پرسش و پاسخ: قسمت نهایی فصل ششم Game of Thrones
فصل ششم «بازی تاج و تخت» با اپیزودی به پایان رسید که تمام ویژگیهایی که آن را به یکی از بهیادماندنیترین قسمتهای سریال تبدیل کند را در خود داشت. از سکانس «عروسی سرخ»واری که سرسی ترتیب داده بود گرفته تا زانو زدن لردهای شمال در مقابل جان اسنو و آموزش کیکپزی آریا. بعد از نقد و بررسی اپیزود نهایی این فصل، در این مطلب برخی از مهمترین سوالات این روزهای سریال را فهرست کرده و جواب میدهیم:
هدف و برنامهی سم در سیتادل چیست؟
این یکی از بزرگترین سوالاتی است که از پایان فصل ششم باقی مانده و مطمئن باشید تا سال بعد جزو مهمترین بحثهای طرفداران خواهد بود. در نگاه اول هدف سم مشخص است: او توسط جان اسنو ماموریت دارد تا به استاد جدید دیوار تبدیل شود. اما خب، انتظار نداشته باشید چنین اتفاقی بیافتد. چون استاد شدن سالها طول میکشد و از آنجایی که ما در روزهای پایانی سریال به سر میبریم، سم هرگز وقت پیدا نمیکند تا سر کلاس جبر و احتمالات و اصول سرپرستی استادانش حاضر شود و سیتادل هم دانشگاه پیامنور هم ندارد! اصلا گیریم که او وقت هم داشته باشد، آخه وقتی بقیه دارند در شمال با وایتواکرها میجنگند و در جنوب اژدهایان در راه هستند، کسی حوصلهی درس خواندن دارد. خب، با توجه به این موضوع هدف و برنامهی سم چیست؟ بسیاری فکر میکنند سم قبل از پایان کتابها و سریال به یکی از قویترین و تاثیرگذارترین شخصیتهای داستان تبدیل خواهد شد که میتواند در کنترل سرنوشت دنیا نقش بزرگی داشته باشد. بالاخره با رها کردن یک کتابدوست در مرکز دانشِ وستروس، چه انتظار دیگری دارید!
اتفاقی که احتمالا برای سم خواهد افتاد را میتوانید در شرایط این روزهای برن ببینید. او هم یک پسربچهی معلول بود که کسی فکرش را نمیکرد به قدرتی در حد خدایان برسد. ولی حالا برن بدون اینکه توانایی راه رفتن داشته باشد، میتواند یک جا بنشیند، چشمانش را سفید کند و روی دنیا تاثیر بگذارد. خب، به نظر میرسد با تمام دانش و اطلاعاتی که دور و اطرافِ سم ریخته و با توجه به «شمعهای شیشهای» که به استادان اجازه صحبت کردن با هر جایی از دنیا را میدهند، سم هیچ فرقی با برن نخواهد داشت. مثلا در کتاب هم به این نکته اشاره میشود که راز ساخت فولاد والریایی از بین رفته و فراموش شده. خدا را چه میدانید، شاید سم در میان صفحات کتاب خاکخوردهای نحوهی ساخت آن را پیدا کند. اما ناگفته نماند که در حال حاضر خط داستانی سم در کتاب خیلی خیلی پیچیدهتر و جذابتر و شلوغتر از سریال است. اما در سریال حداقل فعلا خبری از این موضوع نیست و انتظار نداشته باشید با تمرکز سازندگان روی اقتباس سرراست کتاب، این اتفاق در اپیزودهای اندک باقی مانده بیافتد. اما کماکان به احتمال فراوان معرفی شخصیت مرموز ماروین حتمی است.
تخت آهنین بعد از تامن به چه کسی میرسید؟
انتخاب جانشین و وارث درست و قانونی، یکی از پیچیدهترین و درهمبرهمترین کارهایی است در حکومتهای پادشاهی قرون وسطایی وجود دارد. در کتاب بارها به این موضوع اشاره میشود که حتی اگر قانونی در این زمینه وجود داشته باشد، قوانین سرزمینهای مختلف در انتخاب جانشین فرق میکند و اینجاست که وقتی خبری از یک جانشین روشن و مشخص نباشد، ادعاکنندگان زیادی پا پیش میکشند. به همین دلیل، این سوال پیش کشیده میشود که آیا سرسی از لحاظ قانونی به تخت آهنین رسیده یا زور و وحشتپراکنی؟ متاسفانه سریال در اپیزود نهاییاش آنقدر مشغول نشان دادن انتقامگیریهای سرسی در لباس سیاه جدیدش است که یادش میرود به این موضوع بپردازد، اما ما در زومجی مدتی پیش مقالهای در اینباره تهیه کردیم که نشان میداد، بعد از مرگ تامن، از آنجایی خبری از براتیون اشرافزادهی دیگری نخواهد بود، باید دنبال کسی بگردیم که با براتیونها رابطهی خانوادگی داشته باشد. بعد از محاسبات بسیار، بالاخره به این نتیجه رسیدیم از آنجایی که لنیسترها با براتیونها رابطهی خانوادگی دارند، سرسی تنها گزینهای است که میتواند به فرمانروایی بر وستروس برسد. پس، اگر به محاسبات طرفداران ایرادی وارد نباشد و اگر ترکاندن واتیکانِ وستروس و گنجشک اعظم و یارانش را نادیده بگیریم، سرسی کاملا قانونی به تخت آهنین رسیده است. حالا باید دید سازندگان در فصل بعد دربارهی این موضوع صحبت میکنند و اصلا آیا کسی پیدا میشود تا ادعای سرسی را زیر سوال ببرد یا بعد از هیاهویی که او به پا کرد، هیچکس جرات چنین کاری را ندارد؟!
چه کسی از ادعای ملکهبودن سرسی پشتیبانی میکند؟
مهم نیست آیا مثل من از طرفداران کشته مُردهی سرسی هستید یا نه، در این موضوع شکی نیست که او در بدترین زمان ممکن و به بدترین شکل ممکن به فرمانروایی رسیده است. از طرفی او به خاطر از دست دادن تمام بچههایش نمیتواند از این موفقیت لذت ببرد و از طرفی دیگر، دنریس در راه است. خب، سوال این است که چه کسی از ادعای سرسی پشتیبانی خواهد کرد. اول از همه، نباید فراموش کنیم که منابع غذایی قدمگاه پادشاه توسط تایرلها تامین میشود. پس نه تنها آنها ارتششان را به سمت دنی چرخاندهاند، بلکه باید انتظار داشت تا در آغاز فصل بعد با قطع کردن جریان انتقال مواد غذایی به قدمگاه پادشاه، مردم شهر را برای تسلیم شدن گشنگی بدهند. بعد از کاری که سرسی با سپت بیلور کرد، میتوان انتظار داشت که هرجومرج زیادی در کوچهپسکوچههای شهر راه افتاده باشد. مطمئنا سربازان لنیستری شرایط را کنترل میکنند، اما مسئله این است که اگر تمام نیروهای وفادار به پادشاهی که شامل غربیها، ریورران و سربازان هرنهال میشوند را هم جمع کنیم، به نظر نمیرسد سرسی یارای مقابله با دنی را داشته باشد.
پس، آیا باید انتظار داشته باشیم، دنی مثل کاری که با تهاجم اربابان کرد، سرسی را هم در عرض پنج دقیقه به غلط کردم غلط کردم بیاندازد؟ نه، به نظر من در مسیر حرکت دنی به سمت وستروس اتفاق غیرمنتظرهای میافتد. در حال حاضر دو عنصر میتوانند به سرسی کمک کنند: (۱) یورون گریجوی و (۲) یک معجزه! یورون بهترین کسی است که میتواند در شرایط محاصره به قدمگاه پادشاه کمک کند. چون بالاخره یورون قصد کشتن دنی و تصاحب نیروهایش را دارد و حتما قبول دارید که در حال حاضر یورون و سرسی زوج دیوانهی مناسبی به نظر میرسند! یا باید منتظر معجزهای-چیزی باشیم تا در وسط راه و در زمانی که دنی فکر میکند همهچیز را در کف دستش دارد، اتحاد نیروهای او از بین برود. خلاصه اینکه نه «بازی تاج و تخت» اینقدر قابلپیشبینی است که حملهی دنی سهسوته به نتیجه برسد و نه باید سرسی را دستکم بگیریم.
آیا انگیزههای گنجشک اعظم و نقشهی مارجری ناتمام ماند؟
اگرچه ترکیدن سپت بیلور توسط سرسی خیلی خفن بود، اما یکی از بزرگترین نکات ناامیدکنندهای که این واقعه به همراه آورد، این بود که ما هرگز متوجه نشدیم انگیزهی گنجشک اعظم از این کارها چه بود و مارجری چه نقشهای برای او کشیده بود. خب، در رابطه با گنجشک اعظم سوال این است که آیا او واقعا به عدالت خداوند اعتقاد داشت، یا فقط دغلبازی بود که از دین و مذهب برای رسیدن به نهایت قدرت استفاده میکرد؟ آیا همانطور که در پرسش و پاسخ اپیزود نهم نیز گفتم، گنجشک اعظم بعد از فاش کردن حقیقت حرامزادهبودن تامن، با لباس پرزرقوبرق پادشاهی بر تخت آهنین تکیه میزد، یا کماکان به گونی سیبزمینیاش وفادار میماند؟ مسئله این است که سریال تمرکز زیادی روی بررسی خصوصیاتِ متضاد و متناقض گنجشک اعظم کرده بود. او زمانی یک پیرمرد مهربان و فروتن که به فکر مردم شهرش است به نظر میرسید و لحظهای بعد به یک متعصب مذهبی که از اعتقادات بقیه برای رسیدن به اهداف خودش سوءاستفاده میکرد، احساس میشد.
بنابراین بهشخصه خیلی دوست داشتم بفهمم او واقعا چه کسی است؟ اما خب، او کشته شد و هیچکدام از این سوالات جواب قاطعی نگرفت. با این حال، آخرین نمایی که از گنجشک اعظم در میان شعلههای سبز وایلدفایر میبینیم، شاید بتواند هویت واقعی او را مشخص کند. به تصویر بالا نگاه کنید. گنجشک اعظم زمانی که متوجهی انفجار میشود، از ترس و وحشت در خودش جمع نمیشود، بلکه چشمانش را میبندد، دستانش را باز میکند و با غرور و آرامش در میان شعلههای آتش ناپدید میشود. از این صحنه میتوان دو برداشت کرد. اول اینکه سرسی شاید دشمنش را میکشد، اما گنجشک اعظم با لبخند زدن و مُردن در آرامش به او زباندرازی میکند. مطمئنا کسی که در لحظهی مرگش آرامشش را حفظ میکند باید اعتقاد قویای به خدایش داشته باشد. پس، میتوان براساس نمای آخر این برداشت را کرد که آره، گنجشک اعظم احتمالا به حرفهایی که میزده اعتقاد داشته.
اما در رابطه با نقشهی مارجری نمیتوانیم به یک نتیجهی قاطع برسیم. بله، مارجری مطمئنا نقشهای در آستین داشت و به نظر میرسید در گول زدن گنجشک اعظم موفق شده بود. اما آیا هدف مارجری این بود که لوراس را از قدمگاه پادشاه بیرون بکشد و بعد به جنگ با یاران مذهب برود یا چیز دیگری؟ هرچه هست، نقشهی او با خودش خاکستر شد. نمیدانم آیا عدم روشن شدن هدف او برای شما دلسردکننده بود یا نه، اما برای من قابلدرک بود. مسئله این است که مارجری شاید نقشهی بلندمدتِ باحالی داشت، اما این سرسی بود که زودتر مال خودش را به اجرا درآورد و تمام. این دقیقا همان چیزی است که من دربارهی این سریال دوست دارم. جنگ و زندگی غیرقابلپیشبینی و وحشیانه است و داستان همه به یک نتیجهگیری رضایتبخش و تمیز نمیرسد. مثلا به برنامهای که راب استارک برای عبور از دوقلوها و حمله به کسترلیراک داشت نگاه کنید که چگونه از اینرو به آنرو شد. بنابراین شاید سر در نیاوردن از جزییات نقشهی مارجری ضدحال باشد، اما خب، ضدحال زدن کسبوکارِ «بازی تاج و تخت» است.
آیا سرسی واقعا بچههایش را دوست دارد؟
یکی از پیچیدهترین جنبههای شخصیتپردازی سرسی، عشق عجیبش به بچههایش است. در بین برخی از طرفداران این سوال پیش آمده بود که آیا سرسی واقعا بچههایش را دوست دارد یا فقط ادا اطوار درمیآورد؟ چون حداقل در کتاب اینطور به نظر میرسد که سرسی فقط به بچههایش به عنوان کلیدی برای رسیدن به قدرت نگاه میکند. این سوال بیشتر بین کسانی که هم کتابها را خواندهاند و هم سریال را دیدهاند، ایجاد میشود. چون یکی از تفاوتهای بزرگ کتاب و سریال این است که سریال خیلی بیشتر روی علاقهی سرسی به فرزندانش تمرکز میکند. ما احساسات نسخهی تلویزیونی سرسی را بیشتر از کتاب دربارهی بچههایش میبینیم. او کسی است که وقتی دوتا از بچههایش کشته میشوند، کاملا از لحاظ روانی دربوداغان میشود و وقتی تامن هم به جمعشان میپیوندد، رسما آخرین باقیماندهی انسانیتش نیز از وجودش پاک میشود. حتی سازندگان هم بارها در مصاحبههایشان میگویند که هرکاری که سرسی میکند برای حفظ بچههایش است.
اما شخصیت سرسی در کتاب فرق میکند. بله، او مطمئنا بیشتر از جیمی به بچههایش اهمیت میدهد، اما به اندازهی نسخهی تلویزیونیاش به آنها فکر نمیکند. اما چه در کتاب و چه در سریال، عشق سرسی نسبت به بچههایش بیشتر از همه در رابطه با تامن نمایان میشود. در هر دو نسخه سرسی تلاش بسیاری میکند تا تامن را از دست مارجری دور نگه دارد. اما برای چه؟ آیا او تامن را دوست دارد؟ به خاطر اینکه میخواهد جلوی پیشگویی مگی غورباقه را بگیرد؟ یا آیا او میداند که راه رسیدن به قدرت از تامن میگذرد؟ اگر از من بپرسید، فکر میکنم همهی اینها در علاقهی سرسی به تامن نقش دارند. او هم بچهاش را دوست دارد و هم فکر میکند اگر تامن با نزدیک شدن به مارجری، از او دور شود، اتفاق ناگواری برایش میافتد و پیشگویی مگی غورباقه تکمیل میشود. و همچنین او میداند که با از دست دادن تامن (پادشاه)، قدرت هم به ملکه مارجری منتقل میشود. پس، برای نزدیک نگه داشتن او به خودش هرکاری میکند. پس، همهچیز پیچیدهتر از عشق طبیعی یک مادر به فرزندش است و برای بهدست آوردن اطلاعات بیشتری از طبیعت واقعی چیزی که سرسی دربارهی او فکر میکند، باید منتظر کتاب بعدی «نغمه» باشیم.
آیا جان میتواند به عنوان پادشاه شمال خودش را قانونی کند؟
ننگ حرامزادهبودن را میتوان با حکم سلطنتی از بین برد. بنابراین، بله، جان اسنو میتواند به عنوان پادشاه خودش را از ننگ حرامزادهبودن خلاص کند. اما سوال این است که آیا اصلا چنین کاری به درد میخورد یا نه؟ مسئله این است که جان در اوج حرامزادهبودن کاری کرد که لردهای شمال او را به عنوان جانشین ند استارک انتخاب کنند. بنابراین وقتی او توسط مردم خودش به بالاترین مقام ممکن شمال رسیده است، چرا باید از این پست سوءاستفاده کند؟ در حال حاضر تنها نکتهی منفی حرامزادهبودن برای جان اسنو این است که زمین و ملکی برای او به ارث نمیرسد. چون اگرچه حرامزادهها میتوانند زمین داشته باشند، اما چیزی به آنها به ارث نمیرسد. خب، شاید جان بخواهد فقط برای تغییر نام خانوادگیاش از اسنو به استارک این کار را انجام دهد. بالاخره اگر یادتان باشد، وقتی استنیس به او قول استارک شدن دارد، جان برای مدتی وسوسه شد. با این حال، نباید فراموش کنیم که حتی وقتی حرامزادهها، قانونی اعلام میشوند، این چیزی را در نگاه مردم عوض نمیکند. چون از نگاه خدایان قدیم و جدید، حرامزادهها حاصل گناه هستند و قانونیشدن آنها نیز چیزی را عوض نمیکند و مردم کماکان به آنها به عنوان افراد غیرقابلاطمینان نگاه میکنند. مثلا به رمزی بولتون نگاه کنید که حتی بعد از قانونیشدن هم هنوز به عنوان یک حرامزاده به او نگاه میشد. با این حال، طبق معمول قضیه پیچیده است. مسئله این است که هماکنون سانسا بانوی وینترفل است. پس، آیا وقتی جان به عنوان پادشاه شمال انتخاب شد، موقعیت سانسا را دزدید؟ یا خاندان جدیدی ایجاد شد؟ مثل خاندان «گرگ سفید». تازه حتی اگر جان اسنو خودش را قانونی کند، باز کماکان حرامزادههای قانونیشده بعد از فرزندان مشروع قرار میگیرند. پس میبینید که اگر بخواهیم به درون ماجرا عمیق شویم، قضیه خیلی سرگیجهآور میشود. بگذارید این را قبول کنیم که جان اسنو و سانسا جایگاه خودشان را میدانند، کسی به دنبال قدرتطلبی نیست و لردهای شمال هم جان را به این دلیل پادشاه شمال انتخاب کردند که میدانستند او آنقدر شرافتمند است که هیچوقت قصد سوءاستفاده از این موقعیت را نخواهد داشت.
نفر بعدی فهرست انتقام آریا کیست؟
برخلاف تمام تصوراتِ طرفداران، سازندگان در اپیزود دهم نشان دادند که آریا به چه قاتل خونسردی تبدیل شده و البته قابلیت تغییر چهره هم که دارد. پس به نظرتان در حال حاضر هیجانانگیزترین هدف بعدی آریا چه کسی میتواند باشد؟ شاید سرسی بهترین گزینه باشد. الان با کاری که ملکهی دیوانه در قدمگاه پادشاه انجام داده، مطمئنا همه دربارهی او صحبت میکنند. از آنجایی که سرسی مورد حفاظتترین فرد هفت پادشاهی است، باید دید آیا قابلیت تغییر چهره برای نفوذ به قلعهی سرخ کافی است یا نه. اما روی هم رفته به نظر نمیرسد چیزی بتواند جلوی آریا را برای انتقامگیری بگیرد. بنابراین، به جز ارتش دنی، باید یک تهدید دیگر را هم به فهرست مشکلات سرسی اضافه کنیم. گزینهی بعدی که قابلدسترستر هم است، سندور کلیگین است که خب، فعلا آریا نمیداند که او زنده است، اما فکر میکنم حتی اگر او با تازی روبهرو شود، به خاطر نان و نمکی که با هم خوردهاند حاضر به کشتن او نشود. گزینهی محتمل بعدی میتواند ملیساندرا باشد. از آنجایی که زن سرخ در پایان فصل ششم به سمت جنوب راهی شد، احتمال اینکه آریا با زنی که یکی از دوستانش (جندری) را به زور از گروهشان جدا کرد روبهرو شود، بالاست.
رد شدن برن از دیوار؟
بعد از اینکه برن به اشتباه در یکی از سبزبینیهایش با شاه شب روبهرو شد، او دست برن را لمس کرد و به این ترتیب موفق شد تا از سد جادویی غار کلاغ سهچشم بگذرد و کاسه و کوزهی آنها را به هم بریزد. بعد از این حادثه، طرفداران به این نتیجه رسیدند که حالا که برن توسط شاه شب علامتگذاری شده، اگر او از دیوار عبور کند، سد جادویی دیوار هم دیگر نمیتواند جلوی شاه شب را بگیرد. اما مثل اینکه اشتباه میکردیم. چون ماجرا از این قرار است که همین الان برن در چند قدمی دیوار نشسته و قصد دارد به محض آغاز فصل بعد از آن عبور کند. مسئله این است که برداشت اولیهی ما از علامتگذاری شاه شب اشتباه بوده است. ما در اتفاقی که برای برن در غار افتاد، یک نکتهی مهم را در محاسباتمان در نظر نگرفتیم و آن هم این بود که برن در زمان علامتگذاری، بهطور فیزیکی در غار حضور داشت. این یعنی برای اینکه شاه شب بتواند توسط علامتگذاری برن از سد جادویی دیوار بگذرد، برن اول باید از دیوار بگذرد و بعد شاه شب او را در سبزبینیهایش گیر بیاندازد و دستش را دوباره لمس کند. خلاصه اینکه به نظر نمیرسد دیوار با عبور سادهی برن به آنسو فرو بریزد و برن هم وقتی به جنوب دیوار رفت باید حواسش را جمع کند که دوباره در رویاهایش با شاه شب روبهرو نشود.
آیا سرسی به درجهی تایوین لنیستر رسید؟
شاید سریال در حد کتاب روی روانشناسی سرسی بعد از مرگ تایوین لنیستر تمرکز نکند، اما یکی از انگیزههای سرسی بعد از مرگ تایوین، این است که به جانشین فوقالعادهای برای او تبدیل شود. کسی که باید تلاش کند و به هر ترتیبی که شده روحِ پدرش را در زمینه سیاست و رهبری و بازگرداندن لنیسترها به دوران شکوهشان خوشحال کند. سرسی اما نه تنها هرگز موفق نمیشود حفرهی به جا مانده از مرگ تایوین را پر کند، بلکه با قدرت دادن به گنجشک اعظم، خودش و خاندانش را هم بدبخت میکند. خوشبختانه یا بدبختانه اما سرسی این فرصت را پیدا میکند تا به همان سرعتی که به گنجشک اعظم قدرت داده بود، او را از بین ببرد. شاید بزرگترین اشتباه سرسی در حالی که به ترکیدن سپت بیلور لبخند میزند همین باشد: اینکه سرسی باور دارد بالاخره به درجهی تایوین رسیده و حرکتی در حد او را به اجرا در آورده است که مثل ماجرای سرکوبِ شورش رینهای کستامیر توسط پدرش، به عنوان قدرتنمایی بلامنازع او در تاریخ ثبت خواهد شد.
اما از ترکیدن سپت بیلور کجا و نابودی خاندان رین به دست تایوین کجا! در ظاهر هر دو شبیه به هم هستند. هر دو کاری کردند تا در یک حرکت بخش عظیمی از دشمنانشان نابود شوند و در هر دو با دشمنانی طرف هستیم که علیه کسانی که آنها را قدرت رسانده بودند شورش میکنند و در هر دو لنیسترها عدالت را به خونینترین شکل ممکن اجرا میکنند. اما کمی در این دو ماجرا عمیقتر میشویم، به عبثبودن حرکت سرسی پی میبریم. حرکت تاوین اگرچه بیرحمانه بود، اما از لحاظ استراتژیک لازم بود. بله، او در نابودی خاندان رین، از جانِ بیگناهان هم نگذشت، اما نشان داد که نباید با او در افتاد. در زمینهی سرسی، او کسی بود که باید در دادگاه حاضر میشد، اما در عوض در خانه ماند و بقیه را به آتش کشید. کاری که تایوین با رینها کرد باعث شد تا بقیه حساب کار دستشان بیایید و و همپیمانان لنیسترها هم فهمیدند که رهبریشان دست فرد قابلاطیمنان و راسخی افتاده است. تاوین با بلایی که سر رینها آورد، همبستگی پادشاهیاش را محکمتر کرد، اما حرکت سرسی کاری کرد تا مردم همیشه در ترس از او زندگی کنند. این نه تنها دشمنانش را از بین نمیبرد، بلکه دشمنان بیشتری را برای توطئهریزی علیه او ایجاد میکند. حالا در قالب سرسی با جافریای طرف هستیم که هیچ مشاوری برای راهنمایی او ندارد. در زمان پادشاهی جافری، تایوین و سرسی و بقیه بودند و جلوی تصمیمات خرابکارانه و کودکانهی او را میگرفتند تا ضربهی بزرگی به سرزمین وارد نکند. اما حالا سرسی ملکهی دیوانهای است که هیچ سدی نمیتواند جلوی خشمش را بگیرد.
ماجراهای عاشقانه زامبی مانتین و سپتا اولنا!
در اپیزود دهم صحنهی مربوط به مجازات سپتا اولنا توسط سرسی و گرگور در زمینهی نوع مجازات مبهم بود. بعضیها حس کردند زامبی مانتین، اولنا را شکنجه میکند و برخی دیگر باور دارند تعرض جواب درستتر است. هرچه هست، سوال این است که سرسی چه برنامهی بلندمدتی برای اولنا دارد؟ بسیاری از طرفداران فکر میکنند سرسی قصد دارد اولنا را به چیزی تبدیل کند که از آن وحشت دارد: یک زن آلوده. مثلا در شروع سکانس مجازات میبینیم که سرسی از زبانِ بدن معذبکننده و عجیبی استفاده میکند و روی دهان و صورت اولنا شراب سرایز میکند. چیزی که خلاف اصول و احکام دینش است. در واقع اینطور به نظر میرسد که سرسی نه تنها میخواهد انتقامش را بگیرد، بلکه میخواهد باورهای اولنا را هم نابود کند و او را به کسی مثل خودش که به عنوان زنی «آلوده» شناخته میشود، تبدیل کند.
ما میدانیم که گنجشک اعظم و یارانش گرگور زامبی را به عنوان یک «عمل شنیع» که باید هرچه سریعتر از بین برود، میشناسند. بنابراین آزار و اذیت او توسط گرگور، نه تنها سپتا اولنا را از لحاظ فیزیکی نابود میکند، بلکه او را از لحاظ روحی و باورهای اعتقادیاش هم مورد ضربات جبرانناپذیری قرار میدهد. اولنا در آغاز مجازاتش به سرسی میگویند که من را زودتر بکش. چون او مثل گنجشک اعظم آماده است تا به بهشت خداوند وارد شود. اما با کاری که گرگور زامبی با او خواهد کرد، سرسی باعث میشود تا اولنا در عمل شنیعی که خلاف اعتقاداتش است وارد شود و این برای او به این معناست که بهشتی هم در کار نخواهد بود. بالاخره در باور او خدایان کسی که با موجود شیطانی و کثیفی مثل گرگور زامبی رابطه داشته را به بهشت راه نمیدهند. اینطوری سرسی، سپتا اولنا را در برزخ زجرآوری قرار میدهد که باعث میشود او نه در زمین آرامش داشته باشد و نه در مرگ. اگر فکر میکردید ترسناکترین و خبیثترین حرکت ملکهی دیوانه منفجر کردن سپت بیلور بود، پس بهتر است کمی بیشتر به این صحنه فکر کنید.
ریورلند به چه کسی میرسد؟
در اپیزود دهم فهمیدیم که نه تنها فریها به قولی که داده بودند وفا نکردند و ادمور تالی به زندان بازگشته، بلکه والدر فری و دوتا پسرانش هم توسط آریا کشته میشوند. اگرچه سریال فقط روی دوتا از پسران والدر تمرکز کرده، اما به نظر میرسد والدر بزرگ مثل کتاب بچههای بیشتری داشته باشد. مثل اتفاقی که بعد از مرگ تامن در قدمگاه پادشاه افتاده و پیدا کردن جانشین بهحق سخت است، در اینجا هم احتمال به راه افتادن هرجومرج بالاست. اگر باور داشته باشیم که در سریال هم والدر فری پسران دیگری دارد، پس مطمئنا از آنجایی که دو جانشین اصلی به کیک گوشت تبدیل شدهاند، هرکسی برای خودش ادعای جانشینی خواهد کرد. درست مثل اتفاقی که در رابطه با رنلی و استنیس بعد از مرگ رابرت افتاد. بنابراین ممکن است تمام جانشینهای بیحق و بهحق برای رسیدن به فرمانروایی به مبارزه برخیزند. این درحالی است که با توجه به چیزی که ما از فریها دیدهایم، آنها آدمهایی نیستند که مثل انسانهای متمدن دور میز بنشینند و مشکل انتخاب جانشین را با صلح و درک متقابل حل کنند. بلکه بهشخصه پیشبینی میکنم باید انتظار یکعالمه خیانت، قتل و کشتار را داشته باشیم. خلاصه به نظر میرسد آریا با کشتن والدر و پسرانش، خاندان آنها را بهطرز غیرمستقیمی به درون شورش هدایت کرده است. البته ممکن است در آغاز فصل بعد شمالیها به رهبری جان اسنو، به فریها حمله کنند، آنها را در حالی که در موضع ضعف قرار دارند شکست دهند و ریورلند را به ادمور تالی بازگردانند. بالاخره در صحنههای محاصرهی بلکفیش توسط فریها دیدیم که آنها چه ارتشِ نامنظم و احمقانهای دارند و به نظر نمیرسد شکست آنها برای جان اسنو سخت باشد.
چیزهایی که هنوز دربارهی R+L=J نمیدانیم؟
در اپیزود نهایی فصل بالاخره قدیمیترین و مشهورترین راز داستان فاش شد. جان اسنو فرزند لیانا استارک و ریگار تارگرین است و این یعنی گرگ سفید ما، آدم خیلی خیلی مهمتر از چیزی که خودش فکر میکند است. هرچند ما که برای دوست داشتن جان اسنو به هویت پدر و مادرش نیاز نداشتیم. اما طبق معمول در کنار پاسخ گرفتن این سوال، خیلیهای دیگر بیجواب ماند: (۱) آیا ریگار، لیانا را دزدیده بود، یا آنها بهصورت مخفیانه ازدواج کرده بودند؟ برخلاف چیزهایی که دوستداران ریگار دربارهی او میگویند، او آدمی نبوده که کسی را بدزد، اما خب، شاید بخشی از تاریخ ناگفته مانده باشد. به هر حال، اگر ریگار و لیانا ازدواج نکرده باشند، جان اسنو کماکان حرامزاده باقی میماند. هرچند بهشخصه فکر نمیکنم بعد از تمام این مکاشفات، وضعیت جان اسنو به حالت قبل برگردد. (۲) آیا لیتلفینگر و عمو بنجن دربارهی این راز میدانند؟ در یکی از صحنههایی که لیتلفینگر و سانسا در دخمههای وینترفل دارند، لیتلفینگر طوری حرف میزند که او حقیقتی را دربارهی لیانا میداند و از سویی دیگر چنین احتمالی هم دربارهی عمو بنجن میرود. (۳) آیا جان اسنو از این حقیقت اطلاع پیدا میکند؟ من که با فاش نشدن پدر و مادر واقعی جان برای او مشکلی ندارم. چون خیلی جالبتر میشود اگر جان بدون اینکه چیزی دربارهی پیشگوییها و اصل و نسبتش بداند، دنیا را نجات دهد. اما خب، احتمال اینکه برن با او دیدار کند و ماجرا را توضیح دهد زیاد است. هرچند حتی اگر حقیقت برای جان اسنو فاش شود، اثبات آن برای دنیا بهطرز غیرممکنی سخت است. (۴) اصلا سوال مهمتر این است: چگونه میتوان مدرک موثقی برای اثبات این ماجرا برای دنیا رو کرد؟
آن جسم کروی در کتابخانهی سیتادل چیست؟
به محض اینکه سم قدم به درون کتابخانهی غولپیکر سیتادل میگذارد، شاید شما هم مثل من متوجه شدید آن لوسترهای کرویشکلی که از سقف آویزان هستند، خیلی آشنا میزنند! کمی که فکر کنید، به یاد میآورید که این لوسترها خیلی شبیه به خورشید تیتراژ آغازین سریال است. از قرار معلوم آن جسم خورشید نیست، بلکه ابرازی واقعی است که در قدیم برای مطالعات ستارهشناسی و طالعبینی از آن استفاده میشد. اسم واقعیاش «اُسطُرلاب» است و زمانی که در یونان باستان اختراع شد، از آن برای محاسبات ستارهشناسی استفاده میشد. کرهای که در مرکزش قرار داشت زمین بود و بعد از اینکه ستارهشناسان فهمیده ما در مرکز کهکشان نیستیم، با خورشید تعویض شد. پس، با استفاده از همین اسطرلاب است که استادان سیتادل وضعیت خورشید را ردیابی میکنند و زمان شروع فصلها را محاسبه میکنند و به نظر میرسد با استفاده از همین ابزار است که آنها در اپیزود دهم آغاز زمستان را متوجه میشوند و زاغهای سفید را به سوی خاندانهای مختلف میفرستند. اما پیدا شدن سروکلهی اسطرلابها از تیتراژ آغازین سریال به داخل داستان، طرفداران را به این فکر انداخته که نکند تیتراژ آغازین سریال، یک تیتراژ معمولی نیست، بلکه بخشی از خودِ داستان است و سریال از همان اپیزود اول بهطرز غیرمستقیمی به ما یادآوری میکرد که استادان سیتادل با استفاده از ابزارهایشان هر هفته تحولات دنیا را تحت نظر میگیرند و دنبال میکنند. این نه تنها با تئوری دست داشتنِ مخفیانهی سیتادل در اتفاقات دنیا همخوانی دارد، بلکه به این معنی است که طرفداران از این به بعد برای نظریهپردازی به تیتراژ سریال هم رحم نخواهند کرد.
تهیه شده در زومجی
نظرات