نگاهی به افتتاحیه فصل چهارم سریال House of Cards
پارسال فصل سوم «خانهی پوشالی» به خاطر فاصلهگیری از حالوهوای دلهرهآور، سیاه و مرگبارش مورد انتقاد عدهای از طرفداران قرار گرفت. چون دیگر خبری از فرانک آندروودِ تهدیدگر و ترسناکی که در دو فصل اول دیده بودیم، نبود. همان موقع گفتم که چنین چیزی با توجه به شرایط سیاستمدارِ زیرکِ ما قابلدرک است. قبل از رییسجمهور شدن، فرانک چندان در دید نبود و میتوانست با آسودگی بیشتری حیلههایش را عملی کند. اما قرار گرفتن در مرکز توجهی یک کشور و جهان و نامزد شدن برای پست ریاستجمهوری دست و بالِ مرد دوستداشتنی ما را بسته بود. چالش جدید او این بود (و کماکان هست) که در شرایطی که بهطور علنی در نبرد با دیگر نامزدها و رسانهها قرار دارد، راه خودش را با راه و روشها و سیاستهای دیگری به سوی موفقیت درست کند. خلاصه اینکه اگرچه بهشخصه فصل سوم را دوست داشتم، اما بسیاری از طرفداران با عدم رضایت کامل به طور موقت با آن خداحافظی کردند.
در این میان، یکی از دلایلی که باعث شد فصل سوم با یک انفجار بهیادماندنی به سرانجام نرسد، این بود که خط داستانی آن فصل به پایان نرسید، بلکه متوقف شد تا ما ادامهی آن را در فصل جدید ببینیم. حالا «خانهی پوشالی» بازگشته است و از همان صحنهی آغازین اپیزود افتتاحیهی سریال که بهطور غیرعلنی به همهی تمهای سریال دربارهی قدرت و کثافتکاریهایش میپردازد و دیدن سخنرانی فرانک در نیو همپشایر که شعار این ایالت (آزاد زندگی کن یا بمیر) را فریاد میزند، مشخص است که یکی از سریالهای منحصربهفرد تلویزیون با همان حالوهوای همیشگی اما تغییراتی اندک بازگشته است.
تغییراتی اندک؟ خب، از آنجایی که پخش این فصل «خانهی پوشالی» برای اولین بار با رقابت انتخاباتی ریاست جمهوری امریکا همراه شده است، شاید فکر میکردیم با حضور پدیدهای به اسم دونالد ترامپ، سازندگان سریال نیز چنین شخصیتی را در مقابل آندروود قرار دهند و برخورد آنها را بررسی کنند و یکجورهایی بازتابدهندهی اتفاقات این روزهای دنیای واقعی شوند. اما در عوض، فصل چهارم خبر از نبرد دیگری میدهد که با توجه به پایانبندی فصل سوم و جدایی دو یار جداییناپذیر سریال، انتظارش میرفت. حالا کلر و فرانک که زمانی دست به دست یکدیگر از پلههای آشوب و موفقیت بالا میرفتند، از دیدن یکدیگر متنفرند و به نظر میرسد موتور پیشبرندهی درامِ این فصل سوختش را از ترکیب روابط شخصی و سیاسی کاراکترها به دست میآورد.
این همواره یکی از هیجانانگیزترین داستانهایی بود که احتمال وقوعش میرفت و سریال از ابتدا برای آن مقدمهچینی هم کرده بود. ما از آغاز سریال میدانستیم که فرانک و کلر زوج قدرتمندی هستند اما سریال به مرور به ما نشان داد که آنها تفاوتهایی نیز با همدیگر دارند. هرچه فرانک یک سیاستمدارِ بیاحساسِ غیرعادی و بیگانه است که چیزی به جز ظاهرسازی و رسیدن به قدرت را قبول ندارد، کلر اما زنی است که هنوز میتوانستیم انسانیت خفتهی درونش را در علاقهاش به هنر یا رابطهاش با نامزد عکاسِ سابقش ببینیم. حالا به نظر میرسد کلر اگرچه هنوز روحیهی مبارز و فرصتطلبانهاش را از دست نداده، اما با دوری از دایرهی فرانک بیشتر از قبل به شخصیت واقعیاش نزدیکتر میشود.
حالا درحالی که فرانک در نیو همپشایر تلاش میکند تا رای کارگران را به دست بیاورد و جلوی هدر دانبار کم نیاورد، کلر در دالاس به فکر برنامهریزیهای شخصی خودش است. آنها دیگر مثل دو عضو یک بدن نیستند بهطوری که فرانک حالا خبری از او ندارد. نکتهی جالب ماجرا این است که هر دو در موقعیتی هستند که به یکدیگر احتیاج دارند و بقایشان در دنیای سیاست به حضور دیگری وابسته است. مهم نیست آنها چقدر از یکدیگر متنفرند. همانطور که فرانک به حضور بانوی اول در کنار دستش نیاز دارد، کلر هم برای رسیدن به هدف جدیدش که به چنگ آوردنِ صندلی خالی نمایندهی تگزاس در کنگره است، به پشتیبانی فرانک نیاز دارد. این درحالی است که هماکنون در فصل شکار به سر میبریم و دیگر رقبای فرانک دربهدر به دنبال کوچکترین بهانهای هستند تا با بزرگ کردن و کشاندن آن به رسانهها کاسه و کوزهی رقیب را دربوداغان کنند و از آن به عنوان اهرم فشار استفاده کنند. بالاخره این «خانهی پوشالی» است؛ جایی که سلاح ساکنانِ آن، اهرمهای فشارشان است.
در آغاز اپیزود اما این فقط فرانک است که به کلر نیاز دارد. اما خیلی طول نمیکشد تا او از کار کلر سر در بیاورد و برای سنگ انداختن جلوی پای او، وارد حالتِ استفاده از ترفندهای کثیفش شود. کلر میخواهد وارد رقابت فرمانداری شود، اما قبل از این او میخواهد برای سفت کردن جای پایش از لحاظ نفوذ سیاسی، وارد دورهی بعدی انتخابات کنگره شود. از همین رو، داگ استمپر زودتر از کلر به تگزاس میرود و قبل از رسیدن کلر، به نمایندهی فعلی تگزاس و دخترش خبر رسیدن بانوی اول را میدهد و بعد هم سعی میکند تا بحثشان را به سوی رقابت فرمانداری آینده کج کند. چون شاید فرانک فکر میکند کسی با سابقهی کلر شانسی در انتخابات مهمی مثل این نخواهد داشت و دست از پا درازتر به خانهی اولش باز میگردد. اینجا است که فرانک با این حرکت کاری میکند تا کلر به پشتیبانی او نیاز پیدا کند و به این شکل فعلا در نزد او به آدم بااهمیتی تبدیل میشود. در همین حین، تیم دانبار نیز به سث نزدیک میشوند تا مخ او را برای جاسوسی آندروودها بزنند. یکی از نقاط ضعف مدیریتِ فرانک این است که در تیمش همیشه یک نفر هست که از موقعیتش نسبت به بقیه راضی نیست و دلیل خوبی برای خیانت به او دارد. همانطور که فرانک قبلا مامورهای مخفیش را به درون کمپینهای رقبایش میفرستاد، چنین خطری همیشه خود او را نیز تهدید میکند.
موتور پیشبرندهی درامِ این فصل سوختش را از ترکیب روابط شخصی و سیاسی به دست میآورد
این درحالی است که فرانک با راضی کردن کلر برای استفاده از مدارک پزشکی مادرش که مبتلا به سرطان است، سروصدای رسانهها را میخواباند و به او قول میدهد که در کار و کاسبی او دخالت نکند. ناگهان دوباره به نظر میرسد این زوجِ قدرتمند به کنار هم بازگشتهاند اما واقعا اینطور نیست. قبل از تمام اینها درحالی که فرانک روی تختخوابش دراز کشیده، با یکی از آن لحظاتِ «خانهی پوشالی»وار اما این بار در رویای فرانک روبهرو میشویم. در این لحظات فرانک که انگار درحال دیدن یکی از آرزوهایش است، کلر را بهطرز بیرحمانهای مورد ضربات مشت و لگد و چاقو قرار میدهد و او را به قصد کشت به در و دیوار و آینه میکوبد. اینطور که به نظر میرسد، بعد از ۳۰ سال زندگی مشترک، او هیچ احساسی نسبت به کلر ندارد و عدم حضور او در کنارش در این روزهای مهم، فرانک را به حدی عصبانی کرده که اگر میتوانست کلر را تکهتکه میکرد. مطمئنا فرانکی که اینگونه از دست زنش خشمگین است، به این راحتیها با او کنار نخواهد آمد. این درحالی است که از سویی دیگر کلر بعد از سالها به خانهی مادرش برمیگردد. در سکانسی جذاب و باحال که در آن شامل بد و بیراه گفتنهای فرانک و مادرزنش به یکدیگر میشود، متوجه میشویم که او با ازدواج دخترش با این مرد مخالف بوده. در لحظات پایانی اپیزود اول، مادر، دخترش را در حال اشکریختن در آغوش میکشد و میگوید: «تو قویتر از اونی و باید سرجاش بشونیش». حالا به نظر میرسد کلر بهترین مشاور را برای مبارزه در گوشهی رینگش دارد.
تهیه شده در زومجی