گیشه: نقد فیلم ویکتوریا - Victoria
«ویکتوریا» اگر به خاطر دستاورد فنی نفسگیرش نبود، شاید اینقدر به عنوان یک فیلمِ جمعوجورِ اروپایی، در دنیا سروصدا به پا نمیکرد. نکتهی خندهدار ماجرا این است که همین دستاورد مثلا فنیاش است که اولین و آخرین ضربه را به کیفیت فیلم زده است. چه دستاوردی؟ همهچیز از جملهی تبلیغاتی فیلم قابلحدس است: «یک دختر. یک شهر. یک شب. یک برداشت». بله، سباستین شیپر، کارگردان فیلم تصمیم گرفته تا کل ۱۳۸ دقیقهی فیلمش را به صورت زمان واقعی و بدون حتی یک کات ضبط کند. هیچ کلکی در کار نیست. نه خبری از کاتهای مخفی و زومهای مشکوک است و نه کسی از جلوی دوربین رد میشود. «ویکتوریا» واقعا طبق گفتهی سازندگانش سه بار فیلمبرداری شده و کارگردان بهترین نسخه را برای نمایش انتخاب کرده است.
اگرچه وقتی خبر چنین تجربهگراییهایی را در سینما میشنوید بهطرز اتوماتیکواری برای دیدن فیلم هیجانزده میشوید و این دربارهی «ویکتوریا» هم صدق میکند، اما راستش ما فقط برای دیدن یک برداشت طولانی هیجانزده نمیشویم. بلکه در ناخودآگاهمان فکر میکنیم حتما داستانی که کارگردان برای تعریف کردن دارد طوری نوشته شده که چنین حرکات منحصربهفردی را در فُرم فیلم طلب میکند و ته دلمان امیدواریم که این یکی از آن حرکاتِ عبث و اشتباه فیلمسازی نباشد و فیلم نه به خاطر دستاورد فنیاش، بلکه به خاطر استفاده از تکنیک برای روایت داستانش و ارائهی محتوا مورد تحسین قرار بگیرد. وگرنه الان باید تمام بیگ پروداکشنهای هالیوود را به خاطر دستاوردهای بینظیرشان در جلوههای ویژه گلباران کنیم.
چیزی که «ویکتوریا» را به تجربهی ناامیدکنندهای تبدیل میکند، این است که از جایی به بعد متوجه میشوید این فیلم اصلا چنین حرکتی را لازم نداشته و اینجا است که تنها ویژگی فیلم تبدیل به بزرگترین نقطهی ضعفش میشود. «ویکتوریا» اگرچه خوب شروع میشود، اما خیلی زود مشخص میشود فیلم خالیتر از این حرفهاست و بعضیاوقات همین تکبرداشتبودن فیلم به ضرر هیجان، ضرباهنگ و اتمسفرسازی داستان ختم شده است بهطوری که با خودتان میگویید کاش کارگردان این مسخرهبازیها را کنار میگذاشت و همین داستان را مثل بچهی آدم میساخت و یک فیلم شسته-رفتهی معمولی تحویلمان میداد. در حال حاضر چارهای نداریم جز اینکه «ویکتوریا» را هم به عنوان پروژهی دیگری به یاد بیاوریم که افراط در تکنیکگرایی آن را زمین زده است. چرا، بدونشک حرکت بیتوقف دوربین در طول و عرض برلین و دیدن آسمان شهر که در همان تصویرِ یکسان از تاریکی شب به روشنی صبح میرسد، یک پیروزی است. اما مسئلهی اذیتکنندهی ماجرا این است که «ویکتوریا» به جز فرم دستاورد قابلدفاع و قابلافتخار دیگری ندارد که در برخورد با فیلمبرداریاش جرقه بزند و به یک آتش سوزان و دیدنی تبدیل شود.
«ویکتوریا» از یک باشگاه شبانه شروع میشود و بلافاصله ما را با شخصیت اصلیاش همراه میکند؛ دختری اسپانیایی که در برلین در یک کافیشاپ کار میکند. ویکتوریا که به نظر حوصلهاش سر رفته یا فکرش به خاطر موضوعی مشغول است، دنبال چیزی میگردد تا ذهنش را پرت کند. خیلی زود او با چندتا پسر جوانِ آلمانی که او را «خواهر» صدا میکنند همصحبت میشود. یکی از پسرها (سونی) که ظاهرا در یک نگاه به ویکتوریا علاقهمند شده، او را راضی میکند تا با آنها به پاتوقشان که یک پشتبام است آمده و خوش بگذراند. یک ساعت ابتدایی فیلم مثل یکی از عاشقانههای «پیش از...» ریچارد لینکلیتر عمل میکند و شامل گپ و گفت ویکتوریا و سونی و چرخش دوربین به دورشان میشود. اما انتظار بحثهای عاشقانه/فلسفی فیلمهای لینکلیتر را از «ویکتوریا» نداشته باشید. از آنجایی که آنها زبان هم را به خوبی متوجه نمیشوند و انگلیسی را هم دست و پا شکسته حرف میزنند، گفتگویشان پیچیده نمیشود. اما مثل بهترین لحظهی فیلم که در کافیشاپ و درکنار پیانو اتفاق میافتد، از دل برآمده و دیدنی هستند.
اما امان از دست این روزگار که نمیگذارد برای مدتی به حال خودمان باشیم. از نیمههای فیلم است که ناگهان داستان با یک چرخش ۱۸۰ درجه روبهرو میشود و کار را خراب میکند. ماجرا بهطور خلاصه از این قرار است که سونی و دوستانش باید به یک بانک دستبرد بزنند (بله، همینقدر یهویی!) اما یکی از اعضای گروه به حملهی عصبی دچار میشود و آنها از ویکتوریا میخواهند تا نقش رانندهی ماشینشان را برعهده بگیرد. یکدفعه یک فیلم عاشقانهی بیسروصدا به یک تریلرِ نفسگیر با چاشنی فرار از دست پلیسها تبدیل میشود. بله، «ویکتوریا» در نگاه اول پکیچ فوقالعادهای به نظر میرسد؛ بالاخره هیچچیز مثل یک فیلم عاشقانهی گفتگومحور با دوربینی نظارهگر و غایب و اکشنهایی بدون کات و زومهای تند و سریع، لذتبخش نیست. اما ما به جز اینها به مواد لازم دیگری هم نیاز داریم که شیپر آنها را به سادگی نادیده گرفته است.
مثلا در نیمهی اول فیلم که همهچیز به راه رفتن و گفتگو خلاصه میشود، کارگردان سعی کرده تا لوکیشنهای نزدیکی را انتخاب کند و فضاهای خالی بین آنها را با پرداختن به کاراکترهایش پر کند، اما کماکان نیمهی اول فیلم درحالی یک ساعت طول میکشد که اگر با فیلمی با تصویربرداری معمولی طرف بودیم، همین مدت نیم ساعت زمان میبرد. بله، «ویکتوریا» سرشار از چنین لحظات مرده و بیاستفادهای است. اگر دوربین شیپر حداقل در فضاسازی موفق بود، خیالمان کمی راحتتر میشد، اما مسئله این است که اگر آلخاندرو ایناریتو در «بردمن» با جریان بیتوقف تصویرش تنگنای خفهکنندهی ذهن کاراکتر مایکل کیتون را به تصویر میکشد یا ریچارد لینکلیتر با عاشقانههایش ما را در وین و پاریس قرار میدهد، برلینِ «ویکتوریا» به مکان خاصی تبدیل نمیشود. نباید هم اینطور شود. چون کار سختی مثل تصویربرداری یکسرهی ۱۳۸ دقیقهای فیلم باعث میشود تا دیگر وقتی برای پرداختن به جزییات و خلاقیتهای تصویری باقی نماند.
بعضی اوقات همین تکبرداشتبودن فیلم به ضرر هیجان، ضرباهنگ و اتمسفرسازی داستان ختم شده
هدف توخالی کارگردان برای ساخت «ویکتوریا» در نیمهی دوم فیلم بیشتر توی ذوق میزند. مثلا ببینید تنها ابزار کارگردان برای تنشآفرینی چرخاندن دوربین بر روی صورت بازیگران در ماشین است. انگار چنین چیزی به تنهایی میتواند موتور هیجان ما را روشن کند. شاید به جز رکوردزنی، قابلدرکترین هدف شیپر برای ساخت «ویکتوریا» با چنین سبکی، خلق نئونوآری است که ما قهرمان زنش را در اوج معصومیت شروع به دنبال کردن میکنیم و وقتی رهایش میکنیم با دختری طرفیم که جلوی چشم ما و در عرض دو ساعت از اینرو به آنرو تبدیل شده و در سپیدهی صبح به نقطهی تاریکی رسیده. اما خب، فیلم کسلآورتر از آن است که چنین پایانبندی دردناکی برای مخاطب ذرهای اهمیت داشته باشد.
«ویکتوریا» روی کاغذ تمام ویژگیهای شگفتانگیز یک نئونوآر خلاقانه و تکاندهنده را دارد. از شهری تاریک و خواب گرفته تا کاراکترهای سادهای که درگیر ماجرایی مرگبار میشوند، قرار گرفتن آنها در موقعیتهایی که تصمیماتِ سوالبرانگیزشان را طلب میکند و کنجکاوی جذابی که به پشیمانی و اشک ریختنها میانجامد. اما ظاهرا ساخت «ویکتوریا» به جای این سوال: «آیا میشه یه نئونوآر خلاقانه ساخت؟» با این سوال: «آیا میتونیم یه فیلم دو ساعتهی بدون کات بسازیم؟» کلید خورده. نتیجه این شده که به جز صحنهی ناراحتی ویکتوریا دربارهی شکستش در مدرسهی موسیقی، او چیز دیگری برای بازی کردن ندارد. تصمیمش در کمک کردن به پسرها برای سرقت از بانک بهطرز عجیبی غیرقابلباور است و تنها چیزی که نیمهی دوم فیلم را با داستانهای پلیسی درجهدوی تلویزیون خودمان متفاوت میکند، این است که آره، ما در حال دیدن همان نمایی هستیم که یک ساعت و نیم پیش شروع شده بود! حتی کارگردان برای خودنمایی بیشتر باز دوباره ما را به همان باشگاه شبانهی زیرزمینی که فیلم از آنجا شروع شده بود برمیگرداند تا از این طریق درجهی سختی کارش را به رختان بکشد. نهایتا «ویکتوریا» به چیزی عمیقتر از ویدیوی رکوردهای عجیبوغریب مردم تبدیل نمیشود. درحالی که شاید دیدن مردی که در یک دقیقه ۱۰ تا قورباغه میخورد جالب باشد، اما تماشای ۱۳۸ دقیقه تصاویرِ خستهکنندهی بدونکات، نه!
تهیه شده در زومجی