نگاهی به سریال «مردگان متحرک»؛ فصل پنجم، قسمت چهاردهم

دوشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۳ - ۲۱:۵۷
مطالعه 6 دقیقه
2015-03-walking-dead1
هشدار: این مطلب داستان سریال و اپیزود چهاردهم را کاملا لو می‌دهد.
تبلیغات

تا قبل از اپیزود این هفته فکر می‌کردیم شهروندان الکساندریا به خاطر اینکه با حقیقتِ بیرون از حصارهایشان مواجه نشده‌اند، آدم‌های احمقی هستند که از قضا خیلی صاف و ساده و بدون‌ خرده‌شیشه هم هستند و گروه ریک به مشکل جدی‌ای با آنها برنخواهد خورد. آدم‌هایی که مطمئنا در مقابل‌شان، پیروز و برتر میدان ریک و افرادش خواهند بود. اما سازندگان در اپیزود چهاردهم کاملا الکساندریا را تا حدودی پشت‌رو کردند و کاری کردند تا نگاهی واقعی‌تر به داخل این جامعه‌ و آدم‌هایش بیاندازیم. در اوج تصورات‌مان درباره‌ی قدرت و استحکام گروه ریک ناگهان دیدیم گشت‌زنی با افرادِ سست‌عنصر، ضعیف، بی‌وفا و ترسوی الکساندریا می‌تواند چقدر تاریک و آورنده‌ی اتفاقاتِ خونینِ غیرمنتظره باشد. اگرچه تک‌تک‌ اعضای ریک هوای یکدیگر را مثل اجزای متصل یک ساختمان دارند، اما این ویژگی حیاتی در بین شهروندان الکساندریا صفر است. انگار این آدم‌ها فقط در ظاهر با یکدیگر گل و بلبل هستند و از آن زنجیره‌ی فولادی که روح این آدم‌ها را در چنین دنیایی به‌هم وصل می‌کند، هیچ خبری نیست. نباید هم باشد. چون مگر آنها چند روز را وسط جنگل خوابیده‌اند یا چند روز را گرسنه و با هراس از دندان‌های هیولاها به شب رسانده‌اند که حالا رابطه‌هایشان در برابر آتش سفت شده باشد و مثل خانواده‌ی ریک اینقدر در یکدیگر چفت شده باشند.

همین می‌شود که ریکی که روی تک‌تک اعضای گروه‌اش حساب باز می‌کند و به‌شان اعتماد دارد، مسلما نمی‌تواند با چنین جامعه‌ی آسیب‌پذیر و ترک‌خورده‌ای سر کند. چون به راحتی با این کار می‌تواند سند مرگ‌اش را امضا کند. اصول اولیه‌ی بقا اتحاد و همبستگی است. اینکه همه پشت به پشت هم بایستند و شلیکِ بی‌امانِ خطرات را از هر سو دفع کنند. اما این هفته فهمیدیم الکساندریا خالی از چنین روحیه‌ی ایستادگی و جنگندگی است و تمام شجاعت‌ها و شاخ‌و‌شانه‌کشیدن‌های بهترین و قوی‌ترین افرادشان فقط به یک مشت هارت و پورت و خالی‌بندی خلاصه شده. حرف‌هایی که وقتی زمان ایستادن پای‌شان برسد، رنگ می‌بازند و گم می‌شوند. این آدم‌ها اینقدر بی‌خاصیت و خطرزا هستند که می‌توان یوجین را از آنها شجاع‌تر دانست. حتی یوجینِ ترسو هم سر بزنگاه می‌دانست نباید دوستان‌اش را تنها بگذارد و حتی برای ایستادگی پای این تفکر تا بیرون کشیدن سلاح‌اش هم رفت. حالا وقتی الکساندریایی‌ها در چنین شرایطِ به مراتب ساده‌ای کم می‌آورند، به نظرتان اگر تهدید جدی‌تری از راه برسد، چه واکنشی از خودشان نشان می‌دهند: فرار، خیانت یا بدتر، القای یک حس اعتمادِ دروغین و بعد پا پس کشیدن در هنگامی که جان دیگران در خطر است. فکر می‌کنید ریک حاضر می‌شود با چنین موجوداتی زیر یک سقف زندگی کند؟ من که فکر نمی‌کنم. اینجاست که موضوع «تصاحب الکساندریا» باز دوباره داغ می‌شود.

2015-03-8b62a122-75ae-08ff-58a0-8e7c39780b10_twd_514_gp_1020_0144-1940x1294

ظاهرا هدف این اپیزود هم همین بود. تا ما را بازدوباره به فکر آن جمله‌ی ناجورِ ریک بیاندازد. خیلی از ما لحظه‌ای که این جمله‌ را شنیدیم جا خوردیم و گفتیم این به مرام ریک نمی‌خورد. اما باور کنید همین الان خیلی از ما آماده‌ایم تا هرچه زودتر شر این آدم‌های نفرت‌انگیز کم شود. سازندگان با خرده‌داستان‌هایی که برای این قسمت طرح کرده بودند، قصدشان همین بود. اینکه نشان دهند چقدر الکساندریایی‌ها می‌توانند فرومایه و پست باشند. در ابتدا تصور می‌کردیم این ریک و کارول هستند که دیگر شورش را درآورده‌اند. اینکه آنها کسانی هستند که تاریکی را به این بهشت آورده‌اند.( البته پدر گابریل اینطور فکر می‌کند!) اما این اپیزود نشان داد که چه شیطانِ متفاوتی زیر پوست لطیف و فریب‌دهنده‌ی شهر نفس می‌کشد. در شروع اپیزود با ترس یوجین ارتباط برقرار نمی‌کردم و احساس می‌کردم نویسندگان دارند موارد کهنه را تکرار می‌کنند و داستان را کش می‌دهند. اما وقتی فهمیدم آنها می‌خواستند از طریق یوجین، سطحِ عوضی‌بودن این آدم‌ها را هرچه عمیق‌تر و قابل‌لمس‌تر منتقل کنند، واقعا خوش‌ام آمد. اپیزود چهاردهم سراغ کاراکترهایی رفت که در چند هفته‌ی اخیر، خبری ازشان نبود. گابریل به طرز قابل‌باوری اعصاب‌خردکن و غیرقابل‌تحمل از کار درآمده. استفاده‌ی خوبی از یوجین شد و همچنین نویسندگان ظاهرا او را وارد مسیر رستگاری‌اش کرده‌اند و آبراهام هم که معلوم نیست چی توی مغزش می‌گذشت. اما هرچه بود، وقتی برای ترکاندن جمجمه‌ی زامبی‌ها دست به کار شد، یک لبخندِ بزرگ روی صورت‌اش ظاهر شد. اما برخلاف اتفاقی که با گروه گلن افتاد، تابین به دینا پیشنهاد داد که آبراهام برای رهبری گروه ساخت و ساز مناسب است. اگر درست فهمیده باشم مثل اینکه بچه‌های الکساندریا قانونی دارند که می‌گوید:«وقتی کسی عقب می‌افتد، برای نجات‌اش برنگرد.» اگر آبراهام نبود، مطمئنا فرانسین بر اثر اجرای این قانون کشته می‌شد. از سویی دیگر، گلن پس از مدت‌ها حسابی باید عرق می‌ریخت و با موقعیتی که اصلا تجربه‌اش را نداشت، دست و پنجه نرم می‌کرد. بالاخره بیرون زدن با دوتا دانش‌آموزِ دبستانیِ مدرسه‌ی آخرالزمان این بدبختی‌ها را هم دارد. و این وسط این نوحای بیچاره بود که باید تنبیه می‌شد. به طور کلی آن سکانس درِ متحرک خیلی خوب و تنش‌زا از آب درآمد. مخصوصا جایی که گلن مجبور بود بنشیند و پاره‌پاره شدن صورتِ نوحا را تماشا کند و به این فکر کند که اگر همراه گروه خودش بود، هرگز این موقعیت، اینقدر ناامیدانه و غیرحرفه‌ای به سرانجام نمی‌رسید. از طرفی، راست‌اش را بخواهید ایدن داشت کم‌کم یاد می‌گرفت که به دستورهای گلن گوش کند، اما کسی فکرش را نمی‌کرد همان روز اول، امتحانِ ترم آخر در قالبِ آن زامبیِ نارنجک‌دار روی میزش قرار بگیرد. در همین گیر و دار بود که فهمیدیم ایدن و نیکولاس قبلا افراد خودشان را بی‌خیال شده بودند. البته حدس‌اش دور از ذهن هم نبود.

2015-03-1bbd59f1-1ccf-f7aa-e737-24c45aa61f53_twd_514_gp_1023_0307-1940x1284

تمام این‌ها درحالی است که دینا هم به خودش آمد و دید هدایتِ یکی‌دیگر از بخش‌های الکساندریا به دست یکی‌دیگر از افراد ریک افتاده است. واقعا این الکساندریایی‌ها در زمانی که اصلا فکرش را هم نمی‌کردیم، تبدیل به بدمن‌های تنفربرانگیزِ تازه‌ی سریال شدند. به حدی از رفتار مردم الکساندریا عصبانی شده‌ام که حتی آنها را وقیح‌تر از مردم وودبری می‌دانم. می‌خواهید با زامبی‌ها مبارزه‌ی گلادیاتوری راه بیاندازید؟ باشه، مهم نیست. می‌خواهید مثل فرماندار، مردم‌تان را به رگبار ببندید؟ این هم قابل‌هضم است. اما اینکه از فراوانی امنیت و آسایش تبدیل به نامردانی پست و بی‌روح شوید که برای نجاتِ خودشان، بقیه را لگد می‌کنند؟ نه، با این‌ها آب‌ام توی یک جوب نمی‌رود. راستی، اینکه پیت همسر و فرزندش را تاحدی کتک می‌زند که پسر راضی می‌شود با «خانم ترسناکِ کلوچه‌پز» رفیق شود، از دیگر رازهای فاش‌شده‌ی این اپیزود بود. در ابتدا با خودم گفتم مشکل این پسر با این کلوچه‌ها چیست؟ چرا دوباره پیش زنی که تهدیدش کرده، برگشته. اما بعد معلوم شد، او نمی‌خواهد در خانه باشد. رفتار سرد کارول با سَم هم یادآور گذشته‌ی او با بچه‌ها بود و اینکه نمی‌خواهد به یکی‌دیگر وابسته شود.

2015-03-18b3b32c-8170-ce75-70e5-ed8a77971422_twd_514_gp_1023_0061-1940x1293

اپیزود چهاردهم در ادامه‌ی اپیزودهای جان‌دار و دیدنی «مردگان متحرک»، داستان را تا حدودی زیر و رو کرد و به سرعت مجبورمان کرد تا به طرفداران ایده‌ی «تصاحب الکساندریا توسط ریک» بپیوندیم. اپیزودی پُر از لحظات خونین با مرگ‌هایی غیرمنتظره که پس از مدت‌ها من را برای بازگشت ریک روی تختِ رهبری هیجان‌زده کرد. خب، فکرش را هم نمی‌کردیم شهروندان الکساندریا خطرناک باشند. حق هم داشتیم. چون تاکنون چنین تهدیدِ مخفی و متفاوتی را ندیده بودیم. اما به محض اینکه بازماندگان کهنه‌کار آخرالزمان با آنها همراه شدند، معلوم شد حساب باز کردن روی آنها برای بقا، بزرگترین اشتباه ممکن است. حالا در اوج این فروپاشی اتحاد در الکساندریا اگر آن آنتاگونیست‌های تازه‌ی سریال (گرگ‌ها دور نیستند) از راه برسند، چه کسی می‌خواهد یک صف دفاعی قابل‌اعتماد تشکیل دهد. حالا که فقط دو اپیزود از فصل پنجم باقی مانده، آیا در قسمت‌های آتی شاهد برپایی طوفانی خواهیم بود که مدتی است برایش زمینه‌چینی می‌شود؟

نظر شما درباره‌ی این اپیزود چیست؟ بهترین سکانس را کدام می‌دانید، یا چه چیزی را ناامیدکننده پیدا کردید؟ لطفا دیدگاه‌های خود را با ما در میان بگذارید.

تهیه شده توسط زومجی

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز

نظرات