گیشه: معرفی فیلم Creed
«کرید» را بوکسورِ تازهکاری در نظر بگیرید که وقتی قدم به درون رینگ (خبر ساختش اعلام شد) گذاشت، هزاران نفری (میلیونها طرفدار) که در تاریکی استادیوم (سینما) نشسته بودند، دلنگران بودند و تردید داشتند که آیا این جوان میتواند در برابرِ نه یکی، بلکه دو رقیبِ غولپیکر و قدرتمندش (انتظارات طرفداران و میراث مجموعهی «راکی») مشت پرتاب کند، تا لحظهی آخر ایستادگی کند و در حد و اندازهی نامی که بر پیراهنش حک شده بود، ظاهر شود یا نه. «کرید» اما با تمام این دلنگرانیها بهطرز شگفتانگیزی به دو هدف بزرگش میرسد؛ فیلم هم دنبالهی خوشساختی بر مجموعهی اصلی است و هم مانند نامهی عاشقانهای برای قسمت اول «راکی» عمل میکند. اگرچه برای لذتبردن از «کرید» نیاز چندانی به دیدن تمام فیلمهای «راکی» ندارید، اما کسانی که زمانی با دویدنها و نفسنفسزدنها و عقدههای راکی بالبوآ زندگی کرده باشند و از ارادهی ساده اما ارزشمندش انرژی گرفته باشند، «کرید» را با فاصلهی بسیار بیشتری نسبت به بقیه درک میکنند و موهای تنشان از دیدن دوران غروب و بازنشستگی راکی و بازخوانی خاطراتش در قالب مبارزی جدید محکمتر سیخ میشود.
این روزها هالیوود با دنبالهسازیهای افراطیاش کاری کرده تا این موضوع به عنوان یک پدیدهی آسیبزننده به بدنهی سینما مورد بررسی قرار بگیرد. اما حقیقت این است که دنبالهسازی اصولی در جهت گسترش مرزهای داستان و پرداخت به زاویههای بیشتری از دنیای شخصیتهای فیلم یکی از مهارتهای فیلمسازی است که مجموعهی «راکی» از بهترین نمونههایش است و خوشبختانه این سنت با «کرید» هم ادامه پیدا میکند. «کرید» فیلمی است که علاوهبر دو جبههای که بالاتر به آنها اشاره کردم، در سومی هم موفق میشود. فیلم که بیشتر از یک دنباله، اسپینآف (فیلم فرعی) محسوب میشود، راکی بالبوآ، قهرمان فیلمهای قبلی را بهدرستی به گوشه میراند تا به فصل تازهای از زندگی او بپردازد و در مرکز توجه قهرمان جدیدی را پرورش میدهد و انگیزههای جدیدی را در قالب او مورد بررسی قرار میدهد و در این میان، به اندازهی فیلم اول پُرهیجان، عمیق و بمب احساسی است که روحتان را شستشو میدهد.
«کرید» به درستی تلاشی برای شکستن کلیشههای ژانر نمیکند. فیلمنامه بازتابدهندهی همان خط داستانی قسمت اول «راکی» است. بوکسورِ فروتن و بااراده. مربیاش که فوت و فنِ مبارزه را به او آموزش میدهد و در زمان خستگی او را با جملاتِ انگیزهدهندهاش سرپا نگه میدارد. دختری که خلاء احساسی بوکسور را پُر میکند و به پشتیبانش تبدیل میشود و البته یک بوکسورِ رقیبِ خطرناک و مشهور که او را به مسابقهای حیاتی که سرنوشت هر دو را تعیین میکند، دعوت میکند. یادمان نرود که فیلم قرار است نوستالژیک باشد و ادای دینی به قسمت اول کند. بنابراین دیدن تمام اینها بعد از تمام این سالها نه تنها بهطرز بدی تکراری نیست، بلکه انواع و اقسام احساساتِ طرفداران قدیمی را به نقطهی جوش و قُلقل کردن میرساند.
اما اگر فیلم فقط این عناصر را بدون تغییر و ادویهی خاص خودش تکرار میکرد، خب، با یک بازسازی صرف طرف میشدیم که خیلی ناراحتکننده و برخلاف اصول این مجموعه بود. چون «راکی» از آن دسته مجموعههایی است که هرگز خودش را تکرار نمیکند و با هر قسمت دنیا و شخصیتهایش را گسترش میدهد. رایان کوگلر، کارگردان و یکی از نویسندگان که حواساش به این موضوع بوده، این عناصر اولیه را برداشته و آنها را دچار پیچشهای مختلفی کرده تا شخصیت منحصربهفردِ خودشان را شکل دهند. شاید پیشبینی قدمهای بعدی فیلم آسان باشد، اما راستش را بخواهید فیلمهای «راکی» هرگز دربارهی پیشبینیناپذیری نبوده است. بلکه دربارهی ساختن و ذخیرهی احساس و هیجان و انرژی در درون بیننده و آزاد کردن آنها در زمانهای مناسب بوده است. فیلمهای «راکی» همیشه دربارهی پرداختن به شخصیتهای بیرون از رینگ بوده و «کرید» هم در انجام بینقص این اصل موفق است. مثلا در پایان «راکی ۲» ما میدانیم که قبل از مسابقهی نهایی شاهد یکی از آن دویدنهای معروف راکی بالبوآ در خیابانهای شهر هستیم و او مطمئنا این مسابقه را خواهد بُرد، اما فیلمنامه با تزریق یک سری جزییات مهم مثل بچههایی که پشت سر قهرمانشان میدوند، باعث میشود حتی وقتی مسیر داستان را هم حدس زدیم، باز رودست بخوریم. «کرید» هم از چنین روندی پیروی میکند.
یکی از این پیچشهای جالب فیلم را در انگیزهی آدونیس کرید میبینیم. دانی بعد از مرگ پدرش آپولو کرید، به دنیا آمده بود و از آنجایی که حاصل رابطهی عاشقانهی مخفیانهی آپولو بوده، ریشهاش مخفی مانده است. اما با این حال، همسر آپولو رد دانی را تا یک کانون اصلاح تریبت میزند و او را به فرزندی قبول میکند. دانی اگرچه فرد تحصیلکردهای است و با استفاده از بهترین امکانات بزرگ شده. اما او از زمانی که میفهمد پدرش قهرمان بوکس جهان بوده، این ورزش به تمام فکر و ذکرش تبدیل میشود. ما بارها شنیدهایم که این بچههای پایینشهر هستند که رو به مشتزنی میآورند و اصلا انگیزهی راکی بالبوآ هم این بود که ثابت کند مثل خیلی از دوستان و همسایههایش یک جوان بیخاصیت نیست. او چیزی برای از دست دادن نداشت و همین موضوع او را به سوی رینگ مرگبار بوکس کشاند.
اما آدونیس چه؟! فیلم به ما نشان میدهد که این پسر شغل راحتی در یک شرکت بزرگ دارد. اما با این حال، در مسابقاتِ زیرزمینی بوکس شرکت میکند. چرا؟ چون او میخواهد از زیر سایهی پدر مشهورش که هیچوقت او را نمیشناخت بیرون بیاید و برای خودش افتخار کسب کند. اینکه در اوج ناز و نعمت، صورتت را جلوی مشت دیگران قرار دهی، انگیزهی بالایی میطلبد که این اگر ارزشمندتر از مال راکی نباشد، کمتر نیست. اگر راکی چیزی برای از دست دادن نداشت، دانی میتواند این پایش را روی آن پایش بیندازد و از میراث و ثروت باقیماندهی پدرش استفاده کند و آب هم از آب تکان نخورد. اما دانی از شغلش استعفا میدهد تا وارد کاری شود که شانس موفقیت در آن محدودتر است؛ کاری که زنده نگاهاش میدارد. شاید این از نگاه برخی عجیب به نظر برسد، اما همهی ما کارهایی را دوست داریم که نکات منفیاش در نگاه دیگران، برای ما یکی از ویژگیهای لذتبخشش حساب میشوند. پس، او برای پیدا کردن راکی راهی فیلادلفیا میشود.
«کرید» انواع و اقسام احساساتِ طرفداران قدیمی مجموعه را به نقطهی جوش و قُلقل کردن میرساند
اگرچه در اینجا دیگر راکی شخصیت اصلی داستان نیست، اما فیلم به اندازهی دانی، داستان راکی نیز است. در واقع، برخورد قهرمانی شکسته و تنها با قهرمانی که تازه در آغاز دوران حرفهایاش قرار دارد، همان حلقه زنجیری گمشدهای است که قصهی طولانی راکی را به مقصد میرساند و از دل آن ماجرای جدیدی را راه میاندازد. حالا قهرمان ورزیده، شوخ و سرزندهمان که قبل از این ۱۲ راند دوام میآورد و یک دنیا را به پا بلند میکرد، تنها و در غم و اندوه کسانی که از دست داده زندگی میکند. از همین رو، نگاه کردن به او علاوهبر اینکه دردناک است، همچون نیمنگاهی هم به آیندهی دانی عمل میکند؛ خیزش بلندی که به سقوطی اجتنابناپذیر ختم میشود. حالا متوجه میشویم که چرا مربیها همیشه قبل از قبول کردن بوکسورهای جوان، به آنها هشدارِ آینده را میدهند. شاید در فیلم اول حرف مربی راکی را جدی نمیگرفتیم، اما ما فراز و فرودهای زندگی راکی را در تا این لحظه دنبال کردهایم. بنابراین وقتی او از تمرین دانی سر باز میزند، او را کاملا درک میکنیم.
فیلمهای «راکی» همیشه دربارهی از دستدادن بوده است؛ ضربات غیرقابلکنترل زندگی که شخصیتها سعی میکنند با مبارزهی درونی از طریق مبارزه در رینگ جای آنها را پُر کنند. مثلا راکی را ببینید که در فیلم اول فقط یک جوانِ گندهی معمولی که آیندهی نامعمولی دارد، است. اما او از درون کمبودهایش رشد میکند و به قهرمانی که شهر و کشورش را نمایندگی میکند، تبدیل میشود. در «کرید» او باز به خانهی اولش بازگشته است. تمام نزدیکانش را از دست داده، پسرش در جایی دیگر زندگی میکند و او دیگر نمیتواند مبارزه کند. اما همانقدر که دانی به او احتیاج دارد، راکی نیز به او نیاز دارد. او با تمرین دادن دانی موفق میشود تا در ناتوانترین دوران زندگیاش هم از دل کمبودهایش بیرون آمده و مفید واقع شود. اگرچه دیدن راکی در این سر و ظاهر حس مالیخولیایی دردناکی دارد، اما او در این لحظات نیز دست از درس دادن به ما برنمیدارد و این یکی از همان داستانهایی است که فقط در یک دنباله اینقدر تاثیرگذار و واقعی جلوه میکند.
اگرچه در اینجا دیگر راکی شخصیت اصلی داستان نیست، اما فیلم به اندازهی دانی، داستان راکی نیز است
هستهی اصلی فیلمهای «راکی» را صحنههای بیرون از رینگ تشکیل میدهند و کوگلر با کارگردانی دقیق و بازی عالی سیلسوتر استالون و مایکل بی. جردن عصارهی احساسی آنها را میکشد. کوگلر علاقهی بسیاری به برداشتهای بلند و نماهای کلوزآپ دارد و قویترین لحظات فیلم زمانهایی است که کارگردان با صبوری اجازه میدهد تا دوربین گوشهای بایستد و به بازیگران اجازه بدهد تا با ما ارتباط برقرار کنند. «کرید» همچنین ثابت میکند که استالون تحت فرمان یک کارگردان کاربلد چه بازیگر شگفتانگیزی است. مثلا نگاه کنید او در سکانس بیمارستان با کار سادهای مثل برداشتن کلاه از سرش چه واکنش ساده اما تاثیرگذاری به آن خبر بد نشان میدهد.
کوگلر با دوری از استایل تصویری فیلمهای «راکی»، از فیلمبرداری سکانسهای داخل رینگ هم سربلند بیرون میآید. علاقهای او به برداشتهای بلند در هیچ جایی به اندازهی اولین مبارزهی کرید مشخص نیست. او کل مسابقه را بدون توقف ضبط کرده و با قرار دادن دوربین روی شانهی بوکسورها و تغییر متوالی زوایای دوربین ما را از یک تماشاگر تلویزیونی مسابقه به فردی نامرئی که همراه آنها در رینگ حضور دارد، تبدیل میکند. برداشتهای بلند و دوربینِ نزدیک به فضای جنگِ دو مبارز در نبرد نهایی هم باعث شده تا حس اضطرارِ مسابقه، خستگی بوکسورها و ضرباتِ بیهوشکنندهی آنها به یکدیگر هیجان و تنش را به جایی برساند که نتوانید در جایتان بند شوید. برای تکمیل شدن این پکیچِ فوقالعاده، لودویگ گرنسون آهنگساز فیلم نیز یکی-دوتا تم حماسی ویژه برای «کرید» نوشته است که معرکه هستند. میکس دوبارهی قطعات قدیمی یک طرف و پخش آنها سر بزنگاه نیز امکان ندارد بغض طرفداران قدیمی مجموعه را از سر ذوق نترکاند و صدای فریادشان را بلند نکند.
دانی هرگز از اسم پدرش استفاده نکرده است. او میخواهد به عنوان یک مشتزنِ مستقل شناخته شود؛ کسی که روی پای خودش به اینجا رسیده است. دلیل دیگرش این است که دانی نمیخواهد در صورت باخت نام پُرافتخار کرید را لگدمال کند. اما در یکی از پیچشهای بینظیر فیلم که باری دیگر ثابت میکند این اتفاقات بیرون از رینگ هستند که اتفاقات داخل را هیجانانگیز میکنند، دانی مجبور میشود نه تنها برای خودش، بلکه برای نگه داشتن میراث پدرش هم تلاش کند و این یکی از عناصری است که تنش آن نبرد پایانی را به درجهی مهمی میرساند. چنین چیزی داستان خودِ فیلم هم است. رایان کوگلر همزمان با استارت یک مجموعهی جدید، باید به میراث باقیمانده از گذشته هم ادای احترام میکرده و آن را کماکان در اوج نگه میداشته. «کرید» از این مبارزهی نزدیک به غیرممکن مقاوم بیرون میآید. این موضوع در هیچکجای فیلم بهتر از نمای پایانیاش مشخص نیست. نمای زیبایی در بالای پلههای موزهی فیلادلفیا که در سحرگاهِ ظهور اسطورهای جدید، قبلی را در بالاترین نقطهی زندگی رها میکند.
برای تماشای نسخه فارسی فیلم Creed به وبسایت فیلیمو مراجعه کنید.
تهیه شده در زومجی