گیشه: معرفی فیلم The Babadook
» به این شکل بازهم بحث و جدل دربارهی وحشت واقعی و استخوانخردکن و ترس ضخیف و «قاتلی-دل-و-رودهی-چهارتا-دختر-جذاب-رو-بیرون-میریزه» وسط کشیده میشود. اینکه آیا باید فیلم ترسناک را با مقدار خونی که روی دوربین پاشیده میشود، فحشهای رکیک یا میزان کریح و زشت بودن هیولاهای آن بسنجیم؟ نه برای من وحشت واقعی اینها نیست. به همین دلیل این نظر شاخکهایم را تکان داد. مگر میشود کندوکاو در دورن سیاهچالههای پوسیده و خاکگرفته و تاریک ذهن پیچیدهی یک انسانِ به زنجیرکشیدهشدهی در آستانهی در آغوش کشیدنِ روانپریشی، ترسناک نباشد. وحشت واقعی دقیقا کاری است که «بابادوک» و دیگر کلاسیکهای ژانر وحشت کردهاند. نفوذ به دنیای شخصی و نمایش استیصال ناخوادگاه انسانی به ظاهر خوب که وقتی با هیولاهای درونش مواجه میشود، به موجود هولناکی تبدیل میشود. فیلم افتتاحیهی جنیفر کنتِ استرالیایی، یک وحشت روانکاوانه دربارهی اتفاقاتی است که هرلحظه ممکن است برای همهی ما اتفاق بیافتد و این ترسناک است. به عنوان یک طرفدار تند و تیزِ ژانر وحشت، به شما پیشنهاد میکنم که «بابادوک» را تماشا کنید. فیلم جنیفر کنت یک ترس موشکافانه و تنشزا است که جا پای قدمهای مستحکم بزرگان این ژانر میگذارد و بدون اینکه تکراری یا دستدوم احساس شود، تبدیل به یکی از پدیدههای چند وقت اخیر میشود.
مثل تمام وحشتهای روانشناختی، داستان با وقوع یک تراژدیِ سوزناک آغاز میشود. شوهر آملیا هنگام رساندن او به بیمارستان برای به دنیا آوردن فرزندشان، ساموئل، در اثر تصادف کشته میشود. از آن زمان تاکنون آملیا، سم را تنها بزرگ کرده و تاکنون تولدش را جشن نگرفته است. فیلم مدت زمان قابلتوجهای را به معرفی و پرداخت موقعیت ذهنی کاراکترهای اصلیاش صرف میکند. از همان ابتدا کمکم متوجه میشویم که سایهی مرگ شوهر آملیا بعد از 7-8 سال هنوز کنار نرفته و آملیا و سم در موقعیت روانی به شدت آشفته، بیقرار و ناامیدکنندهای روزگار میگذرانند. مرگ برای آملیا هنوز تازهی تازه است و به نظر میرسد این فضای بیحال و خاکستریِ خانه در ذهن شخصیتها هم همینگونه است. از طرفی آملیا در محل کارش هم از صبح تا شب با چهرههای افتاده و مایوس پیرزن و پیرمردهای آسایشگاهِ سالمندان، روبهرو میشود و همین موضوع تقریبا هر رنگی را از زندگیاش خارج کرده است. سم هم وضعیت بهتری ندارد، و آن هم دقیقا از روحیهی ضعیفِ مادر و نبود پدر سرچشمه میگیرد. او طبیعتا مثل تمام بچههای پرجنبوجوشی که می شناسیم، با عشق و توجه کافی روبهرو نمیشود. اینجا یک مادر سالم میتواند فعالیتهای مختلف و خیالپردازیهای بیش از اندازهی او را کنترل کند. اما مسئله این است که یکی باید به خود آملیا کمک کند. هرچند که رابطهی مادر و فرزندی قدرتمندی به آنها جریان ندارد. این را به خوبی میتوان از نحوهی خوابیدن آنها، تشخیص داد. آملیا و ساموئل پشت به پشت یکدیگر و با فاصله میخوابند. مشخصا این فاصله در رابطهی آنها هم وجود دارد. اینجاست که سر و کلهی یک کتابِ قصهی کودکانه اما خوفناک به نام بابادوک پیدا میشود که سم از مادرش میخواهد آن را برایش بخواند. قصه دربارهی موجودی است که شبها ظاهر می شود و کسانی که صورت هولناک او را ببینند، آرزو میکنند که کاش بمیرند. آملیا کتاب را پاره میکند و میسوزاند. اما آقای بابادوک جایی عمیقتر لانه کرده که با خاکسترشدن ورقههای کتاب، از بین نمیرود.
در نهایت فیلم تبدیل به چیزی میشود که ما این روزها انتظارش را نداریم. «بابادوک» نه در دستهی فیلمهای هیولایی جای میگیرد و نه اسلشر. همهچیز یکدفعه به نقطهی اوج نمیرسد و منابع ترس راه و بیراه از عمق سایهها و پشت دربها، آملیا و سم را –نمیترسانند. تهدیدی که در این خانه میخزد، چیزی دستنیافتنیتر، بزرگتر، خطرناکتر و در یککلام واقعیتر از یک هیولای ارهبرقی است. حتما میدانید از چه تهدیدی حرف میزنم. بله، هنگامی که ذهن به بنبست میرسد، تقریبا هیچچیزی جلودارش نخواهد بود. «بابادوک» وجود خارجی ندارد، بلکه هیولایی روانشناختی است و چنان از دل تار و پود زندگی آملیا و سم جان گرفته و پا به حقیقت گذاشته که تماشاچی را به فکر وامیدارد که بابادوک دقیقا نشانهی چیست. اینکه سم در نبود پدرش، احساس ناامنی میکند و مدام در این فکر است که غریبهای در این شرایط، به زندگیشان تجاوز میکند؟ آیا نبود آن رابطهی عاطفی مادر و فرزندی، سم را به گوشههای تاریک ذهناش فراری داده است؟ آیا آملیا میترسد همسرش را فراموش کند؟ یا آیا همین فراموشنکردن غم و اندوههای گذشته است که در مرور زمان، تاریکی را بر روح او چیره کرده است؟ اینکه آیا باید درهای حوادث بد زندگی را به سرعت بست تا از سرایت تعفنِ حزن به دیگر بخشهای زندگی جلوگیری کنیم. «بابادوک» در جریان داستان، سوالهای روانشناختی اینچنینی زیادی را به نمایش میگذارد و هوش فیلم در جایی نمایان میشود که به تمام سوالها پاسخ میدهد. در جای جای «بابادوک» میتوانید الهامبرداری آن از فیلمهای کلاسیک وحشت را شاهد باشید. از هیولایی شبیه نوسفراتو گرفته تا کاراکترهایی با حال و هوای درخششِ کوبریک و پایانی به سبکِ بچهی رزمری. «بابادوک» مجبورتان میکند تا دچار دوگانگی شوید. اینکه ما هماکنون در ناخودآگاه کدام شخصیت قرار داریم. آیا در دنیای واقعی هستیم یا در حال گشتوگذار در اعماق ذهن آملیا و سم؟ بعضی اوقات همهی این ذهنهای خراب و بیقرار در هم ادغام میشوند و برای مثال در سکانس پایانی دنیای جنزده را جلوی رویمان قرار میدهد. اینجا است که «بابادوک» همچون حقیقتی دستکاریشده مینماید، که ماورطبیعه و زندگی واقعی در آن به هم گره خوردهاند. البته بیانصافی است اگر به این نکته اشاره نکنیم که نقطهی اوج پردهی آخر فیلم و آن رویارویی نهایی، در حد استانداردهایی که خودِ فیلم پی میریزد،نیست. یعنی نسبت به سکانسهای ابتدایی فیلم، انتظارصحنههایی مستحکمتر از پایان نداشته باشید.
«بابادوک» در زمینهی هنری بهیادماندنی و رعبآمیز است و میتوانید در طول 90 دقیقهی فیلم شاهد جنبههای مختلف این مسئله باشید. از طراحی آن کتاب نقش برجستهی بابادوک که یک جور ناآرامی در وجودتان جرقه میزند گرفته تا هنرنمایی شخصیتهای مرکزی که واقعا میخکوبکننده هستند. در حالی که نوح وایزمن در نقش سم همدردیبرانگیز است، اسی دیویس هم در نمایش جوشش ترس آملیا دیدنی است. در یک کلام، آملیا نسخهی زنِ جک تورنسِ «درخشش» را تداعی میکند و سم هم نسخهی امروزی دَنی. «بابادوک» با الهامبرداری حرفهای و حسابشده، وحشتی هوشمندانه با عمقی روانی تحویلتان میدهد. فیلم ماهیت واقعی ترس در زندگی واقعی را یادمان میآورد. چیزی که برای مدتها است که در سینما فراموش شده. شاید تریلرهای فیلم نوید یک فیلم هیولامحور را بدهد، اما وحشت «بابادوک» متعلق به تهدیدی نادیده و ناشناخته است. فیلم روی پای خودش میایستد و به سطحی از تکاندهندگی وارد میشود که برای طرفداران این ژانر یک موهبت است.
تهیه شده در زومجی