نگاهی به قسمت دوم فصل دوم سریال Better Call Saul
یکی از ویژگیهای زیبای سریال «برکینگ بد» که به «ساول» هم منتقل شده، عادت خیلی خوب سازندگان در نشان دادن به جای پرحرفی و تاکید برروی سناریو با تصاویر و نمادپردازی است. این تصمیم هوشمندانه حالت سینمایی منحصربهفردی به سریال میدهد و افق داستان را بهطرز ظریفی پیچیده میکند. اپیزود دوم این فصل از «ساول» سرشار از این نمادپردازیهای فوقالعادهی سازندگان است که چیزهای زیادی دربارهی شخصیت جیمی مکگیل فاش میکند و اگرچه تازه در اپیزود دوم حضور داریم، اما به ما کُد میدهد که داستان قرار است در آیندهی نزدیک دچار چه پیچوتابهایی شود.
اگر اپیزود گذشته دربارهی آغاز حرکت جیمی در راستای دورشدنِ از انسانی راستیگرا و قانونمدار به سوی وکیلی آبزیرکاه و قانونشکن بود، این اپیزود این روند را بررسی میکند و او را درحال خاموش کردن کلیدهای برق بیشتری نشان میدهد. کلا خط داستانی این اپیزود دربارهی این است که چه میشود اگر جیمی از آن آدم قبلی دور شود، به حرفهای شیطان گوش کند و از لحاظ اخلاقی و قوانین کاری، انعطافپذیری بیشتری از خودش نشان دهد. این هفته زندگی جدید جیمی عالی به نظر میرسد؛ او پشت یک ماشین کلاسبالای جدید مینشیند و در اتاق کار جدیدش حسودی هرکسی را برمیانگیزد. بعد از بحران روحیاش در اپیزود قبل، جیمی حالا با اعتمادبهنفستر و خندانتر به نظر میرسد؛ همان کسی که او بالاخره در «برکینگ بد» به آن تبدیل میشود. اما همانطور که در نقد اپیزود قبل هم گفتم، مسیر تحولِ جیمی به این سادگیها هم نخواهد بود؛ دنیای «برکینگ بد» همیشه دربارهی پیچیدگیهای سردرگمکننده بود و ما در اینجا نیز چشمهای از آن را میبینیم؛ جیمی سعی میکند لیوانی که از کیم به عنوان هدیه گرفته را درون جا لیوانی مرسدساش بگذارد؛ اما لیوان جا نمیرود. این شاید اولین نشانهای است که این اپیزود دربارهی جدایی اجتنابناپذیر جیمی و کیم در آینده به ما میدهد، یا شاید هم نشانهای از این باشد که تمام برنامهریزیهایی که جیمی برای موفقیت کرده است، اینقدر راحت سر جایشان قرار نمیگیرند. شاید جیمی برای استفاده از ماشینش (حرکت به سوی ساول گودمن شدن)، باید لیوانش (رابطهی عاشقانهاش با کیم) را فراموش کند.
هفتهی پیش جیمی جملهای با این مضمون به کیم گفت که من برای متقاعدکردن مردم و اثبات حقیقت لازم نیست حتما وکیل باشم و ما در این اپیزود چشمهی دیگری از این ادعای جیمی را میبینیم که به یکی از بامزهترین لحظات تاریخ سریال تبدیل میشود. این هفته جیمی این فرصت را پیدا میکند تا داستان باورنکردنیاش را طوری تعریف کند که نه تنها پلیس را متقاعد کند، بلکه آنها را برای کنجکاو شدن در موضوع گول بزند. داستان ساختگی جیمی، از این قرار است که یک سری پیرمردهای مایهدار هستند که پول خوبی برای دیدن ویدیوهای نشستن مردم روی کیک و شیرینیهای خامهای میدهند! این داستان اینقدر دیوانهوار است که شاید به عقل بزرگترین کلاهبردار دنیا هم نمیرسید. اما نکته همینجا است. جیمی مخاطبش را میشناسد و با توجه به آن سلاحهایش را انتخاب میکند. به مرور زمان بیخیالی آن دو مامور پلیس به شکاکی، به گیجی، به شگفتی و در نهایت به کنجکاوی تبدیل میشود. در این صحنه جیمی ترکیب بینظیری از یک وکیل و شخصیت ساختگی ویکتور اپیزود قبل است که قشنگ از طرز نگاه پلیس به مردم سوءاستفاده میکند. ماموران پلیس فکر میکنند مردم مریضاند و قاطی دارند و به همین دلیل هرچیز عیجبوغریبی امکانپذیر است. بنابراین، تئوری غیرقابلباور جیمی به هدف میخورد.
اگر اپیزود قبل دربارهی آغاز حرکت جیمی به سوی وکیلی قانونشکن بود، این اپیزود او را در حال خاموش کردن کلیدهای برق بیشتری نشان میدهد
پیچاندن کلامی پلیس کموبیش یکی از کارهایی است که تمام وکیلهایی که یکذره پایه باشند، در مقابل آن مقاومت نمیکنند. اما جیمی برای اینکه داستانش را طوری تعریف کند که باورپذیریاش ردخور نداشته باشد، یک ویدیو ساختگی از دنیل درست میکند. سریال دقیقا مشخص نمیکند، آیا چنین کاری برای متقاعدسازی پلیس ضروری بوده یا نه، اما از آنجایی که جیمی با افتخار و اشتیاق این ماجرا را برای کیم تعریف میکند، به نظر میرسد او از تحقیر کردن هرچه بیشتر و طولانیتر این احمقها لذت میبرد. ولی مسئله این است که جیمی با این کارش دست به مدرکسازی قلابی میزند و اگرچه این چیزی است که باعث ترس کیم میشود، اما همزمان این همان کاری است که به وکیل ما اجازه میدهد تا در آن واحد هم جیمی قالتاق باشد و هم یک وکیل بالارتبهی به نام آقای مکگیل. جیمی اما به کیم اطمینان میدهد که کسی از این موضوع اطلاع نخواهد یافت. او میخواهد هم خوشگذرانیهای شخصی خودش و هم شغلی آبرومندانه در یک شرکت معروف را داشته باشد. یا به قول قدیمیها جیمی هم خر را میخواهد و هم خرما. اینجا است که یاد همان ماجرای لیوان و ماشین میافتیم. او نمیتواند هردو را داشته باشد!
در همین حین، چاک را میبینیم که بالاخره وارد گود میشود. سکانس افتتاحیهی اپیزود را با چاک و تمرینِ پیانو نوازیاش میگذارنیم که مرتبا به شکست ختم میشود. شاید بعضیها از تماشای پیانو زدنِ چاک حوصلهشان سر برود، اما این یکی از همان خلاقیتهای جزیی سازندگان برای نشان دادن به جای پرحرفی است. حواس چاک سرجایش نیست. او به جیمی عادت کرده و ذهنش متمرکز نیست. در این لحظه چاک فقط از ندانستنِ جواب این سوال که «جیمی حالش چطور است و کجاست؟» عصبانی است. اما وقتی هاوارد همیل به او خبر میدهد که جیمی در یک شرکت کلهگنده کار میکند و جزو تیم پروندهی «سندپایپر» است، چاک دیگر بههیچوجه نمیتواند به جلسهی پیانو نوازیاش برگردد. او کت زر ورقیاش را به تن میکند تا از کار جیمی سردر بیاورد. قبل از این جیمی هرکاری میکرد، چاک در خانه زندانی بود و تاثیری در دنیای او نمیگذاشت. اما حالا نگاههای خیره و شکاکِ چاک به بازجوییهای شبانه خلاصه نمیشود. او پا درآورده و جیمی در شرایط سختی برای فرار از برادرش که سعی در فراموش کردن او دارد، قرار گرفته است.
شخصیت جیمی در یک مورد درست در تضاد با مایک است. هرچه مایک با اعتمادبهنفس، سکوت و آرامش کارش را انجام میدهد، تهدیدش را میکند و بدون اینکه اثری از خودش برجای بگذارد و نیازی به خودنمایی داشته باشد، ناپدید میشود. جیمی مثل شعبدهبازی است که همیشه به دنبال سالنی پُر از تماشاگر میگردد تا او را پس از اجرای هر حقه تشویق کنند. مثلا در این اپیزود ببینید او چگونه ماشینش را جلوی در سالن آرایش تحویل میگیرد تا صدای تحسین دیگران را بشنود. در اپیزود قبل هم کیم برای مدتی تماشاگر جیمی بود و در این اپیزود هم او کیکها را به خانه میآورد تا با کیم دربارهشان صحبت کند. تا اینکه کیم از مدرکسازی جیمی مطلع میشود و میگوید که از این به بعد نمیخواهم دربارهی این چیزها بشنوم. جیمی قبول میکند. اما این به معنی پایانی بر حقهبازیهای او نیست. فقط او از این به بعد باید دنبال تماشاگر دیگری بگردد؛ لیوان و ماشین. در پایان یاد سکانس آغازین اپیزود قبل و زمانی که جیمی «س.گ اینجا بود» را روی دیوار حک کرد، میافتیم. او با اینکارش فقط قصد نداشت از هویت از دسترفتهاش یاد کند. دنیای پسا-«بریکینگ بد» جیمی به خاطر این سیاه و سفید است که او دیگر تماشاگری برای تشویق کردنش ندارد.
تهیه شده در زومجی