چگونه کریستوفر نولان به بازتعریف «بلوند» آلفرد هیچکاکی پرداخت؟

پنج‌شنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹ - ۱۱:۱۰
مطالعه 11 دقیقه
نگاه الیزابت دبیکی به یکی از شخصیت های مهم فیلم روی قایق فیلم Tenet
یکی از کارهای انجام‌شده توسط فیلم Tenet کریستوفر نولان آن است که به یاد بسیاری از بینندگان آورد که چگونه این فیلم‌ساز بریتانیایی یک الگوی شخصیتی در سینما را برای همیشه متحول کرد.
تبلیغات

رابی کالین، تحلیل‌گر بزرگ سینما در یکی از پرمخاطب‌ترین مقالات اخیر تلگراف فیلم می‌نویسد: «ملکه‌های یخی که روزگاری محبوب‌ترین کاراکترها برای آلفرد هیچکاک یعنی استاد تعلیق‌سازی سینمایی بودند، آرام‌آرام و بدون سروصدا توسط کریستوفر نولان تغییراتی انقلابی را تجربه کردند. به شکلی که حالا باید با جدیت از خود بپرسیم که نویسنده، تهیه‌کننده و کارگردان فیلم Tenet که از قضا او هم انگلیسی است، چگونه توانست بعد از سال‌ها به بازتعریف کامل بلوندهای هیچکاکی بپردازد؟».

بلوندها را باید بهترین قربانی‌ها در یک داستان سینمایی دانست. آن‌ها مثل برف تازه‌باریده هستند؛ برفی که به بهترین شکل ممکن، رد پاهای خون‌آلود را به نمایش می‌گذارد. - سِر آلفرد جوزف هیچکاک

هر شخصی که آثار درخشان آلفرد هیچکاک را تماشا کرده است، می‌تواند فهرستی طولانی بسازد و در آن از تک‌تک بلاهایی نام ببرد که طی دقایق فیلم‌های او بر سر بلوندها نازل شدند. اصلا می‌توان گفت که هر شخصیت مونث زیبارو و دارای موهای رنگی در فیلم‌های هیچکاک باید همیشه خود را برای بدترین اتفاقات آماده می‌کرد. این کاراکترها همواره ظریف و مرموز بودند و دیگر شخصیت‌ها نمی‌توانستند به‌راحتی به آن‌ها نزدیک شوند. حتی مخاطب هم گاهی نمی‌توانست به این کاراکترهای غالبا سرد و محکم نزدیک شود. در نتیجه اگر یک زن بلوند در پایان فیلم هیچکاک زنده مانده بود، خود این یک رخداد غیرمنتظره و عجیب محسوب می‌شد.

اکنون حدود ۶ دهه از زمان اکران «روانی» (فیلم Psycho) می‌گذرد و بسیاری از مخاطبان امروز، آن‌چنان بلوندهای هیچکاکی را به یاد نمی‌آورند

از کیم نواک در فیلم Vertigo و اوا ماری سینت در فیلم North by Northwest تا جنت لی در فیلم Psycho و تیپی هدرن در فیلم‌های The Birds و Marnie؛ همه‌ی این بازیگران نقش بلوندهای هیچکاکی را بازی کردند و در شخصیت‌های خود نقاط اشتراک قابل توجهی با یکدیگر داشتند. زنان جوان و دور از دسترس فیلم‌های هیچکاک، به‌نوعی بخش قابل توجهی از مفهوم فم فتل (Femme fatale) در فیلم‌های نوآر را متحول کردند. هیچکاک فم فتل‌هایی ساخت که صرفا زنانی پناه‌برده به دیگران نبودند که با رازهای خود به انجام کارهای مختلف می‌پرداختند. آن‌ها به رازها عشق می‌ورزیدند و فکر و ذکری جز یافتن پاسخ تک‌تک سوالات نداشتند. به همین خاطر شخصیت‌های اصلی مرد هم که آروزی نزدیک شدن به این ملکه‌های یخی را داشتند، در فیلم‌های دوران پایانی فعالیت هیچکاک، به خاطر همین زنان به رازها اهمیت می‌دادند. این‌گونه پیوندی به وجود می‌آمد که دیگر فقط شخصیت اصلی زن را در وضعیت نیاز به نجات یافتن قرار نمی‌داد. بلکه شخصیت مرد هم به خاطر بلوند گرفتارشده در این شرایط، چاره‌ای جز مواجهه‌ی مستقیم با خطر نداشت.

فیلم Rear Window را به یاد دارید؟ ماجرا به این شکل نبود که خود شخصیت اجراشده توسط جیمز استوارت مایل به سر در آوردن از رازها نباشد. ولی بدون شک این لیسا کارول فرمونت با بازی عالی گریس کلی بود که او را بیشتر و بیشتر به سمت سردرآوردن از پاسخ سوالات هل داد. نتیجه هم چیزی نبود جز گرفتاری بیشتر لیسا در شرایط سخت؛ چالشی که عملا لحظه به لحظه جیمز استوارت هم باید آن را با زجر و استرس نظاره می‌کرد.

(این مقاله بخش‌هایی از داستان فیلم Tenet و آثار دیگر کریستوفر نولان را اسپویل می‌کند)

شخصیت زن زیبا با موهای بلوند در فیلم سرگیجه آلفرد هیچکاک
الیزابت دبیکی با پیراهن گل گلی در فیلم Tenet کریستوفر نولان

دبیر مقالات سینمایی رسانه‌ی معتبر The Telegraph این‌گونه مسئله را توضیح داده است: «در زمانی‌که بلوندهای هیچکاکی تقریبا فراموش شده بودند، یک فیلم‌ساز بریتانیایی دیگر از راه رسید؛ فیلم‌سازی که از قضا دقیقا به سان آلفرد هیچکاک از انگلستان به امریکا رفت و موفقیتی عظیم و ماندگار را تجربه کرد. او حالا با فروش Tenet تبدیل به یکی از هفت کارگردان فعالیت‌کرده در تاریخ سینما شده است که مجموع فروش فیلم‌های کارگردانی‌شده توسط آن‌ها به بیشتر از ۵ میلیارد دلار می‌رسد. آن هم درحالی‌که نسبت به شش کارگردان دیگری که به این موفقیت چنگ زدند، درصد بسیار بیشتری از آثار او را فیلم‌های اورجینال تشکیل می‌دهند. کریستوفر نولان مثل هیچکاک از سیاه‌وسفید شروع کرد و به رنگی رسید و مثل هیچکاک مدام گستره‌ی مخاطبان سینمای خود را افزایش داد. آن‌ها انقدر از جهات گوناگون به هم شباهت دارند که عجیب نیست نولان تنها شخصی باشد که توانست بلوندهای هیچکاکی را از ابتدا بیافریند.

عده‌ای از مخالفان نولان می‌گویند که او عادت به شکنجه دادن و کشتن زنان و مخصوصا همسران مردها در فیلم‌های خود دارد. اصلا بسیاری می‌گویند دلیل اصلی داده شدن نمره‌ی کم به Tenet توسط بسیاری از رسانه‌های غربی همین نگاهی است که سینمای نولان را ضدفمنیستی صدا می‌زند. ولی واقعیت فراتر از آن‌چیزی است که در نگاه اول به نظر می‌رسد. کریستوفر نولان که ۲۳ سال زندگی مشترک موفق و آرام را درکنار همسر و تهیه‌کننده‌ی تمام فیلم‌های خود تجربه می‌کند، حتی از هیچکاک هم بیشتر این کاراکترهای خاص را به قتل می‌رساند.

نرخ زنده ماندن زن‌های فم فتل‌گونه در سینمای نولان از سینمای هیچکاک هم بالاتر است. تازه آن‌ها معمولا رازهای به مراتب بزرگ‌تری را نیز از خود به جا می‌گذارند. ولی این نه یک اتفاق یا ضعف که عنصری مهم و ارزشمند است که بخشی از هنر فیلم‌سازی نولان را تشکیل داده است. او هدفی مهم را با این قصه‌گویی‌ها دنبال می‌کند».

زن‌های فیلم‌های کریستوفر ادوارد نولان در بسیاری از مواقع وظایفی را برعهده دارند که هرگز یک شخصیت مرد توانایی به سرانجام رساندن آن‌ها را ندارد

2020-12-alfred-hitchcock-tippi-hedren-cannes

حتی لباس‌های شخصیت‌های این‌گونه در فیلم‌های کریستوفر نولان مخاطب را به یاد سینمای هیچکاک می‌اندازند. کت با بازی الیزابت دبیکی در فیلم Tenet به‌نوعی همسر اجباری یک الیگارش روانی با نام آندری سیتور است. او در روز لباس‌های ظاهرا پیوسته و دامن‌دار می‌پوشد و موهای بلوند و کاملا سالم خود را معمولا از پشت می‌بندد. اصلا خود الیزابت دبیکی در مصاحبه با مجله Vogue می‌گوید: «کمد لباس‌های کتلین بارتون ترکیبی از لباس‌هایی است که کاراکترهای اجراشده توسط تیپی هردن و گریس کلی به تن می‌کردند». او حتی توضیح می‌دهد که مطابق درک وی، کریستوفر نولان از جفری کرلند، طراح لباس فیلم Tenet می‌خواست که برای کت لباس‌هایی را بسازد که در اصل به ویترین فروشگاه‌های گران‌قیمت تعلق دارند و آن‌چنان در روز روشن توسط آدم‌ها پوشیده نمی‌شوند.

ولی وقتی با دقت بیشتر می‌نگریم، یک تفاوت اساسی بین «بلوند»های سینمای هیچکاک و «همسر»های سینمای نولان نمایان می‌شود. آن‌ها شاید سبک زندگی پرشباهتی داشته باشند و فقط در کلیدی‌ترین و احساسی‌ترین لحظات فیلم فاصله‌ی خود با مخاطب و دیگر کاراکترها را کم کنند. ولی به قول رابی کالین: «در فیلم‌های کریستوفر نولان برخلاف فیلم‌های آلفرد هیچکاک، می‌توان نزدیک بودن همیشگی نویسنده و کارگردان به این بلوندها، فم‌فتل‌ها یا در کل همسرها را دید. انگار فیلم‌ساز آن‌جا ایستاده است و مدام بی‌صدا به یک چکش اشاره می‌کند تا تهدیدهای قرارگرفته در پیرامون کاراکتر، قدرت او در انجام کارهای اغراق‌آمیز و آسیب‌پذیری چنین افرادی در جهان امروز را همزمان به یاد تماشاگر بیاورد».

چهره نگران الیزابت دبیکی در فیلم Tenet کریستوفر نولان با موهای بلوند

آلفرد هیچکاک در یکی از مصاحبه‌های خود که اگر امروز اتفاق می‌افتاد احتمالا باید با حمله‌ی همه‌ی رسانه‌ها روبه‌رو می‌شد، حرف عجیبی را خطاب به فرانسوا تروفو زد: «می‌دانی چرا من علاقه‌مند به استفاده از بلوندهای پیچیده در فیلم‌های خود هستم؟ چون آن‌ها کاراکترهایی محسوب می‌شوند که در بخش‌های مختلفی از دنیا آن‌ها را می‌بینید و به‌عنوان زن‌های واقعی به آن‌ها احترام می‌گذارید. سپس در اتاق با دیدن آن‌ها فقط به یک چیز فکر می‌کنید». در حقیقت هیچکاک باور داشت که کشش و جذابیت بسیار زیاد این شخصیت‌ها می‌تواند غیرمستقیم باشد و این‌گونه بهترین تاثیر را روی ارتباط مخاطب با قصه بگذارد.

این نظر که کاملا ریشه در محل تولد او یعنی بریتانیا و در بیان جامع‌تر همان اروپای شمالی دارد، فرو شدن چنین جذابیت‌هایی در چشم مخاطب را نمی‌پذیرد. او نمی‌خواست یک کاراکتر را ببینیم و بگوییم: «او جذاب است». زیرا در جهان واقعی هم شما معمولا آدم‌هایی کاملا عادی را می‌بینید که در جهان خود کارهای به‌خصوص زیادی با برخی افراد کرده‌اند و در نگاه آن‌ها نهایت جذابیت را دارند. در نتیجه مخاطب سینما هم کاراکترهای این‌گونه با کشش و جذابیت فراوان اما غیرمستقیم را بهتر می‌پذیرد. آن‌ها شباهت بیشتری به واقعیت دارند و همزمان با حفظ توجه تماشاگر، شخصیت‌پردازی زن پرکشش در فیلم را غیرواقعی و اغراق‌آمیز جلوه نمی‌دهند.

کریستوفر نولان در پشت صحنه فیلم Tenet

همان‌قدر که لباس‌های مال با بازی ماریون کوتیار او را شبیه به کیم نواک در Vertigo می‌کرد، کاترین بارتون با بازی الیزابت دبیکی هم مخاطب را به یاد ظاهر تیپی هردن و گریس کلی در سینمای هیچکاک می‌اندازد

رشد بعدی این شخصیت‌ها در سینمای نولان را باید با دقت به کاراکتر اصلی مرد فیلم دید. پروتاگونیست با بازی کاریزماتیک جان دیوید واشنگتن، برخلاف مردهای قهرمان در فیلم‌های هیچکاک (از The 39 Steps و The Wrong Man تا North by Northwest) صرفا در جایگاه یک بی‌گناه به درون مهلکه کشیده نمی‌شود. هیچکاک مدام وقتی قصد ساخت فیلم‌هایی با محوریت یک قهرمان مرد را داشت، شخصیت‌های مذکر تقریبا بی‌گناهی را به تصویر می‌کشید که آرام‌آرام بیشتر از قبل در توطئه‌های ایجادشده توسط دیگران دست‌وپا می‌زدند. اما مردهای فیلم‌های نولان همیشه از همان ابتدا یک بار گناه را روی دوش خود حمل می‌کنند، بی‌گناه نیستند و اصلا برای راحت شدن از همین بار لعنتی، مدام به سمت مقصدی نه‌چندان معین حرکت می‌کنند.

مرد جوان در فیلم Following می‌داند که هر روز مشغول ارتکاب گناهی به اسم سرک کشیدن در زندگی دیگران است. لئونارد شلبی در Memento عملا می‌خواهد جنایت خود در حق همسر بی‌گناه را از یاد ببرد. در Insomnia ویل دورمر با بازی آل پاچینو مدام در قالب بی‌خوابی مشغول تقاص پس دادن برای گناهانی است که در طول زندگی او را گرفتار کردند. حتی بروس وین/شوالیه تاریکی نولان هم مدام خود را مقصر مرگ مادر و پدر می‌داند یا برای اشتباهات، گناهان و کم‌کاری‌های دیگر سرزنش می‌کند. کاب در «اینسپشن» مشغول زندگی در سایه‌ی این حقیقت است که زن خود را به جنون کشید. در «پرستیژ» هم که هر دو شعبده‌باز مدام به خود و دیگران دروغ می‌گویند و درد دروغ‌گویی را می‌کشند تا در نبرد پیروز باشند. در بخش قابل توجهی از «اینتراستلار» ما شاهد جنگیدن کوپر با احساس گناه ترک دختر هستیم و تمام قدرتی که او را به جلو هل می‌دهد، تلاش برای یافتن رستگاری در این مسیر است. سربازهای «دانکرک» را در آخر فیلم نگاه کنید. وقتی مردم به شیشه‌های قطارها می‌زنند، آن‌ها برای چند لحظه جرئت پایین کشیدن شیشه را ندارند. احساس می‌کنند که با بی‌انصافی و کم‌کاری زنده مانده‌اند و گناهکار هستند.

پروتاگونیست TENƎꓕ هم که پس افتتاحیه‌ی طوفانی و میخکوب‌کننده‌ی فیلم کار خود را با اشک ریختن آغاز می‌کند؛ با پذیرش این حقیقت که توانایی حفاظت از تیم خود را نداشت و با کنار آمدن با این واقعیت که حالا باید برای «جبران» کاری انجام بدهد.

در سینمای نولان هم بلوندها، همسرها و فم فتل‌ها گاهی با جذابیت خود باعث‌وبانی کشیده شدن شخصیت به موقعیت‌های پیچیده‌تر هستند. مثل زمانی‌که پروتاگونیست پس از شیفته شدن نسبی پس از مواجهه با کت، احساسات را هم وارد مأموریت خود می‌کند. ولی برخلاف سینمای هیچکاک، این‌جا هیچ پروتاگونیست مردی بی‌گناه نیست و صرفا به خاطر آن‌ها به منجلاب کشیده نمی‌شود. پروتاگونیست‌های مذکر نولان همیشه گرفتارشده در زندان‌هایی خود ساخته هستند و فقط گاهی از این زندان‌ها می‌گریزند. البته که گاهی یک شخصیت خاص مثل همسر کاب می‌تواند قفس او را به درون دریاچه‌ی عمیق بیاندازد تا کاب خفه شود. ولی خود کاراکتر هم بی‌گناه نیست. نولان این‌گونه هم استفاده‌ی هوشمندانه‌ی هیچکاک از کاراکترهای مورد بحث را دارد و هم سرتاسر دچار شدن شخصیت به شر و بدی را به آن‌ها نسبت می‌دهد. زیرا در نگاه کریستوفر نولان، هیچ قهرمانی نمی‌تواند بی‌گناه باشد.

2020-12-elizabeth-debicki-tenet-nolan-2020

نولان عنصر کلیدی «جذابیت غیرمستقیم» را به هم شکلی متفاوت با هیچکاک تقدیم این جنس از کاراکترها می‌کند. او انقدر فیلم‌های شلوغ و پرشده از جزئیات می‌سازد که وقتی به آن‌ها می‌نگریم، سخت می‌توانیم روی شناخت جذابیت یک کاراکتر خاص وقت بگذاریم. زیرا بیشتر مات‌ومبهوت اکشن‌های میخکوب‌کننده و دنیاسازی‌های به‌خصوص هستیم. از آن مهم‌تر زن‌ها در فیلم نولان بیش از آن که همیشه از دسترس شخصیت اصلی دور باشند، گاهی به آن‌ها نزدیک و گاهی از آن‌ها دور هستند و این به خودی خود تنشی از جنس انتظار را به وجود می‌آورد؛ چه در «ممنتو» و «اینسپشن» که شخصیت اصلی زن در ابتدای قصه مرده است و سپس لئونارد و کاب باید با درد با خاطرات خود از او زندگی کنند و چه در فیلم Tenet که طی دقایق آن پروتاگونیست می‌فهمد هرگز نمی‌تواند کت را در آغوش بکشد. حتی وقتی از خیانت به او پشیمان می‌شود و واقعا حکم کمک‌کننده‌ی همیشگی به وی را دارد.

این‌گونه ان هتوی، پایپر پرابو، ربکا هال، مگی جیلنهال، الیزابت دبیکی و چندین و چند بازیگر و کاراکتر زن دیگر در سینمای نولان گم و همزمان پیدا می‌شوند. آن‌ها فروشده در چشم مخاطب نیستند. آن‌ها واندر وومن و کاپیتان مارول نیستند که صرفا مشغول انجام کارهایی بشوند که قبلا کاراکترهای مرد مثل آیرون من و سوپرمن آن‌ها را در سینما انجام دادند. آن‌ها فراموش‌شدنی نیستند، تأثیرگذار ظاهر می‌شوند و برخی از عمیق‌ترین شخصیت‌های زنی هستند که مخاطب را به یاد قدرت درگیرکنندگی بلوندهای آلفرد هیچکاک در سال‌های دور می‌اندازند. رابی کالین از تلگراف فیلم بحث خود در این رابطه را با اشاره به نکته‌ای ارزشمند به پایان می‌رساند: «این کاراکترها درخشان هستند و نه ضدفمنیستی. می‌دانید چرا؟ به فیلم Dunkirk بنگرید که در آن به سختی می‌توان حتی برای یک لحظه شخصیتی مونث را دید.

آن‌جا کل انگلستان برای همه‌ی این سربازها حکم معشوقه‌ای از دست رفته را دارد. گاهی به آن‌ها نزدیک می‌شود و گاهی از آن‌ها فاصله می‌گیرد و وقتی از این ساحل عجیب به انگلستان می‌نگریم، بسیار مرموز است. شاید خیلی‌ها را فریب بدهد، به داخل آب بکشاند و خفنه کند. نولان که سینمایی مخصوص به خود دارد و همیشه تعداد زیادی از بینندگان را مات سکانس‌هایی تماشایی و جهان‌هایی یگانه کرده است، آن‌جا که هیچکاک بدبینانه به بلوندهای خود نگاه می‌انداخت، محترمانه و آرزومندانه آن‌ها را می‌نگرد. هیچکاک با بلوندهای خود تحولی عظیم در مفهوم فم فتل را رقم زد و کریستوفر نولان بی‌صدا همین کار را با بلوندهای آلفرد هیچکاک انجام داده است».

نگاه خیره الیزابت دبیکی به کنت برانا با لباس قرمز در فیلم Tenet
پوستر یک طرفدار سینما برای فیلم Tenet/تنت به کارگردانی کریستوفر نولان

شرایط زمانه طلب می‌کند که کریستوفر نولان موقع رفتن به سراغ این کاراکترها مراقب باشد. زیرا همین حالا هم وقتی فیلمی می‌سازد که در آن عملا یکی از مهم‌ترین کارها را شخصیت زن انجام داده است، نگاه بهانه‌جو می‌تواند اثر او را ضد برابری جنسیتی صدا بزند. شاید به همین دلیل حتی در اولین فیلم وی یعنی «تعقیب» با کاراکتری بی‌اسم روبه‌رو می‌شویم که یکی ار دلایل اصلی نازل شدن بلاهای مختلف بر سر نویسنده‌ای بخت‌برگشته است. کاراکتری اجراشده توسط لوسی راسل که حتی در تیتراژ پایانی هم صرفا با نام بلوند (The Blonde) معرفی می‌شود و به نویسنده‌ی بیچاره تهمت می‌زند. انگار نولان همیشه می‌دانست که اگر ذره‌ای از نگاه مستقیم دوربین هیچکاک به کشش و جذابیت غیرمستقیم این کاراکترها را در فیلم‌های خود جا بدهد، در روزگار امروز توسط رسانه‌ها کاملا لگد می‌شود.

در Tenet نولان، کترین بارتون با نقش‌آفرینی الیزابت دبیکی نه مجبور به دوست داشتن مطلق و ناگهانی کاراکتر اصلی است و نه حتی برای انتقام‌جویی، صرفا از دستورها تبعیت می‌کند. او هویت خود را دارد و نقشی ویژه در داستان ایفا خواهد کرد. وی احساساتی واقعی دارد و حتی در صمیمانه‌ترین سکانس فیلم، یک بوسه‌ی باورپذیر بر گونه‌ی پروتاگونیست را با نهایت احساس تحویل وی می‌دهد؛ سکانسی که در خلاف جهت حرکت ۹۰ درصد آثار هالیوودی امروز در موقعیت‌های مشابه قرار می‌گیرد. سیتور در مقام آنتاگونیست Tenet که مثلا در یک سکانس به کمک تدوین صوتی هوشمندانه صدایی بسیار ترسناک پیدا می‌کند و آسیب فراوانی به کت می‌زند، درنهایت با انتخاب او و مقابل وی سر خم می‌کند و بدبختانه می‌میرد.

میان این همه نشانه که خبر از خلق شخصیت‌های زن درخشان، منحصر‌به‌فرد و دورنشده از هویت خود آن هم داخل فیلم‌هایی انقدر بزرگ و منحصر‌به‌فرد می‌دهند، باز اگر کسی بخواهد می‌تواند مشغول نسبت دادن صفات ناصحیح به کاراکترهای مونث قدرتمند باشد. اما سینما ثابت کرده است که در طولانی‌مدت قضاوتی معقول راجع به آثار سینمایی خواهد داشت و چنین تلاش‌هایی اگر واقعا مبتنی بر استدلال شکل نگیرند، کم‌خاصیت، ضعیف و آسیب‌زننده به خود هستند. شاید همان‌گونه که پروتاگونیست می‌گفت، مثل انجام کاری به‌خصوص در خلاف جهتی که باد می‌وزد.

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات