نگاهی به افتتاحیه فصل دوم سریال Better Call Saul
فصل اول «بهتره با ساول تماس بگیری» دربارهی چیزی بود که حتی فکرش را هم نمیکردیم؛ در این پیشدرآمد ساول گودمن شیاد و حقهباز وکیل بدشانسی به نام جیمی مکگیل بود که برخلاف والتر وایت در کمال ناباوری ما، انسانیتش را تا لحظهی آخر به خاطر رسیدن به پول و موقعیت بهتر نفروخت و سعی کرد تا با حرکت در مسیر قانونی، برادرش را سربلند کند و طبق خواستهی او به آدم بهتری تبدیل شود. جیمی دیگر آن جوان شر و شورِ قالتاق نبود. اما خب، او توسط تنها کسی که برای راضی کردنش تلاش میکرد از پشت خنجر خورد. و اینگونه تغییر جیمی آغاز شد. حالا که ما در طول فصل اول از چرایی آغاز تغییر جیمی به ساول مطلع شدیم، هدف اصلی اپیزود افتتاحیهی فصل دوم «ساول»، این است که به «چگونگی» این تغییر بپردازد. اینکه چشمانداز او بعد از خیانت برادرش چه تحولی کرد و او چگونه به این فکر افتاد که از قانون برای بیقانونی استفاده کند.
اپیزود اول این فصل که به بهشکل مناسبی «کلید» نام دارد، در بررسی شخصیت جیمی که درست بعد از اتفاق فصل قبل در شرایط سرگیجهآوری قرار گرفته، در پرداختن به این «چگونگی» هوشمند و بینقص است. «کلید» که بلافاصله بعد از اپیزود نهایی فصل اول شروع میشود، ما را با جیمی جدیدی مواجه میکند. آخرین زنجیری که در قالب برادرش او را به زمین متصل میکرد، پاره شده و جیمی کاملا آزاد است. او دیگر لازم نیست طبق خواستهی چاک حرکت کند. با اولین لایهی شخصیتی جیمی زمانی روبهرو میشویم که او پیشنهاد شرکت بزرگِ وکالت جدیدی را رد میکند و از کارهای گذشتهاش احساس پشیمانی میکند. به مایک میگوید که چرا من آن همه پول را به این سادگی از دست دادم و چرا وقتم را الکی در دادگاه تلف کردم. جیمی که قبلا با هزار بدبختی به خاطر علاقهاش درس وکالت خوانده، از آنجایی که این کار به برادرش متصل میشود، از آن متنفر شده است. همانطور که نمیتواند قیافهی چاک را تحمل کند، نمیتواند خودش را راضی به ادامه دادن کاری که او را به یاد چاک میاندازد کند.
در این لحظات اگرچه جیمی در مسیر تغییر به سوی ساول گودمنشدن قرار گرفته، اما هنوز یک کلید برای فشرده شدن مانده است. هنوز راستیگرایی جیمی بر بخش تاریک شخصیتش میچربد. بنابراین او تصمیم میگیرد بیخیال زندگی شود و صبح تا شب را در استخر سپری کند و هر از گاهی برای تیغ زدن مردم، کمی از قالتاقبازیهایش را رو کند. او بیشتر از اینکه یک مرحله به جلو پیشرفت کرده باشد، یک قدم به عقب برداشته و در حال نمایش خصوصیات شیادانه و بیخیالیهای دوران دوستیاش با مارکو است. در این فصلِ گذرا از مسیر تغییر جیمی هستیم که سریال تمرکز زیادی روی رابطهی کیم و او میکند. اگرچه جیمی چاک را بهطور کامل از دست داده، اما به نظر میرسد علاقهی او به کیم باعث شده جیمی کماکان دلیلی برای «دست نکشیدن از زندگی قبلیاش» داشته باشد. جیمی از یک طرف میخواهد به عیش و نوش خودش بپردازد و اگر این کار را بکند، کیم را از دست میدهد و از طرفی دیگر، میخواهد کیم را راضی به پیوستن به فلسفهی جدیدش کند.
جیمی برای اینکه به کیم نشان دهد در زندگی جدیدشان چقدر خوش خواهند گذشت، با چربزبانیهایش سر آن سرمایهدار را کلاه میگذارد. کیم که به نظر پایهی اینجور تجربهها است، عقب نمیکشد و حتی به سرعت یک اسم مستعار غیرعادی هم رو میکند. انگار خیلی وقت است این اسم را پشت زبانش آماده نگه داشته تا در چنین موقعیتی از آن استفاده کند. همراهی جیمی و کیم به لحظات خوبی برای این دو تبدیل میشود. اما فردا کیم به سرکار برمیگردد و جیمی تنها میماند. این درحالی است که حالا جیمی از قبل به کیم نزدیکتر شده است. کیم نمیتواند چنین زندگیای را هرروز تحمل کند. حق با کیم است. مهم نیست جیمی چقدر در پیچاندن ملت حرفهای است، مسئله این است که روی چنین حقههایی نمیتوان برای همیشه حساب باز کرد. ناسلامتی ما در فصل پیش دیدیم که جیمی دستگیر شده بود و چاک او را از زیر یک سری اتهامات خطرناک نجات داد. جیمی اما برخلاف لبخندی که بر لب دارد، آنقدر عصبانی است که فکرش درست کار نمیکند. زمان باید بگذرد تا او سر عقل بیاید و فرصتی را که درحال چشمک زدن به او است را ببیند.
چشمانداز جیمی بعد از خیانت برادرش چه تحولی کرد و او چگونه به این فکر افتاد که از قانون برای بیقانونی استفاده کند
جیمی در زمان جوانیاش در شیکاگو بیرون از قانون، قانونشکنی میکرد. اما خواندن درس وکالت هر سودی که نداشته، حداقل جیمی را مجهز به یک سلاح جدید و کاربردی در حیلهگریهایش کرده است. او حالا میتواند بدون اینکه شک کسی برانگیخته شود، به درون قانون نفوذ کند و از این ابزار قدرتمند برای نامرئی ماندن و پول درآوردن استفاده کند. جیمی وقتی پیشنهاد آن شرکت وکالت را قبول میکند، نه تنها به همان مرد قانون همیشگی برنمیگردد، بلکه از خط قرمز مرز شخصیتیاش عبور میکند و یک قدم وارد محدودهی دنیای ساول گودمن میشود. او حالا یک مامور دروغین قانون است که از هیچچیز به اندازهی قانون متنفر نیست و مطمئنا هرکاری که میکند سرپیچی از آن با هدف منافع خودش است. او به محض اینکه قدم در شرکت میگذارد، متوجه میشود تاکنون چه اشتباهی میکرده است. او حالا همهچیز دارد؛ همه به او احترام میگذارند. یک اتاق بینظیر در گوشهی اداره در اختیار اوست. ماشین اختصاصی دارد و میتواند کارش را به معنای واقعی کلمه شخصیسازی کند. اما جیمی قرار نیست دوباره گول بخورد. او قرار نیست از این همه امکانات برای انجام بینقص کارش استفاده کند. حالا هیچچیز جلودار جیمی نیست و او میخواهد با سوءاستفاده از موقعیتش به جایی برسد که جیمی قالتاق هرگز نمیتوانست.
در زیباترین لحظهی این اپیزود جیمی چشمش به یک کلید برق میافتد که نوشتهای بر روی آن میگوید که آن را به هیچوجه خاموش نکنید. اما جیمی که قسم خورده از این به بعد چیزی جلودارش نخواهد بود، از شکستن این قانون کوچولو هم نمیتواند دست بکشد. او کلید را خاموش میکند. اما اتفاقی نمیافتد و هیچکس متوجه نمیشود. دنیا به چرخیدن ادامه میدهد و کسی مچ او را نمیگیرد. این کلید استعارهای از طرز فکر این روزهای جیمی مکگیل است؛ من هر قانونی را بدون اینکه کسی متوجه شود، میشکنم. شاید خاموش شدن این کلید تغییر روشنی ایجاد نکرده باشد، اما این به این معنی نیست که تغییری ایجاد نشده است. شاید جیمی هنوز ساول نشده باشد، اما بالاخره همانطور که آن کلید برق به انتخاب بزرگتری در آینده تبدیل میشود، خیانت چاک هم جیمی را به فرد متفاوتتری تبدیل میکند که بعدها مشخصتر خواهد بود. البته که تمام اینها بدین معنی نیست که جیمی برای پیشرفت در خلافکاری راه آسانی پیش در خواهد داشت.
اینجا است به سکانس آغازین اپیزود و به ارتباط معناییاش با اتفاقات گذشته پی میبریم. اگر ما در «ساول» تماشاگر نقطهی آغازین قانونشکنیهای جیمی هستیم و اوج آنها را در «بریکینگ بد» دیدیم، حالا در این دنیای سیاه و سفید جیمی برای اینکه گیر نیفتد باید دست به عصا راه برود. جیمی که در این خط زمانی جین نام دارد، در اتاق زباله زندانی میشود. او با موقعیتی مشابه کلید برق روبهرو میشود. او حالا این اجازه را دارد تا درب را باز کند. اما نمیتواند ریسک لو رفتن هویت واقعیاش را به جان بخرد. به همین دلیل آنجا مینشیند و در این چند ساعت تنهایی به گذشته فکر میکرد و یاد دوران فرمانرواییاش با ساول گودمن میافتد. سپس با حک کردن این جمله «س.گ اینجا بود» بر دیوار نشان میدهد شاید شخصیت ساول گودمن به پایان دوران کاریاش رسیده باشد، اما او هنوز در عمق وجودش همان مرد است.
تهیه شده در زومجی