نقد سریال Preacher: قسمت دوم، فصل اول

چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۲:۴۲
مطالعه 6 دقیقه
نقد سریال Preacher
اپیزود دوم سریال جدید «واعظ» (Preacher)، اپیزود قوی دیگری بود که در اوج پرهرج‌و‌مرج‌بودن، سرگرم‌کننده و جذاب باقی ماند. همراه بررسی زومجی باشید و به بحث درباره‌ این اپیزود بپیوندید.
تبلیغات
نقد سریال Preacher

از همان اپیزود افتتاحیه‌ی «واعظ» مشخص بود که این سریال قرار است به خواب و خوراک جدیدمان تبدیل شود. در نقد اپیزود اول توضیح دادم که «واعظ» چه پتانسیل فوق‌العاده‌ای برای تبدیل شدن به «هیت» بعدی شبکه‌ی ای‌.‌ام‌.سی دارد و حتی می‌تواند در ارائه‌ی سرگرمی صیقل‌خورده و بی‌نقص از «مردگان متحرک» هم جلو بزند. اپیزود اول سریال همچنین دارای چنان درجه‌ی افسارگسیخته‌ای از عناصر ماوراطبیعه، خشونت و اکشن‌های دیوانه‌وار بود که ممکن بود خیلی‌ها را پس بزند. اگر از کسانی هستید که با اپیزود اول حال نکرده‌اید و می‌خواستید با اپیزود دوم شانس دوباره‌ای به سریال بدهید، بدجوری اشتباه می‌کنید. اکثر سریال‌ها این عادت را در ما اینجا کرده‌اند که از اپیزودهای دوم هر فصل انتظار زیادی نداشته باشیم، اما ظاهرا «واعظ» در این عادت قرار نمی‌گیرد. بلکه با وجود اره‌برقی‌ها و سرخ‌پوست‌های آویزان از درخت و ارجاعات به فرهنگ عامه ماموریت اپیزود اول را دنبال می‌کند. چه ماموریتی؟ اینکه خودش را به عنوان سریالی جدا از چیزهایی که تاکنون دیده‌اید معرفی کند و به‌مان هشدار دهد که اگر با من همراه شوید، باید انتظار اتفاقات عجیب‌و‌غریب زیادی را بکشید.

اگر بعد از اپیزود اول موضوع را نگرفته باشید، این اپیزود متوجه‌تان می‌کند که این سریال قرار است بی‌کله، گیج‌کننده و حال‌به‌هم‌زن شود، اما در آن واحد شما هم قرار است از تمام اینها لذت ببرید. راستش را بخواهید آن‌قدر این اپیزود از لحاظ خط‌های داستانی پرهرج‌و‌مرج بود که برای مدتی فکر کردم این مسئله قرار است به مشکل بدل شود. از سیل تازه‌ای از کاراکترهای جدید گرفته تا اتفاقات و صحنه‌های غیرمنتظره که امکان داشت به درهم‌برهم‌شدن سریال ختم شوند. اما یکی از اولین و بزرگترین ویژگی‌های مثبت این اپیزود این است که سث روگن و ایوان گولدبرگ به عنوان کارگردانان سریال به خوبی تمام آنها را مدیریت می‌کنند. بله، شاید ما از خیلی چیزها سر در نیاوریم و این اپیزود به تپه‌ی سوال‌هایمان که از قبل مانده بود اضافه کند، اما سریال حاوی چنان لحن پرانرژی و نگاه منحصربه‌فردی است که حتی وقتی همه‌چیز گیج‌کننده می‌شود، نمی‌توان از بی‌پروایی سریال لذت نبرد. از مبارزه با اره‌برقی گرفته تا استفاد‌ه‌ی ترسناک جسی از قدرت جدیدش، «واعظ» در این اپیزود از حرکت نمی‌ایستد و به گسترده‌سازی دنیایش ادامه می‌دهد.

2016-06-preacher.jpg

مثل هفته‌ی گذشته، همه‌چیز با سکانسی کاملا غیرمنتظره آغاز می‌شود. ناگهان متوجه می‌شویم در سال ۱۸۸۱ و در غرب وحشی هستیم. یک کابوی مرموز و ساکت  در کویر برهوت به راه می‌افتد تا راه درمانی برای نجات فرزند در حال مرگش پیدا کند. در مسیر او به یک سری مهاجر وراج و سرخ‌پوست‌هایی که با پوست سرِ کنده شده از درخت آویزان شده‌اند برمی‌‌خورد و بالاخره به شهر «رت‌واتر» می‌رسد. رت‌واتر اسم همان نوشیدنی‌ای است که در اپیزود قبل خون‌آشام داستان‌مان آن را سفارش داده بود. اگرچه دیگر خبری از این کابوی مرموز در ادامه‌ی اپیزود نمی‌شود، اما به دو دلیل بدجوری منتظر دیدن داستان او هستم. اول از همه به نظر می‌رسد‌‌ این همان خط داستانی مهمی است که اسطوره‌شناسی و گذشته‌ی اتفاقات عجیبِ زمان حال را روایت می‌کند و دوم اینکه کسانی که کامیک‌بوک‌های «واعظ» را خوانده‌اند با دیدن این کابوی، عنان از کف داده‌اند. چرایش را نمی‌دانم، اما فکر کنم این خبر خوبی می‌تواند باشد، مگه نه؟!

اپیزود دوم متوجه‌تان می‌کند که این سریال قرار است بی‌کله، گیج‌کننده و حال‌به‌هم‌زن شود، اما در آن واحد شما هم قرار است از تمام اینها لذت ببرید

تنها کسی که در این اپیزود مسیر روانی‌کننده‌ای را پشت سر نمی‌گذارد، جسی است. ما نمی‌دانیم واکنش او به کاری که در پایان اپیزود قبل کرد چه بوده؛ جایی که او به‌طرز ناخواسته‌ای به آن یارو گفت که قلبش را جلوی مادرش بیرون بکشد! فکر می‌کنم او فعلا خبر ندارد. چون در آغاز اپیزود دوم او در شرایط خوبی به سر می‌برد و با اجرای مراسم غسل تعمید تلاش می‌کند تا نقش‌اش به عنوان واعظ مورداطمینان و ‌غم‌خوار مردم را به خوبی ایفا کند. جسی حتی سعی می‌کند راننده اتوبوس مدرسه که می‌گوید فکرهای بدی درباره‌ی دختر کوچکی دارد را ببخشد. اگرچه در این صحنه برای ثانیه‌هایی می‌توان نفرت و بخش سیاهِ جسی را حس کرد، اما او سعی می‌کند تا بی‌خیال روانه کردن مشتش به صورت راننده اتوبوس شود. همچنین در جریان گفتگوی او و کسیدی درباره‌ی طرز نگاه‌شان به زندگی که خیلی جذاب است، می‌توان به‌صورت خیلی گذرا شکل فیزیکی موجود درون جسی که به‌شکل تکه کریستال مایعی پشت سرش قرار دارد را هم دید. خلاصه همه‌چیز برای جسی کاستنر بر وقف مراد است که باز دوباره‌ سروکله‌ی تولیپ پیدا می‌شود و دوباره او را در دوگانگی شخصیتی قرار می‌دهد. تولیپ سعی می‌کند او را برای ماموریت نامعلومش جذب کند و این وسط به او یادآور می‌شود که: «خیلی طول نمی‌کشه که دوباره به خودت تبدیل بشی. در عمق درونت تو مرد خیلی بدی هستی». حرف‌هایی که شوم و احتمالا درست به نظر می‌رسند. اما سوال این است که تولیپ چقدر بد است؟ ما می‌دانیم که او در کتک‌کاری کم‌وکسری ندارد، اما در جریان گروگانگیری، او جسی را به جایی نبسته است. شاید این روش نامحسوسی برای نشان دادن این است که او قدرت دارد، اما نمی‌‌خواهد از آن استفاده کند. این دقیقا همان چیزی است که درباره‌ی جسی هم صدق می‌کند.

2016-06-preacher.jpgf_

در بخشِ خون‌آشامی این اپیزود، کسیدی سر بزنگاه سر می‌رسد و نمی‌گذارد دو نفری که در پایان اپیزود قبل دیده بودیم، شکم جسی را برای بیرون کشیدن قدرت او با اره‌برقی پاره کنند. «واعظ» از آن سریال‌هایی است که انگار باید هر هفته حداقل انتظار یک صحنه‌ی اکشن خون‌بار را از آن بکشیم. چیزی که در این اپیزود گیر می‌آوریم، صحنه‌ی باحال و بی‌مغزی است که در آن با نسخه‌ای از خشونت گرافیکی فیلم‌های «کلبه‌ی وحشت» روبه‌رو می‌شویم که حالا به جای کلبه، در یک کلیسا اتفاق می‌افتد. دست‌های قطع‌شده، سوراخ‌های بزرگ به جا مانده از شلیک گلوله و اره‌برقی سرکش و غیرقابل‌کنترلی که به یک صحنه‌ی تنش‌آفرین و کشتن آن دو نفر به دست کسیدی ختم می‌شود. از آنجایی که جسی در خواب به سر می‌برد، فعلا به جز کسیدی کسی نمی‌داند آنها چه هدفی داشتند و به جز تماشاگران کسی نمی‌داند که آنها در ابتدا با استفاده از یک قوطی قهوه و خواندن یک شعر مسخره قصد بیرون کشیدن قدرت جسی را داشتند! «واعظ» بعد از دو اپیزود راز و رمزهای مختلف و پرتعدای برجای گذاشته، اما این دو کاراکتر که من را یاد نسخه‌ی فانتزی‌تری از قاتل‌های دوقلوی فصل اول «فارگو» می‌اندازند، بهترین‌شان هستند.

در نهایت وقتی جسی متوجه می‌شود که نمی‌تواند قدرتش را مخفی نگه دارد و پس از تقلای بسیار برای فراموش کردنِ «آدم خیلی بدی» که است، بی‌خیال خوب بودن می‌شود و به‌طرز بی‌‌کله‌ای وارد خانه‌ی آن مرد که پتانسیل تجاوز به آن دختر را دارد می‌شود و خاطره‌ی آن دختر را از ذهنش پاک می‌کند. نکته‌ی جالب این صحنه، این است که برخلاف چیزی که از کانسپت پاک کردن بخشی از حافظه‌ می‌دانیم، او فقط اسم دختر را فراموش نمی‌کند و به زندگی‌اش برنمی‌گردد، بلکه او می‌داند که تکه‌ای از ذهنش پاک شده است. فقط نمی‌داند آن چه چیزی است و چگونه این اتفاق افتاده. پس مشخص می‌شود حتی اگر این قدرت با هدف خوبی هم مورد استفاده قرار بگیرد، بدون عواقب ترسناک نیست. جسی سپس به خانه‌ی آن دختر بیهوش می‌رود و از او می‌خواهد تا چشمانش را باز کند. آیا بازشدن چشمان کسی که بدنش با توجه به بلایی که سر جمجمه‌اش آمده، شدنی است؟ حتی اگر شدنی باشد، با توجه به چیزهایی که تاکنون دیده‌ایم، بیدار شدن دختر ممکن است حاوی عواقب هولناکی باشد که به ضرر خود و خانواده‌اش تمام شود. اما چیزی درباره‌ی نگاه جسی است که به نظر می‌رسد همه‌چیز با خوبی و خوشی تمام می‌شود.

آخرین نکته‌ی جالب این اپیزود که قدرت نویسندگی و اجرای سریال را نشان می‌دهد، این است که اگرچه با اپیزود پیچیده و گیج‌کننده‌ای طرف بودیم، اما در آن واحد اطلاعات زیادی هم به‌دست آودیم. یک کابوی عجیب در سال ۱۸۸۱ داریم. جسی می‌خواهد آدم خوبی باقی بماند و به دور از استفاده از زور و بازویش مردم را هدایت کند، اما به نظر می‌رسد او نمی‌تواند. تولیپ بدجوری می‌خواهد جسی را مجبور به در آغوش کشیدن هویت واقعی‌اش کند. عده‌ای چیزی که درون جسی است را به هر قیمتی که شده می‌خواهند. تمام اینها یعنی سریال در دو اپیزود اول به‌طرز مهارت‌آمیزی تمام اطلاعات لازم را زمینه‌چینی کرده است و حالا وقت این است که وارد فاز بعدی داستان شود و مرحله‌ی جدیدی را آغاز کند.

تهیه شده در زومجی

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز

نظرات