نگاهی به قسمت سیزدهم فصل ششم سریال The Walking Dead
مثل اینکه سازندگان سریال سرشان به سنگ خورده! چون الان این چهارمین اپیزود متوالی است که دارم از دیدن «مردگان متحرک» لذت میبرم و این در دنیای این سریال یک رکورد محسوب میشود. چرا، حتی در خوشساختترین اپیزودهای «مردگان متحرک» کماکان بعضی تصمیماتِ اشتباه، کمکاری در شخصیتپردازی، کش دادن گفتگوها و از اینجور چیزها وجود دارد، اما اینها همیشه بخشی از هویت این سریال بودهاند. یکی از دلایلی که این چهار اپیزود اخیر را خیلی هیجانانگیز و دیدنی کرده، این است که مشکلات همیشگی سریال به حداقل رسیده و سازندگان علاقهی زیادی به سرعت بخشیدن به ریتم داستان و حرکتِ رو به جلو پیدا کردهاند. در کنار اینها اکشن داریم؛ آن هم نه از آن اکشنهای بیحالی که صرفا جهت کشتن و خونریزی طراحی میشوند. بلکه اکشنهایی که ما را به فکر فرو میبرند و سوالهای متعددی را دربارهی اخلاق، شرایط، تحولات و تاکتیکهای قهرمانانمان ایجاد میکنند.
اپیزود سیزدهم این فصل که «وضع یکسان» نام دارد، اگرچه به یک داستان فرعی میپردازد. اما هنوز با داستانی طرف هستیم که به دلیل اتصالش به اپیزود هفتهی پیش، خط اصلی داستان «در جستجوی نیگان» را پیشرفت میدهد. تازه، «وضع یکسان» جدا از اینکه به خودی خود، چهارمین اپیزود متوالی خوب این اواخر است، بلکه بعد از هفتهی پیش یک اپیزود کارولمحور دیگر هم محسوب میشود. بنابراین وقتی میگویم حتما سازندگان سرشان به سنگ خورده و یکدفعه تصمیم گرفتهاند حالی به ما بدهند، شوخی نمیکنم! هرچند ممکن است تمام اینها جزیی از بازی ترسناک نویسندگان برای زمینهچینی مرگ کارول باشد. بالاخره سابقه نشان میدهد کسانی که از کشتن پشیمان میشوند، شانس بقایشان پایینتر میآید!
«وضع یکسان» را به خاطر پایانبندی قوی و ایدهی موقعیتی که کارول و مگی را در آن قرار میدهد، دوست دارم. اما مسیری که برای رسیدن به سرانجامِ این داستان فرعی پشت سر میگذاریم، انتظارمان را برطرف نمیکند و به اوج پتانسیلهایش نمیرسد. کارول و مگی توسط گروهی از یارانِ نیگان دستگیر میشوند. در پایان تمام آدمبدها به دست کارول و مگی کشته میشوند. اپیزود هفتهی پیش آغازگر این بحث بود که «آیا فرقی بین گروه ریک و دیگر قاتلان این دنیا وجود دارد یا نه» و اینکه «آیا تصمیم ریک درست بود یا نه». نوع میزانسن اپیزود قبل طوری بود که ما در بدترین شرایط هم نمیتوانستیم با ریک و گروهش همراه نشویم. بالاخره آدم با خیال راحتتری کسانی که نمیشناسد و آدمهای بددهنی که عکس مغز پاشیدهشدهی مردم را به دیوار اتاقشان چسباندهاند را از دم تیغ میگذراند.
قبل از «وضع یکسان»، ما به ناجیان به عنوان یک مشت قاتل روانی نگاه میکردیم که باید از شرشان خلاص میشدیم. اما این اپیزود بهطرز هوشمندانهای ما را به درون روابط آنها میبرد و به برخی از آنها نزدیکتر میکند. هدف نویسندگان این است که میزان قطر مرزی که ما طرفداران بین گروه ریک، به عنوان آدمخوبهها و بقیهی دنیا کشیدهایم را برایمان مشخص کند. در پایان اپیزود مشخص میشود که هیچ مرزی وجود ندارد. ما همه در وضع یکسانی به سر میبریم و بهتر است دست از گول زدن خودمان بکشیم. این اپیزود قهرمانانمان را از زاویهای به تصویر میکشد که قهرمان به نظر نمیرسند. بلکه مثل بقیهی آدمهای این دنیا، یک مشت انسانهای وحشیِ بیرحمِ شکستهای هستند که برای بقای خودشان دست به هرکاری میزنند. و به همین دلیل خشونتی که در لحظات پایانی اپیزود جریان دارد، در شکلی عمیقتر تاثیرگذار میشود.
«وضع یکسان» را به خاطر پایانبندی قوی و ایدهی موقعیتی که کارول و مگی را در آن قرار میدهد، دوست دارم
اگرچه «وضع یکسان» به نکتهی لازم و مهمی میپردازد و روی هم رفته اپیزود تاثیرگذاری است، اما وقتی در جزییات ریز میشویم، کار نویسندگان بدون مشکل هم نیست. هدف آنها این است که ما را به آرامی به خون و خونریزیهای بیتوقف پایانی برسانند که ظاهرا باید سرشار از ضربات دراماتیک باشند، اما سرانجام اپیزود سیزدهم اگرچه در ایده و پیامش بهیادماندنی است، اما موفق نمیشود آن را با ضربهی مهلک احساسی لازم همراه کند. همهچیز هم به عدم شخصیتپردازی قابلقبول ناجیان برمیگردد؛ به جز برخی از صحنههای پائولا (رییس گروه)، بقیهی همراهانش یا بیخاصیت هستند یا بیشتر از یک شخصیت کارتونی رشد نمیکنند. هدف اپیزود این است که ما را از کشتوکشتار پایانی کارول و مگی پشیمان کند یا حداقل ما را مثل کارول از اجبارش برای کشتن ناراحت کند. اما از آنجایی که این شخصیتها به آدمهای همدردیپذیری تبدیل نمیشوند، بنابراین مرگشان هم به خلق موقعیت ناراحتکننده و دوگانهای نیز ختم نمیشود. درحالی که باید اینطور باشد. اما باز باید نویسندگان را به خاطر تلاششان تحسین کرد. برخلاف اپیزود قبل که همهچیز خیلی «آدمخوبها علیه آدمبدها» به نظر میرسید، در این اپیزود آنها سعی میکنند قضیه را خاکستریتر کنند و شاید کاملا از این ماموریت سربلند بیرون نمیآیند، اما حداقل رابطهی دو جناح نبرد پیچیدهتر از هفتهی پیش است.
یکی دیگر از گلههایی که از این اپیزود دارم، این است که پائولا و گروهش هرگز تهدیدبرانگیز نمیشوند. نگران کردن تماشاگران برای سرنوشت کاراکترهایی مثل کارول و مگی که تا اینجای آخرالزمان دوام آوردهاند، خیلی سخت است. اما از طرفی دیگر، ما با سربازان نیگان طرف هستیم و اگرچه در طول نیمهی ابتدایی این اپیزود احتمال کشته شدن یکی از قهرمانانمان میرفت، اما سریال نتوانست این تهدید را به شکلی واقعی القا کند و با اینکه آنها به قهرمانانمان رودست زده بودند، ولی به عنوان یک تهدید متقاعدکننده ظاهر نشدند. بنابراین، وقتی بالاخره کارول و مگی اوضاع را تحت کنترل میگیرند، همهچیز به جای غافلگیرکنندهبودن، اجتنابناپذیر احساس میشود. انگار که از همان اول میدانستیم فقط باید صبر کنیم تا کارول و مگی یکجورایی آنها را بدون دردسر سر جایشان بنشانند.
فارق از خاطرهی جالب پائولا دربارهی قهوه و آب جوش، هیچکدامشان دوستداشتنی، خطرناک یا جالب نمیشوند. در این میان، ایدهی پشت شخصیت پائولا را دوست داشتم. او هم مثل کارول زن سادهای بوده که حالا به یک بازماندهی آخرالزمانی صعود کرده. قرار دادن چنین کسی در مقابل کارول مثل این است که کارول را در مقابل آینهای قرار دهیم که شخصیتش را برای او بازتاب میکند. حالا کارول میتواند ببیند او واقعا از نگاه دیگران چه شکلی است. اما خب، این ایده در اجرا مشکل دارد. چون اگر ما پائولا را آینهی کارول بدانیم، پس طبیعتا باید با یک زن باهوش و قوی طرف باشیم. اما پائولا تبدیل به کاراکتر دردسرسازی نمیشود.
مسئله این است که عدم تهدیدبرانگیزی پائولا و گروهش در این اپیزود به همین داستان فرعی خلاصه نمیشود و تاثیر منفی بلند مدت دارد. تاکنون من فقط به خاطر چیزی که از کمیکبوکخوانها دربارهی نیگان شنیدهام، او را جدی گرفتهام. سریال اما در این کار ناموفق بوده است. دریل خیلی راحت موتورسوران را با یک آرپیجی تکهتکه کرد. ریک و دیگران گروهی از آنها را بدون تلفات سلاخی کردند و کارول و مگی هم بدون دردسرِ چندانی گروگانگیرهایشان را کشتند. اگر این فصل درحال مقدمهچینی حضور نیگان است، با این وضعیت ما تاکنون دلیلی برای جدی گرفتن او ندیدهایم. آره، با توجه به این اپیزود به نظر میرسد نویسندگان میخواهند ناجیان را در آن واحد تهدیدبرانگیز و قابلدرک پردازش کنند. اما خب، آنها فعلا چندان در این کار موفق نبودهاند و آنها به جای اینکه تهدیدبرانگیز و قابلدرک باشند، شبیه یک مشت آدمهای اعصابخردکنی هستند که هرچه زودتر باید شرشان کنده شود.
اما روی هم رفته این اپیزود بدون صحنههای خوب هم نبود. مثلا در این زمینه باید به صحنهای که کارول وانمود به گرفتن نفسش برای گول زدن گروگانگیرهایش میکند اشاره کنم. تلاش او برای بزدل نشان دادن خودش و از جان گذشتگیاش برای محافظت از مگی مخصوصا به خاطر داستانش در اپیزود قبل، متقاعدکننده است. مسئله این است که در لحظاتِ نفسنفس زدن کارول ما دقیقا نمیدانیم آیا او فقط در حال وانمود کردن است، یا از ترس آسیب رسیدن به مگی واقعا دچار حملهی عصبی شده است. با توجه به مسیری که در طول این سالها با کارول پشت سر گذاشتهایم، ایدهی تلاش او برای محافظت از یک مادر دیگر کاملا منطقی احساس میشود.
«وضع یکسان» اگرچه بینقص نیست، اما در پیشبردِ این حقیقت بحثبرانگیز که ریک و دیگران قهرمانان این دنیا نیستند و تقلای بینتیجهی کارول برای اضافه نکردن افراد بیشتری به تعداد کسانی که کشته عالی بود و به ما یادآور شد که تلاش کارول برای زنده ماندن و فراموش کردن فاجعهای که تجربه کرده، او را به چه نقطهای رسانده و به کجا خواهد برد. «وضع یکسان» همچنین یکی-دو نکته (ما نیگان هستیم) به راز و رمز ناجیان اضافه میکند و ریک هم نشان میدهد فقط برای ترکاندن مغز ملت، ۳۰ ثانیه بیشتر لازم ندارد! و بالاخره این اپیزود ما را با حداقل یک سوال رها میکند: کارول به پائولا میگوید که «ریک سر قولش میمونه». اما آیا اگر واقعا تبادل اسیران صورت میگرفت، ریک آنها را رها میکرد؟ چون من که واقعا اینطور فکر نمیکنم!
تهیه شده در زومجی
نظرات