آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از The Bridge on the River Kwai تا Green Street
زومجی در شماره ۲۴۳ سری مقالات «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» سراغ پوشش دادن یک بازهی زمانی ۶۷ساله رفت. اما در نگاه کلی باید گفت که اولین و آخرین فیلم قرارگرفته در فهرست پیش رو، عامهپسند و جالب برای مخاطبهای مختلف به شمار میآیند.
بااینحال فیلمهای دوم و سوم که در میان آن دو جا خوش کردهاند، بیشتر تماشاگرهای خاص با سلایق ویژه را هدف میگیرند و لزوما نمیتوان آنها را سرگرمکننده به شمار آورد. البته که بسیاری از فیلمهای سینمایی اصلا سرگرمکنندگی را بهعنوان هدف اصلی خود نمیشناسند و بیشتر روی انجام کارهای دیگر تمرکز دارند. جالب اینجا است که هر دو فیلم مورد اشاره، پروسههای تولید گستردهای را پشت سر گذاشتند. آنها به خوبی نشان میدهند که انسان چهقدر میتواند به کره زمین و انسانهای دیگر آسیب بزند.
Bringing Up Baby (1938)
یک کمدی رمانتیک جذاب و پرشده از شوخیهایی که هنوز هم تاثیرگذاری و بامزگی خود را دارند. Bringing Up Baby دربارهی رویارویی دو شخصیت بسیار متفاوت با نقشآفرینیهای کری گرنت و کاترین هپبورن است؛ کاراکترهایی که در ظاهر تفاوتهای زیادی با هم دارند و آرامآرام بیشتر گرفتار یکدیگر میشوند.
دیوید یک دیرینهشناس است که با دغدغههای زیادی دستوپنجه نرم میکند. او هم باید توجه یک فرد ثروتمند را برای اهدای پول به موزه جلب کند، هم باید به فکر عروسی عجیب خود باشد و هم در آرزوی پیدا کردن آخرین استخوانی است که برای تکمیل اسکلت یک دایناسور به آن احتیاج دارد. در میان همهی این دغدغهها و یک روز قبل از عروسی، او با سوزان روبهرو میشود؛ شخصی که میزان آسودهخاطر و بیخیال بودن او در تضاد کامل با سبک زندگی دیوید قرار میگیرد.
ماجراجویی بامزهی آنها درکنار هم شاید سرشار از ایدههای ناب نباشد، اما فیلم انقدر سکانسهای مختلف را درست اجرا میکند که میتوان بارها با آن لبخند زد. شیمی بین دو بازیگر اصلی عالی است و حضور یک پلنگ به اسم بیبی در دل ماجرا هم بارها موقعیتهای خندهآور بیشتر را به وجود میآورد. آنها در دل یک روز عجیب، عشق را پیدا کردند و بسیاری از مخاطبها از تماشای مواجههی این دو با چالشهای مختلف طی آن روز لذت میبرند.
The Bridge on the River Kwai (1957)
برخی از مواقع به سراغ یک فیلم قدیمی میرویم، ابعاد تولید آن ما را متعجب میکند. چرا که ساخت یک فیلم به گستردگی و پیچیدگی The Bridge on the River Kwai حتی با استانداردها و بودجههای امروز هم سخت به نظر میرسد؛ چه برسد به زمانیکه قرار گرفتن در برخی از موقعیتها میتوانست خطر بسیار بیشتری برای عوامل تولید داشته باشد.
استیون اسپیلبرگ، فیلمساز بزرگ آمریکایی میگوید که پیش از کارگردانی چند فیلم پرخرج سراغ تماشای The Bridge on the River Kwai رفت. زیرا میزان هماهنگی افراد مختلف در سکانس پایانی فیلم بهتنهایی میتواند برای او الهامبخش باشد. البته که اثر مورد بحث از داستانی هم برخی از ریسکها را به جان میخرد؛ نه اینکه فقط بتوانیم تصویرسازیهای سخت و گستردهی آن را ستایش کنیم.
فیلم به سربازهای اسیرشده توسط ارتش ژاپن میپردازد؛ افرادی که سرهنگ سایتو آنها را مجبور به کار میکند و باید تمام تلاش خود برای ساخت یک پل را به خرج بدهند. تلاش افراد نادرست برای زیر پا گذاشتن تمام قوانین اخلاقی و مقاومت چند نفر دربرابر آنها، موقعیتهای داستانی پیچیدهای را در فیلم پل رودخانه کوای به وجود میآورند. البته نباید از یاد برد که داستانگویی آرامسوز فیلم احتمالا با سلیقهی بسیاری از تماشاگرهای امروز جور درنمیآید. این اثر دیوید لین نامزد هشت جایزهی اسکار شد و هفت جایزهی اسکار را کسب کرد.
The New World (2005)
چند سال بعد از بازگشت جدی به فیلمسازی با The Thin Red Line و چند سال قبل از غرق کردن مخاطب در بحثهای پیچیدهی درخت زندگی، ترنس مالیک فیلم The New World با نقشآفرینی کریستین بیل و کالین فارل را ساخت. این ساختهی سینمایی او را میتوان درام عاشقانهای دانست که ناتوانی بسیاری از انسانها در پذیرش صلح را نشان میدهد.
رویکرد مالیک در روایت داستان توسط برخی از افراد زیر سؤال برده شد. او برای طراحی صحنه، انتخاب تیم بازیگری، فیلمبرداری در لوکیشنهای واقعی، ادای درست زبان کهن مردم بومی و بسیاری از جزئیات دیگر، تلاش زیادی به خرج داد تا یک فیلم بسیار واقعگرایانه را ارائه دهد. اما در روایت قصه، آنچنان خود را وامدار گذشته نکرد و در بسیاری از بخشها سراغ تخیل و داستاننویسی رفت.
مالیک به مانند همیشه اینجا هم طبیعت را بسیار زیبا به تصویر میکشد. هر زمان که جان اسمیت و پوکاهانتس در دل این طبیعت بکر مشغول تلاش برای شناخت یکدیگر هستند، فضاسازی بهتنهایی میتواند روی افزایش بار عاشقانهی سکانسها تاثیر داشته باشد. در عین حال زمانیکه اوضاع خراب میشود و خون روی زمین میریزد، مالیک از پس نمایش زشتی و ترسناکی آلوده شدن این طبیعت برمیآید. گویا او برای مدتی یک بخش از بهشت را برای شخصیتها ساخت تا عشق در این بهشت متولد شود. ولی گویا همیشه انسان نه فقط راهی برای خروج از آن که حتی وسایل لازم برای تخریب باغ زیبا را دارد.
Green Street Hooligans (2005)
لکسی الکساندر بهعنوان کارگردان و یکی از نویسندگان فیلم Green Street Hooligans که برخی افراد آن را بیشتر با نام کوتاهشدهی Green Street میشناسند، سراغ نمایش برخورد یک نفر با بخشی خاص از جامعه رفته است. مت باکنر با نقشآفرینی الایجا وود که به اشتباه از دانشگاه هاروارد اخراج شده است، ناگهان ازطریق آشنایی با پیت تبدیل به یکی از مبارزهای خشن شهر لندن میشود؛ با پذیرش فرهنگی که قبلا هیچ شناختی از آن نداشت.
این اثر که چارلی هونام، بازیگر معروف سریال Sons of Anarchy را در نقش پیت دارد و کلر فورلانی یکی دیگر از بازیگرهای آن است، از پس نشان دادن درست این تغییر ناگهانی برآمد. در نتیجه موقع تماشای اثر با یک فیلم جنایی جالب روبهرو میشویم که برخوردی بسیار شخصی با کاراکتر اصلی داستان دارد.
Green Street Hooligans بدون آن که بیدلیل و کورکورانه به ستایش کامل اعمال شخصیتها بپردازد، قرار گرفتن یک نفر در مسیری متفاوت را به تصویر کشید. بسیاری از افرادی که ناخواسته وارد یک مسیر خاص در زندگی شدند و حالا خود را کموبیش در انتهای آن میبینند، احتمالا به همذاتپنداری خوبی با مت در فیلم Green Street میرسند.