گیشه: معرفی فیلم Birdman

یک‌شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۴:۰۰
مطالعه 5 دقیقه
2015-02-blade-720x4051
وب‌سایت امپایر که از «بردمن» خوش‌اش آمده، در نقدش می‌آورد:« بردمن هرچیزی که از یک فیلم بخواهید، هست: سرزنده، چالش‌برانگیز، به طرز هوشمندانه‌ای زنده، از لحاظ دیداری میخکوب‌کننده، از لحاظ احساسی، تاثیرگذار و بازگشت‌ات را تبریک می‌گویم آقای کیتون. دل‌مان به شکل سوزناکی برایت تنگ شده بود.» ورایتی در یادداشت‌اش می‌گوید:«پیروزی‌‌ در تمام سطوح خلاقانه‌ی فیلم. از بازیگران گرفته تا اجرا.» هالیوود ریپورتر هم می‌نویسد:«اصالتِ پرنشاط فیلم، کمدی سیاه و ضرباهنگی که یک لحظه همدردی‌برانگیز است و لحظه‌ای دیگر اسیدی، مطمئنا به مذاق مخاطبانی که دنبال چیزی تازه هستند که آنها را به جایی که قبلا نرفته‌اند، ببرد، به شدت خوش خواهد آمد.»
تبلیغات
کپی لینک

یادداشت زومجی

«بردمن» با آن شکل ظاهری خوش‌رنگ‌و‌لعاب و پرنشاط‌، دوربینی که مثل شاهینی مسحورکننده در هوا غوطه‌ور است و بازیگرانی رنگارنگ‌ و قصه‌ای که با موقعیت‌های شوخ و شنگ‌اش نام کمدی را یدک می‌کشد، شاید هرگز نام آلخاندرو گونزالس ایناریتو به عنوان مغز متفکر و کارگردان‌اش قابل‌هضم نباشد. چرا؟ چون ایناریتو را با «۲۱ گرم» و «بابل» و جستجوی تلخ و سیاه‌شان در دل شخصیت‌های سقوط‌کرده‌اش می‌شناسیم. شاید قبل از اینکه به تماشای «بردمن» بنشینید، تصور کنید ایناریتو راهش را عوض کرده، اما مثل من به دام این اشتباه نیافتید. «بردمن» درحالی که می‌تواند با بعضی صحنه‌هایش حسابی بامزه باشد، اما در آنِ واحد در زیر پوست‌اش می‌تواند خیلی شدیدتر از فیلم‌های قبلی ایناریتو، اشک‌هایتان را جاری کرده و شما را از دیدن زندگی ازهم‌پاشیده‌ی یک بازیگر، شوکه و غم‌زده کند. بدون‌شک «بردمن» تا این لحظه پرجزییات‌ترین، شگفت‌انگیزترین و کامل‌ترین اثر ایناریتو است که هم سیر صعودی کیفی کارهای او را حفظ کرده و هم دغدغه‌ی سازنده و قوس شخصیتی قهرمان داستان‌اش را به طرز تکان‌دهنده‌، پرجنب‌و‌جوش و بی‌نقصی به نمایش می‌گذارد.

2015-02-birdman-stills-wallpapers

ریگان تامسون (مایکل کیتون) حدود ۲۰ سال پیش در نقش ابرقهرمانی محبوب در فرانچایزی میلیاردی/کمیک‌بوکی حضور داشته است. بعد از سومین قسمت، ریگان توجه‌اش را به کاری‌های دیگری معطوف می‌کند. کارهایی که هیچکدام موفق از آب درنمی‌آیند و آرام‌آرام ریگانِ معروف را به فردی گوشه‌گیر بدل می‌کنند. حالا او برای اینکه ثابت کند به جز «بردمن»ها استعداد و هنر انجام کارهای بهتری را هم دارد، سعی می‌کند تئاتری را که کارگردانی و نویسندگی‌اش با خودش است را روی صحنه‌ی برادوی ببرد. همینطور که به روز افتتاحیه نزدیک‌تر می‌شویم، ریگان روز به روز دچار استرس و بی‌قراری‌های ذهنی می‌شود. درگیری زندگی شخصی‌اش، جدالی که در سرش به راه افتاده، مشکلاتی که این وسط به وجود می‌آید، همه و همه این مرد را به طرز سوزناکی به مرز فروپاشی روانی کشانده است.

از یک طرف، مایک شاینر (ادوارد نورتون)، بازیگرِ با استعداد اما از خودراضی و اعصاب‌خردکنی است که ساز خودش را می‌زند و حضورش در تیم فشار بیشتری را به ریگان وارد می‌کند. از سویی دیگر، لزلی (نوآمی واتس)، تمام زندگی‌اش را در آرزوی بازیگر شدن بوده و حسابی به اجرای این تئاتر امیدوار است. این وسط، دخترِ ریگان، سم (اما استون)، به تازگی از کمپ ترک اعتیاد مرخص شده و تاحدودی از پدرش متنفر است. براندون (زک گالیفیاناکیس) رفیق/مدیر برنامه‌ی ریگان سعی می‌کند با تمام دشواری‌هایی که پیش می‌آید، تئاتر را جمع‌و‌جور کند. دراین میان، منتقدی بی‌رحم هم منتظر است تا با چند پاراگراف نقد، تمام تلاش و سرمایه‌ی ریگان را با خاک یکسان کند.

این آغازی است بر سیر شخصیت‌پردازی فوق‌العاده‌ی ریگان تامسون و ماجراهایش. از وقتی که با صداهای داخل سرش به مرز جنون کشیده می‌شود تا هنگامی که طوری برای بقای این تئاتر انگیزه دارد که حاضر است نیمه‌برهنه خود را از وسط میدان تایمز و تمام رهگذران‌اش به درِ ورودی تالار برساند، تا زمانی که رسما عقل‌اش را از دست می‌دهد. آنقدر فراز و نشیب‌های دراماتیک ریگان عالی و بی‌نقص به تصویر کشیده می‌شود که در پایان واقعا دوست دارید این مرد موفق شود و به عنوان هنرمندی توانا به جاهای متعالی‌تری صعود کند.

اگر در فیلم‌های گذشته‌ی ایناریتو، هنگام تماشای آدم‌های غرق‌شده‌اش، نظاره‌گر سایه و تاریکی مطلق بودید، در اینجا ایناریتو تلاش کرده، علاوه‌بر به چالش کشیدن خودش، تجربه‌ی متفاوت و اصیل‌تری ارائه کرده و در کندوکاو تلخِ وجود کاراکترهایش، خوش‌ بگذراند و برای بیننده به شدت سرگرم‌کننده و دیدنی ظاهر شود. نتیجه اثری شده که در عین شگفت‌انگیزی، سرشار از احساس ناب است. در عمق شخصی‌بودن، عظیم است. درعین آزاردهندگی، گرم است و در عین هجوآمیزی، شیرین و جالب می‌ماند.

2015-02-birdman-movie-wallpaper-4

«بردمن» از ثانیه‌ای که موتورش به حرکت می‌افتد تا لحظه‌ی آخر، مجموعه‌ای به هم‌پیوسته از آتش‌بازی و هارمونی کاراکترها، زمان، مکان و جوشش بی‌وقفه‌ی احساسات است. ایناریتو چگونه توانسته به چنین تداوم و بی‌وقفگی برسد؟ او با القای این حس به بیننده که درحال تماشای یک فیلم ۲ ساعته‌ با یک برداشت بلند است، یک‌جورهایی بیننده را در اطراف آن تئاتر به شبحی نامرئی بدل می‌کند که ناظر ماجراهای آدم‌هایش است. او با هم‌فکری با امانوئل لوبزکی (برنده‌ی اسکار بهترین فیلمبرداری برای «جاذبه») ایده‌‌اش را به اعجاب‌انگیزترین شکل ممکن به اجرا درآورده‌ که اگر ایده‌آل از کار درنمی‌آمد، کل ساختمان فیلم بهم می‌ریخت. اما اینگونه نشده. دوربین مثل ماری خیزان درمیان راهروی‌های تنگ حرکت می‌کند و از پله‌ها بالا و پایین می‌رود و هروقت لازم باشد به شخصی‌ترین مکالمه‌ها نزدیک می‌شود و ممکن است برای ایجاد حسی جادویی درمیان آسمان‌خراش‌های نیویورک به پرواز درآید.

در تمام طول این مدت، سازندگان توانسته‌اند با حذف کات‌ها حالتی یک‌دست و بدون‌توقف به دوربین بدهند. حالا این نوع فیلمبرداری خیلی با حال‌و‌هوا و دیگر اجزای «بردمن» جفت‌و‌جور شده است. چرا ؟ چون در «بردمن» یک‌جور جنبش سریع و جنون‌آمیز موج می‌زند. چه وقتی ریگان از سوداگری مایک پریشان شده و دیالوگ‌هایی رگباری رد و بدل می‌شود و چه وقتی موسیقیِ جازِ آنتونیو سانچز، انگار می‌خواهد بیننده را برای شعبده‌بازی کاراکترها آماده کند. دیالوگ‌های روان و قابل‌باوری که از دهان کاراکترهای عجیب فیلم خارج می‌شود، وقتی با حرکت بدون کات دوربین ترکیب می‌شوند، بسته‌ی لذت‌بخشی را شکل می‌دهند که چرخ‌دهنده‌هایش بدون لحظه‌ای توقف و کسل‌کنندگی می‌چرخند.

هنرنمایی مایکل کیتون، مثل ماراتُنی پرهیجان، همواره چیز تازه‌ای برای شگفت‌زده کردن بیننده دارد. فیلم کلکسیونی از صحنه‌های شوکه‌کننده با مرکزیت کیتون است. مثلا وقتی که در عرض چند ثانیه فاز عوض کرده و داستان کودکی‌اش را می‌گوید یا وقتی در مقابل آن منتقدِ بی‌احساس، آنگونه آمپرش می‌چسبد و بیینده را محو فریادهایش می‌کند. بازیگران فرعی فیلم هم یکی از یکی بهتر هستند و تمامی‌شان به‌یادماندنی ظاهر شده و وقتی هم سر و کله‌شان پیدا می‌شود، علاوه‌بر اینکه جلوی کیتون کم نمی‌آورند، دست به دست هم می‌دهند تا ارزش کلی فیلم را بالا ببرند. ایناریتو گروه به شدت فوق‌العاده‌ای را گرد هم آورده و آنها هم این مسئله را درک کرده و واقعا از این فرصت برای درخشش استفاده کرده‌اند.

2015-02-birdman-stills-hd-wallpapers

«بردمن» کاوشی ساده درباره‌ی معنای حقیقی هنر است. درباره‌ی سنت تازه‌ی بلاک‌باسترهای مدرن که چند سالی است که رسما فکر و ذکر مردم را به خود جلب کرده‌اند. ایناریتو در فیلم‌اش تئاتر و فیلم‌های واقعی را ستایش می‌کند و یادمان می‌آورد که تلاش یک سری انسانِ عاشق برای فوران احساسات انسانی است که هنر نمایشی را می‌سازد، نه یک سری انفجار و درگیری گوش‌خراش آهن‌پاره‌ها و تیراندازی‌ها بی‌پایان. «بردمن» می‌گوید بیایید به همان اندازه که برای فیلم‌های ابرقهرمانی سینماها را پر می‌کنیم، برای آثار واقعی معرف سینما هم وقت بگذاریم. هرچند که به نظر نمی‌رسد، ایناریتو توانسته باشد، این پیام را به گوش مخاطب‌ِ اصلی‌اش برساند.

انگار همه‌چیز در «بردمن» روی یک ریل، به سوی هدفی یکسان پیش‌ می‌روند. تک‌تک اجزای فیلم به‌گونه‌ای در یکدیگر ذوب شده‌اند، که نمی‌توان فقط از یک عنصر کانونی به عنوان ستون‌فقرات آن یاد کرد. از هنرنمایی بازیگران تا فیلمبرداری و انتقال اتمسفر شلوغ و نئونی نیویورک به بیننده، همه باهم به خلق سینمایی ناب انجامیده است.

تهیه شده در زومجی

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز

نظرات