاه کرد. طولی نکشید که او توسط ثور مجبور شد تا موهای کوتاه شده را به حالت قبل بازگرداند. لوکی برای انجام این کار، دو کوتوله را استخدام کرد تا کاری را که ثور از او خواسته بود، انجام دهد اما زمانی که لوکی زیر بارِ پرداخت دستمزد آنها نرفت، این دو کوتولههای موهای سیاه و جدیدی را به وجود آوردند.
همانطور که لوکی رشد میکرد و بزرگ میشد، استعداد طبیعی او در شرارت باعث شد که این نشانهها در وجودش آشکار شود و او نام مستعار «خدای دروغها و شرارت» را بهدست بیاورد. بدبختیها و مشکلات لوکی در نهایت تبدیل به بدخواهی و کینه توزی شد و هر چقدر که سنش بالاتر میرفت و بزرگتر میشد، تمایل او به دستیابی به قدرت و همچنین انتقامگیری قویتر میشد. چندین بار لوکی تلاش کرد تا با استفاده از حقهها و ترفندهایی که یاد گرفته بود، از شرِ ثور راحت شود؛ به طور مثال به او گفته بود تا از سوراخی که خودش بر روی دیوار ایجاد کرده بود، محافظت کند. در طی گذشت زمان، شهرت لوکی از یک فرد حقهباز شیطان و بازیگوش، به «خدای شیطانی» تغییر پیدا کرده بود. در طی زمانهای مختلف لوکی در شرایط متفاوت بهشدت تلاش میکرد تا حاکمیت سرزمین آزگارد را بهدست بیاورد و ثور را نابود کند. او حتی به غولی کمک کرد تا فرار کند زیرا ثور برنامه داشت تا در آینده از این موجود استفادههایی بکند. همچنین او بارها به دشمنان آزگارد کمک کرد تا بتواند در برنامههایش برای گرفتن کنترل این سرزمین، پیشرفتهایی داشته باشد. اودین که تا به آن روز این جریانات را میدید، تا حد زیادی از شرارت لوکی خسته شده بود به همین دلیل به صورت جادویی، لوکی را درون یک درخت زندانی کرد. قرار بر این بود تا زمانی که کسی برای لوکی اشکی نریخته و گریه نکرده، لوکی در همان درخت زندانی بماند. در نهایت لوکی نقشهای را طرح ریزی کرد تا بتواند خود را از آن وضع نجات دهد. او برگی را به سراغ چشمان هایمدال، نگهبان بایفراست، فرستاد و کاری کرد که او اشک بریزد. لوکی سابقهی جرم و جنایت بسیار طولانیای در سرزمین آزگارد دارد و همین موضوع باعث شده که او چندین بار از این سرزمین تبعید شود. او در طی زندگی خود با جادوگری به نام «الدرد» ملاقات کرد. این جادوگر جادوی سیاه را به لوکی آموزش داد. لوکی بعد از این ملاقات، دستمزد الدرد را خیلی جالب پرداخت کرد؛ او الدرد را به شیطان آتشینی به نام «سورت» داد.
در برههای از زمان بر اثر اتفاقاتی که در خط داستانی رخ داده بود، لوکی تبدیل به یک زن شد
لوکی در دوران جوانی خود، بارها و بارها و بارها تلاش کرد تا نسبت به برادر بزرگترش ثور، برتریهایی را بهدست بیاورد. در طی برهه زمانی خاصی، اودین، ثور، «بالدر» و سیف را به جستجو فرستاد تا مواد خاصی را برای ایجاد یک شمشیر پیدا کنند. زمانی که لوکی از این اتفاق با خبر شد، مخفیانه آنها را دنبال کرد اما متوجه شد که الهه شیطانی قصد دارد تا به آنها حمله کند. به همین دلیل به جای اینکه آنها را متوقف کند، مجبور شد تا به آنها اخطار دهد. از طرف دیگر، اودین که بهشدت پسر بزرگترش را دوست داشت و به او عشق میورزید، تصمیم گرفته بود تا بزرگترین هدیه خود را مهیا کند و به او بدهد. زمانی که ثور هشت ساله شد، اودین یک چکش بسیار جادویی درست کرد؛ یک چکش فوقالعاده قدرتمند به نام میولنیر. لوکی که این اتفاقات را دید، بهشدت ناراحت شد و به ثور حسادت کرد. همانجا بود که اولین نشانههای شرارت در او جرقه زد و به نمایش درآمد. زمانی که میولنیر همچنان در حال ساخت بود و کامل به مرحله نهایی نرسیده بود، لوکی مداخله کرد و باعث شد که دستگیرهی آن خیلی کوتاه شود. به عنوان یک پسر، او قدرت میولنیر را میخواست و بارها تلاش میکرد تا آن را بدزدد؛ چکشی که خیلی زود برای ثور میشد.
تمام این اتفاقات و کارها، تاثیراتی بر روی لوکی داشت. هر روزی که از زندگی لوکی سپری میشد، او را عصبانیتر از قبل میکرد و این خشم و نفرت با گذر عمر با او همراه بود و این احساسات هم رشد میکرد. لوکی بعد از گذشت مدتی دیگر واقعا تبدیل به یک فرد شرور و شیطانی شد. نفرت لوکی نسبت به برادر بزرگترش، ثور و همچنین علاقهی بسیار زیادی که نسبت به حکومت سرزمین آزگارد داشت، به همراه استعدادش در زمینهی جادوگری و شرارت، آشکار شد. او تقریبا تبدیل به یک فرد بیاحساس و شرور شد. او در نهایت به خود قول داد تا تبدیل به قدرتمندترین خدا در داخل سرزمین آزگارد شود و بعد برادرش ثور را به قتل برساند.
القاب و اسامی مستعار: لستر، نگه دارندهی سنگ، تایفون، گانر گلمن، پسر اسرار، سازندهی شرارت، فرد موذی و حیلهگر، لای-اسمیت، خدای شرارت، سرور، تریکستر، ایکول، والتر لاوسون، لورن اولسن، پدر ویلیامز، ویلی، سو، اسکارلت ویچ و شاهزاده دروغها.
اعضای خانواده: بور بورینسان (پدر بزرگ)، گایا (مادر)، لافی (پدر)، فارباوتی (مادر)، اودین بورسان (پدر ناتنی)، فریگا (مادر ناتنی)، سیگین (همسر، مرحوم)، ثور، بالدر، هرمود، ویدار و تیر (برادر ناتنی) و غیره.
تیمها: ای فورس، خدایان آزگاردی، آزگاردیهای کهکشان، انتقام جویان، Brigade of Realms، کابال، شورای تاریک، آزادی خواهان، جوخه اقدامات مخفی جادویی، Tong of Creel و انتقام جویان جوان.
متحدان: مرد جاذب، آنجلا، انگر بودا، بودولف سیاه، براگی، بران، کاپیتان یونیورس، سرهنگ عبدل الرحمان، کامپوزیت، کراس بونز، دیمن استف، دکتر دووم، دوروک، ساحره، جلاد، فنریس ولف، فریگا، هل ولف، هلا، هل استورم، هالکلینگ، هیرم، ایکول، ایمپرینت، جک او لنترن، کارا، کارنیلا، کینگ کبرا و غیره.
دشمنان: آمریکن دریم، آرورا، بالدر، بتا ری بیل، بیل جونیور، بلک پنتر، بلک اوت، بور، برس، کانون بال، کاپیتان آمریکا، کاپیتان یونیورس، کسی لنگ، چاک، سایفر، ددپول، نابودگر، دکتر استرنج، دونالد بلیک، اریک سلویگ، فایر استار، فایر ورکز، فری بوتر، فری، فریا، گامبیت، گوست رایدر، گلیمدا، گاد استورم و غیره.
براساس برخی از افسانهی نورس، شخصیت لوکی اولین بار در قسمت ۶ سری کتاب کمیک Venus که در ماه آگوست سال ۱۹۴۹ توسط کمپانی Timely Comics منتشر شد، حضور یافت. در این خط داستانی، لوکی به عنوان یکی از اعضای ایزدهای المپ نشین به تصویر کشیده شده بود؛ ایزدی که به دنیای زیرزمینی تبعید شده بود. او در این خط داستانی، شبیه به تصویر سنتی شیطان بود. لوکی برنامه داشت تا نفرت را گسترش دهد. او ژوپیتر را متقاعد کرده بود تا به او اجازه دهد که برنامههای خود را در زمین انجام دهد. ونوس خودش را متعهد کرده بود تا برنامههای لوکی را متوقف کند. زمانی که ژوپیتر متوجه شد که اقدامات ونوس اصلا خودخواهانه نیست، او را آزاد کرد و لوکی را باری دیگر به دنیای زیرزمینی فرستاد. نسخهی بازسازی شده و همچنین مدرن این شخصیت توسط استن لی، لری لیبر و همچنین جک کربی خلق شد.
در یک خط داستانی خاص، لوکی تبدیل به یک انسان خوب شد و دیگر لیاقت بلند کردن چکش ثور یا همان میولنیر را بهدست آورده بود و میتوانست از آن استفاده کند
این نسخهی مدرن اولین بار در قسمت ۸۵ سری کتاب کمیک Journey into Mystery که در ماه اکتبر ۱۹۶۲ منتشر شد، حضور یافت. در این خط داستانی، لوکی به عنوان دشمن قسم خوردهی ثور معرفی شد. لوکی به عنوان یکی از دشمنان اصلی ثور، در خط داستانی مجموعههای مختلفی که به ثور مربوط بود، ظاهر میشد. مجموعههایی مانند Thor و Journey into Mystery. اولین باری که لوکی در قالب یک کودک در داستانهای مصور ظاهر شد، قسمت ۶۱۷ سری کتاب کمیک Thor بود. او همچنین در مجموعههای دیگر کمپانی مارول یعنی سری کتاب کمیک The Avengers و سری کتاب کمیک X-Men هم حضور مییافت. با این حال، حضورهای او به همین موارد ختم نمیشد، لوکی چندین بار در خط داستانی سری کتاب کمیک Spider-Man و Defenders هم ظاهر شده است. در سال ۲۰۰۴ و همچنین سال ۲۰۱۰، دو مینی سری اختصاصی با نام Loki منتشر شد که در کل شامل چهار قسمت بود.
لوکی در خط داستانی گستردهی Siege که در سال ۲۰۱۰ منتشر شد، یک نقش بسیار مهم و اساسی داشت؛ خط داستانیای که در پایان آن، این شخصیت به قتل میرسد. در برههای از زمان، نویسندهای به نام کیرن گیلن به جیمی مککلوی پیوست. این دو هنرمند در کنار یکدیگر خط داستانی لوکی را با معرفی لوکی، همچنان به عنوان یک کودک، ادامه دادند. آنها این شخصیت را به عنوان کاراکتر اصلی در دومین انتقام جویان که در سال ۲۰۱۳ انتشارش را آغاز کرد، معرفی کردند. در قسمت ۱۱ این سری کتاب، لوکی توانست «ویکن» را متقاعد و دستکاری کند که او را به همان سنین نوجوانی بازگرداند. مجموعهی اختصاصی شخصیت لوکی یعنی سری کتاب کمیک Loki: Agent of Asgard، در سال ۲۰۱۴ معرفی شد. از طرف دیگر، بعد از گذشت ۲ سال، یک مجموعه اختصاصی دیگر با نام Vote Loki معرفی شد که در سال ۲۰۱۶ انتشار خودش را آغاز کرد. در خط داستانی این مجموعه، لوکی تصمیم میگیرد که در انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده شرکت کند اما بعد از اینکه حقهها و ترفندهایش توسط رسانهها کشف و افشا شد، شانس خود را برای ریاست جمهوری از دست داد. شخصیت لوکی در ۱۷۱۱ کتاب کمیک حضور داشت که در قسمت ۸۴ سری کتاب کمیک Thor با نام Ragnarok Part The Fifth، قسمت ۴ سری کتاب کمیک Siege با نام The Fallen و قسمت ۶۴۵ سری کتاب کمیک Journey into Mystery با نام Everything Burns Aftermath جان خود را از دست داده است.
- لوکی پیش از تیم انتقام جویان:
بیش از هر چیزی، لوکی برای مبارزههایی که با ثور و بقیه قهرمانان دنیای مارول داشته، معروف شده است. با اینکه او با قهرمانان و شخصیتهای زیادی در طی زندگی خود مبارزه کرده اما مهمترین آنها تیم انتقام جویان بوده است. با این حال، لازم به ذکر است که لوکی حتی پیش از ورود به دنیای مارول و معروف شدن، دشمن برادرش ثور و همچنین خوبیها به حساب میآمد. ثور و لوکی با یکدیگر بزرگ شدند و ثور توانست تاج و تخت سرزمین آزگارد را بهدست بیاورد. این در حالی بود که لوکی به یک دشمن عمومی تبدیل شد. او اغلب اوقات تلاش میکند که تاج و تخت آزگارد را بهدست آورد. او چندین بار مرتکب جنایات متعددی شده است. در نهایت، جنایتهای او در برههای از زمان آنقدر زیاد شد که خودِ اودین مجبور شد دست به کار شود و اقدام شدیدی نسبت به پسر کوچکش انجام دهد.
همانطور که بالاتر هم عنوان شد، بعد از اینکه لوکی از آن درخت بیرون آمد، تا مدتها سرگردان و در عین حال عصبانی و خشمگین بود، تا اینکه الدرد را پیدا کرد. الدرد به طرز شگفتانگیزی در سحر و جادو قدرتمند و با استعداد بود. تخصص او در زمینهی جادوی سیاه بود. الدرد هنرهای سیاه را به لوکی آموزش داد و آنقدر با او تمرین کرد که لوکی هم شبیه به خودش شد. لوکی بهشدت از اینکه تواناییهای جدیدی پیدا کرده بود، احساس خوشحالی میکرد. طولی نکشید که او فرد دیگری را پیدا کرد که حتی میتوانست تا حد زیادی این قدرتهای جدیدش را افزایش دهد؛ او هم کسی نبود جز سورت. او قدرتی فراتر از قدرت داشت. سورت علاقهی بسیار خاصی نسبت به روحها داشت. از آنجایی که لوکی به دنبال قدرتهای بیشتر بود، معلم خود یعنی الدرد را به سورت تحویل داد. او روح الدرد را به سورت فروخت تا در عوض قدرتی که به دنبالش بود، دریافت کند. برنامه همانطور که انتظار میرفت پیش رفت؛ لوکی نه تنها قدرت بیشتری بهدست آورد، بلکه توانست تمام زمینها، نوکرها و اموال الدرد را بهدست بیاورد.
برای مدت بسیار طولانیای، لوکی اقداماتی مانند این مورد را بارها و بارها انجام داد. بعد از گذشت مدتی، لوکی بیش از پیش به داخل جادوی سیاه کشیده شد و دیگر نام «خدای شیطانی» را کاملا در میان مردم آزگارد بهدست آورد. بعد از این اتفاق، لوکی اتحادی را با چند مورد از بدترین موجوداتی که در سرزمین آزگارد وجود داشتند، برقرار کرد؛ موجوداتی وحشتناک. به طور مثال، «انگر بودا» الهه شیطانیای بود که بعد از مدتی تبدیل به همسر لوکی شد. فرزندان آنها، «سرپنت میدگارد»، «فنریس وولف» و «هلا» بودند؛ هلا بعدها به الهه مرگ و همچنین یکی از دشمنان ثور تبدیل شد. لوکی بعد از مدتها با زن دیگری به نام «سیگین» ازدواج کرد و او را فریب داد که عاشق او است.
همچنین یک پیشرفت بسیار مهم هم در این خط داستانی اتفاق افتاد. لوکی دربارهی یک پیشگویی در رابطه با راگناروک، اطلاع پیدا کرد. در راگناروک، سرنوشت اینگونه تنظیم شده بود که او قرار است ویرانی را به سرزمین آزگارد بیاورد. قرار بر این بود که لوکی، ارتشی از دشمنان آزگارد را هدایت کند و جنگی علیه سرزمینش به راه بیاندازد، بالدر را بکشد و تمام آزگارد را نابود کند. لوکی که یک موجود شیطانی به حساب میآمد، این ایده و آینده را پسندید و آن را به عنوان سرنوشت خود پذیرفت. او اغلب سعی میکرد که سرزمین آزگارد را نابود کند و جریان راگناروک را به وجود بیاورد اما اودین به طور مداوم او را متوقف میکرد. با این حال، نقشههای لوکی آنقدر هوشمندانه و حیلهگرانه بود که اصلا هیچکس نمیتوانست اثبات کند که تمام این جریانات زیر سرِ لوکی است. در همین حین، برادر بزرگترش، ثور، متکبر و گستاخ شد. مورد پرستش قرار گرفتن توسط مردم میدگارد و همچنین چاپلوسیهایی که مردم سرزمین آزگارد در مقابل او به عنوان پادشاهشان انجام میدادند، باعث شد که رفتارهای ثور تغییر کند.
لوکی بسیار پیرتر و بزرگتر از آن چیزی است که شما فکر میکنید. او اولین بار در سال ۱۹۶۲ در کتابهای کمیک ظاهر شد اما گذشتهی او و همچنین داستانش، به سالهای خیلی زیادی پیش از آن بازمیگردد
او همچنین خیلی مغرور و متکبر شد. یک روز، زمانی که ثور با یک غول یخی در حال مبارزه بود، او را تعقیب کرد و به قلمرو غول یخی رفت. همین موضوع تقریبا باعث ایجاد یک جنگ شد. اودین به قدری از این اتفاق عصبانی شد که تصمیم گرفت ثور را تنبیه و مجازات کند. او یک بدن فانی برای ثور ساخت و نام او را «دونالد بلیک» گذاشت، تمام قدرتها و خاطرات را از ثور گرفت و او را درون بدن این انسان فانی که یک دکتر هم بود، زندانی کرد.
نقشهها و برنامههای لوکی در نهایت به خودِ زمین هم رسید. او اغلب اوقات با قهرمانهای ابرانسانی زمین مبارزه میکرد تا سیارهی آنها را تحت کنترل خودش بگیرد اما این اتفاق نمیافتاد. بعد از اینکه لوکی از درون آن درخت فرار کرد (در دوران مدرن)، اولین بار با ثور بر روی زمین مبارزه کرد. بعد از این اتفاق، لوکی به سراغ هالک رفت و از او سوءاستفاده کرد تا هرج و مرج و ویرانیای را به راه بیاندازد. لوکی توهمی را در ذهن هالک ایجاد کرده بود و به همین طریق قصد داشت کارهایی انجام دهد که ثور به زمین بیاید. همین جریانات باعث شد تا به طور تصادفی، تیم انتقام جویان تشکیل شود و اعضای آن به ملاقات هالک بیایند.
ثور یکی از اعضای اصلی و بنیانگذار این تیم ابرانسانی به حساب میآمد. اغلب اوقات این ثور بود که تیم خود را رهبری میکرد تا مبارزهای را علیه برادرش انجام دهد. چندین بار لوکی، در حالی که خودش به طور مستقیم با ثور مبارزه نمیکرد، کارهایی انجام میداد و خطراتی را برای ثور ایجاد میکرد که در نهایت منجر به یک مبارزه میشد؛ به طور مثال افزایش قدرتهای ذهنی یک پیشگوی کارناوالی به نام «ساندو». لوکی این پیشگو را آنقدر قدرتمند کرد که او میتواند با قدرتهای ذهنی خود ساختمانها را هم بلند کند. همین قدرتها باعث شد، زمانی که ساندو یک آتشفشان بسیار قدیمی را منفجر کرد، یک مرد گدازهای به نام «مولتو» را هم به طور کاملا اتفاقی آزاد کند. بعد از اینکه لوکی با موفقیت پدر خود، اودین را متقاعد کرد که ثور را تنبیه و مجازات کند و قدرتهایش را از او بگیرد، لوکی هم خاطرات یک شخصیت شرور را که «زارکو» نام داشت و در قرن ۲۳ زندگی میکرد، بازگرداند. زارکو توانست ثور را شکست دهد و او را به گذشته برد تا بتواند با کمکهای او، برهه زمانی خود را فتح کند؛ با این حال، خدای رعد و برق در نهایت توانست این شخصیت شرور را دستگیر کند. لوکی حتی «مستر هاید» و «کبرا» را هم آزاد کرد و پولی را که باید برای آزادی آنها میداد، پرداخت و به همین واسطه، قدرتهای خود را دو برابر کرد. لوکی به متحدان جدید خود گفت که «جین فاستر» را گروگان بگیرند؛ اتفاقی که لوکی مطمئن بود میتواند با آن نظر و توجه ثور را به خود جلب کند. با این حال، آنها باری دیگر شکست خوردند. در نهایت لوکی خودش به شخصه به سراغ جین فاستر رفت و او را به بُعد دیگری فرستاد. با این حال، طولی نکشید که «دکتر استرنج» از موضوع با خبر شد، توانست در طی این مدت از جین محافظت کند و از طرف دیگر هم ثور، لوکی را مجبور کرد که او را بازگرداند.
در میان نوکران و متحدان لوکی که بیشتر از همه معروف بودند، فردی به نام «کارل کراشر کریل» هم وجود داشت؛ انسان مجرمی که بعد از گذشت مدتی دوستی با لوکی، او این مجرم را تبدیل به ابرانسان خلافکاری به نام «مرد جاذب» کرد. کریل در طی این چند سال توانست به خوبی ثابت کند که یکی از دشمنان بسیار مهم برای ثور است. لوکی برای خراب کردنِ برادر بزرگترش تا جایی پیش رفت که در تلاش بود که اودین را بر ضدِ ثور بکند. او تلاش کرد تا چکش قدرتمند ثور یعنی میولنیر را بدزدد تا بتواند خود را از شرایطی که در آن قرار داشت، نجات دهد اما تمام تلاشهایش با شکست روبهرو شد. زمانی که لوکی در نهایت توانست اودین را متقاعد کند که به زمین برود و کنترل و هدایت سرزمین آزگارد را به همراه بخشی از نیروی اودین را به او بسپارد، بزرگترین غول طوفانی یعنی «اسکگ» و شیطان آتشین بزرگی به نام سورت را آزاد کرد تا پدرش اودین را نابود کنند. با این حال، ثور و بالدر به کمک اودین رفتند و با کمک هم این هیولاها را شکست دادند. بعد از این اتفاق، لوکی به جای دیگری تبعید شد؛ جایی که میبایست در آن به ترولها خدمت میکرد. لوکی در آن برهه زمانی، مقصر اصلی بیدار شدن «نابودگر» بود. او با استفاده از تواناییهای ذهنی خود، کاری کرد که یک «هانتر» به معبدی که لباس مخصوص نابودگر در آن ساکن بود برود و در حالی که ثور در آن نزدیکیها بود، کاری کرد که روح هانتر، این لباس مخصوص را به حرکت دربیاورد. اما زمانی که ثور از این موضوع با خبر شد، روح هانتر را مجبور کرد تا به جسم خود بازگردد. بعد از این کار، ثور لباس مخصوص نابودگر را زیر هزاران تن سنگ دفن کرد. لوکی باری دیگر مرد جاذب را به زمین بازگرداند تا با ثور مبارزه کند. با این حال، زمانی که لوکی متوجه شد ثور در آستانهی شکست مرد جاذب است، بهسرعت خود و مرد جاذب را به سرزمین آزگارد منتقل کرد. در آنجا، مرد جاذب خیلی زود و به راحتی توانست مردم آزگارد را شکست دهد و حملات اودین را هم از بین ببرد. با این حال، طولی نکشید که خودِ لوکی به همراه متحدش، به خاطر حقهای که اودین پیاده کرده بود، به فضا تبعید شدند. لوکی فرم ستارهای خود را به زمین فرستاد و کنترل لباس مخصوص نابودگر را در دست گرفت. او قصد داشت با این کار، کنترل سرزمین آزگارد را در دست بگیرد اما اودین بالدر را به ماموریتی فرستاد تا از محل دقیق لوکی با خبر شود. زمانی که اودین از اصل ماجرا با خبر شد، از قدرتهای خود استفاده کرد و لوکی را از زره نابودگر بیرون انداخت.
- دوران رعد و برق:
در این برهه زمانی، سرزمین آزگارد توسط غولهای یخی مورد حمله قرار گرفته بود. تمامی خدایان در این مبارزه شرکت کرده بودند زیرا انگار، پایان این سرزمین نزدیک بود. در پایان این مبارزه، آزگارد پیروز شد و در انتها ما شاهد این هستیم که ثور با اقتدار بسیار زیاد به همراه متحدان خود که در مبارزهی خود برای آزگارد پیروز شده بودند، ایستاده است. ثور، یک غول بسیار بزرگ را که افتاده بود و در همین حین یک دیوار بسیار بزرگ آزگارد را خراب کرد، شکست داد و نابود کرد؛ دیواری که مدتهای بسیار زیادی در آزگارد قرار داشت و هرکسی که در این سرزمین ساکن بود، این دیوار را به یاد داشت. این دیوار نابود شده بود اما مردم آزگارد باری دیگر از مبارزهی خود سر بلند بیرون آمده بودند. درخت ایگدراسیل یا یگدراسیل یک بار دیگر برای مردم این سرزمین سیبهای طلایی رویاند تا آنها این سیبها را بچینند و در مراسم جشن پیروزی خود از آنها استفاده کنند. تنها «ساحره» از این قدرت برخوردار بود که میتوانست این سیبها را از این درخت بزرگ بچیند. تمامی خدایان با خوردن چنین سیبهایی در وعدهی غذایی خود، از جوانی و خرمندی زیادی برخوردار شدند. تمامی این موارد برای همه وجود داشت به جز ثور. طولی نکشید که هایمدال متوجه شد، مردی در حال آمدن به سمت آزگارد است. این مرد که یک بناء به حساب میآمد، به اودین خدمات خود را پیشنهاد داد و قصد داشت دیوار بزرگ آزگارد را که در نبرد اخیر نابود شده بود، دوباره بسازد.
شخصیت لوکی بزرگترین تیم ابرشرور تاریخ را تشکیل داده است
این بناء اعلام کرد که او اگر تنها یک چیزی را که میخواهد، بهدست بیاورد، میتواند در عرض یک سال این دیوار را همانند روز اول کند. او نه قدرت و نه ثروت خاصی میخواست. تنها خواستهی این بناء، ساحره بود. لوکی با اودین صحبت کرد و آنها تصمیم گرفتند که پیشنهاد این بناء را بپذیرند و دیوار خود را بازسازی کنند. با این حال، آنها به بناء گفتند که او تنها ۶ ماه وقت دارد تا این دیوار را بازسازی کند، نه یک سال. همگی آنها با شرایط توافق کردند زیرا خدایان تصور میکردند که انجام این کار، در این زمان کم، آن هم برای چنین مردی، غیرممکن است. با این حال، این مرد برای خودش یک نرخ هشدار دهنده تنظیم کرد؛ نرخی که به او نشان میداد، که او تنها ۶ ماه برای ساخت این دیوار فرصت دارد. این موضوع بهشدت اودین را عصبانی کرد. او به لوکی گفت که مشکلی را که برایشان به وجود آمده، حل کند یا خودش برای همیشه به سنگ متصل میشود و دیگر راه فراری نخواهد داشت. بعد از اینکه لوکی این حرفها را شنید، شکل خود را تغییر داد و ظاهر خود را به شکل زنی درآورد تا به این طریق، این مرد را به انحراف بکشاند. در نهایت، این موضوع منجر به این شد که بناء دیگر نتوانست در موعد مقرر، ساخت و بازسازی دیوار را به اتمام برساند. اودین به این مرد گفت که نتوانست وظیفهای را که به او محول شده بود، به پایان برساند. اگرچه این مرد نتوانست کار خود را تمام کند اما کاملا میدانست که این اتفاق تقصیر لوکی بوده است و لوکی کاری کرد تا او نتواند وظیفهاش را با موفقیت به پایان برساند. این مرد بعد از شنیدن این صحبتها، حرفهای خود را آغاز کرد و گفت که شکل واقعی خود را به آنها نشان خواهد داد و در آیندهای نزدیک همهی آنها را خواهد کشت. او در واقع یک غول یخی تغییر شکل دهنده بود که قصد داشت آزگاردیان را به سرنوشت شوم خود برساند و کاملا هم برای انجام این کار آماده بود. همانطور که لوکی و اودین در حال مبارزه با این غول یخی بودند، ثور از راه ماجراجویی اخیر خود رسید و پرتاب کردن میولنیر به سمت این غول، او را کشت. بعد از این اتفاق، ثور به لوکی دستور داد که شلختگیها و کثیفیهایی را که به وجود آمده، تمیز کند. سپس ثور هم شروع به راه رفتن در میان آزگارد کرد، آن هم در حالی که سرِ چندین غول یخی را به همراه داشت.
از آنجایی که لوکی دست از فریب بازیها خود برنداشته بود، به خاطر تلاش در عملی کردن یکی دیگر از حقههای خود، تبعید شد. او بدون اینکه هیچ غذا، مسیر یا مقصدی داشته باشد، مدام سرگردان بود. اینگونه به نظر میرسید که او هزاران سال در حال سفر کردن بود. یک روز، عقابی به سمت لوکی پرواز کرد و بعد از رسیدن به او، سوالاتی را پرسید. این عقاب زمانی که دید چقدر لوکی ضعیف، مستاصل و ناامید است، به او خندید. این عقاب، پیشنهادی را به لوکی ارائه کرد. قرار بر این بود که عقاب برای لوکی غذا میآورد، به شرط اینکه او هم خواستهی قلبی عقاب را برآورده کند و ساحره را برای او بیاورد. لوکی این پیشنهاد را قبول کرد و به سراغ ساحره رفت. لوکی با گفتن اینکه او سیبهای طلاییای را پیدا کرده که ساحره میتواند آنها را بچیند، او را فریب داد. آنها با یکدیگر به بالای یک کوه برفی رفتند و غول یخیای برخوردند که انتظار آنها را میکشید؛ غول یخیای که تا چندی پیش خود را به شکل یک عقاب درآورده بود. این غول، ساحره را با خود برد تا او را ملکهی خود کند. بعد از این اتفاق، مردم سرزمین آزگارد کم کم در حال مردن بودند زیرا تنها ساحره بود که میتوانست سیبهای طلایی را از آن درخت بزرگ بچیند و به آنها بدهد.
طولی نکشید که اودین متوجه شد که مقصر اصلی این اتفاق، لوکی بوده است و او باید سرزنش شود. به همین دلیل اودین او را مجبور کرد که به سراغ ساحره برود و او را از دست غولهای یخی نجات دهد. لوکی به لانهی آن غول یخی رفت. لوکی متوجه شد که غول یخی خوابیده است به همین دلیل به سراغ ساحره رفت و او را پنهان کرد. در همین حین، غول یخی از خواب بیدار شد و متوجه نبود ساحره شد. این غول یخی مسیری را دنبال کرد و در نهایت این دو آزگاردی را پیدا و هر دوی آنها را دستگیر کرد. در آن اطراف، هیچکسی نبود که این دو آزگاردی را از دستان این غول یخی نجات دهد. با این حال، وقتی که به نظر میرسید همه چیز نابود شده و آنها دیگر نمیتوانند از آن مخمصه نجات پیدا کنند، ثور که در حال پرواز کردن بود، از آسمان به پایین آمد، درست به سراغ غول یخی رفت و او را کشت. بعد از به پایان رسیدن این جریانات، ساحره به آزگارد بازگشت و تمامی خدایان آزگارد میتوانستند یک بار دیگر به خاطر حضور ساحره، از آن سیبهای طلایی بخورند.
- تصرف آزگارد:
در دنیای سینمایی مارول، برای خلق شخصیت لوکی از کلینت ایستوود و جک نیکلسون الهام گرفته شده است
در این خط داستانی، سرنوشت لوکی در جهت به وجود آوردن راگناروک و همچنین نابود کردنِ آزگارد باری دیگر گفته شد. بعد از گذشت مدتی، لوکی از تبعید خود که در فضا مانده بود، بازگشت اما توسط اودین قدرتهایش گرفته و دوباره تبعید شد و به زمین رفت. لوکی به خاطر این اتفاق نقشهای را ترتیب داد تا به واسطهی آن، بتواند قدرتهای جدیدی را توسط «کارنیلا» بهدست بیاورد. همین موضوع، ناخودآگاه شخصیتی به نام «رِکِر» را به وجود آورد؛ کسی که به سراغ لوکی رفت، او را بیهوش کرد و با قرار دادن کلاه لوکی بر روی سر خود، توانست قدرتهای این آزگاردی را بهدست بیاورد (زیرا کارنیلا تصور میکرد که رکر، در واقع همان لوکی است). او با فرو ریختن یک ساختمان بر روی ثور، تقریبا او را به قتل رساند. ثور هم به خاطر پدرش تمام تواناییهای خود، به جز قدرت و نیرو، را از دست داده بود. لوکی بعد از این اتفاق، جنگی بین ثور و همچنین نابودگر که توسط سیف به حرکت درآمده بود، به راه انداخت. پس از آن، لوکی کنترل و هدایت سرزمین آزگارد را در دست گرفت؛ آن هم در زمانی که اودین در خواب به سر میبرد. لوکی پیشدستی کرد و پیش از آنکه ثور بتواند کاری بکند، او از حق و حقوق خود به عنوان «پسر» اودین استفاده کرد تا بتواند کنترل این سرزمین را در دست بگیرد. با این حال، طولی نکشید که آزگارد مورد حملهی «منگوگ» قرار گرفت. همین موضوع باعث شد که لوکی از آنجا فرار کند زیرا او متوجه شده بود که این دشمن جدید، بهشدت قدرتمند است.
بعد از گذشت مدتی، لوکی با بهدست آوردن حلقهی اودین، توانست به زور تاج و تخت آزگارد را بهدست آورد اما زمانی که این سرزمین توسط سورت مورد حمله قرار گرفت، لوکی باری دیگر از آنجا فرار کرد. لوکی متعاقبا تلاش کرد تا با جابهجا کردن بدنها با ثور، او را نابود کند. همین موضوع باعث شد که لوکی به بدنی پر قدرت برود که توانایی به کار بردن این قدرتها را نداشت و از طرف دیگر هم ثور در بدنی گیر افتاده بود که اصلا نمیتوانست از تواناییهای آن استفاده کند. با این حال، طولی نکشید که ثور توانست با فریب دادن لوکی، باری دیگر بدن واقعی و ظاهر اصلی خود را بهدست بیاورد. بعد از این جریان، لوکی دوباره تاج و تخت آزگارد را به زور بهدست آورد و همچنین باری دیگر نابودگر را مقابل ثور قرار داد تا او را نابود کند. مدت کوتاهی بعد، لوکی کاری کرد که باعث شد موقتا بالدر جان خود را از دست دهد. در این برهه زمانی، همسر عجیب و بیگانهی لوکی یعنی سیگین به آزگارد بازگشت. زمانی که لوکی به غل و زنجیر کشیده شد و به خاطر کشتن بالدر مورد مجازات قرار گرفته بود، سیگین تلاش کرد تا به همسر خود کمک کند. لوکی باری دیگر تلاش کرد که راگناروک را به آزگارد بیاورد اما نقشهاش دوباره توسط اودین خراب شد. لوکی به همراه «تیر» و نیروهایش، سیبهای طلایی ایدون را دزدید و به کمک سرپنت میدگارد، به آزگارد حمله کرد اما طولی نکشید که نظر خود را تغییر داد، به جبههی مقابل رفت و در مبارزه و شکست تیر به نیروهای اودین کمک کرد.
علی رغم اینکه لوکی تا حد بسیار زیادی نسبت به برادر و پدر ناتنیاش نفرت داشت، اما به آنها کمک کرد تا از سرزمین آزگارد دفاع و از نابودیای که سورت و شیطانهای آتشین او قصد داشتند به وجود بیاورند، جلوگیری کنند. این جنگ به این دلیل به وجود آمده بود که سورت قصد داشت آزگارد را نابود کند؛ جایی که لوکی فقط میخواست بر آن حکومت کند. لوکی در کنار اودین و ثور، با سورت مبارزه کرد و در این مبارزه، شاهد مردن اودین هم بود. مدت کوتاهی بعد از این جریانات، لوکی از Twilight Sword استفاده کرد و برادر خود را برای مدتی به شکل یک قورباغه درآورد. زمانی که «ولستگ» یکی از ماشینهایی را که لوکی از آن استفاده کرد و شکل ثور را تغییر داد، نابود کرد، ثور هم توانست به شکل اصلی خود بازگردد.
- خلقت انتقام جویان:
دونالد بلیک یک دکتر معمولی خوشحال به حساب میآمد. او خیلی دوست داشتنی و دلسوز بود و یک خانوادهی بسیار خوب در کنار خود داشت. البته این موضوع آنقدری به طول نیانجامید و نژاد بیگانهای به نام «کرونانها» حمله کردند. دونالد بلیک که بهشدت از این اتفاق ترسیده بود، از آنجا فرار کرد و به سمت غاری رفت که ثور در آن متولد شده بود. او در این غار یک عصای پیادهروی پیدا کرد و زمانی که او این عصا را برداشت، عصا تبدیل به میولنیر شد. دونالد بلیک به ثور تبدیل شد و خاطراتش دوباره بازگشتند. این موضوع بدان معنی بود که او میتوانست هر زمان که دوست داشت، به ثور تبدیل شود؛ آن هم با کوبیدن عصای خود به زمین. به همین ترتیب، ثور باز باری دیگر به زمین بازگشت و طولی نکشید که لوکی هم از این موضوع با خبر شد. لوکی، این موضوع را به عنوان یک خبر بسیار بد میدانست، زیرا او خدای شرارت بود و کینه و نفرت بسیار بزرگی را نسبت به برادرش در دل داشت. لوکی از جادوی قدرتمندی استفاده کرد و توانست خیلی زود از جایی که در آن زندانی شده بود فرار کند.
لوکی به زمین سفر کرد و متوجه شد که یک موتور تخریب بسیار فوقالعاده که درست به اندازهی ثور قدرت داشت، روی زمین ساکن است؛ آن هم کسی نیست جز هالک شگفت انگیز. او از قدرتهای ذهنی خود استفاده کرد تا هالک که ذهن کندی داشت، باور کند که دینامیتی بر روی مسیر قطار قرار گرفته است. هالک که تصور میکرد این توهم واقعی است، پل ریلی این قطار را خراب کرد تا مانع از این شود که قطار این دینامیت را فعال کند و در نهایت منفجر شود. هالک بعد از انجام این کار، مسیر را روی شانههایش نگه داشت تا این قطار بتواند با امنیت از آنجا عبور کند. با این حال، چیزی که مسئول این قطار میدید، یک مسیر خراب شده و هالک بود که زیر آن ایستاده است. به طور طبیعی، او اینگونه نتیجهگیری کرده بود که هالک عصبانی شده است و وحشیگری میکند. به همین دلیل او با اضطراب با تماس ضروریای با مقامات برقرار کرد تا به آنها هشدار دهد که به نظر میرسد، هالک در حال شورش کردن است. زمانی که لوکی از این اتفاق با خبر شد، میان این تماس مداخله کرد و اجازه نداد که این اطلاعات به تیم چهار شگفت انگیز و همچنین دیگر قهرمانان برسد. تنها کسی که لوکی اجازه داد این اطلاعات به گوشش برسد، دونالد بلیک بود؛ کسی که خیلی زود بعد از شنیدن این خبر به ثور تغییر کرد. اما دونالد بلیک، تنها فردی نبود که این سیگنال را دریافت کرد، بلکه آیرون من، انت من و همچنین واسپ هم این اطلاعات را شنیدند. انت من از شبکهی مورچهای خورد استفاده کرد تا هالک را پیدا کند. هالک دستگیر شده بود و به عنوان مرد آهنین، در سیرک مشغول کار کردن و فعالیت بود. انت من به سرعت توانست هالک را پیدا کند و بعد از آن کاری کرد که مورچههایش او را زیر زمین به تله بیاندازند. با این حال، هالک توانست از آنجا فرار کند اما طولی نکشید که با آیرون من برخورد کرد. آیرون من و انت من با یکدیگر متحد شدند که با هالک مقابله کنند اما هالک تمام تلاشهای خراب و راه خود را با خراب کردن همه چیز باز کرد و بعد از آن هم به سمت بیابان پا به فرار گذاشت.
در همین حین، ثور به این موضوع شک کرد که این اتفاقات، شباهت زیادی به نوع کاری و شرارتهای لوکی دارد. به همین دلیل، او از پدر خود یعنی اودین اجازه گرفت و به جزیرهی آزگاردیای که لوکی در آن قرار داشت، رفت. لوکی چالشهای بسیار زیادی را برای ثور ایجاد کرد تا در حین آمدن به آن جزیره، این چالشها را پشت سر بگذارد؛ مانند آتشفشانها و چیزهای دیگر اما ثور توانست از پس تمام این چالشها بربیاید. بعد از این چالشها، این دو برادر در نهایت یکدیگر را ملاقات کردند؛ برای اولین بار، آن هم بعد از گذشت قرنها. لوکی جادوهایی را ایجاد کرد که ثور با آنها مبارزه کند اما او آنها را شکست داد. با این حال، فریبهای لوکی به همین جا ختم نمیشد و باز یک حقهی دیگر در آستین خود داشت. او با ترولهای قراری گذاشت؛ قرار آنها این بود که لوکی، قدرتمندترین خدا را به سمت ترولها ببرد و اگر آنها توانستند، او را دستگیر کنند. ترولها، ثور را به طرف دنیای زیر زمینی بردند اما او از میولنیر خود استفاده کرد و نور بسیار درخشانی را به سمت آنها تابید. این موجودات زیرزمینی با این نور کور شدند. بعد از این اتفاق، ثور توانست در مبارزهای لوکی را شکست دهد، او را دستگیر کند و به زمین ببرد.
با توجه به اینکه تام هیدلستون ابتدا برای نقش ثور تست داده بود، طرفداران دوست داشتند که جاش هارتنت به جای هیدلستون نقش لوکی را در دنیای سینمایی ایفا کند. حتی جیم کری هم برای این نقش کاندید شده بود
در همین حین که در دنیای دیگری این اتفاقات در حال رخ دادن بود، روی زمین، آیرون من و هالک هم در کارخانهای، بهشدت در حال مبارزهای وحشیانه بودند. همانطور که این دو در حال مبارزه بودند، ثور هم به همراه زندانی خود یعنی لوکی در آنجا ظاهر شد. او برای هالک توضیح داد که تمامی این اتفاقات از همان ابتدا واقعا حقهی لوکی بوده است. زمانی که هالک این موضوع را فهمید، طولی نکشید که به سمت لوکی حملهور شد اما لوکی رادیو اکتیوی شد. بعد از این اتفاق، لوکی تلاش کرد تا ثور را نابود کند اما درون دریچهای افتاد و همین اتفاق باعث شد که درون مخزن بزرگی گیر بیوفتد. این پنج قهرمان، از این اتفاق بهشدت خوشحال شدند و تصمیم گرفتند که با هم، تیمی را تشکیل دهند. واسپ پیشنهاد داد که نام تیم را «انتقام جویان» بگذارند. به همین ترتیب، تیم ابرقهرمانی انتقام جویان تشکیل شد و تمامی آن به خاطر حقهها و فریبهای لوکی بود. بعد از این اتفاق، تیم انتقام جویان به یکی از بزرگترین دشمنان لوکی تبدیل شد و در این لیست، بعد از ثور قرار میگرفت. اعضای این تیم همچنین به عنوان بزرگترین قهرمانان زمین هم شناخته میشدند.
- مبارزهها و غصب کردنها:
لوکی اصلا از مبارزه کردن با ثور خسته نمیشد و این روند را تا مدتهای بسیار زیادی ادامه داد. جالب است بدانید که لوکی، کسی بود که باعث شد شخصیتهای شرور بسیار قدرتمندی به وجود بیایند و با ثور، تیم انتقام جویان و همچنین دیگر قهرمانان قدرتمند، مبارزه کنند. در میان آن دسته از شرورانی که لوکی به عنوان سربازان خود از آنها استفاده میکرد، مرد جاذب، نابودگر، کبرا، ساحره و «جلاد»، «لاوا من»، «سوپر اسکرال»، مستر هایدر، «ودر میکر» و سورت وجود داشتند. این شخصیتهای شرور با اعضای تیم انتقام جویان و ثور مبارزه کردند و تا حد بسیار زیادی موفق بودند. جالب است بدانید که ساحره و جلاد به طور به خصوص، برای مدت زمان بسیار زیادی از دشمنان فوقالعاده قدرتمند و خطرناک انتقام جویان به حساب میآمدند.
در این خط داستانی، لوکی باری دیگر حملهی جدیدی را علیه آزگارد طرح ریزی و پیادهسازی کرد تا بتواند در نهایت به هدف اصلیای که در این مدت طولانی داشته، برسد؛ آن هم چیزی نبود جز حکومت بر سرزمین آزگارد. اودین در آن زمان بر آزگارد حکومت میکرد و او آنقدر قدرتمند بود که لوکی میدانست، هیچوقت به آن حد از قدرت نمیرسد که بتواند او را شکست دهد و حاکم جدید این سرزمین بشود. با این حال، با اینکه او از این بابت مطمئن بود، اما باز هم شانس خود را امتحان کرد. اودین مجبور بود تا برای شارژ کردن دوبارهی قدرت عظیم خود، برای مدت طولانیای به خواب برود (اصطلاحا خواب زمستانی). لوکی تلاش کرد تا در طی یکی از این دورههایی که اودین به خواب میرفت، تاج و تخت آزگارد را تصاحب کند؛ آن هم در زمانی که اودین خواب بود و هیچ قدرتی نداشت. او در واقع توانست موفق عمل کند. او کنترل تاج و تخت سرزمین آزگارد را بهدست آورد اما طولی نکشید که به چند مورد از مشکلات برخورد کرد. آزگارد، چند دشمن بسیار قدرتمند و خطرناک داشت. برای حکومت و پادشاهی بر سرزمینی مانند آزگارد، مهارت، اراده و دانش زیادی لازم است تا یک فرد بتواند حاکم موفقی شود. لوکی متوجه شد که حکومت کردن بر آزگارد، چند برابر سختتر از چیزی بوده که تصور میکرده است. در همین حین هم منگوگ و سورت که تا حد زیادی از دست این خدای شرارت عصبانی بودند، چندین مشکل را به وجود آوردند. این دو شرور آنقدر لوکی را ترساندند که او در نهایت تسلیم شد و حکومت را رها کرد.
لوکی حتی چندین پیشنهاد شرورانه به دیگران ارائه کرد تا بتواند این دشمنان خود را شکست دهد و باری دیگر قدرت سابق خود را بهدست بیاورد. او با «دورمامو»، حاکم دیوانه و قدرتمند بُعد تاریک متحد شد تا با تلاش، «چشم شیطان» را بهدست بیاورد. چشم شیطان یک شیء عرفانی و قدرتمند به حساب میآمد که به لوکی قدرتهایی فراتر از رویاهایش میداد (درست همانند رد اسکال و مکعب کیهانی). لوکی برای اینکه بتواند این شیء را بهدست بیاورد، اعضای تیم انتقام جویان و همچنین تیم ابرقهرمانی دیگری به نام مدافعان را فریب داد تا این شیء را برای او بسازند. با این حال، برخلاف اتفاقاتی که در جریان رد اسکال و مکعب کیهانی رخ داد و او توانست موفق عمل کند، لوکی شکست خورد. او همچنین یک حملهی مستقیم به میدگارد پیاده سازی کرد اما طولی نکشید که توسط ثور و تیمی متشکل از ابرقهرمانان، متوقف شد.
ویژن تنها شخصیتی در دنیای مارول نیست که میتواند ساختار بدنی خود را تغییر دهد و از درون اشیاء مختلف عبور کند بلکه لوکی هم یکی از چندین کاراکتری است که میتواند این کار جالب را انجام دهد
در نهایت، باری دیگر توانست تاج و تخت آزگارد را بهدست بیاورد اما دوباره شکست خورد. اودین از آخرین تلاش لوکی بهشدت عصبانی شد. به همین دلیل او خاطرات لوکی را پاک کرد، یک جسم انسانی برای او ساخت، ناخودآگاه لوکی را در آن قرار داد و او را به زمین منتقل کرد. لوکی برای یک مدت زمانی، به همان شکل زندگی کرد تا اینکه توسط یک روزنامهنگار به نام «هریس هابز» نجات یافت. هابز در گذشته به آزگارد رفته بود اما ثور حافظه و آن بخش از خاطراتش را پاک کرد. یک رویا، تمام خاطرات او را بازگرداند؛ رویایی که به نوعی به لوکی رسید و خاطرات او را هم بازگرداند. زمانی که خاطرات لوکی بازگشت، او بعد از این اینکه متوجه شد اودین چه کاری با او انجام داده، بهشدت عصبانی شد و با همین خشم و غضب و همچنین کشتن بالدر به وسیلهی یک تیرکمان، توانست راگناروک را به وجود بیاورد اما بعد از گذشت مدتی، بالدر دوباره به زندگی بازگشت. لوکی همچنین به یک فانی، قدرتهایی درست مشابه قدرتهای ثور اعطا کرد تا او بتواند دستیاری برای لوکی باشد. این انسان فانی کسی نبود جز «رد نورول». لوکی مجازات و تنبیه شد اما اودین را مسبب تمام این اتفاقات میدانست به همین دلیل از مجازاتش رهایی یافت.
بعد از گذشت مدتی، هلا طلسمی را روی ثور اجرا کرد. براساس این طلسم، ثور همچنان جاویدان میماند اما زخمها و آسیبهایش هرگز بهبود نمییافتند. لوکی زمانی که از این اتفاق با خبر شد، بهشدت از کاری که هلا کرده بود لذت برد و میدانست که این کار بهتر از کشتنِ او و هرکاری که تا به آن روز لوکی انجام داده بود، است. او نابودگر، یک ارتش از سربازان غولهای یخی و سرپنت میدگارد را فرستاد تا به ثور حمله کنند. ثور به درون یک گودال از استخوانهای شکسته، خونی و اندامهای خرد شده، افتاد. با این حال، اگرچه او دچار آسیبهای زیادی شده بود اما به خاطر جاودانگیای که داشت، جانِ سالم به در برد. بعد از این اتفاق، ثور از لحاظ ذهنی توانست کنترل نابودگر را در دست بگیرد. بعد از آن هلا را پیدا کرد، او را شکست داد و بعد او را مجبور کرد تا طلسمش را بردارد. زمانی که ثور بالاخره نجات یافت، به سراغ لوکی رفت و دست او را به عنوان مجازات، شکست.
در برههای از زمان، یک بار «سث» و شیطانهای مرگ به آزگارد حمله کردند. در یک جنگ وحشتناک، سث توانست اودین را دستگیر کند و او را به عنوان زندانی خود در منبع قدرتی خودش یعنی بلک پایرامید جادویی، حبس کند. در همین حین، لوکی و ثور تصمیم گرفتند که با یکدیگر متحد شوند و اودین را نجات دهند. بعد از اینکه اودین از آن زندان نجات پیدا کرد، خشم و غضب خود را روی سث اعمال کرد. این خط داستانی، یکی از معدود بارهایی به حساب میآید که لوکی برای انجام کاری با ثور متحد شده بود. در یک جریان دیگر، نقشهی بزرگی کشیده بود که زمین را تصرف کند و بعد از آن تیم انتقام جویان را از بین ببرد. او برای اینکه بتواند این نقشهی خود را عملی کند، رد اسکال، مگنیتو، کینگ پین، دکتر دووم، «ویزارد» و ماندارین را به تیم خود آورد. لوکی به آنها این فرصت را ارائه داد تا بتوانند ذهن و فکر قهرمانان را در این نبرد دستکاری کنند و بعد از آن، آنها را از بین ببرند. از آنجایی که لوکی خدای شرارت بود، ذهن تمامی این ابرشرورها را دستکاری کرد تا هر کدام تصور کنند که آنها رهبر تیم هستند. با این حال، ثور متوجه شد که لوکی قصد انجام چه کاری را دارد به همین دلیل، بهشدت او را مورد ضرب و شتم قرار داد. لوکی هم در مقابل برای تلافی، یک ربات Tri-Sentinel خلق کرد تا نابودی به وجود بیاورد اما اسپایدرمن «یونی پاور» را بهدست آورد، به «کاپیتان یونیورس» تبدیل شد و این ربات را نابود کرد.
- نقشه شیطانی:
در این خط داستانی، لوکی دوباره یک نقشهی دیگر کشید تا به اهداف شوم خود برسد. همین موضوع باعث شد که او بتواند در قسمت اول سری کتاب کمیک انتقام جویان ظاهر شود. این نقشهی او، شیطانیترین نقشهای به حساب میآمد که لوکی تا به آن روز کشیده بود. در این خط داستانی در ابتدا، لوکی شکل یک مرد تاجر را در میدگارد به خود گرفت و «یولیک»، یک ترول، آمورای ساحره و «رکینگ کرو» را پیدا کرد. لوکی به آنها دستور داد که پسر «اریک مسترسون» که کوین نام داشت را بدزدند و زندانی کنند. در این برهه زمانی، ثور با بدن اریک مسترسون پیوند خورده بود. زمانی که ثور این موضوع را فهمید، بهشدت از دست لوکی عصبانی شد و حتی در بدن یک انسان معمولی، توانست به خاطر اریک، پسرش کوین را نجات دهد. زمانی که لوکی در حال فرار کردن بود، از روی کینه و لج، یک انفجار پرقدرت را بر روی کوین و مادرش مارسی، پرتاب کرد.
با این حال، ساحره به طرز مخفیانهای جبههی مقابل لوکی را انتخاب کرد. او کنترل بدن یک انسان فانی دیگر به نام «سوزان آستین»، پرستار کوین را در دست گرفت. ساحره که در بدن سوزان قرار داشت در مقابل انفجاری که به سمت مارسی پرتاب شده بود قرار گرفت و همین موضوع باعث شد که ناخودآگاه او در آخرین لحظات از جسم سوزان بیرون بیاید. این حمله تا حد زیادی ثور را عصبانی کرد. لوکی با هیچ بهانه و دلیلی قصد داشت انسانهای فانی مظلومی را به قتل برساند، فقط برای اینکه از ثور کینه داشت و عصبانی بود. لوکی بهشدت از ثور ترسیده بود اما این موضوع اصلا مانع از این نمیشد که خدای رعد و برق، خشم و غضب خود را به سمت برادرش نفرستد. ثور با استفاده از میولنیر، نیروی زندگی را از بدن لوکی بیرون آورد و به ظاهر کاری کرد که او را کشته است. اودین برای اینکه ثور را برای این کارش تنبیه کند، او را به ناخودآگاه اریک تبعید کرد. بعد از این اتفاق، اریک به ثور جدید تبدیل شد. با این حال، او ترجیح داد که به جای ثور، نام دیگری روی خود بگذارد و او نام «تاندر استرایک» را انتخاب کرد. بعد از این جریان، شخصیت تاندر استرایک توانست در اوایل دهه ۹۰، یک مجموعه اختصاصی کوتاه کمیک برای خود دریافت کند.
در همین حین، زمانی که اودین در خواب زمستانهی خود به سر میبرد، لوکی توانست کنترل بدن را بهدست بیاورد. او تواناییها و قدرتهای شگفت انگیز جدید خود را کشف کرد، تا حد زیادی به ثور خندید و او را مسخره کرد و در نهایت توانست کنترل سرزمین آزگارد را در دست بگیرد. بعد از این اتفاق، روح اودین به سمت دنیای مفیستو رفت؛ چیزی که برای مفیستو یک جایزه به حساب میآمد. روح افراد معصوم و مظلوم خیلی مفیستو را خوشحال میکرد اما روح پادشاه سرزمین آزگارد از هر چیزی بهتر بود. خوشبختانه، روح اودین مدت زیادی آنجا نماند زیرا تاندر استرایک و همچنین دوست قدیمی ثور یعنی سیف به دنیای مفیستو رفتند، اودین را نجات دادند و او را به بدن خود بازگرداندند. از آنجایی که مفیستو روح اودین را از دست داده بود، خیلی راحت به جای او، روح لوکی را گرفت. لوکی یک قراری با «پلوتو»، یک خدای شیطانی جهنم دنیای زیرزمینی. قرار بر این بود که اگر پلوتو بتواند ثور را شکست دهد و او را پایین بکشد، او هم دقیقا همین کار را با «هرکول» خواهد کرد. در مقطع زمانی مفیستو کمی سرش شلوغ بود و زمان کافی برای توجه کردن به لوکی و کارهای او نداشت؛ هرچند کار بسیار اشتباهی انجام داد، حتی اگر روحی متعلق به تو باشد.
در برههای از زمان، لوکی توانست تنها با یک ضربهی مشت خود یک ساختمان را روی سرِ ثور خراب کند و به او آسیب برساند
لوکی تلاش کرد تا با نقشهی خوبی به هرکول حمله کند اما در این کار موفق نبود. به همین خاطر، تصمیم گرفت که «فلیم»، یک نوکر درجه یک و خیلی خوب را به سراغ ثور بفرستد و کاری کند که فلیم به سمت ثور حملهور شود. با این حال، از آنجایی که فلیم کمی روانی بود، تقریبا به سیگین آسیب زد و کار به جایی رسید که لوکی مجبور شد برادرش را از دست نوکری که به سراغش فرستاده بود، نجات دهد. لوکی در آن زمان همچنان در عالم مفیستو گیر افتاده بود اما ثور در نهایت او را نجات داد تا به او کمک کند که با «نیو ایمورتالز» مبارزه کند؛ روح لوکی با یک لباس زرهای پیوند خورده بود زیرا بدن او مدتها پیش از دست رفته بود. بعد از این جریانات، لوکی دست از کارهای خود نکشید و دوباره مبارزهاش با ثور و حالا با تاندر استرایک را از سر گرفت. او حتی «ماشین جنگی» را تسخیر کرد تا با آنها مبارزه کند و بعد از آن هم یک بدن جدید از طرف سث دریافت کرد. با این حال طولی نکشید که ماشین جنگی، «انت من» جدید (اسکات لنگ) و همچنین شی هالک با یکدیگر متحد شدند تا مقابل لوکی بایستند و تیم انتقام جویان را به او یادآوری کنند. او به اندازهی کافی با این تیم ابرقهرمانی به مشکل خورده بود به همین دلیل تصمیم گرفت که به این مبارزه پایان دهد.
- سنگهای بینهایت:
در این خط داستانی، لوکی تصمیم داشت تا با بهدست آوردن تمامی سنگهای بینهایت، به قدرت عالی و نهایی دست پیدا کند. این سنگهای بینهایت، در کل شامل ۷ سنگ (در اصل ۶ سنگ است اما در برخی داستانها یک سنگ دیگر هم به آن اضافه میشود) بود که هر کدام از آنها رنگ و همچنین قدرت خاص متفاوتی داشتند. اینگونه گفته شده بود که هر کس بتواند هر ۷ سنگ این مجموعه بینهایت را پیدا کند، میتواند به قدرت نهایی دست یابد و در نهایت تبدیل به یک قادر مطلق شود. هم تانوس و هم رد اسکال تلاش کردند تا آنها را بهدست بیاورند اما این تلاشها با موفقیت همراه نبود (هرچند که مدتی بعد رد اسکال توانست به مکعب کیهانی دست پیدا کند).
لوکی که به دنبال این سنگها بود، متوجه شد که تمام آنها در بُعدهای جایگزین یا همان «اولترا ورس» شناور هستند. در نتیجه او به این واقعیت دیگر سفر کرد تا این سنگها را بهدست بیاورد. با این حال، متوجه شد که پیش از رسیدنِ او، اولتراها این سنگها را در اختیار خود گرفته بودند و خود را صاحب آنها میدانستند؛ یک نژاد از ابرانسانهای فوقالعاده قدرتمند که در اولترا ورس ساکن بودند. هر کدام از آنها یک سنگ را در اختیار داشتند و هر کدام از آنها بسیار قدرتمند بودند. لوکی در سرتاسر اولترا ورس سفر کرد و به سراغ هر کدام از آنهایی که این سنگها را در اختیار داشتند، رفت و یک به یک آنها را به راحتی نابود کرد. آنها اصلا نمیتوانستند در مقابل خدای شرارت ایستادگی کنند و او را شکست دهند. او شش مورد از این سنگها را بهدست آورد اما متوجه شد که یک چیزی سر جایش نیست و گم شده است. لوکی معنی اصلی این سنگها را متوجه نشده بود. او نمیدانست که سنگ هفتمی هم وجود دارد و قرار است به آن نیاز داشته باشد. او برای مدت طولانیای سرتاسر اولترا ورس را گشت و جستجو کرد. این روند آنقدر طولانی شد که یکی از بزرگان دنیا یعنی «گرند مستر» به سراغ لوکی رفت و به او اطلاع داد که او به یک سنگ دیگر یعنی سنگ نَفس هم احتیاج دارد. لوکی، تیم انتقام جویان و همچنین اولترا فورس (تیم قهرمانی همان بعد) همگی برای این سنگ مبارزه کردند. با این حال، لوکی نتوانست هم اولترا فورس و هم انتقام جویان را شکست دهد. او هرگز نتوانست این سنگ هفتم را بهدست بیاورد و در نهایت زمانی که لوکی فاصلهی خیلی کمی با قادر مطلق شدن داشت، تمامی این سنگها را از دست داد.او که بهشدت احساس تحقیر شدگی میکرد، به بُعد خودش بازگشت؛ آن هم در حالی که بهشدت عصبانی بود.
- راگناروک:
در همین حال، لوکی همچنان تلاش خود را میکرد تا راگناروک را به وجود بیاورد. لوکی به طور مداوم و بدون هیچ توقفی کار خود را ادامه میداد و نقشههای مختلفی میکشید تا راگناروک را به سرزمین آزگارد بیاورد و در نهایت آن را نابود کند. با این حال، در مقابل هم اودین و ثور مدام در حال تلاش بودند و هر بار که لوکی قصد انجام کاری را داشت، توسط آنها نقشهاش خراب میشد. بعد از افتضاحی که در خط داستانی سنگهای بینهایت اتفاق افتاد، لوکی تصمیم گرفت که حتی بیشتر از قبل تلاش کند و اودین احساس کرد که راگناروک قرار است در آیندهای خیلی نزدیک اتفاق بیوفتد. اودین در تلاش بود تا راهی را پیدا کند که این زمان باقی مانده را افزایش دهد، به همین دلیل یگدراسیل (درخت دنیا) را فریب داد و کاری کرد که این درخت تصور کند که راگناروک در حال حاضر اتفاق افتاده است. همین موضوع باعث شد که خاطرات و حافظهی تمام مردم سرزمین آزگارد و همچنین هویتی که آنها داشتند پاک شود، هویت شخصیتهای فانی به آنها داده شود و در میدگارد قرار بگیرند. لوکی تبدیل به یک مرد تاجر شرقی شد که «زو ژانگ» نام داشت. ثور هم در مقابل، تبدیل به یک متخصص به نام «جیک اولسن» شد. در نهایت رد نورول تمامی این آزگاردیها را پیدا کرد و آنها را گرد هم آورد و هویت واقعی آنها دوباره به این افراد بازگرداند. لوکی اول از همه هویت خود را بهدست آورد و با سث مبارزه کرد؛ کسی که این فرصت منحصر به فرد را مهم شمرد و قصد داشت تمام آزگاردیها را نابود کند. در نهایت تمامی مردم سرزمین آزگارد توانستند هویتهای واقعی خود را دوباره بهدست بیاورند.
با این حال، جیک اولسن (فرد واقعی) به قتل رسید. بعد از این اتفاق، ثور تصمیم گرفت که از ظاهر و نام جیک اولسن به عنوان یک هویت مخفی استفاده کند. لوکی هم در مقابل به سراغ بدن مردهی جیک اولسن رفت و کاری کرد که او دوباره به حرکت بیوفتد. بعد از این اتفاق، لوکی کاری کرد که این بدن مرده، مرتکب جرم و جنایت شود تا ثور در نهایت دستگیر شود اما ثور توانست لوکی را در یک بدن درست همانند بدن جیک اولسن، گیر بیاندازد. در آخر هم خودِ لوکی به زندان رفت.
خوشبختانه (البته برای لوکی)، زمانی که سورت در واقع توانست اودین را به قتل برساند، لوکی هم توانست از زندان آزاد شود. ثور تاج و تخت سرزمینش را در اختیار گرفت و همه چیز برای مدت کوتاهی برای لوکی طبق روال پیش رفت؛ او قدرت بیشتری دریافت کرد و شاهد این بود که چگونه ثور قطعههای فرهنگی آزگاردی را بر روی زمین قرار میداد. اما او همچنان یک فرد شرور به حساب میآمد و او همچنان به سرنوشت خود اعتقاد داشت. او میدانست که چه چیزی در سرنوشت او قرار داده شده است؛ آن هم چیزی نبود جز راگناروک.
لوکی یک چکش دیگر درست همانند میولنیر درست کرد تا بتواند خودش از آن استفاده کند. به طرح ریزی و پیادهسازی یک نقشهی جدید فکر کرد تا در تلاشی مجدد، راگناروک را به آزگارد بیاورد و این سرزمین را نابود کند. ثور که از نقشههای لوکی با خبر شده بود، او را متوقف کرد؛ درست همانند دفعههای پیش که در گذشته این کار را کرده بود. اما او متوجه شد که بزرگترین افتخار ممکن در سرزمین آزگارد، این است که به عنوان یک مبارز و جنگجو، جانِ خود را از دست بدهی. آزگارد در یک حلقهی تقریبا بینهایت قرار داشت؛ لوکی حمله میکرد، ثور نجات میداد، مرگ و تولد دوباره. ثور این سرنوشت را پذیرفت که لوکی در نهایت آزگارد را نابود و علاوه بر آن، راگناروک را هم آغاز میکند به همین خاطر قصد داشت تا مطمئن شود که هر کسی که در آزگارد قرار دارد، مرگ یک جنگجو را تجربه کند.
اینگونه که در سرنوشت قرار داده شده بود، راگناروک توسط خودِ لوکی به وجود میآید و او با این کار میتواند آزگارد را نابود کند؛ البته این اتفاق هزینهای هم در بر داشت
با این حال، ثور یک قول بزرگ به خودش داد. او به خودش قول داد که اگر قرار است بگذارد که تمام افرادی که در این بُعد زندگی میکنند جانِ خود را از دست بدهند، او هم از بزرگترین دشمن خود که تا به آن روز بلاهای زیادی به سرش آورده بود، انتقام بزرگی بگیرد. ثور با یک ضربهی کوچک با میولنیر، آسیب بسیار زیادی به سرِ لوکی وارد کرد. البته که لوکی یک جادوگر بسیار بزرگ و فوقالعاده قدرتمند بود و این ضربه اصلا او را نکشت. سرِ او همچنان در همان وضعیت قبلی به سر میبرد و زنده بود به همین خاطر ثور زمانی که در حال سفر به آزگارد بود، آن را با خودش حمل کرد و برد. در همین حین، سورت در حال آمادهسازی خود بود تا یک حملهی بسیار بزرگ را روی آزگارد پیاده کند؛ حملهای که میتوانست این سرزمین را به طور کامل نابود کند، مگر اینکه توسط ثور متوقف میشد. او به سورت اجازه داد که حملهی خودش را اجرا کند و آزگارد تا حد زیادی نابود شد. اما پیش از اینکه ثور جانِ خود را از دست بدهد، با «کسانی که بالا درون سایهها مینشستند» روبهرو شد. آنها قدرتهایی بودند که مسئول به وجود آمدن راگناروکها به حساب میآمد. به همیت دلیل ثور آنها را نابود کرد. بعد از آن هم سرزمین آزگارد مرد و ثور هم همراه آن جانِ خود را از دست داد.
حال از طرف دیگر، لوکی چه کاری میتوانست انجام دهد؟ ثور همان موقع سر لوکی را بریده بود. تمام کاری که لوکی میتوانست انجام دهد این بود که بنشیند و رخ دادن هدف نهایی خود یعنی راگناروک را تماشا کند و بعد از آن جیغ بکشد زیرا خودش هم در این حمله در حال شکست خوردن بود. آخرین اقدامی که لوکی در طی این زندگی سخت و پر از مشکلش انجام داد، این بود که... جیغ بکشد. با این حال، حتی اگر آخرین اقدام لوکی جیغ زدن بود، زیرا بزرگترین نقشهاش خودش را نابود کرده بود، باز هم او احتمالا بزرگترین خطر و دشمن برا ثور و همچنین آزگارد محسوب میشد؛ حتی در مرگ. در نهایت، لوکی پیروز میدان بود، درست همانطور که سرنوشت برایش رقم زده بود....
- تولد دوباره:
درست همانند تمام آزگاردیهایی که «مرده بودند»، لوکی هم در قالب یک انسان دوباره متولد شد بعد از آن هم توسط بالدر دستگیر و زندانی شد. بالدر قصد داشت تا به نوعی مقابل ثور بایستد و مانع از آن شود که او دوباره آزگارد را بازگرداند. با این حال، سرنوشت شگفتیهای جالبی برای لوکی در آستین خود داشت زیرا لوکی در بدن یک زن دوباره متولد شده بود؛ حال این زن هم کسی نبود جز سیف، عشق واقعی ثور. در این برهه زمانی لوکی ظاهرا فداکاری کرد تا به برادر و همچنین دشمن سابقش کمک کند تا بتواند سرزمین آزگارد را دوباره بازگرداند. اما اگر تا به این نقطهی زمانی دیگر لوکی را شناخته باشید، میدانید که بیشک این کار هم یکی از نقشههایی است که او کشیده بود تا بتواند در همین حین، یک بار دیگر برادرش را نابود کند. به خاطر آخرین اقدامی که لوکی انجام داده بود، بانو سیف آخرین آسیری به حساب میآمد که در بدن یک انسان معمولی گیر افتاده بود. بالدر در همین حین متوجه شد که او پسر واقعی اودین به حساب میآید و یک فرزند ناتنی نیست. به همین دلیل، طولی نکشید که بالدر به عنوان شاهزادهی آزگارد تاجگذاری شد.
لوکی به دنبال هلا رفت تا از او درخواست کمک بکند. او میخواست که دوباره به همان شکل واقعی مردانهی خودش بازگردد. بعد از این درخواست، هلا او را به شکل واقعی لوکی بازگرداند. بعد از آن لوکی عنوان کرد، بدنی که در حال استفاده از آن بوده، بدن بانو سیف بود. لوکی در بُعد زمان به گذشته بازگردانده شد؛ درست زمانی که آزگاردیها همچنان در حال مبارزه با غولهای یخی بودند. در همان موقع لوکی حمله کرد و یکی از غولهای یخی را به قتل رساند. رهبر آنها احساس کرد که خونشان در رگهای لوکی در جریان است و در همان زمان حس کرد که لوکی هم یکی از خودشان به حساب میآید. بعد از آن ما شاهد این هستیم که بور در حال تعقیب یک غول یخی است که یک جادوگر بسیار قدرتمند در آنجا ایستاده است. همانطور که احتمالا درست حدس زدید، این جادوگر قدرتمند که بور را به قتل رساند، کسی نبود جز لوکی. او با بور خداحافظی و بعد از آن او را تبدیل به برف کرد. او به جسم یک کودک نفوذ کرد تا از پدر واقعی خود انتقام بگیرد و سرسخت باشد. پدر لوکی به دست اودین کشته شد و لوکی جوان هم بعد از آن در صحنه حضور یافت. او به اودین حمله کرد اما متوقف شد و اودین، لوکی جوان را گرفت تا همانند پسر خودش از او مراقبت کند. بعد از اینکه آنها آنجا را ترک کردند، لوکی فعلی سر رسید و با یک شمشیر به پدر خودش حمله کرد و از این اقدام بهشدت لذت برد. بعد از این اتفاقات، لوکی دوباره به زمان حال بازگشت و به سراغ هلا رفت و از او خواست که او را دوباره به همان شکل قبلیاش یعنی بدن بانو سیف بازگرداند.
- سلطنت تاریک:
در این خط داستانی، لوکی به تیم مخفی «کابال» که به «نورمن آزبورن» تعلق داشت، پیوست. آزبورن برای اینکه اعضای این تیم با او همکاری داشتند و خدماتی را ارائه میدادند، تصمیم گرفت تا برای آنها منابعی را فراهم کند که آنها بتوانند به اهداف خود برسند. لوکی مانند همیشه سرزمین آزگارد را میخواست و قصد داشت که آن را درست به همان جایگاهی که به آن تعلق دارد بازگرداند. زمانی که خدای هرج و مرج یعنی «Chthon» بازگشت، لوکی خیلی زود و به راحتی او را شکست داد. در طی جریان Chaos Cascade، او در مقابل قهرمانان خاصی ظاهر شد که اسکارلت ویچ آنها را در واندگور جمع آوری کرده بود. اعضای تیم انتقام جویان قدرتمند، به همراه برخی موجودات که توسط هنک پیم هدایت میشدند، توانستند Chthon را شکست دهند؛ غافل از اینکه آنها تبدیل به سربازان جدید لوکی شده بودند.
تا به این برهه زمانی، لوکی همچنان قصد داشت نقشههایی بکشد که در انتهای آن، بتواند آزگارد را بهدست بیاورد. یکی از نقشههای جدید او این بود که پدر اودین یعنی بور را دوباره احیا کند و به زندگی بازگرداند. لوکی دیدگاه بور را به هم ریخته بود تا او دنیای اطراف خود را خیلی ناقص، عجیب و غریب و مضحک ببیند. طولی نکشید که ثور و بور به مبارزه با یکدیگر پرداختند (هیچ کدام از آن دو نمیدانستند که طرف مقابلشان چه کسی است) تا اینکه در نهایت بور با قدرت چکش ثور جانِ خود را از دست داد. بالدر و لوکی سریع خود را به آن محل رساندند و به ثور اطلاع دادند که او پدر بزرگ خود را کشته است. لوکی همان لحظه به بالدر یادآوری کرد که قوانین سرزمین آزگارد باید عملی و حفظ شود و براساس این قوانین، ثور باید به خاطر کشتن یکی از اعضای خانوادهی سلطنتی مجازات کامل را دریافت کند. بالدر به عنوان شاهزادهی آزگارد مجبور بود که ثور را از آزگارد بیرون بیاندازد و او را برای همیشه به جای دیگری تبعید کند. لوکی با چند تن از مردم آزگارد در عموم صحبت کرد و به آنها اطلاع داد که در دنیا جای دیگری هم وجود دارد که آزگارد میتواند در آن ساکن باشد؛ آن سرزمین لاتوریا نام داشت و حکومت آن در دست فردی به نام «ویکتور وان دووم» بود.
در خط داستانی قسمت اول سری کتاب کمیک انتقام جویان، لوکی بدن خود را رادیو اکتیوی کرد تا اجازه ندهد که اعضای تیم انتقام جویان به او نزدیک شوند
لوکی تصمیم داشت، حال که ثور تبعید شده است، مردم سرزمین آزگارد را به لاتوریا منتقل کند. لوکی و بالدر به ملاقات دکتر دووم و در قلعهاش در لاتوریا رفتند تا در رابطه با این موضوع و انتقام مردم آزگارد به آنجا، گفتگو کنند. بردههای دووم برای این آزگاردی تغذیه و غذاهایی را آوردند. بعد از خوردن این غذاها، بالدر کم کم سوالهای خود را آغاز کرد و دربارهی این سوال کرد که چرا بردههای او، دچار سوء تغذیه هستند؛ زیرا او همچنان در اعتماد کردن به دووم و مهمتر از همه لوکی، مشکل داشت. بعد از این صحبتها، آنها دربارهی این بحث کردند که ساکنان سرزمین آزگارد را به لاتوریا منتقل کنند. در نهایت این تصمیم گرفته شد که آزگاردیهایی که مایل هستند تا به لاتوریا بیایند، میتوانند از طریق پرتالی که توسط خودِ لوکی ایجاد میشود به آنجا نقل مکان کنند. برخی از مردم آزگارد ترجیح دادند که در همان سرزمین بمانند اما بیشتر مردم تصمیم گرفتند که از لوکی و بالدر پیروی زیر نظر دووم در لاتوریا زندگی کنند.
لوکی و دووم در خانهی جدید مردم آزگارد یعنی لاتوریا با هم ملاقات کردند. لوکی دیگر حالا بعد از مدتها به شکل واقعی مردانهی خودش بازگشته بود زیرا ثور توانست سیف را از بدن یک زنِ پیر در حال مرگ در آن ساکن شده بود، بیرون بیاورد. لوکی به دووم اطلاع داد که مردم آزگارد درست به همان اندازه که سرزمین خودشان را دوست داشتند، عاشق لاتوریا هستند؛ آب و هوای آن، ساختار و سازهی سرزمین و همچنین سلطنتی بودن آن. لوکی اعلام کرد که همه از این وضعیت خوشحال هستند و دووم از او پرسید که او هم این شرایط و زندگی کردن در این سرزمین را دوست دارد یا خیر. لوکی هم با پوزخند در پاسخ گفت که خوشحالی او تازه آغاز شده است. دکتر دووم و لوکی در ادامهی این صحبتها، دربارهی نقشههایی که در نظر داشتند صحبت کردند. دووم یک ارتش کوچک از دووم باتهای خود به لوکی داد تا به او در کشتن هدفش کمک کند؛ کسی که بعد از مدتی مشخص شد، همان دونالد بلیک است. بعد از آن، لوکی خود را آماده کرد تا هدیه اختصاصیاش را به دووم بدهد. لوکی با یک فرد آزگاردی به نام «اندریک» صحبت کرد. اندریک شمشیر خود را به لوکی نشان داد و بعد به او گفت که برنامه دارد تا این شمشیر را یک روز به فرزند پسر خود بدهد؛ با اینکه او نهتنها هنوز هیچ پسری نداشت، بلکه هیچ زنی هم در زندگی او نبود. لوکی از اندریک خواست تا با او بیاید و بعد لوکی طلسمی را روی او اجرا کرد که باعث شد او به خواب برود.
فردی به نام «بیل» قصد داشت برای صحبت کردن با بالدر به سراغ او برود. در حین مسیری که به سمت بالدر میرفت، صدای دادی به گوشش رسید. زمانی که او تصمیم گرفت که ببیند چه اتفاقی در حال رخ دادن است، صدای لوکی و دووم را شنید و متوجه شد که آنها چه نقشههایی دارند. لوکی از اندریک استفاده کرد تا هدیهای برای دووم باشد. دووم قصد داش با استفاده از بدن اندریک، خود را جاودانه کند؛ درست همانند دیگر مردم سرزمین آزگارد. در همان لحظه، لوکی متوجه حضور بیل شد، او در طی زمانی که آنها در حال صحبت کردن دربارهی نقشهشان بودند، او در حال تماشای آنها بود. به همین دلیل لوکی سه تن از آزگاردیهای سرکش را به دنبال او فرستاد. بیل بهشدت تلاش کرد تا با آنها مبارزه کند و آنها را شکست دهد اما توسط یکی از جنگجویان برجستهی آزگاردی مورد اصابت خنجری در ناحیهی روده قرار گرفت.
- قرارهای دنیای زیرزمینی و حمله به آزگارد:
میتوان گفت که شخصیت لوکی، اصلیترین و شاید اولین دلیل شکلگیری تیم ابرقهرمانی انتقام جویان بود
لوکی روح نوکرهایی را که توسط بالدر، آن هم برای دفاع از خود کشته شده بودند، دستگیر کرد. او از این روحها به عنوان یک طعمه استفاده کرد و به ملاقات «Dsir» رفت و آنها را شکست داد. بعد از شکست، لوکی آنها را به عنوان بردههای خود گرفت تا برای ۱۰۱ روز به مفیستو تقدیم کند. بعد از اینکه لوکی با مفیستو و همچنین دخترش هلا قراری گذاشت، دیگر از مرزهایی که مرگ برای او قرار داده بود، آزاد شد و دیگر از مردن ترسی نداشت. لوکی اخیرا به خاطر اقداماتی که در سرزمین لاتوریا انجام داده بود و همچنین دخالتش در حمله به آزگارد، توسط بالدر از آزگارد تبعید و بیرون انداخته شده بود.
این خدای شرارتِ شاخدار آخرین بار در جایی دیده شد که قصد داشت در بالای بقایای سرزمین آزگارد به سنتری/ووید دیوانه حمله کند. همین اقدام میتوانست یک راه برای جعل کردن مرگ خودش باشد. حرفهای ظاهرا پایانی لوکی، «متاسفم، برادر» بود. با توجه به اینکه او قرارهایی در دنیای زیرزمینی و جهنم بسته بود، منطقی است که مرگ او را باور نکنیم و بدانیم که او باز هم در آیندهای نزدیک بازمیگردد.
- احیا:
بعد از اتفاقات جریان حمله به آزگارد، ثور بهشدت از مرگ برادرش لوکی ناراحت بود و به عزاداری پرداخت. بعد از آن، طولی نکشید که تصمیم گرفت او را به زندگی بازگرداند. در زندگی جدید، لوکی بدن یک کلاهبردار خیابانی و پاریسی به نام «Serrure» را در اختیار داشت؛ کلمهای که به معنی لاک بود. سرور هیچ ایدهای نداشت که در گذشته چه کسی بوده یا چگونه به این زندگی دست پیدا کرده است. در عوض، او همچنان به زندگی خود ادامه داد. او در حالی که در مقابل مردم حقههایی را به نمایش میگذاشت، جیب آنها را هم دستبرد میزد. ثور با جسم جدید لوکی روبهرو شد اما از آنجایی که سرور اصلا ثور را نمیشناخت (مخصوصا در قالب یک انسان عادی)، تلاش کرد تا از او هم دزدی کند. با این حال، ثور به نقشهی لوکی پی برد و دزدهایی که در آن معرکه حضور داشتند، دستگیر کرد. بعد از آن، ثور به دنبال سرور رفت و بعد از مدتی تعقیب و گریز توانست به او برسد. ثور بالاخره توانست این پسر را در رابطه با هویت اصلیاش قانع کند و حقیقتش را دربارهی خدای شرارت بودنش به او گفت. ثور بالاخره لوکی را به خانه و آزگارد نابود شده برد. زمانی که لوکی از وجود و حضور اودین با خبر شد، بهشدت ترسید و از او فرار کرد. او میدانست که اودین اگر او را ببیند، از بازگشتش راضی نخواهد بود و بدون شک او را نابود خواهد کرد. لوکی در حال فرار کردن به سمت آیرون من بود که توسط ثور متوقف شد. او دلایل خود را برای بازگرداندن این حقهباز، عنوان کرد.
- سفر به رمز و راز:
لوکی برای اینکه از مخالفت شهروندان سرزمین آزگارد جلوگیری کند، اعلام کرد، قصد او این بود که به دنیای انسانها سفر کند و راه و روشهای آنها را بیاموزد؛ دلیلی که ثور هم آن را تایید کرد. با این حال، پیش از اینکه این سخنرانی به پایان برسد، یک پرنده پیامآور در اتاقهای او منفجر شد، آن هم در حالی که قصد داشت کلیدی را به لوکی برساند. در همین برهه زمانی، لوکی پیامی از پژواک روحی خودِ سابقش دریافت کرد؛ پیامی که عنوان میکرد، مرگ لوکی که با دستان وید اتفاق افتاد، تنها بخشی از یک نقشهی بزرگ مرگ و تولد دوباره است و آن نسخهی کودک لوکی میبایست این برنامه را به پایان برساند. با این حال، لوکی قبول نکرد که این مسیر را بپذیرد و دوست داشت که شخص خودش باشد. او روح خود سابقش را تبدیل به یک فرد دیگر به نام «ایکول» کرد. زمانی که او در حال بازگشت به زمین بود، متوجه شد که اودین در حال برخورد کردن با ثور است.
لوکی توانایی این را دارد که خود را به شکل حیوانات مختلف هم در بیارود
بعد از اینکه از طریق وحیای بازگشت سرپنت اعلام شد، ثور هوش و ذکاوت اودین را در رابطه با مسئلهی نابود کردن میدگارد به چالش کشید. اودین که پسر خود را اینگونه دید، او را زندانی کرد و در همین حین، خودش ارتشی از مردم آزگارد را جمعآوری کرد تا تمام دنیا را از وجود سرپنتها پاک کنند؛ تحت هر شرایطی و قیمت آن اصلا مهم نبود. در همین حین، لوکی که اصلا با تصمیمات اودین موافق نبود، زیرِ دستِ ولستگ کار میکرد و دستورهای از قبیل تمیز کردن اصطبل بزهای ثور را تمیز کند؛ همین موضوع باعث میشد که او از خطر و دردسر دور باشد. اما مهمترین وظیفهای که ولستگ داشت، این بود که لوکی را از مداخله در برنامههای اودین تا جایی که میتواند دور کند. در همین لحظه، ایکول توانست لوکی را متقاعد کند که اگر اودین این مسیر احمقانه و مسخره را ادامه دهد، قطعا پایان همهی آنها خیلی زود فرا میرسد به همین دلیل لوکی بهسرعت فرار کرد. لوکی با استفاده از پشمهای یکی از بزها، به سمت ریشههای درخت دنیا پایین آمد و قصد داشت از زن اهل نورسی که در آنجا زندگی میکرد، سوالاتی بپرسد. این وضعیتی که پیش آمده بود، باعث شد که لوکی به گریه بیوفتد زیرا نمیدانست که کدام مسیر از همه بهتر است تا آن را دنبال کند. به همین دلیل به سراغ ثور رفت و قصد داشت با او مشورت کند. او به درون سلول ثور رفت تا از او درخواست کمک کند. لوکی از برادر خود سوال کرد که اگر او مجبور میشد تا اجازه دهد که یک اتفاق بد رخ دهد تا از پیش آمدن یک اتفاق بدتر جلوگیری کند، چه کار میکرد؟ حتی اگر به قیمت همه چیز تمام شود. با پاسخی که ثور داده بود، لوکی تصمیم گرفت تا یکی از گرگهایی را که در هل زندانی بودند آزاد و از آن استفاده کند. او اعلام کرد که پیش از رفتن به دنیای هلا، به یک شخصیت برجسته و مهم دیگر هم نیاز دارد.
زمانی که لوکی به آنجا رسید، آنها کارهای خود را برای ساخت و طرح ریزی یک نقشهی غیرممکن با یکدیگر آغاز کردند. لوکی در پایان بازی خود توانست کنترل «دیزیر» قدرتمند، خدای جنگ مرده یعنی تیر و همچنین زره قدرتمند نابودگر را هم بهدست بیاورد. هلا برای اینکه کمک بیشتری به لوکی کرده باشد، خدمتکار خود یعنی لیاه را هم به دنبال او فرستاد تا در این مسیر به لوکی کمک کند. جالب است بدانید که این تیم لوکی یا همان «Magic Secret Action Squad»، نامی که خودش روی این تیم گذاشته بود، هیچ چیزی جز یک حواس پرتی برای نقشهی بزرگتر او به حساب نمیآمد. لوکی قصد داشت تا با استفاده از سایهی شمشیر فوقالعاده قدرتمند سورت و با دستان ثور، افسانهی آزگاردیها را بازنویسی کند و سرپنتها را به سقوط بکشاند. سایهی این شمشیر گرگ و میش، واقعا یکی از قدرتمندترین اشیائی است که در جهان یافت میشود. در نهایت هم ثور مجبور شد تا این سرپنتها را خودش از بین ببرد اما به قیمت جانش تمام شد.
- انتقام جویان جوان:
زمانی که ویکن و «هالکلینگ» توسط یک مزاحم درون بعدی به نام «مادر» دستگیر شدند، لوکی به سراغ آنها رفت تا این دو را از آن زندان نجات دهد. آنها اعتراف کردند که در مسیر شکست این موجود، نیاز به کمک دارند اما با توجه به اینکه از لوکی شناخت داشتند، نمیتوانستند به او اعتماد کنند. آنها به آزگارد رفتند و با پدر لوکی ملاقات کردند. با کمک «خانم آمریکا»، این تیم به سمت شهر نیویورک فرار کردند اما یک بار دیگر توسط این مزاحم دستگیر شدند.
آنها توسط «کیت بیشاپ» و «نوه-وار» نجات یافتند توسط مردم نیویورک مورد حمله قرار گرفتند؛ کسانی که تحت کنترل مادر بودند. این تیم به سمت پارک مرکزی فرار کردند تا تعداد مردم اطراف را به حداقل برسانند. زمانی که آنها به آنجا رسیدند، لوکی به تیم گفت که تنها گزینهی آنها این است که یا ویکن را بکشند یا به لوکی اجازه دهند که قدرتهای ویکن را برای ۱۰ دقیقه قرض بگیرد تا آنها را نجات دهد. از آنجایی که آنها گزینه دیگری نداشتند، ویکن پذیرفت و لوکی بهسرعت به جای دیگری تله پورت کرد. اینگونه به نظر میرسید که لوکی آنها را تنها گذاشته تا خودشان به تنهایی با این مزاحم روبهرو شوند.
لوکی میتواند نسخههای کپی زیادی از جسم خود تولید کند و دشمن خود را به اشتباه بیاندازد
با اینکه لوکی در ابتدا قصد داشت که این تیم را رها کند اما طولی نکشید که تصمیم گرفت دوباره به سمت آنها بازگردد. زمانی که لوکی بازگشت، این موجود را شکست داد اما تیم مجبور بودند که نیویورک را ترک کنند زیرا طلسم ویکن هنوز دستنخورده باقی مانده بود. در حالی که بقیه اعضای تیم مشغول بودند، لوکی به ملاقات مادر رفت و اعلام کرد که او برای تمامی این اتفاقات نقشه کشیده بود. او قصد داشت به طریقی قدرتهای بزرگ ویکن را بهدست بیاورد تا بتواند باری دیگر تواناییهایی را که بعد از تجدید حیات از دست داده بود، در اختیار بگیرد.
این تیم در شرایطی قرار گرفته بودند که نه ویکن و نه لوکی آنقدر قدرتمند بودند که با مادر مبارزه کنند. برای اینکه قدرتهای لوکی افزایش پیدا کند، ویکن سن جسم لوکی را کاهش داد تا بتواند قدرتهای او را افزایش دهد. حال آنها میتوانست به همراه لیاه که بهتازگی به تیم پیوسته بود، مادر را شکست دهند. این گروه به بعد مادر رفتند تا همه چیز را یک بار برای همیشه از بین ببرند. طولی نکشید که لوکی متوجه شد، لیاه تنها توهمی محسوب میشود که توسط ناخودآگاه خودش ایجاد شده است. زمانی که لیاه بالاخره ناپدید شد، تیم فرصت این را پیدا کردند که مادر را شکست دهند.
- انتقام جویان و تیم مردان ایکس: اکسیس:
بعد از اولین دوباره مبارزه بین قهرمانان و «یورش سرخ»، مبارزهای که در آن تنها آیرون من جانِ سالم به در برد و بقیه سقوط کردند، «مگنیتو» تصمیم گرفت که به سمت جینوشا فرار کند. او تلاشهای خود برای جمعآوری گروه جدیدی از ابرشرورها را آغاز کرد. او «سیبر توث»، «مستیک»، «کارنیج»، «هاب گابلین»، «جک اولنترن»، « ساحره»، ددپول، دکتر دووم و لوکی را به تیم خود آورد. این تیم به سمت جینوشا رفت و با یورش سرخ مبارزه کرد. این شرورها توانستند نگهبانان حریف را شکست دهند (کاری که قهرمانان قادر به انجام آن نبودند). همین موضوع آنقدر یورش سرخ را مشغول نگه داشت که دووم و واندا ماکسیموف بتوانند با یکدیگر کار کنند و با جادوهایی برگرفته از نظم و هرج و مرج، یک روند معکوس ایجاد کنند؛ روندی که باعث میشد یورش سرخ دوباره تبدیل به همان رد اسکال شود. زمانی که این اتفاق رخ داد، شخصیتهای شرور هم ناپدید شدند.
لوکی توانایی این را دارد که اندازهی خود را کوچک کند یا به اندازهی یک غول بزرگ شود
طولی نکشید که لوکی به عنوان «لوکی، مامور اکسیس! خدای قهرمان و حقیقت» باری دیگر ظاهر شد. لوکی که شمشیر گرم را در دست داشت، تغییراتی که بابت آن روند معکوس ایجاد شده بود، حس میکرد و تصیمیم گرفت که آن را بپذیرد. لوکی که دیگر یک قهرمان شده بود، تصمیم گرفت که علامتهای ظاهری خود را تغییر دهد. اولین اقدام قهرمانانه او زمانی اتفاق افتاد که از رخ دادن یک سرقت جلوگیری کرد. لوکی برای اولین بار در طی زندگی طولانیاش، برای اقدامها و اعمالش مورد تحسین قرار گرفت و مردمی که او آنها را نجات داده بود، قهرمان خود را تشویق کردند. لوکی تصمیم گرفت با تمام سرعت خود، به دنبال برادری که معکوس شده بود بگردد. ثور که دیگر در این برهه زمانی هیچ چکشی نداشت، تبدیل به خدای شرارت شده بود و دیگر از تبر خاص جدیدی به نام Jarnbjorn استفاده میکرد. لوکی برای ثور توضیح داد که مردم از او میترسند و نمیخواهند که این آزگاردینی عصبانی شود. ثور که با شنیدن این صحبتها عصبانی شد، به لوکی حمله کرد اما لوکی قصد نداشت با او مبارزه کند به همین دلیل ثور از او پرسید که دلیل کمکهای او چیست. لوکی که دیگر نمیتوانست دروغ بگوید، عنوان کرد که او عاشق برادرش است. با این حال، ثور در پاسخ گفت که او از لوکی نفرت دارد. لوکی که دیگر ناامید و بهشدت ناراحت شده بود، به سراغ اسپایدرمن رفت. اسپایدرمن به او گفت که به همراه استیو راجرز تیمی از شرورهای سابق را جمعآوری کردند؛ کسانی که حالا برعکس شدهاند و تیم جدید انتقام جویان را تشکیل دادهاند. حال این شرورهای سابق میبایست هم انتقام جویان برعکس شده را متوقف کنند و هم مقابل تیم مردان ایکس بایستند.
بعد از گذشت مدتی، سیبر توث به لوکی گفت که آنها قرار است در قالب گروهی، به مبارزه با تیم AXIS of Evil (نسخهی برعکس شدهی انتقام جویان)، آپوکالیپس و مردان ایکس مبارزه کنند. تیم مردان ایکس قصد داشتند تا یک بمب ژنتیکی را منفجر کنند؛ بمبی که تمام افرادی را که دارای ژن ایکس جهش یافتهای نبودند، میکشت. در طی این مبارزهی پایانی، لوکی به ثور که بهشدت تشنهی خون و خشمگین بود طعنه زد و به او گفت که لوکی را به داخل پورتالی که آنها را به ماه میبرد، دنبال کند. ثور که میخواست خون لوکی را بریزد، به وسیلهی چکش خود به سمت برادرش حملهور شد. لوکی متوجه شد که تنها راه برای نجت یافتن این است که چکش میولنیر را بگیرد. همانطور که در این خط داستانی مشخص شد، لوکی در این برهه زمانی «لیاقت» داشت تا بتواند چکش میولنیر را بلند کند و با استفاده از آن، به مبارزه با برادرش بپردازد. این جنگ، نبرد بین میولنیر و Jarnbjorn بود؛ هر دو اسلحهی خاص و قدرتمند ثور. ثور که همچنان خدای رعد و برق به حساب میآمد، یک حجم زیادی از رعد و برقها را فراخواند تا برادر ناتنی خود را نابود کند. اما لوکی که دیگر از میولنیر استفاده میکرد، در مقابل این آسیبها ایمن بود و حتی ثور را هم تا حدودی شکست داد.
در طی این مبارزهی ثور و لوکی روی ماه، اسارلت ویچ به همراه دکتر دووم و همچنین نسخهی برعکس رد اسکال (وایت اسکال به همراه قدرتهای چارلز اگزاویه) با کمک هم تلاش کردند تا اثرات و آسیبی که طلسم معکوس به جا گذاشته بود، به حالت قبل بازگردانند. بعد از این کار، لوکی به همان خویشتن دروغگوی سابق خود بازگشت و از آنجایی که او دیگر لیاقت نداشت میولنیر از دستش افتاد. زمانی که ثور به همان خویشتن سابقش بازگشت، اصلا به یاد نمیآورد که چه کاری کرده یا چرا بر روی ماه قرار دارد. لوکی تلاش کرد تا او را نسبت به حقایقی که رخ داده بود و همچنین لیاقتش در بلند کردن میولنیر، قانع کند. اما ثور اصلا حرفهای برادر خود را قبول نمیکرد به همین دلیل لوکی هم به زمین بازگشت. با این که در آن برهه زمانی، شخصیتهای شرور تبدیل به قهرمان شده بودند و کارهای قهرمانی میکردند، اما باز هم به طرز مسخرهای به خاطر کارهایی که انتقام جویان و مردان ایکس برعکس شده انجام داده بودند، سرزنش شدند.
لوکی پسر یک غول یخی به حساب میآید و همین موضوع باعث شده که او قدرت، سرعت، چاپکی، سرعت واکنش، استقامت و دوام ابرانسانی بالایی داشته باشد. لوکی میتواند به راحتی و بدون اینکه از طریق جادو قدرت طبیعی خود را افزایش دهد، چیزی در حدود ۵۰ تن را بلند کند یا فشار دهد. علی رغم اینکه او معمولا تلاش نمیکند تا دشمنان خود را از لحاظ فیزیکی به چالش بکشد، اما میتواند بر دشمنان بسیار قویای غلبه کند یا ضربهی بسیار قدرتمندی را به یک ساختمان وارد و باعث نابود شدن آن بشود؛ آن هم تنها با یک ضربه. او میتواند در مقابل گلولهها جای خالی بدهد، حداکثر به مدت ۲۴ ساعت به طور مداوم مبارزه کند پیش از اینکه حتی هیچ احساس خستگیای در او به وجود بیاید و دارای فاکتور بهبودی ابرانسانی فوقالعادهای است. همانطور که بالاتر هم اشاره شد، لوکی دارای مقاومت ابرانسانی است و به همین دلیل او میتواند در مقابل انفجارهای پر انرژی قدرتمندی مقاومت کند، از ارتفاعات بلند به پایین بیوفتد، دما و فشارهای شدید و همچنین نیروهای تاثیرگذار قدرتمند را تحمل کند. او همچنین در مقابل بیماریهای انسانی و سموم ایمن است.
او حتی اخیرا قدرت جاودانگی را هم بهدست آورده است. البته این موارد به این معنی نیست که او در مقابل آسیب مصون است. اغلب اوقات او لقب یک نابغه را دریافت میکند و زمانی که بحث از هوش و نبوغ به میان میآید، اودین اعتقاد دارد که لوکی در لیست نابغههای آزگارد، میتواند رتبهی دوم را داشته باشد. علاوه بر این، لوکی به طور به خصوص در زمینهی اجبار و ترغیب استعداد زیادی دارد و اغلب میتواند از این توانایی در گیج کردن، منصرف کردن و همچنین ضعیف کردن دشمنان خود استفاده کند. او بارها و بارها تلاش کرد تا ثور را به قتل برساند اما نقشههایش خراب میشد. برخی اوقات حتی بزرگترین نقشههای لوکی هم به خاطر وسواس بسیار زیادی که نسبت به تحقیر و نابود کردن ثور داشت، از بین میرفت. او حتی اعتراف کرده که به جای حکومت در دنیاها و تسخیر ملتهای بیگانه، او فقط و فقط دوست دارد ثور را عذاب بدهد.
اگر لوکی در هر ۹ عالم، بزرگترین و ماهرترین جادوگر به حساب نیاید، قطعا در آزگارد اولین و بزرگترین جادوگر است. گفته شده که قدرت جادویی او، از دو نقطه سرچشمه میگیرد؛ توانایی ذاتی او در دستکاری انرژی آزگاردی و همچنین دانش بسیار زیادی که در رابطه با جادوگری دارد. تواناییهایی که لوکی تا به امروز از خود نشان داده، دستکاری و استفاده از انرژی، پرواز، تله پورت کردن، دستکاری ماده، افزایش تواناییها و ویژگیهای فیزیکی و غیره است. لوکی میتواند با ذهن خود اشیاء را بلند کند و همین یک مورد قدرت به نظر میرسد که میتواند در طبیعت نابودی و هرج و مرج به وجود بیاورد. او حتی میتواند به انسانها یا اشیاء تواناییهای ابرانسانی ببخشد. او توانسته قدرت تله پاتی سطح پایین خود را به جایی برساند که به راحتی ثور را شکست دهد. لوکی توانایی این را دارد که توهمهایی را ایجاد کند و با استفاده از آن تمام شهرها و حتی سورت را هم فریب دهد. او از لحاظ تله پاتیکی توانسته با یک اسکرال که در اعماق فضا قرار داشت، ارتباط برقرار کند؛ این در حالی بود که خودش در زندان قرار داشت. او در گذشته ابرها را به اژدها و یک ماشین را به بستنی تبدیل کرده است. لوکی همچنین میتواند قدرتهای خود را فرد دیگری منتقل کند و این کار را با ثور و سیلور سرفر هم کرده است. تقریبا میتوان گفت که هیچ محدودیتی برای کارهایی که لوکی میتواند با استفاده از جادو انجام دهد، وجود ندارد. با این حال، اعتقاد بر این است که جادوی او کمی بر روی زمین ضعیف میشود زیرا تمام مردم آزگارد کمی بر روی زمین ضعیف میشوند و قدرتهای خود را از دست میدهند.
تجهیزات:
علاوه بر قدرتهای ذاتی، لوکی چندین شیء جادویی هم در اختیار دارد که از آنها استفاده میکند. این اشیاء عبارتند از سنگهای نورن، شلاق جادویی، یک شمشیر ویژه آتشین و یک خنجر که با میولنیر برابری میکند. البته اشیاء جادویی لوکی تنها به همین موارد ختم نمیشود. اغلب اوقات، او این اشیاء را صدا میکند تا در مبارزههایش به او کمک کنند؛ هرچند که به نظر میرسد تنها سنگهای نورن و همچنین شمشیر آتشین از دهه ۸۰ ظاهر شدهاند.
او در حال حاضر تا حد زیاد و گستردهای از شمشیر حقیقت به نام «گرم» استفاده میکند. این شمشیر قبلا به زیگورد آزگاردی تعلق داشت. این شمشیر هر کسی را که آن را به کار میگیرد، مجبور میکند که حقیقت را به زبان بیاورد.
در انتها به انیمیشنها، فیلمها و بازیهایی اشاره میکنیم که شخصیت لوکی لافی سان در آن حضور داشت:
- انیمه Marvel Disk Wars: The Avengers محصول سال ۲۰۱۴ با صداپیشگی کریسپین فریمن
- فیلم Thor محصول سال ۲۰۱۱ با بازی تام هیدلستون
- فیلم The Avengers محصول سال ۲۰۱۲ با بازی تام هیدلستون
- فیلم Thor: The Dark World محصول سال ۲۰۱۳ با بازی تام هیدلستون
- فیلم Thor: Ragnarok محصول سال ۲۰۱۷ با بازی تام هیدلستون
- فیلم Avengers: Infinity War محصول سال ۲۰۱۸ با بازی تام هیدلستون
- بازی Marvel: Ultimate Alliance محصول سال ۲۰۱۴
- بازی Marvel: Avengers Alliance محصول سال ۲۰۱۲
- بازی Marvel Super Hero Squad Online محصول سال ۲۰۱۱ و ۲۰۱۲
- بازی LEGO Marvel Super Heroes محصول سال ۲۰۱۳
- بازی Marvel Heroes محصول سال ۲۰۱۳
- انیمیشن سریالی The Marvel Super Heroes محصول سال ۱۹۶۶ با صداپیشگی لن کارلوس
- انیمیشن سریالی Spider-Man and His Amazing Friends محصول سال ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۳ با صداپیشگی جان استیونسن
- انیمیشن سریالی The Super Hero Squad Show محصول سال ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۱ با صداپیشگی تد بیاسلی
- انیمیشن سریالی The Avengers: Earth's Mightiest Heroes! محصول سال ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۳
- انیمیشن سریالی Ultimate Spider-Man محصول سال ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۷
- انیمیشن سریالی Avengers Assemble محصول سال ۲۰۱۳ تاکنون با صداپیشگی تروی بیکر
مهمترین کتابهای کمیک این شخصیت در کمپانی مارول:
- سری کتاب کمیک Journey into Mystery
- سری کتاب کمیک Siege
- ولوم دوم سری کتاب کمیک Young Avengers
- سری کتاب کمیک Loki: Agent of Asgard
- سری کتاب کمیک Vote Loki
نظرات