نگاهی به فصل اول سریال Better Call Saul

پنج‌شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۴ - ۱۳:۱۳
مطالعه 7 دقیقه
Better Call Saul
فکر کنم حالا که فصل اول سریال «بهتره با ساول تماس بگیری» تمام شده، می‌توان با اعتماد به‌ نفس کامل، خرسندی تمام و بدون اغراقِ اعلام کرد که این سریال به طرز بریکینگ‌ بد‌‌گونه‌ای معرکه بود.
تبلیغات

می‌دانید، بالاخره قبل از آغاز پخش، هرقدر هم به وینس گیلیگان و پیتر گولد ایمان داشتیم، ولی باز ته دل‌مان ترس برمان می‌داشت که نکند، این مجموعه‌ی فرعی زیر سایه‌ی والتر وایت و ماجراهای خارق‌العاده‌اش قرار بگیرد. اما با صراحت می‌توان گفت به هیچ‌و‌جه اینگونه نشده است. بلکه «بهتره با ساول تماس بگیری» به‌طرز تحسین‌برانگیزی با یک تیر تمامی نشان‌های قابل‌دسترس و امکان‌پذیر را زده است و با سفر به گذشته، قصه‌ی مردی را برای‌مان جز به جز به تصویر کشیده که بدون‌شک دنبال‌کردن‌اش در حد و اندازه‌ی کاراکترهای سریال اصلی، هیجان‌انگیز و درگیرکننده است. کاراکترهایی که درکنار والت و جسی، فرصتی برای عرض اندامِ تمام‌ و کمال‌شان وجود نداشت، اما اکنون می‌توان به راحتی دید که سازندگان چقدر زیبا دارند از پتانسیل دست‌نخورده‌شان استفاده می‌کنند.

هشدار: این مطلب داستان سریال را لو می‌دهد.

2015-04-better-call-saul-150405
2015-02-better-call-mike
2015-04-better-call-dsaul-150405

در همین رابطه، بگذارید همین ابتدا وضعیت «ساول» را با آوردن مثالی از دنیای بازی‌های ویدیویی روشن‌تر کنم؛ اگر یادتان باشد، وقتی محتوای قابل‌ دانلود داستانی بازی «آخرین‌ما» می‌خواست منتشر شود، تمامی طرفداران دل‌نگران بودند. اما وقتی آن دو ساعتِ رویایی به پایان رسید، متوجه شدیم استودیوی ناتی‌داگ علاوه‌ بر اینکه ثابت کرد نگرانی‌هایمان بی‌دلیل است، بلکه چند قدم فراتر از انتظارمات‌مان برداشته بود و در قالب پیش‌درآمدِ داستان اصلی، هم عمق بیشتری به شخصیت‌های آشنای قدیمی بخشیده بود، هم رفتار، طرز فکر و روحیاتِ اِلی را در برخورد با رایلی مشخص‌تر و قابل‌درک‌تر ساخته بود و مفهوم داستان اصلی را با این دو ساعت تکمیل کرده بود. خب، «ساول» هم دقیقا در چنین مسیری قدم گذاشته است. در اینجا فقط تماشاگرِ کاوش در اتفاقاتی که جیمی‌ مک‌گیل را به ساول گودمن تبدیل کرد، نیستیم. بلکه در کنار آن، به مخفی‌ترین رازهای زندگی همان ساولِ شیادِ پرحرفِ طناز وارد می‌شویم و در این بین شاهد گسترش دنیای «بریکینگ بد» هم هستیم. بماند که سازندگان این فرصت را دارند تا در فصل‌های بعدی با تمرکز روی شخصیت‌های آشنای دیگری مثل گاس فرینگ یا فلش‌فوروارد به آینده، حسابی کولاک به پا کنند. در ابتدا تصور می‌کردیم «بهتره با ساول تماس بگیری» به کمدی/درامی بدل می‌شود که در هر اپیزودش با یک پرونده‌ی خنده‌دار و جالب همراه می‌شویم و ساول با دیوانه‌بازی‌هایش آنها را حل می‌کند. ولی هنوز یک اپیزود از سریال نگذشته بود که دیدیم شاید ساول استاد بذله‌گویی باشد، اما مثل اینکه این سریال اگر از «بریکینگ بد» تاریک‌تر نباشد، روشن‌تر نیست. در «بریکینگ بد» تا به خودمان آمدیم، متوجه می‌شدیم والتر وایت در حیاط خانه‌ی جسی، از او دعوت به تولید شیشه می‌کند. چشم روی هم گذاشتیم و والت را در زیر زمین همراه با کریزی ۸ دیدیم. حقیقتش، والت طوری با مغز به بن‌بست خورده بود که راه قانون‌شکنی و افسارگسیختگی را باز می‌دید و از همان روز اول خودش را با هزار جور دلیل و منطق راضی کرد تا برای رسیدن به چیزی که دوست داشت، به سیم آخر بزند. در «بریکینگ بد» تا حدودی تمرکز اصلی داستان‌گویی حرکت به جلو برای پرده‌برداری از سرنوشت اجتناب ناپذیر این آدم‌ها بود. این‌که آنها تا کجا پیش می‌روند. در ساول اما ما از پایان ماجرا خبر داریم. می‌دانیم مقصد ساول و مایک به کجا ختم خواهد شد. این جلو رفتن نمی‌تواند هیجان‌انگیزترین موضوع باشد. در عوض، گرانش اصلی مربوط به جاده‌ای است که این آدم‌ها از یک‌جایی مجبور به ورود به آن شده‌اند. چه شد که ساول فرمان ماشین‌اش را به این سو چرخاند؟ زیر چهره‌ی خشن و غم‌زده‌ی مایک چه می‌گذرد؟ آیا ساول از همان ابتدا، یک عوضی حرفه‌ای تمام‌عیار بوده؟ چه چیزی مایک را به سمت شغل مخفی‌اش کشاند؟ در «ساول» زمان متوقف‌شده یا حداقل با سرعت آرامی حرکت می‌کند. اینجا مقصد کم‌اهمیت‌ترین عنصر است. اینجا مطالعه‌ی شخصیت‌های آشنا اما اسرارآمیز قدیمی در محور توجه قرار دارد. شاید هیچکس باورش نمی‌شد، ساول گودمن در جوانی چنین آدمی بوده باشد. شاید هیچ‌کدام از ما در دوران «بریکینگ بد» به فکرمان هم نمی‌رسید که جرقه‌زننده‌ی کار و کاسبی و وکیل‌بازی‌های غیرقانونی ساول، چه کسی بوده است؟ «ساول» به‌طرز شگفت‌آوری در بیرون ریختن و روایت ناگفته‌های دراماتیک و سوزناک زندگی ساول گودمن بی‌نظیر عمل می‌کند. در بهترین حالت فکر می‌کردم جیمی مک‌گیل هم در راه و روش خودش به عنوان والتر وایتی دیگر ترسیم خواهد شد. این‌که او هم مثل والت از یکجا تصمیم می‌گیرد تا از مهارت‌هایش در راه خلاف استفاده کند. اما خوشبختانه سازندگان به ما رو دست زدند و در قالب جیمی شخصیت تازه‌ای را معرفی کردند که شاید در بخش‌هایی یادآور والت باشد، اما در اصل و ریشه خیلی با او تفاوت دارد. وقتی در «بریکینگ بد» به تماشای نقشه‌ها و حقه‌بازی‌های ساول می‌نشستم، با خودم می‌گفتم این بشر از شکم مادرش نیرنگ‌باز و بی‌احساس به دنیا آمده است. این وسط، ما در «بریکینگ بد» با والتی آشنا شدیم که نمی‌توانست غرورش را زیر پا بگذارد و عشق‌اش به آزمایشگاه و امپراتوری کاری کرده بود تا او فقط و فقط یک راه را جلوی خودش ببیند. به عبارتی، والت منتظر دعوت شیطان ننشست، بلکه خودش برخاست و به سوی وادی تاریکی قدم برداشت. اما برخلاف انتظارها، در طول فصل اول «ساول» متوجه شدیم، جیمی تا آنجا که توانسته دست به تغییر خودش زده. آره، حقه‌‌بازی‌هایش در اپیزودهای ابتدایی مثل آن سناریوی قهرمان‌سازی که طراحی کرده بود، خبر از حقیقت درون‌اش می‌دادند. اما نمی‌توان انکار کرد که جیمی کسی است که هر روز آذوقه‌ی موردنیاز برادرش را تهیه می‌کند. کسی است که هرشب با آرزوی دریافت پرونده، کلید پیغام‌گیر تلفن‌اش را می‌فشارد. کسی است که وکیل پیرمردان و پیرزنان آسایشگاه سالمندان می‌شود. کسی است که وسط بیابان وقتی کسانی مثل توکو سند آزادی‌اش را امضا کرده‌اند، آن دو جوان را رها نمی‌کند و با قدرت سخن‌وری‌اش، به قول خودش «حکم اعدام‌شان را به شش ماه حبس» کاهش می‌دهد. کسی است که همه‌ی آن پول‌ها را بالا نمی‌کشد. کسی است که وارد سطل زباله می‌شود تا مدارک تکه‌تکه‌شده‌ی کلاهبرداری آسایشگاه را پیدا کند و مدت‌ها برای سرهم‌بندی‌شان و درست‌کردن یک پرونده‌ی فساد مالی بزرگ وقت می‌گذارد. ساول چنین آدمی بوده. کسی که تا دقیقه‌ی ۹۰ برای روح‌اش می‌جنگد. برای خوب بودن و دستکار بودن با چنگ و دندان نبرد می‌کند. البته بماند، دیدن سگ‌دو زدن‌هایش وقتی از آینده‌ی اجتناب‌ناپذیرش خبر داریم، چقدر دردناک و سوزناک است. بالاخره وینس گیلیگان و پیتر گولد کارشان را می‌کنند و در یک سکانس تخریب‌کننده و غافلگیرانه، مسیر وقوع اتفاقات را برمی‌گردانند و دوست را تبدیل به دشمن می‌کنند. و اینگونه چاک، برادری که اصلا فکرش را هم نمی‌کردیم، به اولین محرکی که جیمی را در مسیر ساول گودمن‌شدن وارد می‌کند، تبدیل می‌شود.حالا جیمی‌ای که از گذشته‌ی خراب‌اش روی برگردانده و دارد سخت تلاش می‌کند تا آینده‌اش را از صفر درست کند، با ضربه‌ی خردکننده‌ای روبه‌رو می‌شود: خیانت از برادر. یکهو جای رییس به‌ظاهر عوضی اداره‌ی HHM با برادر جیمی تغییر می‌کند. دروازه‌‌ی مسیر درست بسته می‌شود و شیطان به او لبخند می‌زند و می‌گوید:«دیدی گفتم، هرغلطی کنی، به ضررت تموم می‌شه.» به این ترتیب به اپیزود نهایی فصل می‌رسیم که نمایش‌دهنده‌ی فوران احساساتِ ازهم‌پاشیده و به‌هم‌ریخته‌ و ناامیدی‌های اذیت‌کننده‌ی جیمی بیچاره است. آیا فکرش را می‌کردیم یک‌روز با ساول همدلی کنیم و او را به خاطر چیزی انسانی‌تر از جک‌هایش دوست داشته باشیم؟ نه. ولی «بهتره با ساول تماس بگیری» این کار را به بهترین شکل ممکن می‌کند. جیمی در ذهن‌اش آینده‌ی فوق‌العاده‌ای را رویاپردازی کرده بود. آینده‌ای که در آن برادران مک‌گیل می‌توانند همچون عقاب‌هایی تیرچشم درکنار هم کار کنند، کمپانی‌های آب زیر کاه را سرنگون کنند و یک عالمه پول به جیب بزنند. اما این آینده فقط یک فانتزی دست‌نیافتنی بود. حقیقتِ ناراحت‌کننده‌ی سختِ واقعی این است که—همان‌طور که مارکو گفت—چاک اصلا جیمی را به عنوان وکیل و کسی که تغییر کرده قبول ندارد. او را دوست ندارد و احترامی برایش قائل نیست. حالا می‌دانیم چه چیزی قلب جیمی را شکسته است. برای همین در آن سکانس خداحافظی جیمی با کیم در قسمت آخر، وقتی در آن گاراژ، کیم با جیمی خداحافظی کرد، مثل این بود که انگار او دارد با دوستی که می‌شناخته برای همیشه خداحافظی می‌کند. ما به عنوان کسانی که از آینده خبر داریم، به‌طرز افسرده‌کننده‌ای می‌دانیم که آن جیمی خوب اینجا را که ترک کند، به موجودی کاملا متفاوتی پوست خواهد انداخت. مردی که با هزار دنگ و فنگ خودش را بالا کشیده بود و پتانسیل تبدیل شدن به وکیلی بزرگ را داشت، دیگر وجود خارجی ندارد و برای او گم ‌شده بود. «بهتره با ساول تماس بگیری»، فصل نخست‌اش را به‌شکل غافلگیرکننده‌ای عمیق و خارق‌العاده شروع و تمام کرد. این سفر به گذشته‌ی ساول گودمن، نهایتا درجایی به اتمام رسید که جیمی جهت ترک‌کردن تلاش‌اش برای حرکت در مسیر درست تصمیم گرفت و درعوض، سعی کرد تا فرصتی نامحدودتر به علایق و خواسته‌های وجودش بدهد. این وسط، هنوز زاویه‌ی مهمی از سریال کاملا مورد کند و کاو قرار نگرفته است. این‌که جیمی مک‌گیل در میان تمام این هویت‌های متفاوت و جعلی واقعا چه کسی است. او را «جیمی قالتاق» و «چارلی هاسل» صدا می‌کنند. بعدها تبدیل به ساول گودمن می‌شود و برای یک شب هم در قالب کوین کاستنر فرو می‌رود و خدا می‌داند در ادامه به چه آدم‌های دیگری تغییر چهره می‌دهد. برخلاف مایک، در پرسونای جیمی با یک کانونِ روشن روبه‌رو نیستیم. این یکی از جنبه‌های مجذوب‌کننده‌ی سریال است که امیدوارم در فصل دوم بیشتر مورد بررسی قرار بگیرد. این‌که جیمی واقعا بدون همه‌ی این لباس‌ها، نقاب‌ها و پرسونا‌ها چه کسی است؟ نظر شما درباره‌ی این سریال چیست؟ فصل اول «ساول» را در مقایسه با فصل اول »بریکینگ بد» چگونه می‌بینید؟ کدام ‌یک قوی‌تر بود؟تهیه شده در زومجی

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات