پرسش و پاسخ: قسمت هفتم فصل ششم Game of Thrones
اپیزود هفتم این فصل «بازی تاج و تخت»، آخرین زمینهچینی لازم برای هدایت ما به سوی سه اپیزود نهایی مشهور این سریال بود. این قسمت از «پرسش و پاسخ» حول و حوش این سوالات میچرخد که وضعیت تئوریهای پیرامون آریا بعد از اتفاقی که برایش افتاد چه تغییری کرده. مقصد بعدی سندور کلیگین کجا خواهد بود و کسانی که رفقایش را کشتند، چه کسانی هستند. بعد از نقد و بررسی این قسمت، در این مطلب جداگانه نگاهی به برخی از مهمترین سوالات از این اپیزود میاندازیم:
آریا زنده میماند؟
هفتهی گذشته دربارهی یکی از تئوریهای جذابی که این روزها پیرامون آریا میچرخد صحبت کردیم: اینکه آریا و ویف یک نفر هستند. خب، سوالی که بعد از اپیزود هفتم ایجاد شد، این بود که آیا این تئوری هنوز قابلاجرا شدن است یا نه؟ بله. مهمترین سوال طرفداران بعد از پایان اپیزود اخیر سریال این بود که آریا بعد از دریافت سه-چهارتا ضربهی عمیق چگونه زنده ماند و خودش را از رودخانه بیرون کشید. بالاخره ما در اوایل همین فصل دیدیم که دوتا ضربهی چاقو روس بولتون را در عرض سه سوت پخش زمین کرد. اول از همه نباید فراموش کنیم که مرگ آریا غیرقابلتصور است. همانطور که مرگ جان اسنو داستانش را نیمهکاره گذاشت و او باید برای تکمیل آن زنده میشد، دور از ذهنترین چیزی که دربارهی آریا میتواند بیافتد، مرگ است. چون تازه داستان او آغاز شده است. طرفداران تئوری آریا فکر میکنند ما با یک نبرد ذهنی به سبک فیلم «فایت کلاب» طرف هستیم. بنابراین امکان دارد نبرد آریا و ویف فقط توهمی است که بین دو شخصیتِ متفاوت او در ذهن آریا جریان دارد. بخشی از او برای بازگشت به وستروس خوشحال است و بخشی دیگر میخواهد به «هیچکس» تبدیل شود.
یکی از نقدهایی که به اپیزود هفتم میشد، این بود که چرا آریا به آن پیرزن شک نکرد. با توجه به این تئوری این موضوع هم متقاعدکننده به نظر میرسد. شاید هم تمام اینها چرت و پرت است و آریا به خاطر آموزشهایش توانسته دوام بیاورد و اپیزود بعد به تنها دوستش در براووس، بانو کرین (بازیگر نقش سرسی) مراجعه میکند تا زخمهایش را ببندد. اما از آنجایی که اپیزود بعد «هیچکس» نام دارد، باید انتظار جمعبندی خط داستانی آریا را بکشیم. سوال این است که اگر آریا واقعا از لحاظ فیزیکی توسط ویف زخمی شده باشد، چگونه میتواند شانسی برای دفاع از خود داشته باشد؟ راستی حالا که به اینجا رسیدهایم، بگذارید دلمان را به دریا بزنیم و بپرسیم چه میشد اگر آریایی که چاقو خورد در واقع جیگن هگار بوده است؟ همانطور که در نقد هم گفتم، رفتار آریا اصلا شبیه یک آدم فراری به نظر نمیرسد، بلکه به نظر میرسد او از قصد میخواهد خودش را در دید قرار دهد. راه رفتن آریا بر روی پل را دوباره تماشا کنید. او اصلا شبیه آریایی که میشناسیم به نظر نمیرسد.
اگرچه سریال این فصل کلا خیلی سرراستتر شده و سازندگان مثل گذشته کمتر به درون خطهای داستانیشان خلاقیت تزریق میکنند، اما روی هم رفته اگر این تئوریها درست باشند و نباشد، به نظر میرسد باید خودمان را برای اتفاق غیرمنتظرهای در خط داستانی آریا آماده کنیم. قبول ندارید؟! باشه، پس بگذارید شما را به یکی از صحنههای فصل قبل ارجاع بدهم. در فصل پنجم وقتی آریا مرین ترنت را میکشد، جیگن و ویف او را مجبور میکنند که سم بخورد. وقتی آریا برای فرار دست و پا میزند، جیگن خودش سم را مینوشد و میمیرد. آریا گریه میکند و او را دوستش مینامد. اما ویف سر آریا فریاد میزند که او دوستش نیست و ناگهان ویف به جیگن تغییر قیافه میدهد. بعد از اینکه جیگن میمیرد و جای ویف را میگیرد، ما میبینیم که دوباره ویف در جسم دیگری برمیگردد و آنها خط داستانی خودشان را از سر میگیرند. سازندگان در این صحنه بهطرز هوشمندانهای تمام درک ما از هویت این دو نفر را خراب میکنند. وقتی جیگن خودِ جیگن نیست، پس ویف از کجا پیدایش شده؟ این یکی از دلایلی است که بسیاری فکر میکنند آریا، ویف و حتی جیگن یک نفر هستند. آریا نمایندهی بخشش و عدالت است. ویف نمایندهی انتقام و نفرت و جیگن هم نمایندهی منطق. همه زاویههای گوناگونِ یک نفر هستند. چهرههای بسیار یک نفر.
آیا مبارزهی برادران کلیگین اتفاق میافتد؟
یکی از تئوریهای شدیدا مشهور طرفداران که خیلیها دوست داشتند اتفاق بیافتد، بازگشت سندور و نبرد او به عنوان مبارزِ مذهب با زامبی مانیتن به عنوان مبارزِ سرسی است. اما شاید ما در پیشبینی بازگشت سندور موفق شده باشیم، ولی با توجه به پایانبندی اپیزود هفتم به نظر نمیرسد نبرد برادران کلیگن اتفاق بیافتد. برای اینکه این تئوری به حقیقت بپیوندد، سندور باید دلیلی برای رفتن به قدمگاه پادشاه و انتخاب شدن توسط گنجشک اعظم داشته باشد که در حال حاضر ندارد. همانطور که رِی هم به او گفت، کسانی که ادای خدا و پیغمبری میکنند دروغگو هستند و این دقیقا همان کاری است که گنجشک اعظم میکند. بنابراین به نظر نمیرسد او به این راحتیها شمشیرش را در اختیارِ متعصبهایی مثل او بگذارد. در عوض پس از قتلعام رِی و همراهانش بهدست برادران بدون پرچم، او تبرش را برای پیدا کردن آنها و انتقامگیری برداشت. اتفاقی که میتواند او را وارد خط داستانی جالبتری کند که در ادامهی مقاله به آن میرسیم.
اما سوال این است که پس مبارز مذهب چه کسی خواهد بود؟ چه کسی میتواند در مقابل گرگور زامبی دوام بیاورد؟ اول از همه، از آنجایی که گنجشک اعظم به قدرت اول قدمگاه پادشاه تبدیل شده، او خیلی راحت میتواند زیر درخواست سرسی برای محاکمه از طریق مبارزه بزند. خودتان فکر کنید: سرسی در جایگاهی نیست که بتواند اعتراضی کند. گنجشک اعظم خیلی راحت میتواند او را در قلعهی سرخ رها کند تا از غصه دق کند و بمیرد. اتفاقی که مطمئنا با توجه به چیزی که از شخصیت این زن میدانیم نمیافتد. اما نظریهی هیجانانگیزتر طرفداران این است که مذهب، تامن را به عنوان مبارزشان معرفی میکنند و اینطوری سرسی را در یک موقعیتِ فشرده تصمیمگیری قرار میدهند. گنجشک اعظم تامن را راضی میکند که ما کسی را برای شکست دادن مانتین نداریم. اما اگر تو جلوی او قرار بگیری، شاید مادرت راضی به کنسل کردن مبارزه شود. اما براساس تئوری «ملکه دیوانه»، هر اتفاقی بیافتد به ضرر گنجشک اعظم خواهد بود: (۱) از آنجایی که سرسی به پیشگویی مرگ بچههایش ایمان دارد، به گرگور اجازه میدهد تا مغزِ تامن را بترکاند و سپس از عصبانیت و دیوانگی قدمگاه پادشاه را با وایلدفایر به آتش میکشد و (۲) اگر سرسی به گرگور دستور دهد که خودش را نابود کند، باز سرسی برای رهایی راهی به جز منفجر کردن شهر ندارد.
البته یک احتمال دیگر هم وجود دارد و آن هم این است که مذهب، سِر لوراس را به عنوان مبارز انتخاب کند تا به نوعی با این کارش در چشم خدایان رستگار و پاک شود. در این صورت اگر لوراس توسط زامبی مانتین نابود شود، سرسی میتواند یک دهن کجی حسابی به اولنا تایرل به خاطر عدم کمک کردن به او کند. این در حالی است که باید دید مارجری وقتی این خبر را بشنود، چه کاری برای نجات دادن برادرش خواهد کند.
احتمال حضور بانو استونهارت قویتر میشود؟!
در پایانبندی اپیزود اخیر، ما میبینیم که گروهی از مردم عادی بیگناه و سپتون رِی توسط انجمن برادران بدون پرچم کشته میشوند. سوال این است که از کجا میدانیم آنها برادران بدون پرچم هستند؟ اول از همه، در اپیزود ششم والدر فری به کارهای آنها اشاره کرده بود و نویسندگان از این طریق حضورشان را زمینهچینی کرده بودند. دوم اینکه اگر دقت کنید سه سواری که با رِی صحبت میکنند، پرچمی برای شناسایی ندارند. سوم اینکه بازیگر فردی که با رِی صحبت میکند، تایید کرده که او نقش لِـم را برعهده دارد. کتابخوانها میدانند که لم دست راستِ بانو استونهارت است. سوم اینکه آنها بدون اینکه چیزی را غارت کنند، فقط مردم را کشتهاند. چهارم اینکه سپتون ری حلقآویز شده که امضای بانو استونهارت است.
اما مهمتر از همهی اینها موسیقیای است که در این صحنه پخش میشود. در جریان حرکت سندور از میان جنازهها، نسخهی تاریکتری از همان قطعهای پخش میشود که در زمان سوگند بریین به کتلین شنیده بودیم. ماجرا از این قرار است: ما میدانیم که بانو استونهارت دستور اعدام هرکسی که به هر نحوی ربطی به دشمنانش دارند را میدهد. لم سندور را در میان افراد ری شناسایی میکند. او ماجرا را به استونهارت خبر میدهد و آنها هم برای کشتن سندور و بقیه میآیند. اما وقتی او را پیدا نمیکنند، آنجا را ترک میکنند. به این امید که سندور با دیدن این قتلعام برای پیدا کردن آنها بیاید. نهایتا شاید زمینهچینترین دیالوگ برای بازگشت بانو استونهارت را از زبان خودِ ری میشنویم: «هیچوقت برای برگشتن دیر نیست».
نامهی سانسا به چه کسی بود؟
در اپیزود اخیر سریال گروه جان، سانسا و داووس در جمعآوری نیروهای کافی از خاندانهای شمال چندان موفق نمیشوند. این به مشاجرهای بین سانسا و جان اسنو ختم میشود. سانسا اعتقاد دارد که آنها نیروی کافی برای اطمینان از پیروزیشان ندارند که درست است، اما جان اسنو هم دلیل آورد که باید هرچه زودتر قبل از اینکه در زیر برف یخ بزنیم، حمله کنیم که او هم راست میگوید. این وسط، ما میدانیم که پیتر بیلش هم در همان دور و اطراف با شوالیههای ویل منتظر است و از بیکاری مگس میپراند. اگرچه یک بار سانسا به پیشنهاد لیتلفینگر برای کمک به آنها جواب رد داد، اما تقریبا تمام تماشاگران بعد از صحنهی نامهنویسی سانسا میتوانستند حدس بزنند که او از لیتلفینگر میخواهد تا به وعدهاش عمل کند. با این حال، یکی از طرفداران نماهای مربوط به این نامه را بهطرز عجیبی مورد موشکافی قرار داده تا دیگر هیچ شکی در محتوا و مقصد نامه باقی نماند:
«تو قول دادی که از من محافظت کنی. حالا فرصت عمل کردن به قولت رو داری. شوالیههای ویل تحت فرمان تو هستند. به سمت وینترفل حرکت کن. نیروهایت را به ما قرض بده و من هم مطمئن میشم که تو پاداشات رو دریافت کنی».
حالا تنها سوالی که میماند، این است که آیا سانسا با اعتماد کردن به لیتلفینگر کار اشتباهی میکند؟ همانطور که بالاتر هم توضیح دادم، جان اسنو و سانسا در وضعیت نه چندان خوبی به سر میبرند. اگر من هم جای سانسا بودم به جای اینکه دستگیر شدن توسط رمزی را ریسک کنم، از احتمال پیروزیام مطمئن میشدم. حالا حتی اگر این کار به معنی همپیمانی با آدم شیادی مثل لیتلفینگر باشد. البته این احتمال هم وجود دارد که قول پاداش دروغی بیش نباشد و سانسا بعد از تمام شدن کارش با لیتلفینگر، بلایی سر او بیاورد. هرچه هست، سانسا باید حواساش را جمع کند. چون بسیاری فکر میکنند نبرد حرامزادهها و همپیمانی سانسا و لیتلفینگر به این سادگیها صورت نمیگیرد و حداقل دارای یک پیچش غیرمنتظره خواهد بود. حتی در سریال که پیچیدگی خیلی خیلی کمتری نسبت به کتابها دارد، همهچیز همیشه طبق برنامه پیش نمیرود.
در حال حاضر برنامه این است که ارتش جان اسنو و ارتش رمزی با هم برخورد میکنند و در زمانی که جان در آستانهی شکست قرار گرفته، سروکلهی شوالیههای ویل پیدا میشود و شکست را به پیروزی تبدیل میکنند. اما انتظار داشته باشید تا همهچیز اینقدر قابلپیشبینی به وقوع نپیوندد. مثلا به همین فصل نگاه کنید. جیمی اعلام میکند که میخواهد مارجری را نجات دهد، اما اتفاق دیگری افتاد. آریا اعلام میکند که بانو کرین را میکشد، اما اتفاق دیگری افتاد. سم اعلام کرد که گیلی با خانوادهاش میماند، اما اتفاق دیگری افتاد. لیتلفینگر هم اعلام کرد که میخواهند سانسا را نجات دهد، حالا سوال این است که آن «اتفاق دیگری» که میافتد چه چیزی خواهد بود؟ آیا بعد از بازپسگیری وینترفل، لیتلفینگر به سانسا نارو میزند؟ بالاخره مطمئنا بعد از جنگ ارتش تحت فرمان او بیشتر از باقی ماندههای جان اسنو خواهد بود. آیا سروکلهی استنیس با باقیماندههای ارتشش پیدا میشود؟ آیا ریکان در این میان کشته میشود؟ یا وایتواکرها وسط جنگ حرامزادهها از ناکجاآباد بیرون میآیند؟ خلاصه اینکه باید غافلگیری خاصی اتفاق بیافتد، وگرنه حسابی ناامیدکننده خواهد شد.
آیا داووس از سرنوشت شیرین خبردار میشود؟
در اپیزود هفتم دیدیم که ارتش جان اسنو در همان مکانی اتراق کرده که استنیس اردوگاه زده بود. این همان مکانی است که ملیساندرا شیرین را سوزاند. بنابراین طرفداران فکر میکنند داووس به احتمال فراوان در اپیزودهای آینده به طریقی از اتفاق واقعیای که برای آن دخترک افتاده خبردار میشود. حالا سوال این است که وقتی داووس از موضوع اطلاع پیدا کند، چه بلایی سر ملیساندرا میآورد. باید دید آیا جان اسنو اجازه میدهد شوالیهی پیاز بانوی سرخ را نفله کند. بالاخره او کسی بود که زندهاش کرد و در حال حاضر با توجه به قدرتش آیتم نایابی در زادخانهی ارتش جان محسوب میشود!
حالا که حرف از ملیساندرا شد، بگذارید این را هم بپرسیم که آیا او در سه اپیزود پایانی دوباره به کانون توجه برمیگردد یا نه. ما فصل را با فاش شدن راز او شروع کردیم و از آن زمان تاکنون، خبری از او نیست. این یکی از بزرگترین گناهان فصل شش بوده است. اینکه چپ و راست کاراکترهای فرعی شگفتانگیز داستان را به راحتی نادیده میگیرد. این در حالی است که ما یک بانوی سرخ در قالب کینوارا هم داریم که بعد از معرفی فراموش شد. به نظرم باید انتظار داشته باشیم تا به زودی دلیل معرفی او مشخص شود.
طولانیترین اپیزود «بازی تاج و تخت».
اسم سه اپیزود باقی ماندهی این فصل هم اعلام شد: اپیزود هشت: هیچکس. اپیزود نه: نبرد حرامزادهها و اپیزود ده: بادهای زمستان. خب، بنابراین باید انتظار داشته باشیم تا خط داستانی آریا در اپیزود بعد بسته شود. اما در اپیزود نهم نبرد جان اسنو و رمزی بولتون را خواهیم داشت که طبق معمولِ نبردهای سریال، احتمالا بخش بزرگی از زمان سریال به این نبرد اختصاص داده خواهد شد و به نظر نمیرسد وقت چندانی برای پرداخت جدی به دیگر داستانها باشد. اما با توجه به اسم اپیزود نهایی، به نظر میرسد خط داستانی برن و وایتواکرها در مرکز توجه خواهد بود. اینکه آیا بالاخره جنوبیها سرمای بادهای زمستان را حس میکنند یا نه، مشخص نیست، اما با توجه به سرعت فصل ششم و شایعههایی که دربارهی اپیزودهای اندک فصلهای آینده میشنویم، شاید باید انتظار عبور آدرها از دیوار را داشته باشیم. راستی، اپیزود آخر ۶۹ دقیقه است که آن را به طولانیترین اپیزود «بازی تاج و تخت» تبدیل میکند. خبر خوب بعدی اینکه دو اپیزود آخر توسط عالیجناب میگل ساپوچنیک کارگردانی میشود که سال گذشته با اپیزود «هاردهوم» نشان داده بود که چقدر در فیلمبرداری صحنههای اکشنِ حماسی و بزرگ کارش را بلد است.
تهیه شده در زومجی
نظرات