موشکافی نما به نما تیتراژ فصل هشتم سریال Game of Thrones
(این مقاله، بخشهایی از داستان سریال Game of Thrones، از نخستین اپیزود فصل اولش تا پایان دومین قسمت فصل هشتم آن را اسپویل میکند)
Game of Thrones برای مهیا کردن لحظات آغازین ۷۳ قسمت خود، از ۴۱ تیتراژ متفاوت بهره برده است
تا لحظهی نگارش این مقاله، شصتونه قسمتِ سریال Game of Thrones از شبکهی HBO پخش شدهاند که بهصورت کلی، از ۳۷ تیتراژ متفاوت بهره میبرند. ویدیوهایی کاملا متناسب با تاریخ وستروس و اِسوس که بیننده را بارها و بارها، با مکانها، جغرافیا و اتفاقاتی که در طول داستان انتظار او را خواهند کشید، آشنا میسازد. ترکیبِ موسیقیِ فراموشناشدنی خلقشده توسط رامین جوادی با تصاویر بهخصوصی که شرکتهای Elastic ،a52 و Rock Paper Scissors در همکاری با یکدیگر برای این سریال به وجود آوردند، همان چیزی بود که مدیوم تلویزیون را تحت تاثیرش قرار داد و باعث شد خیلیها بیشتر از همیشه، برای ساخت تیتراژ سریالهایشان، وقت و هزینه به خرج بدهند.
بااینحال، فصل هشتم سریال که از نظر تعداد قسمتها کوتاهترین، از منظر داشتن اپیزودهایی بهشدت بلند بهترین و از نظر هزینه هم پرخرجترین فصل در تاریخ آن به شمار میرود، برای تیتراژهایش هم بودجه و امکانات بیشتری دریافت کرد. دیوید بنیاف و دی. بی. وایس شورانرهای سریال، همزمان با کلید خوردن پروسهی آفرینش سختترین فصل «بازی تاج و تخت» از نظر تولیدی، نزد کارکنان شرکت Elastic رفتند و گفتند آنها باید به هدفِ آفرینش اثری لایق قرار گرفتن در ثانیههای آغازین اپیزودهای فصل هشتم، سراغِ کوشش برای اعمالِ بهترین و دیوانهوارترین ایدههایشان بروند و حتی میتوانند در جریان جزئیاتِ داستانی بیشتری قرار بگیرند. همین هم تیتراژی را پدید آورد که هماندازه با وفاداریاش به تیتراژهای هفت فصل پیشین، متفاوت، جدید و جسورانه هم هست و آنقدر ایستراگها و نکات پنهانشدهی زیادی دارد که لیاقت یک مقالهی جداگانه برای موشکافی شدن را داشته باشد؛ از نخستین نما، تا آخرین نمایَش.
اولین نمای تیتراژ، یک تصویر کامل از سکانس پایانی و فوقالعادهی فصل هفتم سریال را تقدیممان میکند
تیتراژ فصل هشتم به مانند اجدادش، با نمایشِ اسطرلابِ معروف قرارگرفته در سیتادل، شروع میشود؛ ابزاری فلزی که موقع چرخشش در تیتراژهای هفت فصل قبلی، میتوانستیم مهمترین اتفاقهای پیشآمده در تاریخ جهانِ خلقشده توسط مارتین همچون نابودیِ والریا، شورش رابرت و تکیه دادن او به تخت آهنین را ببینیم و اینبار، با نسخهای بهروزشده از آن روبهرو هستیم. نسخهای که حالا فرصت نگاه انداختن به تاریخی را تقدیممان میکند که شخصیتهای محبوب و منفوری که در طول این ده سال آنها را شناختهایم، ذرهذرهاش را رقم زدهاند. اولین نقش سمبلیکِ حاضر روی اسطرلاب هم تخریب دیوار توسط شاهِ شب را نشان میدهد. در نمایی که میتوان درونش او را سوار بر ویسریون و مشغولِ تخریب دیوارِ قرارگرفته مابین زندگان و مردگان دید و جزئیاتِ فوقالعادهای همچون حضور وایتها (مردگانِ زنده شدهای که با سوزانده شدن جان میدهند) و وایتواکرها (انسانهایی یکیشده با یخ که فقط فولاد والریایی و دراگونگلس، آنها را از پا درمیآورند) در مقابل دیوار و انتظار کشیدنشان برای تخریب آن توسط نایتکینگ را شامل میشود. طوری که تصویر روبهرویتان، یک بازسازیِ کامل از سکانس پایانی و فوقالعادهی فصل هفتم سریال باشد.
حتی با کمی دقتِ بیشتر به گوشههای این تصویر، میتوان متوجهِ کلاغهای در حال پروازی شد که برندون استارک یعنی کلاغ سهچشم جدید دنیا، بهعنوان یک وارگ آنها را در کنترل خود درآورد و اینگونه توانست، شاهد وارد شدنِ ارتشِ زمستان بیپایان به سرزمین انسانها باشد. وجود چنین جزئیات دقیقی در سرتاسر تیتراژ، حاصل آن است که به سبب وارد شدنِ قصهی «بازی تاج و تخت» به فاز جمعبندی، به شکل منطقی حالا اکثر شخصیتها بهجای پخش بودن در دنیایی بزرگ، درون دو یا نهایتا سه بخش مهمتر از جهان برای آنها همچون وینترفل و بارانداز پادشاه، جمع شدهاند. پس تیم سازندهی تیتراژ هم فرصت این را داشته است که بهجای ساختن موارد بیشتر با جزئیات کمتر، حداقلیترین مکانها و اجسام را با حداکثرِ جزئیات، بیافریند.
این موضوع، دربارهی سازندگان سکانسهای مختلف سریال هم صدق میکند. چرا که مثلا تا وقتی داستان در هر اپیزود پا به ده منطقهی متفاوت میگذاشت، وجود پنج لوکیشنِ قابل فیلمبرداری که فیلمبردارها همیشه وینترفل را به کمکشان به تصویر میکشیدند، برای پیش بردن داستانگویی کافی بود. ولی آنها برای فصل هشتم، آنقدر به ذرهذرهی قلعهی استارکها احتیاج داشتهاند که عملا یک قلعه در ابعاد واقعی را برای فیلمبرداریشان آفریدند. علت بیان این مورد در چنین مقالهای چیست؟ همین که با درنظرگرفتن چنین اطلاعاتی است که میتوانیم بفهمیم چرا حرکت جذاب تیتراژ هم به سمت کمیت کمتر و کیفیت بیشتر، منطقی بوده است و خواهد بود.
پس از پخش اولین شکلِ سمبلیکِ حاضر روی اسطرلاب، تیتراژ پایینتر میرود و محل تخریب دیوار هشت هزار سالهای را که جادوی خاصی برای حفاظت از سرزمین انسانهای زنده در مقابل مردهها داشت، نشانمان میدهد. این تصویر، شاید باتوجهبه زاویهی دید ما در هنگام پخش سکانس پایانی فصل هفت، دقیقترین جلوهی ارائهشده از چگونگیِ تخریب دیوار را در نقطهای که پیشتر قلعهی Eastwatch-by-the-Sea (ایستواچ، کنار دریا) در آنجا قرار داشت، تقدیممان کرده باشد. تصویری از تخریب دیوارِ بناشده توسط برندونِ معمار پس از پایان یافتن جنگ نخستین انسانها با فرزندان جنگل، که لرد ادارد استارک برای آرام کردنِ آریا پس از شکستن پاهای برن، به دخترش میگفت که برادر کوچکترش میتواند مثل او یعنی یکی از اسطورههای بسیار بسیار قدیمیِ این دنیا، یک روز دستور ساخت قلعهها و ساختمانهای بزرگ را صادر کند.
هر شش قسمت فصل پایانی، از شش تیتراژ با تفاوتهای جزئی و در عین حال پراهمیت، استفاده میکنند
در ادامهی تیتراژ، به یکی از اجزای متحرک آن میرسیم که در طول پخش اپیزودهای گوناگون، پیشرویِ بیشتر و بیشترِ ارتش شاه شب را به تصویر میکشد. بهگونهای که با نمایشِ تبدیل شدنِ برفهای سفید به یخهای آبیرنگ، مخاطب بفهمد که در لحظهی آغاز هر اپیزود، شاه شب و لشگرش تا کدام نقطه از قلمروی انسانها را به تصرف خویش درآوردهاند. شش قسمت فصل هشت، شش تیتراژ متفاوت دارند و مثلا یکی از تفاوتهای تیتراژ قسمتهای Winterfell و A Knight of the Seven Kingdoms با یکدیگر، در متوقف شدنِ مستطیلهای آبیرنگ در لستهارت درون اولی و نزدیکتر شدنِ شدید آنها به دژ استارکها در دومی است. حرکتی برداشتشده از برخی بازیهای رومیزی خاص که با چینش مهرههای رنگی روی نقشه، میزان پیشروی ارتشهای هر بازیکن را نشان میدهند و احتمالا پیش از آغاز سومین قسمت فصل هشت، به محاصرهی وینترفل توسط کاشیهای آبی، منتهی میشود.
یکی از بزرگترین سوالاتِ پاسخ دادهشده در اولین شماره از سری مقالات «پرسش و پاسخ» اپیزودیک زومجی برای موشکافیِ دقیقتر قسمت به قسمت فصل هشتم، به این برمیگشت که شکلِ مارپیچگونهی ترسیمشده توسط شاه شب روی دیوار لستهارت، میتواند چه معنایی داشته باشد. اما کمتر کسی به این دقت کرده بود که در تیتراژ فصل هشتم، ما Last Hearth را قراگرفته روی شکلی دقیقا مشابه در نقشه میبینیم.
پس احتمالا با دقت به تصویر بالا، متوجه یکی دیگر از کدهای تصویریِ تیتراژهای هشتمین فصل سریال هم میشوید. جلوهای چرخشی و مارپیچمانند اگر یکی از قلعههایی که میشناسیم رویشان قرار بگیرد، متوجه میشویم که همهی ساکنان آن مکان توسط وایتواکرها، سلاخی شدهاند و دیگر نمیشود بین دیوارهایش، اثری از حیاتِ انسانی را پیدا کرد.
وقتی تیتراژ خودش را به وینترفل و جنگل خدایان میرساند، ما نسخهای از درخت Weirwood بزرگ قلعه را میبینیم که حالا از همیشه عظیمتر و پربارتر به نظر میرسد. این درخت در تیتراژهای هفت فصل قبلی، شاخ و برگهای بسیار کمتری داشت و حالا انگار دارد نهایت قدرتش را نشان تماشاگران میدهد؛ چیزی که میتواند استعارهای از رسیدن استارکها به حداکثر قدرتشان پس از مدتها باشد یا به افزایش ارزش این درختان در سرتاسر دنیا به خاطر تولد کلاغ سهچشم جدید یعنی برن، اشاره کند. چرا که درختان Weirwood در اصل بهعنوان دریچههایی به نقاط گوناگون دنیا معرفی میشوند که کلاغِ سهچشم از آنها قدرت میگیرد و میتواند ازطریق چشمانِ ترسیمشده رویشان، نقاط گوناگون جهان را از نظر بگذراند. پس رشد و نمو درخت، میتواند خبر از افزایش قدرت برندون هم بدهد. کسی که قرار است باتوجهبه نقشهای که دارد، در جنگل خدایان (بخوانید نقطهای که اوج قدرتش را احتمالا با حضور در آن خواهد داشت)، روبهروی نایتکینگ، قرار بگیرد.
راستی، دقت کردهاید که در تیتراژ این فصل هم چه قدر علائم خاندانهای متفاوت، به زیبایی و با جذابیت خیرهکننده، درکنار نام بازیگرانی که هرکدامشان وظیفهی اجرای شخصیتی متعلق به خاندانی بهخصوص را دارند، قرار میگیرند؟ جالبتر هم اینکه نام کیت هرینگتون (بازیگر نقش جان اسنو یا همان ایگان تارگرین ششم)، همچنان در تیتراژهای دو قسمت اول فصل هشتم، درکنار نماد دایرولف استارکها (نه اژدهای تارگرینها) نقش میبندد. موردی جزئی که میتواند به وفاداریِ بیشتر وی به خانوادهی قدیمیاش در انتهای کار، اشاره کند.
چرخدندههای قرارگرفته در تالار اصلی گفتوگوی وینترفل، احتمالا خبر از تمام بحثهای سفتوسخت و خشکی میدهند که باید در همین نقطه، به سرانجام برسند
درون لحظات بعدی، تیتراژ فصل هشتم بهجای نمایش همهچیز از بیرون و محدود کردنِ خودش به ساختار میز اگان فاتح در دراگوناستون، بالاخره وارد محلهای پراهمیت میشود و چشمان مخاطب را با عناصری کلیدی از داستان فصل هشت، آشنا میکند. مثلا ساختار چرخدندههای قرارگرفته در تالار اصلی وینترفل، احتمالا خبر از تمام بحثهای سفتوسخت و خشکی دارد که باید در همین نقطه به سرانجام برسند و رخدادهایی مهم در داستان اثر را شکل بدهند. بعد از این، تیتراژ قدم به سردابههایی میگذارد که در مقالهی «پرسش و پاسخ: قسمت دوم فصل هشتم سریال Game of Thrones»، از پررنگ شدن احتمالیشان در قسمت سوم گفته بودم. ولی قبل از رفتن به سراغ توضیحات بیشتر، میشود با نگاه انداختنِ دقیق به چرخدندههای حاضر در تصویر اول و کمی جملهسازی معاندانه، پیشنهادی عالی را تقدیم مخالفانِ مطلقِ «بازی تاج و تخت» کرد. آن پیشنهاد هم چیزی نیست جز اینکه بهجای آزار رساندن به خودشان با دیدن تکتک قسمتهای فصل هشتم، نظر منفیشان را با جملهای شبیه به «چرخدندههای حاضر در سالن وینترفل درون تیتراژ سریال، شاید تصویری از داستانگویی ماشینی و مکانیکی و کار راهانداز آن باشد که دیگر هیچ عنصر لایق تحسینی در داستانگویی را شامل نمیشود» به همگان ابراز کنند و بعد هم برای ابد، دیدن Game of Thrones را کنار بگذارند.
فارغ از اینها اما در ادامهی حرکت دوربین درون سردابهها، به سرعت متوجه میشویم که مهمترین عنصر تصویریِ به نمایش درآمده از آنها، چیزی نیست جز مجسمهی لیانا استارک. مجسمهای که در قسمت اول فصل هشت، جان اسنو در نزدیکیهایش متوجه هویت حقیقی والدین خود شد و در قسمت دوم فصل هشت، دقیقا در مقابل آن، این واقعیتها را به دنریس تارگرین گفت. پس اگر زینپس هم تیتراژهای یکی از چهار قسمت باقیماندهی فصل هشت، روی جسم خاصی که در یک مکان شناختهشده قرار گرفته است، تمرکز کردند، باید سریعا شک کنیم که احتمالا بهزودی در آن نقطهی ویژه، اتفاقی مهم و تأثیرگذار رخ میدهد. هرچند که برای باور کردنِ وجودِ شانسی بسیار بسیار زیاد برای رخ دادن حوادثی فاجعهبار و فراموشناشدنی در سردابههای وینترفل، آنچنان نیازی به توجه به تیتراژ هم وجود ندارد. چون علاوهبر تمام موارد ذکرشده دربارهی آنها در مقالات «پرسش و پاسخ» اپیزودیک و نوشتههایی که در ادامهی همین مقاله به دستتان میرسند، هیچکس فراموش نکرده است که دومین تیزر تریلر فصل هشت، همین سردابهها را در هولناکترین حالتشان نشان میداد؛ در حالتی که زمستان داشت پایش را به درون آنها میگذاشت.
بعد از اینها با بازگشتِ تیتراژ به اسطرلاب و نمایش یک نقشِ ثبتشدهی دیگر روی بدنهی آن، ما فرصت یادآوریِ خاطرات تلخ «عروسی خونین» به خودمان را پیدا میکنیم. نقشی که در وسط آن میشود یک دایرولف بهعنوان نماد خاندان استارکها را دید که سر او را بریدهاند، تیرها ذرهذرهی بدنش را سوراخ کردهاند، از پشت خنجری به به جسم وی فرو شده است و دشمنان بدن نابود شدهاش را نیز از طناب دار، آویزان نگه داشتهاند. جالبتر هم آن که دایرولف مورد بحث، دقیقا درون قلعهی Twins یا همان دژ باستانیِ فریها دیده میشود تا مخاطب را به یاد راب استارک و خیانت و جنایتِ بزرگی که در حق او و خانوادهاش شد، بیاندازد. دایرولفی که دیگر هر بلایی که ممکن بود، بر سرش نازل شد و عقبتر از او مردی پوستکندهشده (نماد خاندان بولتون) به چشم میخورد که سرِ بریده شدهاش را بالا گرفته است. آن مرد، شخصی به جز روس بولتون نیست. قاتل خونسردی که آخرین خنجر را در بدن راب استارک، فرو کرد.
کمی آن طرفتر شیری دیده میشود که انگار همهی اتفاقات را ترتیب داده است و حالا مشغولِ نظاره کردن نقشهاش است. یک شیر (نماد لنیسترها) که ماهی (نماد خاندان تالی) را به دندان کشیده است و با نقشههایش شورش راب استارک را سرکوب کرد، قلعهی ریورران را از دست خانوادهی کتلین تالی (همسر ادارد و مادر راب) بیرون کشید و به دست فریها داد و همزمان با وقوع Red Wedding، از تحقق نقشهاش لذت میبرد. خونتان به جوش آمد نه؟ اکنون به یاد آن سکانسی بیافتید که تیریون اول یک تیر و سپس دو تیر را به سمت تایوین شلیک کرد و در خجالتآورترین وضعیت ممکن، زندگیاش را پایان داد. ای وای که چهقدر مزهی انتقام، شیرین به نظر میآید!
هنگام حرکتِ دوربینِ تیتراژ به سمت King's Landing، یکی از مهمترین نقاط دنیای وستروس با نام دریاچهی «چشم خدا» (God’s Eye) را میشود در شمال «بارانداز پادشاه» و درون ریورلندز، دید. دریاچهای که در میانهی آن، مکانی وجود دارد که مردم از آن با نامِ «جزیرهی چهرهها» (Isle of Faces) یاد میکنند. جزیرهای خالی از سکنه که تعداد زیادی از درختان Weirwood در آن یافت میشوند و فرزندان جنگل و نخستین انسانها درون قسمتی از آن، عهدنامهی صلحشان را به امضا رساندند. حتی برخیها معتقدند نایتکینگ، درون همین جزیره خلق شد. این نقطه از جهان در نقشههای ترسیمشده از روی جزئیات داستانیِ کتابهای جرج آر. آر. مارتین، واقعا بهعنوان جزیرهای محاصرهشده توسط آب، معرفی میشود. ولی واقعیت اینجا است که باتوجهبه تیتراژ سریال، یا مردم به خاطر عدم تواناییشان برای نزدیک شدن به آن متوجه اندک ارتباط مستقیمش با خشکی نشدهاند و آن را با یک جزیره اشتباه گرفتهاند یا دیوید بنیاف و دی. بی. وایس با دلایل داستانی خودشان، در Game of Thrones آن را متفاوت با کتابها، در قد و قامت منطقهای قرارگرفته درون آب که البته راه باریکی برای وارد شدن از خشکی به آن نیز وجود دارد، رسم کردهاند. اگر میپرسید چرا Isle of Faces برای ساکنان وستروس محلی رازآلود به نظر میآید، بهتر است بدانید که از مدتها قبل یعنی زمانیکه هیچکس آن را به یاد نمیآورد، فرقهای مرموز با نام مردان سبز، مشغول محافظت از جزیرهی مورد بحث بودهاند. آدمهایی که برخی آنها را حاصل ازدواج انسانها با فرزندان جنگل میدانند و برخی دیگر ادعا میکنند که جابهجاییشان در جزیره سوار بر گوزنها را دیدهاند!
هرچه که باشد، به نظر میآید که باتوجهبه جدیتِ تیتراژ فصل هشت در نمایش مهمترین مناطق، ممکن است در یکی از چهار قسمت باقیمانده، سازندگان حداقل یکی از مکانهای انتخابشده توسط زومجی در مقالهی «نگاهی به ۱۵ منطقهی برتر و دیدهنشدهی سریال Game of Thrones» که آرزوی دیدنشان در فصل هشتم را داشتیم، برایمان به تصویر بکشد. چون اگر از من میپرسید، باور دارم بنیاف و وایس بیدلیل این شبهِ جزیره را در آن نقطه از نقشه، جای نمیدهند.
یکی از نکات مورد اشاره در مقالهی «پرسش و پاسخ: قسمت اول فصل هشتم سریال Game of Thrones»، این بود که ممکن است شاهِ شب با قرار دادن آن سمبل ترسناک روی دیوار لستهارت، در حال تهدید کردن فرزندان جنگل بوده باشد؛ خالقانش که احتمالا وی بیشتر از همگان، از آنها تنفر دارد. پس غیرمنتظره نیست اگر او بخواهد بعد از نابود کردن انسانها، به جزیرهی چهرهها سفر کند و فرزندان جنگل را در آخرین محل مخفی شدنشان براساس حدسهای طرفداران، بیابد و تکتکشان را از دم تیغ، بگذراند.
کمی بعدتر، در تیتراژ با پرجزئیاتترین نسخه از بارانداز پادشاه مواجه میشویم. شهری که اکنون حتی میتوان بنای تخریبشدهی سپت بیلور را که توسط وایلدفایرهای سرسی و هنگام شنیده شدن یکی از بهترین موسیقیهای متن پخششده در تاریخ تلویزیون یعنی Light of the Seven با خاک یکسان شد، در آن دید.
در صحنهی بعدی تیتراژ میتوان محیط سربازِ ساختهشده توسط سرسی را که نقشهی کل وستروس روی آن ترسیم شده است، تماشا کرد. فارغ از جزئیاتِ خیرهکنندهی تیتراژ در تصویرسازی از چنین محیطی از بالا، یک بار دیگر به یادتان میآورم که سازندگان آن با در نظر داشتن برخی از مهمترین اتفاقات فصل هشتم، ذرهذرهاش را شکل دادهاند و وجود یک محیط خاص و محدود در این ویدیو، خبری تقریبا قطعی مبنی بر اهمیت پیدا کردن شدید آن در ادامهی راه میدهد. ماجرا هم از جایی جالبتر میشود که به یاد بیاوریم براساس صحبتهای یکی از تولیدکنندگان سریال، طرفداران مستقیما از مدتها پیش فهمیدهاند که در فصل هشتم، یکی از مهمترین سکانسها را باید درون همین محیط، به تماشا بنشینند.
یکی از جالبترین و خاصترین نکات پنهانشده در تیتراژ فصل هشتم، به مسیری مربوط میشود که دوربین از ابتدا تا انتهای آن، طی کرده است. به بیان بهتر، برخلاف فصول گذشته که در آنها تیتراژ، نخست به سراغ بارانداز پادشاه میرفت، چند ثانیهی بعد به وینترفل میرسید و در اواخر کار، دیوار را نمایش میداد، در فصل هشتم با تیتراژی روبهرو هستیم که از دیوار آغاز میشود، به لستهارت میرود، به وینترفل میرسد، سردابههای آن را که با افزایش نور صفحه میتوان تخریب شدن جدیشان را دید نشان میدهد، سری به King's Landing میزند، به بالای Red Keep میرسد، از راهرویی مارپیچگونه که تداعیکنندهی همان علامتِ همیشگی وایتواکرها است پایین میرود و در آخر مقابلهی تیراندازِ غولآسای خلقشده توسط کایبرن با جمجمهی بالریونِ خوفناک (اژدهای اگان فاتح) را به نمایش میگذارد. اما چه میشود اگر این مسیر، در حقیقت، به ما دربارهی مسیری که وایتواکرها در طول فصل هشتم طی خواهند کرد، خبر بدهد؟ موجوداتی که اول لستهارت را گرفتند و شاید در قسمت سوم وینترفل را تسخیر کنند و همهی انسانهای زندهمانده در آن را به سمت سردابهها بفرستند. بعد هم حجم قابل توجهی از انسانها درون آن سردابههای در حال تخریب، جان بدهند و عدهای محدود نیز ازطریق یک راه مخفی (که سم درون یک کتاب دربارهاش خوانده است!)، به سمت بارانداز پادشاه بگریزند. در انتها هم شاه شب خودش را با لشگرش به قلعهی Red Keep برساند و آخرین نبردش با بقایای بشریت را در پایتخت وستروس و اصلا مقابل تخت آهنین (Iron Throne)، پیش ببرد.
اما یکی از سناریوهای دیگر مطرحشده دربارهی جنگ وینترفل، چیزی نیست جز آن که اصلا شاه شب در این نبرد حضور پیدا نمیکند و به جایش در قامت لشگری تکنفره، به سمت بارانداز پادشاه یورش میبرد. سوار بر اژدهایش ویسریون و در تلاش برای به خدمت درآوردن انسانهایی که هیچ سلاح و روشی برای مقابله با او ندارند و در بهترین حالت همانگونه که درون تیتراژ میبینیم، شانسشان برای نابودی ویسریون با استفاده از سلاح کایبرن را امتحان میکنند. غافل از آن که اژدهای شاه شب اصلا زنده نیست که بخواهد با اینچیزها، دار فانی را وداع بگوید! البته دربارهی این سناریو که مواجههمان با اشکال مارپیچمانند در بالای Red Keep (که میتوانند استعارهای از حملهی نایتکینگ به این مکان از بالا یعنی سوار بر ویسریون باشد) درون تیتراژ شانس واقعی از آب درآمدنش را چند درصد افزایش میدهد، توضیحات بیشتری وجود دارند که میشود آنها را در مقالهی «پرسش و پاسخ: قسمت دوم فصل هشتم سریال Game of Thrones» خواند تا نوشتهی مقابلتان، به تکرار مکررات، نیافتد.
در یکی از آخرین صحنههای تیتراژ که میشود در طولش تشکیل شدن تخت آهنین به وسیلهی حرکت برخی چرخدندهها را دید، یک بار دیگر همهی ما به یاد سخنان دنریس مبنی بر آن که میخواهد چرخ قدرت را بشکند و حکومت را وارد فاز تازهای کند، میافتیم. برای درک بهتر موضوع، به این فکر کنید که همهی چرخدندههای حاضر در تیتراژ فصل هشت، باید خرد بشوند تا جهانی تازه و واقعا متفاوت، فرصت شکلگیری را بیابد. اما از کجا میدانیم که اصلا امیدی به شکل گرفتن این جهان وجود دارد؟ شکلهای قرارگرفته روی اسطرلاب، چنین امکانی را به ما نشان میدهند. اگر کمی بیشتر به نقشهای اصلی دیدهشده روی اسطرلاب در تیتراژهای فصول قبلی فکر کنید، به یاد میآورید که مهمترینهایشان دو موردی هستند که نابودی والریا و نشستن رابرت روی تخت را نمایش میدهند. نابودی والریا اتفاقی بود که اژدهاسواران را به وستروس آورد و تارگرینها را روی تخت نشاند و وستروس را وارد دورانی تاریخی و تازه با نام «بعد از فتح» کرد. دورانی که حتی شورش رابرت و گرفته شدن تخت آهنین توسط براتیونها نیز تغییری در نام و زمانبندی آن به وجود نیاورد و همچنان وستروس را در چنگال قوانین خود نگه داشته است. با این اوصاف، اَشکالی که بهتازگی روی اسطرلاب قرار گرفتهاند نیز باید درنهایت، آیندهای متفاوت را رقم بزنند. طوری که همگان وقتی که میخواهند از تاریخ معاصر وستروس یاد کنند، عروسی خونین و تخریب دیوار را بهعنوان نقاط عطفی در شکلگیری دوران جدید، در نظر بگیرند. پس شاید همانطور که سنتهای قدیمی با شوالیه شدن برین بهعنوان یک زن شکسته شدند، سنتهای قدیمی حکومتی هم شکسته شوند و در انتهای فصل هشت، وستروس به دورانی تماما جدید، قدم بگذارد. زمانهای که حتی ممکن است مدلِ فرمانرواییِ تماما متفاوتی داشته باشد.
با گذر از تک به تک صحبتها، به آخرین نمای تیتراژ میرسیم که پیچیدهترین سمبلِ حاضر روی آن را نشانمان میدهد. تصویری از اژدهایی بزرگ درکنار سه اژدهای کوچکتر که تمامیشان زیر شهابسنگی در حال حرکت (ستارهی سرخی که در افسانهها به ظهور آزور آهای یا ناجیِ نهایی انسانها در جهان مارتین اشاره میکند) قرار گرفتهاند و عدهای آدمِ پیاده و اسبسوار، مشغول تعظیم کردن به آنها هستند. بسیاری معتقدند این تصویر، یادآور سکانس پایانی فصل اول است که دنریس تارگرین (اژدهای بزرگ) و تولد سه اژدهایش زیر ستارهی سرخِ در حال سقوط را نشان میدهد. سکانسی که در انتهای آن، مردم دوتراکی به دنریس تعظیم کردند و عملا چنین صحنهای را پدید آوردند. ولی این ایده، چند اشکال هم دارد. اولین مورد آن است که سقوط ستارهی سرخ، نخستین بار در فصل دوم سریال دیده شد. یعنی مدتی بعد از تولد اژدهایان دنریس و نه همزمان با رخ دادن این اتفاق. اشکال دوم اما به ماهیت تعظیمکنندگان در شکل ترسیمشده بازمیگردد. چون در لحظهی سجده کردن دوتراکیها به دنریس، هیچکس سوار بر اسب نبود و همگان روی پاهایشان ایستاده بودند.
ممکن است آخرین نقشِ ترسیمشده روی اسطرلاب، نه گذشته که آیندهای نزدیک را به نمایش گذاشته باشد
این وسط ایدهی دومی هم وجود دارد که میگوید با کمی دقت میشود فهمید که تعظیمکنندگان، اصلا انسان نیستند و در حقیقت با فرمشان، دایرولفها و حیواناتی دیگر را به ذهن میآورند. پس این تصویر میتواند اتفاقی را نمایش دهد که هنوز رخ نداده است و در اپیزودهای آتی از راه میرسد. جایی که ستارهی سرخ واقعی فرو میافتد، آزور آهای حقیقتا متولد میشود و تمام خاندانها دربرابر اژدهایان یا دنریس تارگرین و ایگان تارگرین ششم (جان اسنو)، سر فرود میآورند. حالا بگذارید جنونِ این تئوری را به مرحلهی بعدی ببریم و بگوییم اژدهای بزرگ اصلا استعارهای از دنریس نیست و واقعا خود او را در حالتی متفاوت با شکل عادیاش نشان میدهد. بالاخره در تاریخ وستروس اشخاصی بودهاند که باور داشتهاند تارگرینها واقعا اژدها هستند. یعنی اگر شرایط لازم مهیا شود، اژدهای درونشان دقیقا به همان شکلی که برادر دنریس همیشه به دروغ وعدهاش را میداد، بیدار میشود و شکل واقعی آنها را به نمایش میگذارد. اعتقاد به این موضوع نیز آنقدر جدی بود که یکی از پادشاهان تارگرین، در زمانیکه میخواست با بلعیدن مقدار زیادی وایلدفایر تبدیل به اژدها شود و نفس آتشین داشته باشد، جانش را از دست داد! مگر نه اینکه یک روز، اژدهای ایگان فاتح، تخت آهنین را شکل داد؟ شاید جان یا دنریس هم به شکل استعاری یا مستقیم، همان اژدهایی باشند که Iron Throne را با نفس داغ و سوزان خویش، برای همیشه ذوب خواهند کرد و همانطور که بارها گفتم، حکومتی تازه و متفاوت را به وجود میآورند.
پربیراه نیست اگر فکر کنیم که امکان دارد در لحظات آغازین قسمت پنجم هشتمین فصل Game of Thrones و هنگام پخش تیتراژ آن، کل وستروس در حالتی پوشیدهشده از کاشیهای آبیرنگ، به تصویر کشیده شود
نتیجهی تئوریِ گفتهشده در صورت درست از آب درآمدن آن، جذاب خواهد بود. شاید آنقدر جذاب که در تیتراژ قسمت آخر، دیگر درکنار نام Game of Thrones علائم دایرولف، شیر، گوزن و اژدها دیده نشوند و نمادهایی جهانشمولتر با نژادپرستی و تاکید کمتر روی خاندانهای بزرگ، جایشان را بگیرند. هرچند که برخی باور دارند که بزرگترین تغییر تیتراژهای سریال نه اینقدر مثبت که آزاردهنده و تلخ جلوه خواهد کرد. اینطور که در هنگام شروع قسمت پنجم و زمان پخش تیتراژ آن، کل وستروس توسط کاشیهای آبیرنگ، پوشیده شده است.