نکاتی که باید برای درک بهتر فیلم Dune بدانید
«خداوند آراکیس را برای تربیت مومنان آفرید.» کتاب تلماسهی فرانک هربرت، که به ارباب حلقههای ژانر علمیتخیلی مشهور است، بالاخره بهلطف دنی ویلنوو و تیمش صاحبِ یک اقتباس سینمایی شایسته و وفادار شد. اما فرهنگ و تاریخ دنیای این مجموعه که حدود ۲۰ هزار سال در آینده اتفاق میاُفتد آنقدر عمیق، پرجزییات و متراکم است که ممکن است باعث سردرگمی آن دسته از تماشاگرانِ فیلم که کتابهای منبع اقتباس را نخواندهاند شود؛ بهویژه باتوجهبه اینکه ویلنوو همانطور که از یک اقتباس سینماییِ درست انتظار میرود، از گرفتار شدن در باتلاقِ توضیحات بیش از اندازه پرهیز میکند و در عوض، اکثر اوقات اجازه میدهد تصاویر گویایش بهجای واژهها سخن بگویند. بنابراین، ما تصمیم گرفتیم با این ویدیو/مقاله، یک راهنما تهیه کنیم که با پاسخ دادن به برخی از جنبههای سؤالبرانگیز دنیای فیلم، میتواند بهتان در درک بهتر داستان کمک کند:
احتمالا در حین تماشای قسمت نخستِ تلماسه بهطور خودآگاه یا ناخودآگاه متوجهی جای خالی یکی از عناصر ثابتِ ژانر علمیتخیلی شدهاید. احتمالا برایتان سؤال شده است که چرا این فیلم با وجودِ اینکه در چندین و چند هزار سالِ آینده اتفاق میاُفتد، اما فاقدِ رباتها و هوشهای مصنوعی است؟ ناسلامتی وقتی به کهکشانِ خیلی خیلی دورِ جنگ ستارگان که بیشتر از هر چیزِ دیگری تداعیگر تلماسه است نگاه میکنیم، دِرویدها و رباتهای خودآگاه عضوی جداییناشدنی و همهجایی از آن هستند. پس، دلیلِ غیبت آنها در تلماسه چیست؟ دلیلش در واقعهای در گذشتهی بسیار دوردستِ دنیای تلماسه نفهته است. در پهنای سرگذشتِ همهی دنیاهای خیالی حداقل یک رویدادِ زلزلهوار یافت میشود که مسیر تاریخ را به یکباره دگرگون کردهاند، عصر تازهای را رقم زدهاند و سر کلافِ همهی اتفاقات زمان حال به آن ختم میشود. این رویداد در دنیای ارباب حلقههای تالکین میتواند زمانی باشد که سائورون اِلفهای نولدور را تحت فرماندهی کلبریمبور به ساختنِ حلقههای قدرت گماشت؛ این رویداد در دنیای نغمهی یخ و آتشِ جُرج آر. آر. مارتین میتواند زمانی باشد که خاندان تارگرین سوار بر اژدهایانشان به وستروس حمله کردند و مجهز به قدرتِ مطلق آنها، هفت پادشاهی را فتح کردند و آن را به یک سرزمینِ یکدست تحت فرمانروایی یک پادشاه متحول کردند.
رویدادهای تلماسه که برخلاف دو نمونهی قبلی در آیندهی بسیار بسیارِ دورِ همین دنیای خودمان اتفاق میاُفتند نیز از این قاعده جدا نیست و رویدادِ تعیینکنندهای که گوشهگوشهی دنیای تلماسه را تحتتاثیر قرار داده است، به «جهاد باتلری» یا «انقلاب کبیر» مشهور است. یکی از ایدههای پُرتکرار و محبوبِ ژانر علمیتخیلی، داستان ابداعِ هوشهای مصنوعیِ پیشرفته بهدست بشر و شورش مخلوقانِ ماشینیشان علیه خالقانِ انسانیاش است. گرچه این موضوع با کمی تغییر و تحول دربارهی تلماسه هم صدق میکند، اما چیزی که آن را از داستانهای مشابه مثل ماتریکس یا ترمیناتور متمایز میکند این است که رویدادهای اصلیِ این مجموعه کتابها نه دربارهی جنگِ بشریت و رباتها، بلکه حدود ۱۰ هزار سال بعد از وقوعِ آن جریان دارد؛ درواقع، کشمکش انسانها و رباتها حکم رویدادی متعلق به اعماقِ کدرِ تاریخ را دارد که فقط افسانههای جستهوگریختهای از آن به زمان حال رسیده است، اما عواقبِ گستردهی آن در جای جای سبک زندگی انسانهای سراسرِ امپراتوری کهکشانیِ زمانِ حال دیده میشود و مهمترین قانونِ تصویبشدهی ناشی از آن همچنان بعد از گذشت اعصار متمادی پابرجا باقی مانده است.
قبل از اینکه فرانک هربرت تلماسه را در سال ۱۹۶۵ منتشر کند، آیزاک آسیموف یک سری داستانهای کوتاه را بین سالهای ۱۹۴۲ تا ۱۹۵۰ منتشر کرد که «بنیاد» نام داشت (و اقتباس تلویزیونیاش هم بهتازگی توسط آمازون ساخته شده است). یکی از اهدافِ آسیموف با این داستان گسترش دادنِ مرزهای ژانر علمیتخیلی در سراسرِ یک کهکشان بود؛ او میخواست داستانی دربارهی تمدنِ بشری در مقیاسِ کیهانی روایت کند. بنابراین، او از خودش پُرسید یک نفر چگونه میتواند امپراتوریای را که هزاران سیاره را شامل میشود و گسترهی بیکرانِ خلاء فضا را پوشش میدهد مدیریت کند؟ پاسخ او به این سؤال رباتها و هوش مصنوعی بود. فلشفوروارد به چند دهه بعد. وقتی فرانک هربرت پا پیش گذاشت، یکی از اقداماتِ او برای متمایز کردنِ امپراتوری کهکشانی خودش با نسخهی آیزاک آسیموف، خودداری کردن از قرار دادن هرگونه ربات و هوش مصنوعی در داستانش و ساختن جامعهای که براساس بیزاری از آنها بنا شده است و مطالعهی تغییرات و مشکلاتِ سیاسی، اجتماعی و فلسفیِ متاثر از این انقلاب تکنولوژیک بود.
به بیان دیگر، گرچه رباتها یا همانطور که مردم این دنیا آنها را خطاب میکنند «دستگاههای متفکر»، در دنیای تلماسه وجود داشتهاند، اما فرانک هربرت از رویدادی معروف به «جهاد باتلری» بهعنوانِ توجیه دلیل غیبتشان در زمان حال استفاده میکند. جهاد باتلری که برایان هربرت، پسر فرانک هربرت یک سهگانه مُختصِ وقایعنگاری پُرجزییاتِ آن به نگارش درآورده است، به کروسادِ مذهبی بشریت برای سرنگون کردنِ حکومت دستگاههای متفکر و پایان دادن به بردگیِ انسانها توسط فرمانروایانِ کامپیوتریشان گفته میشود. نخستین چیزی که باید دربارهی این ماجرا بدانید این است که دو روایت کاملا متفاوت دربارهی آن وجود دارد؛ روایت اول که خودِ فرانک هربرت بهطور غیرعلنی به آن اشاره میکند میگوید: بشریت نه علیه خودِ رباتها، بلکه علیه انسانهایی که از از قدرتِ آن ماشینها برای کنترل دیگر انسانها سوءاستفاده میکردند شورش کردند. به عبارت دیگر، جهاد باتلری برخلاف امثال «ماتریکس»ها و «ترمیناتور»ها دربارهی خودآگاهیِ یک هوش مصنوعی خطرناک برای انقراضِ بشر یا تصاحب دنیا نیست، بلکه دربارهی خودآگاه شدنِ خود انسانها دربارهی این حقیقت که آنها مدیریت تمام جوانبِ زندگیشان را دو دستی به رباتها تقدیم کردهاند، است.
جهاد باتلری حکم کشمکشی فلسفی بین دو گروه از انسانها را داشت؛ گروه اول بیش از اندازه به تکنولوژی وابسته بودند، باعث راکدشدنِ پروسهی شکوفایی استعدادها و پتانسیلهای ذاتی بشریت شده بودند و ماشینها را برای سوءاستفاده از دیگران به کار میگرفتند. اما گروه دوم که از احتمال جایگزین شدنِ روح انسان توسط ماشینها نگران بودند، نهضتی مذهبی را علیه ماشینها به راه انداختند. اتفاقا چشماندازِ فرانک هربرت از رابطهی بشریت و ماشینها باتوجهبه وضعیت حال حاضر (قدرت شبکههای اجتماعی تحت کنترل انسانها برای کنترل توده)، آن را به نسخهی بسیار واقعگرایانهتر و بهروزتری بدل میکند. یکی دیگر از چیزهایی که بیزاری انسانها علیه ماشینها را برانگیخت، تکیه و وابستگی بیش از حد بشر به آنها و اسارتِ خودخواستهشان توسط آنها بود که به سرکوب کردن پتانسیلهای ذاتی بشر و متوقف شدنِ رشد و تعالیاش منجر شده بود (چیزی نزدیک به وضعیتی که در انیمیشن وال.ایی شاهدش بودیم).
بنابراین انسانها به این نتیجه رسیدند که نوآوریشان در مجاورتِ تنبلیِ بالفطرهشان، ترکیب خطرناکی است که میتواند به نابودی گونهی بشر منتهی شود. وقتی تکنولوژی همهی کارهای انسانها را بهجای آنها انجام میدهد، گونهی بشر چگونه میتواند پیشرفت کند؟ نهتنها انسانها قدرت تفکرشان و در نتیجه آزادیشان را به ماشینها سپرده بودند، بلکه تکنولوژی هم شروع به تمرین دادنِ انسانها برای فکر کردن شبیه به ماشینها کرده بود. در این دوران بود که کانسپتِ جدیدی در بینِ عموم مردم پُرطرفدار شد: «ماشین نباید جایگزین انسان شود». این آگاهی به جرقهی یک کروساد مذهبی بدل شد که بیش از ۹۰ سال به طول انجامید و شورشها، هرجومرج و خشونتِ ناشی از آن به مرگ میلیاردها نفر در نتیجهی تلاش بشر برای پایان دادن به وابستگیاش به دستگاههای متفکر منجر شد. این نسلکُشی تکنولوژیک که با یکجور تب و تابِ مذهبی همراه شده بود، از کسانی که نسبت به کنترل شدن و هدایت شدن تکتک جوانب زندگیشان توسط تکنولوژی متنفر و منزجر شده بودند سرچشمه میگرفت. درنهایت، از درونِ خاکستر باقیمانده از این درگیری ایدئولوژیک، سازمانهای مذهبی و سیاسی به هم پیوستند تا قانونی را تصویب و اعمال کنند که به مهمترین و تاثیرگذارترین متنِ مقدسِ دینی سراسر کیهان شناختهشده تبدیل شد: آن متن «جامعالکتبِ کاتولیکِ نارنجی» نام داشت و اعلام میکرد که: «مبادا دستگاهی بهسان ذهن آدمی بسازید».
از این نقطه به بعد مالکیت یا توسعهی هرگونه تکنولوژی که به ذهن انسان شباهت دارد یا عملکردی انسانگونه دارد (حالا میخواهد هرچند ناچیز) به یک قانونِ دینی تبدیل شد که هرکس از آن تخطی کند به جُرم بیحرمتی به مقدسات و کفرگویی به اعدامِ بیدرنگ محکوم میشود. به این ترتیب، در طولِ سالها حتی سادهترین دستگاهها نیز در بینِ عموم مردم به چیزی تابو و حتی نفرتانگیز بدل شدند. اما سؤال این است که دقیقا چه رویدادهایی مسببِ وقوع جهاد باتلری شدند؟ گرچه خودِ فرانک هربرت جزییات زیادی دربارهی این دوران افشا نکرده است، اما دیگران سعی کردهاند تا این شکافِ تاریخی را پُر کنند. برای مثال، در دایرالمعارفِ دنیای تلماسه میخوانیم که جهاد باتلری از سیارهی «کوموس» آغاز شد. کوموس یکی از اُستانهای سیارهی همسایهاش «ریچس» بود. ریچس که نزدیک به ۵۰۰ میلیون نفر جمعیت داشت و ارتشِ نظامیاش بزرگتر از کُل جمعیتِ کوموس بود، استفاده از وسایل نقلیهی فضایی را برای کوموس ممنوع کرده بود. اما از آنجایی که ریچس خودش هیچ مواد غذاییای تولید نمیکرد، پس وجودش به تولیداتِ کوموس وابسته بود.
استعمارِ کوموس توسط ریچس سفتوسخت نبود. حضور محدود ریچسها در زندگی کوموسیها (جز وقتهایی که آنها برای گردآوری محصول به کوموس میآمدند) باعث شده بود تا سنگینی بردگیشان قابلتحملتر باشد. اکثر جمعیتِ کوموس تقریبا هیچ ارتباطی با مقامات دولت ریچس نداشتند. زنی به اسم جیان باتلر که از ساکنانِ کوموس بود، به الهامبخشِ شورش علیه ماشینها تبدیل شد. جیان بهعنوان یک روحانیِ فرقهی بنهجسریت آموزش دیده بود؛ او که باردار بود، به یکی از بیمارستانهای پایتخت میرود تا بچهاش را به دنیا بیاورد، اما دستگاهِ مُتفکری که نقشِ سرپرست بیمارستان را ایفا میکرد، خبر میدهد که دخترش سقط شده است و توضیح میدهد که بچهاش آنقدر ناقص بوده که هیچوقت نمیتوانست زنده بماند و اعلام میکند که سقط آن به نفعش بوده است. اما جیان باتلر در نتیجهی تعلیماتِ بنهجسریتیاش قادر به کنترل کامل بدنش بوده است؛ از جمله نحوهی رشد بچه در رحمش (بنهجسریتیها حتی قادر به تغییر جنسیت بچهی داخل رحمشان هستند).
بنابراین او با استناد به دانش عمیقی که از بچهی خودش داشت، متقاعد شده بود که امکان نداشت بچهاش آنطور که بیمارستان توصیف میکرد بهطرز مرگباری ناقص بوده باشد و باور داشت که سقط بچهاش کاملا غیرضروری بوده است. از قضا جیان باتلر همسرِ تِتر باتلر (فرماندار یکی از مناطقِ کوموس) بود. جیان بهلطف پُستِ دولتی شوهرش به آرشیو اطلاعات بیمارستان دسترسی پیدا میکند و از یک توطئه پرده برمیدارد: ماشینِ متفکرِ سرپرست بیمارستان به منظورِ کنترل جمعیتِ کوموس بهطور سیستماتیک مشغول سقط جنینهای دستهجمعی بوده است. این اتفاق به انگیزهبخشِ او برای تشکیلِ جنبشی انقلابی به اسم «جبههی پایان دادن به استعمار کوموس» تبدیل میشود. کودتاگران کنترل یکی از فضاپیماهای ریچس را که برای جمعآوری محصولات آمده بود بهدست میگیرند و از آن برای سفر به ریچس استفاده میکنند.
آنها به محض رسیدن به ریچس با وسعتِ واقعی توطئه مواجه میشوند: ماشینهای خودبرنامهریز و خودتولیدکننده در طولِ قرنها کنترل جمعیت را بهدست گرفته بودند و علاوهبر تعدادشان، خصوصیات احساسی و فکریشان را دستکاری کرده بودند و هزاران برنامهنویس، دانشمند و تکنسین نیز تقریبا بهطور مشتاقانه با اعمالِ ماشینها همکاری کرده بودند. انزجارِ انقلابیها از رویارویی با چیزی که پردهبرداری کرده بودند، به برافروختنِ آتش جهادی منجر شد که از این سیاره آغاز شد و تا زمانیکه همهی ماشینهای سراسر کهکشان را در شعلههای خودش نسوزانده بود از حرکت نیستاد. اما روایت دومی که دربارهی جهاد باتلری داریم به سهگانهی پیشدرآمدی که برایان هربرت (پسر فرانک هربرت) و یک نویسندهی دیگر دربارهی آن به نگارش درآوردهاند مربوط میشود؛ این یکی این واقعه را نه بهعنوان یک کشمکش فلسفی بینِ انسانها، بلکه بهعنوان یک جنگِ تمامعیار بینِ انسانها و یک رباتِ قاتلِ «اسکاینت»گونه ترسیم میکند که توضیحش از حوصلهی این متن خارج است.
یکی از لحظاتِ کنجکاویبرانگیز تلماسه که ممکن است از نگاهِ کسانی که با منبع اقتباس آشنایی ندارند مبهم به نظر برسد، در اوایل فیلم یافت میشود: در صحنهای که خاندانِ آتریدیز با فرستادهی امپراتور دیدار میکنند، دوک لیتو (اُسکار آیزاک) از پیرمردِ کنار دستش میپُرسید: «چقدر براشون خرج داشته که این همه راه رو برای این تشریفات بیان؟». ناگهان چشمانِ پیرمرد به نشانهی حساب و کتاب کردنِ سؤال دوک سفید اندر سفید میشود و بلافاصله جواب میدهد: «سهتا افسر رهیابِ اتحادیه و با احتساب رفتوبرگشت، کلا یک میلیون و ۴۶۰ هزار و ۶۲ سولاری». سؤال این است: این پیرمرد دقیقا چه پُستی در دربارِ دوک لیتو دارد و چگونه قادر بود این محاسباتِ سنگین را در کسری از ثانیه (حتی سریعتر از گوگل کردنِ آن) انجام بدهد؟ یکی از سازمانهایی که در پی جهاد باتلری، ممنوعیتِ تولید و استفاده از کامپیوترها و دستگاههای مُتفکر و خلاء تکنولوژیکِ بهجا مانده از آن شکل گرفت، سازمانِ «رایمندها» یا «منتتها» بود. حالا که انسانها نمیتوانستند از ابداعاتِ ماشینیشان برای انجام اُمور محاسباتیشان استفاده کنند، باید خودشان را با توسعهی روشهای جدید برای پیشرفتِ جامعه وفق میدادند و به منظور این کار رو به پرورشِ و ورزیده کردنِ استعدادها و قابلیتهای ذاتیِ خودشان آوردند.
به این ترتیب، فرقهی «رایمندها» شکل گرفت که نهتنها نقشِ کامپیوترهای انسانیِ دنیای تلماسه را ایفا میکنند، بلکه تواناییهای ذهنیِ حافظه و تفسیرِ خارقالعادهی آنها که از ضرورتهای انجامِ فرضیهپردازیها، تدبیراندیشیها و برنامهریزیهای اَبَرمنطقی است، آنها را به محاسبهگرانِ قدرتمندتری در مقایسه با دستگاههای مُتفکرِ پیش از جهاد باتلری بدل میکند. رایمندها که ذهنشان از هرگونه پیشداوری، تعصب یا عقیده پاک است، میتوانند حجم زیادی از دادهها را جمعآوری کنند و الگوها یا منطقِ اساسیشان را استخراج کرده و نتایجِ مفیدی را با درجات مختلفی از قطعیت ارائه کنند. درواقع، مهارتهای فرضیهپردازی و تدبیراندیشیِ رایمندها بهحدی قوی است که وقتی با دادههای کافی تغذیه میشوند، میتوانند نتایجِ احتمالی آینده را بهشکلی استنتاج کنند که به پیشگویی پهلو میزند. از آنجایی که فقط تعداد بسیار کوچکی از افراد، نامزدهای مناسبِ فراگیری تعلیماتِ رایمندی هستند و از آنجایی که آنها جزیی حیانی از چرخدهندههای دنیای تلماسه هستند، در نتیجه شغلشان ارزش دوچندانی دارد.
از همین رو، نهتنها اشتغال آنها توسط یکی از بنگاههای قدرتِ کیهانِ شناختهشده تضمین شده است، بلکه بسیاری از فرماندهان نظامی و رهبران سیاسی (مثل پُل آتریدیز) نوعی ابتدایی از پروسهی تربیتی رایمندها را پشت سر میگذارند. قابلذکر است که رایمندها به استفاده از مادهای به اسم «سافو» عادت دارند؛ سافو عصارهی انرژیزای ریشهی نوعی تمشکِ بومی سیارهی «ایکاز» است که رایمندها آن را غالبا برای تقویتِ قدرتهای ذهنیشان استعال میکنند؛ بزرگترین عوارض جانبیِ استعمال این عصاره این است که اعتیادآور است و لب و دهانِ افراد را به مرور زمان به رنگِ یاقوتیِ تیره درمیآورد. اولین کسی که مهارتهای کامپیوترگونه و محاسباتیِ ذهنی ضروری برای پُر کردنِ جای خالی ماشینها را کشف کرد و به موسسِ مدرسهی رایمندها بدل شد، گیلبرتوس آلبانز بود.
گیلبرتوس که یک فیلسوف و منطقشناس بود، در یک صبحِ بهاری در سال ۱۲۳۱ (پس از تأسیس اتحادیهی فضاپیمایی) اوقات فراغتش را با مطالعه دربارهی تاریخِ جهاد باتلری میگذراند که چیزی بسیار مهم به ذهنش خطور کرد: گیلبرتوس به این نتیجه رسید از آنجایی که کامپیوترهای افسانهایِ دوران کهن توسط انسانها ساخته شده بودند، پس تواناییهای آنها به فراتر از محدودهی ذهنِ تریبیتشدهی خالقانِ انسانیشان تجاوز نمیکرد. بنابراین او در طول چند سال آینده برنامهای تعلیماتی را برای تولید کامپیوترهای انسانی طراحی کرد، اسم آن را «رایمند» گذاشت و دانشآموزانی را برای شرکت در برنامهاش جذب کرد. اولین نسخهی فرقهی رایمندها که در سیارهی «سِپتیموس» واقع بود، از سه سلسلهمراتبِ کارشناسی تشکیل شده بود که شاملِ «حفظکنندگان، پردازشگرها و فرضیهپردازها» میشد. گرچه فرقه در دورانِ نوزادیاش هر از گاهی با مشکلاتِ مالی دستبهگریبان بود، اما گیلبرتوس به رایمندهایش اجازه نمیداد تا وقتی که هر سه مرحله را پُشت سر نگذاشتهاند، به خدمتِ کسی درآیند.
با وجود این، او به آنهایی که هنوز مشغولِ کارآموزی بودند، اجازه میداد تا قابلیتهای رایمندیشان را با اهدافِ تبلیغاتی و شناساندنِ این فرقهی نوپا در بینِ عموم مردم به نمایش بگذارند؛ تصمیمی که البته به جابهجایی محلِ سکونتِ فرقه منجر شد. مسئله این بود که در بینِ این سه ردهی کارشناسی، «پردازشگرها» از همه آسیبپذیرتر بودند. تریبتِ آنها به شکلی بود که روی پذیرشِ بیقید و شرطِ راهنمایی دیگران تاکید میکرد و در نتیجه، آنها کاملا به حُسننیتِ افراد پیرامونشان وابسته بودند. آنها تا پیش از اینکه به امنیتِ نسبی ردهی سوم «فرضیهپردازها» ارتقا پیدا کنند، در چارچوبِ مدرسه از مراقبتِ خود فرقه بهره میبُردند. اما در دنیای خارج اینطور نبود. برای مثال، یک حادثهی فاجعهبار در سیارهی سپتیموس نزدیک بود به بیآبرویی فرقهی رایمندها منجر شود. گیلبرتوس در جستجوی جذبِ حامی مالی برای مدرسهاش هر از گاهی کارآموزانِ جوانش را به شهرهای مختلف میبُرند تا مهارتهای استثناییشان را به نمایش بگذارند.
یک بار در جریان یکی از همین سفرها، گروهی پنجنفره از پردازشگرها از جمعِ اصلی جدا اُفتادند. از آنجایی که گیلبرتوس به آنها گفته بود که درکنار استادیوم ورزشی شهر منتظر بیاستند، آنها از یک رهگذر پُرسیدند که چگونه میتوانند استادیوم را پیدا کنند و او هم با اشاره به گروهی از گلادیاتورها به آنها میگوید: «اونا رو دنبال کنین؛ دارن میرن سمت استادیوم». پردازشگرها پشت سر گلادیاتورها راه میاُفتند و قدم به قدم آنها را دنبال میکنند و همراهبا آنها سر از میدانِ استادیوم درمیآورند و در در جریانِ برنامهی مبارزهی آن روز کُشته میشوند. همچنین، داستانهای مشابهی دیگری دربارهی ربودنِ پردازشگرها (که کار اصلا سختی نیست) برای به نمایش گذاشتنِ آنها برای مخاطبانِ کنجکاوِ سیرکهای دورهگرد نیز وجود دارد. خلاصه اینکه گیلبرتوس متوجه شد که در بدترین حالتِ ریسکِ نابودی فرقهاش وجود دارد و در بهترین حالت به مضحکهی خاص و عام تبدیل خواهد شد.
در نتیجه، او قراردادی را با «اتحادیهی فضاپیمایی» برای نقلمکانِ به سیارهی «تلایلَکس» امضا کرد. تلایلَکس هم به ازای دریافتِ درصدی از سودِ گیلبرتوس، با فراهم کردنِ محافظت نظامی برای فرقهی رایمندها موافقت کرد. نتیجه به آغازِ همکاریای منجر شد که قرنها بعد عواقبِ اسفباری در پی داشت. پس از اینکه گیلبرتوس موفق شد تا بهلطفِ انزوایی که تلایلَکس فراهم میکرد، تعداد کافی و قابلتوجهای از «فرضیهپردازها» را تربیت کند، تلاشهایش را برای متقاعد کردنِ سرپرستان و مدیرانِ شرکت «چوآم» (برای توضیح شرکت چوآم به بخش «شورای لندسرات» مراجعه کنید) دربارهی ارزش استثناییِ رایمندها آغاز کرد. برنامهی این فرقه آنقدر از لحاظ افتصادی موفق و متودهای تربیتیاش آنقدر مخفی بود که آن در طولِ گذشت قرنها ثروتمند شد. محافظانِ تلایلَکسیشان نیز در سهمشان شکوفا شدند؛ تا جایی که برخیها گمانهزنی میکنند که تلایلَکس از ثروتِ آن سالهای نخستین برای سرمایهگذاری روی برنامههای مهندسی بیوژنتیکیاش (که در سراسر امپراتوری به آن بدنام است) استفاده کرد. برخی دیگر اعتقاد دارند که موفقیت و رازداری فرقهی رایمندها مسببتِ تلاش تلایلکسیهای طمعکار برای تولید رایمندها به روشهای دیگر شد (جلوتر به آن میرسیم).
فرقه در طولِ قرنها با چالشهای مختلفی مواجه شد. یکی از آنها در جریان رشد اقتصادی بیسابقهی امپراتوری، مخصوصا تحت فرمانروایی امپراتور آولارد دوم (از سال ۱۶۲۴ تا ۱۶۴۷ حکومت کرد) اتفاق اُفتاد. آولارد تحتِ فشار سیاسی میخواست به وسیلهی فرستادن نیروهای نظامی به تلایلکس، فرقهی رایمندها را مجبور به گسترش برنامهی تربیتیاش کند. اما شخصی به اسم ماکارفو بران که در آن زمانِ نمایندهی فرقه بود، با درخواستهای امپراتور برای ایجاد هرگونه تغییراتی در اندازه، سرعت یا کیفیتِ شیوههای تربیتی فرقه مخالفت کرد و بالاخره موفق شود آولارد را متقاعد کند که تولیدِ «رایمندهای آبکی» به نفعِ هیچکس نخواهد بود. اما یکی دیگر از مشکلاتی که فرقه با آن مواجه شد، از سوی نئوباتلریهای رادیکال اتفاق اُفتاد. این گروههای تروریستیِ تندرو و متعصب که در طول قرنها با اسمهای مختلف ظهور کردند، اعتقاد داشتند که کارآموزانِ رایمند ذهنشان را به ماشینهای اُرگانیک متحول میکنند و با زیر پا گذاشتنِ اصول مذهبیشان، لایقِ کُشته شدن هستند.
تاکتیکِ محبوب آنها ترور کردنِ انفرادی رایمندها بود. از آنجایی که تلایلکس نمیتوانست امنیتِ رایمندهایی که در سراسر هزاران سیارهی کهکشان پخش شده بودند تضمین کند، بنابراین ضرورتِ حفاظت از جان رایمندها به اضافه شدنِ هنرهای رزمی و شمشیرزنی به برنامهی تحصیلی آنها و ایجاد ردهی ویژهای از رایمندهای آدمکش منجر شد. در خط داستانی اصلی تلماسه داشتن رایمندهای آدمکش (مثل توفیر هاوات، مشاور خاندان آتریدیز یا پایتر دِوریس، مشاور خاندان هارکونن) به یکی از ضرورتهای خاندانهای بزرگِ امپراتوری بدل شده است. یکی دیگر از اتفاقاتی که به اعتبارِ فرقه آسیب رساند، تولید «رایمندهای فاسد» توسط تلایلکسیها بود. مدرسههای مشروعِ تربیتِ رایمندها سعی میکنند طبیعتِ انسانی و قابلیتهای ذهنیِ بالفطرهی کارآموزان را تقویت کنند و رایمندهایی را تولید میکنند که کارشان را در چارچوبِ مرزهای اخلاقی ایفا میکنند. اما افرادی در سراسر امپراتوری هستند که خواستار استخدامِ رایمندانِ فاقد وجدان هستند؛ رایمندانِ روانپریش و منحرفی که محاسباتشان را آزاد از هرگونه محدودیتها یا موانعِ اخلاقی انجام میدهند. تلایلکس منبعِ تولید رایمندانِ فاسدی است که به وسیلهی اصلاحِ ژنتیکی براساس نیازهای مشتریان شخصیسازی میشوند. گرچه عموم مردمِ کیهان با انزجار به مخلوقاتِ تلایلکسیها و آزمایشاتشان در زمینهی دستکاریهای ژنتیکی واکنش نشان میدهند، اما با وجود این، مخلوقاتِ نامعمولِ آنها متقاضیان و مشتریانِ خاص خودشان را دارند.
اتحادیهی فضاپیمایی چیست؟
علاوهبر فرقهی رایمندها، یکی دیگر از سازمانهایی که از خاکسترهای جهاد باتلری ظهور کرد، «اتحادیهی فضاپیمایی» بود. اتحادیه در آغاز کتاب اول تلماسه کم و بیش پُرنفوذترین و قدرتمندترین سازمانِ کُل امپراتوری کهکشانی است و دلیلش هم یک چیز است: ترابریِ فضایی و سفرهای بینستارهای در انحصارِ مطلقِ اتحادیه است. اگر قصد نقلمکان از یک سوی کیهانِ شناختهشده به سوی دیگرش را دارید، تنها گزینهتان استفاده از اَبرناوهای لولهایشکلِ اتحادیه است که از فرایندِ تا کردن صفحهی فضا-زمان برای سفرهای بینستارهای فوری استفاده میکنند (یک چیزی در مایههای کرمچالهی فیلم میانستارهای نولان). به بیان دیگر، تصور کنید چی میشد اگر همهی سفرهای هوایی زمین توسط تنها و تنها یک آژانس هواپیمایی انجام میشد؟ درواقع، اتحادیهی فضاپیمایی چنان تاثیر گستردهای روی دنیای تلماسه گذاشته است که سال انحصارِ اتحادیه بهعنوان سال شروع تقویم سلطنتی که تاریخ دنیا را به قبل و بعد از خودش تقسیم میکند، انتخاب شده است.
به خاطر همین است که گرچه فیلم سال وقوعِ داستان را ۱۰۱۹۱ زیرنویس میکند، اما چیزی که باید بدانید این است که این عدد نه به ۱۰۱۹۱ سال پس از میلاد مسیح، بلکه به ۱۰۱۹۱ سال پس از شکلگیری اتحادیهی فضاپیمایی و آغاز انحصارش بر سفرهای بینستارهای اشاره میکند. اتحادیهی فضاپیمایی حدود یازده هزار سال پس از میلاد مسیح شکل گرفت. پس، اتفاقات فیلم براساس تقویمِ ما در حقیقت حوالی ۲۲ هزار سال پس از میلاد مسیح جریان دارند. در اوایل دوران کلونیسازی بشر در فضا، انسانها فقط یک راه برای سفر فضایی داشتند: استفاده از فضاپیماهای مجهز به سرعت فرانور. اما این روش برای سفرهای بینستارهای خیلی کُند و زمانبر بود. گرچه دانشمندان روشِ تا کردن صفحهی فضا-زمان را برای سفرهای فوریِ بینستارهای ابداع کردند، اما ابداع آن یک چیز بود و اجرای آن در عمل یک چالش دیگر بود: در روش تا کردن صفحهی فضا-زمان حتی قویترین اَبرکامپیوترها هم قادر به مسیریابی امن نبودند و ۵ درصد از فضاپیماها با برخورد به سیارهها، ستارهها یا خطرات مشابه نابود میشدند.
در همین حوالی بود که سیارهی آراکیس و خاصیتِ استثنایی ادویهی یافتشده در این سیاره کشف شد. یکی از تاثیراتِ استعمال ملانژ این است که مصرفکننده را قادر به آیندهبینی میکند. اتحادیه خیلی زود فهمید که استعمال حجمِ زیادی از ادویه فضاپیماهایش را قادر به سفر امن در کیهان میکند. چرا که ناوبرانِ آموزشدیدهی اتحادیه میتوانند از قابلیتهای آیندهبینیِ ناشی از مصرف ملانژ، موانع سر راه فضاپیما را زودتر از موعد ببینند و امنترین مسیر را به مقصد انتخاب کنند. یک آکروباتیکبازِ سیرک را تصور کنید که با قدم زدن روی یک طناب باریکِ برنامه اجرا میکند. گرچه طناب با قدمهای آکروباتیکباز بهشدت تکان میخورد، اما او بهلطفِ چوب بلندی که در دستانش گرفته است، از آن بهعنوان یکجور ژیروسکوپ برای حفظ تعادل استفاده میکند. حالا تصور کنید چه میشد اگر آکروباتیکباز میتوانست آینده را ببیند؟
هر وقت که طناب شروع به تکان خوردن، لرزیدن، جهیدن یا چرخیدن میکرد، آکروباتیکباز میتوانست حرکات آینده را جلوتر پیشبینی کند و خودش را در همان زاویه یا طرزقرارگیریِ درست جای بدهد و چوب دستیاش را با سرعت و جهتی که برای اُستوار ماندن لازم است تنظیم کند. ناوبرانِ اتحادیه در حین هدایتِ فضاپیماها با استفاده از قدرتِ آیندهبنی وضعیتِ مشابهای دارند. ناوبران اتحادیه اما باید بهای سنگینی برای این کار پرداخت میکردند. فرد برای تبدیل شدن به یک ناوبرِ اتحادیه به دو چیز نیاز دارد: نخست داشتنِ استعداد ژنیتیکی در زمینهی قدرتهای ذهنی و دوم استشمام بیوقفهی گاز نارنجیرنگِ ناشی از عصارهی ادویه. مشکل این است که قرارگیری طولانیمدت در معرضِ ادویه باعثِ جهشیافتگیِ ناوبران و متحول شدنشان به موجودات کریهالمنظر و بیگانهای میشود که اندک شباهتی به انسانهایی که بودند دارند.
در کتابها ناوبران اتحادیه بهعنوان موجوداتی ماهیوار با دست و پاهایی بالهمانند توصیف میشوند که زندگیشان را در محفظههای شیشهای بزرگی که تأمینکنندهی جریان مستمرِ عصارهی ادویه است میگذرانند. برای مثال، در بخشی از کتاب مسیحای تلماسه، نویسنده یکی از ناوبرانِ اتحادیه که اِدریک نام دارد را اینگونه شرح میدهد: «ادریک، چند قدم آنسوتر، در محفظهای مالامال از گازی نارنجیرنگ شناور بود. محفظه در مرکزِ گنبد شفافی قرار داشت که به دستورِ بنهجسریت اختصاصا برای همین جلسه ساخته شده بود. کارگزارِ اتحادیه بدنی کشیده داشت که بهگونهای ناآشکار، انسانمانند بود. پاهایی بالهدار داشت و دستانی پهن و پرهدار؛ ماهی غریبی در دریایی غریب. اَبر نارنجیِ پریدهرنگی از دریچههای تخلیهی محفظهاش در فضا منتشر میشد که بوی تُند ادویهی ادویهها، ملانژ، از آن به مشام میرسید».
فرقهی بنهجسریت چیست؟
گرچه قدمتِ فرقهی بنهجسریت به پیش از جهاد باتلری بازمیگردد، اما این فرقه در دنیای پسا-جهاد باتلری به یکی از سه پایهی قدرتمندِ کیهانِ شناختهشده بدل شد. این انجمنِ خواهری باستانیِ مرموز و پُرابهت که تداعیگرِ ترکیبی از جدایهای «جنگ ستارگان» و راهبههای معبدِ پروردگار روشنایی از «بازی تاج و تخت» هستند، میتوانند آینده را ببینند، تکتک سلولهای بدنشان را کنترل کنند، دیگران را با صدای هپینوتیزمکنندهشان به خدمتِ خودشان در بیاورند، ترازوی قدرت را مثل آب خوردن از درونِ سایهها تحتتاثیر قرار بدهند و با وجود اینکه از لحاظ قانونی فاقد قدرت هستند، اما میدانند چگونه با نفوذ در زندگی قدرتمندان، افسارِ کیهان را بهدست بگیرند و آن را به سمتِ مسیر بسیار دقیقی که برای بشریت پیشبینی کردهاند، هدایت کنند. آنها بهلطفِ تعلیمات و آموزشهای سختگیرانه و همهجانبهشان و استعمالِ ادویهی ملانژ (مادهای که میزان قابلتوجهای قدرتِ آیندهبینی به آنها اعطا میکند)، قادر به دستیابی به درجاتِ خارقالعادهای از بصریت، کنترل، تمرکز و قوهی مشاهده و تحلیل هستند. درواقع، مهارتهای آنها آنقدر پیشرفته است که در نگاه عموم مردم بهمثابهی جادوگری به نظر میرسد.
به این ترتیب، آنها مجهز به این مهارتها سعی میکنند پادشاهان، خاندانهای پُرنفوذ و عموم مردم را بهطور غیرمستقیم به سمتِ مقصدی که از نظرشان نقشهی ایدهآلی برای کیهان است هدایت کنند. انگیزهی بنهجسریتها تصاحبِ افسارِ همهی امور دولتی و اقتصادی کهکشان است. بنهجسریت اعضایش را چه بهعنوان همسر رسمی و چه بهعنوان همبالین، درون خاندانهای قدرتمند جا میدهد و از این روش برای کنترلِ تصمیمات و حرکاتِ مهرههای اصلی دولت استفاده میکند. جنبههای مذهبی بنهجسریت اکثرا از برنامهی اصلاح نژادیِ بلندمدتش سرچشمه میگیرد. آنها امیدوار هستند که برنامهی ۱۰ هزار سالهشان درنهایت به تولدِ مسیحایی برگزیدهی «نئو»گونهای که «کویساتز هدراخ» نام دارد منجر شود. روحیانیان بنهجسریت با وجود قدرتهای غیببینیشان، از دسترسی به بخشِ خاصی از دانشِ عالم غیب عاجز هستند. بنهجسریتها پس از استعمالِ مواد مخدرِ هوشیاریافزا به حافظهی ژنتیکیشان، به خاطراتِ اجدادشان که در کُد ژنتیکیشان مخفی است، دست پیدا میکنند.
اما مسئله این است: آنها فقط میتوانند خاطرات اجدادشان موئنثشان را ببینند. بنابراین آنها اُمیدوار بودند که روزی قادر به تولیدِ مردی شوند که به خاطرات ژنتیکی هر دوی اجدادِ موئنث و مذکرش دسترسی داشته باشد. همچنین، گرچه ادویهی ملانژ بنهجسریتها را قادر به به غیببینی محدودی میکرد، اما نه بیشتر. در عوض، کوساتز هدراخ علاوهبر دسترسی به کُل دانشِ ژنتیکی اجدادش، میتواند آینده را با دقت و کیفیتی بیسابقه پیشبینی کند. فرقهی بنهجسریت به ادامهی بقای ابدی گونهی بشر علاقهمند است و اعتقاد دارد که بشر با نگاه کردن به گذشته میتواند از ارتکاب اشتباه در آینده پرهیز کند. از همین رو، بنهجسریتها طی برنامهی اصلاح نژادیشان در طول ۱۰ هزار سال گذشته بهطور نامحسوس مشغول کنترل همخوابگی و تولیدمثلِ افراد بهخصوص و گرهزدنِ دودمانهای مختلف با یکدیگر که درنهایت به تولدِ مسیحای آنها که تحتکنترلِ مستقیم فرقه خواهد بود بودهاند.
برای مثال انگیزهی نخستِ بانو جسیکا (ربکا فرگوسن) برای نفوذ به دربارِ خاندان آتریدیز و همبالین شدن با دوک لیتو (اُسکار آیزاک) نه از روی عشق و علاقه، بلکه بخشی مأموریتِ اصلاح نژادیِ بنهجسریت برای بچهدار شدن از دوک لیتو و یک قدم نزدیکتر شدن به تولد کویساتز هدراخ بوده است. بانو جسیکا مأموریت داشت که توسط دوک لیتو صاحب یک فرزند دختر شود (بنهجسریتها میتوانند جنسیتِ جنین را در رحمشان تغییر بدهند). چرا که طبق برنامهریزی بنهجسریتها کویساتز هدراخ قرار بود توسط دختر بانو جسیکا به دنیا بیاید، اما عشقِ شخصی بانو جسیکا به دوک لیتو بر دستوراتش غلبه کرد و باعث شد تا او به منظور فراهم کردن یک جانشین برای دوک، جنسیت فرزندش را به پسر تغییر بدهد و پُل آتریدیز (تیموتی شالامی) را به دنیا بیاورد. به بیان دیگر، کویساتز هدراخ یک نسل زودتر از موعد مقرر به دنیا آمد. اما تنها کارهای بنهجسریت به ازدواج و آداب و رسوم خلاصه نشده است، بلکه آنها از نظر هنرهای رزمی، بهکارگیری خشونت و کنترل ذهن هم تربیت میشوند.
فُرم مبارزهی خواهرانِ بنهجسریت «اُسلوب عجایببازی» نام دارد؛ افرادی که این فُرم مبارزه را بلد هستند، در نبردهای تنبهتن با چنان سرعتِ غیرقابلتصوری حریفشان را فریب میدهد و به او ضربه میزنند که حرکاتشان از نگاه او و تماشاگران تقریبا همچون تلهپورت کردن به نظر میرسد. همچنین، آنها نهتنها با دستکاری تارهای صوتیشان، از تکنیک «صدای متحکم» استفاده میکنند که دیگران را برخلاف میلشان مجبور به انجام دستوراتشان میکند، بلکه میتوانند جزییترین بخشهای پروسهی سوختوسازِ بدنشان را برای بیاثر کردنِ سمها و بیماریها کنترل کنند. یکی دیگر از قدرتهای استثناییِ بنهجسریتها «حقیقتگویی» است. بنهجسریتهای حقیقتگو برای تشخیصِ راستگویی یا دروغگوییِ دیگران آموزش دیدهاند. اما حتی بنهجسریتهایی که آموزشِ حقیقتگویی را پشت سر نگذاشتهاند هم میتوانند تلاش یک نفر برای مخفی کردن چیزی از آنها را احساس کنند.
برای مثال، از آنجایی که دکتر یوئی میخواست به دوک لیتو آتریدیز خیانت کند، احساس عذاب وجدان میکرد و پریشانحال بود. جسیکا طی مکالماتی که با دکتر یوئی داشت احساس میکند که او سعی میکند حقیقتی را از او مخفی نگه دارد. بنابراین دکتر یوئی با آگاهی از اینکه جسیکا با استفاده از قدرتهای بنهجسریتیاش میتواند رازش را کشف کند، سعی میکند با به یاد آوردنِ همسرش در چنگال بارون هارکونن طوری تظاهر کند که عذاب وجدان و پریشانحالیاش از جایی دیگر سرچشمه میگیرد. مهارتِ حقیقتگویی بنهجسریتها آنها را به افراد ارزشمندی بدل میکند که هرکدام از رهبرانِ امپراتوری کهکشانی دوست دارند یکی از آنها را در دربارشان داشته باشند. اما یکی دیگر از کارهایی که فرقهی بنهجسریت همزمان با برنامهی اصلاح نژادیاش و نفوذ به درون خاندانهای قدرتمند به وسیلهی مهارتهای منحصربهفردشان انجام میدهد، زمینهچینیِ ظهور کویساتز هدراخ در بینِ عموم مردم است. یکی از شاخههای تشکیلاتِ بنهجسریت، «مبلغان محافظ» نام دارد که وظیفهی آن ترویحِ خرافات، افسانهها و پیشگوییهای فراگیر در سیارههای بدوی برای تسهیل بهرهکشیهای آتی از این سیارههاست.
به بیان دیگر، بنهجسریتها در طولِ هزاران سال داستانهایی دربارهی پیدایشِ قهرمانی برگزیده را در جوامعِ کهکشانی پخش کردهاند که اشتراکات فراوانی با کویساتز هدراخِ خودشان دارد. در نتیجه، وقتی بالاخره پادشاهِ پادشاهانِ بنهجسریت متولد میشود و فرقه سعی کند با استفاده از قدرتِ بیسابقهی او کهکشان را تصاحب کند، رعیت و عموم مردم با دیدنِ این شخص تصور میکنند که باورهای مذهبی و داستانهای باستانیشان دربارهی نجاتدهندهی غاییشان به حقیقت پیوسته است و بدون نیاز به متقاعدسازی، مشتاقانه از نهضتِ او حمایت خواهند کرد. همچنین، پخش کردنِ این خرافات در کوتاهمدت به نفعِ اعضای بنهجسریت خواهد بود. اگر خواهران بنهجسریت به هر دلیلی در یک دنیای غریبه یا یک قلمروی متخاصم گرفتار شوند، میتوانند با بهرهگیری از اطلاعاتی که دربارهی اعتقادات دینی آن مکان دارد، خودشان را بهعنوان پیامبر یا معلم مذهبی جا بزنند و از امنیت خودشان اطمینان حاصل کنند.
به بیان دیگر، بنهجسریت از ماهیت دین بهعنوان نیروی قدرتمندی در جامعههای بشری آگاه است و از آن بهعنوان اهرمی برای کنترلِ نامحسوس جامعه در ابعاد وسیع سوءاستفاده میکند. برای مثال، طبقِ خرافاتِ حُرهمردانِ سیارهی بیابانی آراکیس، یک روز پسرِ غیببینِ یک بنهجسریت برای هدایت کردن آنها به سوی آزادی خواهد آمد. این پسر در افسانههای رستگاری حرهمردان به «لسان الغیب» (صدای ناطقهی جهانِ خارج) معروف است و با بدل شدن به مهدیِ حرهمردان (کسی که ما را به بهشت هدایت خواهد کرد)، حکم مسیح ناجیشان را دربرابر نیروهای خارجیِ اشغالگر و ستمگرِ سرزمینشان ایفا خواهد کرد.
بنابراین وقتی بومیانِ آراکیس از دیدنِ پُل آتریدیز هیجانزده میشوند و از او بهعنوانِ ظهور لسان الغیب یاد میکنند، گرچه آنها تصور میکنند که پیشگوییهای الهیشان به حقیقت پیوسته، اما درواقع، منشاء این پیشگوییها نه الهی، که کاملا زمینی است و از خرافات ترویج داده شده توسط بنهجسریتها که نسل به نسل به آنها منتقل شده است، سرچشمه میگیرد. اما اوضاع طبقِ نقشهی بنهجسریت پیش نمیرود. همانطور که گفتم، بانو جسیکا دستور داشت تا توسط دوک لیتو آتریدیز صاحب یک فرزند دختر شود. دختر آنها طبق برنامهریزی بنهجسریت قرار بود با فیض روثا هارکونن (برادرزادهی بارون ویلادیمیر هارکونن) ازدواج کند و این دو خاندان قدرتمند را متحد کند و به دشمنی دیرینهشان پایان بدهد و فرزندشان به کویساتز هدراخ بدل شود. بانو جسیکا اما با سرپیچی از دستورهاِ فرقه، یک فرزند پسر به دنیا میآورد. این خیانت که برنامهی اصلاح نژادیِ هزاران سالهی آنها را به بیراهه کشاند، به تولیدِ کویساتز هدراخی (پُل آتریدیز) منجر شد که تحت کنترلِ فرقهی بنهجسریت نیست.
ادویهی ملانژ چیست؟
در طول اولین رُمانِ تلماسه و فیلم اقتباسی دنی ویلنوو چیزی که همهی کشمکشها، دسیسهچینیها و جنایتها از آن سرچشمه میگیرد و به آن ختم میشود ادویهی ادویهها، ملانژ است. این ادویه در دنیای فرانک هربرت کم و بیش همان نقشی را دارد که حلقهی یگانه در «ارباب حلقهها»، تختِ آهنین در «بازی تاج و تخت» یا نفت و گاز در همین خاورمیانهی خودمان ایفا میکنند: کنترل آن بهمعنی داشتن قدرتِ مطلق و ثروتِ سرشار است. اما ادویه دقیقا چه چیزی است؟ چرا اینقدر ارزشمند است؟ و وجودش چه تاثیری روی شرایط اجتماعی/سیاسیِ/تکنولوژیکِ دنیای تلماسه گذاشته است؟ ملانژ یک نوع موادمخدرِ پودرمانندِ هوشیاریافزا است که مهمترین مزیتش که آن را به خواستنیترین مادهی کیهان بدل کرده، افزایش طول عمر مصرفکنندگان (در اکثر نمونهها تا سه برابرِ طول عمر طبیعی) و بهبود سطح سلامت کلیشان است. اما بهایی که مصرفکنندگان باید به ازای بهدست آوردنِ مزیتهایش بپردازند و چیزی که آن را برای فروشندگانش ارزشمندتر میکند، اعتیادآوری بسیار بالای آن است.
کسانی که به ملانژ معتاد میشوند دیگر قادر به ترک کردنِ آن نخواهند بود، چرا که کنار گذاشتنش میتواند به مرگ منجر شود. بنابراین، گرچه ملانژ همینطوری در حالت عادی به خاطر افزایش طول عمر مصرفکننده پُرتقاضا است، اما همین که مصرفکنندگانش به آن اعتیاد پیدا میکنند به این معنا است که فرد فقط باید یک بار از آن استفاده کند تا به مشتری دائمیاش بدل شود. گرچه ملانژ پُرتقاضاترین ماده و در نتیجه، سودآورترین تجارتِ کل کیهان شناختهشده حساب میشود، اما کمیابیاش به این معنی است که معمولا تنها ثروتمندان پول کافی برای تهیهی آن و معتاد شدن به آن را دارند. کمیاب به این دلیل که سیارهی بیابانیِ آراکیس تنها مکان در سراسر امپراتوری کهکشانی است که ملانژ در آن یافت و استخراج میشود. اما مزیتهای ملانژ به افزایش طول عمر محدود نمیشود. برای مثال، ملانژ در بینِ حُرهمردانِ بومی آراکیس، نقش منبع تغذیهی اصلیشان را ایفا میکند.
از آنجایی که گیاهان و حیات وحش در شرایطِ کویری فوقالعاده خشک و مرگبار آراکیس بسیار نایاب هستند، پس ذائقهی غذایی حُرهمردان پیرامونِ غذاها و نوشیدنیهای تولیدشده به وسیلهی ملانژ شکل گرفته است. طیف کاربردهای ملانژ اما گستردهتر از آن است که فقط به خوردن خلاصه شود. حرهمردان از آن برای ساختن کاغذ، پارچه یا مواد منفجرهی شیمیاییِ ادویهای نیز استفاده میکنند. فرانک هربرت رنگ ملانژ را در حالتِ گازیاش «نارنجی» توصیف میکند و در جاهای دیگر تپههای انباشهی ملانژ را بهعنوان قهوهای تیرهی قرمزگونه شرح میدهد و اضافه میکند که ادویه زیر برخی نورهای ضعیف میتواند همچون آبی پُرتلالو نیز بدرخشد. گرچه گفته میشود ملانژ مزهی دارچین میدهد، اما همزمان به این نکته هم اشاره شده است که مزهاش هر دفعه عوض میشود، هیچکدامشان هرگز دقیقا شبیه به دفعهی قبلی نیست و هر بار که چشیده میشود، جنبههای متفاوتی از خود را به مصرفکنندهاش بروز میدهد.
یکی از واضحترین عوارضِ فیزیکی استفادهی طولانیمدت از ملانژ در حد وابسته شدن به آن این است که سفیدی و مردمکِ چشمانِ مصرفکنندگانش در پی اشباع شدنِ خونشان با آن به رنگ «آبی اندر آبی» درمیآید. از همین رو، یکی از خصوصیات معرفِ جمعیت بومی آراکیس، چشمانِ آبی غلیظشان است که در فرهنگشان بهعنوانِ «چشمان عباد» شناخته میشود. گرچه داشتن چشمان آبی چیزی است که حرهمردان به آن افتخار میکنند، اما کسانی در سراسر امپراتوری هستند که برای مخفی کردنِ رنگ چشمانشان که نشاندهندهی اعتیادشان به ادویه است، از لنز استفاده میکنند. گرچه تاثیر ملانژ در افزایش طول عمر مصرفکنندگانش، آن را به مادهی منحصربهفردی بدل میکند، اما چیزی که آن را به حیاتیترین عنصرِ زیرساخت بشر تبدیل میکند، از یکی دیگر از خاصیتهایش سرچشمه میگیرد: آن هوشیاری ذهنیِ مصرفکنندگانش را تقویت میکند و عدهای با مصرف بالای آن میتوانند به قدرت غیببینی و آیندهبینی دست پیدا کنند.
این خاصیت، ملانژ را به ضروریترین کالای دوتا از قدرتمندترین مؤسسههای امپراتوری کهکشانی که کُل وجودشان به آن وابسته است، بدل کرده است: فرقهی خواهران بنهجسریت و اتحادیهی فضاپیمایی. بنهجسریتها پیش از کشف ملانژ از معجونها، سَمها و ترکیبات شیمیایی مختلفی برای دستیابی به قدرتهای غیببینی استفاده میکنند، اما پس از کشف ملانژ فهمیدند که تاثیر آن خیلی بهتر و قویتر از داروهای معمولشان است. بنهجسریتها برای بهدست آوردن درجهی «مادر روحانی» باید مراسمی را که به «عذاب ادویه» معروف است، پشت سر بگذارند. آنها در جریان این مراسم چیزی به اسم «آب حیات» (عصارهی ملانژ) را مصرف میکنند که درواقع نوعی سمِ «روشنگر» است؛ مایعی که با خفه کردن یک ماسهکرم در آب و جمعآوری بازدمش در لحظهی مرگ بهدست میآید و مادران روحانی با دگرگون کردنِ آن در درون بدنِ خود، آن را به مادهی مخدری که آنها را در صورت جان سالم به در بُردن از این آزمون طاقتفرسا، به عروج به درجهی بالاتری از شعور میرساند و قادر به دیدنِ خاطرات اجدادِ مؤنثشان میکند، بدل میکنند.
بنهجسرتها چه به خاطر قدرتهایی که ملانژ در وجودشان آزاد میکند و چه به خاطر نقش مهمی که آن در نقشههایشان برای بشریت ایفا میکند، به آن وابسته هستند. اما کسانی که به مادران روحانی بدل میشوند، نیاز بیشتری به تهیهی مداوم ملانژ برای تغذیه کردنِ اعتیاد شدیدشان به آن پیدا میکنند. از همین رو، بخش قابلتوجهای از ثروتِ فرقهی بنهجسریت خرجِ تهیه و ذخیرهی ملانژ میشود. اتحادیهی فضاپیمایی هم رابطهی مشابهای با ملانژ دارد. داستان اولین کتاب تلماسه در دورانی آغاز میشود که اتحادیهی فضاپیمایی انحصارِ سفرهای بینستارهای را در اختیار دارد؛ اَبرناوهای پهناورِ اتحادیه قادر به حملونقلِ هزاران مسافر بهعلاوهی مقدار بسیار زیادی محصولات و تجهیزاتِ مختلف است. در جایی از کتاب اول دوک لیتو در توصیف آنها به پسرش پُل میگوید: «اَبرناوها از بزرگ هم بزرگترند. تمام اخترناوها و مسافربرهای ما گوشهی انبار محمولهاش جا میشوند».
این اَبرناوها برای سفر بیدرنگ در سراسر کیهان صفحهی فضا-زمان را تا میکنند؛ اگر فیلم میانستارهایِ کریستوفر نولان را دیده باشید، حتما میدانید که در آن فیلم یک کرمچاله وجود داشت که با تا کردن صفحهی فضا-زمان، فضانوردان را قادر میساخت تا در مدت زمان نسبتا کوتاهی به یک کهکشان دیگر سفر کنند. اَبرناوهای اتحادیهی فضاپیمایی عملکردی شبیه به آن کرمچاله دارند. سفر فضایی بدونِ تا کردن صفحهی فضا-زمان غیرممکن است؛ چرا که حتی اگر وسیلهی نقلیه با سرعت فرانور نیز حرکت میکرد، باز جابهجایی بینِ دو نقطه در کیهان هزاران سال به طول میانجامید. بعد از کشف ادویه، ناوبران اتحادیه با مصرفِ حجم زیادی از آن به غیببینی دست پیدا میکنند و از این قدرت برای پیشبینی مسیر پیشروی فضاپیماها بهطور دستی و ترسیم مسیر امنِ منتهی به مقصد استفاده میکنند. در نتیجه، حملونقل فضایی که حکم شالودهی امپراتوری را ایفا میکند، به وجود ادویهی ملانژ وابسته است.
متوقف شدنِ تولید ادویه به معنای واقعی کلمه به فلج شدنِ کل امپراتوری منجر خواهد شد. بنابراین تعجبی ندارد که اعضای اتحادیهی فضاپیمایی برای حفظ انحصارشان بر سفر فضایی و تغذیهی اعتیادشان از نفوذ سیاسیشان برای اطمینان حاصل کردن از جریان داشتنِ تجارت ادویه استفاده میکنند. یکی دیگر از دلایلِ کمیابی ادویه این است که آن جز استخراج از سطح خودِ سیارهی آراکیس، از هیچ روش دیگری بهطور مصنوعی قابلتولید نیست. زیستبومِ آراکیس بهطور منحصربهفردی مناسب تولید ادویه است. این پروسهی طبیعی از اعماقِ سطح بیایان آغاز میشود که طی آن فضولات قارچیِ «شن ماهی»ها (نسخهی لاورگونهی کمماسهها که بهعنوان چیزی شبیه به زالو یا حلزون توصیف شدهاند و در صورت زنده ماندن در طول هزاران سال رشد میکنند و به کرمماسههای غولپیکر بدل میشوند) با آبهای زیرزمینی ترکیب میشود و چیزی به اسم «تودهی ادویهساز» را تولید میکند.
سپس، فشار شدید درونِ تودههای ادویهساز در اعماق سطحِ سیاره به رویدادی به اسم «فوران ادویه» منجر میشد که طی آن ادویه از سطح سیاره بیرون میزد و با قرار گرفتن در معرض خورشید و هوا به ادویهی ملانژ، فُرم پالایششدهی نهاییاش که مورد استخراج قرار میگیرد، تغییر میکند. یکی دیگر از فاکتورهای تأثیرگذار در نایابیِ ادویه این است که جمعآوری آن کار بسیار خطرناک و پیچیدهای است. کرمماسهها، موجودات غولآسا و درندهخویی که بیوقفه در کویرهای آراکیس گشتزنی میکنند، عمیقا نسبت به تجاوز غریبهها به قلمروهایشان حساس هستند و بلافاصله به صداهای ریتمیکِ ماشینآلاتِ معدنکاری جذب میشوند. بنابراین، استخراج ادویه در عین دوری از حملاتِ کرمماسهها به عملیات پیچیدهای که نیازمند هماهنگی دقیقِ تیمهای مختلف است بستگی دارد. کرمماسهها برای کسانی که قصد غارتِ گنجینهی زیر شنهای آراکیس را دارند، حکم یک نیرویِ تهدیدآمیز و دردسرسازِ مذاکرهناپذیر و غیرقابلمبارزه را دارند. با این وجود، گرچه ریسکِ جمعآوری ادویه بالا است، اما در آن واحد ادویه در پی وابستگی کل امپراتوری به آن، حکم تجارت پُرمنفعتی را دارد که به دردسرهایش میارزد. هرگونه وقفهی طولانیمدت در تولید ادویه نهتنها تمدن بشر را زمینگیر میکند، بلکه عدم برطرف کردنِ اعتیاد استعمالکنندگانش میتواند به مرگ بیشمار انسان منجر شود. بنابراین، قدرتمندانِ کهکشان از انجام هیچ کاری برای اطمینان حاصل کردن از حفظ جریانِ تولید ادویه کوتاهی نمیکنند.
شورای لندسرات چیست؟
در طول فیلم چند باری از واژهی «لندسرات» استفاده میشود. لندسرات اسم مجموعهای از خاندانهای کبیرِ امپراتوری کهکشانی است که شورای فرمانروایی امپراتوری را تشکیل میدهند. برای مثال، سریال «بازی تاج و تخت» را به بیاد بیاورید؛ حالا اگر لنیسترها، استارکها، براتیونها یا تایرلها در دنیای تلماسه وجود داشتند، آنها اعضای خاندانهای کبیرِ لندسرات میبودند. تعداد خاندانهای عضو لندسرات همیشه در طول تاریخ یکسان نبوده است؛ لندسرات در کمترین حالت ۳۵ عضو و در بیشترین حالت بیش از ۱۵۷ عضو داشته است. فرمانروایی لندسرات برعهدهی امپراتور پادشاه شدام کورینوی چهارم است که هشتاد و یکمین پادشاهِ امپراتوری جدیدِ کیهانشناخته حساب میشود. خاندان سلطنتی کورینو هزاران سال است که فرمانروایی لندسرات را حفظ کرده است و نسل به نسل به تختِ شیر زرین تکیه زدهاند. لندسرات عملکردی شبیه به یکجور کنگرهی نمایندگان را ایفا میکند، وسیلهای برای مهار قدرتِ انفرادی امپراتور (رئیسجمهور) است.
یکی دیگر از نقشهایی که شورای لندسرات ایفا میکند، اطمینان حاصل کردن از عدم نقضِ «پیماننامهی بزرگ» است؛ پیماننامهی بزرگ که مدت کوتاهی پس از نابودی دستگاههای متفکر بینِ خاندانهای کبیر، اتحادیهی فضایی و امپراتوری امضا شد، استفاده از سلاحهای اتمی علیه اهدافِ انسانی را ممنوع میکرد. برای مثال، شورای لندسرات بررسی میکنند که آیا یک خاندان باید به خاطر نقضِ پیماننامهی کبیر طرد شود یا نه. همچنین، جلسات شورای لندسرات بهطور مرتب برای تعامل خاندانهای کبیر برگزار میشود و از این موقعیت برای مذاکره دربارهی قراردادهای تجاری، لابی کردن، ساختن ائتلاف یا حلوفصلِ رسمیِ خصومتها یا انتقامجوییهای بینِ خاندان بدون در خطر اُفتادنِ جان مردم بیگناه (یک چیزی شبیه به دوئلهایی که دوران باستان زمین برگزار میشد) استفاده میکردند. قوانین با رایگیری از اعضای لندسرات تصویب میشوند، اما قدرتِ هرکدام از رایها با یکدیگر یکسان نیستند؛ به این شکل که در مجموع یک هزار رای وجود دارد؛ از بین این یک هزار، ۴۰۰ رای بین خاندانهای کبیر تقسیم شده است، ۴۰۰ رای به خاندانهای کوچک تعلق گرفته است و خاندان سلطنتی و اتحادیهی فضاپیمایی هم هرکدام ۱۰۰ رای دریافت کردهاند.
لندسرات در ابتدای شکلگیریاش در دوران پسا-جهاد باتلری بهعنوان «لیگ لندسرات» شناخته میشد و بر بیش از ۳۰ هزار دنیا نظارت داشت. تقریبا همهی خاندانهای کبیر لندسرات از جمله خاندان کورینو سهامدارِ «شرکت معظمِ بازرگانان پیشتاز» هستند که به اختصار بهعنوان «شرکت چوآم» شناخته میشود. شرکت چوآم یک چیزی در مایههای نسخهی فضایی سایت آمازونِ خودمان است. چوآم بنگاه بینالمللیِ توسعهی تجارت است که انحصار مطلقِ داد و ستد و امور اقتصادی را در سراسر کیهان شناختهشده در اختیار دارد؛ هر چیزی که باید خرید و فروش شود، ازطریقِ شرکت چوآم صورت میگیرد. خاندان کورینو طبیعتا ثروتمندترین خاندانِ لندسرات است، اما اهرم فشار اصلی آنها، تربیتِ سپاه بسیار مرگبار و مخوفی معروف به «ساردوکار» است که مردم سراسر کهکشان با ترس و لرز از مهارت جنگاوری منحصربهفردشان یاد میکنند (یک چیزی در مایههای ارتش آویژههای دنریس تارگرین از «بازی تاج و تخت»).
برای مثال در سکانسی که در سیارهی سالوسا سوکوندوس اتفاق میاُفتد، میتوانیم گوشهای از مراسمِ تربیت ساردوکارها رو که با مناجاتِ مذهبی همراه است ببینیم؛ تربیتکنندگان از خونِ تخلیهشدهی نامزدهای ضعیفِ مردودشده (که در حالتِ سر و ته قرار گرفتهاند)، یا به عبارتی، نیروی زندگیِ گرفتهشده از آنها برای متبرک کردنِ جنگجویانِ دارای صلاحیت استفاده میکنند (آغشته کردن پیشانیشان با خون). امپراتور از وحشت ساردوکارهایش برای سربهزیر نگه داشتنِ خاندانهای کبیر استفاده میکند؛ هیچکس نمیخواهد با خشمِ ساردوکارها مواجه شود. حالا در آغاز داستان گرچه امپراتور از ثروت و قدرت نظامی کافی بهره میبَرد، اما نسبت به قدرتِ فزایندهی خاندان آتریدیز احساس حسادت و ناامنی میکند.
نهتنها روابطِ انسانیتر و حسننیتِ آتریدیزها به محبوبیتشان در سراسر کیهان منجر شده است، بلکه اخیرا شایعههایی به گوش امپراتور رسیده که میگویند آتریدیزها سربازانی را ترتیب کردهاند که حنی قدرتِ ساردوکارها را هم به چالش میکشند. در همین حین، یک خصومت شخصی کهنه هم بینِ خاندان آتریدیز و هارکونن وجود دارد که به مرور زمان به کینهی شتری تبدیل شده است. آخه، حدود ۱۰ هزار سال قبل، در جریان نبردی معروف به «نبرد کورین»، یک هارکونن از میدان نبرد به جرم بزدلی و بهدست یک آتریدیز طرد میشود که تا مدتها شرمندگی زیادی برای خاندان هارکونن در پی داشت. این درحالی است که امپراتور علنا نمیتواند به آتریدیزها حمله و نابودشان کند. چون این کار باعث میشود خاندانهای کبیر لندسرات از ترس اینکه امپراتور بلای مشابهای سرشان بیاورد، علیهاش با هم متحد شوند (بماند که امپراتور جز پارنویای خودش هیچ دلیل قابلاتکای دیگری برای توجیه حملهاش به آتریدیزها ندارد). پس، امپراتور و هارکوننها با هم دست به یکی میکنند تا با کشیدنِ آتریدیزها به آراکیس، دودمان دشمن مشترکشان را خفا به باد بدهند.
سازوکار سپرهای محافظ چگونه است؟
یکی از سوالاتِ رایج پیرامونِ تلماسه که ذهنِ تماشاگران را درگیر کرده این است: چرا در یک دنیای سایفای که اینقدر از لحاظ تکنولوژیک و نظامی پیشرفته است، سربازانش از شمشیر استفاده میکنند و بهجای فاصلهی دور همچون ارتشهای قرون وسطایی ازطریقِ شمشیر و نبردهای نزدیک با یکدیگر میجنگند؟ خودِ فیلم این موضوع را بدون یک کلمه حرف اضافه، بهوسیلهی داستانگویی بصری توضیح میدهد، اما باز یادآوریاش جای دوری نمیرود: در اوایل فیلم پُل و گرنی هالک در حین تمریناتِ شمشیرزنیشان، از سپرهای دفعکننده استفاده میکنند که سراسر سطح بدنشان را با یهجور میدان انرژی محافظ میپوشاند. این سپرهای محافظ با برخورد ضربات تُند و سریع به رنگ آبی درمیآیند (بهنشانهی متوقف کردن ضربه و پرهیز ار برخوردش به بدن)، اما بر اثر برخورد ضربات ظریفتر و آرامتر که باعث شکافته شدنِ سطحِ دفعکنندهشان میشود، قرمزرنگ میشوند. این سپرها استفاده از تفنگهای لیزری را غیرممکن میکنند. چون تکنولوژی آنها بهشکلی است که برخورد پرتوی تفنگهای لیزری به سپر محافظ باعث وقوع انفجاری هستهای میشود که معمولا همهی افراد حاضر در شعاعی وسیع را نابود میکند. در نتیجه، نهتنها جنگجویانِ دنیای تلماسه در نبردهای نزدیک از شمشیر استفاده میکنند، بلکه ابداع سپرهای محافظ سبک مبارزهشان رو هم دستخوش تغییر کرده است: به این صورت که آنها از ضربات تند و تیز برای شکستن دفاع دشمن و سپس برای وارد کردن ضربهی کُشندهی نهایی، از ضربات آرامتری که سطح سپر محافظ حریف را میشکافد، استفاده میکنند. درواقع، اجسام برای عبور از سپر محافظ باید سرعتی بین ۶ تا ۹ سانتیمتر در ثانیه داشته باشند.
جانور عنکبوتوار بارون هارکونن چیست؟
بارون هارکونن از یک جانورِ عنکبوتوارِ گروتسک با دستوپاهایی انسانمانند بهعنوان حیوان خانگیاش نگهداری میکند که نهتنها تماشاگران فیلم، بلکه حتی خوانندگانِ کتابهای منبع اقتباس را هم غافلگیر کرد. چرا که این جانور در کتاب وجود ندارد و ابداع خود فیلمسازان است. وجود این جانور در فیلم اما میتواند دو دلیل داشته باشد: اول اینکه بارون در کتاب یک متجاوز سادیست است که به نگهداری از پسران زیر سن قانونی علاقهمند است. پس، این جانور عنکبوتی میتواند جایگزینی برای حیوان خانگی به مراتب وحشتناکتر بارون در کتابها باشد. دوم اینکه این جانور هیبریدی میتواند مخلوقِ فرقهی بنهتلایلَکس باشد. گرچه در فیلم اسمی از آنها بُرده نمیشود، اما بنهتلایلکس یک فرقهی منزوی، بیاخلاق و پیشرفته از لحاظ تکنولوژی است که به خاطر دستکاریهای ژنتیکیِ بیپروا و ترسناکشان شناخته میشوند؛ آنها تولید کنندهی چشمان مصنوعی و دیگر اعضای بدن و سازندهی کلون با استفاده از جنازهی انسانها هم هستند. اتفاقا پایتر دوریس، کامپیوتر انسانی دربارِ بارون هارکونن، محصول مدرسهی غیرقانونی بنهتلایلَکس است که به خاطر تولید رایمندهای فاسد که اخلاق را در محاسباتشان لحاظ نمیکنند، بدنام است. از آنجایی که بنهتلالکسها از کتاب دوم به بعد وارد داستان میشوند، احتمالا ویلنوو خواسته بهوسیلهی این جانور عجیب، حضور آنها در فیلمهای احتمالی آینده رو بهطور غیرعلنی زمینهچینی کند.
اهمیت این موش چیست؟
پُل و مادرش در جریان سرگردانیشان در بیابان با یک موشِ کانگورویی مواجه میشوند که از گوشهای بامزهاش برای جمعآوری رطوبت هوا و عرقش استفاده میکند. این جوندهی سازگارییافته با اقلیم آراکیس که در بین بومیانِ این سیاره بهعنوان «مودب» شناخته میشود، حکم یک الگوی استقامت را برای آنها دارد و نقش پُررنگی در فرهنگ و اساطیر عرفانیشان ایفا میکند. بومیان آراکیس این موش را به خاطر تواناییاش در حفظ بقا با وجود خطرات بیابانهای باز ستایش میکنند و به خاطر همین است که آن را مودب یا «آموزگار» خطاب میکنند. در کتاب پُل پس از پیوستن به حرهمردان نام مستعار «مودب» را برای خودش انتخاب میکند که نشاندهندهی تحولش به یکی از بومیان و جایگاه آیندهاش بهعنوان رهبرشان است. در کتاب وقتی پُل اسم مودب را برای خودش انتخاب میکند، استیلگار (خاویر باردم) میگوید: «بگذار نکتهای دربارهی اسم جدیدت به تو بگویم؛ همه از انتخابت خشنودند. مودِب راه و رسم بیابان را خوب بلد است؛ آب خودش را خودش میسازد، از خورشید داغ پنهان میشود و شبهنگام سفر میکند. مودِب بارآور خوبی است و نسل خود را بر زمین میپراکند. مودِب در بینِ ما به "مربی پسرکان" معروف است. شالودهی خوبی را برای ساختنِ زندگیت انتخاب کردهای. به جمعِ ما خوشآمدی، پُل مودِب».
معنای الهامات پیشگویانهی پُل چیست؟
در سکانس چادر قدرتهای غیببینیِ پُل با استشمام ادویه تقویت میشود و او درحالی که از وحشت اشک میریزد و به خود میلرزد، تصاویری از آینده را میبیند که در آن به رهبر جنگی مقدس بدل شده است و شانه به شانهی حُرهمردان علیه ارتش ساردوکارهای امپراتوری مبارزه میکند. اما سپس، غیببینیِ پُل آیندهی دورتری را آشکار میکند که در آن سربازانِ سرسپردهی تندرو و متعصبِش، درحالی که پرچمِ سبز و سیاه آتریدیز را در دست دارند، نهضت مذهبیاش را در سراسر کیهان گسترش میدهند و با فتح دنیاهای دیگر، باعث مرگ میلیاردها نفر میشوند. یا همانطور که در کتاب دربارهی الهام پیشگویانهی پُل میخوانیم: «جادهی دیگر از لکههای تیرهی ابهام پوشیده بود و تنها چیزی که در آن میدید، قلههای سربهفلککشیدهی وحشگیری بود. او در آن مذهبی جنگآفرین را میدید که همچون آتشی حریص و سوزان جهان را درمینوردید و بر فرازِ سپاهیانِ جانبرکف و مست از شراب ادویهاش، بیرقِ سبز و سیاه آتریدیز در اهتزار بود. گرنی هالک و عدهی انگشتشماری از دیگر افراد پدرش هم بین آنها بودند و تمامشان داغِ نشانِ شاهینی را که بر ضریحِ جمجمهی پدرش بود، بر خود داشتند».
یکی از اهداف فرانک هربرت از نوشتنِ کتابهای تلماسه شکستنِ کلیشهی قهرمان برگزیده بود. او در کتاب اول از زبان یکی از کاراکترهایش میگوید: «هیچ مصیبتی برای مردمانت وحشتناکتر از آن نیست که در چنگ یک قهرمان اسیر شوند». او ازطریق داستانش میخواست هشدار بدهد که چطور ستمدیدهها از فردای روز انقلاب خود میتوانند به سرکوبگرهای آینده تبدیل شوند و چرا اطاعتِ کورکورانه از رهبرانِ کاریزماتیک میتواند عواقب فاجعهباری در پی داشته باشد. پس، گرچه در ظاهر ممکن است اینطور به نظر برسد که پُل آتریدیز حکم هری پاتر، لوک اسکایواکر یا آراگورن بعدی سینما را دارد که با هدایت کردنِ جبههی خیر علیه تبهکاران، به دیکتاتوریشان پایان میدهند و ستمدیدگان را آزاد میکند، اما همانطور که الهاماتِ پیشگویانهی پُل در این سکانس هشدار میدهند، سرنوشت او تراژیکتر، تاریکتر و پیچیدهتر از این حرفها خواهد بود.
اما پُل طی یکی دیگر از غیببینیهایش که در حین تلاش برای کنترل اورنیتاپترش در طوفان شن اتفاق میاُفتد، جامیس (همان مردی که در فینالِ فیلم با او دوئل میکند) را میبیند که بهعنوان مربی آیندهاش مشغول آموزشِ چگونگی سواری گرفتن از ماسهکرمهاست. جامیس به او میگوید: «باید با جریان فرایند همراه بشیم. باید از متوقف کردنش دست بکشیم و بهش بپیوندیم». پُل این تیکه از آیندهی احتمالیاش را در حین تلاش ناموفقیتآمیزش برای کنترلِ اورنیتاپترش که در طوفان شن گرفتار شده است میبیند. بنابراین، پُل از درسی که از آیندهای که هنوز اتفاق نیافتاده است گرفته، برای مدیریت بحرانِ حال حاضرش استفاده میکند و با رها کردن اهرمهای کنترلکنندهی اورنیتاپتر، با جریان طوفان همراه میشود، خودش را به آن میسپارد و نجات پیدا میکند. این لحظه، لحظهی مهمی است: ما در این صحنه یک نمونه از چیزی را که بنهجسریتها کویساتز هدراخ را به خاطرش تولید کردهاند، میبینیم. جامیس هیچوقت به دوست و مربی پُل بدل نمیشود، اما پُل میتواند از دیدن یک آیندهی احتمالی برای جان سالم به در بُردن از زمان حال استفاده کند. هدفِ بنهجسریت از تولید کویساتز هدراخ، تولید کسی بود که از این قدرت برای هدایتِ کل بشریت به سوی آیندهای متعالی استفاده میکند.
اما الهامات پیشگویانهی پُل همیشه به معنای واقعی کلمه اتفاق نمیاُفتند، بلکه حکم استعارهی انتزاعیِ اتفاقاتِ آینده را دارند. پُل پیش از آغاز دوئلش با جامیس، میبیند که بهدست حریفش کُشته خواهد شد. روی تصاویرِ کُشته شدن پُل صدای عجوزهای به گوش میرسد که میگوید: «پُل آتریدیز باید بمیرد تا کویساتز هدراخ ظهور کند. نترس. مقاومت نکن. وقتی جون کسی رو میگیری، جون خودت رو سلب میکنی». حقیقت این است که این الهامِ پیشگویانه نشاندهندهی مرگِ فیزیکیِ پُل بهدست جامیس نیست، بلکه نشاندهندهی مرگِ کودکیاش، مرگ هویتِ سابقش بهعنوان وارثِ خاندان آتریدیز که پدرش از او میخواست به آن بدل شود و جایگزین شدنِ آن با کویساتز هدراخی که بنهجسریتها برای او تعیین کرده بودند، است؛ جایگزین شدن آن با پُل موِدبی که رهبر حُرهمردانِ آراکیس خواهد بود و به بیابان تعلق خواهد داشت، است. تا پیش از این دوئل اینطور به نظر میرسید که جامیس به مربی و رفیقِ پُل بدل خواهد شد، اما اکنون معلوم میشود که جامیس بهشکلِ دیگری راه و روش بیابان را به پُل آموزش خواهد داد و در بلوغِ او نقش خواهد داشت: ازطریق مُردن بهدست او. جامیس ازطریقِ بدل شدن به مانعِ سر راه پُل به هموارکنندهی مسیرش بدل میشود.