نگاهی به قسمت ششم فصل دوم سریال Better Call Saul

پنج‌شنبه ۵ فروردین ۱۳۹۵ - ۱۸:۰۰
مطالعه 6 دقیقه
2016-03-better
در یکی از جذاب‌ترین اپیزودهای «بهتره با ساول تماس بگیری»، جیمی و کیم به درک‌های مشترک جدیدی می‌رسند و سازندگان دوباره با دست بردن در کیسه‌ی طلای میراث «برکینگ بد» شگفت‌زده‌مان می‌کنند. همراه بررسی زومجی باشید.
تبلیغات
2016-02-better-call-1

این هفته بر و بچه‌های «ساول» هرکاری از دست‌شان برمی‌آید برای بازی کردن با احساسات ما و غافلگیرکردن‌مان می‌کنند. از پرداخت به ابعاد عمیق‌تر و جدیدی از شخصیت جیمی و کیم و پیشرفت‌ دادن رابطه‌ی آنها گرفته تا هیجان‌انگیزترشدن داستان مایک با افتادن سایه‌ی بلند و مرگبارِ عموزاده‌های سالامانکا بر او. اگرچه ممکن است برای طرفداران «برکینگ بد» حضورِ آن دوقلوهای کچل بهترین لحظه‌ و رویداد این اپیزود باشد، اما راستش را بخواهید این روزها هیچ‌چیز به اندازه‌ی کاری که نویسندگان دارند با کیم می‌کنند، من را سر ذوق نمی‌آورد. همچون هفته‌ی پیش که او را به کانون مرکزی سریال منتقل کرد، این اپیزود باز او را بیشتر از پیش تبدیل یکی از بازیگران اصلی و دیدنی داستان جیمی مک‌گیل می‌کند و این موضوع به این دلیل غافلگیرکننده است که وقتی شخصیت کیم وکسلر در فصل اول معرفی شد، ما با کارمند ساده‌ای در شرکت اچ‌.‌اچ‌.ام طرف بودیم که بسیاری از طرفداران مثل خودِ من فکر می‌کردند تنها دلیل خلق چنین شخصیت زنی، ایجاد یک رابطه‌ی عاشقانه در گذشته‌ی ساول گودمن است؛ ساده‌ترین چیزی که از یک پیش‌درآمد انتظار می‌رود. در واقع فصل اول تقریبا با صحه گذاشتن بر این پیش‌بینی ما به پایان رسید. کیم فقط کسی بود که جیمی با او در پارکینگ سیگار می‌کشید و نزدیک‌ترین دوست و هم‌صحبت او در شرکت محسوب می‌شد.

اما نویسندگان با شروع فصل دوم به‌طرز دل‌انگیزی تمام پیش‌بینی‌های ما را خراب کردند. این فصل در زمینه‌ی پیچیده‌سازی نقش کیم آن‌قدر خوب بوده که در هر اپیزود داستان ابعاد جدیدی را به کیم و رابطه‌ی او و جیمی اضافه می‌کند. به‌طوری که بعد از پنج اپیزود، کیم نه تنها دیگر نقش یک تکه پیش‌زمینه‌ی داستانی گذرا را برای جیمی ندارد، بلکه حالا به کامل‌کننده‌ی او هم تبدیل شده است. در اپیزود افتتاحیه‌ی این فصل دیده بودیم که کمی شیطنت در عمق شخصیت کیم پیدا می‌شود. اما چیزی که او را در نهایت تعریف می‌کرد، تعهد و اخلاق کاری سفت‌و‌سختش بود. چیزی که باعث می‌شد حتی بعد از اینکه به سیاه‌چاله‌ی اداره تبعید شد، مثل بچه‌ی آدم سرش را پایین بیاندازد و کارتن کارتن برگه‌های اسناد را مرور کند و جیکش هم در نیاید.

2016-03-1200-1

اما همین اتفاق کافی بود تا کیم به خودش آمده و جیمی را بهتر درک کند. در این اپیزود وقتی او با صورت سنگی و حالتِ ناامید و خسته‌اش از خواب بیدار می‌شود، مسواک می‌زند و راهی کار می‌شود، تنها چیزی که باعث می‌شود خیانتی که شرکتش به او کرده را فراموش کند، تلفن جیمی و ترانه‌ای است که برایش می‌خواند. این آواز کج‌‌و‌کوله‌ی جیمی است که او را به خنده وا می‌دارد. لازم به کلمه‌ای برای توصیف احساس کیم نیست. ما در صورت او می‌‌بینیم که چه چیزی آنها را به هم نزدیک می‌کند. کیم شاید در زمانی که جیمی بعد از خیانت برادرش می‌خواست سبک زندگی دیگری را انتخاب کند، او را درک نمی‌کرد. اما حالا او خودش هم طعم خیانت را چشیده است. مهم نیست کیم چه اخلاق کاری بی‌نظیری دارد و چقدر برای شرکت از جان مایه می‌گذارد. مسئله این است که کسی آنها را نمی‌بیند.

شاید جیمی مفت و مجانی صاحب خانه و ماشین و امکانات شده باشد، اما نمی‌تواند از آنها لذت ببرد

کیم هر وقت با جیمی است طعم آزادی و بی‌قید و بندی را چشیده است. تازه درک کرده که این تعهد دیوانه‌واری که به کارش دارد، زندگی را درحالی برایش سخت کرده است که بعد از این همه سال تلاش و سگ‌دو زدن هر لحظه ممکن است اخراج شود. دوباره در این زمینه یک صحنه‌ی فوق‌العاده‌ی بی‌کلام دیگر داریم که وضعیت کیم را به خوبی توصیف می‌کند؛ آواز تلفنی جیمی را بگذارید در کنار قدم زدنِ طولانی و بدون کاتِ هاوارد همیل و کیم در راهروهای شرکت که با سکوتی معنادار و نگاه سرد و خالی هاوارد همراه است. این اپیزود پر از چنین لحظات بی‌کلام تاثیرگذاری است؛ کیم وسائلش را به اتاق خالی‌اش برمی‌گرداند و ظاهرا او دوباره به وضعیت خوب قبلی‌اش برگشته، اما او تصمیم می‌گیرد مدرکش را به دیوار آویزان نکند. کیم دیگر در اینجا راحت نیست و اعتماد و احساس تعلقش را از دست داده است. کی می‌دونه، شاید به زودی این اتاق را ترک کند؟

در این میان، در سکانس افتتاحیه متوجه می‌شویم شاید جیمی مفت و مجانی صاحب خانه و ماشین و امکانات شده باشد، اما نمی‌تواند از آنها لذت ببرد. این تکه‌ی دیگری از شخصیت جیمی را برایمان روشن می‌کند که واقعا شگفت‌انگیز است. مسئله این است که شاید ما با توجه به تصویری که از ساول گودمن در ذهن داشتیم، فکر می‌کردیم جیمی هم آدم فرصت‌طلبی است که از چیزهای مفتی که بدست می‌آورد، نهایت لذت را می‌برد. در آغاز این اپیزود اما به‌طرز غافلگیرکننده‌ای متوجه می‌شویم جیمی از چیزی که خودش بدست آورده باشد، لذت می‌برد. این روزها او تحت نظر نگهبانان رییس شرکت کار می‌کند و خبری از آزادی و خلاقیت‌های فردی هم نیست. این درحالی است که جیمی به خاطر شخصیت پرجنب و جوش و خروشش، نمی‌تواند در چنین زندانی کار کند. همین حفره‌های خالی است که کیم و جیمی را دوباره به هم نزدیک می‌کند.

2016-03-better-call-saul-episode-6

نویسندگان دنیای «برکینگ بد» استاد نمادپردازی‌ هستند و طوری به مرور زمان آنها را بزرگ کرده و به عمیق‌ترین قلاب‌های شخصیتی درونِ کاراکترهایشان متصل می‌کنند که نفس آدم بند می‌آید. مثلا ببینید در یکی دیگر از صحنه‌های بی‌کلامِ این اپیزود، جیمی بالاخره به سیم آخر می‌زند و با آچار به جان جا لیوانی ماشینش می‌افتد و آن را برای اندازه‌شدن لیوانش درب‌و‌داغان می‌کند. بله،  جیمی تصمیم گرفته تا از همین آچار استعاره‌ای برای باز کردن زورکی جایگاه و اثبات خودش در شرکت استفاده کند. حالا ویکتور و جیزل پرقدرت‌تر از گذشته به کنار هم بازگشته‌اند و قرار است بترکانند و اگرچه این دو با دروغ‌هایشان خوب سر مردم را کلاه می‌گذارد، اما نمی‌توانند به خودشان دروغ بگویید که درکنارهم بودن و پیچاندن رییس‌های زیادی‌حساس و ناسپاس‌شان چقدر لذت‌بخش و خوشحال‌کننده است.

مایک هم از  صحنه‌‌های بی‌کلام این اپیزود سهم برده است. حرکت هوشمندانه‌ای که روی پادری‌اش اجرا می‌کند باعث می‌شود تا برای مدت کوتاهی به نوچه‌های تیو سالامانکا رودست بزند، اما همان‌طور که خودش از آنها خواست تا دفعه‌ی بعد بیشتر تلاش کنند، تیو هم همین‌ کار می‌کند و ناگهان در نمای ترسناکی عموزاده‌ها را در بالای پشت‌بام و درحال اشاره به کیلی می‌بینیم؛ نمایی که آنها را بهتر از همیشه به عنوان نیروهای فراطبیعی غیرقابل‌توقفی که می‌شناسیم معرفی می‌کند. چیزی که درباره‌ی مایک دوست دارم، این است که در همه حال غرور، حرفه‌ای‌بودن و اخلاق بی‌نظیرش را حفظ می‌کند. چه وقتی که از والتر وایت گلوله خورد و چه حالا که در حال مذاکره با تیو اگرچه چیزهای زیادی برای از دست دادن دارد، اما بلد است چگونه خودش را به عنوان کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، باورپذیر کند و این‌طوری احترام تیو را کسب کند و دوباره با برگرداندن پولی که برای ماموریت توکو از ناچو گرفته بود، شرافتش را به طرز صاف و ساده‌ای به نمایش بگذارد. اکنون مایک با آینده‌ای روبه‌رو شده که پیچیده‌تر از آنی است که می‌خواست. او با باند خلافکاری خطرناکی قاطی شده که معلوم نیست بعد از اتمام کار، به خاطر راز و رمزهایی که از آنها می‌داند، زنده بماند و همین فکر و خیال‌ها کافی است تا دستِ مایک حرفه‌ای و قوی ما را به لرزش بیندازند.

تهیه شده در زومجی

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات