معرفی شخصیت کاپیتان آمریکا، استیو راجرز
پیش از اینکه بهسراغ مقاله معرفی شخصیتهای دنیای کمیک این هفته برویم، نقل قولی از شخصیت کاپیتان آمریکا را باهم بخوانیم:
همه ما باید در دنیای واقعی زندگی کنیم... و برخی اوقات آن دنیای واقعی میتواند فوقالعاده تیره و تار باشد. اما این همان رویای آمریکایی است... همان امید... که باعث میشود واقعیت، ارزش زندگی کردن را داشته باشد. در اوایل دهه ۱۹۴۰، من یک قول به خودم دادم تا از این رویا حمایت کنم... و تا زمانیکه حتی بخش کوچکی از این رویا تحقق نیافته باشد، من نمیتوانم آن را رها کنم!
در طی جنگ جهانی دوم، استیو راجرز داوطلب شد تا نمونهای برای سرم آزمایشی ابرسرباز باشد و این سرم روی او آزمایش شود. زمانیکه این سرم روی او آزمایش شد، پتانسیلهای جسمی او از حد یک انسان معمولی فراتر رفت و فوقالعاده قدرتمند شد. او بعد از این اتفاق یک سپر غیرقابل نفوذ و نابود نشدنی هم دریافت کرد و به همین ترتیب تبدیل به کاپیتان آمریکا شد. بعد از اینکه یک مأموریت با شکست روبهرو شد و او برای چندین دهه در یک تکه یخ در اعماق اقیانوس رها شد، اعضای تیم انتقام جویان او را پیدا کردند و بعد از احیا، به تیم خود بردند. بعد از گذشت مدتی او دیگر تبدیل به یکی از اعضای همیشگی آنها تبدیل شد و سرانجام هم نقش رهبر و فرمانده تیم را در دست گرفت.
استیو راجرز واقعا در روز چهارم ژوئیه یا همان روز استقلال آمریکا به دنیا آمده است
کاپیتان آمریکا یک شخصیت ابرقهرمانی محسوب میشود که در کتابهای کمیکی که توسط شرکت مارول کامیکس منتشر میشوند، حضور پیدا میکند. این شخصیت توسط کارتونیستی به نام جو سایمون و جک کربی خلق شده است. کاپیتان آمریکا برای اولینبار در قسمت اول سری کتاب کمیک Captain America Comics که در ماه مارس سال ۱۹۴۱ منتشر شده بود و مربوطبه شرکت Timely Comics میشد، حضور پیدا کرد؛ این شرکت پیش از مارول کامیکس فعالیت میکرد. کاپیتان آمریکا بهعنوان یک ابرسرباز میهنپرست طراحی و خلق شد که اغلب اوقات در جنگ جهانی دوم با نیروهای محور مبارزه میکرد. در دوران جنگ، کاپیتان آمریکا محبوبترین شخصیت شرکت تایملی کامیکس به حساب میآمد.
کاپیتان آمریکا بعد از اینکه احیا شد، خود را کاملا خارج و بیربط نسبت به آن برهه زمانی میدانست. به همین دلیل هم اغلب اوقات با این موضوع درگیر بود تا به ایدهآلهای خود بهعنوان یک انسان و یک مرد دست پیدا کند. بااینحال، او همچنان در جامعه خود یک شخص بسیار محترم و محبوب به شمار میرفت. علاوهبر این هم او تبدیل به یکی از اعضای تیم انتقام جویان و همچنین رهبر دیرینهی آنها شد. کاپیتان آمریکا اولین شخصیت شرکت مارول کامیکس بود که به خارج از دنیای کتابهای کمیک آمد و رسانههای مختلف ظاهر شد. اولین اثر او هم فیلم سریالی Captain America که در سال ۱۹۴۴ به نمایش درآمد. از همان زمان هم محبوبیت این شخصیت چندین برابر شد و در آثار مختلف حضور پیدا کرد. سایت محبوب آی جی ان در سال ۲۰۱۱ لیستی را از ۱۰۰ قهرمان کمیکی برتر تاریخ تهیه کرد و کاپیتان آمریکا را در رتبه ششم قرار داد. بعد از یک سال، فهرستی از ۵۰ انتقامجوی برتر را تهیه کرد که کاپیتان در رتبه دوم قرار گرفته بود. در سال ۲۰۱۴ هم کاپیتان آمریکا در فهرستی که این سایت از ۲۵ قهرمان برتر دنیای مارول تهیه کرده بود، جایگاه دوم را به دست آورد.
بعد از اینکه جنگ جهانی دوم در اروپا آغاز شد، یک مامور جوان از سازمان هایدرا خود را به شکل یک میهنپرست آمریکایی به نام استیو راجرز درآورد و تلاش کرد تا به ارتش ایالات متحده بپیوندد. اما از آنجایی که این جوان بسیار لاغر بود، وضعیت فیزیکی ضعیفی داشت و در کلاس 4-F (افرادی که برای پیوستن به ارتش نامناسب هستند) قرار گرفته بود، درخواست او رد شد. بااینحال، این جوان توانست توجه افراد خاصی از جمله دانشمندی به نام «دکتر آبراهام ارسکین» را به خود جلب کند. این دانشمند بهدنبال افراد مناسبی میگشت که برای آزمایش جدید خود، داوطلب/نمونه خوبی باشند. او یک برنامه آزمایشی فوق سری را به راه انداخته بود و قصد داشت تا با استفاده از آن، ارتشی از ابرسربازها را به وجود بیاورد.
در نتیجه این عملیات، استیو راجرز دوباره متولد شد و این بار او سرعت، قدرت، انعطافپذیری، استقامت و چابکی بسیار زیادی تقریبا در سطح ابرانسانی به دست آورد. این تواناییهای افزایش یافته و پیشرفته با شجاعت بیبدیل و نگرش «هرگز نگویید بمیرید» استیو ترکیب شد و درنهایت او را تبدیل به کاپیتان آمریکا، یک افسانه زنده، تبدیل کرد. البته که استیو راجرز، تنها کاپیتان آمریکای کتابهای کمیک محسوب نمیشد. زیرا بعد از او، چندین نفر دیگر هم این هویت را به دست آوردند و راه او را دنبال کردند.
القاب و اسامی مستعار: استیو راجرز، نگهبان آزادی، ابرسرباز، انتقامجوی مزین به ستاره، نومد، افسانهی زنده، کاپیتان، کاپیتان برتر آمریکا، سلاح اول، برت هندریک، باک جونز، یومن آمریکا، تبعیدی، کراس بونز، نیتن هیل، آنتونی شوارتز، راجر گرنت، استیو گرن و اولین انتقامجو.
تیمها: انتقام جویان، اونجرز یونیتی اسکواد، ارتش کاپیتان آمریکا، قهرمانان کیهان، Crazy Sues، مدافعان، هایدرا، شورای عالی هایدرا، ایلومیناتی، مهاجمان، لاندو لاکمن و لیک، گرگینههای مارول، نیروی ملی، نازیها، انتقام جویان جدید، انتقام جویان یاغی، Redeemers، شیلد، انتقام جویان مخفی، مدافعان مخفی، تیم ونوم، مقاومت، تاندر بولتها، ارتش ایالات متحده و غیره.
متحدان: آبراهام ارسکین، اکسس، ادم کراون، ادم وارلاک، ایجنت کالی ورایز، ایجنت مکالروی، امریکاپ، امریدروید، انجل، انیتا ارسکین، انی، انت من، اپولو، ارچون، ارمادیلو، ارنی راث، اسپ، زن عمو می، بری آلن، بتمن، بتل استار، بیست، برنی روزنتال، بتا ری بیل، بیل کلینتون، بیشاپ، بلک بولت، قناری سیاه، بلک کت، بلک گولیاث، بلک نایت، بلک مامبا، بلک مارول، بلک پنتر، بلک ویدو، بلید و غیره.
دشمنان: ایب جنکینز، مرد جاذب، آکروبات، ادولف هیتلر، افتر مس، ایجنت اورنج، اجانی جکسون، الکساندر لوکین، الف، الکسا لوکین، الفی، الفونسو لوپز، الیس هایز، امیزینگ گریس، امیزو، امریکاپ، امریدروید، اندریا وان استراکر، اندریاس وان استراکر، انجل، انیموس، انکی، انسر، آنتونی دیاز، آنتی ویژن، ایپ من، آپوکالیپس، آرکید، آرک لایت، ارس، ارکون، ارمادیلو، ارملس تایگر من، ارنیم زولا، آرسنال و غیره.
همانطور که در ابتدای متن هم به این موضوع اشاره شده بود، کاپیتان آمریکا توسط جو سایمون و همچنین جک کربی ساخته شده بود. زمانیکه این شخصیت خلق شد، یعنی در دهه ۱۹۴۰، محبوبیت خیلی زیادی نسبت به ابرقهرمانی که با سبک میهنپرستی فعالیت میکردند، به وجود آمده بود که روزبهروز هم بیشتر میشد؛ از همین رو هم کاپیتان آمریکا خلق شد. با اینکه به ندرت شخصیت جدیدی تنها گذاشته میشد و در آن زمان اغلب شخصیتها مجموعه اختصاصی خودشان را نداشتند؛ اما کاپیتان آمریکا مجموعه اختصاصی خود را در سال ۱۹۴۱ و با نام Captain America Comics به دست آورد. روی جلد قسمت اول این مجموعه، کاپیتان آمریکا به شکلی طراحی شده بود که در حال مبارزه با خود آدولف هیتلر بود؛ هرچند که خود ایالات متحده هنوز وارد جنگ جهانی دوم نشده بود و تا ۹ ماه بعد از آن هم بیرون از جنگ بود.
همراهبا کاپیتان آمریکا که برای بار اول ظاهر شده بود، دو شخصیت دیگر هم به نام باکی که دستیار جوان او محسوب میشد و همچنین رد اسکال که بزرگترین دشمن کاپیتان بود، معرفی شدند. این قسمت چیزی حدود ۱ میلیون نسخه فروخت و کاپیتان آمریکا خیلی زود تبدیل به محبوبترین و پرفروشترین شخصیت شرکت انتشاراتی خودش شد. کاپیتان آمریکا کل مدت زمان جنگ جهانی دوم را با کتک زدن، نابود کردن و شکست دادن نیروهای ارتش نازیها، ژاپنیها و همچنین دیگر اعضای محوری بود. او در طی این مدت، کمک باکی را هم همراه خودش داشت اما درکنار آن، از دیگر شخصیتهای آن زمانِ مارول یا همان تایملی مانند ساب مارینر و هیومن تورچ کمک میگرفت تا با محوریها مبارزه کند. سایمون و کربی ۱۰ قسمت برای این مجموعه منتشر کردند اما بعد هر دو تایملی را ترک کردند تا برای دی سی کار انجام بدهند.
محبوبیت و شهرت ابرقهرمانان بعد از دوران جنگ بهشدت کم شد و فروش کتابهای کمیک هم کاهش پیدا کرد. به همین ترتیب، سری کتاب کمیک کاپیتان آمریکا هم در سال ۱۹۵۰ متوقف شد. اما در سال ۱۹۵۳ او باری دیگر احیا شد که باز هم عمر خیلی کمی داشت. بعد از اینکه شرکت مارول کامیکس به روی کار آمد، کاپیتان آمریکا را در سال ۱۹۶۴ باری دیگر احیا کرد و این شخصیت بعد از آن دیگر بهصورت منظم در دنیای رنگارنگ کتابهای کمیک حضور داشت؛ آن هم در قسمت ۴ سری کتاب کمیک Avengers و به دست استن لی و جک کربی که خودش این شخصیت را خلق کرده بود. این اتفاق، آغاز کار همان کاپیتانی بود که همه ما او را میشناسیم. این شخصیت از همان ابتدا لباس مخصوصی را بر تن میکرد که نقاشی پرچم آمریکا را روی خود داشت. از طرف دیگر هم او همیشه یک سپر همراه خود داشت که تقریبا غیرقابل تخریب بود و او از آن بهعنوان یک سلاح استفاده و آن را به طرف هدفش پرتاب میکرد. کاپیتان آمریکا هویت دیگر استیو راجرز محسوب میشود؛ یک جوان بسیار ضعیف و نحیف که برای کمک به دولت ایالات متحده در جنگ جهانی دوم، در طرح ساخت ابرسرباز، داوطلبانه شرکت کرد.
او خیلی زود تبدیل به یک شخصیت بسیار محبوب شد و هنوز مدت زیادی نگذشته بود که رهبری تیم انتقام جویان را هم در دست گرفت. مدت خیلی کمی بعد از این ماجراها، او به همراه یکی دیگر از اعضای تیم اونجرز یعنی آیرون من، یک کمیک Tales of Suspense به دست آوردند که خودشان محوریت داستان را داشتند. او درست از همان زمان تبدیل به یکی از ستونهای اصلی دنیای مارول شد. کار حتی به جایی رسید که او از کتابهای کمیک هم فراتر رفت و شهرت او باعث شد تا تبدیل به نماد آمریکایی واقعی شود. در کتابهای کمیک اینگونه اعلام شده که استیو راجرز یا همان کاپیتان آمریکا در تاریخ ۴ ژوئیه سال ۱۹۲۰ به دنیا آمده است. این شخصیت در ۱۰۲۰۳ کتاب کمیک حضور داشته است و تنها در قسمت ۲۵ سری کتاب کمیک Captain America به نام Death of the Dream (Part 1 of 6)، قسمت ۴۴ مجموعه Captain America به نام Twilight's Last Gleaming، قسمت ۱۷۷ مجموعه The Avengers به نام The Hope...And The Slaughter!، قسمت ۱۱ سری کتاب کمیک Marvel Super Heroes Secret Wars به نام ...And Dust to Dust! و همچنین قسمت ۱ سری کتاب کمیک Onslaught: Marvel Universe به نام With Great Power... جان خود را از دست داده است.
- جنگ:
در تاریخ ۴ ژوئیه سال ۱۹۲۰، استیو راجرز در یک خانواده ایرلندی که مهاجر هم محسوب میشدند، متولد شد. استیو همیشه یک کودک شجاع و همچنین یک دانشآموز کوشا محسوب میشد. اما خیلی اهل ورزش و فعالیتهای فیزیکی نبود. او به خاطر جثهی لاغر و نحیفی که داشت، ساکت و درونگرا شده بود. با اینکه او بالاخره قد کشید و به ۱۹۰ سانتیمتر رسید اما مانند قبل لاغر و استخوانی مانده بود. او همیشه در بازیهای ورزشی رتبه آخر را میگرفت؛ بهنوعی میتوان گفت که او درست همانند پیتر پارکر بود که چندین سال بعد متولد شده بود. او به خاطر همین وضعیت ضعیفی که داشت، اغلب اوقات هدف قلدرهای مدرسهاش شده میشد. او در آن زمان یک دوست بسیار صمیمی به نام «آرنی راث» داشت که توسط او محافظت میشد. با اینکه در آن زمان خیلی مشخص نبود، اما استیو یک حس وفاداری شدید، یک روحیه شجاع و مبارز و همچنین یک قلب مهربان و نجیب داشت.
استیو میدانست که اصلا نمیتواند در ورزش آینده خوبی داشته باشد. به همین دلیل هم بیشتر تمرکز خود را روی رشتههای هنرهای زیبا قرار داد؛ او بیشتر در زمینه تصویرگری تخصص پیدا کرده بود. بااینحال، زمانیکه نیروهای محور به سمت اروپا آمدند و جنگ جهانی دوم را آغاز کردند، زندگی استیو بهطور کامل ازاینرو به آن رو شد. راجرز که مشکلات و قساوتهای مختلف جنگی را در اخبار میدید، مصمم شد که آنها هم باید با این نیروها مبارزه کنند. جنگ اروپا خیلی زود آمریکا را هم به سمت خود کشید و ارتش این کشور را هم وارد میدان کرد. استیو تصمیم گرفته بود که او هم برای ارتش ثبتنام کند و بهعنوان یکی از نیروها، به مبارزه با نیروهای محور بپردازد.
- تبدیل شدن به کاپیتان آمریکا:
زمانیکه استیو تلاش کرد تا به ارتش ایالات متحده بپیوندد، درخواست او بلافاصله رد شد؛ آن هم به خاطر اینکه از لحاظ فیزیکی واقعا ضعیف و لاغر بود و بهعنوان 4-F طبقهبندی شده بود. استیو به قدری لاغر بود که حتی به قبول شدن در آزمونهای فیزیکی و تمرینها هم نزدیک نشد. با اینکه او دوست داشت تا تمام زندگی خود را صرف خدمت به کشورش بکند، اما هیچ کاری نبود که او بتواند انجام دهد. بااینحال، او توانست افرادی را که برای ارتش استخدام میکردند، تحت تاثیر قرار بدهد و نشان داد که چقدر دوست دارد وظیفه خود را انجام دهد؛ این آرزوی استیو بود که برای آمریکا و مقابل نیروهای محوری مبارزه کند. استیو توانست توجه ماموری را که بهدنبال داوطلبهای مختلفی برای یک برنامه آزمایشی جمع میکرد، جلب کند. این برنامه آزمایشی Operation: Rebirth نام داشت. آنها قصد داشتند تا با این برنامه، یک سری ابرسرباز را به وجود بیاورند و انسانهای معمولی را تبدیل به افراد قدرتمندی برای جنگ بکنند.
این افراد به واسطه این برنامه میتوانند از لحاظ جسمی تبدیل به موجودات بینقصی شوند؛ قدرت، سرعت، استقامت، چابکی، رفلکسها و قدرتهای احیا کننده داشته باشد که چندین برابر محدودهی یک انسان معمولی بود. استیو راجرز بهعنوان اولین مردی انتخاب شد که این سرم به او تزریق شود. این سرم به راجرز تزریق شد و بلافاصله در پرتوهای ریتا قرار داده شد؛ این پرتوها باعث میشدند تا مواد شیمیایی این سرم در بدن استیو فعال شود. فرایند به خوبی انجام شد و به پایان رسید؛ در نتیجه کل ظاهر فیزیکی راجرز به بالاترین حد پتانسیل و کارایی یک انسان افزایش پیدا کرد. علاوهبر این، جسم او تقریبا دو برابر شد و میلیونها سلول جدید به دست آورد. در همان لحظه که همه محو ظاهر جدید استیو بودند، یک جاسوس نازی با یک اسلحه بیرون آمد. او با گریه فریاد زد «درود بر هیتلر» و ارسکین را در ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار داد.
ارسکین برای اینکه جاسوسهای نازی نتوانند به این سرم دست پیدا کنند، ترکیبات آن و دیگر فرآیندها را در هیچ جایی ننوشته بود. به همین دلیل هم به جز خودش، تقریبا هیچکس روش ساخت این سرم را نمیدانست. از همین رو هم استیو راجرز تنها کسی بود که تبدیل به ابرسرباز شد. او بهدنبال این جاسوس رفت و در آخر هم او را گرفت. در انتها هم گردن این قاتل را شکست و او را کشت. بعد از این اتفاق، او به خودش قول داد که از قدرتهای خود فقط برای مبارزه با دشمنان آمریکا استفاده کند و بعد هم تبدیل به سمبل آزادی شود. دولت ایالات متحده که حسابی به خاطر شکست برنامه ساخت ابرسرباز ناامید شده بود، تصمیم گرفت تا از راجرز تا آخرین قطره توانش استفاده کنند. دولت ایالات متحده یک لباس مخصوص، یک اسلحه و همچنین یک سپر نابود نشدنی به استیو دادند. علاوهبر این، آنها نام کایپتان آمریکا را روی او گذاشتند. مدت کمی بعد از این ماجراها، او در یک پایگاه ارتش در ویرجینیا مستقر شد که بهعنوان یکی از سربازها فعالیت میکرد.
درحالیکه استیو آنجا بود و به تمرینهای گسترده خودش ادامه میداد، بارها و بارها برای مأموریتهای مختلف انتخاب میشد تا همان داخل یا خارج کشور آنها را انجام دهد. در طی همین برهه زمانی بود که او با باکی بارنز آشنا شد؛ یک فرد جوان بهصورت اتفاقی به هویت دیگر و مخفی استیو راجرز پی برده بود. استیو با اجازه دولت فدرال آمریکا، باکی را تحت آموزش خودش قرار داد و او را تبدیل به دستیار جوان خود کرد. کاپیتان آمریکا و باکی بارنز خیلی زود تبدیل به یک زوج مبارز شدند که در جنگ جهانی دوم درکنار یکدیگر مبارزه میکردند.
- مهاجمان:
این دو همچنان مبارزه خود را علیه جرم و جنایت و همچنین نیروهای نازی ادامه دادند. تا اینکه فردی به نام «پرل هاربر» کمک کرد تا تیمی با نام Invaders تشکیل شود. این تیم که متشکل از ابرقهرمانان متفقین بود، کنار هم جمع شدند تا با نیروهای محور و ماموران ابرقدرت آنها مبارزه کنند. اعضای گروه Invaders در دهه ۱۹۷۰ توانستند مجموعه مخصوص به خودشان را به دست بیاورند. در طی یک مأموریت که کاپیتان به کشور آفریقایی واکاندا رفته بود، با پادشاه آنجا یعنی «پادشاه تی چاکا» که بلک پنتر آن زمان محسوب میشد، ملاقات کرد (بعدها این فرد به «آزاری» که پدر تی چاکا بود، تغییر یافت). بلک پنتر برای اینکه حسن نیت خود را نشان دهد، مقداری فلز نایاب یعنی وایبرینیوم به کاپیتان داد؛ بعدها این فلز در ساخت سپر او به کار رفت. در عوض، کاپیتان هم سپر ستارهدار اصلی خودش را به پنتر داد تا بهعنوان نمادی در واکاندا قرار بگیرد. چندین سال بعد، جنگ بهلطف کاپیتان آمریکا و همچنین دیگر اعضای گروه Invaders در حال پایان یافتند بود.
تا به امروز چیزی حدود ۱۲ نفر هویت کاپیتان آمریکا در دست داشتند و از آن استفاده کردند
متفقین دیگر در حال خارج کردن نیروهای محور به بیرون از اروپا و کشورهایی که تسخیر کردند، بودند. از آنجایی که نازیها در حال عقبنشینی بودند، کاپیتان و باکی به مأموریت اصلی خود که متوقف کردن شروری به نام «بارون هنریک زیمو» بود، رفتند. این زوج میهنپرست با زیمو و افراد او درگیر شدند. اما پیش از اینکه بتوانند کاری انجام دهند، زیمو یکی از پهبادهای خودش را به هوا فرستاد؛ پهبادی که به بالای سر نیروهای متقفین رفت و یک بمب بزرگ هم همراه خود داشت. به همین ترتیب هم کاپیتان آمریکا و باکی به سمت این پهباد پرواز کردند. آنها به این بمب نزدیک شدند تا آن را خنثی کنند. کاپیتان در همین لحظه متوجه شد که آنها نمیتوانند به موقع این بمب را خنثی کنند. به همین دلیل هم تلاش کرد تا باکی را که نزدیکتر بود، بگیرد و با هم از آنجا بروند. اما متاسفانه بمب منفجر شد و به نظر میرسید که باکی هم به قتل رسیده است. از طرف دیگر هم کاپیتان به درون آبهای منجمد اقیانوس اطلس شمالی افتاد.
تیمهای جستجوی مختلفی تشکیل شد تا این دو مبارز پیدا شوند اما هیچکس نتوانست آنها را پیدا کند. به همین دلیل همه اینگونه فرض کردند که این دو به قتل رسیدند. برای چندین سال همه تصور میکردند که استیو راجرز و باکی بارنز کشته شدهاند. به همین ترتیب هم تلاش کردن جایگزینهای مختلفی را برای آنها پیدا کنند که هر کدام از این سعی و تلاشها، موفقیتهای مختلفی را به همراه داشت.
- جایگزینی یک افسانه:
با اینکه جنگ پیروزمندانه به پایان رسیده بود، اما دولت آمریکا کاپیتان را یک عنصر ضروری میدانست و تصور میکرد که اگر مردم بفهمند که این فرد مرده، روحیه آنها بهشدت از بین میرود. آنها نمیخواستند که افکار عمومی را خراب کنند؛ خصوصا اینکه ژاپن در اقیانوس آرام همچنان در حال مبارزه با متفقین بود. اولین جایگزینی که دولت آمریکا انتخاب کرد، فردی به نام «Spirit of '76» بود؛ یک ابرقهرمان میهنپرست که تواناییهای فیزیکی او شباهت زیادی به کاپیتان آمریکا داشت اما به اندازه او نبود. برای او هم باید یک «باکی» جدید استخدام میکردند که جایگزین او فردی به نام «فرد دیویس» بود؛ یک فرد بسیار ورزشکار که یک مرد جوان کاملا معمولی بود. این کاپیتان آمریکا و باکی با یکدیگر متحد شدند تا خیلی خوب با جرم و جنایت، کمونیسم و غیره مبارزه کنند و به دیگر ابرقهرمانان کمک برسانند. آنها در آن زمان با گروه All-Winners Squad همکاری میکردند.
متاسفانه ماجراجویی این کاپیتان آمریکا خیلی زود به پایان رسید؛ آن هم زمانیکه ادم دوم که یک اندروید محسوب میشد، در سال ۱۹۴۶ او را کشت. دولت آمریکا هنوز هم احساس میکرد که وجود کاپیتان آمریکا ضروری است؛ از همین رو آنها یکی دیگر را استخدام کردند. جایگزین بعدی «Patriot» یا همان جف میس بود که از ابرقهرمانان دوران طلایی/جنگ جهانی دوم به حساب میآمد. این کاپیتان آمریکا هم یک همکار با نام باکی داشت. اما متاسفانه دو سال بعد از استخدام، این باکی از ناحیه پا مورد اصابت گلوله قرار گرفت و دیگر نمیتوانست به فعالیتهای خود ادامه دهد. یک ابرقهرمان دیگر که این بار یک زن بود و گلدن گرل نام داشت، برای انجام وظایف باکی انتخاب شد. اما درنهایت این دو نفر عاشق یکدیگر شدند و ازدواج کردند. دولت آمریکا متوجه شده بود که جایگزین کردن کاپیتان و باکی، آن هم به روشی درست، خیلی سخت بود و خطر زیادی را هم به همراه داشت. به همین دلیل هم در آخر این ایده را رها کرد تا کم کم فراموش شود؛ دیگر هیچ کاپیتان آمریکا و باکی بارنزی به روی کار نیامد.
- دوران مدرن:
جالب است بدانید که یکی از همتیمیهای سابق کاپیتان یعنی نیمور ساب مارینر بود که با قبیلهای به نام Inuit برخورد کرد. این قبیله یک فرد یخزده را میپرستیدند که در تکهای یخ قرار داشت و از آبهای یخی اقیانوس اطلس شمالی او را بیرون آورده بودند. نیمور که ظاهرا خیلی از این اتفاق عصبانی شده بود، این تکه یخ را دوباره به درون دریا انداخت. در اثر ضربه با آب، این یخ صدمه دید و شکسته شد. مشخص شد که این فرد یخزده، یک انسان است. اعضای تیم اونجرز که همچنان در همان محدوده بودند، بعد از مبارزه کردن با هایک و نیمور، این مرد را پیدا کردند که روی آب شناور بود. آنها خیلی زود متوجه شدند که این فرد چه کسی است. اونجرز متوجه شدند که او هنوز زنده است و از همین رو هم او را دوباره به زندگی بازگرداندند و احیا کردند. کاپیتان آمریکا بعد از به هوش آمدن، هیچکدام از اعضای اونجرز را نشناخت. او در ابتدا تصور کرد که آنها نازی هستند و بلافاصله بهتنهایی وارد مبارزه با تک تک اعضای تیم شد. خوشبختانه نبرد و سوءتفاهمهایی که به وجود آمده بود، خیلی زود از بین رفت.
- پیوستن به اونجرز:
اعضای تیم انتقام جویان که ظاهر، جوانی و حرکات کاپیتان آمریکا را دیده بودند، تصمیم گرفتند که او را به تیم بیاورد. افسانهی زنده جنگ جهانی دوم زمانیکه این پیشنهاد را شنید، آن را پذیرفت و خیلی زود تبدیل به رهبر گروه شد؛ جایگاهی که او توانست بیشتر از هر عضو دیگری در اختیار داشته باشد. مدت زیادی طول نکشید که کاپیتان آمریکا در خط داستانی مشترکی با آیرون من به نام Tales of Suspense شرکت کرد. بعد از این ماجراها یک تغییر بزرگ در اونجرز به وجود آمد. او دیگر تیمی را رهبری میکرد که شامل خودش، اسکارلت ویچ، کوییک سیلور و هاوک آی میشد. در اواخر خط داستانی Tales of Suspense، پیش از اینکه این مجموعه به Captain America تغییر نام دهد، کاپیتان با قهرمان آفریقایی به نام بلک پنتر ملاقات کرد و ارتباط دوستانهای را آغاز کرد که چندین سال به طول انجامید.
در یک خط داستانی طولانی که استن و جک آن را مینوشتند، کاپیتان آمریکا متوجه شد که دقیقا چه اتفاقی برای دوست جوان خود یعنی باکی بارنز رخ داده است و این واقعیت او را نابود کرد. او سالها دچار غم و اندوه شده بود. مدت کمی بعد از اینکه کاپیتان آمریکا احیا شد، یکی از اعضای افتخاری تیم اونجرز یعنی «ریک جونز» استیو را قانع کرد تا به او اجازه دهد که تبدیل به باکی جدید شود و برای مدت کوتاهی هم درکنار او بود. کاپیتان اصلا دوست نداشت که شاهد مرگ فرد جوان دیگری باشد. درست همان زمان که با اکراه به ریک اجازه داد تا هویت باکی را در دست بگیرد، رد اسکال از مکعب کیهانی استفاده کرد و باکی را از کاپیتان دور کرد. در این زمان، کاپیتان درحالیکه همچنان در تلاش بود تا با دوران مدرن کنار بیاید، با دوستان قدیمی خود دوباره ملاقات کرد و با افرادی آشنا شد که تبدیل به دوست و متحد یکدیگر شدند.
سرهنگ نیک فیوری یکی از مبارزانی بود که در جنگ جهانی دوم هم حضور داشت و کاپیتان به او خدمت کرده بود؛ آن هم زمانیکه فیوری بهعنوان یک گروهبان وظیفه هدایت گروه Howling Commandos را برعهده داشت. آنها دوباره به هم پیوستند و باری دیگر دوست و متحد یکدیگر شدند. فیوری حالا یک آژانس اطلاعاتی به نام شیلد را در دست داشت. زمانیکه موقعیتهایی فراتر از توانایی ماموران خودش به وجود میآمد، فیوری از کاپیتان میخواست تا آنها را در دست بگیرد و مأموریتها را برای شیلد به پایان برساند. بعدها، استیو با فردی به نام «سم ویلسون» آشنا شد؛ یک مددکار اجتماعی آفریقایی-آمریکایی. کاپیتان آمریکا، سم را تحت آموزش و تربیت خودش قرار داد تا او بتواند تبدیل به فالکون شود. از آنجایی که سم تبدیل به همکار جدید کاپیتان شده بود، مجموعه به Captain America and The Falcon تغییر نام داد. در طی دوران همکاری و دوستی، آنها با چندین دشمن مختلف از جمله «گری گارگویل»، «اسکورپیون»، «مستر هاید»، «باند سرپنت» و حتی رد اسکال مبارزه کردند.
- نومد:
کاپیتان آمریکا که به خاطر رسوایی واترگیت کمی سرخورده و ناامید شده بود، خودش را بازنشسته کرد و فعالیتش را کنار گذاشت. بعدها هاوک آی او را متقاعد کرد که به مبارزه خود علیه جرم و جنایت ادامه دهد. همین اتفاق هم باعث شد تا او با یک شخصیت ابرقهرمانی جدید به نام نومد ظاهر شود. بااینحال، بعد از مرگ کاپیتان آمریکای جدید به دست رد اسکال که «روسکو» نام داشت، استیو متوجه شد که این لباس، سمبل بسیار مهمی از آرمانهای آمریکا محسوب میشود و نباید ابزاری در دست دولت باشد. از همین رو هم او تصمیم گرفت تا باری دیگر تبدیل به کاپیتان آمریکا شود. او دوباره به مبارزه با رد اسکال رفت و باری دیگر هم او را شکست داد. او با انجام این کار، مانع از این شد که رد اسکال با استفاده از غبار مرگ خود، اولین موج نابودی مردم را انجام دهد. او قصد داشت بعد از این کار رایش سوم را هم به راه بیاندازد و سرانجام کنترل دنیا را در دست بگیرد.
- یو اس ایجنت:
در یکی از خط داستانهای جک کربی، استیو راجرز خود را به شکل یک مادر بزرگ درآورد تا بتواند با پوشش وارد کشور آلمان شود
در این برهه زمانی، دشمنان جدیدی ظاهر شدند؛ دشمنانی مانند «فلگ اسمشر» و همچنین Scourge of the Underworld. این در حالی بود که کاپیتان آمریکا از نقش خود کنار رفته بود زیرا دولت تلاش میکرد تا او را مجبور به انجام کارهایی برای خودشان بکند. او مجبور شد که از سپر و همچنین لباس خود دست بکشد. بعد از آن هم این وسایل به فردی به نام «جان واکر» انتقال داده شد تا او تبدیل به کاپیتان آمریکای جدید شود. استیو یک لباس مشکی از «دی-من» گرفت و بلک پنتر هم سپر سیاهی را برای او طراحی کرد. او بلافاصله اسم و هویت کاپیتان را گرفت و فعالیت خودش را آغاز کرد. کاپیتان یک گروه از قهرمانان را کنار هم جمع کرد که متشکل بود از خودش، فالکون، دی-من، نومن (جک مونرو) و «Vagabond». او به همراه دیگر قهرمانان به سرتاسر ایالات متحده میرفت تا با جرم و جنایت مبارزه کند. در طی همین برهه زمانی، استیو چندین بار با قانون به مشکل خورده بود؛ همین موضوع باعث شد تا او به این پی ببرد که چقدر به خاطر کاپیتان آمریکا اعتبار به دست آورده بود.
از همین رو او برخی اوقات مجبور میشد که قانون را زیر پا بگذارد. کاپیتان و واکر چندین بار با یکدیگر برخورد کردند و دچار جدل شدند؛ تا اینکه واکر عقل و هوش خود را از دست داد. در همین دوران تیم کاپیتان منحل شد. از طرف دیگر هم زمانیکه رویدادهای Inferno به وجود آمد، کاپیتان تلاش کرد تا گروه جدیدی از انتقام جویان را تشکیل بدهد. اولین استخدامی استیو، دی-من بود که ظاهرا در همان اولین مأموریت جان خود را از دست داد. سرانجام کاپیتان فهمید که رد اسکار مقصر اصلی برکناری و تعویض استیو بوده است. همین اتفاق هم منجر به مرحله نهایی نبرد این دو دشمن دیرینه شد. در پایان این مبارزه، اسکال با اسلحه خودش، بد قیافه و نابود شد. استیو دیگر اجازه داشت تا دوباره لباس و سپر خود را داشته باشد؛ این در حالی بود که واکر هم آن لباس مشکی و سپر واکاندایی را به دست آورد و تبدیل به قهرمانی به نام یو اس ایجنت شد.
بعدها مشخص شد که آن مواد شیمیایی که رد اسکال استفاده کرده بود تا جوانی خود را به دست بیاورد، فرسوده و خراب بود. به همین دلیل هم رد اسکال در دهه ۸۰ سالگی خود به سر میبرد. در این دوران رد اسکال چندین مورد از نزدیکترین متحدان کاپیتان از جمله فالکون را ربود. او قصد داشت تا با این کار کاپیتان آمریکا را مجبور کند که همان مواد مخصوصی را که در دست داشت، روی او هم استفاده کند و این روند پیری را برگرداند. به همین ترتیب آنها دوباره وارد نبرد با یکدیگر شدندو در پایان این مبارزه، کاپیتان پیروز میدان بود اما قبول نکرد که رد اسکال را به قتل برساند. اما سرانجام خود رد اسکال بعد از نبرد به خاطر حمله قلبی جان خود را از دست داد.
- زره کاپیتان:
در طی خط داستانی Streets of Poison، کاپیتان آمریکا متوجه شد که یکی از کارمندان تیم انتقام جویان یعنی «فابیان استنکوویچ» تبدیل به یک قاچاقچی مواد مخدر خیابانی به نام «آیس» شده است. کاپیتان آمریکا بعد از اینکه فابیان را تعلیق کرد و او را به مرکز ترک اعتیاد فرستاد، وظیفه خود دانست تا خیابانها را از وجود هرگونه فروشنده مواد مخدر پاک کند. در طی حملهای به یک انبار، یکی از فروشندههای مواد مخدر ساختمان را منفجر کرد و کاپیتان آمریکا هم گیر افتاد. مدت زیادی طول نکشید که او متوجه شد که خودش هم وابستگی به مواد مخدر پیدا کرده است؛ در اصل همین مواد باعث میشد تا او به خشونت روی بیاورد و مدام خشم زیادی در او باشد. او میان جنگ بزرگی بین کینگ پین و رد اسکال گیر افتاد. به همین دلیل هم وضعیتش بدتر از قبل شد اما «دیاموند بک» و بلک ویدو به آنجا آمدند و کاپیتان را سر جایش نشاندند.
کاپیتان برای اینکه خون خود را از هرگونه مواد مخدری پاک کند، تصمیم گرفت که انتقال خون انجام دهد. همین ماجرا هم باعث شد تا او برای مدت کوتاهی کاملا از سرم ابرسرباز خالی شود. او قسم خورده بود که حلقه مواد مخدر را بشکند. به همین دلیل هم به استادیوم یانکی رفت؛ جایی که قرار بود نبرد نهایی بین رد اسکال و کینگ پین صورت بگیرد. آنها قصد داشتند در پایان این نبرد تعیین کنند که چه کسی باید قاچاق مواد مخدر شهر نیویورک را کنترل کند. استیو راجرز با اینکه سرم ابرسرباز را در بدنش نداشت، توانیت نبرد وحشیانهای را با کراس بونز داشته باشد. همین نشان میداد که او حتی بدون سرم هم میتواند کاپیتان آمریکا باشد. بااینحال، فاجعه زمانی رخ داد که کاپیتان آمریکا دربرابر یک انفجار که در آزمایشگاه مواد مخدر پر از مواد شیمیایی، اجتناب کرد. همین اتفاق هم باعث شد تا یک واکنش با سرم ابرسربازی که در سیستم بدنی او وجود داشت، ایجاد شود.
واکنشی که در بدن استیو راجرز به وجود آمده بود، بیوشیمی او را تغییر داد و همین موضوع هم باعث شده بود تا او کم کم رو به زوال برود. استیو که هیچ راه دیگری را مقابل خود نمیدید، به سراغ آیرون من رفت و از او درخواست کمک کرد. تونی استارک هم در مقابل برای کمک به استیو، یک زره بسیار مقاوم با الهام از زره مخصوص آیرون من ساخت تا این زره بتواند از او محافظت کند. در پایان هم استیو با انجام یک انتقال خون، مشکل خود را حل کرد و درمان شد؛ آن هم خون کسی نبود جز رد اسکال. او به این ترتیب، مغز و ذهن خود را به داخل بدن یک کلون کاپیتان آمریکا منتقل کرد.
- عملیات: تولد دوباره و Expatriate:
در برههای از زمان و در خط داستانی Man Without a Country، استیو راجرز برای مدت کوتاهی لباس مخصوص «Expatriate» را به دست آورد و پوشید. در طی رویدادهای Operation: Rebirth بود که اعضای تیم انتقام جویان به این موضوع پی بردند که کاپیتان ناپدید شده است. مدتی بعد متوجه شدند که این ماجراها همگی نقشهای بود که توسط خود رد اسکال ترتیب و سازماندهی شده بود. بعد از اینکه کاپیتان به زندگی بازگشت، فیلمی از او منتشر شد که او به همراه رد اسکال و همچنین «شارون کارتر» در حال حمله کردن به یک پایگاه نظامی هستند. همین اتفاق هم باعث شد تا رئیس جمهور بیل کلینتون بهطور موقت راجرز را به انگلستان تبعید کند؛ تا اینکه آبها از آسیاب بیفتد و نام او از هرگونه گناه و ماجرایی پاک شود. در مقابل استیو هم که دیگر در آن زمان هیچ ارتباطی با ایالات متحده نداشت، یک لباس تمام آبی بر تن کرد (شبیه به لباس مخصوص «ایسایا بردلی» اما بدون هیچ ستاره یا راهراهی). همچنین در همین برهه زمانی بود که استیو برای اولینبار سپر پلاسما را دریافت کرد.
- حقیقت: قرمز، سفید و مشکی:
بعد از مشارکت استیو راجرز در پروژه تولد دوباره، ارتش ایالات متحده تصمیم گرفت تا آن نسخه اولیهی سرم ابرسرباز را روی ۳۰۰ سرباز سیاهپوست آزمایش کند. در این بین، ایسایا بردلی که یک مرد متاهل محسوب میشد و فرزند دختر او هم اخیرا به دنیا آمده بود، یکی از سربازهای همین آزمایش به شمار میرفت. جوخهی بردلی از جمله افرادی بود که بین ۳۰۰ نمونه آزمایشی انتخاب شده بود. زمانیکه این آزمایشها انجام شد و هفت نفر از این نمونهها زنده ماندند، به اروپا فرستاده شدند. در همین میان هم یکی از آنها در قایقسواری جان خود را از دست داد. شش نفر باقیمانده هم در ژوئیه سال ۱۹۴۲ به جنگ فرستاده شدند. تنها مأموریت مهم و شناخته شدهی بردلی، همان ماموریتی بود که منجر به تخریب پروژه ابرسرباز نازیها شده بود. ظاهرا بردلی لباس کاپیتان آمریکا را که برای استیو راجرز کنار گذاشته بود، پوشید و بهجای او هدایت مأموریت را در دست گرفت.
با اینکه امروزه استیو راجرز رهبر و فرمانده تیم انتقام جویان محسوب میشود، اما در نسخه اصلی و اولیهی گروه اصلا او حضور نداشت
با اینکه او مأموریت خود را به پایان رساند، اما طولی نکشید که دستگیر شد و توسط خود هیتلر مورد بازجویی قرار گرفت. در طی مدت زمانیکه بردلی در حال انتقال به نقطه دیگری بود، فرار کرد اما توسط نیروهای مقاومتی و زیرزمینی آلمان و بلژیک دستگیر شد. او بالاخره توانست در سال ۱۹۴۳ خود را به پشت خطهای متفقین برساند اما از آنجایی که لباس کاپیتان را دزدیده بود، دادگاه نظامی برای او تشکیل شد و حبس ابد هم دریافت کرد. بردلی ۱۷ سال خدمت کرد و در آخر هم آزاد شد. بردلی تنها نمونه آزمایشی محسوب میشد که از جنگ جان سالم به در برد. او در میان جامعه آفریقایی و آمریکایی مارول، تبدیل به یک افسانه زیرزمینی شده بود؛ او در اصل کاپیتان آمریکای آنها بود. بااینحال، متاسفانه این سرم آخر کار خودش را کرد و روی ذهن و بدن ایسایا تاثیر بسیار زیادی گذاشت. وضعیت او به مرور وخیم شد و درنهایت هم ناپدید شد. در همین زمان بود که استیو راجرز، او را کشف کرد و قهرمانیها و شجاعتهایش را یادآور شد. ایسایا تبدیل به یکی از بزرگترین متحدان کاپیتان یعنی کاپیتان آمریکای سیاه شد.
- جنگ داخلی:
در این برهه زمانی، نبرد ابرانسانیای که در استمفورد به وجود آمده بود، منجر به کشته شدن صدها کودک مدرسهای شد. به خاطر همین اتفاق، اکثریت مردم خواستار این شدند که تمامی ابرانسانها قدرتها، تواناییها و هویتهای خودشان را بهصورت رسمی ثبت کنند و لباسهایشان را کنار بگذارند. همین ماجراها باعث شد تا جنگ داخلی بین ابرقهرمانان به وجود بیاید. در پی این فاجعه وحشتناک، قانون ثبتنام ابرانسانها خیلی زود رسما تصویب شد. این قانون جدید تعیین کرده بود که تمام ابرانسانهایی که در ایالات متحده فعالیت میکنند، باید برای دولت فدرال هویت خود را ثبت کنند. آنها باید ارزیابی میشدند، آموزشهای لازم را میدیدند و حتی تبدیل به ماموران دولتی میشدند. برخی از قهرمانان خیلی زود این قانون را پذیرفتند اما دیگر قهرمانان حاضر نشدند زیر بار آن بروند. کاپیتان آمریکا که یکی از محترمترین قهرمانان محسوب میشد، دربرابر این قانون ایستاد. او معتقد بود که این قانون، حقوق و آزادیهای شخصی ابرانسانها را نقض میکند.
انتخاب بر این بود که او رهبری آن بخش دیگری از قهرمانان را که مخالف این طرح جدید بودند، در دست بگیرد. این در حالی بود که رهبری گروه دیگر قهرمانان که با این طرح موافق بودند، در دست کسی نبود جز دوست استیو و همتیمی انتقامجوی او، یعنی آیرون من. مخالفت کاپیتان و دیگر قهرمانان با این طرح همه چیز را برای آنها فوقالعاده سخت کرد؛ آنها بلافاصله از لحاظ فنی مجرم و فراری شناخته شدند. به همین دلیل هم افراد مختلف مانند ماموران سازمان شیلد، نیروی پلیس، دوستان سابق آنها و حتی دشمنان/شروران آنها را تحت تعقیب قرار داده بودند. در این شرایط، مجرمان هم در این طرح ثبتنام کرده بودند و پذیرفتند تا بهعنوان ماموران دولتی فعالیت کنند. این دو گروه قهرمانان مدام با یکدیگر در تنش و مشاجره بودند. اغلب اوقات هم در نبرد، آیرون من به طرز وحشیانهای کاپیتان آمریکا را مورد ضرب و شتم قرار میداد. بااینحال، با گذر زمان جبهه کاپیتان آمریکا مدام در حال افزایش بود.
آنها افراد بیشتری را با گذر زمان در خودشان استخدام میکردند. دراینمیان، قهرمانان خیابانی مانند دردویل، لوک کیج و بعدها هم اسپایدرمن به آنها پیوستند. مدت زیادی طول نکشید که گروه کاپیتان آمریکا یک قهرمان بسیار قدرتمند دیگر را هم استخدام کرد؛ این قهرمان هم کسی نبود جز هرکول. سرانجام گروه مقاومتی کاپیتان که دربرابر طرح ثبتنام ایستاده بودند، آنقدر قدرتمند شد که توانستند با نیروی گروه آیرون من که طرفدار این طرح بودند، مقابله کنند. دراینمیان، چارچوب اخلاقی و طرز فکر کاپیتان هم زیر ذرهبین رفت. زیرا او برای اینکه بتواند حرف خودش را به کرسی بنشاند، از افرادی درخواست کمک کرد که معمولا آنها را دستگیر میکرد و به مقامات تحویل میداد. برجستهترین و مهمترین این افراد هم متحدان سؤالبرانگیزی مانند فرانک کسل یا همان پانیشر و ویلسون فیسک یا همان کینگ پین بودند که به کمک کاپیتان آمریکا برخاستند.
سرانجام این رویدادها باعث شد تا این دو گروه از ابرانسانها، برای آخرین بار مقابل یکدیگر قرار بگیرند؛ در این نبرد، کاپیتان آمریکا باری دیگر مقابل آیرون من قرار گرفت و با او مبارزه کرد. زمانیکه نبرد به اوج خود رسید، همه چیز به نفع کاپیتان آمریکا و نیروهای او بازگشت و پیروزی در دستان آنها قرار گرفت. اما در همان زمان گروهی از غیرنظامیان و افراد معمولی دخالت کردند و در تلاش بودند و کاپیتان را مهار کنند. درست در همین لحظه، کاپیتان آمریکا به این نتیجه رسید که این مردم، دقیقا همانهایی هستند که خودش قسم خورده بود تا از آنها محافظت کند. با اینکه کاپیتان در حال پیروز شدن بود، اما با اشک و ناله اعلام کرد که «ما دیگر برای مردم نمیجنگیم. ما فقط... داریم میجنگیم» و بعد هم تصمیم گرفت که خود را تسلیم کند.
کاپیتان آمریکا در اقدامی بعدی ماسک خود را از صورت برداشت و خودش را بهعنوان استیو راجرز به مقامات تسلیم کرد. علاوهبر این، او به نیروهای مخالف طرح ثبتنام قانونی ابرانسانها دستور داد تا آنها هم دست از ادامه دادن بردارند. درحالیکه راجرز در حال منتقل شدن با دستبند بود، پانیشر ماسک کاپیتان آمریکا را که در آنجا رها شده بود، برداشت. بعد از این اتفاقات، اکثریت کسانی که در گروه مخالف قرار داشتند، انتخاب کردند که در این طرح خودشان را ثبت کنند. این در حالی بود که باز هم افرادی وجود داشتند که تصمیم گرفتند تا همچنان خارج از این طرح فعالیت کنند و همانطور فراری باقی بمانند. کاپیتان آمریکا بعد از دستگیری، به دستور دولت فدرال باید به انتظار محاکمه خود مینشست. رویداد جنگ داخلی تاثیر خیلی زیادی روی روابط بین اعضای تیم انتقام جویان گذاشته بود. ثور مرده بود. آیرون من و کاپیتان آمریکا در گروههای مخالف یکدیگر قرار گرفته بودند. هنک پیم در جبهه آیرون من قرار داشت و ویژن هم در جبهه کاپیتان قرار داشت.
تیم انتقام جویان، از قبل به خاطر وضعیت ناپایدار ذهنی و روحی اسکارلت ویچ از هم پاشیده بود و دیگر گروه مثل قبل فعالیت نمیکرد. اما رویداد جنگ داخلی کار را بهگونهای کرده بود که دیگر بازگشت اعضای تیم به سمت یکدیگر، امری غیرممکن به نظر میآمد؛ چه برسد به اینکه بخواهند تیم را دوباره تشکیل دهند و درکنار یکدیگر به فعالیت بپردازند. سرانجام بعد از این ماجراها، چندین نسخه مختلف از تیم تشکیل شد که هر کدام بهصورت مجزا فعالیت میکردند؛ گروههایی مانند انتقام جویان قدرتمند، انتقام جویان جدید و همچنین انتقام جویان مخفی.
- Fallen Son:
فاجعه زمانی به اوج خود رسید که مشخص شد کاپیتان آمریکا در طی نقشهای که توسط بزرگترین دشمن او یعنی رد اسکال طراحی شده بود، به قتل رسیده است. بعدها آشکار شد که استیو راجرز همچنان زنده است. زمانیکه سازمان شیلد و تونی استارک به بدن کاپیتان آمریکا دست پیدا کردند، تصمیم گرفتند که یک سری آزمایشهای مختلف را روی آن انجام دهند زیرا او بهترین و تنها نمونه ابرسرباز بود. آنها در طی این فرایند به این نتیجه رسیده بودند که بعد از مرگ استیو، سرمی که در بدن او وجود داشت، تاثیری برعکس پیدا کرده بود و دیگر همانند قبل کار نمیکرد. بعد از اینکه کاپیتان به قتل رسید، روحیه افراد خیلی زیاد، خصوصا آنهایی که مقابل او ایستاده بودند، تا حد زیادی تضعیف شد. اما دوران جدیدی از فعالیتهای ابرقهرمانی هم توسط آیرون من آغاز شد. او در این برهه زمانی بهعنوان رئیس جدید سازمان شیلد انتخاب شد و تصمیم گرفت که برنامه Fifty State Initiative را که آرزوی دیرینهاش بود، به راه بیاندازد. قرار بر این بود که در این طرح، چندین گروه ابرقهرمانی تشکیل شود و هر کدام در یکی از ایالتهای آمریکا فعالیت کنند. آیرون من از این موضوع خبر نداشت اما بعد از ماجرای تهاجم اسکرالها، در هر کدام از تیمها، یک اسکرال جایگزین اعضای اصلی شده بود.
در خط داستانی Captain America: New Deal، مشخص شد که استیو راجرز در طی نامهای دستورالعملهای مختلفی را برای آیرون من نوشته بود تا بعد از مرگش، از باکی «محافظت» کند و یاد و نماد کاپیتان آمریکا همچنان باید ادامه داشته باشد. زمانیکه وینتر سولجر یا همان باکی به سازمان شیلد آورده شد، با اینکه زندانی بود، اما فرار کرد و بلافاصله به سمت آیرون من حملهور شد. این دو آنقدر با یکدیگر مبارزه کردند که تونی استارک بالاخره اشارهای به نامه استیو کرد. باکی بعد از شنیدن این حرف مطمئن نبود که کاپیتان، او را برای جایگزینی بهعنوان کاپیتان آمریکای بعدی انتخاب کرده باشد. باکی اعلام کرد که این کار را فقط با دو شرط انجام میدهد. اولین شرط او این بود که ذهنش بهطور کامل پاکسازی شود تا بلکه به این طریق مطمئن شود که هیچ اثری از شستشوی مغزی باقی نمانده باشد. او دوست نداشت که آن کلمات رمزی که قبلا بهعنوان وینتر سولجر برایش استفاده میشد، دیگر تاثیری بر رویش داشته باشد. شرط دوم او هم این بود که اصلا به سازمان شیلد یا حتی تونی استارک جواب پس نمیداد و کار خودش را میکرد؛ درست همانطور که خود استیو راجرز کار انجام میداد. تونی مدتی درباره این موضوع فکر کرد و موافقت خود را اعلام کرد.
- تولد دوباره کاپیتان آمریکا:
در خط داستانی Captain America: Man & Wolf، کاپیتان آمریکا که سعی در پیدا کردن دوست صمیمی خود داشت، تبدیل به یک گرگینه شد
با وجود اینکه کاپیتان آمریکای جدید، بلک ویدو و فالکون فعالیت میکردند و به مبارزه خود ادامه میدادند، اما رد اسکال همچنان نقشههایش خود را ادامه میداد. او به همراه «آرنیم زولا» برای نورمن آزبورن آشکار کردند، آن اسلحهای که شارون کارتر برای کشتن استیو راجرز استفاده کرده بود، در اصل او را در لحظه مرگ خود منجمد کرده است؛ حقیقتی که فوقالعاده نورمن آزبورن را شگفتزده کرد. زمانیکه آنها در تلاش بودند تا استیو راجرز را برگردانند، اقدامات شارون باعث شد تا در فرایند اختلال ایجاد شود؛ به همین ترتیب هم استیو در بعد زمان و فضا گم شد. اینگونه نشان داده شده بود که او در طی این مدت، یک سری لحظات خاص زندگی خود را مدام دوباره تجربه میکرد. مهمترین آنها هم اتفاقاتی بود که در طی جنگ جهانی دوم رخ داده بود. همانطور که استیو در جریان زمان جلو و عقب میرفت، متوجه شد که به سال ۱۹۴۴ رفته است؛ او در یکی از پایگاههای رد اسکال قرار داشت و مشغول مبارزه با «مستر من» بود.
کاپیتان همانطور که مشغول مبارزه با مستر من بود، متوجه شد که بهنوعی دارد تمام مبارزههایی را که در گذشته داشته، تجربه میکند. استیو بعد از اینکه مستر من را شکست داد، در بعد زمان به موقعی فرستاده شد که در کاخ سفید با رئیس جمهور فرانکلین روزولت دیدار داشت. در همین حین که این اتفاقات در حال رخ دادن بود، باکی و بلک ویدو مشغول مبارزه با ارس و ونوم، آن هم در هلی کریر همر بودند. بااینحال باکی و بلک ویدو موفق به پیروزی نشدند و به سراغ نورمن آزبورن برده شدند. بعد از گذشت مدتی نورمن تصمیم گرفت که بلک ویدو را آزاد کند. او به بلک ویدو دستور داد که به سراغ شارون کارتر برود و به او بگوید که اگر در عرض ۲۴ ساعت آینده خودش را به نورمن تحویل ندهد، او باکی را به قتل میرساند.
- حالا مارول:
کاپیتان آمریکا بعد از اینکه در طی نبردی با «Ex Nihilo» و «Abyss» در سیاره مریخ، یک لباس جدید برای خودش انتخاب کرد و اعضای جدیدی هم برای تیم انتقام جویان برگزید. در طی یک رویداد که حول محور Universal Incursions میچرخید، کاپیتان آمریکا تلاش کرد تا از دستکش بینهایت برای حل این مشکل استفاده کند اما با شکست روبهرو شد. مدتی بعد، از آنجایی که آنها در رابطه با اینکه ایلومیناتی چه مسیری را باید در پیش بگیرند، دکتر استرنج ذهن استیو را بهطور کامل پاک کرد و او را از گروه بیرون انداخت. کاپیتان آمریکا در خط داستانی مجموعه اختصاصی خودش، توسط افراد آرنیم زولا دستگیر شد و به بعد Dimension Z برده شد. در آنجا، او فرزند نوزاد آرنیم را که لئوپارد نام داشت از دست پدرش نجات داد و بهعنوان پسر خودش او را بزرگ کرد و نامش را ایان گذاشت. بعد از گذشت ۱۰ سال که آنها در این بعد گیر افتاده بودند، زولا توانست پسر گمشدهی خود را پیدا کند. او ذهن پسرش را بهطور کامل شستشو داد تا از کاپیتان آمریکا متنفر باشد و عاشق زولا شود.
درحالیکه ایان در حال خارج شدن از بعد زد بود، توسط شارون کارتر مورد اصابت گلوله قرار گرفت. کاپیتان آمریکا تصور میکرد که پسر خود را از دست داده است اما در کمال بیخبری او، ایان زنده مانده بود و تبدیل به نومد شد. شارون کارتر هم در بعد زد رها شد تا در همانجا بمیرد. اما هیچکس در پایان جسد او را ندیده بود تا تایید شود که او مرده است.
- Time Runs Out:
در طی خط داستانی رویداد Original Sin، کایپتان آمریکا توانست خاطرات خود را باری دیگر به دست بیاورد و به خود قول داد که ایلومیناتوی را به عدالت بکشاند. در طی همین برهه زمانی، استیو با یک شخصیت شرور چینی به نام «آیرون نیل» برخورد کرد. نبرد او با این ابرشرور باعث شد تا سرم ابرسرباز بهطور کامل از بدن استیو بیرون کشیده شود؛ درنهایت فقط یک مرد پیر از او باقی ماند. به خاطر این اتفاقات، استیو تصمیم گرفت که از عرصه ابرقهرمانی کنار بکشد و سم ویلسون را بهعنوان کاپیتان آمریکای جدید انتخاب کند. البته او همچنان بهعنوان یکی از اعضای فعال تیم اونجرز باقی ماند و بهعنوان مدیر عملیاتی آنها فعالیت میکرد. او نبرد خود را با ایلومیناتی ادامه داد تا اینکه هر دو جبهه توانستند به یک صلح موقتی دست پیدا کنند تا بتوانند با کمک هم با Incursions مقابله کنند.
- امپراطوری مخفی:
در این برهه زمانی، یک کودک به نام «کوبیک» ظاهر شد که قدرت تغییر واقعیت را داشت. برنامه این بود که او کاری کند تا استیو دوباره احساس جوانی و قدرتمندی کند. بااینحال، هیچکس از اصل موضوع خبر نداشت زیرا کوبیک بهصورت مخفیانه تصمیم گرفت که خودش دوباره خط زمانی را بنویسد و یک کاپیتان را با یک استیو جایگزین که در سن کم و جوانی توسط سازمان هایدرا استخدام شده بود، جایگزین کند. در این خط زمانی جدید، استیو توسط هایدرا آموزش داده شده بود تا به آنها کمک کند که دنیا را از درون تسخیر کنند و تحت کنترل خود در بیاورند. در این خط زمانی هم استیو با «هلموت زیمو» ارتباط بسیار طولانیای داشت. استیو که با زیمو کار میکرد، در تلاش بود تا موقعیتی را به وجود بیاورد که چیتاری به سیاره حمله کنند؛ این اتفاق به او اجازه میداد که بتواند در این هرجومرج، دنیا را تسخیر کند. در این برهه زمانی، او از دومین جنگ داخلی ابرانسانها هم به نفع خودش استفاده کرد.
کاپیتان آمریکا زمانیکه فرصت را مناسب دید، ایالات متحده را تسخیر کرد. او از نیروهای هایدرا استفاده کرد تا قدرت خودش را تقویت کند. همانطور که تمام این اتفاقات در حال رخ دادن بود، استیو راجرز اصلی و قهرمان متوجه شد که در یک جنگل غریبه گم شده است. استیو بعد از اینکه با تعداد زیادی از نسخههای جایگزین متحدان و دشمنان خود برخورد کرد، بالاخره به کوبیک رسید؛ او آشکار کرد که تمام آنها در ذهن او هستند. استیو با کمک کوبیک و باکی بالاخره توانست به دنیای اصلی خود بازگردد و با همتای شرور خود که حالا با نام هایدرا سوپریم شناخته میشد، برخورد کند. بعد از یک نبرد نهایی بسیار سخت، استیو توانست میولنیر را بلند کند و با استفاده از آن، هایدرا سوپریم را شکست دهد. حالا که هایدرا شکست خورده بود و هایدرا سوپریم هم به زندان برده شده بود، استیو توانست جایگاه خود را دوباره به دست بیاورد.
- Home of the Brave:
بعد از ماجراهای رویداد Secret Empire، ایمان و اطمینان کاپیتان تا حد زیادی متزلزل شد. از آنجایی که همتای او یک سری کارهای مسخره انجام داده بود و شهرتش را خدشهدار کرد، استیو متوجه شد که برخی از شهروندان دیگر از او میترسند؛ برخیها هم با نفرت و ترس با او ارتباط برقرار میکردند. بعد از اینکه سم از یک ماجراجویی سفر در زمان بازگشت، تصمیم گرفت که سپر و هویت کاپیتان آمریکا را دوباره به خود استیو بازگرداند؛ او معتقد بود که حالا استیو بیشتر از هرکس دیگری به آنها نیاز دارد. استیو دوباره لباس اصلی خود را پوشید و به ماجراجویی در سرتاسر آمریکا رفت و امیدوار بود که بتواند دوباره با این کشور ارتباط برقرار کند. در طی این مسیر، او با دشمنان مختلفی مانند «کریون شکارچی» و همچنین Swordsman جدید به مبارزه پرداخت. بعد از مبارزه با کریون، استیو توسط ماموران گروه Rampart دوباره تبدیل به یخ و منجمد شد.
او در سال ۲۰۲۵ و در یک منطقه نابود شده که یک آخرالزمان را پشت سر گذاشته بودند، بیدار شد. در این زمان، بخش زیادی از آمریکا به خاطر حمله و تهاجم همان گروه Rampart به ویرانه تبدیل شده بود. کاپیتان بعد از ارتباط گرفتن با گروهی از بازماندگان که توسط زنی به نام «لیانگ» هدایت میشدند، تصمیم گرفت تا رژیمی را که پادشاه بابینگتون به راه انداخته بود، سرنگون کند؛ کسی که حاکم مستبد آمریکا محسوب میشد. کاپیتان بعد از اینکه با موفقیت بابینگتون را شکست داد، به زمان حال بازگشت؛ در این دوران از منجمد شدن و یخ زدن خودش جلوگیری کرد تا بتواند این بار اعضای گروه Rampart را پیش از اینکه آمریکا را به نابودی بکشانند، شکست دهد.
- متخصص فنون جنگی و فرمانده میدانی:
تجربه راجرز در نبرد و همچنین آموزشها باعث شده بود تا او تبدیل به یک متخصص بسیار خوب در زمینه نظامی و جنگی و همچنین فرمانده میدانی شود. اعضای تیم انتقام جویان، مردان ایکس، چهار شگفت انگیز و دیگر قهرمانان، استیو را بهعنوان رهبر خود در طی خط داستانی جنگهای مخفی انتخاب کرده بودند. ثور گفته بود که راجرز یکی از معدود افراد فانی است که او از آنها دستور میگیرد. او اعلام کرده که حتی حاضر است با طناب راجرز به چاه برود. رفلکسها و حسهایی که در راجرز وجود دارد، فوقالعاده خاص و قدرتمند هستند. او سبکهای مبارزهای آیکیدو، بوکس، جودو، کاراته، جوجوتسو، کیک باکسینگ و ژیمناستیک را با یکدیگر ترکیب کرده است تا سبک مبارزهای مخصوص به خودش را به وجود بیاورد. سالها تمرین و آموزش به همراه آن سپر تقریبا غیرقابل نابودی، باعث شده که استیو بتواند خیلی راحت با سپر خود هدف بگیرد و بهگونهای آن را پرتاب کند که بدون هیچ مشکلی با هدف خود برخورد کند.
مهارت او در پرتاب سپر آنقدر خوب است که میتواند چندین هدف را مورد اصابت قرار بدهد؛ چه با یک پرتاب و چه با پرتاب بومرنگی که در آخر هم به سمت خودش بازگردد. لازم به ذکر است که او توسط دیگر مبارزان بسیار حرفهای بهعنوان یکی از بهترین مبارزان در زمینه نبرد تن به تن در تمام دنیای مارول نام برده شده است؛ با اینکه محدودیتهای فیزیکی انسانی هم تا حدودی دست و پایش را بسته است. با اینکه سرم ابرسرباز تاثیر خیلی زیادی در فیزیکی و قدرت استیو دارد، اما او نشان داده که حتی بدون وجود این سرم، زمانیکه غیرفعال شده بود، به طرز کارآمدی میتواند به فعالیتهای خودش ادامه بدهد. براساس گفتههای استن لی، با اینکه کاپیتان آمریکا قدرتهایی داشت که نسبت به دیگران از جذابیت کمتری برخوردار بود اما اینگونه به نظر میرسید که جایگاه رهبری برای او خلق شده است. کاپیتان یکی از سختترین قهرمانان و شخصیتها برای خلق شدن به شمار میرفت. زیرا نویسندهها نمیتوانستند قدرتهای ابرانسانی بسیار خاص یا ماجراهای شگفتانگیزی را وارد مجموعه او کنند که داستانهایش جذابتر شوند.
تنها چیزهایی که در استیو راجرز وجود داشت، تواناییهای فوقالعاده او در زمینه مبارزه، سپر او و همچنین عشق بیحد و حصری که نسبت به عدالت و آزادی داشت، بود. استیو راجرز دانش و اطلاعات بسیار زیادی در زمینه ارتش ایالات متحده داشت. او در زمینه استراتژیهای رزمی، بقا، آکروباتیک، پارکور، استراتژی ارتشی، خلبانی و تخریب تخصص بسیار زیادی داشت. با اینکه استیو بهعنوان یکی از محبوبترین و شناخته شدهترین ابرقهرمانان سرتاسر دنیا به حساب میآید، اما درک بسیار بالایی نسبت به جامعه جاسوسی دارد؛ آن هم به خاطر این است که او روابط بسیار زیادی با سازمان شیلد و کارهای این چنینی داشت.
- سرم ابرسرباز:
استیو میتواند در عرض یک دقیقه، یک مایل را بدود. پیش از این سرم، او همیشه مریض و ضعیف بود.
اغلب اوقات اینگونه اعلام شده که استیو راجرز به خاطر سرم ابرسربازی که در وجود خود دارد، در بالاترین حد پتانسیل انسانی قرار دارد و میتواند با بالاترین سطح از قدرت فیزیکی یک انسان مبارزه کند. سرم ابرسرباز تمام عملکردهای متابولیکی استیو را تقویت کرده است و از ایجاد سموم خستگی در عضلات او جلوگیری میکند. از همین رو استقامت او چندین برابر یک انسان معمولی است. استیو به خاطر همین استقامت بسیار بالا و عدم داشتن سموم خستگی، میتواند فعالیتهای فیزیکی بسیار زیادی را انجام دهد که انسانهای عادی اصلا قادر به انجام آنها نیستند. او فوقالعاده دربرابر هیپنوتیزم یا گازهایی که میتوانند روی تمرکز او تاثیر بگذارند، مقاوم است.
- سلاحها و تجهیزات:
کاپیتان آمریکا در طی تاریخچه خود، از سپرهای مختلفی استفاده کرده است. مهمترین و شایعترین این سپرها، همان نسخه تقریبا غیرقابل نابودیای است که از ترکیب منحصربهفرد وایبرینیوم، آلیاژ فولت و یک جزء ناشناخته سوم تشکیل شده است. کاپیتان آمریکا اغلب اوقات از این سپر خود بهعنوان یک سلاح استفاده میکند که آن را به سمت هدفهای مختلف پرتاب کند. این سپر آنقدر معروف و مهم شده است که به دیگر شخصیتهای این دنیای پهناور هم رسیده است. به طوری که حتی فردی مانند کیبل هم از آن استفاده میکند و نشان میدهد که این نماد حالا حالاها معنی بسیار زیادی دارد. زمانیکه کاپیتان آمریکا سپر معروف خودش را ندارد، از سپرهای دیگری استفاده میکند که از فلزهایی با مقاومت کمتری تشکیل شدهاند. لباس مخصوص کاپیتان آمریکا از متریالی ساخته شده که دربرابر آتش مقاوم است. علاوهبر آن، او یک زره سبک، ضد گلوله و محکم هم زیر آن لباس میپوشد. استیو راجرز هم بهعنوان یکی از اعضای گروه انتقام جویان، کارت مخصوصی دارد که میتواند از آن بهعنوان یک دستگاه ارتباطی استفاده کند.
در انتها به چند مورد از انیمیشنها و بازیهایی و آثاری اشاره میکنیم که شخصیت استیو راجرز/کاپیتان آمریکا در آن حضور داشت:
- فیلم Captain America و فیلم Captain America II: Death Too Soon محصول سال ۱۹۷۹ با بازی رب براون
- انیمیشن سریالی Spider-Man و Spider-Man and His Amazing Friends محصول سال ۱۹۸۱ با صداپیشگی جورج دیکنزو
- انیمیشن سریالی Spider-Man محصول سال ۲۰۱۷ تاکنون با صداپیشگی راجر اسمیت
- انیمیشن سریالی Guardians of the Galaxy محصول سال ۲۰۱۵ تا ۲۰۱۹ با صداپیشگی راجر اسمیت
- انیمیشن سریالی Hulk and the Agents of S.M.A.S.H. محصول سال ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۵ با صداپیشگی راجر اسمیت
- انیمیشن سریالی Avengers Assemble محصول سال ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۹ با صداپیشگی راجر اسمیت
- انیمیشن سریالی Ultimate Spider-Man محصول سال ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۷ با صداپیشگی راجر اسمیت
- فیلم Captain America محصول سال ۱۹۹۰ با بازی مت سلینجر
- دنیای سینمایی مارول از سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۹ با بازی کریس ایوانز
- بازی Avengers محصول سال ۲۰۲۰
- بازی Lego Marvel Super Heroes 2 محصول سال ۲۰۱۷
- بازی Marvel vs. Capcom: Infinite محصول سال ۲۰۱۷
- بازی Marvel Strike Force محصول سال ۲۰۱۸
- بازی Marvel: Future Fight محصول سال ۲۰۱۷
نظرات