بیوگرافی رابین ویلیامز
رابین ویلیامز امضای خود را پای نقش آفرینیها و اجراهایش مینشاند. او از آن دست کمدینهایی بود که مسائل شخصی زندگی خود را با سوژههای خنده دارش در هم میآمیخت و مرتبا با هر چیزی شوخی میکرد. در یک لحظه همچون کودکان بود، لحظهای دیگر همچون فیلسوفی خردمند و لحظهای بعد یک موجود بیگانهی عجیب و غریب. انرژی وی در طول اجرا و مهارتش در بداهه پردازی، الگوی بسیاری از کمدینهای برتر نسل بعدی خود شد. شاید بسیاری از هنرمندان بعد از ویلیامز به میزان سرخوشی و رها بودن وی روی صحنه دست یافتند ولی استعداد وی چیزی بود که او را از تمام همتایان خودش متمایز میکرد. به قول یار قدیمی ویلیامز یعنی بیلی کریستال، او در خشانترین ستارهی کهکشان کمدی بود. کسی که با مرگ دردناکش، دنیای سینما و صحنهی استندآپ کمدی را در یک تاریکی ابدی فرو برد. در ادامه با بیوگرافی رابین ویلیامز فقید، همراه ما باشید.
رابین ویلیامز (Robin Williams) در بیست و یکم جولای سال ۱۹۵۱ در بیمارستان سنتلوک شهر شیکاگو واقع در ایالت ایلینوی به دنیا آمد. پدرش رابرت فیتزجرالد ویلیامز یکی از مدیران اجرایی ارشد شرکت فورد موتور بود و مادرش لوری مکلارین نیز پیش از تولد وی، در شهر جکسون ایالت میسیسیپی در عرصهی مدلینگ فعالیت میکرد. پدربزرگ او، انسلم جی. مکلورین به عنوان یکی از چهرههای سرشناس حزب دموکرات، سناتور و فرماندار ایالت میسیسیپی بود.
رابین اصالتی بریتانیایی، ایرلندی، آلمانی و فرانسوی داشت و همچون پدرش تحت تعلیم کلیسای پروتستان اسقفی پرورش یافت. او بعدها اظهار کرد که مادرش، بیشترین نقش را در شوخ طبع شدن وی داشته و او در کودکی سعی میکرد تا با مزه پراندن، نظر مادرش را به خود جلب کند. رابین دوران ابتدایی را در شهر لیک فورست و در مدرسهی دولتی گورتون سپری کرد و در دوران دبیرستان نیز وارد مدرسهی دیر پث شد. او کودکی آرام و بسیار خجالتی بود ولی در ادامه با عضویت در گروه نمایش دبیرستان، بر این حسش تا حدود زیادی غلبه کرد. در همین زمان، او به خاطر با مزه بودنش دائما مورد تحسین دوستان خود قرار میگرفت.
در اواخر سال ۱۹۶۳ در حالی که ۱۲ سال داشت، خانوادهی وی به واسطه شغل پدرش به دیترویت نقل مکان کردند و در مزرعهای در حومهی بلومفیلد ساکن شدند. در این زمان، رابین به مدرسهی خصوصی کانتری دی رفته و به یکی از موفقترین دانش آموزان این مرکز تبدیل شد. او در کانتری دی، علاوه بر اینکه به عضویت تیم فوتبال و تیم کشتی مدرسه درآمد، به عنوان نمایندهی کلاس خود در شورای مدرسه نیز انتخاب شد. از آنجایی که پدر رابین به واسطهی کارش دائما در سفر بود و مادرش نیز در بیرون از خانه کار میکرد، او اغلب زمانهایش را در کنار خدمتکار خانه سپری میکرد. ۱۶ ساله بود که پدرش بازنشستگی پیش از موعد گرفت و او به همراه خانواده به شهر تیبورون در ایالت کالیفرنیا نقل مکان کرد. در پی این انتقال، رابین به دبیرستان ردوود رفت و همزمان با فارغ التحصیلیاش، توسط همکلاسیهای خود به عنوان بامزهترین فرد و به عنوان نخستین کسی که هیچکس امیدی به موفقیت وی ندارد انتخاب شد.
پس از پایان دبیرستان، رابین به کالج کلیرمونت مککنا در کالیفرنیا رفت و در رشتهی علوم سیاسی مشغول تحصیل شد ولی دیری نپایید که از دانشگاه انصراف داده و با سودای بازیگر شدن، وارد کالج مارتین شد و به مدت سه سال، رشتهی تئاتر را دنبال کرد. رابین با بازی در نقش منفی فاگین در نمایش موزیکال الیویر (Oliver) اثر چارلز دیکنز بود که برای نخستین بار به صورت جدی خودی نشان داد و شخصیت درونی عمیقی را از خود به نمایش گذاشت. او با بداهه گوییهایش تمام اطرافیان خود را تحت تاثیر قرار میداد تا جایی که جیمز دان، استاد نمایش رابین در کالج مارتین، پس از یکی از جلسات تمرینی اعلام کرد که ویلیامز در آینده به شخصیت خاص و متقاوتی تبدیل خواهد شد. رابین برای ادامهی تحصیل به مدرسهی جیلیارد رفت و در کنار افرادی نظیر کریستوفر ریو، ویلیام هارت و مندی پتینکین، یکی از ۲۰ نفری بود که برای ترم جدید این مرکز آموزشی پذیرفته شدند. او همچنین یکی از دو نفری بود که توسط جان هاوسمن بریتانیایی برای شرکت در برنامهی پیشرفتهی مرکز انتخاب شدند. در جیلیارد، رابین هماتاقی بازیگر سینما و تلویزیون، فرانکلین سیلز بود که در ادامه در ۳۷ سالگی به خاطر ابتلا به بیماری ایدز جان خود را از دست داد. کریستوفر ریو که بعدها در سینما به بازیگر ثابت نقش سوپرمن بدل شد ادعا کرده که در زندگیش هیچ کسی را ندیده که به اندازهی رابین پرانرژی باشد. او همیشه لباسهای رنگارنگ میپوشید و بدون توقف صحبت میکرد.
ویلیامز و ریو در ادامه در کلاسهای نحوهی گویش ادیت اسکینر سرشناس شرکت کردند که در زمینهی فعالیت خود در سطح جهان یکی از بهترینها بود. با این حال به گفتهی ریو، او در نهایت به این نتیجه رسید که چیزی برای آموختن به ویلیامز وجود ندارد چرا که او به صورت خودجوش گویشهای ایرلندی، اسکاتلندی، انگلیسی، روسی و ایتالیایی را به بهترین شکل صحبت میکرد. مایکل کان، استاد بازیگری جیلیارد بود که او نیز در مدت کوتاهی، مبهوت کارهای عجیب و غریب ویلیامز شد اما بیشتر سعی میکرد تا با انتقاد از بامزگی وی، او را تا سطح یک استندآپ کمدین ساده و نه یک بازیگر تقلیل دهد. با این حال در ادامه رابین با نقش آفرینی شگفت انگیزش در نمایش شب ایگوانا (The Night of the Iguana) اثر تنسی ویلیامز، بسیاری از منتقدان خود از جمله کان را خاموش کرد. ریو پس از این نمایش، ضمن تحسین هنر وی از اینکه سرنوشت آنها را در مسیر هم قرار داده ابراز خوشحالی کرد. ویلیامز و ریو تا زمان مرگ ریو در سال ۲۰۰۴، نزدیکترین دوستان یکدیگر به حساب میآمدند. زک ویلیامز فرزند رابین، آن دو را همچون برادرهایی توصیف میکرد که از مادرانی متفاوت متولد شدهاند. در زمان بیماری ریو، رابین هزینهی بسیاری از مخارج درمان وی را پرداخت کرد و به خانوادهی ریو نیز کمک مالی میرساند.
رابین در کنار کریستوفر ریو
جان هاوسمن با بیان این نکته که هر چیزی را که در مدرسهی جیلیارد آموزش داده میشود ویلیامز از پیش میداند، از وی خواست تا این مرکز را ترک کند. چرالد فریدمن نیز به عنوان یکی دیگر از اساتید جیلیارد ضمن نابغه خواندن ویلیامز عنوان کرد که شیوهی محافظه کارانه و کلاسیک این مرکز، مناسب شخصیت او نیست. در نهایت رابین به توصیهی اساتید خود در سال ۱۹۷۶ جیلیارد را ترک کرد.
ویلیامز با تلاشهای خود سانفرانسیسکو را به سمت تبدیل شدن به مرکز رنسانس کمدی آمریکا هدایت کرد
رابین پس از اینکه به همراه خانوادهاش به به مارین کانتی در کالیفرنیا نقل مکان کرد، برنامههای استندآپ کمدی خود را در کلوبهای شبانهی منطقهی خلیج سانفرانسیسکو آغاز کرد. در دههی شصت میلادی، سانفرانسیسکو مرکز رنسانس موسیقی راک، جنبش هیپیها و مواد مخدر بود و در دههی هفتاد، ویلیامز با تلاشهای خود این شهر را به سمت تبدیل شدن به مرکز رنسانس کمدی هدایت کرد. او در ادامه به لس آنجلس رفت و در آنجا به اجرا در کلوبهای مختلف از جمله کلوب کمدی پرداخت و در همان جا بود که جورج اشلاتر، تهیه کنندهی تلویزیون، وی را دیده و برای اجرا در نمایش تلویزیونی The Great American Laugh-Off انتخابش کرد. با پخش این برنامه در اواخر سال ۱۹۷۷، نخستین تجربهی تلویزیونی ویلیامز رقم خورد. با وجود اینکه نمایش جورج اشلاتر با شکست مواجه شد ولی رابین در همان سال، در چند برنامهی تلویزیونی دیگر از جمله شوی ریچارد پریور حضور پیدا کرد و در کلوبهایی نظیر کلوب مشهور روکسی تئاتر در غرب هالیوود به اجرا پرداخت.
ویلیامز در طراحی اجراهای خود بیش از هر کسی از جاناتان وینترز، زوج نیکلاس و می، پیتر سلرز و لنی بروس تاثیر میپذیرفت و در این میان، برای وی وینترز حکم بت را داشت. رابین ۸ سال داشت که برای اولین بار یکی از اجراهای وینترز را تماشا کرد و در ادامه از وی آموخت که چگونه در هنگام اجرا خود را رها کند و اینکه چگونه میشود از هر موضوعی یک چیز بامزه و خندهدار ساخت. او از پیتر سلرز نیز آموخت که چگونه خود را به جای چندین شخصیت مختلف جا بزند. خصوصا پس از تماشای فیلم دکتر استرنجلاو (Dr. Strangelove) به کارگردانی استنلی کوبریک که در آن، سلرز چندین نقش متفاوت را به بهترین شکل ایفا میکرد. رابین همچنین بسیار تحت تاثیر تواناییهای ریچارد پریور قرار گرفت که چگونه در اجراهای خود به شکلی بیپروا از زندگی شخصیاش و اعتیاد به الکل و مواد مخدر سخن میگوید. ویلیامز نیز با بیان این نکته که صحبت کردن دربارهی مشکلات شخصی، ارزانتر از درمان کردن آنهاست در برنامههای خود همچون پریور به شوخی کردن با مشکلات خودش پرداخت. او در کنار اجرای استندآپ کمدی، به اجرای زندهی نمایشهای کمدی نیز مشغول شد و حتی در سال ۱۹۷۹، به واسطهی اجرای نمایش Reality...What a Concept در کلوب کاپاکابانا در نیویورک جایزهی گرمی را از آن خود کرد. ویلیامز حتی پس از تبدیل شدن به یک ستارهی سینمایی نیز اجراهای خود را ادامه داد که از آن میان میتوان به An Evening With Robin Williams در سال ۱۹۸۲، Robin Williams: At The Met در سال ۱۹۸۶ و Robin Williams: Live on Broadway در سال ۲۰۰۲ اشاره کرد که این آخری، رکود طولانیترین مدت زمان یک نمایش کمدی را شکست. رابین آنقدر محبوب بود که گاهی اوقات، بلیط اجراهای وی پس از گذشت ۳۰ دقیقه از آغاز زمان فروش، کاملا نایاب میشد.
او در اوایل دوران کاریاش، به دلیل کنترل استرس خود پیش از هر اجرا، مقداری الکل و مواد مخدر مصرف میکرد. با این حال او اعتراف میکند که در هنگام اجراهای خود، هیچگاه چیزی مصرف نکرده است البته گاهی اوقات، آثار موادی که روز گذشته مصرف کرده بود، در هنگام اجراهایش در درون وی باقی میماند. او در آن مقطع اغلب به مصرف کوکایین میپرداخت که همین مسئله، او را در هنگام اجراهایش دچار پارانویا میکرد. برخی منتقدان از جمله وینسنت کانبی، اظهار کردهاند که گاهی اوقات مونولوگ گوییهای ویلیامز آنقدر طولانی و با حس میشد که آنها نگران سلامتی وی میشدند که نکند حسگیریهای خلاقانهی وی به جاهای باریک و خطرناک ختم شود.
رابین اعتقاد داشت که فضای استندآپ کمدی، فضایی به شدت رقابتی است و در این میان خود او نیز چند مرتبه متهم به کپی برداری از ایدههای کمدینهای دیگر شد
ویلیامز در هنگام اجراهای خود، اغلب ایدههایش را با یکدیگر ترکیب میکرد و در بداهه گویی نیز استاد بود. او اعتقاد داشت که فضای استندآپ کمدی، فضایی به شدت رقابتی است و در این میان خود او نیز چند مرتبه متهم به کپی برداری از ایدههای کمدین های دیگر شد. البته ویلیامز همواره از کپی برداری پرهیز میکرد و به قول معروف، این وصلهها به او نمیچسپید. او در ادامه برای جلوگیری از اتهامات مشابه، دیگر به تماشای اجرای کمدین های دیگر نمینشست. پس از خودکشی یرژی کوشینسکی، نویسندهی لهستانی که در سالهای آخر عمرش با بیماریهای مختلف و اتهام سرقت ادبی مواجه بود، خبرنگاری از ویلیامز سوال کرد که آیا او نمی ترسد که روزی تعادل بین زندگی شخصی و حرفهایش به هم بخورد و دچار مشکلات مختلف شود؟ رابین در جواب وی گفت از این میترسد که روزی احساس کند دیگر خسته کننده و بیروح شده است. اما ابراز امیدواری کرد که تا زمانی که دست از کار کردن و تلاش برندارد، این ترس به سراغش نخواهد آمد. رابین اعتقاد داشت که بر خلاف کوشینسکی، او میتواند بر مشکلاتش غلبه کند. هر بار که احساس ضعف میکرد، یاد نصیحت پدرش میافتاد که میگفت هیچگاه از صحبت کردن دربارهی موضوعی که برایت اهمیت دارد هراس نداشته باش.
در سال ۱۹۷۸ گری مارشال، چهرهی سرشناس دنیای تلویزیون برای یکی از بازیگران مهمان سریالش تحت عنوان روزهای شاد (Happy Days) که چند سالی بود پخش میشد به سراغ ویلیامز آمد. رابین در یکی از قسمتهای این سریال، نقش موجودی بیگانه به نام مونک را ایفا کرد که از سیارهی اورک به منظور مشاهدهی رفتار انسانها به زمین فرستاده شده است. با پخش این قسمت، مورک آنقدر در نزد تماشاگران به محبوبیت رسید که مارشال بلافاصله تصمیم گرفت تا سریالی مستقل را با نام مونک و میندی (Mork & Mindy) با محوریت این شخصیت راه اندازی کند. اتفاقات مونک و میندی بر خلاف مجموعه روزهای شاد، به جای دههی پنجاه میلادی در میلواکی، در زمان حال و در ایالت کلرادو رقم میخورد. این سریال در قالب ۴ فصل از شبکهی ABC پخش شد و در ادامه در میان جوانان به چنان محبوبیتی دست یافت که هر قسمت از آن، چیزی حدود ۶۰ میلیون نفر بیننده داشت. در این میان ویلیامز نیز به ستارهای سرشناس بدل شد تا جایی که تصویرش روی کیفها و لوازم التحریر، کتابهای رنگ آمیزی و وسایل منزل به چاپ رسید. در کنار این موارد، در ماههای مارس و آگوست سال ۱۹۷۹، مجلههای معتبر تایم و رولینگ استون، صفحهی نخست خود را به این هنرمند اختصاص دادند.
رابین ویلیامز و پم دابر در سریال Mork & Mindy
ویلیامز در سال ۱۹۸۰ با بازی در نقش پاپای یا همان ملوان زبل در فیلم موزیکال پاپای (Popeye) به کارگردانی رابرت آلتمن، نخستین حضور جدی سینمایی خود را تجربه کرد. جهان به گفتهی گارپ (The World According to Garp) به کارگردانی جورج روی هیل، فیلم بعدی رابین بود که وی در آن نقش نویسندهای جوان و سختکوش را ایفا میکند که زیر سلطهی مادر فمنیست رادیکالش قرار دارد و بیوفایی همسرش نیز زندگی را به کام وی تلخ کرده است. ویلیامز تا چند سال آینده، در کمدیهای سطحیتری همچون بازماندگان (The Survivors) و کلوب پارادایس (Club Paradise) ظاهر شد که چیز گرانبهایی را به کارنامه ی وی نیفزودند با این حال حضور او در کمدی جنگی صبح بخیر ویتنام (Good Morning, Vietnam) به کارگردانی بری لوینسون، نقطهی عطفی بزرگ در مسیر بازیگری وی به حساب میآمد. رابین در این فیلم نقش شخصیتی واقعی به نام آدریان کرونوئر را ایفا میکند که در خلال جنگ ویتنام در سال ۱۹۶۵ برای اجرای برنامه در شبکهی محلی رادیویی نیروهای مسلح آمریکا به سایگون میرود ولی در آنجا به جای پخش موسیقی و اخبار مربوط به جنگ، به گفتن جوکهای بیادبانه، تقلید صدای افرادی همچون الویس پرسلی و ریچارد نیکسون و کارهایی از این قبیل میپردازد. رابین در طول فیلم اجازه یافت تا خارج از خطوط فیلمنامه، بسیاری از دیالوگهایش را به صورت بداهه بیان کند. مارک جانسون، تهیه کنندهی فیلم در این باره اظهار میکند که آنها فقط مشغول تصویربرداری میشدند و با اعتماد به ویلیامز، اجازه میدادند که او خودش موقعیتهای مختلف را خلق کند. کرونوئر پس از تماشای صبح بخیر ویتنام، ادعا میکند که تنها ۴۵ درصد از چیزهایی که نمایش داده شده با حقیقت منطبق است و سازندگان کار، برای نشان دادن چهرهای ضد جنگ از او، شخصیت وی را تحریف کردهاند. کرونوئر همچنین اعتقاد دارد که اگر تنها نیمی از کارهایی را که در فیلم نمایش داده می شود در جنگ انجام میداد، قطعا او را به دادگاه نظامی فرستاده و محاکمهاش میکردند. ویلیامز به واسطهی بازی فوق العادهاش در این فیلم، نه تنها جایگاه خود را به عنوان کمدینی موفق تثبیت کرد بلکه برای نخستین بار نامزد دریافت جایزهی اسکار بهترین بازیگر شد.
رابین در نقش ملوان زبل
انجمن شاعران مرده (Dead Poets Society) به کارگردانی پیتر ویر، فیلم بعدی ویلیامز بود که وی در آن نقش یک معلم ادبیات انگلیسی با نام جان کیتینگ را ایفا میکند که پس از ورود به کالج ولتن، با نحوهی متفاوت تدریس خود و نگاهی نو به دنیای ادبیات، تغییری اساسی را در جهان بینی شاگردان خود به وجود میآورد. رابین از این جهت بازی در نقش جان کیتینگ را پذیرفت که همواره در دوران تحصیلش، دوست داشت تبدیل به معلمی چون وی شود. او بعدها انجمن شاعران مرده را یکی از محبوبترین فیلمهای زندگیش نامید و پیتر ویر را به عنوان بهترین کارگردانی معرفی کرد که با او همکاری داشته است. رابین با این فیلم، برای دومین بار پیاپی نامزد دریافت اسکار بهترین بازیگر مرد شد.
ویلیامز به گفته خودش در دهه نود، درسهای زیادی را از بزرگان سینما از جمله رابرت دنیرو و داستین هافمن آموخت
دههی نود برای ویلیامز با مجموعهای از نقشهای متفاوت همراه بود. او در فیلم بیدارگری (Awakenings) به کارگردانی پنی مارشال، نقش پزشکی را ایفا میکند که به دنبال راهی برای درمان بیماران پارکینسونی است. در فیشر کینگ (The Fisher King) در نقش یک مرد بیخانمان شیدا ظاهر میشود که در پی یافتن جام مقدس است. در هوک (Hook) به کارگردانی استیون اسپیلبرگ، تبدیل به پیتر پن افسانهای میشود و در فیلم جک (Jack) به کارگردانی فرانسیس فورد کوپولا، نقش پسری را بازی میکند که به دنبال یک اختلال غیر عادی، چهار برابر سریعتر از افراد معمولی رشد میکند. او به گفتهی خودش در این مقطع چیزهای زیادی را از بزرگان سینما آموخت. برای مثال او در بیدارگری، به کمک دنیرو با جادوی سکوت آشنا شد و دریافت که چگونه میشود با کمترین دیالوگ، به نهایت عمق شخصیتی رسید و در هوک از داستین هافمن یاد گرفت که چگونه میتوان شخصیتی کاملا متفاوت را خلق کرد و چگونه یک بازیگر میتواند برای ایفای یک نقش به بیشترین حد انعطافپذیری خود برسد. رابین در دههی نود در سه فیلم هملت (Hamlet) به کارگردانی کنت برانا، روز پدر (Fathers' Day) به کارگردانی ایوان رایتمن و هری ساختارشکن (Deconstructing Harry) به کارگردانی وودی آلن با دیگر کمدین سرشناس سینما و تلویزیون یعنی بیلی کریستال همبازی شد. در زمان تصویربرداری هملت، با توجه به اینکه ویلیامز و کریستال صحنهی مشترکی با هم نداشتند، در پشت صحنه نیز حضور آنها در کنار یکدیگر ممنوع اعلام شد چرا که هرگاه این دو نفر در کنار یکدیگر قرار میگرفتند، سایر عوامل فیلم را چنان از خنده رودهبر میکردند که در نهایت، کار تصویربرداری به تعطیلی میانجامید.
ویلیامز در نقش خانم داوتفایر
ویلیامز در فیلم خانم داوتفایر (Mrs. Doubtfire) به کارگردانی کریس کلمبوس نقش هنرپیشهای را ایفا میکند که پس از جدایی از همسرش و دوری از فرزندان خود، با تغییر چهره و پوشیدن لباس زنانه، در قالب پرستار بچهها دوباره نزد خانوادهاش بازمیگردد. رابین برای درک این نکته که تغییر چهرهی وی تا چه میزان باورپذیر است، با گریم خاصش نزد مردم رفت ولی کسی قادر به تشخیص وی نشد. در نهایت او برای نقش آفرینی در این فیلم برندهی جایزهی گلدن گلوب بهترین بازیگر مرد در بخش کمدی موزیکال شد. ویلیامز در فیلم ویل هانتینگ نابغه (Good Will Hunting) نیز به کارگردانی گاس ونسنت نقش روانشناسی را ایفا میکند که با صحبتهای انگیزشی خود دربارهی مسایل مختلف، مسیر درست را به نظافتچی نابغهی دانشگاه ام آی تی نشان میدهد. ویل هانتینگ نابغه اعتباری بزرگ را برای مت دیمون و بن افلک به عنوان بازیگران و نویسندگان فیلم به ارمغان آورد و در این میان، ویلیامز نیز جایزهی اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را از آن خود کرد.
رابین در فیلم پچ آدامز (Patch Adams) در کنار تعداد زیادی از افراد سرطانی واقعی کار کرد. او در طول تصویربرداری برای کودکان به اجرای استندآپ کمدی میپرداخت و هرجا که کودکان و همینطور دست اندرکاران فیلم احساس خستگی میکردند، او با شوخی هایش آنها را دوباره سر حال میآورد. عادت خنداندن رابین در پشت صحنهی فیلمها تنها به آثاری که در آنها نقش آفرینی کرده محدود نمیشود. استیون اسپیلبرگ زمانی که مشغول تصویربرداری فیلم فهرست شیندلر (Schindler's List) بود به دلیل فضای غم انگیز کار، با موجی از افسردگی بین عوامل فیلم و گروه بازیگران خود روبرو شد. او برای عوض کردن حال و هوای کار، اغلب با ویلیامز تماس میگرفت و در حالی که صدای ویلیامز از بلندگو پخش میشد، شروع به خنداندن گروه سازندهی فیلم میکرد.
ویلیامز در فیلم Patch Adams
کریس کلمبوس که بیش از دو دهه با ویلیامز ارتباط داشته و در چندین فیلم با وی همکاری کرده بود، هنگام آغاز ساخت مجموعهی هری پاتر، او را برای بازی در نقش روبیوس هاگرید در نظر گرفت اما رابین با وجود اینکه بسیار دوست داشت در این مجموعه حضور داشته باشد، ترجیح داد که یک بازیگر بریتانیایی این نقش را ایفا کند. او در ادامه در یکی از جدیترین آثار کارنامهاش در فیلم بیخوابی به کارگردانی کریستوفر نولان که بازسازی اثری نروژی/ سوئدی بود، در نقش قاتلی مرموز در مقابل آل پاچینو قرار گرفت. با موفقیت ویلیامز در این نقش، او در سالهای بعد در چندین فیلم جدی دیگر همچون برش نهایی (The Final Cut)، شنونده شب (The Night Listener) و روانپزشک (Shrink) ظاهر شد.
آغاز دههی جدید با ناکامیهای فراوانی برای ویلیامز همراه شد. او که به مدت سه دهه در آثار سینمای بدنهی هالیوود و در نقشهای اصلی حضور مییافت، در این سالها بیشتر به ایفای نقشهای مکمل پرداخت و آخرین نقش آفرینیهایش نیز با شرکت در فیلمهای درجه چندمی همچون چهره عشق (The Face of Love)، بلوار (Boulevard) و کریسمس فریگین مبارک (A Merry Friggin' Christmas) همراه بود.
رابین در سال ۱۹۷۶ در حالی که متصدی یک بار در سان فرانسیسکو بود با والری ولاردی آشنا شده و در ژوئن ۱۹۷۸ با هم ازدواج کردند. آنها یک دهه در کنار یکدیگر زندگی کرده و در نهایت، در شرایطی که پسری ۵ ساله به نام زک داشتند، در سال ۱۹۸۸ از یکدیگر جدا شدند. رابین یک سال بعد با پرستار زک یعنی مارشا گریس ازدواج کرد و آنها در ادامه صاحب یک دختر و یک پسر با نامهای زلدا و کدی شدند. در مارس ۲۰۰۸، مارشا به دلیل عدم تفاهم با رابین درخواست طلاق کرد که مراحل آن تا سال ۲۰۱۰ به طول انجامید. همسر سوم رابین، گرافیستی به نام سوزان اشنایدر بود که در اکتبر ۲۰۱۱ با وی ازدواج کرد.
رابین و دخترش زلدا
رابین از علاقه مندان بازیهای ویدئویی بود و نام دخترش زلدا را تحت تاثیر سری بازیهای محبوب خانوادگیشان، افسانه زلدا (The Legend of Zelda) انتخاب کرد. سری کتابهای بنیاد (Foundation) نوشتهی آیزاک آسیموف و شیر، کمد و جادوگر (The Lion, the Witch and the Wardrobe) نوشتهی کلایو استیپلز لوئیس محبوبترین آثار ادبی وی به حساب میآمدند.
رابین اخیرا دچار توهم شده و مشکل حافظه پیدا کرده بود. خودش هم از آن آگاه بود بنابراین تمام تلاشش را میکرد تا مغز خود را از نابودی نجات دهد
ویلیامز در اواخر دههی هفتاد و اوایل دههی هشتاد به کوکائین اعتیاد داشت و اغلب با جان بلوشی به مصرف این مواد میپرداختند. با مرگ ناگهانی بلوشی در اثر مصرف زیاد از حد کوکائین، رابین با افسردگی شدیدی روبرو شد و همین عامل در کنار به دنیا آمدن زک دلیلی شد تا او تصمیم به ترک اعتیادش بگیرد. او برای جایگزینی مواد مخدر، به دوچرخه سواری روی آورد و به گفتهی خودش، این ورزش زندگی وی را نجات داد. رابین در سال ۲۰۰۳ در حالی که مشغول تصویربرداری فیلمی در آلاسکا بود دوباره به مصرف الکل روی آورد و در سال ۲۰۰۶ برای ترک آن به یک مرکز توانبخشی در نیوبرگ مراجعه کرد. البته او در تمام این مدت هرگز به سمت مواد مخدر بازنگشت.
کوکائین، پارانویا و حس ناتوانی. گفتگوهای بیهوده تا نیمه شب. با طلوع خورشید از خواب پریدن و در تمام طول روز احساسی همچون خون آشام ها داشتن. نه دیگر بس است!
در مارس ۲۰۰۹، رابین به علت مشکلات قلبی در بیمارستان بستری شد و پزشکان دست به عمل جایگزینی دریچه آئورت وی زدند. در اواسط سال ۲۰۱۴، برای درمان اعتیادش به الکل به بنیاد هیزلدن در مینهسوتا مراجعه کرد. او اغلب دچار احساس سوزش در معده و گرسنگی، بیخوابی و استرس شدید میشد و دست چپش به لرزش افتاده بود. به گفتهی همسرش سوزان، او اخیرا دچار توهم شده و مشکل حافظه پیدا کرده بود. خودش هم از آن آگاه بود بنابراین تمام تلاشش را میکرد تا مغز خود را از نابودی نجات دهد. رابین که بیماریاش، پارکینسون تشخیص داده شده بود، مجبور به مصرف داروهایی شد که روزگاری خودش در بیدارگریها آنها را تولید کرده بود. در یازدهم آگوست ۲۰۱۴، رابین در خانهی شخصیاش در کالیفرنیا، خود را با یک کمربند به دار آویخت. در جریان بررسی بافت مغز وی، مشخص شد که او از بیماری زوال عقل با اجسام لویی رنج میبرده و در واقع تشخیص پارکینسون اشتباه بوده است.
فهرست نقش آفرینیهای رابین ویلیامز:
زمینه | کارگردان | نام | سال |
---|---|---|---|
فیلم سینمایی | رابرت لوی | Can I Do It 'Till I Need Glasses | ۱۹۷۷ |
نمایش تلویزیونی | جان مافیت | The Richard Pryor Show | ۱۹۷۷ |
نمایش تلویزیونی | دان میشر | Laugh-In | ۱۹۷۷ |
سریال تلویزیونی | ری مارش | Eight Is Enough | ۱۹۷۷ |
فیلم تلویزیونی | تونی سیکی | Sorority '62 | ۱۹۷۸ |
نمایش تلویزیونی | - | America 2-Night | ۱۹۷۸ |
سریال تلویزیونی | جری پاریس | Happy Days | ۱۹۷۸ |
سریال تلویزیونی | هاوارد استورم | Mork & Mindy | ۱۹۷۸ |
سریال تلویزیونی | - | Out of the Blue | ۱۹۷۹ |
فیلم سینمایی | رابرت آلتمن | Popeye | ۱۹۸۰ |
فیلم سینمایی | جورج روی هیل | The World According to Garp | ۱۹۸۲ |
سریال تلویزیونی | اریک ایدل | Faerie Tale Theatre | ۱۹۸۲ |
نمایش تلویزیونی | جان بلانکارد | SCTV Network | ۱۹۸۲ |
سریال انیمیشن | - | Mork & Mindy/Laverne & Shirley/Fonz Hour | ۱۹۸۲ |
فیلم سینمایی | مایکل ریچی | The Survivors | ۱۹۸۳ |
فیلم سینمایی | پل مازورسکی | Moscow on the Hudson | ۱۹۸۴ |
سریال تلویزیونی | - | Pryor's Place | ۱۹۸۴ |
فیلم سینمایی | راجر اسپاتیسوود | The Best of Times | ۱۹۸۶ |
فیلم سینمایی | هارولد رمیس | Club Paradise | ۱۹۸۶ |
فیلم سینمایی | فیلدر کوک | Seize the Day | ۱۹۸۶ |
مستند تلویزیونی | بیل کوتوریه | Dear America: Letters Home from Vietnam | ۱۹۸۷ |
فیلم سینمایی | بری لوینسون | Good Morning, Vietnam | ۱۹۸۷ |
فیلم تلویزیونی | پیتر فرارا | Jonathan Winters: On the Ledge | ۱۹۸۷ |
فیلم سینمایی | تری گیلیام | The Adventures of Baron Munchausen | ۱۹۸۸ |
فیلم کوتاه | جری ریس | Back to Neverland | ۱۹۸۹ |
فیلم سینمایی | پیتر ویر | Dead Poets Society | ۱۹۸۹ |
فیلم سینمایی | راجر دونالدسون | Cadillac Man | ۱۹۹۰ |
فیلم سینمایی | پنی مارشال | Awakenings | ۱۹۹۰ |
فیلم سینمایی | بوکات گلتویت | Shakes the Clown | ۱۹۹۱ |
فیلم سینمایی | کنت برانا | Dead Again | ۱۹۹۱ |
فیلم سینمایی | تری گیلیام | The Fisher King | ۱۹۹۱ |
فیلم سینمایی | استیون اسپیلبرگ | Hook | ۱۹۹۱ |
انیمیشن تلویزیونی | اسکیپ جونز | A Wish for Wings That Work | ۱۹۹۱ |
انیمیشن ویدئویی | - | Rabbit Ears: The Fool and the Flying Ship | ۱۹۹۱ |
انیمیشن سینمایی | بیل کرویر | FernGully: The Last Rainforest | ۱۹۹۱ |
انیمیشن کوتاه | جف بلیث | The Timekeeper | ۱۹۹۲ |
فیلم سینمایی | ران کلمنتس، جان ماسکر | Aladdin | ۱۹۹۲ |
فیلم سینمایی | بری لوینسون | Toys | ۱۹۹۲ |
فیلم سینمایی | کریس کلمبوس | Mrs. Doubtfire | ۱۹۹۳ |
فیلم سینمایی | استیون جیلنهال | Homicide: Life on the Street | ۱۹۹۴ |
فیلم سینمایی | بیل فورسیت | Being Human | ۱۹۹۴ |
نمایش تلویزیونی | - | The Larry Sanders Show | ۱۹۹۴ |
فیلم تلویزیونی | وینسنت پترسون | In Search of Dr. Seuss | ۱۹۹۴ |
فیلم سینمایی | کریس کلمبوس | Nine Months | ۱۹۹۵ |
انیمیشن تلویزیونی | استیو بیندر | Aladdin on Ice | ۱۹۹۵ |
فیلم سینمایی | جو جانستون | Jumanji | ۱۹۹۵ |
فیلم سینمایی | مایک نیکولز | The Birdcage | ۱۹۹۶ |
فیلم سینمایی | فرانسیس فورد کوپولا | Jack | ۱۹۹۶ |
انیمیشن ویدئویی | تد استونز | Aladdin and the King of Thieves | ۱۹۹۶ |
فیلم سینمایی | کنت برانا | Hamlet | ۱۹۹۶ |
فیلم سینمایی | رابی بنسون | Friends | ۱۹۹۶ |
فیلم سینمایی | ایوان رایتمن | Fathers' Day | ۱۹۹۷ |
فیلم سینمایی | وودی آلن | Deconstructing Harry | ۱۹۹۷ |
فیلم سینمایی | لس میفیلد | Flubber | ۱۹۹۷ |
فیلم سینمایی | گاس ون سنت | Good Will Hunting | ۱۹۹۷ |
فیلم سینمایی | وینسنت وارد | What Dreams May Come | ۱۹۹۸ |
فیلم سینمایی | تام شادیاک | Patch Adams | ۱۹۹۸ |
بازی ویدئویی | - | Disney's Math Quest with Aladdin | ۱۹۹۸ |
فیلم سینمایی | جو ناپولیتانو | L.A. Doctors | ۱۹۹۹ |
فیلم سینمایی | پیتر کاسویتز | Jakob the Liar | ۱۹۹۹ |
فیلم سینمایی | کریس کلمبوس | Bicentennial Man | ۱۹۹۹ |
فیلم سینمایی | استیون اسپیلبرگ | A.I. Artificial Intelligence | ۲۰۰۱ |
فیلم سینمایی | مارک رومانک | One Hour Photo | ۲۰۰۲ |
فیلم سینمایی | دنی دویتو | Death to Smoochy | ۲۰۰۲ |
فیلم سینمایی | کریستوفر نولان | Insomnia | ۲۰۰۲ |
سریال مستند | - | Freedom: A History of Us | ۲۰۰۳ |
سریال تلویزیونی | بونی هانت | Life with Bonnie | ۲۰۰۳ |
فیلم سینمایی | عمر نعیم | The Final Cut | ۲۰۰۴ |
فیلم سینمایی | دیوید دوکاونی | House of D | ۲۰۰۴ |
فیلم سینمایی | چاز پالمینتری | Noel | ۲۰۰۴ |
انیمیشن سینمایی | کریس وج، کارلوس سالدانا | Robots | ۲۰۰۵ |
فیلم سینمایی | مارک میلود | The Big White | ۲۰۰۵ |
فیلم سینمایی | پاتریک استتنر | The Night Listener | ۲۰۰۶ |
فیلم سینمایی | بری ساننفیلد | RV | ۲۰۰۶ |
انیمیشن سینمایی | کریستوفر ریو، کابن بردی | Everyone's Hero | ۲۰۰۶ |
فیلم سینمایی | بری لوینسون | Man of the Year | ۲۰۰۶ |
انیمیشن سینمایی | جورج میلر | Happy Feet | ۲۰۰۶ |
فیلم سینمایی | شاون لوی | Night at the Museum | ۲۰۰۶ |
فیلم سینمایی | کن کواپیس | License to Wed | ۲۰۰۷ |
فیلم سینمایی | کریستن شریدان | August Rush | ۲۰۰۷ |
سریال تلویزیونی | دیوید پلت | Law & Order: Special Victims Unit | ۲۰۰۸ |
فیلم سینمایی | بوکات گلتویت | World's Greatest Dad | ۲۰۰۸ |
فیلم سینمایی | جوناس پیت | Shrink | ۲۰۰۸ |
فیلم سینمایی | شاون لوی | Night at the Museum: Battle of the Smithsonian | ۲۰۰۹ |
فیلم سینمایی | وینسنت والر، مارک آزبورن | SpongeBob SquarePants | ۲۰۰۹ |
فیلم سینمایی | والت بکر | Old Dogs | ۲۰۰۹ |
انیمیشن سینمایی | جورج میلر | Happy Feet Two | ۲۰۱۱ |
سریال تلویزیونی | رندال اینهورن | Wilfred | ۲۰۱۲ |
سریال تلویزیونی | لویی سی. کی | Louie | ۲۰۱۲ |
فیلم سینمایی | جاستین زکهام | The Big Wedding | ۲۰۱۳ |
فیلم سینمایی | لی دنیل | Lee Daniels' The Butler | ۲۰۱۳ |
فیلم سینمایی | آری پوسین | The Face of Love | ۲۰۱۳ |
فیلم سینمایی | - | The Crazy Ones | ۲۰۱۳ |
فیلم سینمایی | دیتو مونتیل | Boulevard | ۲۰۱۴ |
فیلم سینمایی | فیل آلندن رابینسون | The Angriest Man in Brooklyn | ۲۰۱۴ |
فیلم سینمایی | تریستیرن شاپیرو | A Merry Friggin' Christmas | ۲۰۱۴ |
فیلم سینمایی | شاون لوی | Night at the Museum: Secret of the Tomb | ۲۰۱۴ |
فیلم سینمایی | تری جونز | Absolutely Anything | ۲۰۱۵ |
نظرات