پیکسار چگونه با آثار خود به ما درس زندگی میدهد؟
درکنار تمام اتفاقات بدی که در سال ۲۰۲۰ با آنها روبهرو شدیم درنهایت این سال منفور با تمام سختیهای خود به پایانش نزدیک شده است. در پایان سالی که اکثر روزهای آن در قرنطینه گذشت، هیچ چیزی مانند یک اثر دلنشین و پرمعنی از پیکسار و کارگردان برجسته یعنی پیت داکر نمیتواند مقداری از حال بد ما را دگرگون کرده و کمی حس خوب به ما منتقل کند. پس از تماشای انیمیشن روح (Soul) میتوانیم به این موضوع فکر کنیم که هدف ما از پا گذاشتن به این کره خاکی چه بوده؟ آیا زندگی ما بهگونهای است که روح ما را راضی نگه دارد؟ آیا ما به هدف نهایی خود رسیدهایم؟ این سؤالها بدون شک سؤالهایی بزرگ با جوابهایی طولانی بهشمار میروند ولی جواب آنها را با تمام سخت بودنشان میتوانیم در آثار پیکسار جستوجو کنیم.
جواب دادن به این سؤالها دقیقا روند داستانی این انیمیشن تلقی میشود. مانند شخصیت دوستداشتنی جدیدترین انیمیشن پیت داکر یعنی جو گاردنر که پس از یک اتفاق در جهانی بین مرگ و زندگی قرار میگیرد و در آن مکان که به «جهان بزرگ پس از زندگی» شناخته میشود باید به یک روح کوچک درس زندگی کردن بدهد و درکنار آن زندگی خودش را از زوایای مختلف مشاهده کند. بههمیندلیل تصمیم گرفتیم تا در مقالهای به آثار قدیمی پیکسار سری بزنیم و درسهایی که این استودیو ازطریق آنها به ما میدهد را مرور کنیم؛ درسهای که به ما میگویند در این جهان هنوز هم دلایل ریز و درشتی وجود دارند که میتوان به آنها دل خوش کرد و از زندگی لذت برد.
«در این مقاله به قسمتهای مهمی از داستان انیمیشنهای Pixar اشاره خواهیم کرد، پس اگر هرکدام از این آثار را هنوز تماشا نکردهاید و نمیخواهید قسمت مهمی از داستان آن برای شما لو برود، پیشنهاد میکنیم پس از مشاهده آن انیمیشن قسمت مربوطبه آن را مطالعه فرمایید»
درس اول: علاقه خودت را دنبال کن
اگر از افراد مختلفی سؤال کنید که هدف آنها در زندگی چیست احتمالا با یک جواب مشترک مواجه خواهید شد؛ بهاحتمال زیاد بیشتر آنها این جواب را خواهند داد که هدف زندگی آنها یک علاقه یا آرزو تلقی میشود و برای رسیدن به آن تلاش میکنند. این موضوع را خیلی راحت میتوانید در تار و پود پروتاگونیستهای انیمیشنها دیزنی پیدا کنید که با جاهطلبی و پشتکار خود از شرایطی سخت عبور میکنند تا به جایگاهی که علاقه دارند، برسند.
انیمیشن محبوب Ratatouille یا همان «موش سرآشپز» خودمان را به یاد دارید؟ انیمیشنی که به ما نشان داد یک نفر با اراده قوی و ترکیب آن با استعداد ذاتی که درون خود دارد میتواند به جایی برسد که فرای تمام انتظارات بهشمار میرود؛ میتواند برخلاف نظر تمام افراد کاری را انجام دهد که بهعقیده آنها از عهده آن برنمیآمد. بیننده در این انیمیشن با شخصیت رمی آشنا میشود، یک موش بسیار دوستداشتنی که علاقهای به آداب و رسوم خانواده خود ندارد و بهشدت علاقمند به غذا، بوها و مزههای مختلف است. او زندگی خود را در روستا شروع میکند ولی رفتهرفته میفهمد که توانایی خاصی در ترکیب ادویهجات و گیاههای خوراکی مختلف با یکدیگر در وجود او قرار دارد، درحالیکه خانواده او در فاضلابها و سطلهای زباله بهدنبال غذا میگردند.
داستان «موش سرآشپز» از روی داستان آشپز برجسته و فقید فرانسوی یعنی سرآشپز گوستاوو الهام گرفته شده و در روند داستانی آن شخصیت رمی تصمیم میگیرد که علاقه خود را دنبال کرده و به یک سرآشپز ماهر تبدیل شود ولی باید با این واقعیت روبهرو شود که خب او تنها یک موش است و در دنیای انسانها جایی ندارد. در این قسمت از داستان شخصیت لینگویینی را میبینیم؛ یک کارگر ساده در آشپزخانه رستوران گوستاوو. آشنایی رمی و لینگویینی باعث میشود تا این دو با کمک یکدیگر غذاهای مختلفی را تهیه کنند. لینگویینی به رمی اجازه میدهد که زیر کلاه او قایم شود و راهنماییهای لازم را به او بدهد تا لینگویینی بهاینصورت هم خودش را به فردی مهم تبدیل کند و هم رمی را به آرزویش برساند.
همه نمیتوانند به یک هنرمند بزرگ تبدیل شوند، ولی یک هنرمند بزرگ میتواند از هرجایی ظهور کند - آنتوآن اگو
اما این موضوع به همین سادگیها نیست. رمی میداند که شاید هیچوقت بهعنوان یک آشپز برجسته از او یاد نشود ولی بااینحال درکنار لینگویینی در رویای داشتن یک رستوران فرانسوی زندگی خود را سپری میکند. او درنهایت توانست نظر مثبت منتقد غذای بسیار سختگیر فرانسوی یعنی آنتوآن اگو را بهدست آورد. موش دوستداشتنی قصه ما با تلاش بسیار، استفاده از استعداد خود و کمک لینگویینی بر نظرات منفی خانواده خود فارغ آمد، ریسک متوجه شدن افراد مختلف از این موضوع که یک موش برای آنها آشپزی میکند را به جان خرید و مهمتر از همه ریسک از بین رفتن را پذیرفت تا بتواند به هدف، علاقه و آرزویی که در روح او قرار داشت، برسد.
همانطور که اگو گفت، همه مانند رمی بههمراه یک استعداد خاص متولد نمیشوند و اینجا جایی است که میرسیم به یکی دیگر شاهکارهای پیکسار یعنی Monsters University یا همان دانشگاه هیولاها. این انیمیشن ازطریق شخصیت مایک وازُوسکی نشان میدهد که رفتن بهدنبال یک رویا و علاقه همیشه طبق برنامه ما پیش نمیرود و ممکن است جهان برای ما برنامه دیگری داشته باشد. موضوعی که مایک آن را پس از پشتسر گذاشتن مشکلات بسیار درک کرد. شخصیت مایک وازوسکی در داستان این انیمیشن بهعنوان همکار اصلی شخصیت سالی به ما معرفی میشود که به او در ترساندن بچهها در خوابهایشان کمک میکند. در انیمیشن دانشگاه هیولاها اما ما متوجه میشویم که مایک آرزو داشت تا بهعنوان یک ترساننده برتر فعالیت کند و زیردست فرد دیگری نباشد؛ بهعبارت دیگر او حتی از رفیق خود یعنی سالی هم علاقه بیشتری به این رویا داشت.
در داستان انیمیشن و در پیشدرآمد آن میبینیم که در یک اردوی علمی در کارخانه هیولاها مایک تصمیم میگیرد تا تمام تلاش خود را بهکار گیرد تا در این شرکت کاری برای خود دست و پا کند. او برای این هدف جاهطلبی، هوش کافی و تمایل بسیار زیادی در خود میدید. تمام این المانها و علاقه زیاد او به این کار باعث شدند تا او برای رسیدن به هدف خود در دانشگاه هیولاها ثبتنام کند تا درنهایت به آرزوی خود برسد. بااینحال اصلیترین عامل موفقیت در کارخانه هیولاها در شخصیت مایک وجود نداشت و آن هم چیزی نبود بهجز استعداد ذاتی. مایک بهشدت به این کار علاقه داشت ولی شخصیت بسیار دوستداشتنی او برای ترساندن خیلی مناسب بهشمار نمیرفت.
پیامی که معمولا در فیلمهای خانوادگی و درام هم اشارهای به آن نمیشود ولی Pixar با نهایت ظرافت آن را جلوی چشم ما قرار میدهد. پیامی که آشکارا میگوید جاهطلبی تنها میتواند شما را تا نیمههای راهِ رسیدن به آرزو پیش ببرد ولی نبودن استعداد ذاتی شما را از رسیده به آخر راه باز میدارد. بااینحال آنها در این انیمیشن پیامی مهمتر در اختیار بیننده خود قرار میدهند و آن هم این است که جلوی پای ما تنها یک راه برای رسیدن به نهایت پتانسیل ما وجود ندارد و میتوانیم راههای دیگری را برای رسیدن به آخر راه پیدا کنیم. مایک قصه ما ظاهری بامزه دارد و شاید خیلی ترسناک نباشد و همین موضوع مهمترین دلیلی است که او را از رسیدن به رویای خود دور نگه میدارد.
درکنار ظاهر بامزه خود اما مایک چیزی در اختیار داشت که هیچوقت فکر نمیکرد مهمترین نقطه قوت او بهشمار رود؛ نترس و بیباک بودن. او برخلاف انتظارها یک تیم ساده جمع و در مسابقات ترساندن شرکت کرد. مایک با اینکه در این مسابقات تا آستانه پیروز شدن پیش رفت ولی ریسک اخراج شدن را بهجان خرید و درنهایت توانست دین ابیگیل را بهخاطر مهارتهای ترساندن خود تحت تاثیر قرار دهد. او حتی با اینکه پیروز نشد ولی بازهم تلاش کرد تا از راههای دیگری به آرزوی خود برسد و در این راه دوست قدیمی او یعنی سالی نیز همراه مایک بود. آنها در ابتدا بهعنوان نظافتچی مشغول بهکار شدند تا درنهایت و با صبر زیاد توانستند جایگاه مورد انتظار خود را در میان بهترین ترسانندههای کارخانه هیولاها بهدست آورند. مایک قصه ما هنوز به زندگی کردن رویای خود ادامه میدهد اما بهعنوان یک مربی؛ نقشی که شاید برای استعداد او بسیار مناسبتر باشد.
خلاصه درس اول: اگر یک علاقه یا رویا در زندگی خود دارید، صرفنظر از بزرگ بودن یا مسیر سخت رسیدن به آن، رویا، هدف و علاقه خود را دنبال کنید. با دنبال کردن علاقه خود بهاحتمال زیاد روحتان را ارضا خواهید کرد حتی اگر به جایگاه موردانتظار خود نرسید. دنبال کردن علاقه و رویا خیلی بهتر است از اینکه وقتتان را تلف کنید و درنهایت کنجکاو شوید که اگر تلاش کرده بودید، نتیجه چگونه میشد؟ مسیر دنبال کردن رویا بسیار زیباست و بدون شک باعث خوشحالی شما خواهد شد. اگر در این مسیر به بنبست خوردید، ناامید نشوید و مسیر دیگری را برای دنبال کردن رویای خود پیدا کنید؛ شک نداشته باشید که همیشه مسیر دیگری وجود دارد!
درس دوم: روح هر شخص به یک همراه نیاز دارد
رسیدن به آرزو و رویا بدون شک یکی از مهمترین دلایل زندگی کردن بهشمار میرود ولی روح هر فرد اگر لذت نهایی را با یک دوست، رفیق یا همراه بهاشتراک نگذارد بهاحتمال زیاد بهطور کامل راضی نخواهد شد؛ موضوعی که احتمالا همه با آن موافق هستند. برخی از دوستداشتنیترین شخصیتهای آثار پیکسار بهاینخاطر در قلب ما جایگاه ویژهای دارند که مسیر رسیدن به هدفشان را با یک دوست و در یک مورد با یک اسباببازی طی کرده و لذت این مسیر را با او شریک شدند.
نخستین محصول پیکسار بهبهترین شکل ممکن قدرت تقسیم کردن لذت با دیگران را با یکی از ماندگارترین شخصیتهای تاریخ سینما یعنی وودی بهخوبی بهتصویر میکشد. در انیمیشن Toy Story یا همان داستان اسباببازیها شخصیت وودی نشان میدهد که هدف او برای زندگی کردن چیزی نیست جز اینکه همیشه درکنار صاحب خود یعنی اندی باشد. به اعتقاد وودی زندگی ارزشی ندارد مگر اینکه یک کودک به تو عشق بورزد و این عشق ورزیدن با بودن درکنار او در تمام لحظات بهدست میآید. وقتی وودی باعث خوشحالی اندی میشود درکنار خوشحال بودن اندی، خود او نیز نهتنها به هدف خود میرسد که خوشحالی غیرقابلوصفی را حس میکند.
قطعا این موضوع یک هدف بسیار قابلاحترام و ارزشمند است و زمانی ارزش آن بیشتر میشود که بدانیم وودی سالها باتوجهبه مشکلات فراوان در مسیر این هدف حرکت کرد و هیچوقت دست از رسیدن به آن برنداشت؛ چه زمانیکه نزدیک بود توسط همسایه شیطانی خود یعنی سید قطعهقطعه شود و چه زمانیکه در آستانه فروخته شدن به یک موزه در ژاپن قرار داشت. وودی به ما نشان داد که قدرت دوستداشتهشدن و عشق ورزیدن به او میتواند باعث شود شما از تمام این مشکلات بهسلامت عبور کنید و به هدف خود برسید.
بااینحال وودی در این مسیر نکته بسیار مهمتری را در زندگی خود متوجه شد؛ او در این مسیر دریافت که دوستانش دقیقا اندازه اندی برای او ارزشمند هستند؛ اگر نگوییم ارزش بیشتری دارند. طبیعتا اندی به وودی تنها به چشم یک اسباببازی نگاه میکند و نمیتواند دقیقا همان عشقی که وودی به او دارد را نسبتبه وودی داشته باشد. وودی فهمید که درکنار هدف خود یعنی بودن درکنار اندی نمیتواند همان میزان محبت و علاقه را از اندی دریافت کند و برعکس میتواند این میزان از عشق را از جانب دوستان خود یعنی باز، جسی و دیگران احساس کند.
زمانیکه وودی این نکته بسیار مهم را متوجه و به دوستان اسباببازی خود کمک کرد، با میزان زیادی از عشق و علاقه از طرف آنها روبهرو شد که فهمید زندگی ارزش بیشتری نسبتبه آنچه فکر میکرده، دارد. او فهمید که بودن درکنار صاحب خود تنها دلیل زندگی کردن نیست و میتواند با دوستان خود زندگی بهتری داشته باشد؛ چه درکنار اندی باشد چه نباشد.
وودی یک بار زندگی خود را بهخطر انداخت تا من را نجات دهد. من نمیتوانم خودم را دوست او تلقی کنم اگر حاضر نباشم دقیقا همین کار را انجام دهم - باز لایتیر
به انیمیشن WALL-E رسیدیم، انیمیشنی که بدون شک همه ما یک بار با تماشای آن بغض کردیم و حتی اشک ریختیم. یکی از احساسیترین آثار پیکسار که عشق یکی از کاراکترهای آن به دیگری بهمعنای واقعی کلمه جهان را نجات میدهد. شخصیت وال-ای که در سیاره رهاشده زمین بهتنهایی زندگی میکند با تعهد زیاد وظیفهای که به او محل شده را انجام میدهد. وظیفهای که طبق آن باید کثافتکاریهایی که انسانها از خود بهجای گذاشتهاند را تمیز کند اما دراینمیان خالی بودن یک حفره در زندگی منزوی او بهشدت بهچشم میآید و آن هم چیزی نیست جز نبودن یک همراه که برای او اهمیت زیادی داشته باشد.
وال-ای که بسیار شخصیت رومانتیکی تلقی میشود به کوچکترین اشیا و رباتها خراب روی زمین هم عشق میورزد ولی هیچکدام از آنها جواب عشق و محبت او را نمیدهند تا اینکه ناگهان رباتی جدید بهنام EVE از آسمان فرود میآید و در مقابل ربات تنهای قصه ما قرار میگیرد. وال-ای در نگاه اول عاشق EVE میشود و هرکاری که بتواند را انجام میدهد تا باعث خوشحالی او شده و محبتش را بهدست آورد. وال-ای میداند که این ربات سفید و کوچک نیمه گمشده او بهشمار میرود و میتواند با حضورش حفره خالی شخصیت خود را پر کند.
علاقه وال-ای به شخصیت ایو و داشتن یک زندگی شاد درکنار او نهتنها دوستداشتنی تلقی میشود که او برای ادامه زندگی به وجود ایو نیازمند است. وال-ای تمام تلاش خود را بهکار میگیرد تا سیارهای که در آن تکوتنها زندگی میکند را در اختیار ایو قرار داده و به او نشان دهد که در این سیاره زندگی جریان دارد. وال-ای به ایو میگوید که میتواند در این سیاره به هدف خودش یعنی نجات بشریت و بهوجود آوردن جمعیتی جدید از انسانها دست پیدا کند. وال-ای حتی بهدنبال ایو به سفینهای میرود که انسانها در آن ساکن هستند تا بهاینصورت بهعنوان یک پشتیبان برای ایو در آن مکان و درکنار او حاضر باشد.
وال-ای متوجه میشود که سیاره زمین چهمقدار برای ایو اهمیت دارد و بههمیندلیل بانهایت توان تلاش میکند تا از آن مراقبت کرده تا ایو بتواند به هدف خود برسد. او حتی از زمین در مقابل نابود شدن بهوسیله برخی رباتها نیز مراقبت میکند؛ موضوعی که اگر بهواقعیت میپیوست میتوانست باعث شود انسانها صدها سال دیگر از زندگی در سیاره زمین محروم شوند. ایو زمانیکه متوجه این موضوع میشود که وال-ای چقدر در این مسیر تلاش کرده و او چقدر برای وال-ای اهمیت دارد، تصمیم میگیرد تا در جواب عشق وال-ای محبت خودش را به او ابراز کند.
بعد از صدمات زیادی که وال-ای در این مسیر تحمل کرد، ایو او را درون یک فضاپیما قرار داد و به زمین برگرداند؛ دلیل این کار علاوهبر کمک به انسانها تلاش برای پیدا کردن قطعاتی جدید برای وال-ای نیز بهشمار میرود. ایو تلاش میکند تا با تعمیر کردن وال-ای بار دیگر او را صحیح و سالم ببیند. آنها با کمک نیرویی بهنام عشق و بودن درکنار یکدیگر، نهتنها یک زندگی سرشار از خوشحالی را پیدا کردند که باعث شدند تا انسانها نیز با الهام گرفتن از آنها زندگی جدیدی را در زمین آغاز کنند.
خلاصه درس دوم: کمک کردن و عشق ورزیدن به فرد یا افرادی دیگر نهتنها یک دلیل بسیار خوب برای زندگی شما بهشمار میرود بلکه مانند امواج دریا به سایر جامعه نیز منتقل میشود. دوستی و محبت درکنار یکدیگر جامعه را بدون شک زیباتر و به مکانی بهتر برای زندگی کردن تبدیل میکند و مطمئن باشید که نتیجه این محبت را خیلی زود لمس خواهید کرد. پس در طول زندگی شادیهای خود را با دیگران بهاشتراک بگذارید و از بودن درکنار هم لذت ببرید.
درس سوم: چند روح بهتر از یک روح تنهاست
اگر در سالی که گذشت یک چیز را خیلی خوب آموخته باشیم این است که فعالیتهای گروهی و همکاریها میتوانند تفاوتهای بزرگی را رقم بزنند. رویاهای تکنفره میتوانند شما را تا حد زیادی به جلو ببرند ولی برای رسیدن به آخر خط و ایجاد یک تفاوت عظیم نیاز به کمک و همکاری خواهید داشت. این موضوع را پیکسار تقریبا در تمام آثار خود بهتصویر میکشد و در آنها معمولا یک شخصیت در راس قرار دارد و باعث میشود تا سایر افراد نیز درکنار هم قرار بگیرند.
دومین اثر استودیو پیکسار یعنی انیمیشن داستان یک حشره (A Bug's Life) با داستانی درباره هدف و آرزوی شخصیت اصلی آن شروع میشود که تصمیم گرفته است با تحتتاثیر قرار دادن خانواده خود در قامت یک قهرمان شناخته شود. شخصیت فلیک یک مورچه ناشی با رفتاری عجیب و معمولا خارج از کنترل تلاش میکند تا خودش را بهعنوان عضوی مفید به کلنی خود معرفی کند. او قصد دارد با ساده کردن روند تهیه غذا که توسط مورچههای دیگر انجام میشود این فعالیت نسبتا سخت را برای آنها آسانتر کند. آنها نهتنها برای خود که برای برخی از ملخهای زورگو نیز غذا تهیه میکردند. فلیک بااینحال در این مسیر درمییابد که شاید در زندگی خود هدفی مهمتر در انتظارش باشد.
فلیک بهطور اتفاقی ذخیره غذای کلنی را از بین برد و باعث شد تا سهمیه غذای ملخها نیز از بین برود. او با این کار هرجومرج و ترس زیادی را در میان سایر مورچههای کلنی بهوجود آورد. بههمیندلیل سایر مورچهها تصمیم گرفتند او را دنبال نخود سیاه بفرستند تا از دست خرابکاریهای او راحت شوند. آنها فلیک رو به ماموریتی فرستادند تا با جمعآوری یک تیم از حشرات جنگجو به کمک کلنی بیاید و در مقابل ملخها قرار بگیرد و علاوهبر این موضوع کمکی باشد برای امنیت کلنی مورچهها. هیچکدام از اعضای کلنی حتی یک درصد هم فکر نمیکردند فلیک موفق به انجام دادن این کار شود ولی فلیک ثابت کرد تواناهایی دارد که شاید از نوآوریهای او مفید تر باشد. او نشان داد میتواند افراد مختلف را بهدنبال خود به سوی هدفی که دارد راهنمایی کند.
گروهی که فلیک آنها را گرد هم جمع کرده بود هیچ ایدهای نداشتند که قرار است در نبرد با گروهی از ملخها قرار بگیرند. فلیک بهطرزی ماهرانه آنها را با وعدههایی مختلف تشویق کرد که او را در این مسیر همراهی کنند و بهاینصورت دوستی و وفاداری آنها را با مهارت خود بهدست آورد. حتی با اینکه نقشه آنها برای ترساندن ملخها توسط یک پرنده قلابی به موفقیت نرسید ولی فلیک به همه نشان داد که یک کار گروهی میتواند کلنی را به مکانی بهتر تبدیل کند. با قرار گرفتن تمام مورچهها درکنار شخصیت اصلی قصه، فلیک آنها را مجاب کرد که به قدرت و شجاعت خودشان باور داشته باشند. به آنها نشان داد که تعداد زیاد آنها دربرابر یک ملخ برتری دارد و بههمیندلیل موفق شدند با کمک یکدیگر ملخها را برای همیشه از کلنی خود دور کنند.
اگر یک مورچه برای دفاع از ما ایستادگی کند، همه مورچهها درکنار او خواهند ایستاد - هاپر
در انیمیشن زندگی یک حشره دیدیم که فلیک چقدر سعی و تلاش کرد تا بتواند درکنار سایرین به هدفی که دارد برسد و توانست همه مورچههای کلنی را کنار یکدیگر متحد کند. ولی اجازه دهید به اثری اشاره کنیم که شخصیتهای قابل لمستری نسبتبه مورچهها درون خود میبیند. بعد از گذشت حدودا ۲ دهه از اکران انیمیشن A Bug's Life پیکسار بار دیگر با ساخت یک انیمیشن به ما نشان داد بودن درکنار یکدیگر و اتحاد خیلی بهتر از تنها بودن است. در انیمیشن Coco دقیقا مانند انیمیشن موش سرآشپز با شخصیتی مواجه میشویم که مثل شخصیت رمی خانواده او موافق با علاقه و رویای او نیست. داستان انیمیشن Coco درباره شخصیت میگوئل جریان دارد که از کودکی آرزو و رویای تبدیل شدن به یک نوازنده را در ذهن خود بههمراه داشته است.
خانواده ریورا بهایندلیل با موسیقی مخالف هستند که اعتقاد دارند یکی از اجداد میگوئل بهخاطر موسیقی همسر و کودکان خود را رها کرده تا به علاقه خود یعنی نوازندگی ادامه دهد. این خانواده در آن زمان برای او هیج مراسمی برگزار نکردند تا روح او به سرزمین مردگان تبعید شده و سرانجام از یادها حذف شود. خوشبختانه اشتیاق میگوئل برای دنبال کردن رویای خود بهقدری قوی بود که درکنار مخالفت خانوانده خود به این مسیر ادامه داد و قدم در مسیری گذاشت که کاملا باعث تغییر شخصیت او میشد.
میگوئل در این مسیر بهطور اتفاقی سر از سرزمین مردگان درآورد و بههمیندلیل تصمیم گرفت تا بهدنبال قهرمان و جد خود، نوازنده برجسته یعنی ارنستو دلاکروز بگردد. او قصد داشت تا با ملاقات کردن ارنستو علاوهبر ملاقات جد خود نکاتی را از او بیاموزد و درکنار آنها ارنستو برای او آرزوی موفقیت کند تا سرانجام برخلاف اعتقادات خانواده به یک نوازنده تبدیل شود. او در این مسیر واقعیت بسیار مهمی را کشف کرد؛ میگوئل متوجه شد که ارنستو جد واقعی او نبوده و علاوهبر آن جد واقعی او بههیچوجه قصد رها کردن خانواده خود را نداشته و روح او نیازی به ماندن در آن سرزمین ندارد، موضوعی که خانواده او از آن هیچ اطلاعی نداشتند.
میگوئل این وظیفه را برعهده میگیرد تا یاد او را همیشه زنده نگه دارد و با برگشتن به جمع خانواده خود بتواند با توضیح حقایقی که آنها را متوجه شده، اعضای خانواده را بار دیگر درکنار هم متحد کند. مهمترین و قدرتمندترین لحظه این اثر زمانی بهشمار میرود که معنای آهنگ Remember Me را متوجه میشویم. آهنگی که هکتور (جد واقعی میگوئل) آن را برای دختر خود یعنی کوکو نوشته بود و این آهنگ عشق پدر را برای دختری که اکنون سالخورده است، زنده میکند. تمام خانواده بهخاطر تلاشهای میگوئل بار دیگر درکنار هم قرار میگیرند و موسیقی پس از دههها باز هم به خانههای آنها برمیگردد.
خلاصه درس سوم: اگر تلاش کافی را بهکار گیریم تا درکنار یکدیگر باشیم بدون شک زندگی لذتبخشتری خواهیم داشت. روح افراد تنها دیر یا زود خواهد شکست ولی اگر این روح درکنار روح سایر افراد قرار بگیرد نهتنها خورد نمیشود که میتواند با قدرت بیشتری به زندگی ادامه دهد؛ موضوعی که تاثیر خود را در اشکال گوناگون بر زندگی شما خواهد گذاشت. خوشبختانه افرادی وجود دارند تا برای درکنار هم بودن تلاش میکنند و چقدر خوب میشود اگر ما هم آنها را در این مسیر کمک کنیم.
درس چهارم: ماجراجویی
احتمالا چهارمین موضوعی که قصد داریم به آن اشاره کنیم، مهمترین المان آثار پیکسار بهشمار میرود. ماجراجویی، چیزی که تقریبا میتوانیم در تمام انیمیشنهای پیکسار آن را ببینیم و از آن لذت ببریم. این ماجراجویی چه درباره رسیدن به هدفتان باشد چه درباره کمک به دیگران و حتی اگر به مسئله کوچکی مانند گذراندن یه روز هم مربوط شود، ماجراجوییِ شما محسوب خواهد شد. این المان در قلب آثار پیکسار قابل مشاهده است؛ بههمراه شخصیتهایی که با ترسهای خود روبهرو میشوند و با استفاده از مهارتهای حاضر در شخصیت خود قسمتهایی از روح خود را کشف میکنند که قبلا از وجود آنها خبر نداشتند.
انیمیشن بسیار محبوب و موفق Finding Nemo یا همان در جستوجوی نِمو سراسر ماجراجویی است. شخصیت نمو و پدرش مارلین زندگی خوبی درکنار هم دارند. مارلین که در یه اتفاق ناراحتکننده همسر و فرزندهای خود بهجز نمو را از دست داد، پس از آن ماجرا با وسواس بسیار زیادی از نمو مراقبت میکند تا اتفاقی برای او نیفتد. این موضوع به مهمترین وظیفه او در زندگی تبدیل شده تا پسر خود را در مقابل خطرات و مشکلات مختلف سالم نگه دارد. بههمیندلیل وقتی نمو گم میشود، مارلین بهشدت نگران و تمام احساسات خود را از دست میدهد تا هرطوریکه شده پسر خود را پیدا کند.
در مقابل تمام خطرات طبیعی موجود در اقیانوس حس پدرانه او بر ترسش غلبه میکند و باعث میشود او با دشمنانی روبهرو شود که هیچوقت فکرش را هم نمیکرد. با حضور همراه جدیدش یعنی شخصیت دوری که در این مسیر همیشه کنار مارلین قرار داشت، آنها توانستند به آن سوی اقیانوس بروند و از همه مهمتر در سفر مهم خود از پس یک کوسه، نهنگ، عروس دریایی و موجودات دیگر برآیند؛ موجوداتی که حتی اسمشان هم مارلین را میترساند.
در این انیمیشن میبینیم که مارلین بهخاطر هدف خود در زندگی یعنی محافظت از پسرش معتقد است که اگر نِمو بتواند از خود در مقابل تمام خطرات مراقبت کند، او دیگر دلیلی برای زندگی کردن ندارد. مارلین پس از یافتن پسر خود متوجه میشود که نمو نهتنها توانسته در طبیعت زنده بماند که موفق شده در غیاب پدر خود رشد کند. این دو پس از ملاقات دوباره به یکدیگر نزدیکتر شدند و ماجراجویهای هیجانانگیز خود را برای هم تعریف کردند. آنها پس از این اتفاق ترسهای خود را کنار گذاشته و زندگی شادتری را در پیش گرفتند.
یکی دیگر از آثار شرکت پیکسار که خیلی خوب به ما نشان میدهد پنهان شدن پشت ترسهای موجود در شخصیتمان اجازه یک زندگی شاد را از ما میگیرد انمیشن Onward است. انیمیشنی که مانند در جستوجوی نِمو شخصیت اصلی آن طی یک ماجراجویی بزرگ با ترسهایش روبهرو و زندگی خود را زیباتر میکند. درس بسیار مهمتری که از این انیمیشن دریافت خواهیم کرد این موضوع بهشمار میرود که شما زمانی ارزش زندگی خود را بهطور کامل احساس میکنید که از تواناییها و داشتهها خود راضی باشید و بدون ترس از آنها استفاده کنید. نتیجه سفر ماجراجویانه ایان و بارلی برای زنده کردن پدرشان تنها برای یک روز به آشنا شدن با تواناییها و جزییات شخصیتی برادر کوچکتر یعنی ایان ختم میشود.
ایان شخصیتی ترسو و گوشهگیر است که هیچوقت نتوانست پدر خود را ببیند. او اعتقاد دارد تنها شانس او برای ملاقات پدرش ازطریق جادو میسر میشود و بههمیندلیل با دیدن او میتواند اعتمادبهنفس کافی برای ادامه زندگی و روبهرو شدن با ترسهای خود را بهدست آورد. ایان بههمراه برادر خود یعنی بارلی که اعتمادبهنفس بالایی دارد به سفری میروند تا بتوانند با پیدا کردن یک سنگ جادویی پدرشان را تنها برای یک روز زنده کرده و روز خود را با او سپری کنند. ایان در این سفر در مسیرهایی بسیار خطرناک قرار میگیرد و با اتفاقاتی خطرناک روبهرو میشود، اتفاقاتی که در زندگی از آنها بهشدت میترسید؛ از تلههای مرگبار گرفته تا تعقیبوگریز با ماشین برادرش.
پس تمام شدن این سفر ماجراجویانه ایان متوجه میشود که بااینکه پدر واقعی را خود را هیچوقت ملاقات نکرده ولی در زندگی خود پدری دیگر داشته که در تمام لحظات زندگی او حضور داشته است. بارلی برادر او که باعث شد ایان به ترسهای درون شخصیت خود غلبه کند و اعتمادبهنفس کافی برای زندگی را بهدست آورد. این ماجراجوییهای کوچک یا بزرگ هرچقدر هم که خطرناک بهشمار روند، میتوانند نتایجی در پی داشته باشند که زندگی آن شخص را برای همیشه تغییر میدهند. دقیقا مانند ایان که پس از آن سفر به فرد دیگری تبدیل و متوجه شد که برادر بزرگتر او همیشه بهعنوان یک پدر درکنارش بوده است.
مگر میشود درباره ماجراجویی در آثار پیکسار صحبت کنیم و اشارهای به انیمیشن Up نداشته باشیم؟ دهمین اثر استودیو پیکسار که به احتمال زیاد دلگرمکنندهترین و ماجراجویانهترین اثر در میان سایر آثار این استودیو تلقی میشود. انمیشن Up تعبیر بسیار زیبایی از ماجراجویی را به بیننده خود نشان میدهد و علاوهبر آن به ما میگوید که به چه المانهایی برای لذت بردن از زندگی حتی در شرایط سخت نیاز داریم. کارل و الی شخصیتهای این انیمیشن هستند که همیشه آرزو داشتند به نقاط مختلف و دیدنی جهان سفر کنند و از حضور در آن مکانها لذت ببرند. بزرگترین رویای آنها سفر به آمریکای جنوبی و زندگی درکنار «آبشار بهشت» بهشمار میرفت.
همه ما میدانیم که زندگی همیشه آنطوری که انتظار داریم پیش نمیرود و خیلی وقتها اتفاقاتی ناگوار در مسیر زندگی جلوی ما سبز میشوند. این موضوع اتفاقی بود که برای کارل افتاد تا مجبور شود زندگی خود را بهتنهایی سپری کند و دیگر رویاهای قدیمی رنگوبوی خود را نداشته باشند. کارل که در زندگی خود یک بادکنک فروش بوده است سرانجام تصمیم میگیرد با اتصال هزاران بادکنک به خانه خود به مکانی پرواز کند که او و الی همیشه رویای آن را در سر داشتند.
سفر ماجراجویانه کارل به او این فرصت را میدهد تا تمام پستی و بلندیهای زندگی خود را از دریچهای جدید ببیند. پیرمرد دوستداشتنی قصه ما در این سفر با پرندهای عجیبوغریب، سگی سخنگو و از همه مهمتر با شخصیت راسل آشنا میشود؛ پسری بازیگوش که برای دریافت آخرین نشان مورد نیاز خود در سفر کارل همراه او میشود. حضور راسل در این سفر به کارل گرمای روابط انسانی را یادآوری میکند که سالها از آن محروم بوده و بعد از مدتها به او نشان میدهد که اهمیت دادن به شخصی دیگر چقدر میتواند لذتبخش باشد. درنهایت زمانیکه او آخرین برگ از کتاب ماجراجوهای الی را پیدا میکند با پیامی از سوی او روبهرو میشود که میگوید: «سهیم شدن پستی و بلندیهای زندگی با یک انسان دیگر، ماجراجوییهای مخصوص به خودش را دارد. برای این سفر ماجراجویانه از تو ممنونم، حالا نوبت آن شده که ماجراجویی بعدی را تجربه کنی. با عشق، الی».
خلاصه درس چهارم: هر تصمیمی که برای زندگی خود میگیرید، آن را با تمام جنبههای مثبت و منفی آن بپذیرید. تمام تلاش خود را بهکار بگیرید تا تنبلی را کنار گذاشته و جنبههای منفی مسیر را به جنبههای مثبت تبدیل کنید. به تواناییهای خود باور داشته باشید و با کمک آنها با ترسهای خود روبهرو شوید. هیچکس معنای دقیق زندگی را نمیداند پس تا زمانیکه ادامه دارد از آن لذت ببرید و مطمئن باشید که در این مسیر ماجراجوییهای زیادی را تجربه خواهید کرد؛ ماجراجوییهایی که به شما عشق، رسیدن به رویاهای همیشگی زندگی و از مهمتر بودن لذت همراهی با سایرین را نشان خواهند داد.
بعد از نگاه کردن به موضوعاتی که آنها را بررسی کردیم احتمالا شما هم با من موافق خواهید بود که تمام آثار پیکسار کم و بیش این المانها را در خود جای دادهاند ولی برخی از این المانها در برخی از آثار این استودیو پرآوازه پررنگتر از سایر آنها بهچشم میآیند. در درسهای مختلف این مقاله به انیمیشن Soul اشارهای نشد شاید بهایندلیل که میتوانیم این اثر پیکسار را خلاصهای از تمام این درسها و نکات در نظر بگیریم. انیمیشنی که در آن تلاش برای رسیدن به هدف را با تمام وجودمان حس خواهیم کرد، شخصیت اصلی داستان در مسیر خود درکنار شخصی دیگر است و از همراهی او لذت میبرد، او تلاش میکند تا درکنار سایر اعضای خانواده خود و افرادی که برای او اهمیت دارند قرار بگیرد و از همه مهمتر یک ماجراجویی بسیار مهم را پشت سر میگذارد که شخصیت او را برای همیشه تغییر میدهد. پس شما هم موافق هستید که میتوان به انیمیشن Soul بهعنوان خلاصهای از تمام المانهای آثار پیکسار نگاه کرد؟
نظر شما همراهان همیشگی سایت زومجی درباره آثار Pixar و درسهایی که میتوانیم از آنها بگیریم، چیست؟ اگر شما هم نکتهای در ذهن دارید که در این مقاله به آن اشارهای نشده است، آن را با ما و سایر مخاطبان سایت زومجی بهاشتراک بگذارید.
نظرات