نقد فصل اول و دوم سریال Money Heist

شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۹ - ۲۳:۰۱
مطالعه 14 دقیقه
خانه کاغذی
«Money Heist» سریالی اسپانیایی است که در فارسی به «خانه کاغذی» ترجمه شده است. این سریال ماجرای سرقت مسلحانه یک عده خلافکار از کارخانه چاپ اسکناس اسپانیا است. با زومجی و نقد سریال همراه باشید.
تبلیغات

سریال اسپانیایی «La Casa De Papel» با نام انگلیسی «Money Heist» که در فارسی به نام «خانه کاغذی» ترجمه شده است سال ۲۰۱۷ اولین‌بار در یکی از شبکه‌های اسپانیا پخش شد. بعد از آن به‌خاطر اینکه پخش این سریال مورد استقبال قرار گرفت نت‌فیلیکس تصمیم گرفت پخش جهانی آن را به عهده بگیرد. سریال «خانه کاغذی» جزء معدود سریال‌های غیرانگلیسی زبان به شمار می‌رود که مخاطبی جهانی پیدا کرده است و این موفقیت بزرگی برای سازندگان سریال به حساب می‌آید. سریال Money Heist ابتدا در دو فصل ۱۳ و ۹ قسمتی ساخته شد و زمانیکه مورد استقبال قرار گرفت سازندگانش تصمیم گرفتند سریال را ادامه بدهند و فصلهای ۳ و ۴ نیز ساخته شد. همچنین فصل پنجم این سریال هم قرار است ساخته شود. این سریال در سایت Imdb با تعداد آراء ۲۲۲.۷۱۷ رای، میانگین امتیاز قابل‌توجه ۸.۵ را به‌دست آورده است. یکی از دلایل مورد توجه قرار گرفتن این سریال سوژه بسیار جالب و مهیج آن است. بزرگ‌ترین سرقت تاریخ که قرار است صورت بگیرد. همین موضوع، استفاده از بازیگران متنوع، خلق شخصیت‌های گوناگون و پیچیدگی داستان باعث شده است تا مخاطبان زیادی به این سریال غیر انگلیسی زبان جذب شوند. اما نکته‌ای که وجود دارد این است که این سریال، ایراداتی اساسی دارد که مانع می‌شود تا به سریالی ماندگار تبدیل شود. علت این موضوع هم می‌تواند شتاب‌زدگی در تبدیل ایده‌ای مهیج و جذاب به یک فیلمنامه پرقدرت باشد. داستان این سریال در مورد یک گروه سارق به سرگروهی شخصی به نام پروفسور است که می‌خواهند به کارخانه چاپ پول در مادرید اسپانیا دستبرد بزنند.

در ادامه به بررسی سریال می‌پردازیم که داستان آن را لو می‌دهد.

2020-4-16334acd-8e4c-4188-9500-152697d42e1a

سریال «خانه کاغذی» از همان صحنه ابتدایی با نورپردازی قرمز، سعی در فضاسازی و آماده کردن مخاطب برای تعریف داستان مهیج خود دارد

سریال «Money Heist» از همان ابتدا به سراغ شخصیت‌پردازی و فضاسازی می‌رود. سریال «خانه کاغذی» از همان صحنه ابتدایی با نورپردازی قرمز، سعی در فضاسازی و آماده کردن مخاطب برای تعریف داستان مهیج خود دارد. در ابتدا شخصیتی معرفی می‌شود که بعدها توکیو نام می‌گیرد. او خلافکار است و نامزدش را از دست داده است و هیچ چیز برای از دست دادن ندارد. همین موضوع مخاطب را متقاعد می‌کند که هر بلندپروازی و کار خلاف بزرگی ممکن است از او سر زند. بعد از آماده ساختن مخاطب، سریال به سراغ اصل ماجرا می‌رود و شخصیت اصلی برای ما معرفی می‌شود. همه این‌ها در ده، پانزده دقیقه اول سریال اتفاق می‌افتد و اینکه سازندگان، سریع به سراغ اصل ماجرا رفته‌اند یکی از نقاط مثبت این سریال است. شخصیت اصلی ماجرا یا همان پروفسور از همان ابتدا برای مخاطب خاص و مرموز و جذاب معرفی می‌شود. اینکه سر بزنگاه، توکیو را نجات می‌دهد و می‌خواهد بزرگ‌ترین سرقت تاریخ را انجام دهد بسیار مخاطب را وسوسه می‌کند تا سریال را ادامه دهد.

چیزی که این سریال را به واقعیت نزدیک‌تر و هیجان را بیشتر می‌کند این است که پروفسور اگرچه بسیار باهوش است اما بعضی مواقع نمی‌تواند پلیس‌ها را راحت فریب دهد یا راحت از دستشان خلاص شود. مثلا اینکه پلیس در بیمارستان برای او دام می‌گذارد و او هم وارد این دام می‌شود هیجان سریال را بیشتر می‌کند. در ادامه بیشتر در مورد شخصیت‌های سریال صحبت می‌کنیم. در سریال «خانه کاغذی» زیاد طول نمی‌کشد که داستان به سراغ سرقت اصلی می‌رود و در طول این داستان مخاطب به گذشته هم برمی‌گردد و حوادثی را که زمان آماده‌سازی عملیات رخ داده است می‌بینید. این ترفند باعث می‌شود اطلاعات در طول داستان، کم‌کم و هر جایی که لازم بود به مخاطب داده شود. همین موضوع باعث می‌شود تا مخاطب بیشتر لذت ببرد. نکته مثبت دیگر سریال خلق شخصیت‌هایی است که درگیر این ماجرا هستند و با استفاده از آن‌ها نکات درخشانی برای مخاطب شرح داده می‌شود. مثلا با استفاده از شخصیت آلیسون پارکر که فرزند سفیر و یکی از گروگان‌ها است در می‌یابیم که جان همه افراد برای دولت‌ها از اهمیت یکسانی برخوردار نیست، یا شخصیت آرتور که رئیس کارخانه است به مخاطب می‌فهماند که چگونه سخت شدن اوضاع باعث می‌شود تا افراد قدر داشته‌هایشان را بدانند. کارگردان سریال هم سعی کرده است سبکی از تصویربرداری را برای خود انتخاب کند که از تعداد کات‌ها بکاهد و با استفاده از تغییر پیاپی فوکوس‌ دوربین، مخاطب را در یک تصویر از کاراکتری به کاراکتر دیگر انتقال دهد. این روش در خیلی از جاهای سریال، کار را مهیج کرده است اما هرچه از سریال می‌گذرد این سبک کمی تکراری و خسته‌کننده می‌شود.

همچنین شیوه‌ای که بسیار به محبوبیت این سریال کمک کرده است استفاده از تدوین موازی است. تدوین موازی یعنی اینکه مخاطب اتفاقاتی را که در یک زمان، در مکان‌های مختلف رخ می‌دهد می‌بیند. این شیوه در جاهای بسیاری از سریال به‌کار رفته است و هیجان را افزایش داده است. نکته دیگر در مورد ماسک‌های سارقان است. در ابتدای سریال شاید این سؤال برای مخاطب پیش بیاید که چرا سارقان از ماسکی استفاده می‌کنند که چهره سالوادور دالی روی آن نقش بسته است؟ در ابتدا باید بدانیم که سالوادور دالی نقاش اسپانیایی است و بیشتر نقاشی‌های او در سبک سورئال هستند. یعنی بیشتر نقاشی‌های او خیالی یا فراواقع هستند. اول اینکه دالی اسپانیایی است و این سریال هم در اسپانیا ساخته شده است و بهتر است حتی ماسک سارقان سریال هم یادآور اسپانیا باشد. دوم اینکه این دزدی هم به‌نوعی سورئال است. سارقانی که می‌خواهند به مرکز چاپ پول حمله کنند و برای خود پول چاپ کنند. کاری که تا به حال صورت نگرفته است و خیالی بیش نیست. پس برای این سارقان که می‌خواهند کاری خیال‌گونه انجام دهند ماسک نقاشی را به چهره می‌زنند که تصاویر خیالی می‌کشیده مناسب است.

خانه کاغذی

داستان‌های فرعی‌ زیاد و درگیرکننده‌ای که در این سریال وجود دارد یکی از عوامل موفقیت این سریال بوده است

یکی از نقاط قوت این سریال تدوین آن است. همان‌طور که قبل از این هم گفته شد در جاهای زیادی از این سریال از تدوین موازی استفاده شده است که بسیار به جذابیت داستان افزوده است. یکی از بهترین قسمت‌هایی که در آن از تدوین موازی استفاده شده است، زمانی است که تعدادی از گروگان‌ها فرار می‌کنند. یعنی یک شکست برای سارقان و یک پیروزی برای پلیس. اما این قسمت تدوین موازی شده است با چپ کردن ماشین آنخل (یکی از پلیس‌ها) که تازه توانسته است پروفسور را شناسایی کند و به کما رفتن او. یعنی شکستی برای پلیس و نجات سارقان از یک فاجعه. تدوین موازی این دو ماجرا که معانی متضادی دارند یکی از نقاط قوت سریال است. در جاهای دیگری از سریال هم تدوین موازی انجام شده است که این کار تاثیر زیادی در رضایت مخاطبان داشته است.

داستان‌های فرعی زیاد و درگیرکننده‌ای که در این سریال وجود دارد یکی دیگر از عوامل موفقیت این سریال بوده است. مثلا در این سریال و در خلال داستان اصلی، مخاطب با داستان دو مثلث عشقی روبه‌رو می‌شود. که این‌دو، هم به پیشبرد داستان اصلی کمک می‌کنند و هم به‌طور مجزا داستانی را برای مخاطب شرح می‌دهند. یکی از این مثلث‌ها میان پروفسور، راکل و آنخل است. این مثلث عشقی باعث می‌شود تا آنخل به پروفسور شک کند و به خانه او برود و اثر انگشتی از او را پیدا کند و باز هم همین مثلث عشقی باعث می‌شود آنخل وقتی از کما خارج می‌شود به‌خاطر عشقی که به راکل دارد خانه پروفسور را لو ندهد تا راکل به عشقش برسد. مثلث عشقی بعدی میان آرتورو (رئیس کارخانه)، مونیکا (معشوقه آرتورو) و دنور (یکی از سارقان) ایجاد می‌شود. این مثلث عشقی باعث می‌شود تا آرتورو بفهمد همیشه رئیس نیست و نمی‌تواند یکی را دوست داشته باشد و بعد دورش بیاندازد. مونیکا هم درمی‌یابد یک عشق واقعی چه طعمی دارد. دنور هم که هدف خاصی در زندگیش نداشته است حالا با این عشق زندگی خود را هدف‌دار می‌یابد. این مثلث عشقی به هرسه نفر چیزهایی را می‌فهماند که باعث می‌شود آن‌ها برای رسیدن به هدفشان بجنگند. داستان فرعی بعدی که مهم است داستان آلیسون پارکر (دختر سفیر) است. او در ابتدا دختری ساکت، منزوی و خجالتی است که راحت فریب هم‌کلاسیش را می‌خورد. اما در روند داستان، او فردی می‌شود که جرات پیدا می‌کند با سارقان همدردی کند، نظرات خود را بیان کند و حتی نظرات رئیس کارخانه را زیر سؤال ببرد و او را ساکت کند. آلیسون در طی داستان سریال دچار تغییر شخصیت می‌شود و از شخصیتی که وابسته است به فردی تبدیل می‌شود که می‌تواند استقلال خود را به‌دست آورد.

داستان فرعی دیگر در مورد دنور و مسکو است. دنور، پسری است که پدرش، مسکو او را وارد این عملیات کرده و دلیلش هم این بوده که دنور قبل از این سرقت دچار گرفتاری‌ای شده بود و راه خلاصی او ورود به این سرقت بود. مسکو به دنور گفته بوده که مادرش آن‌ها را رها کرده است. شاید رابطه بین این پدر و پسر یکی از مخاطب‌پسندترین قسمت‌های سریال باشد. و در انتها معلوم می‌شود که مسکو به دنور در مورد مادرش دروغ گفته است. رابطه بین آن‌ها نشان می‌دهد که چگونه یک پدر هوای پسر خود را دارد و چگونه یک پسر با پدرش مانند یک دوست صمیمی رفاقت می‌کند. مرگ مسکو در انتهای ماجرا هم باید رخ دهد. زیرا رابطه دنور و مسکو بعد از افشای دروغ مسکو ممکن نیست به حالت قبل برگردد و باید تمام شود. یکی دیگر از داستان‌های فرعی در مورد عشق ریو و توکیو است. عشقی که شاید جنون‌آمیزترین عشق در سریال باشد. و به مخاطب نشان می‌دهد که عشق جنون‌آمیز چگونه می‌تواند هدف اصلی فرد را از یاد او ببرد. ریو، هنوز بچه است و کارهای بچه‌گانه زیادی انجام می‌دهد. توکیو هم آدمی است که کارهای ناگهانی زیادی انجام می‌دهد و رابطه این‌دو می‌تواند مشکل‌آفرین باشد. توکیو وقتی در می‌یابد که هلسینکی به دستور پروفسور، ریو را زده است روانی می‌شود و چند دوربین را که به‌عنوان چشم دکتر هستند نابود می‌کند. ریو هم وقتی متوجه می‌شود برلین، توکیو را تحویل داده است باعث می‌شود تا گروگان‌ها تا مرز فرار کردن بروند. داستان‌های فرعی سریال بسیار زیادند که هر کدام جذابیت خاصی ایجاد می‌کنند.

2020-4-1e164df5-0e69-4920-94d8-2f48634a5d17

در طول سریال و در بخشهایی صدای شخصیت توکیو روی تصویر است و او قسمتی از داستان را روایت می‌کند. اما این موضوع، به درستی در سریال به‌کار گرفته نشده است

در طول سریال و در بخش‌هایی صدای شخصیت توکیو روی تصویر است و او قسمتی از داستان را روایت می‌کند. اما این موضوع، به درستی در سریال به‌کار گرفته نشده است. زیرا توکیو در بعضی مواقع صحنه‌هایی را به‌عنوان راوی نقل می‌کند که نمی‌توانسته از آن صحنه‌ها آگاه باشد. مثلا صحنه‌ای که پروفسور برای اینکه چهره‌اش لو نرود درحال رفتن برای تهدید کردن فردی است که چهره‌اش را دیده است. یا مثلا صحنه‌ای که پروفسور تصمیم می‌گیرد مادر راکل را بکشد. صدای توکیو روی بخشی از این ماجراها است اما توکیو نمی‌توانسته از این موضوعات خبر داشته باشد. مشکل دیگر داستان این است که پروفسور باید آدم بسیار باهوشی باشد و اینطور هم است. اما همان‌طور که خود پروفسور هم در بخشی از سریال می‌گوید آدم خوش‌شانسی هم است. و حتی او به اندازه‌ای که باهوش است خوش‌شانس است و این خوش‌شانسی بیش از اندازه پروفسور کمی کار را خراب می‌کند. مثلا در همان برخورد اول راکل و پروفسور در کافه ناگهان باتری گوشی راکل تمام می‌شود و پروفسور گوشی خود را به او می‌دهد. یعنی پروفسور که این همه باهوش است برای به دام انداختن راکل نقشه‌ای ندارد به جز اینکه به شانس خود متوصل بشود؟ یا مثلا وقتی پروفسور برای کشن مادر راکل می‌رود شانس می‌آورد و ناگهان مادر راکل فراموش می‌کند که فنجان چرا از دستش افتاد. البته قبل از این صحنه می‌بینیم که مادر راکل فراموشی دارد و گاهی چیزهایی را از یاد می‌برد ولی اینکه ناگهان فراموش کند چرا یک ثانیه قبل، فنجان از دستش افتاد شانس زیاد پروفسور را می‌رساند.

در طول سریال پروفسور خیلی شانس می‌آورد و این شانس زیاد او تدبیری بوده است که نویسندگان سریال برای رفع مشکلات فیلمنامه بکار برده‌اند. مشکل دیگر، شتابزدگی سریال در ایجاد رابطه میان پروفسور و راکل است. راکل پلیسی حرفه‌ای است اما در سومین مواجهه با پروفسور زندگی خود را برای او شرح می‌دهد. درست است که او مشکلاتی دارد که از لحاظ روحی پریشانش کرده است اما پلیس باسابقه‌ای هم است و زیاد منطقی نیست که در دو رویارویی مختصری که با پروفسور دارد آنقدر با او صمیمی شود که بار سوم همه چیز زندگیش را به او بگوید. مشکل بعدی‌ای که می‌توان به سریال وارد کرد این است که در خلال سریال مخاطب با انگیزه تمام سارقان آشنا می‌شود بجز انگیزه اسلو و هلسینکی. پروفسور دوست دارد رویای پدرش را محقق کند. برلین و پروفسور برادرند و برلین هم دوست دارد به برادرش کمک کند. توکیو همه‌چیز را باخته و دنبال انگیزه‌ای برای ادامه زندگی است. مسکو و دنور دنبال راهی هستند که دیگر خلاف نکنند و زندگی آسوده‌ای را برای خود بسازند. ریو در کار خود ماهر است و ناخواسته وارد کار خلاف شده است اما فهمیده که هیجان و پول اینجور کارها بیشتر است. نایروبی دوست دارد پول زیادی به‌دست آورد و به‌دنبال فرزندش برود. او به‌خاطر مهر مادری‌ای که دارد وارد اینکار شده است. مخاطب در مورد همه این سارقین چیزهایی را متوجه می‌شود. اما اسلو و هلسینکی برای مخاطب ناشناخته هستند. فقط متوجه می‌شویم آن‌ها مهاجرانی هستند که در جنگ و زندان با هم بودند اما اینکه انگیزه‌شان برای ورود به این کار چه بوده را متوجه نشدیم. و نفهمیدیم آیا انگیزه خاصی داشته‌اند یا نه. باز، هلسینکی در سریال نقشی را ایفا می‌کند اما اسلو زیاد در داستان نقشی ندارد و می‌توان گفت که اسلو یک شخصیت زائد است.

سریال «Money Heist» مشکلات فراوان دیگری هم دارد. مثلا در صحنه‌ای که توکیو با موتور می‌خواهد دوباره وارد کارخانه شود تعداد زیادی نیروی ویژه پلیس از فاصله نه‌چندان دور به او تیراندازی می‌کنند ولی او صدمه‌ای نمی‌بیند و حتی موتورش هم سالم می‌ماند. یا اینکه در نبرد آخر بین پلیس و سارقان، می‌بینیم مونیکا که تا به‌حال تیراندازی نکرده است به‌راحتی دارد تیراندازی می‌کند آن هم با مسلسل. آریاندا دختری است که به خاطر اینکه در امان بماند اجازه می‌دهد برلین به او عشق بورزد و تا آخرین لحظه هم با برلین است اما بعد از مرگ برلین نمی‌بینیم او چه می‌شود. احتمالا پلیس او را پیدا می‌کند اما بهتر بود که نشان داده می‌شد که پلیس او را نجات داده است. این مشکلات و مشکلات دیگر سریال، باعث شده است تا این سریال ماندگار نشود و در حد یک سریال خوب باقی بماند و نتوان به آن صفت عالی داد.

خانه کاغذی

این سریال نکات تکان‌دهنده‌ای را برای مخاطب بیان می‌کند. این نکات، سریال را به اثری تبدیل می‌کند که هدفش فراتر از سرگرمی است

این سریال نکات تکان‌دهندهای را برای مخاطب بیان میکند. این نکات، سریال را به اثری تبدیل می‌کند که هدفش فراتر ازسرگرمی است. اول باید بیان کرد که شخصیت سرهنگ پریتو که یک فرد از سازمان اطاعاتی کشور است برای این در داستان قرار داده شده است تا به واسطه او مسائلی برای مخاطب فاش شود. مثلا اینکه سازمان اطلاعات از هر طریقی برای تخریب وجهه افراد استفاده می‌کند. وقتی چهره برلین لو می‌رود او پیشنهاد می‌دهد تا انگ‌های زیادی به او بزنند تا اذهان عمومی به‌کلی ضد او شود. یا در جای دیگری که پروفسور می‌گوید یا دختر سفیر را آزاد می‌کند یا چند نفر دیگر را سرهنگ می‌گوید که او دختر سرهنگ را آزاد کند. و مسئولیت این تصمیم را هم به عهده می‌گیرد اما وقتی قضیه برای مردم فاش می‌شود خودش را کنار می‌کشد و راکل را مسئول قضیه جلوه می‌دهد. نکته تکان‌دهنده دیگری که سریال برای مخاطب فاش می‌کند بحث کمک نهادها به سرمایه‌داران است به بهانه اینکه می‌خواهند وضع جامعه را سروسامان دهند. پروفسور انگیزه خود را برای این سرقت، تزریق پول به تعدادی آدم نیازمند مطرح می‌کند. او می‌گوید بانک مرکزی اروپا میلیاردها یورو را به بهانه تزریق پول، به بانک‌های اروپایی داده است. جاهایی که در اختیار تعداد زیادی سرمایه‌دار است و با این کار آن‌ها پولدارتر می‌شوند.

پروفسور نمی‌گوید که گروه او آدم‌های خوبی هستند اما جمله‌ای به راکل می‌گوید که یک دنیا حرف پشت آن است. او می‌گوید: پلیس به تو یاد داده آدم‌ها یا خوبن یا بد. این واقعیتی است که باید بیشتر از پیام‌های دیگر سریال مورد توجه قرار داد. باید بدانیم که آدم‌های خوب یا بد زیاد نیستند و بیشتر آدم‌ها خاکستری هستند. مثلا در همین سریال، دنور سارق است اما مانع می‌شود تا مونیکا سقط جنین کند. آنخل پلیس خوبی است اما به راکل می‌گوید اگر تو بگویی سریع از همسرم جدا می‌شوم. نایروبی سارق است ولی با گروگان‌ها خوب رفتار می‌کند و وقتی می‌فهمد برلین به‌زور با یکی از گروگان‌ها رابطه دارد او را سرزنش می‌کند. برلین سارقی است که کارهای ناپسند زیادی می‌کند اما به‌عنوان سردسته سارقان، خود را موظف می‌داند تا جلوی پلیس را بگیرد تا همه افرادش فرار کنند. همینطور او هوای برادرش را دارد و به او کمک می‌کند تا به آرزویش که تحقق رویای پدرش است برسد. به همین منوال می‌توان دید که در همین سریال هم بیشتر شخصیت‌ها خاکستری هستند.

خانه کاغذی

شخصیت‌پردازی چند شخصیت در این سریال بهتر از سایر شخصیت‌ها از کار درآمده است. این موضوع، مخاطبان را طرفداران پروپاقرص آن شخصیت‌ها کرده است

شخصیت‌پردازی چند شخصیت در اینسریال بهتر از سایر شخصیتها از کار درآمده است. این موضوع، مخاطبان را طرفداران پروپاقرص آن شخصیتها کرده است. شخصیتی که یکی از بهترین شخصیت‌پردازی‌ها را دارد برلین است. کسی که به‌عنوان رهبر گروه بزرگ‌ترین سرقت اسپانیا به همان اندازه که کارشان خاص است خودش هم خاص است. برلین شخصیتی کاریزماتیک دارد و همه را مجاب می‌کند که از او تبعیت کنند. همیشه با آرامش خاصی رفتار می‌کند. در مشکلاتی که به‌وجود می‌آید خونسردی خود را از دست نمی‌دهد. حتی در مواقعی که برخلاف نظر پروفسور کار می‌کند باز هم همه را مجاب می‌کند تا از او پیروی کنند. فردی که زندگی‌اش رو به پایان است اما خم به ابرو نمی‌آورد. برلین به همان اندازه که قدرت رهبری دارد قدرت غافل‌‌گیر کردن مخاطب را نیز دارد. وقتی مخاطب او را فردی بی‌عاطفه فرض کرد او شروع به عشق ورزیدن می‌کند. شخصیت‌پردازی خوب برلین با بازی خوب پدرو آلونسو ترکیب شده است و یک شخصیت کم‌نقص به‌وجود آمده است.

پروفسور با بازی آلوارو مورته بدون شک یکی از شخصیت‌پردازی‌های خوب سریال را دارد. او از ابتدا هوش و ذکاوت خود را نشان می‌دهد و در خلال سرقت، مانند یک فرشته نجات عمل می‌کند و از راه دور اتحاد گروه را حفظ می‌کند. بخشی از جذابیت شخصیت او به‌خاطر این است که او ناشناخته است و مخاطب در مورد او کم می‌داند. این موضوع در کارگردانی صحنه‌هایی که دکتر در خانه خودش هست هم کرد پیدا می‌کند. در تمام این صحنه‌ها دکتر در فضایی کم‌نور و خلوت است. فضایی که ناشناخته است مانند شخصیت پروفسور. زمانی هم که مخاطب در مورد گذشته او آگاه می‌شود باز هم جذابیت شخصیت، کم نمی‌شود زیرا گذشته او هم مانند شخصیت او خاص است. او در مذاکراتش با پلیس همیشه خونسرد است و سوالاتی را در مذاکرات خود می‌پرسد که پلیس را غافلگیر می‌کند. این دو شخصیت، یونیک و خاص هستند و همین خاص بودن آن‌ها محبوبیت آن‌ها را هم افزایش می‌دهد. اما سایر شخصیت‌ها هم تقریبا خوب پرداخت شده‌اند. در انتها بهتر است به آهنگ معروف «بلاچاو» نیز اشاره کنیم که در این سریال بارها شنیده می‌شود. این آهنگ با ترجمه فارسی «خداحافظ ای زیبا» یک آهنگ ایتالیایی است که از سوی جنبش مقاومت ایتالیا و مخالفان فاشیسم خوانده می‌شده. این آهنگ جنبه آزادیخواهانه دارد و شاید علت تاکید بر این آهنگ در سریال «Money Heist» این باشد که هدف گروه سارق، آزادی از زندگی فلاکت‌باری است که در آن هستند. در انتها باید به این هم اشاره کرد که آن‌ها در اصل سارق نیستند زیرا چیزی را نمی‌دزدند و فقط برای خود پول چاپ می‌کنند.

در انتها باید پرسید به نظر شما آیا پروفسور با تشکیل این گروه و به راه انداختن این ماجرا می‌خواسته قضیه‌ای را به دولت، پلیس یا افکار عمومی بگوید؟ اگر می‌خواسته موضوعی را بگوید آن موضوع چه بوده؟

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز

نظرات