گیشه: معرفی فیلم Fury
خشم
به لطف کارگردانی هیجانانگیزِ
آیر
و بازیگرانی که خودشان را در اختیار فیلم گذاشتهاند، تا تیتراژ پایانی از حرکت بازنمیایستد. بهترین فیلم جنگ جهانی دوم در این چند وقت اخیر.» سایت هالیوود ریپورتر میآورد:«
خشم
یک فیلم جنگ جهانی دومِ خوب و مستحکم است. نه بیشتر، نه کمتر.» سایت یو.اس.ای تودی در یادداشتاش میآورد:«
خشم
وحشیگریِ جنگ و نکبتِ زندگی محدود به اتاقکِ آهنی تانک را در هفتههای پایانی جنگ در آوریل ۱۹۴۵ را به خوبی منتقل میکند.»
یادداشت زومجی
«خشم» دربارهی وحشت، دیوانگی و خشمِ جنگ است و بس. چرا در فیلم از افتخار و فداکاری و برادری حرف زده میشود. اما اول و آخر تمرکز اصلی قصه روی این است که تصاویر هولناک جنگ چگونه میتواند سادهدلترین و دلرحمترین انسانها را به وادی جنون و تخریب روانی بکشاند. این شاید موضوع تازهای در سینما نباشد، اما سراغ ندارم اثری را که اینقدر زننده و آزاردهنده، این سوژه را باز کرده باشد. «خشم» به شدت زشت و کثیف است و فیلم توانسته با بازتاب هرچه عمیقتر این صفات، بیننده را از این رویداد، متنفرتر از قبل کند. داستان در هفتههای پایانی جنگ جهانی دوم جریان دارد؛ زمانی که نیروهای متحدین مدتی است که وارد خاک آلمان شدهاند و چیزی با پیروزی فاصله ندارند. این اما اصلا چیز خوبی نیست. سربازان بازمانده از سالهای جنگ، اکنون پس از تحمل فشارها و زجر و دردهای بسیاری، شکسته شدهاند و ذهنشان از همپاشیده است. دان کالیر معروف به «واردَدی» (برد پیت) گروهی از این برادران مایوس را رهبری میکند که دور اروپا و افریقا را در تانکی به اسم «خشم» دور زدهاند و با کُدی که بین خودشان دارند، تاکنون خیلی خوب توانستهاند دوام بیاورند و نازیهای زیادی را از زیر چرخهای تانکشان رد کنند؛ کُدی به نام بیرحمیِ محض و بدون لحظهای تعلل در کشتن نازیها؛ کدی که شاید تاکنون گروه را از مرگ زودهنگام نجات داده باشد، اما درعوض روح و معصومیتشان را خیلی وقت پیشها کشته است. آنها اکنون کاملا وارد جبهههای دشمن شدهاند و آلمانها هم دارند هرچه در چنته دارند برای مقاومت میگذارند. ما با اعضای این تانک زمانی آشنا میشویم که یکی از دوستانشان کشته شده و حالا اعصاب همگی خراب است و هرکسی درحال سرزنش دیگری است و درمیان همین بگو مگوهاست که آرام آرام با شخصیتهای اصلی و اخلاقیاتشان آشنا میشویم. وارددی، فرماندهی سرسخت و سنگی گروه است؛ ترینی گارسیا (مایکل پنا)، مهاجری مکزیکی است که هدایت تانک را برعهده دارد؛ بوید سوآن (شینا لابوف)، آدم احساساتی و خداترس گروه است که همیشه درحال انجیلخوانی دیده میشود و گریدی تراویس (جان برتنال)، بارگذار تانک است و از همهی اعضای گروه عصبانیتر و خشنتر.
ازهمان ابتدا میتوان خط و خطوط جنگ را روی جسم و روح این آدمها دید. کاملا مشخص است که آنها به جهنم سفر کردهاند و ظاهرا هنوز از آن برنگشتهاند. به خاطر همین است که وقتی یک «رانندهی دستیار» به نام نورمن الیسون به گروهشان تحمیل میشود، هیچکس خوشحال نیست. نورمن فقط یک تایپیست جوان است که چیزی از حقایق جنگ نمیداند. او بحتزده و متعجب از این انتخاب است و البته اعضای تانکِ خشم هم از این مسئله عصبانی هستند. چون تصور میکنند روح لطیف نورمن چیزی است که میتواند آنها را به کشتن دهد.
از همان ابتدا میتوان خط و خطوط جنگ را روی جسم و روح این آدمها دید. کاملا مشخص است که آنها به جهنم سفر کردهاند و ظاهرا هنوز از آن برنگشتهاند.
در نتیجه ما سوار اتاقک فلزی و تاریک این تانک میشویم و به قلب دشمن میزنیم. در این میان، ما از طریق نورمن-که نمایندهی بینندهها در چنین دنیای آخرالزمانگونهای است-با هر درگیری و با هر رویدادی، به درون این سربازهای سخت و بیاحساس نفوذ میکنیم. از یک طرف در مقابلشان میایستیم و از طرفی دیگر شاید بهشان حق بدهیم. چون روزی میرسد که آن نورمنی که آدم خوبهی گروه بوده هم به ناچار کمکم در گِلولای جنگ فرو میرود. «خشم» یک اکشن طرازبالا، هیجانانگیز و تنشزای جنگی است که به خاطر نبردهای تانکمحورش-که از کارگردانی خوبی بهره میبرند- مطمئنا میتواند چیز تازهای برایتان داشته باشد. فیلم چهار-پنجتا صحنهی درگیری بینظیر دارد که خیلی خوب از آب درآمدهاند. مخصوصا آن سکانسی که چهار تانک شرمن آمریکایی با یک تایگر مخوف و هیولا گونهی آلمانی شاخ به شاخ میشوند. در این صحنهها، دوربین خوشبختانه فاقد تکانهای شدید است و تدوین پلانها هم آنقدرها شلوغ و سریع نیست که سبب سردرگمی بیننده شود. از همین رو، بیینده خیلی خوب در جریان اتفاقات قرار میگیرد، بهتر موقعیتها را متجسم میشود، احساس قهرمانان را خیلی صاف و سادهتر نظاره میکند و عمیقتر از جزییات هرصحنه اطلاع پیدا میکند.
قبل از اینها اما برگ برندهی فیلم، درام و سکانسهای آرامترش است که به خوبی پرده از چهرهی شخصیتهایش برمیدارد و آنها را برای اینکه به اکشنهایش عنصر نادرِ تنش را تزریق کند، پردازش میکند. ما میفهمیم «وارددی» آنطور که نشان میدهد، نسبت به تصاویر جنگ بیتفاوت نیست و تنها برای حفظ روحیهی زیردستاناش است که خشماش را پنهان میکند. سکانسی وجود دارد که اعضای تانک با دو دختر آلمانی برخورد میکنند. در ابتدا سوالهای زیادی مطرح میشود: اینکه آیا وارددی به خودش اجازه میدهد به این دختران تعرض کند؟ واکنش او به این موقعیت چیست؟
«خشم» یک اکشن طرازبالا، هیجانانگیز و تنشزای جنگی است که به خاطر نبردهای تانکمحورش، مطمئنا میتواند چیز تازهای برایتان داشته باشد
همین صحنه باعث میشود تمام شخصیتها فرصتی برای بیرون ریختن خشمهایشان پیدا کنند و از تحولِ سهمگینی که داشتهاند، درد و دل کنند و در این میان ما نیز متوجه میشویم که این سربازان بیرحم هم روزی ساده و عادی بودهاند و تجربههای غیرمنتظرهی جنگ آنها را به این حال و روز انداخته است. «خشم» بینقص نیست. به عنوان یک اکشن، بعضی اوقات زیادی ملودراماتیک میشود و برای نمونه بحثهای طولانی همین سکانس دختران آلمانی، فیلم را از جنبش میاندازد. فیلم از دقیقهی اول تا پردهی سوم فیلم از ترسها و زشتیهای جنگ میگوید، اما در پایانبندی ناگهان رفتارش را عوض کرده و هالیوودی شده و وارد منطقهی داستانهای کلیشهای و تکراری فداکاری و ایثار میشود. درحالی که آتش هیجان در چنین لحظاتی باید به اوجاش برسد، دیالوگهای ملودراماتیک و آرام فیلم، ریتم سریع فیلم را از نفس میاندازد و کاری میکند بیننده برای رسیدن زد و خوردها لحظهشماری کند و مدام منتظر شلیک بنشیند؛ بیشک چنین انتظاری برای یک فیلم اکشن، اصلا خوب نیست و درنهایت مرگهای سربلندانه و عالی کاراکترها نمیگذارد، فیلم را با همان تصاویر وحشتناک و سیاه ابتدایی از مفهوم جنگ به پایان برسانیم.
اما این ایرادات باعث نمیشود، چرخدندههای فیلم از حرکت بایستند. اکثر اوقات هرنمایی عالی و فضاسازی درگیرکنندهی «خشم» تاثیر مواد اولیهی فیلم را به سطح بالاتری ارتقا میدهند. برد پیت همانطور که انتظار میرفت، فوقالعاده است و خیلی زیبا به مرور فشاری که بر او به عنوان فرماندهی تانک هست را نشان میدهد. جان برتنال هم نمایش قدرتمندی در قالب تراویس دارد و نهایت ضربهخوردگی از جنگ در رفتار زورگویانه و صورتِ کدرش مشخص است. لوگان لرمن در نقش نورمن، پیچیدهترین سفر شخصیتی فیلم را پشت سرمیگذارد. احساس تهوعاش از این همه زشتی، باورپذیر است و با اینکه تحولاش از یک آدم معصوم به جنگجویی سخت، درمدت کوتاهی اتفاق میافتد، اما او میتواند در همین مدت کوتاه، مخاطب را به همدردی وا دارد و کاری کند تا در پایان فیلم برای سرنوشتاش دلنگران شوید. «خشم» با اتمسفر تاریک و غمزده، شخصیتهای مُرده و بیگانهوار، موسیقی گریان و خشونتِ عریاناش، بیینده را در مقابل امواج خروشان جلوههای تراژیک جنگ قرار میدهد. از طرفی کارگردانی حسابشدهی سکانسهای اکشناش هم درکنار «نجات سرباز رایان»، یکی از بهترینها است و شدیدا تنش و هیجان را به جانتان میاندازد. «خشم» را به عنوان نمایش متفاوتی از معقولهی جنگ از دست ندهید.