آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از The Thin Red Line تا Sing Street
پنجاه و دومین مقاله از مجموعهی «آخر هفته چه فیلمی ببینیم» زومجی، با ساختهای اکشن و پرشده از شخصیتهای عمیق آغاز میشود و بعد هم سراغ دو فیلم امیدوارکننده و موسیقیمحور عالی از کارگردانی کمتر شناختهشده میرود. در عین حال، یکی از شاهکارهای سینمای جنگی و شاید احساسیترین اثری را که به جنگ جهانی دوم میپردازد هم در معرفی فیلم این هفته داریم و به روال جدید این سری مقالات، در انتها یکی از فیلمهای در حال اکران سینمای ایران هم با توضیحات کلی معرفی میشود.
Heat
مایکل مان حداقل برای سینماشناسهایی که بیشتر از مخاطبان عامهی روز آثارش را تماشا کردهاند، کارگردان کاربلد و قدرتمندی است که میتواند از سادگیها لحظات معرکه بیرون بکشد. کسی که در نقاط اوج سینمایش که فیلم Heat با بازی رابرت دنیرو و آل پاچینو یقینا یکی از آثار قرار گرفته در آنجا محسوب میشود، سکانسهایی را نشان بینندهی خود میدهد که درونشان موقعیتهای آشنا، تعلیقهای میخکوبکننده و معرکه میسازند و حتی یک تعقیب و گریز نهچندان ویژه، با دکوپاژ و میزانسن حسابشده و ریاضیوار تماشاگر را لابهلای بخشهای پراهمیت دنیای اثر غرق میکند. مایکل مان برای کارگردانی آثارش همیشه به کارکرد داستانی و معنایی قاببندیها، نورپردازیها و حتی تدوینها توجه دارد و مثلا در Heat به جای روایت کردن قصهای عالی که تصاویر از آن جا میمانند، فیلمنامه و تصویرپردازیها را به صورت موازی و در حد و اندازهی یکسان رشد میدهد. در عین حقیقت داشتن همهی اینها، شاید بزرگترین حرکت تماشایی مان در ساخت Heat نحوهی استفادهی او از قدرت بازیگریِ نقشآفرینهای اصلی اثر، با نگاه انداختن دقیق به جنس اجراهای آنها بوده باشد. توجه ویژهای که باعث میشود رویارویی بزرگانی چون دنیرو و آل پاچینو، در این فیلم نهایت جذابیت و زیبایی را به تصویر بکشد و باعث عمیقتر شدن شخصیتها و بهبود شیمی روابط شکلگرفته مابین آنها بشود.
در دنیای تاریک Heat که شاید بتوان برای سادگیِ معرفی، داستانش را در رویارویی یک دزد و یک پلیس کاربلد خلاصه کرد، هیچکس از منظر شخصیتی، آدم بهتری نسبت به دیگری محسوب نمیشود. به جای اینها، Heat تماشاگرش را مقابل ماجرایی میگذارد که دو آدم با تواناییهای یکسان را که هر دو از مناظر زیادی لایق احترام به نظر میرسند و در عین حال مشکلات درونی کمی هم ندارند، به جنگ هم میاندازد و در این بین به دل فلسفهی کارها و اعمال انسانها به سبب جایگاههایی که در آنها قرار گرفتهاند میزند. طوری که تماشاگر مخصوصا در پردهی پایانی داستان، احساس میکند نیل مککالی (رابرت دنیرو) و وینسنت هانا (آل پاچینو)، صرفا دو روی یک سکه هستند که دنیا آنها را در مکانهایی متضاد با یکدیگر قرار داده است. همهی این موارد، در کنار شخصیتپردازی قدرتمند کاراکترهای فرعی که البته خیلیهایشان نقش محوری در پیشبرد قصه ندارند، از Heat اثر اکشن ناب و فیلم داستانی بزرگی میسازند که گذر سالها نه تنها از ارزش آن نکاسته، که خواستنی بودنش را بیشتر از قبل، نشانمان میدهد.
Sing Street
Sing Street برخلاف فیلمهایی که یا شدت خطرناک بودن آبها یا صرفا مبدا و مقصد سفر را نشانتان میدهند، حرکت شخصیتهایش با قایق وسط امواج متلاطم اقیانوس را به تصویر میکشد
اگر کسی بخواهد بهترین فیلمهای جان کارنی را تماشا کند، فقط کافی است به سراغ سه اثری از سینمای او برود که طرفدارانش آنها را قسمتهای سهگانهی موزیکمحور وی میدانند. سه فیلم که شاید هیچ ربط مستقیمی به یکدیگر نداشته باشند، ولی از منظر بررسی تمهای گوناگون و رساندن مخاطب به یک جمعبندی کلی و ارزشمند از آنچه در نگاه من «هویت موسیقی» خطاب میشود، به شکلی عالی کنار یکدیگر قرار میگیرند. Sing Street به عنوان آخرین فیلم از این سهگانهی جذاب که این مقاله به سراغ یکی دیگر از اعضای دیگر آن هم میرود، داستانی آشنا را با چاشنیهای تازه مخلوط میکند و به فرمی از روایت میرسد که به بیننده امیدهای منطقی و احساسات آرامشدهنده و باورپذیر میبخشد. Sing Street، قصهی پسری با رویای سفر کردن از دنیای کوچکش که در آن متولد شده، به مقصد شهری بزرگ است. همان قصهی آشنایی که در آن تلاشهای یک نوجوان برای رسیدن به آرزوهایش با قصهی افرادی دیگر پیچ و تاب میخورد و نتیجهاش میشود شکلگیری گروهی از کاراکترهای متفاوت، که تک به تکشان به دنبال آرزوهای بزرگ میگردند. به دنبال برآورده کردن خواستههایی که شاید تا قبل از رسیدن زمان مورد نظر، خودشان هم نمیدانستند که آنها در وجودشان پیچ و تاب میخورند. به همین سبب، تمامیشان کنار یکدیگر قرار میگیرند. گروه موسیقیشان را تشکیل میدهند و بعد، میگذارند آهنگها نواخته شوند. مابین پخش شدن این موزیکهای دوستداشتنی، پیچیدگی روابط اعضا نیز به سطح تازهای میرسد. شخصیت اصلی عاشق میشود، مابقی شخصیتها جهانهای قبلیشان را جدیجدی کنار میگذارند و مخاطب هم یاد میگیرد که بعضی مواقع برای روبهرو شدن با هیجان زیبای زندگی کردن، باید خودش وقتی روی یک استیج بزرگ ایستاد، صحنهی روبهرویش را به شگفتانگیزترین و شلوغترین حالت ممکن نگاه کند.
پرداخت عالی Sing Street به مفهوم آرزو و صد البته عمق نگاه شخصیتهای مختلفش، کاری میکند که بیننده بتواند دلیلی برای تصور کردن خودش در جایگاه یکی از اعضای گروه و صد البته کاراکتر اصلی پیدا کند و به دنبال آن، بتواند جهان پیرامونیاش را از منظر نگاه فیلمساز ببیند. در این بین، ساختار موسیقیمحور تصاویر که اجازه نمیدهند کسی با انرژیِ پایین سراغ دنبال کردن ثانیههای Sing Street برود، کاری میکند که جان کارنی در اثرش به عمق احساسی و هیجانی فوقالعادهای برسد و آدمهای مختلف با شخصیتهای مختلف و با آرزوهای مختلف را درون اثرش غرق کند. البته که فیلم فقط دربارهی رخ دادن همهچیز در اوج ایدهآلی نیست و کاراکترهای داستان در مهمترین لحظهها باید بین اولویتهایشان یکی را انتخاب کنند، اما مزیت Sing Street نسبت به برخی برخی فیلمها که فقط امواج متلاطم دریاهای قرارگرفته در مقابل آدمها را به رخ میکشند یا آثاری که بدون حرف زدن دربارهی مسیر، شخصیت را به مقصد میرسانند، آن است که تصویر تمام و کمال حرکت قایق درون اقیانوسی پرشده از موجهای گوناگون را تقدیمتان میکند.
The Thin Red Line
The Thin Red Line، جنگ را از جهاتی زیر ذرهبین میبرد که شاید هیچ فیلم دیگری به جز آن، سراغشان نرفته باشد
همین که غالب افراد فیلمی از ترنس مالیک با بازی جورج کلونی، شان پن، آدرین برودی، جرد لتو، وودی هارلسون، ناتالی پورتمن و ستارگانی دیگر را یکی از بهترین آثار این فیلمساز تحسینشده و پرطرفدار بدانند و کارگردانی چون کریستوفر نولان هم آن را به عنوان یکی از محبوبترین فیلمهای سینمایی تاریخ برای خودش بشناسد، در حد و اندازهای کمالگرایانه شدت دیدنی بودن و تماشایی ظاهر شدن «خط باریک سرخ» را به رخ میکشد. فیلمی اقتباسی از مالیک که خودش در کنار برعهده داشتن وظیفهی کارگردانی، فیلمنامهی آن را هم با اقتباس از رمانی به همین نام نوشته است. The Thin Red Line، جنگ را از جهاتی زیر ذرهبین میبرد که شاید به جز مالیک، هیچ فیلمساز دیگری در تاریخ سراغشان نرفته باشد و به قدری در نمایش دادن جلوهی احساسی چنین رخداد وحشتناکی پیشروی میکند، که مخاطب کاملا مات و مبهوت تصاویر و نحوهی رسیدن سازندگان به چنین جنسی از شخصیتپردازی و شاعرانگی در فیلمی جنگی شود. چرا که نگاه مالیک به شخصیتهایش که هر کدام نمایندهی افکار متفاوتی هستند، کاری میکند فیلم به شکلی تقریبا جهانشمول، بتواند دربارهی ذات مهمترین و حتی ناشناسترین افراد حاضر در بزرگترین جنگهای دنیا قصهسرایی کند. «خط باریک سرخ»، حتی برای محیطها هم ارزش قائل میشود و به قدری فکرشده و هدفمند با دوربین به سمت یک میدان نبرد پرشده از علفهای یکسان حرکت میکند که انگار میخواهد یکی از زیباترین مناظر دنیا را نشان بدهد و به قدری دلنشین وسط همهی جنگهای واقعگرایانهاش به دلتنگی یک سرباز برای زنی که دوست دارد کات میزند، که مخاطب به ترس جدیدی از جنگ برسد و بعد از تماشای آن حتی وقتی نام رخدادی چون جنگ جهانی دوم میآید، حداقل در پس ذهنش تصویر عمیقتر، ترسناکتر و احساسیتری را یدک بکشد.
اگر Dunkirk اثر کریستوفر نولان، میخواست لانگشاتترین تصویر سینمایی جنگ را نشان بدهد و تماشاگرِ هدفش را با بیاحساسی و کمارزشی مطلق جنگ مواجه کند، The Thin Red Line هدفی جز رسیدن به اکستریم کلوزآپهایی از این رخداد و صحبت دربارهی ماهیت تک به تک خونهایی که در میدانهای نبرد جاری میشوند، ندارد؛ هدفی بزرگ که به کمک جهانبینی عمیق و نگاه سینمایی معرکهی مالیک، تبدیل به دستاوردی بزرگ میشود.
Begin Again
فیلمهای ارزشمند از کارگردانانی که به خلق آثاری مانند آنها شهره هستند، غالبا بیشتر از این که به خاطر کیفیت تدوین، بازیگریها و موارد جزئیتر ستایش بشوند، به خاطر قدرت کارگردانی و نویسندگی فیلمساز تحسین منتقدان را دریافت میکنند. اما به شخصه موقع صحبت دربارهی یکی از دوستداشتنیترین فیلمهای چند سال اخیر برای خودم یعنی Begin Again که به تازگی موفق به تماشایش شدم، نمیتوانم با اشخاصی به جز کیرا نایتلی و مارک روفالو صحبتهایم را آغاز کنم. نقشآفرینهایی که در این فیلم آنقدر درخشانند که مخاطب دلش میخواهد اثر صد ساعت دیگر ادامه داشته باشد، تا باز هم بتواند اجراهای با کیفیتشان را نگاه کند. آنها در Begin Again با دستوپا زدن در عناصر تعریفکنندهی کاراکترهایی فوقالعاده، به بیننده فرصت نفس کشیدن در جایگاه کسی با آرزوهای بزرگ و کسی را که به همهچیز رسیده است و حالا میخواهد دوباره زندگیاش را پس بگیرد میدهند و چنین اجراهایی در کنار نویسندگی و کارگردانی دوستداشتنی جان کارنی و موسیقیهایی که گوشهایتان را نوازش میدهند و سکانسهایی که به نامحسوسترین حالت ممکن شخصیتها را عمیقتر میکنند و لحظههایی پرشده از زیباییهای ارزشمند که به خاطرشان میشود بارها و بارها این فیلم را تماشا کرد، یک قصهی تصویری مینیمال و درگیرکننده را میآفرینند. Begin Again، دومین اثر از سهگانهی موزیکمحور جان کارنی است که بزرگسالانهتر و واقعگرایانهتر از Sing Street مسائل را زیر ذرهبین میبرد و آنچنان تماشاگرش را مهیای ثانیههایی از فیلم که در آنها کاراکترهای اصلی باید انتخابهای مهمی انجام بدهند میکند که وقتی زمانش از راه رسید، بیننده خواسته یا ناخواسته چرایی، مفهوم و ارزش این تصمیمات را درک کرده باشد. فیلمبرداری دوستداشتنی اثر هم که غالبا در حال حرکت درون شهری پرشده از محیطهای نورانی است، خیلی سریع حکم یکی از آن ویژگیهای هیجانانگیزش را پیدا میکند و سطح دیالوگنویسیها هم به قدری بالا است، که تماشاگر خیلی سریع میفهمد همیشه باید با دقت، آمادهی شنیدن جملهی بعدی کاراکترها باشد. راستی، یک بار دیگر هم بگذارید بگویم که Begin Again بازیگریهای خارقالعاده و در راسشان، نقشآفرینیهای فراموشناشدنی مارک روفالو و کیرا نایتلی را دارد.
به وقت خماری
محمدحسین لطیفی حتی برای خیلی از مخاطبانی که ابدا سینمای ایران را دنبال نمیکنند و ارتباط محدودشان با قصههای تصویری داخلی فقط به سبب تماشای تلویزیون رقم میخورد، هر چه که نباشد کارگردان محترمی هست. چون آثارش در عین این که هرگز عمق خاصی ندارند و به لحظات تازه و دیدهنشدهای نمیپردازند، غالبا در تصویرسازیِ زیبا، کمدی، باورپذیر و در بسیاری دقایق جدی از وضعیت بخشهای آشنایی از کشورمان، موفق ظاهر میشوند. او شخصیتهای دلنشینی را به تصویر میکشد که به بازیگر هم فرصت فعالیتهای نه چندان پیچیده اما جذبکننده را میدهد و با این که کاراکترهایش غالبا انسانهایی تعریفشده و بدون تغییر هستند، شیمی خوبی مابینشان برقرار میشود. «به وقت خماری» فیلم سینمایی جدید لطیفی که قبل از هر چیز یک کمدی استاندارد است و جلوتر از لودهبازیهای پرفروش سینمای ایران قرار میگیرد، به قصهی تکرارشدهی ازدواج یک دختر از خانوادهای بزرگ میپردازد و سعی میکند با تصویرسازی از ماجراهای واقعی مرتبط با چنین رخدادی در ایران، تماشاگرش را به اندازهی دقایقش سرگرم کند و بخنداند.
به عقیدهی برخی از منتقدان، «به وقت خماری» فیلمی خانوادگی است که بیشتر از کمدیهای شدیدا پرفروش این روزهای سینمای کشور به بیننده احترام میگذارد، در حد و اندازهی اکثر آثار لطیفی ظاهر میشود و اگر قصد دیدن یکی از کمدیهای اجتماعی سینمای ایران را که احتمالا حس تلف شدن وقتتان را تحویلتان نمیدهد دارید، میتواند برایتان اثر مناسبی به نظر برسد. هرچند که یقینا با ندیدنش نیز مخاطب هیچچیزی را از دست نمیدهد. مهدی فخیمزاده، رعنا آزادیور، هومن برقنورد، بهروز بقایی، ابوالفضل پورعرب، پوریا پورسرخ و سیما تیرانداز، از بازیگران «به وقت خماری» هستند و احمد رفیعزاده، نویسندگی اثر را به سرانجام رسانده است.
نظرات