رابرت آنتونی دنیرو (Robert Anthony De Niro) که در این قسمت از مطالب بیوگرافی به سراغ وی رفتهایم، در هفدهم آگوست سال ۱۹۴۳ در منطقهی گرینویچ واقع در منهتن نیویورک به دنیا آمد. مادرش ویرجینیا ادمیرال (۱۹۱۵ – ۲۰۰۰) شاعر، نقاش و فعال اجتماعی آلمانیتبار بود و پدرش رابرت هنری دنیرو (۱۹۲۲ – ۱۹۹۳) نیز نقاش سبک اکسپرسیونیست انتزاعی بود که اصل و نصبی ایتالیایی ایرلندی داشت. ویرجینیا و هنری در خلال کلاسهای نقاشی هانس هافمن در پراوینستاون بود که یکدیگر را ملاقات کردند و در ادامه، زمانی که تنها فرزندشان، دو سال بیشتر نداشت از هم جدا شدند. از این پس رابرت در کنار مادرش ماند و در گرینویچ و محلهی ایتالیای کوچک منهتن بزرگ شد. در همین زمان، هنری نیز خانهای نزدیک محل زندگی آنها گرفت و بدین ترتیب، بابی (رابرت) بخشی از اوقاتش را در کنار پدر سپری کرد. ویرجینیا پروتستانی بود که در بزرگسالی به مذهب پشت کرد و هنری نیز به عنوان یک کاتولیک پرورش یافته بود. در چنین فضایی، پدربزرگ و مادربزرگ بابی، وی را به صورت پنهانی به کلیسا برده و غسل تعمید دادند.
بابی دوران ابتدایی را در مدرسه عمومی ۴۱ در گرینویچ سپری کرد و برای گذراندن کلاس هفتم و هشتم به دبیرستان الیزابت اروین رفت. او در ادامه برای کلاس نهم، در دبیرستان عالی هنر و موسیقی پذیرفته شد ولی فقط برای مدت کوتاهی در آنجا دوام آورد و پس از آن برای ادامهی تحصیل به دبیرستان مکبرنی و دبیرستان خصوصی رودز رفت که البته هیچگاه از آنجا فارغالتحصیل نشد. در همین دبیرستان بود که دوستان وی به خاطر رنگ پریدنهای مدامش لقب بابی میلکی را روی وی گذاشتند. در این مقطع، بابی دمخور تعدادی از بچههای خیابانی شده بود که نام جوانان ایتالیای کوچک را برای خود انتخاب کرده بودند. بچههایی که تعدادی از آنها هنوز هم جزو دوستان صمیمی وی به حساب میآیند.
رابرت دنیرو در کنار پدرش
رابرت نخستین تجربهی آماتور صحنهاش را با بازی در نقش شیر ترسو در نمایش مدرسهای جادوگر شهر از به دست آورد. او با وجود خجالتی بودنش، در شانزده سالگی درس و مشق را رها کرد و به طور جدی به سمت حرفهی بازیگری رفت. سپس وارد هنرستان هنرهای نمایشی استلا ادلر شد و در استودیوی لی استراسبرگ دورههای آموزش بازیگری را پشت سر گذاشت. دنیرو نخستین نقش سینماییاش را در بیست سالگی، در فیلم جشن عروسی (The Wedding Party) به کارگردانی برایان دیپالما به دست آورد. فیلمی که نمایش آن به دلیل ورشکست شدن استودیو، شش سال به تاخیر افتاد. دنیرو در همین مقطع، دو بار دیگر هم در فیلمهای تبریکات (Greetings) و سلام مامان! (Hi, Mom!) با دیپالما همکاری کرد. او در ادامه در فیلم مادر خونین (Bloody Mama) به کارگردانی سلطان فیلمهای درجهی B سینما یعنی راجر کورمن به ایفای نقش پرداخت.
دنیرو و اسکورسیزی به طور همزمان در یک محله و به فاصلهی چند بلوک از هم بزرگ شدهاند و در نوجوانی نیز چند باری چشمشان به هم افتاده بود ولی تا چند ماه پیش از ساخت خیابانهای پایین شهر (Mean Streets) یکدیگر را نمیشناختند
دنیرو دههی هفتاد میلادی را با حضور در نقشهای مکمل در آثاری کم نام و نشانتر آغاز کرد که برای وی دستاورد قابل توجهی به همراه نداشت با این حال دیری نپایید که روزهای خوب بابی هم از راه رسید. سال ۱۹۷۳ بود که او با حضور در دو اثر قابل توجه از دو کارگردان جوان و تازه نفس، برای اولین بار نام خود را در میان سینماروها و البته منتقدان سر زبانها انداخت. او در فیلم طبل را به آرامی بزن (Bang the Drum Slowly) به کارگردانی جان دی. هنکاک با بازی در نقش یک بازیکن بیسبال در شرف مرگ، نگاهها را به سمت خود خیره کرد. نقشی که در ابتدا قرار بود آل پاچینو آن را ایفا کند. اما در ادامه با انتخاب پاچیتو برای بازی در نقش مایکل کورلئونه، دنیرو نیز قید بازی در نقش پائولی گاتو در قسمت اول پدرخوانده را زد و جایگزین پاچینو شد. البته پذیرش وی به همین سادگیها هم نبود و او ۷ مرتبه تست داد. دنیرو برای آمادگی بیشترش برای اجرای این نقش، در فلوریدا به یادگیری بیسبال پرداخت و به تماشای تمرینات تیم این شهر نشست. او همچنین به گرجستان سفر کرد و آموخت که چگونه با لهجهی گرجی صحبت کند. بابی در ادامه، در فیلم خیابانهای پایینشهر (Mean Streets) با بازی در نقش شخصیتی آنارشیست و دردسرساز به نام جانی بوی، یک همکاری بلند مدت و شگفت انگیز را با مارتین اسکورسیزی آغاز کرد. جالب اینجاست که دنیرو و اسکورسیزی به طور همزمان در یک محله و به فاصلهی چند بلوک از هم بزرگ شدهاند و در نوجوانی نیز چند باری چشمشان به هم افتاده بود ولی تا چند ماه پیش از ساخت این فیلم یکدیگر را نمیشناختند. اسکورسیزی که از تجربهی ناموفق باکسکار برتا (Boxcar Bertha) باز میگشت، خیابانهای پایین شهر (Mean Streets) را با کمک مالی فرانسیس فورد کوپولا تولید کرد و در تدوین کار نیز از برایان دیپالما کمک گرفت.
فرانسیس فورد کوپولا پس از تماشای خیابانهای پایینشهر (Mean Streets) بود که تصمیم گرفت دنیرو را برای نقش دوران جوانی ویتو کورلئونه در پدرخوانده: قسمت دوم (The Godfather: Part II) انتخاب کند. این در حالی است که دنیرو در زمان انتخاب بازیگران قسمت اول این فیلم، برای بازی در نقشهای مایکل، سانی، پائولی گاتو و کارلو ریزی تست داده بود که نهایتاْ برای ایفای نقش پائولی پذیرفته شد. البته در فاصلهی زمانی دو پدرخوانده، دنیرو چنان پیشرفتی داشت که بدون دادن تست، نقش ویتو به وی واگذار شد. آن هم در شرایطی که صحبت از بازگشت مارلون براندو به فیلم، این بار با گریم یک مرد جوان مطرح بود. رابرت برای ایفای این نقش، مدت چهار ماه به یادگیری زبان سیسیلی پرداخت و به مدت سه ماه در سیسیل زندگی کرد. پدرخوانده: قسمت دوم (The Godfather: Part II) پس از نمایش، علاوه بر استقبال خوب تماشاگران، برندهی ۶ جایزهی اسکار شد که از این لحاظ، در بین سه فیلم این مجموعه بهترین عملکرد را از خود به جا گذاشت. البته این فیلم در جوایز گلدن گلوب، تمام جوایز اصلی را به محله چینیها (Chinatown) به کارگردانی رومن پولانسکی واگذار کرد. دنیرو نیز در این میان جایزهی اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را از آن خود کرد و بدین ترتیب او و مارلون براندو به عنوان تنها بازیگرانی لقب گرفتند که برای ایفای یک نقش (دون ویتو)، برندهی اسکار شدهاند. در کنار این، دنیرو اولین بازیگر تاریخ سینماست که برای بازی در نقشی که تقریباْ تمام دیالوگهای آن غیر انگلیسی است موفق به تصاحب جایزهی اسکار شده است.
در حالی که نام دنیرو در لسانجلس به عنوان برندهی جایزهی اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل خوانده میشد، او در همان زمان در ایتالیا سر تصویربرداری فیلم ۱۹۰۰ (1900) به کارگردانی برناردو برتولوچی حضور داشت (کوپولا جایزه را به جای وی دریافت کرد). بابی در این فیلم نقش مردی جوان به نام آلفردو از خانوادهای بورژوا را بازی میکند که در گیر و دار جنگهای جهانی اول و دوم، در تلاش است تا همسرش، املاک به ارث رسیده از پدر و دوستی نزدیکش با یک دهقانزاده را که از قضا با او در یک روز به دنیا آمده حفظ کند. ۱۹۰۰ (1900) اثری حماسی، عظیم و بسیار بلند پروازانه است که ساخت آن فقط از فیلمسازی در حد و اندازههای برتولوچی برمیآمد. فیلمی با ۱۲ هزار بازیگر و خدمه که در ابتدا قرار بود یک سریال ۶ قسمتی برای تلویزیون باشد ولی در ادامه به دلایل سیاسی، اجتماعی و البته نوع روایت داستان، ترجیح داده شد که در پردهی بزرگ به نمایش دربیاید. برتولوچی در ابتدا جک نیکلسون را برای ایفای نقش آلفردو در نظر داشت ولی پس از تماشای قسمت دوم پدرخوانده، به این نتیجه رسید که نقش را به دنیرو بدهد. دنیرو نیز هر چند به واسطهی بازی شگفتانگیز ژرار دپاردیو در نقش اولمو، به نوعی قافیه را به وی واگذار کرد، ولی درنهایت به نوعی جواب اعتماد برتولوچی را به خوبی داد.
بابی پیش از اینکه تبدیل به ستارهی سینما شود، رویای نوشتن یک فیلمنامه را در سرش میپروراند. ایدهی مورد نظر وی درباره یک مرد مسلح سرگردان بود که با فکر ترور یک شخصیت مهم، در خیابانهای نیویورک مشغول پرسه زدن است. اگرچه ایدهی وی هیچگاه عملی نشد ولی در ادامه دست سرنوشت او را در مسیر پل شریدر و فیلمنامهی راننده تاکسی (Taxi Driver) قرار داد که بسیاری از المانهای داستان وی را در درون خود داشت. شریدر پس از خواندن کتاب تهوع، اثر ژان پل سارتر بود که به سرش زد تا فیلمنامهی راننده تاکسی را بنویسد. آن هم در شرایطی که با افسردگی و مواد مخدر دست به گریبان بود. برایان دیپالما انتخاب نخست تهیه کنندگان برای ساخت این اثر بود با این حال حضور وی در این پروژه دو هفته بیشتر طول نکشید و در ادامه پس از گرفتن برگهی اخراج، جای خود را به مارتین اسکورسیزی داد. دنیرو در شرایطی در این فیلم نقش تراویس بیکل را بازی کرد که شریدر به گفتهی خودش، در طول نوشتن فیلمنامهی کار همواره جف بریجز را برای بازی در این نقش در ذهن داشت. بابی برای ایفای بهتر نقشش، به مدت یک ماه، روزی ۱۵ ساعت به رانندگی کردن با یک تاکسی پرداخت و مدت زیادی را نیز صرف بررسی بیماریهای روانی کرد. او تا این زمان با وجود بازی در پدرخوانده و دریافت جایزهی اسکار، چندان در بین مردم شناخته شده نبود تا جایی که در طول این یک ماه، فقط یک نفر از مسافرانش وی را به جا آورد. راننده تاکسی (Taxi Driver) به عنوان اثری ساختارشکن علاوه بر استقبال خوب تماشاگران، در پایان آن سال نامزد دریافت ۴ جایزهی اسکار شامل جوایز بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر مرد و بهترین بازیگر نقش مکمل زن شد که در نهایت، دو جایزهی اول را به پدیدهی آن سال یعنی فیلم راکی (Rocky) واگذار کرد. فیلم شبکه (Network) به کارگردانی سیدنی لومت نیز جوایز بازیگری را درو کرد تا بدین ترتیب دنیرو و اسکورسیزی در عین شایستگی، نهایتا دست خالی به خانه بازگردند.
دنیرو و اسکورسیزی در پشت صحنه فیلم Taxi Driver
دنیرو در گام بعدی در آخرین فیلم الیا کازان تحت عنوان آخرین سرمایهدار (The Last Tycoon) در نقش مونرو اسدار، مدیر تولید یک کمپانی مطرح فیلمسازی ظاهر شد. نقشی که پیش از آن پل نیومن و آل پاچینو به دلایل مختلف آن را رد کرده بودند. در ابتدا مایک نیکولز که با ساخت دو فیلم مطرح چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد؟ (Who's Afraid of Virginia Woolf) و فارغالتحصیل (The Graduate) در اوج شهرت به سر میبرد، برای کارگردانی این پروژه مشغول به کار شد اما در ادامه به دلیل اینکه قصد داشت برای نقش مونرو، داستبن هافمن را جایگزین دنیرو کند، با استودیو به مشکل خورد و از کار کنار کشید. نیکولز و دنیرو قرار بود در فیلم دختر خداحافظی (The Goodbye Girl) بر اساس فیلمنامهای از نیل سایمون نیز با هم همکاری کنند که دوباره با بالا گرفتن اختلافاتشان، هر دو پروژه را ترک کردند. نیکولز پس از آشفتگی ذهنی ناشی از درگیری با دنیرو، برای مدتی حتی قید فیلمسازی را هم زد. آخرین سرمایهدار (The Last Tycoon) اگرچه نه به موفقیت خاصی دست یافت و نه چیز با ارزشی را به کارنامهی پربار کازان اضافه کرد با این حال مجالی شد تا دنیرو در همان دههی اول بازیگریاش با جمعی از بزرگان سینما همچون ژان مورو، رابرت میچام، تونی کرتیس، ری میلند و جک نیکلسون همبازی شود. سم اشپیگل (تهیهکننده لورنس عربستان و در بارانداز) به عنوان مدیر تولید این اثر پس از نمایش فیلم در اظهارنظری جالب عنوان کرده است: دنیرو بزرگترین بازیگر جوان این روزهای آمریکاست. الیا کازان نیز بزرگترین کارگردان زندهی جهان است و من نیز احتمالا بزرگترین تهیهکنندهی تمام دورانها. با این حال چطور شد که نتیجهی همکاری ما تا این حد افتضاح از آب درآمد؟
کازان دربارهی هنر بازیگری دنیرو و جدیت وی در کارش اینچنین سخن گفته است: بابی برای بازی در آخرین سرمایهدار، وزنش را از ۷۷ کیلوگرم به کمتر از ۶۰ کیلوگرم رساند. او تنها بازیگری بود که حتی روزهای یکشنبه هم به تمرین میپرداخت و در شرایطی که بازیگران دیگر به سرگرمیهایی همچون بازی تنیس مشغول بودند، او نگران تصویربرداری بود و دائما سر صحنه حضور پیدا میکرد. بابی بازیگری دقیق و نکته سنج، رویا پرداز، با احساس و بسیار باشخصیت است.
مارتین اسکورسیزی که با موفقیت فیلم راننده تاکسی (Taxi Driver)،جایگاه خود را در بین فیلمسازان موج نوی سینمای آمریکا تثبیت کرده بود، در گام بعدی خود با صرف بودجهای ده برابر، سراغ ساخت فیلم نیویورک، نیویورک (New York, New York) با بازی دوباره دنیرو رفت. اثری که خود اسکورسیزی آن را یک نوآر موزیکال مینامید. تقریباْ تمام دیالوگهای فیلم بر اساس بداهه بود و حتی در قسمتهای موزیکال کار نیز نوازندگان بیشتر به بداههنوازی میپرداختند. با وجود این خلاقیتها، نتیجهی نهایی کار یک شکست بزرگ بود. بسیاری دلیل این عدم موفقیت را اعتیاد شدید اسکورسیزی و عدم تسلط وی بر مراحل تصویربرداری و دیالوگها میدانند. در طول تصویربرداری این فیلم بود که دنیرو و اسکورسیزی به طور همزمان عاشق لیزا مینلی، بازیگر نقش اصلی زن فیلم شدند. اسکورسیزی سعی داشت با ساخت نیویورک، نیویورک (New York, New York) استراحتی به خود بدهد و مقداری از سبک واقعگرایانهای که بدان مشهور شده بود فاصله بگیرد، با این حال شکست این فیلم بیش از پیش او را در افسردگی و مواد مخدر غرق کرد.
در هنگام تصویربرداری صحنه رولت روسی در فیلم شکارچی گوزن (The Deer Hunter)، دنیرو از چیمینو خواست تا برای خوب از آب درآمدن حس دلهرهی بازیگران، یک فشنگ واقعی داخل اسلحه قرار بگیرد
دنیرو در یکی دیگر از نقشآفرینیهای ماندگارش در فیلم شکارچی گوزن (The Deer Hunter) به کارگردانی مایکل چیمینو در نقش مایکل ورونسکی، یک آمریکایی روسیتبار ظاهر شد. صحنهی مربوط به رولت روسی در این فیلم، یکی از ماندگارترین و البته تکان دهندهترین سکانسهای تاریخ سینما به حساب میآيد. در هنگام تصویربرداری این صحنه، دنیرو از چیمینو خواست تا برای خوب از آب درآمدن حس دلهرهی بازیگران، یک فشنگ واقعی داخل اسلحه قرار بگیرد. هر چند فشنگ طوری قرار داده میشد که نوبت به شلیک آن نرسد ولی همان نفس حضور آن و حس بروز یک اشکال فنی یا سهل انگاری، جو سنگینی را بر فضای کار حاکم میکرد که تنشهای آن حتی به تماشاگر فیلم هم منتقل میشد. شکارچی گوزن (The Deer Hunter) با وجود ساختاری نامتعارف و مدت زمان طولانیش به فروش قابل توجهی دست یافت و در نهایت برندهی ۵ جایزهی اسکار از جمله جوایز بهترین فیلم و بهترین کارگردانی شد. دنیرو نیز برای دومین بار نامزد دریافت جایزهی اسکار بهترین بازیگر نقش اصلی مرد شد.
در خلال تصویربرداری قسمت دوم پدرخوانده بود که بابی با کتاب اتوبیوگرافی جیک لاموتا، قهرمان بوکس حرفهای در دستهی میان وزن آشنا شد. او از همان موقع به دنبال ساختن فیلمی بر اساس این کتاب بود و در نهایت ۴ سال زمان برد تا وی بتواند تهیهکنندگان را برای تولید این اثر متقاعد کند. سپس برای کارگردانی فیلم سراغ اسکورسیزی رفت که پس از شکست نیویورک، نیویورک (New York, New York) در بیمارستان بستری بود. مارتی از شدت افسردگی قصد کشتن خودش را داشت و نمیخواست دوباره به سینما بازگردد. بابی بحث کارگردانی گاو خشمگین (Raging Bull) را با وی در میان گذشت ولی او اظهار کرد که تمایلی به ساخت فیلم ورزشی ندارد. دنیرو مدت زیادی را صرف تفهیم این مطلب کرد که گاو خشمگین قرار نیست اثری شبیه به سایر کارهای ورزشی شود و در نهایت اسکورسیزی نیز در ازای اینکه بتواند آزادانه سلایق خود را در کار پیاده کند، مسئولیت ساخت فیلم را پذیرفت. دنیرو طی مصاحبهای ادعا کرده که اگر مارتی این فیلم را نمیساخت، قطعا، دوران حرفهایش در همان جوانی به اتمام میرسید و اعتیاد کارش را میساخت. اسکورسیزی با شروع کار به سه دلیل فیلم را به صورت سیاه و سفید تصویربرداری کرد. اول اینکه میخواست اثرش از فیلم راکی (Rocky) کاملا متمایز باشد. دوم به خاطر صحنههای مبارزه که برای تاثیرگذارتر شدن تصاویر ترجیح میداد به جای خون از شکلات مایع استفاده کند و سوم به خاطر خود جیک لاموتا که در جایی از کتابش گفته بود وقتی به گذشته خود میاندیشد آن را به صورت یک فیلم سیاه و سفید قدیمی تصور میکند. دنیرو برای حضور در این، مدت زیادی را با جیک لاموتای واقعی به تمرینات بوکس پرداخت. استعداد وی در این رشته تا حدی بود که لاموتا در پایان کار به او گفت که می تواند وارد رقابتهای بوکس حرفهای شود. بابی برای آشنایی بیشتر با فضای مسابقه، در سه مسابقهی بوکس رسمی در بروکلین به روی رینگ رفت که در نهایت در دو مسابقه پیروز شد. او همچنین برای نزدیکتر شدن به جو پشی که در این فیلم نقش برادر وی را ایفا میکرد، مدتی پیش از آغاز تصویربرداری با او در یک خانه زندگی کرد. در طول ساخت فیلم ابتدا تصاویر مربوط به دوران جوانی لاموتا تصویربرداری شد و در ادامه با تعطیل کردن کار، به دنیرو فرصت داده شد تا خود را برای دوران میانسالی این شخصیت آماده کند. در این مقطع اروین وینکلر به عنوان تهیهکنندهی پروژه برای صرفهجویی در زمان و حفظ سلامتی دنیرو به وی پیشنهاد داد که برای نشان دادن اضافه وزن لاموتا از پروتز و گریم سنگین استفاده کند با این حال دنیرو که پیرو سبک متد اکتینگ بود پیشنهاد وینکلر را رد کرده و در ادامه برای طبیعی جلوه کردن کار، ۲۷ کیلوگرم به وزنش اضافه کرد. در نهایت گاو خشمگین (Raging Bull) با استقبال فوقالعادهی منتقدان همراه شد و دنیرو نیز در رقابت با بزرگانی همچون پیتر اوتول و جک لمون، جایزهی اسکار بهترین بازیگر مرد را از آن خود کرد. جیک لاموتا طی اظهارنظری جالب، ضمن ستایش بازی بابی، اعتراف کرده که پس از تماشای خودش در این فیلم بود که برای اولین بار فهمید چقدر آدم وحشتناکی بوده است! در این میان همسر لاموتا درباره ی دنیرو می گوید: او به منزل ما نقل مکان کرد و پس از آن حتی یک لحظه در شبانه روز شوهرم را به حال خود نمیگذاشت. با کارهای وی، جیک شیوه زندگی ۲۵ سال پیش خود را از سر گرفت و من را ترک کرد. آقای دنیرو یک مزاحم است.
جیک لاموتا، رابرت دنیرو و جو پشی
دنیرو پس از کسب این موفقیت در فیلم اعترافات واقعی (True Confessions) به کارگردانی اولو گروسپارد نقش کشیش جوان و جاهطلبی به نام دزموند اسپلسی را بازی میکند که پس از قتل وحشیانهی زنی جوان، با برادرش که کارآگاه پلیس لسآنجلس است وارد درگیری میشود. اگرچه اعترافات واقعی (True Confessions) به فروش قابل توجهی دست نیافت ولی منتقدان بازی دنیرو و رابرت دووال در نقش برادر بزرگتر وی را ستودند. از طرفی داستان فیلم نیز به دلیل ارجاع به پروندهی مرموز کوکب سیاه (قتل بازیگر جوانی به نام الیزابت شرت که بدنش تکه تکه شده بود) و ماجرای هابیل و قابیل بسیار مورد توجه قرار گرفت. در این میان ویلیام افباکلی جونیور در نقد منفی خود در مجلهی National Review از این موضوع که یک کشیش، مظنون به قتل نشان داده شده به شدت انتقاد کرد و ایدئولوژی مذهبی فیلم را زیر سوال برد. او بازی دنیرو را هم در نقش یک کشیش، بد و بسیار مصنوعی توصیف کرده است.
اسکورسیزی پس از گاو خشمگین (Raging Bull) قصد داشت که فیلم آخرین وسوسههای مسیح (The Last Temptation of Christ) را بر اساس کتاب نیکوس کازانتزاکیس و فیلمنامهای از پل شریدر کارگردانی کند و دنیرو را هم برای ایفای نقش مسیح در نظر گرفت. با این حال بابی با رد خواستهی اسکورسیزی به وی پیشنهاد کرد که سراغ ساخت یک فیلم کمدی برود. بدین ترتیب دنیرو با بازی در نقش روپرت پاپکین در سلطان کمدی (The King of Comedy) یک بار دیگر با فیلمی از اسکورسیزی به سالنهای سینما بازگشت. روپرت مردی سی و چند ساله است که از گذشتههای دور رویای تبدیل شدن به یک کمدین بزرگ را در سرش میپروراند و برای نزدیک شدن به محبوبترین کمدینش و اجرای زنده در برنامهی تلویزیونی وی دست به هر کاری میزند. دنیرو برای ایفای این نقش، از استندآپ کمدیهای ریچارد بلزر الهام گرفت. سلطان کمدی را بزرگترین شاهکار قدرندیدهی اسکورسیزی مینامند. اثری که نمایش آن با یک شکست تجاری بزرگ همراه شد اما گذر زمان، بیش از پیش ارزشهای آن را به عنوان فیلمی متفاوت در کارنامهی این کارگردان نمایان کرد. مارتی با وجود اینکه سلطان کمدی (The King of Comedy) را بسیار دوست میداشت و بازی دنیرو در فیلم را به عنوان بهترین نقشآفرینیش توصیف میکرد، با این حال اعلام کرد که به دلیل نگرانیهایش و البته تصویربرداری طاقتفرسای فیلم، شاید بهتر بود که هیچگاه آن را نمیساخت و در ادامه نیز اشاره کرد که احتمالاْ برای چند سال، همکاریش را با دنیرو قطع خواهد کرد.
دنیرو در سال ۱۹۸۴ در آخرین فیلم سرجیو لئونه تحت عنوان روزی روزگاری در آمریکا (Once Upon a Time in America) حضور پیدا کرد. او برای ایفای نقش نودلز، درخواست دیداری خصوصی با میر لانسکی، گانگستر سرشناس روسیالاصل را داد که البته رد شد. پیش از انتخاب دنیرو، قرار بود نقش دوران جوانی و پیری نودلز را دو بازیگر مختلف ایفا کنند و به همین منظور نام چند بازیگر سرشناس نیز مطرح شد. ژرار دوپاردیو و ژان گابن، ریچارد درایفس و جیمز کاگنی و در نهایت تام برنگر و پل نیومن که البته با آمدن دنیرو و تاکید بر اینکه میتواند هر دو دوره را خودش بازی کند، مشکل دو بازیگر همتیپ و همشکل نیز حل شد. دنیرو قرار بود در پروژهی بعدی لئونه که یک فیلم جنگی حماسی به نام محاصره لنینگراد (The Siege of Leningrad) بود نیز بازی کند که با توجه به مرگ ناگهانی لئونه، هیچگاه این طرح به سرانجام نرسید.
دنیرو در همین سال با بازی در فیلم عاشقش شدن (Falling in Love) به کارگردانی اولو گروسپارد، برای دومین بار با این فیلمساز بلژیکی الاصل سینما همکاری کرد. فیلمی که از نظر داستانی شباهتهای بسیاری به اثر تحسین شدهی دیوید لین تحت عنوان برخورد کوتاه (Brief Encounter) داشت. برزیل (Brazil) به کارگردانی تری گیلیام، فیلم بعدی بابی بود که وی در آن نقش هری تاتل را ایفا کرد. گیلیام فیلمنامهی این اثر را به همراه تام استاپارد و چارلز مککیون با الهام از کتاب ۱۹۸۴ جورج اورول نوشتهاند و برای ادای احترام به این داستان و فیلم هشت و نیم (8½) فدریکو فلینی، عنوان هزار و نهصد و هشتاد و چهار و نیم را برای آن انتخاب کرده بودند که با توجه به نمایش همزمان فیلم ۱۹۸۴ (1984) که به طور مستقیم بر اساس این اثر ساخته شده بود، در ادامه عنوان فیلم تغییر کرد. دنیرو از آنجا که نقش هری تاتل را به یک متخصص مغز و اعصاب تشبیه میکرد، برای ایجاد آمادگی در خود به اتاق عمل رفت و یک جراحی مغز را از نزدیک تماشا کرد. حضور ستارهای در حد و اندازههای دنیرو در این پروژه در ابتدا باعث خوشحالی گیلیام و سایر دستاندرکاران فیلم شد، با این حال روش مبتنی بر آزمون و خطای دنیرو و وسواس فراوانش در ادامه باعث آزردگی اعضای گروه شد تا جایی که گیلیام تا خفه کردن او هم پیش رفت. در طول ساخت فیلم، در شرایطی که تصویربرداری هر صحنه با دو یا نهایتا سه برداشت به اتمام میرسید، صحنههای مربوط به دنیرو بین ۲۵ تا ۳۰ برداشت به طول میانجامید که دلیل اصلی آن هم عدم حفظ کردن دیالوگها توسط وی بود. اینچنین شد که با وجود کوتاه بودن نقش بابی، تصویربرداری صحنههای مربوط به وی دو هفته طول کشید. پس از پایان مراحل ساخت فیلم، در حالی که گیلیام از دست دنیرو به ستوه آمده بود، خود دنیرو طی مصاحبهای حضورش در این پروژه را دورانی فوقالعاده توصیف کرده و خطاب به گیلیام گفت که اگر یک بار دیگر برای پروژهای وی را دعوت کند، او با کمال میل خواهد پذیرفت! بابی تا حدی دوست داشت در این فیلم حضور داشته باشد که حاضر بود هر نقشی را ایفا کند و بابت آن پولی هم نگیرد. هرچند در پایان کار سه برابر بازیگر نقش اصلی فیلم که به مدت ۲۲ هفته سر پروژه حضور داشت پول دریافت کرد.
دنیرو در نمایی از فیلم Brazil
فیلم ماموریت (The Mission) یا به عبارتی قرارگاه مذهبی به کارگردانی رولند جافی، داستان ورود مسیحیت به جامعهی سرخپوستان گورانی در جنگلهای پاراگوئه و بخشی از آرژانتین را روایت میکند و در این میان دنیرو نیز نقش کاپیتان رودریگو مندوزا را ایفا می کند که به دنبال خلاصی از گناهانش و رسیدن به آمرزش است. این فیلم پس از نمایش در جشنوارهی کن سال ۱۹۸۶ جوایز نخل طلا و بهترین دستاورد فنی را از آن خود کرد و در ادامه نیز نامزد دریافت ۷ جایزهی اسکار از جمله جایزهی بهترین فیلم شد. ماموریت (The Mission) از طرف کلیسای تایمز لندن به عنوان بهترین فیلم با موضوع مذهب انتخاب شد و در ادامه نیز در جمع ۵۰ فیلم مذهبی بزرگ سینما از نگاه واتیکان جای گرفت.
دنیرو برای گرفتن حس و حال آل کاپون، خیاط شخصی وی را پیدا کرده و از او خواست که دقیقا همان لباسهایی را برایش بدوزد که پیش از آن برای این تبهکار سرشناس میدوخت
بابی در سال ۱۹۸۷ در دو فیلم قلب انجل (Angel Heart) به کارگردانی آلن پارکر و تسخیرناپذیران (The Untouchables) به کارگردانی برایان دی پالما نقشآفرینیهای متفاوتی را ارائه داد. او در قلب انجل (Angel Heart) نقش شخصیت مرموزی به نام لویی سایفر را بازی کرد که از کارآگاهی خصوصی به نام هری انجل درخواست میکند تا شخصی را برایش بیابد. کسی که حتی وجود او نیز در هالهای از ابهام قرار دارد. انتخاب نام لویی سایفر برای این شخصیت، اشارهای دارد به کلمهی لوسیفر که نام ابلیس پیش از طرد شدنش است. پارکر نقشآفرینی دنیرو به جای این شخصیت را آنقدر وهمآلود و طبیعی توصیف میکرد که در طول تصویربرداری، میترسید به سمت وی برود. از این رو صحنههای مربوط به سایفر بدون حضور کارگردان تصویربرداری شد. بابی در تسخیرناپذیران (The Untouchables) با بازی در نقش آل کاپون، چهارمین همکاریش را با برایان دیپالما تجربه کرد. فیلمسازی که در ورود وی به سینما و پیشرفتهای اولیهاش نقش تعیین کنندهای داشت. دنیرو برای گرفتن حس و حال آل کاپون، خیاط شخصی وی را پیدا کرده و از او خواست که دقیقاْ همان لباسهایی را برایش بدوزد که پیش از آن برای این تبهکار سرشناس میدوخت. او میخواست حتی لباسهای زیرش هم دقیقاْ مثل آنچه آل کاپون به تن میکرد باشد.
دنیرو در نقش آل کاپون
دنیرو پس از حضور در فیلم تسخیرناپذیران (The Untouchables) برای تغییر تصویری که از خودش ساخته بود به دنبال بازی در فیلمی کمدی میگشت. او در ادامه تلاش کرد تا نقش اصلی فیلم بزرگ (Big) به کارگردانی پنی مارشال را به دست بیاورد. مارشال نیز علاقهمند به حضور وی در این پروژه بود ولی استودیو ترجیح داد تا نقش را به تام هنکس بدهد. او در ادامه در فیلم فرار نیمه شب (Midnight Run) به کارگردانی دنی برست، نقش جایزه بگیری به نام جک والش را بازی کرد که ماموریت مییابد تا یک حسابدار وابسطه به مافیا را دستگیر کرده و وی را دور از چشم پلیس فدرال و اعضای مافیا از نیویورک به لسآنجلس ببرد. در ابتدا پارامونت برای افزایش فروش فیلم، قصد داشت که شخصیت وکیل را از یک مرد به زن تغییر دهد و برای ایفای این نقش نیز شر (شرلین سرکیسیان) را که به تازگی برندهی جایزهی اسکار شده بود در نظر گرفت. با این حال برست با این پیشنهاد مخالفت کرده و هر طور شده سر مواضع خود باقی ماند. در ادامه استودیو رابین ویلیامز را برای ایفای این نقش انتخاب کرد و حتی با او به توافقات اولیه نیز دست یافت ولی برست از چارلز گرودین تست گرفت و از رابطه وی با رابرت دنیرو ابراز رضایت کرد. بدین ترتیب پارامونت نیز به دلیل نارضایتی از پروژه کنار کشید و یونیورسال کار ساخت فیلم را بر عهده گرفت. دنیرو با نقشآفرینی متفاوتش در نقش جک والش، در کنار نمایش تواناییهایش در اجرای نقشهای کمدی، نامزد دریافت جایزهی گلدن گلوب بهترین بازیگر مرد در بخش کمدی/موزیکال شد که در نهایت این جایزه به تام هنکس برای بازی در فیلم بزرگ (Big) رسید.
دنیرو با حضور در فیلم Jacknife به کارگردانی دیوید جونز، برای چندمین مرتبه نقش یکی از کهنه سربازان جنگ ویتنام را بازی میکند که پس از بازگشت به خانه، دچار مشکلاتی در روابط اجتماعیاش میشود. او در فیلم بعدی خود تحت عنوان ما فرشته نیستیم (We're No Angels) به همراه شان پن، نقش دو محکوم فراری را بازی میکنند که برای خروج از کشور، وارد شهری مرزی شده و در آنجا با دو کشیش اشتباه گرفته میشوند.
سال ۱۹۹۰ برای دنیرو با اتفاقات متفاوتی توام بود. او در این سال با بازی در فیلم رفقای خوب (Goodfellas) پس از ۸ سال دوباره با اسکورسیزی همکاری کرد و به واسطهی بازی در فیلم بیداریها (Awakenings) پس از ۱۰ سال دوباره نامزد دریافت جایزهی اسکار شد. دنیرو برای بازی در هردوی این فیلمها دست به تحقیقات گستردهای زد. به گفتهی هنری هیل که رفقای خوب با محوریت شخصیت وی ساخته شده است، دنیرو که نقش جیمی را بازی میکرد روزی هفت هشت بار با او تماس میگرفت و دربارهی عادتها و جزئیات شخصیت جیمی که در آن زمان در زندان به سر میبرد سوال میپرسید. او در بیداریها نیز برای بازی در نقش یک بیمار پارکینسنی، با بیماران واقعی به گفتگو پرداخت.
رابرت دنیرو و رابین ویلیامز در فیلم Awakenings
فیلم بعدی دنیرو، در مظان جرم (Guilty by Suspicion) به کارگردانی اروین وینکلر (تهیه کننده آثار اسکورسیزی) به دورهی سیاه مککارتیسم (دورهای که سناتور مککارتی به همراه کمیتهی مبارزه با فعالیتهای ضدآمریکایی دست به تفتیش عقاید و محاکمهی روشنفکران و هنرمندان آمریکا زدند) در دههي پنجاه میلادی میپردازد و در این میان وی نقش کارگردانی به نام دیوید مریل را بازی میکند که به بهانهی کمونیست بودن مورد محاکمه قرار میگیرد. شخصیت مریل در این فیلم به نوعی از جان بری، کارگردان آمریکایی الهام گرفته شده که در اوایل دههی پنجاه، الیا کازان او را به کمیتهی فعالیتهای ضد آمریکایی لو داد. دنیرو در همین سال، در فیلم تنگه وحشت (Cape Fear) به کارگردانی مارتین اسکورسیزی که بازسازی اثری دههی شصتی بود، در نقش مکس کندی، خلافکاری که به تازگی از زندان آزاد شده و به دنبال انتقام از وکیلی سابقش است، عملکردی کاملا درخشان ارائه کرد. او برای بازی در این نقش، بدنش را با استفاده از رنگهای گیاهی پر از خالکوبی کرد و با پرداخت ۵ هزار دلار، از دندانپزشک خواست تا دندانهایش را خراب کند. البته او پس از پایان یافتن تصویربرداری با پرداخت ۲۰ هزار دلار آنها را به حالت سابق خود برگرداند. بابی برای ارائهی صحیح لهجهی کندی نیز با فیلمنامهی کار و یک ضبط صوت به شهرهای مختلف ایالتهای جنوبی آمریکا سفر کرده و دیالوگهایش را با صدای افراد بومی منطقه ضبط کرد.
دنیرو در سال ۱۹۹۳ با ساخت فیلم داستان برانکسی (A Bronx Tale) برای نخستین بار عرصهی کارگردانی را تجربه کرد. چاز پلامنتری که در آن زمان چندان شناخته شده نبود، فیلمنامهی این کار را بر اساس خاطرات کودکی خودش نوشت و آن را برای تایید به استودیوهای مختلف برد ولی از آنجا که قصد داشت خودش نقش شخصیت گانگستر فیلم یعنی سانی را بازی کند، قادر به جلب رضایت هیچ تهیه کنندهای نشد. در این هنگام دنیرو به پلامنتری پیشنهاد کرد که فیلم را به صورت شراکتی و به حالت پنجاه- پنجاه بسازند. بدین ترتیب پلامنتری علاوه بر نوشتن فیلمنامه، نقش سانی را بازی کرد و دنیرو نیز علاوه بر کارگردانی کار، نقش لورنزو را بر عهده گرفت. در نهایت هرچند از نظر اقتصادی چیز خاصی عاید دنیرو نشد ولی فیلم وی مورد استقبال منتقدان قرار گرفت. او که پیش از این، سابقهی دو دهه دوستی و همکاری با اسکورسیزی را داشت، در ساخت این فیلم بسیار از این کارگردان چیره دست تاثیر پذیرفت. البته داستان برانکسی (A Bronx Tale) با وجود تمام شباهتهایش به آثار اسکورسیزی، لحن مهربانانهتری داشت و به اندازه فیلمهای وی، تیز و بز نبود. دنیرو در ادامه در فیلم فرانکشتاین مری شلی (Mary Shelley's Frankenstein) به کارگردانی کنت برانا با بازی در نقش هیولای فرانکشتاین، نقشآفرینی کاملا متفاوتی را ارائه داد با این حال امروزه کمتر کسی از بازی زیبای وی در این فیلم یاد میکند.
دنیرو در نقش فرانکشتاین
سال ۱۹۹۵ برای دنیرو همراه بود با ثبت دو فیلم ماندگار. او در هشتمین همکاریاش با اسکورسیزی نقش سام راستین، قمارباز باهوش و مدیر یکی از بهترین کازینوهای لاس وگاس را ایفا کرد. نقشی که از شخصیت فرانک روزنتال الهام گرفته شده بود که در دهه هفتاد، چندین کازینو را با موفقیت اداره میکرد. دنیرو برای بازی در نقش راستین، به ملاقات روزنتال رفته و گفتگوی مفصلی را با وی ترتیب داد. بابی در ادامه در فیلم مخمصه (Heat) به کارگردانی مایکل مان، با بازی در نقش سارقی حرفهای به نام نیل مککالی برای نخستین بار در سکانسهایی مشترک، در برابر دیگر غول تاریخ سینما آل پاچینو قرار میگیرد. صحنهی معروف رستوران که در آن این دو بازیگر با هم به گفتگو میپردازند، بنا برخواستهی دنیرو بدون تمرین قبلی تصویربرداری شد چرا که او میخواست حس نخستین دیدار آنها کاملا طبیعی جلوه کند. مایکل مان به گفتهی خودش از زمان تماشای خیابانهای پایینشهر (Mean Streets) همواره به دنبال این بود تا با دنیرو کار کند و در دوران پیشتولید فیلم نیز فیلمنامهی کار را پیش از بازیگران دیگر فیلم به دنیرو ارسال کرد. بسیاری از سینمادوستان، تقابل پاچینو و دنیرو در مخمصه را تقابل شگفتانگیز دو شیوهی بازیگری برون گرایانه و درونگرایانه مینامند. خود دنیو دربارهی آل پاچینو میگوید:
آل! در تمام این سالها چه نقشهایی که از یکدیگر ندزدیدهایم. مردم همواره سعی دارند تا ما را با هم مقایسه کنند و با اصرار به اینکه کدام یک بهتریم، ما را به جان هم بیندازند. حقیقتش هیچگاه دلیلی برای این مقایسهها نمیبینم. من از تو قدبلندترم و بیشتر به درد نقش اصلی میخورم. اگر بخواهم صادقانه بگویم، تو در بین تمام بازیگران نسل ما بهترین هستی. البته احتمالا به استثنای من!
دنیرو یک سال بعد، در فیلم خفتگان (Sleepers) به کارگردانی بری لوینسون با دیگر چهرهی برتر تاریخ سینمای جهان یعنی داستین هافمن همبازی شد و همکاری آنها در فیلم های سگ را بجنبان (Wag the Dog)، Meet the Fockers و Little Fockers نیز ادامه پیدا کرد. بابی با آغاز دههی جدید میلادی، استعدادش را در اجرای نقشهای کمدی بیش از پیش نمایان کرد و با موفقیت فوق العادهی فیلمهایی نظیر تحلیلش کن ۱ و ۲ (Analyze This و Analyze That) و ملاقات با والدین (Meet the Parents) جایگاه خود را در این عرصه تثبیت کرد. او حتی در فیلم ماجراهای راکی و بولوینکل (به The Adventures of Rocky and Bullwinkle) با مخاطب کودک نیز حضور پیدا کرد که البته کار با شکست سنگینی روبرو شد.
بعضیها میگویند بازی در کارهای درام آسان است و در کارهای کمدی سخت. من در سالهای اخیر در کارهای کمدی زیادی بازی کردهام و باید بگویم که این حرف درست نیست. شما در باید تمام روز با چکش به جان شخصی دیگر بیفتید و او را تا حد مرگ کتک بزنید یا حتی مجبور میشوید صورت کسی را گاز بگیرید. در عوض در کارهای کمدی فقط کافی است یک ساعت سر بیلی کریستال فریاد بزنید و بعد به خانه میروید.
دنیرو در سال ۲۰۰۶، دومین فیلمش را در قالب یک تریلر جاسوسی تحت عنوان چوپان خوب (The Good Shepherd) کارگردانی کرد که این اثر نیز با واکنش نسبتا مثبت منتقدان همراه شد. البته در این بین تعدادی از منتقدان و بسیاری از تماشاگران، از زمان طولانی فیلم و ریتم خسته کنندهاش گلایه کردند. در ابتدا اریک راث، فیلمنامهی چوپان خوب را برای کارگردانی به فرانسیس فورد کوپولا داد ولی در ادامه او از کار کنار کشید تا پروژه برای نزدیک به یک دهه سرگردان بماند. در ادامه پس از مطرح شدن نام وین وانگ و فیلیپ کافمن، کارگردانی فیلم به جان فرانکنهایمر رسید و دنیرو نیز به عنوان بازیگر انتخاب شد اما در سال ۲۰۰۲ فرانکن هایمر درگذشت و اینچنین شد که دنیرو کارگردانی فیلم را بر عهده گرفت و به مدت چند سال روی این پروژه کار کرد.
دنیرو پس از تجربهی موفق کمدی به تجربه کردن ژانرهای دیگر سینمایی روی آورد که تا پیش از آن کمتر به آنها پرداخته بود. از این دست فیلمهای وی میتوان به قایم موشک (Hide and Seek)، نورهای قرمز (Red Lights) و موهبت الهی (Godsend) در ژانر ترسناک و ماچته (Godsend)، قاتل زبده (Killer Elite) و سرقت (Heist) در ژانر اکشن اشاره کرده که البته قریب به اتفاق آنها آثاری ناموفق و دسته چندم بودند. با این حال همین روحیهی ریسکپذیری دنیرو و اینکه بدون توجه به گذشتهی درخشانش همچنان به دنبال تجربه کردن است، باید به عنوان نکتهای مثبت و شایستهی تقدیر در نظر گرفته شود، البته در این میان بخشی از طرفداران وی مسیر دلسرد شدن را در پیش گرفتهاند ولی میتوان به این باور رسید که تجربهگرا بودن دنیرو، خدشهای بر کارنامهی پربار وی وارد نخواهد کرد. دنیرو البته در این مقطع، در فیلمهای موفقی همچون نامحدود (Limitless) و کارآموز (The Intern) هم ظاهر شد که در گیشه به فروش قابلتوجهی دست یافتند. به این فیلمها، تجربهی همکاریهای دنباله دار دنیرو با دیوید او راسل را هم اضافه کنید که برای وی پس از ۲۱ سال یک نامزدی اسکار دیگر به ارمغان آورد.
در فیلم داستان برانکسی وقتی پسر دنیرو نظر وی را دربارهی آغاز رابطه با یک دختر رنگین پوست جویا میشود، او میگوید مگر قحطی دختر سفید پوست است. اگر بحث ازدواج در میان باشد ترجیح میدهم با یکی مثل خودم ازدواج کنم. در ادامهی این صحبت نیز پسرش وی را به نژادپرست بودن متهم میکند. اما حقیقت این است که هر دو همسر بابی در زندگی واقعی وی رنگین پوست بودند. او در سال ۱۹۷۶ با دیان ابوت ازدواج کرده و ۱۲ سال بعد از وی جدا شد. ابوت در فیلم راننده تاکسی نقش بوفهدار سینما را بازی کرده، در نیویورک نیویورک نقش خوانندهی کلوب هارلم و در سلطان کمدی نیز به عنوان نقش اصلی زن در مقابل بابی قرار گرفته است. همسر دوم دنیرو گریس هایتاور، یک آفریقایی- آمریکایی به حساب میآید. او در سال ۱۹۸۷ در حالی که در یک رستوران چینی در لندن کار میکرد با بابی آشنا شد و در سال ۱۹۹۷ با وی ازدواج کرد. دو سال بعد بابی و گریس تا آستانهی طلاق هم پیش رفتند که البته این امر هیچگاه رسمیت پیدا نکرد. با این وجود آنها تا سال ۲۰۰۴ جدا از هم زندگی میکردند. دنیرو در فاصلهی بین سال ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۶ نیز با مدل آفریقایی- آمریکایی، توکی اسمیت زندگی میکرد.
دنیو در کنار همسرش
دنیرو را میتوان یکی از گرانبهاترین میراثهای استلا آدلر دانست. استادی که با آموزش تکنیکهای استانیسلاوسکی، او را تشویق کرد تا به کشف شخصیتها و شناخت جنبههای درونی و بیرونی هر نقش بپردازد و همین نکات بود که بازیگر را به نقش خود متعهد میکرد. اینکه در هر لحظه حتی خارج از زمان تصویربرداری نیز با شخصیتی که نقشش را بازی میکنی زندگی کنی. دنیرو از مریل استریپ به عنوان بهترین شریک صحنهای که میتوان تصور کرد نام میبرد و بسیار به کار در کنار وی علاقهمند است.
اظهار نظرهای مختلفی دربارهی دنیرو صورت گرفته و چهرههای بسیاری به تحسین هنر وی پرداختهاند. مارتین اسکورسیزی درباره ی شخصیت دنیرو میگوید بخشی از توانایی ذاتی رابرت، توانایی او در ایفای نقش شخصیتهایی آسیبپذیر و رقتانگیز مانند رابرت پاپکین (سلطان کمدی) است. نقش تراویس در فیلم راننده تاکسی نیز همین گونه بود. شما تنهایی و انزوای او را در این فیلم میبینید و به همراه او تجربه میکنید و سپس قادرید رفتار غیرمنطقی و خشونتآمیزش را درک کنید. کلی مک گیلس، همبازی وی در نیویورک نیویورک دربارهی وی میگوید او یک وجه از شخصیت خود را نمیتواند بروز بدهد چون میترسد احمقانه به نظر آید. جری لوئیس، کمدین افسانهای و همبازی وی در سلطان کمدی نیز اشاره میکند که ظاهرا دنیرو، این نصیحت نوئل کاورد به بازیگران را هیچگاه نشنیده است که میگوید کار بازیگر این است که دیالوگهایش را بگوید و به اسباب و اثاث صحنه نخورد. پس از تمام شدن سلطان کمدی، او هیچگاه از نقشش بیرون نیامد. پل شریدر، نویسندهی راننده تاکسی و گاو خشمگین نیز اظهار میکند که دنیرو تنها در جلد دیگران زنده است و تنها در مقابل دوربین راحت است. جک نیکلسون، دنیرو را آدم خطرناکی توصیف میکند که باید حسابی مراقبش باشید. مریل استریپ میگوید هیچ لغزشی در کار دنیرو نیست و او مثل یک قطب نما دقیق است و مارلون براندو نیز طی اظهار نظری عنوان کرده که بعید میداند خود دنیرو به میزان مهارتش پی برده باشد.
فهرست فعایتهای هنری رابرت دنیرو:
سمت | زمینه | کارگردان | نام | سال |
---|---|---|---|---|
بازیگر | فیلم کوتاه | نورمن سی. چایتین | Encounter | ۱۹۶۵ |
بازیگر | فیلم سینمایی | مارسل کارنه | Three Rooms in Manhattan | ۱۹۶۵ |
بازیگر | فیلم سینمایی | مارسل کارنه | Young Wolves | ۱۹۶۸ |
بازیگر | فیلم سینمایی | برایان دیپالما | Greetings | ۱۹۶۸ |
بازیگر | فیلم سینمایی | برایان دیپالما | The Wedding Party | ۱۹۶۹ |
بازیگر | فیلم سینمایی | جردن لئوندوپولوس | Sam's Song | ۱۹۶۹ |
بازیگر | فیلم سینمایی | راجر کورمن | Bloody Mama | ۱۹۷۰ |
بازیگر | فیلم سینمایی | برایان دیپالما | Hi, Mom! | ۱۹۷۰ |
بازیگر | فیلم سینمایی | نوئل بلک | Jennifer on My Mind | ۱۹۷۱ |
بازیگر | فیلم سینمایی | ایوان پسر | Born to Win | ۱۹۷۱ |
بازیگر | فیلم سینمایی | جیمز گلداستون | The Gang That Couldn't Shoot Straight | ۱۹۷۱ |
بازیگر | فیلم سینمایی | جان دی. هنکاک | Bang the Drum Slowly | ۱۹۷۳ |
بازیگر | فیلم سینمایی | مارتین اسکورسیزی | Mean Streets | ۱۹۷۳ |
بازیگر | فیلم سینمایی | فرانسیس فورد کوپولا | The Godfather: Part II | ۱۹۷۴ |
بازیگر | فیلم سینمایی | مارتین اسکورسیزی | Taxi Driver | ۱۹۷۶ |
بازیگر | فیلم سینمایی | برناردو برتولوچی | 1900 | ۱۹۷۶ |
بازیگر | فیلم سینمایی | الیا کازان | The Last Tycoon | ۱۹۷۶ |
بازیگر | فیلم سینمایی | مارتین اسکورسیزی | New York, New York | ۱۹۷۷ |
بازیگر | فیلم سینمایی | فرانسیس فورد کوپولا | The Godfather Saga | ۱۹۷۷ |
بازیگر | فیلم سینمایی | مایکل چیمینو | The Deer Hunter | ۱۹۷۸ |
بازیگر | فیلم سینمایی | مارتین اسکورسیزی | Raging Bull | ۱۹۸۰ |
بازیگر | فیلم سینمایی | اولو گروسپارد | True Confessions | ۱۹۸۱ |
بازیگر | فیلم سینمایی | مارتین اسکورسیزی | The King of Comedy | ۱۹۸۲ |
بازیگر | فیلم سینمایی | سرجیو لئونه | Once Upon a Time in America | ۱۹۸۴ |
بازیگر | فیلم سینمایی | اولو گروسپارد | Falling in Love | ۱۹۸۴ |
بازیگر | فیلم سینمایی | تری گیلیام | Brazil | ۱۹۸۵ |
بازیگر | فیلم سینمایی | رولند جافی | The Mission | ۱۹۸۶ |
بازیگر | فیلم سینمایی | آلن پارکر | Angel Heart | ۱۹۸۷ |
بازیگر | فیلم سینمایی | برایان دیپالما | The Untouchables | ۱۹۸۷ |
گوینده | مستند سینمایی | بیل کورتوریه | Dear America: Letters Home from Vietnam | ۱۹۸۷ |
بازیگر | فیلم سینمایی | مارتین برست | Midnight Run | ۱۹۸۸ |
بازیگر | فیلم سینمایی | دیوید هیو جونز | Jacknife | ۱۹۸۹ |
بازیگر، تهیهکننده | فیلم سینمایی | نیل جوردن | We're No Angels | ۱۹۸۹ |
بازیگر | فیلم سینمایی | مارتین ریت | Stanley & Iris | ۱۹۹۰ |
بازیگر | فیلم سینمایی | مارتین اسکورسیزی | Goodfellas | ۱۹۹۰ |
بازیگر | فیلم سینمایی | پنی مارشال | Awakenings | ۱۹۹۰ |
بازیگر | فیلم سینمایی | اروین وینکلر | Guilty by Suspicion | ۱۹۹۱ |
بازیگر | فیلم سینمایی | ران هاوارد | Backdraft | ۱۹۹۱ |
بازیگر، تهیهکننده | فیلم سینمایی | مارتین اسکورسیزی | Cape Fear | ۱۹۹۱ |
بازیگر، تهیهکننده | فیلم سینمایی | بری پریموس | Mistress | ۱۹۹۲ |
تهیهکننده | فیلم سینمایی | جان اپتد | Thunderheart | ۱۹۹۲ |
بازیگر | فیلم سینمایی | اروین وینکلر | Night and the City | ۱۹۹۲ |
بازیگر | فیلم سینمایی | جان مکناتن | Mad Dog and Glory | ۱۹۹۳ |
بازیگر | فیلم سینمایی | مایکل کیتون جونز | This Boy's Life | ۱۹۹۳ |
بازیگر | فیلم سینمایی | وارن لیت | The Night We Never Met | ۱۹۹۳ |
بازیگر، کارگردان، تهیهکننده | فیلم سینمایی | رابرت دنیرو | A Bronx Tale | ۱۹۹۳ |
تهیهکننده | سریال تلویزیونی | مختلف | Tribeca | ۱۹۹۳ |
بازیگر | فیلم سینمایی | کنت برانا | Mary Shelley's Frankenstein | ۱۹۹۴ |
بازیگر | فیلم سینمایی | ماریو ون پیبلس | Panther | ۱۹۹۵ |
بازیگر | فیلم سینمایی | مارتین اسکورسیزی | Casino | ۱۹۹۵ |
بازیگر | فیلم سینمایی | مایکل مان | Heat | ۱۹۹۵ |
بازیگر | فیلم سینمایی | تونی اسکات | The Fan | ۱۹۹۶ |
تهیهکننده | فیلم سینمایی | پل مازورسکی | Faithful | ۱۹۹۶ |
بازیگر | فیلم سینمایی | بری لوینسون | Sleepers | ۱۹۹۶ |
بازیگر، تهیهکننده | فیلم سینمایی | جری زکس | Marvin's Room | ۱۹۹۶ |
بازیگر | بازی ویدویی | باز هیس | 9: The Last Resort | ۱۹۹۶ |
بازیگر | فیلم سینمایی | جیمز منگلد | Cop Land | ۱۹۹۷ |
بازیگر | فیلم سینمایی | کوئنتین تارانتینو | Jackie Brown | ۱۹۹۷ |
بازیگر، تهیهکننده | فیلم سینمایی | بری لوینسون | Wag the Dog | ۱۹۹۷ |
بازیگر | فیلم سینمایی | آلفونسو کواران | Great Expectations | ۱۹۹۸ |
بازیگر | فیلم سینمایی | جان فرانکن هایمر | Ronin | ۱۹۹۸ |
بازیگر | فیلم تلویزیونی | تادئوس اوسالیوان | Witness to the Mob | ۱۹۹۸ |
بازیگر | فیلم سینمایی | هارولد رمیس | Analyze This | ۱۹۹۹ |
تهیهکننده | فیلم سینمایی | فیل ژوانو | Entropy | ۱۹۹۹ |
بازیگر، تهیه کننده | فیلم سینمایی | جوئل شوماخر | Flawless | ۱۹۹۹ |
بازیگر، تهیهکننده | فیلم سینمایی | دس مکآنوف | The Adventures of Rocky & Bullwinkle | ۲۰۰۰ |
بازیگر | فیلم سینمایی | جورج تیلمن جونیور | Men of Honor | ۲۰۰۰ |
بازیگر، تهیهکننده | فیلم سینمایی | جی روچ | Meet the Parents | ۲۰۰۰ |
تهیهکننده | فیلم سینمایی | رابرت تاونسند | Holiday Heart | ۲۰۰۰ |
بازیگر | فیلم سینمایی | جان هرزفلد | 15Minutes | ۲۰۰۱ |
بازیگر | فیلم سینمایی | فرانک از | The Score | ۲۰۰۱ |
بازیگر | فیلم سینمایی | دارنل مارتین | Prison Song | ۲۰۰۱ |
بازیگر | فیلم سینمایی | تام دی | Showtime | ۲۰۰۲ |
بازیگر | فیلم سینمایی | کریس وایتز و پل وایتز | About a Boy | ۲۰۰۲ |
بازیگر | فیلم سینمایی | مایکل کیتون جونز | City by the Sea | ۲۰۰۲ |
بازیگر | فیلم سینمایی | هارولد رمیس | Analyze That | ۲۰۰۲ |
تهیهکننده | فیلم سینمایی | ریچارد ایر | Stage Beauty | ۲۰۰۴ |
بازیگر | فیلم سینمایی | نیک هام | Godsend | ۲۰۰۴ |
صداپیشه | انیمیشن سینمایی |
| Shark Tale | ۲۰۰۴ |
بازیگر، تهیهکننده | فیلم سینمایی | جی روچ | Meet the Fockers | ۲۰۰۴ |
بازیگر | فیلم سینمایی | جان پلسن | Hide and Seek | ۲۰۰۵ |
تهیهکننده |
| کریس کلمبوس | Rent | ۲۰۰۵ |
بازیگر، کارگردان، تهیهکننده | فیلم سینمایی | رابرت دنیرو | The Good Shepherd | ۲۰۰۷ |
بازیگر | فیلم سینمایی | متیو وان | Stardust | ۲۰۰۷ |
بازیگر | فیلم سینمایی | جان آونت | Righteous Kill | ۲۰۰۸ |
بازیگر، تهیهکننده | فیلم سینمایی | بری لوینسون | What Just Happened | ۲۰۰۸ |
بازیگر | فیلم سینمایی | کرک جونز | Everybody's Fine | ۲۰۰۹ |
تهیهکننده | فیلم سینمایی | مایکل مان | Public Enemies | ۲۰۰۹ |
بازیگر | فیلم سینمایی | رابرت رودریگز | Machete | ۲۰۱۰ |
بازیگر | فیلم سینمایی | جان کوران | Stone | ۲۰۱۰ |
بازیگر، تهیهکننده | فیلم سینمایی | جی روچ | Little Fockers | ۲۰۱۰ |
بازیگر | فیلم سینمایی | جیوانی ورونسی | The Ages of Love | ۲۰۱۱ |
بازیگر | فیلم سینمایی | گری مک کندری | Killer Elite | ۲۰۱۱ |
بازیگر | فیلم سینمایی | نیل برگر | Limitless | ۲۰۱۱ |
بازیگر | فیلم سینمایی | گری مارشال | New Year's Eve | ۲۰۱۱ |
بازیگر | فیلم سینمایی | پل وایتز | Being Flynn | ۲۰۱۲ |
بازیگر | فیلم سینمایی | رودریگو کورتس | Red Lights | ۲۰۱۲ |
بازیگر | فیلم سینمایی | جسی تررو | Freelancers | ۲۰۱۲ |
تهیهکننده | سریال تلویزیونی | مختلف | NYC 22 | ۲۰۱۲ |
بازیگر | فیلم سینمایی | دیوید او. راسل | Silver Linings Playbook | ۲۰۱۲ |
بازیگر | فیلم سینمایی | جاستین زاکمن | The Big Wedding | ۲۰۱۳ |
بازیگر | فیلم سینمایی | مارک استیون جانسون | Killing Season | ۲۰۱۳ |
بازیگر | فیلم سینمایی | لوک بسون | The Family | ۲۰۱۳ |
بازیگر | فیلم سینمایی | جان ترتلتاب | Last Vegas | ۲۰۱۳ |
بازیگر | فیلم سینمایی | دیوید او. راسل | American Hustle | ۲۰۱۳ |
بازیگر | فیلم سینمایی | پیتر سگال | Grudge Match | ۲۰۱۳ |
بازیگر | فیلم سینمایی | دیوید گرویچ | The Bag Man | ۲۰۱۴ |
تهیهکننده | سریال تلویزیونی | مختلف | About a Boy | ۲۰۱۴ |
بازیگر | فیلم سینمایی | نانسی مایرز | The Intern | ۲۰۱۵ |
بازیگر | فیلم سینمایی | اسکات مان | Heist | ۲۰۱۵ |
بازیگر | فیلم سینمایی | دیوید او. راسل | Joy | ۲۰۱۵ |
بازیگر | فیلم سینمایی | دیک کلی | Dirty Grandpa | ۲۰۱۶ |
بازیگر | فیلم سینمایی | ری آرسل | ۲۰۱۶ | ۲۰۱۶ |
بازیگر | فیلم سینمایی | تیلور هکفورد | The Comedian | ۲۰۱۶ |
بازیگر | فیلم سینمایی | تیم هیل | The War with Grandpa | ۲۰۱۷ |
بازیگر، تهیهکننده | فیلم تلویزیونی | بری لوینسون | The Wizard of Lies | ۲۰۱۷ |
بازیگر، تهیهکننده | فیلم سینمایی | مارتین اسکورسیزی | The Irishman | ۲۰۱۸ |
نظرات