از عروسک آنابل واقعی و داستان ترسناک آن چه می دانید؟

یک‌شنبه ۸ آبان ۱۴۰۱ - ۱۳:۲۸
مطالعه 45 دقیقه
عروسک ترسناک آنابل
داستان واقعی عروسک آنابل که در فیلم‌های او دیده‌ایم چیست؟ نقاطِ تمایزِ واقعیت و فیلم‌ها کجاست؟ و چقدر می‌توان به واقعیت داشتنِ آن استناد کرد؟ همراه زومجی باشید.
تبلیغات

اگرچه اِد و لورین وارن فوت کرده‌اند، اما آن‌ها به‌عنوانِ متخصصانِ پیش‌گامِ آمریکا در حوزه‌ی ارواح و شیطان‌شناسی شناخته می‌شوند. مهم‌تر از آن، در طولِ ۵۰ سال گذشته، مقاماتِ مذهبی مرتبا برای کنترل کردنِ برخی از شرورترین پدیده‌های شیطانی در ایالات متحده به اِد و لورین روی آورده‌اند. با وجودِ مرگِ اِد در سال ۲۰۰۶ و مرگِ لورین در سال ۲۰۱۹، میراثِ آن‌ها با وجودِ موزه‌ی ماوراطبیعه‌ای پُر از عتیقه‌ها و اشیای نفرین‌شده و عجیبی که در طولِ سال‌ها از پرونده‌هایشان جمع‌آوری کرده‌اند و همچنین سری فیلم ترسناک «احضار» (The Conjuring) و سه‌گانه‌ی «آنابل» (Annabelle) که براساسِ آن‌ها ساخته شده‌اند، حضورِ پُررنگی در فرهنگِ عامه‌ی ژانرِ وحشت دارند. از جمله پرونده‌هایی که اِد و لورین به‌عنوانِ بازرس‌های ماورطبیعه در آن‌ها نقش داشته‌اند، پرونده‌ی «خانواده‌ی پِـرون» است که در سال ۱۹۷۱ در منطقه‌ی رودآیلندِ ایالتِ نیواِنگلد به وقوع پیوسته بود و قسمت اولِ «احضار» براساسِ آن ساخته شده است؛ دیگری که «احضار ۲» از آن الهام گرفته است، پرونده‌ی «جن‌گرفتگی اِنفیلد» است که در سال ۱۹۷۷ در لندن اتفاق افتاده بود؛ معروف‌ترینشان به پرونده‌ی «خانه‌ی اَمیتی‌ویل» مشهور است؛ در سال ۱۹۷۴، جوان ۲۳ ساله‌ای به اسم رونالد دفئـو جونیور، یکی از فرزندانِ خانواده‌ی دفئـو، والدینش و چهار تن از خواهران و برادرانش را در خواب به قتل می‌رساند؛ دیگر خودتان می‌توانید تصور کنید که چرا ساکنانِ جدید خانه، به کمکِ بازرس‌های ماوراطبیعه نیاز پیدا کردند.

تماشای ویدیو در یوتیوب

اما شاید کنجکاوی‌برانگیزترین پرونده‌ی وارن‌ها، پرونده‌ی «عروسکِ آنابل» است؛ چگونگی معرفی این کاراکتر در قسمتِ اول «احضار»، تاثیرِ مهمی در این موضوع دارد. جیمز وان در مقامِ کارگردانِ فیلم، فقط سکانسِ افتتاحیه‌ی فیلمش را به آنابل اختصاص می‌دهد و سپس، در ادامه سراغِ روایتِ قصه‌ی متفاوتِ دیگری می‌رود. بهترین وحشت‌ها، آنهایی هستند که خودشان را لو نمی‌دهند و هاله‌ی اسرارآمیزِ پیرامونشان را دست‌نخورده حفظ می‌کنند. جیمز وان با رعایتِ این اصلِ قدیمی ژانر وحشت، آنابل را در مدتِ کوتاهی که جلوی دوربین بود، به جذاب‌ترین عنصرِ فیلمش تبدیل کرد.

The Addams Family

البته که موفقیتِ مجموعه‌ی «احضار»، به چراغ سبز گرفتنِ اسپین‌آف‌هایی با محوریتِ این عروسکِ کریه و مورمورکننده منجر شد؛ فیلمی‌هایی که از لحاظ کیفی بینِ «افتضاح»، «قابل‌تحمل» و «بدترین فیلمِ این مجموعه» در نوسان هستند. اما سکانسِ افتتاحیه‌ی «احضار»، کارِ خودش را کرده بود؛ خارشِ عجیبی برای سر در آوردن از معمای این عروسکِ موذی به جان‌مان افتاده بود؛ مخصوصا با توجه به اینکه گفته می‌شد ظاهرا این عروسک کاملا مخلوقِ خیال‌پردازی‌های نویسندگانِ فیلم نبوده، بلکه از منبعی واقعی سرچشمه می‌گیرد. اولین چیزی که از مقایسه کردنِ فیلم‌ها با ماجرای آنابل در دنیای واقعی متوجه می‌شویم، خصوصیاتِ خودِ عروسک است؛ اگرچه آنابل در فیلم یک عروسکِ سرامیکِ چینی است که قیافه‌‌اش از صد کیلومتری فریاد می‌زند که این عروسک نه برای بازی دختربچه‌ها، بلکه برای استفاده در فیلم‌های ترسناک تهیه شده است، اما عروسک آنابل در دنیای واقعی، یک عروسکِ پارچه‌ای با چهره‌ای ملایم‌تر و محبت‌آمیزتر اما همزمان مشکوک‌تر است.

هرچه نسخه‌ی سینمایی آنابل به‌گونه‌ای طراحی شده که بلافاصله خودش را به‌عنوانِ منبعِ تمام ترس‌ها لو می‌دهد، نسخه‌ی واقعی آنابل طراحی مبهم‌تر و نامطمئن‌تری دارد. در مواجه با نسخه‌ی سینمایی بلافاصله مطمئن می‌شوی، اتفاقاتِ غیرقابل‌توضیحی که دارد می‌افتد از گورِ این عروسک بدترکیب بلند می‌شود، اما در مواجه با نسخه‌ی واقعی این‌قدر مطمئن نیستی؛ نسخه‌ی واقعی آنابل آن‌قدر غیرمعمول است که با نگاه به آن می‌دانی که یک جای کار می‌لنگد، اما همزمان آن‌قدر غیرمعمول نیست که بتوانی به‌طور قاطعانه‌ای انگشتِ اشاره‌ات را به‌عنوانِ متهم به سمتِ او بگیری؛ نسخه‌ی واقعی آنابل با آن چشمانِ کاملا سیاهش که همچون دریچه‌ای به بُعدِ تاریک موازی دیگری است آن‌قدر عجیب است که لرزه به اندامت بیاندازد، اما همزمان با آن لبخندِ نقاشی‌شده روی صورتش آن‌قدر عادی است که آدم ممکن است دوست داشته باشد آن را برای فرزندِ دخترش بخرد؛ تناقضِ شدیدِ ناشی از آن‌ها به عروسکی منجر شده که انرژی آزاردهنده‌ای از خودش بروز می‌دهد که در نسخه‌ی سینمایی این عروسک غایب است؛ به خاطر همین است که آرزو می‌کردم کاش سازندگانِ فیلم، آن را با نسخه‌ی سینمایی‌اش عوض نمی‌کردند.

2020-5-a3c1fc98-6b5a-4f82-93e0-14f7f4371a37
کپی لینک

عروسک آنابل کجا و در کدام کشور است؟

موزه‌ی ماوراطبیعه‌ی وارن‌ها در زیرزمینِ خانه‌ی آن‌ها در شهر مونرو در ایالتِ کنتیکت در کشور آمریکا واقع است. گرچه فعلا بازدید از موزه به‌دلیلِ تخلفِ اضافه بنا به‌طور فیزیکی غیرممکن است، اما کاملا ناامید نشوید. چرا که طرفداران هنوز قادر به دیدنِ از این مکان ازطریقِ تور ویدیویی هستند. اِستریم ۲۴ ساعته‌ی محیطِ موزه، ۵ دلار و ۹۹ سنت خرج روی دستتان می‌گذارد. این رقم اما فقط مخصوص تماشای موزه است. اگر قصد دارید ویدیوی اِستریمتان را دانلود کنید، آن وقت هزینه‌ی آن به ۱۹ دلار و ۹۹ سنت افزایش پیدا می‌کند. این موزه، جدا از عروسک آنابل میزبانِ اشیای متعددِ دیگری است که گفته می‌شود همه یا نفرین‌شده و تسخیر شده‌اند یا در مراسم‌های فرقه‌های هولناک مورد استفاده قرار گرفته‌اند. یکی از آن‌ها «لباس عروسی» است که اتفاقا حضور پُررنگی در فیلمِ «آنابل به خانه می‌آید» دارد؛ در نیم ساعتِ نخستِ فیلم، پس‌زمینه‌ی داستانی این لباس عروسِ مرگبار آشکار می‌شود؛ هرکسی آن را بپوشد، بدون‌شک نامزدش را به قتل خواهد رساند. اما تونی اسپرا، دامادِ وارن‌ها که حالا مدیریتِ موزه را برعهده دارد، اعتراف می‌کند که ماجرای قتلِ نامزدها که در فیلم گفته می‌شود، صد درصد خیالی است. پس‌زمینه‌ی داستانی رسمی لباس عروس که موزه‌ی ماوراطبیعه‌ی وارن‌ها، آن را قبول دارد، داستانِ «بانوی سفیدپوشِ قبرستان یونیـِن» در ایالت کنتیکت است. تونی اِسپرا می‌گوید که دهه‌ها و دهه‌هاست که بانوی سفیدپوش توسط مردم دیده می‌شود و اتفاقا اخیرا هم مردم با او برخورد داشته‌اند.

2020-5-8e916850-f4b0-49d8-b578-33bfbaf20621

به قولِ اسپرا، یکی از این شاهدان، مرد جوانی به اسم راد است که یک شب در سال ۲۰۰۹، در ساعت یک نیمه‌شب مشغول رانندگی از کنار قبرستان یونیـن بوده است که ناگهان شکلِ گرفتنِ حضورِ چیزی را در صندلی شاگرد احساس می‌کند. راد به کنارِ دستش نگاه می‌کند و با حیرت‌زدگی، با مردی با تیپِ دهه‌ی شصتی مواجه می‌شود. راد از ترس نگاهش را برمی‌گرداند و دوباره به آرامی به کنار دستش نگاه می‌کند. اما این‌بار آن موجود به همان سرعت که پدیدار شده بود، ناپدید می‌شود. سپس، به محض اینکه راد نظرش را به سمتِ جاده برمی‌گرداند، با زنی در فاصله‌ی سی-چهل متری‌اش مواجه می‌شود که لباسِ سفیدی با روبنده به تن داشته است. بانوی سفیدپوش دستش را که ظاهرا به نشانه‌ی «ایست» گفتن بوده بلند می‌کند. راد محکم ترمز می‌کند. به محض اینکه او این کار را انجام می‌دهد، بانوی سفید از وسط ماشین عبور می‌کند. راد تعریف کرده که در زمان ناپدید شدنِ شبح، یک‌جور صدای ضعیفِ عبور سریع هوا درکنار گوشِ راستش شنیده است و انگار همان لحظه می‌دانست که این احساس از عبور شبح از وسط ماشینش سرچشمه می‌گیرد. وقتی راد از پنجره به بیرون نگاه می‌کند، متوجه می‌شود که یک طرفِ جاده به رنگ سرخ درآمده است؛ گویی یک نفر آن را با رنگِ قرمز پوشانده باشد. وقتی بانوی سفیدپوش از وسطِ راد عبور می‌کند، یک‌جور احساسِ اندوه توام با دلسوزی به او دست می‌دهد؛ انگار بانوی سفیدپوش داشته سعی می‌کرده چیزی به راد بگوید؛ شاید سعی می‌کرده جزییاتِ مرگِ نابهنگامش را منتقل کند.

2020-5-674a3b1e-5b44-455e-abdb-69173daae8a1

تونی سِپرا تعریف می‌کند که یک بار دیگر هم یک ترانسفورماتور در جاده‌ی کنار قبرستان آتش گرفته بود. ظاهرا این‌بار بانوی سفیدپوش خودش را به‌گونه‌ای آشکار می‌کند که به یک جسمِ جامد تبدیل می‌شود. یک افسر پلیس و آتش‌نشان، خارج از شیفتِ کاری در مسیرِ پاسخ دادن به یک تماس بودند که به‌طور اتفاقی با بانوی سفیدپوش تصادف می‌کنند. شدتِ برخورد به‌حدی قوی بوده که وانتِ آن‌ها را غُر می‌کند. سِپرا اعتقاد دارد بانوی سفیدپوش به خاطر انرژی‌ای که آن شب از آتش‌سوزی ترانسفورماتور ساطع می‌شد، توانسته بوده به‌طور جامد پدیدار شود. بعد از این تصادف، با تمام بیمارستان‌ها و پلیس‌ها تماس گرفته شده بود، اما هیچ تصادفی گزارش نشده بود؛ گفته می‌شود زنی که افسران با آن‌ها برخورد کردند، بانوی سفیدپوشِ قبرستان باشد. یکی دیگر از اشیایی که در «آنابل به خانه می‌آید» می‌بینیم، «النگوهای عزاداری» هستند. کاراکتر دنیلا، دوستِ پرستارِ بچه‌ی وارن‌ها برای کنار آمدن با اندوه مرگِ پدرش و ارتباط با عزیزانِ از دست رفته‌اش، النگوی عزاداری را از موزه برمی‌دارد و قانون «لمس کردن ممنوع» را زیر پا می‌گذارد. تونی سِپرا اما تایید می‌کند که چنین آیتمی در موزه وجود ندارد. اما همزمان اعتقاد دارد که احتمالا النگوی عزاداری با الهام از یکی از آیتم‌های واقعی موزه اختراع شده است: «مرواریدهای مرگ». این گردنبندِ مروارید متعلق به زنی بوده که وقتی آن را از گردنش آویزان می‌کند، احساس می‌کرده در حال خفه شدن تا سر حد مرگ است. افراد دور و اطرافِ زن باید مرواریدها را به زور جدا می‌کردند تا او را نجات بدهند.

2020-5-bf20558d-5742-448c-a95f-8bac29024811

یکی دیگر از اشیایی که در «آنابل به خانه می‌آید» می‌بینیم، یک تلویزیون است که وقتی دنیلا به درونِ آن نگاه می‌کند، خشکش می‌زند. گویی او به درون چشمانِ مِدوسا خیره شده و به سنگ تبدیل شده است. اسپرا می‌گوید گرچه این تلویزیون جعلی است، اما احتمالا ایده‌اش از شی مشابه‌ای در موزه نشئت می‌گیرد: «آینه‌ی احضار». ماجرای این آینه از این قرار است که گفته می‌شود یک نفر سعی کرده از آن برای احضارِ ارواح روی سطحِ آینه استفاده کند. گفته می‌شود مردی ساکنِ نیوجرسی ساعت‌ها جلوی یک آینه‌ی دیواری نشسته است و به‌طور متوالی درخواستِ دیدنِ اعضای مُرده‌ی خانواده‌اش را کرده است. او در یک اتاقِ تاریک با یک لامپِ قرمزِ به مدت دو هفته نشسته است و به آینه التماس کرده است. پس از دو هفته، چهره‌های هیولاوارِ زشتی روی آینه ظاهر می‌شوند؛ آن چهره‌های جهنمی آن‌قدر شیطانی بوده‌اند که کار مرد را به بیمارستان روانی می‌کشند. پس از اینکه خانواده‌ی صاحبِ آینه با وارن‌ها تماس می‌گیرند، این آینه به موزه‌ی آن‌ها اضافه می‌شود. یکی دیگر از آیتم‌های موزه که در «آنابل به خانه می‌آید» می‌بینیم، «پنجه‌ی گرگینه» است. در ادامه‌ی فیلم، سروکله‌ی یک گرگینه در بیشه‌های خارج از خانه‌ی وارن‌ها پیدا می‌شود. تونی اسپرا تایید می‌کند که گرچه چیزی به اسم پنجه‌ی گرگینه در موزه‌ی واقعی وارن‌ها وجود ندارد، اما این آیتم حتما با الهام از یکی از پرونده‌های اِد و لورین اختراع شده است؛ پرونده‌ای که اتفاقا کتابی به اسم «گرگینه: داستان واقعی یک تسخیرشدگی شیطانی» درباره‌ی آن به نگارش درآمده است.

2020-5-beaa73fb-c01f-4f19-8224-37769fb19f40

طبقِ گفته‌ی اسپرا، یکی از پرونده‌های وارن‌ها درباره‌‌ی متحول شدن یک مرد به یک گرگینه در لندن بوده است. برخلاف تصورِ اولیه‌مان، او واقعا به گرگینه‌های پشمالو با پوزه‌ای کشیده که در هنگام قرص کامل ماه متحول می‌شوند و نمونه‌شان را در فیلم‌ها دیده‌ایم تبدیل نمی‌شد. او فقط می‌غُرید، انگشتانش را به حالتِ چنگال درمی‌آورد و در خیابان‌های لندن به مردم حمله می‌کرد. این ماجرا به پرونده‌ی «گرگینه‌ی لندن» معروف شد و مردی که دچار این مشکل شده بود، ویلیام رمزی نام داشت. اسپرا می‌گوید که وارن‌ها اعتقاد داشتند که رمزی توسط روحی که لیکانتروپی (تحولِ ماوراطبیعه‌ی انسان به گرگ) انجام می‌دهد تسخیر شده است. آن‌ها برای نجاتِ روحِ رمزی، او را در سال ۱۹۸۹، این همه راه از لندن به ایالات متحده آوردند تا اسقف رابرت مک‌کنا، عملِ جن‌گیری را روی او اجرا کند. رمزی پس از اجرای جن‌گیری گفت که انگار از شرارتی که درونش بود آزاد شده است. او به حالتِ سابقش بازگشت و زندگی نرمالِ قبلی‌اش را از سر گرفت. در جایی دیگر از «آنابل به خانه می‌آید»، دنیلا قانون «لمس کردن ممنوع» را مجددا با کوبیدنِ انگشتانش روی پیانوی موزه می‌شکند. کمی نمی‌گذرد که او از دیدنِ مردِ بیگانه‌ای که ناگهان درکنار دستش در حال پیانونوازی ظاهر می‌شود، وحشت‌ می‌کند. تونی اِسپرا تایید می‌کند که واقعا یک پیانو در موزه‌ی وارن‌ها وجود دارد که به اِد وارن تعلق داشته است؛ اِد وارن، آن را پس از اینکه مقامات، یک خانه‌ی جن‌زده که متعلق به کشیشی به اسم اِلیاکیم فلپس در شهر استفوردِ ایالت کنتیکت بوده خالی می‌کنند به دست می‌آورد. اگرچه این خانه درنهایت در آتش سوخت، اما پیش از اینکه بسوزد، وسائلش خالی می‌شود.

گفته می‌شود که اگر از عروسک سایه عکس‌برداری شود، عروسک همچون فردی کروگر به رویاهای کسانی که جرات خیره شده به درونِ چشمانش را داشته‌اند نفوذ می‌کند

یکی از مقاماتِ استنفورد با اِد تماس می‌گیرد و از او می‌پرسد که آیا علاقه‌ای به نگه داشتنِ این پیانو دارد یا نه. اِد می‌پذیرد، اما ندانسته چیزی بیش از یک پیانوی معمولی را با خود به موزه‌ی ماوراطبیعه می‌آورد. اِسپرا تعریف می‌کند که اِد هر از گاهی صدای نواخته شدنِ این پیانو در شب را می‌شنید. او در ابتدا فکر می‌کند که یک نفر یواشکی وارد موزه شده، اما وقتی موزه را چک می‌کند، متوجه می‌شود که قفل‌ها باز نشده‌اند. بالاخره به محض اینکه یک کشیش برای متبرک‌سازی موزه می‌آید، پیانو نیز از آن به بعد ساکت می‌شود.

اِسپرا می‌گوید که کل موزه و تمام اجسامش، هر دو یا سه ماه یک بار توسط یک کشیشِ کاتولیک متبرک‌سازی می‌شود. آنابل اما تنها عروسکِ کالکشنِ وارن‌ها نیست. یکی دیگر از آن‌ها «عروسک سایه» نام دارد؛ یک زوج این عروسک مورمورکننده را در انتهای یک مغازه‌ی عتیقه‌فروشی پیدا کرده بودند. این عروسک ردای سیاه به تن دارد و موهایش از چیزهای عجیبی تشکیل شده‌اند که یادآور پر کلاغ هستند. دهانِ عروسک همیشه همچون یک جیغِ بی‌انتها باز است. عروسک چشم‌های بسیار کوچکی دارد که گویی همچون لیزر قادر به درنوردیدنِ هر روحی که جراتِ لمس کردن آن را داشته باشد است. عروسکِ سایه برخلاف آنابل در یک جعبه محبوس نشده است.

گفته می‌شود که اگر از عروسک سایه عکس‌برداری شود، عروسک همچون فردی کروگر به رویاهای کسانی که جرات خیره شده به درونِ چشمانش را داشته‌اند نفوذ می‌کند. آن هم نه یک رویای بد معمولی. درواقع رویای قربانیانِ او به‌حدی کابوس‌وار خواهد بود که آن‌ها یا از ترس دچار حمله‌ی قلبی می‌شوند یا برای همیشه آن‌قدر وحشت‌زده می‌شوند که از خوابیدن خودداری می‌کنند. یکی دیگر از آیتم‌های موزه اما «تندیسِ شیطانی» نام دارد؛ این تندیس، یک موجودِ غیرانسانی حدودا ۲ متری با گوش‌های تیز است که در سال ۱۹۹۳ توسط یک شکارچی جوان در جنگل‌های شهر سندی هوک پیدا شده بود. تندیس روی یک سری صخره قرار داشته است. وقتی شکارچی زانو می‌زند تا نگاهِ بهتری به آن بیاندازد، ناگهان به‌شکلی احساس خستگی می‌کند که انگار تندیس در حالِ مکیدنِ تمام قدرت و انرژی‌اش بوده است. پس از اینکه شکارچی تندیس را تنها می‌گذارد، در وسط جنگل با مردی حدودا ۶۵ ساله با لباس سیاه و موهای سفید مواجه می‌شود. شکارچی با وجود اینکه ترسیده بود، جراتش را برای پرسیدنِ راه خروج از جنگل از مرد سیاه‌پوش جمع می‌کند و او هم راهِ درست را به او نشان می‌دهد.

بعد از اینکه شکارچی به خانه بازمی‌گردد، یکی از دوستانش با اِد وارن تماس می‌گیرد. از قرار معلوم وارن اعتقاد دارد که این تندیس در مراسم‌های شیطان‌پرستی مورد استفاده قرار می‌گرفته و مرد سیاه‌پوش نیز احتمالا یکی از کشیش‌های دنیای شیطان‌پرستی بوده است. آن‌ها تندیس را به موزه می‌آورند. چند روز بعد اِد و لورین مشغول انجام کارهای روتینشان در حیاط خانه بودند که ناگهان لورین زمین می‌خورد و بیهوش می‌شود. وقتی او به بیمارستان منتقل می‌شود، همه‌ی آزمایشاتش نرمال از آب در می‌آیند. اِد وارن به این نتیجه می‌رسد که احتمالا کشیشِ شیطان‌پرستان هشداری به وارن‌ها فرستاده تا در کار مردمش دخالت نکنند. این از داستان برخی از معروف‌ترین اشیای موزه. سوپراستارِ موزه‌ی وارن‌ها اما عروسک آنابل است. آنابل چیزی است که اکثر طرفداران با هدف دیدنِ او از موزه دیدن می‌کنند و تمام دیگر اشیای موزه حکمِ جذابیت‌های فرعی و جانبی پیرامونِ آنابل را دارند. بنابراین اگر برایتان سؤال است که داستانِ واقعی عروسکِ آنابل چه چیزی است، متنِ زیر که از کتاب «شیطان‌شناسان: حرفه‌ی خارق‌العاده‌ی اِد و لورن وارن» برداشته شده است، این‌گونه آغاز می‌شود:

2020-5-bb1064ed-1940-45ca-a0e7-b0f79eb0aa9b
کپی لینک

داستان عروسک آنابل واقعی؟

وقتی تلفنِ منزلِ وارن‌ها به صدا در می‌آید و کشیشی با صدای نگران از آن طرف می‌خواهد با اِد وارن صحبت کند، به احتمال قریب به یقین یک اتفاق جدی افتاده است. این موضوع درباره‌ی پرونده‌ی «آنابل» حقیقت داشت. این‌بار یک کشیش از کلیسای اسقفی با او تماس گرفته بود؛ او از دفترِ مدیریتِ کلیسا در ایالتِ کنتیکت تماس می‌گرفت و قصد داشت پیامِ یک کشیش که از جای دیگری از ایالت دریافت کرده بود را منتقل کند. اگرچه اطلاعاتِ کشیش کامل نبود، اما او با وجودِ این، به اِد وارن گفت که دو پرستارِ جوان با چیزی که آن‌ها فکر می‌کنند که روحِ انسان است «ارتباط» برقرار کرده‌اند. کشیش اما شک داشت. چرا که درخواستِ کمک شامل این حقیقت می‌شد که یکی از دوستانِ دختران به‌طور فیزیکی موردحمله قرار گرفته بود. با اینکه جراحات جدی نبودند، اما فعالیتِ فراطبیعی هنوز در جریان بود و به نظر می‌رسید یکی از دختران فکر می‌کند که هنوز چیزی بیگانه در آپارتمانش وجود دارد. کشیش از اِد وارن درخواست کرد: «ممکنه شما به‌عنوان یه شیطان‌شناس، این پرونده رو بیشتر بررسی کنید و اگه نیاز بود، حضورِ رسمی کلیسا رو توصیه کنید؟».

اِد وارن که با ارزیابی کشیش درباره‌ی اینکه چیزی با ماهیتِ منفی ممکن است در کار باشد موافق بود، درخواستِ کمک را پذیرفت. به این ترتیب، کشیش شماره تلفن و اسمِ آن دو زنِ جوان را به اِد داد. اِد بلافاصله پس از گفت‌وگو با کشیش، با شماره‌ای که دریافت کرده بود تماس گرفت. او پس از صحبت کردن با یکی از پرستاران، وجودِ این مشکل را تایید کرد و به زنانِ جوان گفت که او و همسرش لورن در راه هستند. اگرچه ترافیکِ بزرگراه در آن روز سبک بود، اما بیش از یک ساعت طول کشید تا وارن‌ها به آدرسِ یک مجتمعِ آپارتمانی کم‌ارتفاعِ مُدرن برسند. وارن‌ها پس از پارک کردنِ ماشین به سمتِ در جلویی خانه رفتند؛ اِد زنگ در را به صدا در آورد. او همراه‌با خودش یک ضبط صوت، دوربین و یک کیفِ مشکی حمل می‌کرد. به سرعت صدای قدم‌هایی از داخل نزدیک شدند. قفل‌ها باز شدند و درِ توسط دانـا برنارد، یک بانوی جوانِ ۲۵ ساله‌ی جذاب اما با چهره‌ای آرام گشوده شد. اِد و لورن وارن خودشان را معرفی کردند و سپس، وارد آپارتمان شدند.

Annabelle

پرستارِ جوان، وارن‌ها را از وسط اتاقِ پذیراییِ وسیع خانه به سمتِ آشپزخانه هدایت کرد. آن‌جا لـو رندل و نامزدش اَنجی کلیفتون، پشتِ میز نشسته بودند و قهوه می‌خوردند. دانـا وارن‌ها را به آن‌ها معرفی کرد، اما جوانان چیزِ زیادی نگفتند. نگاهِ جدی و نگرانشان هر چیزی را که لازم بود می‌گفت. وارن‌ها سپس درکنار دیگران پشت میز روی صندلی نشستند. اِد پس از گذاشتن یک نوار کاست در ضبط صوتش، آن را روشن کرد و زمان، تاریخ، آدرس و اسمِ کامل حاضران را بیان کرد. اِد شروع کرد: «خب، دوست دارم که کل داستان رو بشنوم؛ از همون اول. کی اینجا می‌تونه بهم بگه؟». دانـا گفت: «من می‌تونم». اِد راهنمایی کرد: «خیلی خب. لـو، اَنجی، لطفا هر جزییاتی رو که فراموش میشه اضافه کنین». دانـا گفت: «درواقع دوتا داستان وجود داره. یکی از اونا اوایل این هفته با لـو شروع شد. اون یکی درباره‌ی آنابله. اما به گمونم هردوتاشون درباره‌ی آنابله. مطمئن نیستم». اِد بلافاصله پرسید: «آنابل کیه؟».

اَنجی پاسخ داد: «اون به دانـا تعلق داره». لورین پرسید: «تعلق داره؟ آیا آنابل یه موجود زنده‌اس؟» دانـا با سردرگمی تکرار کرد: «آیا اون زنده‌اس؟ اون حرکت می‌کنه. زنده رفتار می‌کنه. اما نه، فکر نمی‌کنم زنده باشه». اَنجی درحالی‌که در آنسوی میز اشاره می‌کرد گفت: «آنابل تو اتاق پذیراییه. روی مبل نشسته». لورین به سمت چپش، به سمتِ اتاق پذیرایی نگاه کرد: «منظورت اون عروسکه؟». اَنجی جواب داد: «درسته. همون عروسکِ پارچه‌ای ژنده‌پوش. اون آنابله. اون حرکت می‌کنه!». اِد بلند شد و به سمتِ اتاق پذیرایی قدم برداشت تا عروسک را بررسی کند؛ عروسک بزرگ و سنگین بود؛ اندازه‌ی یک بچه‌ی چهار ساله؛ با پاهای باز روی مبل نشسته بود. درحالی‌که چشمانِ بدونِ مردمکِ سیاهش به او خیره شده بودند، لبخندی که روی صورتش نقاشی‌شده بود، چهره‌ی طعنه‌آمیزی به عروسک بخشیده بود.

اِد پس از بررسی کردن آن بدون لمس کردنش به آشپزخانه بازگشت. اِد از دانـا پرسید: «عروسک از کجا اومده؟». دانـا جواب داد: «هدیه بود. مادرم اونو به خاطر تولدِ قبلیم بهم داد». اِد کنجکاو شد: «آیا دلیلی داره که عروسک بهت هدیه داده؟». پرستارِ جوان پاسخ داد: «نه، فقط یه چیزِ جدید بود؛ یه‌جور دکوری». اِد ادامه داد: «پس این‌طور. اولین‌بار از چه زمانی متوجه‌ی وقوعِ اتفاقات شدید؟». دانـا گفت: «حدود یه سال پیش. عروسک همین‌طوری خودش شروع به حرکت کردن در اطرافِ آپارتمان کرد. منظورم این نیست که بلند می‌شد و راه می‌رفت یا همچین چیزهایی. منظورم اینه که وقتی از سر کار به خونه برمی‌گشتیم، هرگز سر همون جایی که رهاش کردیم بود نمی‌موند».

Annabelle

اِد پرسید: «میشه این بخش رو یه ذره بیشتر توضیح بدی». دانـا توضیح داد: «وقتی عروسک رو به خاطر تولدم هدیه گرفتم، اون رو هر روز صبح بعد از مرتب کردنِ تختخوابم روی تختخواب میزاشتم. دست‌های عروسک کنار بدنش قرار داشتن و پاهاش هم مستقیما دراز بودن؛ درست مثل همین الان که نشسته. اما وقتی شب به خونه برمی‌گشتیم، دست‌ها و پاهاش به شکل‌های مختلفِ دیگه‌ای بودن. مثلا پاهاش از زانو خم شده بودن یا اینکه دست‌هاش رو تو دامنش جمع کرده بود. بعد از یه هفته، مشکوک شدیم. بنابراین تصمیم گرفتیم امتحان کنیم. صبح‌ها از عمد دست‌ها و پاهاش رو ضربدری روی هم میزاشتیم تا ببینیم آیا واقعا حرکت می‌کنه. و البته که هر شب وقتی به خونه برمی‌گشتیم، دست‌ها و پاهاش دیگه ضربدری نبودن و عروسک در حالت‌های مختلف نشسته بود». اَنجی اضافه کرد: «درسته، اما عروسک کارهای دیگه‌ای هم می‌کرد. اون خودش از اتاقی به اتاقِ دیگه می‌رفت. یه شب به خونه برگشتیم و عروسکِ آنابل روی صندلی کنارِ درِ جلویی نشسته بود. زانو زده بود! بخشِ خنده‌دارش اینه که وقتی سعی کردیم کاری کنیم عروسک زانو بزنه، دوباره به حالتِ قبل برمی‌گشت. نمی‌تونست زانو بزنه. بعضی‌وقت‌ها هم اونو در حالی نشسته روی مبل پیدا می‌کردیم که اون رو صبح تو اتاقِ دانـا گذاشته بودیم و درِ رو روش بسته بودیم!».

لورین پرسید: «چیز دیگه‌ای هم هست؟». دانـا گفت: «بله. عروسک برامون یادداشت و پیغام میزاشت. دست‌خطش شبیه دست‌خط یه بچه‌ی کوچک به نظر می‌رسید». اِد پرسید: «تو یادداشت‌ها چی نوشته شده بود؟». دانـا جواب داد: «چیزهایی نوشته شده بود که هیچ معنایی برای ما نداشت. چیزهایی مثل «ما را کمک کن» یا «لـو را کمک کن» نوشته شده بود، اما لـو تو اون زمان در خطرِ خاصی نبود که نیاز به کمک داشته باشه. تازه منظورش از «ما» کی بود؛ نمی‌دونستیم. بااین‌حال، بخشِ عجیبش این بود که یادداشت‌ها توسط مداد نوشته شده بودن، اما وقتی ما سعی کردیم مداد پیدا کنیم، حتی یه مداد هم تو کلِ آپارتمان نبود! کاغذی هم که روشون می‌نوشت، کاغذِ پوستی بود، اما هیچکدوممون چنین چیزی نداشتیم».

Annabelle

اِد یادآور شد: «به نظر می‌رسه یه نفر کلید آپارتمان‌تون رو داره و داشته سربه‌سرتون میزاشته». دانـا گفت: «دقیقا خودمون همچین فکری کردیم. بنابراین روی پنجره‌ها و درها نشونه گذاشتیم یا فرش‌‌ها رو به‌شکلی که اگه هرکسی وارد اینجا شد، از خودش ردی-چیزی به‌جا بزاره تنظیم کردیم. اما هرگز حتی یه بار هم معلوم نشد که اینها کار یه مهاجمِ خارجی واقعیه». اَنجی اضافه کرد: «همون موقع که عروسک در اطراف حرکت می‌کرد و ما به دزد مشکوک شده بودیم، یه اتفاقِ خیلی عجیب دیگه افتاد. عروسکِ آنابل مثل همیشه روی تختخوابِ دانـا نشسته بود. یه شب وقتی به خونه برگشتیم، متوجه شدیم که روی سطحِ پشتِ دستش خون وجود داره و سه قطره خون هم روی سینه‌اش بود!». دانـا صادقانه گفت: «خدایا، واقعا ترسوندمون». اِد از آن‌ها پرسید: «آیا هیچکدومتون متوجه‌ی وقوعِ پدیده‌ای تو آپارتمان شدین؟». اَنجی گفت: «یه بار حول و حوش کریسمس به چکمه‌ی شکلاتی روی استریو پیدا کردیم که هیچکدوممون نخریده بودیم. احتمالا کار آنابل بود». لورین پرسید: «چی شد که به این نتیجه رسیدید که یه روح با عروسک در ارتباطه؟» دانـا جواب داد: «می‌دونستیم که اتفاقاتِ غیرمعمولی جریان داره. عروسک خودش از اتاقی به اتاقِ دیگه می‌رفت. حالت‌های مختلفی به خودش می‌گرفت: همه‌مون دیده بودیم. اما می‌خواستیم بدونیم چرا.

آیا دلیلِ قابل‌درکی برای توضیح دادنِ حرکتِ عروسک وجود داشت؟ به خاطر همین من و اَنجی با یه زنِ میانجی تماس گرفتیم. حدود یه ماه یا شاید شش هفته بعد از شروع این اتفاقات بود». لورین: «چی فهمیدین؟». «فهمدیدیم که یه دختربچه تو این مِلک مُرده. اون هفت سالش بوده و اسمش آنابل بوده؛ آنابل هیگینز. روحِ آنابل گفت که اون مدت‌ها قبل از اینکه این آپارتمان‌ها ساخته بشه، تو مزرعه‌ها بازی می‌کرده. بهمون گفت که اون موقع، روزهای خوشحالیش بود. اما حالا همه اینجا بزرگسال هستن و فقط نگران شغل‌هاشون هستن و به جز ما نمی‌تونست با کسِ دیگه‌ای ارتباط برقرار کنه. آنابل احساس می‌کرد که ما می‌تونیم درکش کنیم. به خاطر همین اون شروع به تکون دادنِ عروسکِ پارچه‌ای کرد. تنها چیزی که آنابل می‌خواست این بود که مورد محبت قرار بگیره؛ برای همین ازمون پرسید که آیا می‌تونه پیش‌مون بمونه و عروسک رو تکون بده. ما چی کار می‌تونستیم کنیم؟ پس، گفتیم باشه».

وقتی تلفنِ منزلِ وارن‌ها به صدا در می‌آید و کشیشی با صدای نگران از آن طرف می‌خواهد با اِد وارن صحبت کند، به احتمال قریب به یقین یک اتفاق جدی افتاده است

اِد حرفش را قطع کرد: «صبر کن ببینم. منظورت چیه که اون می‌خواست واردِ عروسک بشه؟ منظورت اینه که ازتون خواست که عروسک رو تسخیر کنه؟». دانـا جواب داد: «درسته، این‌طور فهمیدیم. به نظرمون بی‌خطر می‌اومد. می‌دونید، ما پرستار هستیم. ما هرروز با زجر و درد سروکار داریم. دل‌مون سوخت. به هر حال، از اون به بعد عروسک رو آنابل صدا می‌کردیم». لورین پُرسید: «آیا بعد از اینکه فهمیدین عروسک ظاهرا توسط روحِ دختربچه‌ای به اسم آنابل تسخیر شده، رفتارتون باهاش عوض شد؟». دانـا گفت: «نه راستش. اما البته که اون دیگه فقط یه عروسک نبود. اون حالا آنابل بود. نمی‌تونستیم این حقیقت رو نادیده بگیریم».

اِد درخواست کرد: «خیلی خُب، قبل از اینکه ادامه بدی، بزار به عقب برگردیم؛ اول شما یه عروسک به‌عنوانِ هدیه‌ی تولد گرفتین. بعد از یه مدتی عروسک خود به خود شروع به حرکت کرد؛ یا محلش رو بدون اینکه شما متوجه بشین عوض می‌کرد. این باعث شد تا شما کنجکاو بشین و تصمیم بگیرین یه میانجی به خونه دعوت کنین؛ ازطریقِ میانجی با روحی که خودش رو آنابل هیگینز معرفی می‌کرد ارتباط برقرار کردین. روحِ این دختربچه هفت سال سن داشت و ازتون خواست که آیا می‌تونه با تسخیر کردنِ عروسکِ اسباب‌بازی، باهاتون زندگی کنه و شما هم از سر دلسوزی جواب مثبت دادین. بعد شما اسم عروسک رو به آنابل تغییر دادین».

دانـا و اَنجی با هم گفتند: «درسته». اِد پرسید: «تا حالا روحِ دختربچه رو تو آپارتمان دیدین؟». هر دو دختر جواب دادند: «نه». اِد گفت: «گفتین که یه بار سروکله‌ی یه چکمه‌ی شکلاتی اینجا پیدا شد. تا حالا اتفاقِ عجیبِ غیرقابل‌توضیحِ دیگه‌ای افتاده؟». دانـا به خاطر آورد: «یه بار یه مجسمه روی هوا معلق شد و بعد زمین افتاد. هیچکدوممون نزدیکِ مجسمه نبودیم؛ مجسمه اون سمتِ اتاق بود. این اتفاق بدجوری ترسوندمون». اِد ادامه داد: «بزارید یه چیز دیگه ازتون بپرسم: هیچ‌وقت فکر نکردین که شاید نباید موجودیتِ عروسک رو این‌قدر به رسمیت می‌شناختین؟». دانـا تصحیحش کرد: «اون یه عروسک نبود! اون روحِ آنابلی که ما بهش اهمیت می‌دادیم بود!». اَنجی گفت: «درسته!». «منظورم قبل از اینکه چیزی درباره‌ی آنابل بدونین؟». دانـا جواب داد: «از کجا باید می‌دونستیم؟ اما حالا که به گذشته نگاه می‌کنم، شاید نباید این‌قدر عروسک رو جدی می‌گرفتیم. بااین‌حال، ما فکر نمی‌کردیم که اون چیزی بیش از یه طلسمِ بی‌آزار باشه. هرگز تا همین چند روز پیش به هیچکس صدمه نزده بود». لورین پرسید: «هنوز هم فکر می‌کنین چیزی که عروسک رو تکون می‌ده، روحِ یه دختربچه‌اس؟». اَنجی جواب داد: «چه چیزِ دیگه‌ای می‌تونه باشه؟».

Annabelle

لـو بینِ حرفشان پرید: « اون عروسک، یه جادوی سیاهِ لعنتیه؛ این چیزیه که هست. خیلی وقت پیش بهشون گفتم. عروسک داشت ازشون سوءاستفاده می‌کرد...». اِد به مردِ جوان گفت: «خیلی خُب لـو، فکر کنم حالا نوبت توئـه که داستانِ خودت رو تعریف کنی». او گفت: «بزارید این‌طور بگم: من از این عروسک خوشم نمی‌اومد و عروسک هم از من خوشش نمی‌اومد. اون چیز می‌تونه فکر کنه و عروسک‌ها نباید بتونن فکر کنن، مگه نه؟ پس، من از همون اول هم فکر نمی‌کردم که حرکت کردنِ عروسک دور و اطرافِ خونه بامزه باشه». اِد گفت: «به جز اون، بهم بگو که چه اتفاقی برای خودت افتاد». اَنجی ترغیبش کرد: «بهشون درباره‌ی خواب‌هات بگو». لـو ادامه داد: «خب، قضیه اینه که اون چیز باعث میشه خواب‌های بد ببینم؛ خواب‌هایی که تکرار میشن. اما چیزی که می‌خوام بهتون بگم تا اونجایی که خودم می‌دونم، خواب نیست؛ چون وقتی که اتفاق افتاد، با چشم‌های خودم دیدمش.

آخرین‌باری که اتفاق افتاد، تو خونه خوابم بُرده بود؛ یه خواب خیلی عمیق. وقتی که اونجا دراز کشیده بودم، متوجه‌ی بیدار شدنم شدم، اما هیچ‌ چیزِ غیرمعمولی وجود نداشت. اما یه‌دفعه به سمتِ پاهام نگاه کردم و اون عروسکِ پارچه‌ای، آنابل رو دیدم. اون داشت به آرومی از بدنم بالا می‌اومد. وقتی به روی سینه‌ام رسید، از حرکت ایستاد. بعد دست‌هاش رو از هم باز کرد. به‌طوری که انگار داشت یه ارتباط الکتریکی برقرار می‌کرد، یکی‌شون رو یه طرفِ گردنم گذاشت و اون یکی رو هم اون طرفِ گردنم. بعد متوجه شدم که دارم خفه می‌شم. دست و پا می‌زدم و سعی می‌کردم عروسک رو از روی سینه‌ام به کنار هُل بدم، اما انگار داشتم به یه دیوار فشار وارد می‌کردم؛ از جاش جُم نمی‌خورد. من به معنای واقعی کلمه داشتم تا سر حد مرگ خفه می‌شدم، اما با وجود تمام تلاش‌هام نمی‌تونستم به خودم کمک کنم». اِد گفت: «درسته، اما کشیشی که باهاش صحبت کردم، بهم گفت که تو مورد حمله‌ی فیزیکی قرار گرفتی. این همون چیزیه که تو حمله‌ی فیزیکی حسابش می‌کنی؟».

Annabelle

لـو با قاطعیت گفت: «نه، اون اتفاق وقتی که من و اَنجی با هم تنها بودیم، تو همین آپارتمان افتاد. حدود ۱۰ یا یازده شب بود و ما به خاطر سفری که روز بعد می‌خواستم برم، مشغولِ خوندن نقشه بودیم. اون موقع همه‌چیز ساکت بود. ناگهان، هردومون صداهایی رو از اتاقِ خوابِ دانـا شنیدیم که باعث شد فکر کنیم حتما یه نفر واردِ آپارتمان شده. به آرومی بلند شدم و پاورچین پاورچین خودم رو به درِ اتاقِ خواب که بسته بود رسوندم. تا وقتی که صداها متوقف بشن، صبر کردم و بعد با دقت در رو باز کردم و دستم رو دراز کردم و کلید برق رو زدم. هیچکس اون تو نبود! به جز عروسکِ آنابل که گوشه‌ی اتاق روی زمین افتاده بود. تنهایی رفتم داخل و به سمتِ اون چیز رفتم تا ببینم آیا اتفاقِ غیرمعمولی افتاده یا نه. اما به محض اینکه به عروسک نزدیک شدم، یه‌جور احساسی بهم دست داد که انگار یه نفر پشت سرمه. بلافاصله برگشتم و خُب...».

اَنجی گفت: «اون درباره‌ی اون بخش حرف نمیزنه. وقتی لـو برگشت هیچکس اونجا نبود، اما اون ناگهان فریاد کشید و سینه‌اش را گرفت. از دردِ خم شد و وقتی بهش رسیدم، سینه‌اش پاره شده بود و خونریزی می‌کرد. پیراهنش کاملا خونی شده بود. لـو می‌لرزید، ترسیده بود. ما به اتاقِ پذیرایی برگشتیم. بعد پیراهنش رو باز کردیم و روی سینه‌اش با یه چیزی شبیه به ‌جای چنگال روبه‌رو شدیم!». اِد پرسید: «می‌تونم جای چنگال رو ببینم؟». مرد جوان به او گفت: «الان دیگه رفته». دانـا حمایت کرد: «منم بُریدگی‌های روی سینه‌اش رو دیدم». اِد پرسید: «چندتا بودن؟». اَنجی گفت: «هفت‌تا. سه‌تاشون عمودی بودن؛ چهارتای دیگه افقی». «بُریدگی‌ها حسِ خاصی داشتن؟». لـو گفت: «همه‌ی بُریدگی‌ها داغ بودن؛ انگار که جای سوختگی باشن». اِد پرسید: «آیا پیش از اینکه این اتفاق بیافته، تا حالا بُریدگی یا زخمی تو اون بخش از سینه‌ات داشتی؟». مرد جواب جواب داد: «نه». «آیا قبل یا بعد از حمله بیهوش شدی؟». او دوباره جواب داد: «نه». لورین پرسید: «چقدر طول کشید تا زخم‌ها بهبود پیدا کنن؟». لـو گفت: «اونا تقریبا بلافاصله خوب شدن. اونا تا روز بعد تقریبا از بین رفته بودن و تا روز بعدش کاملا ناپدید شدن». اِد پرسید: «آیا از اون موقع تا حالا اتفاقِ دیگه‌ای افتاده؟». همگی با هم جواب دادند: «نه». «بعد از این اتفاق، اول از همه با کی تماس گرفتین؟». دانـا به اِد و لورین گفت: «من با یه کشیش اسقفی به اسمِ پدر کوینز تماس گرفتم».

لورین پرسید: «چرا تصمیم گرفتین به‌جای دکتر با اون تماس بگیرین؟». دانـا خیلی رُک پرسید: «فکر می‌کنین یه نفر از تو خیابون همین‌طوری باور می‌کرد که جای چنگال‌های روی سینه‌ی لـو از کجا اومدن؟ تازه، ما به این نتیجه رسیدیم که چگونگی به وجود اومدنِ بُریدگی‌ها از خودِ بُریدگی‌ها مهم‌تر بودن. می‌خواستیم بفهمیم آیا باز همچین چیزی اتفاق می‌افته. مشکل‌مون این بود که اینو باید از کی بپرسیم؟». لورین سؤال کرد: «دلیلی داشت که شما مشخصا با پدر کوینز تماس گرفتین؟». دانـا گفت: «آره، ما بهش اعتماد داریم. اون همین‌جا تو یه آموزشکده درس می‌ده و من و اَنجی هم می‌شناسیمش». اِد پرسید: «چی به کشیش گفتین؟». دانـا جواب داد: «تموم داستان رو گفتیم؛ درباره‌ی آنابل و اینکه چطوری خودش حرکت می‌کرد و مخصوصا بُریدگی‌های لـو. اولش می‌ترسیدیم که نکنه حرف‌مون رو باور نکنه، اما مشکلی نبود؛ اون حرف‌‌هامون رو باور کرد. بااین‌حال، اون گفت که تا حالا نشنیده بود که چنین اتفاقی این روزها بیافته. اون موقوع همه‌مون زهره‌ترک شده بودیم و من ازش پرسیدم که فکر می‌کنه چه بلایی سرمون اومده؟». اِد از او پرسید: «چی بهتون گفت؟».

دانـا جواب داد: «گفت که نمی‌خواد گمانه‌زنی کنه، اما احساس می‌کرد که قضیه، یه مسئله‌ی روحیه؛ احتمالا یه مسئله‌ی روحی مهم. و گفت که می‌خواد ماجرا رو با یه نفر ارشدتر تو کلیسا، فردی به اسمِ پدر اِورت در میون بزاره». اِد به او گفت: «اونم همین کار رو کرد». اَنجی با نگرانی از وارن‌ها پرسید: «فکر می‌کنین چه چیزی این کار رو با سینه‌ی لـو کرده بود؟». اِد پاسخ داد: «الان درباره‌اش بحث می‌کنیم. ولی قبلش، اول بیایید صحبت‌مون رو تموم کنیم؛ بزارید چندتا سؤال ازتون بپرسم. تا حالا قبلا چنین اتفاقی برات افتاده؛ برای هرکدومتون؟». آن‌ها به وارن‌ها گفتند: «نه». «آیا اسمِ آنابل یا آنابل هیگینز قبل از این اتفاق، معنای خاصی تو زندگی‌تون داشته؟». آن‌ها دوباره جواب دادند: «نه». «با اینکه شما تا حالا چیزی شبیه به روح در اینجا ندیدین، اما لـو گفت که اون قبل از آسیب دیدن، حضورِ یه چیزی رو تو اتاق احساس کرده...».

Annabelle

اَنجی قاطعانه تاکید کرد: «آره، یه چیزی اینجا هست. درواقع، من حتی دیگه نمی‌تونم اینجا بودن رو تحمل کنم. ما تصمیم گرفتیم یه آپارتمان جدید بگیریم. قراره نقل‌مکان کنیم!». اِد با جدیت گفت: «متاسفانه این کار کمکِ زیادی بهتون نخواهد کرد». دانـا با حیرت‌زدگی پرسید: «منظورتون چیه؟». «به‌طور خلاصه، بچه‌ها شما ناخواسته یه روح رو به آپارتمان‌تون راه دادین؛ به داخلِ زندگی‌هاتون راه دادین. شما به این راحتی نمی‌تونین ازش فرار کنین». حرفِ اِد به‌طرز قابل‌درکی نگران‌کننده بود. او و لورین با دلسوزی ساکت ماندند و اجازه دادند این سه جوان، کمی به افکارِ آشفته‌شان، نظم بدهند. بعد از مدتی طولانی، اِد مجددا صحبت کرد: «ما قراره بهتون کمک کنیم که از همین حالا شروع می‌شه. همین امروز. اولین کاری که باید انجام بدم اینه که با پدر اِورت تماس بگیرم و ازش بخوام که بیاد اینجا. بعدش باید متوجه بشین که چه اتفاقی افتاده و دلیلِ زخم‌های زشتِ روی سینه‌ی لـو چیه. می‌تونم از تلفن استفاده کنم؟». از آنجایی که پدر اِورت منتظر تماس او بود، اِد مشکلی در زمینه‌ی ارتباط برقرار کردن با او نداشت.

در همین حین، لورین به اتاقِ پذیرایی قدم گذاشت تا حضورِ روحی را که در آپارتمان بود بررسی کند. بعد از تماسِ تلفنی، وارن‌ها هر دو به آشپزخانه کنارِ دیگران بازگشتند. اِد با جدیت گفت: «خیلی خب، وقتی پدر اِورت اینجا بیاد، یه‌جور مراسمِ متبرک‌سازی اجرا می‌کنه... یه‌جور مراسمِ جن‌گیری از محیط». لـو جار زد: «می‌دونستم! می‌دونستم به اینجا می‌کشه». اِد بهش گفت: «بله، فکر کنم می‌دونستی. اما مطمئن نیستم که هیچکدومتون دلیلش رو بدونین. برای شروع باید بگم هیچ آنابلی وجود داره! هیچ‌وقت هم وجود نداشته. شماها فریب خوردین. بااین‌حال، ما اینجا با یه روح طرفیم. حرکتِ عروسک از اتاقی به اتاقی دیگه وقتی که شما خونه نبودین، ظاهر شدن یادداشت‌های نوشته شده روی کاغذِ پوستی؛ شکل گرفتن سه قطرهِ خون سمبلیک روی عروسک؛ به‌علاوه‌ی تمام حالت‌هایی که عروسک می‌گرفت، همه معنادار هستن. همه‌ی اینها بهم می‌گن که قصد و غرضی وجود داشته و این یعنی این فعالیت‌ها از چیزی هوشمند سرچشمه می‌گیره. اما اشباح، ارواحِ انسان‌ها قادر به اجرای پدیده‌هایی به این شکل و با این قدرت نیستن. اونا قدرتش رو ندارن. در عوض، چیزی که اینجا رو تسخیر کرده، چیزی غیرانسانیه».

2020-5-9d568cdd-c3e9-4706-be2c-6f4fe1436a38

لـو با بهت‌زدگی گفت: «غیرانسانی؟». ادِ بلافاصله جواب داد: «چیزی شیطانی. در حالت عادی مردم هرگز توسط ارواحِ شیطانیِ غیرانسانی اذیت نمی‌شن. مگر اینکه اونا کاری برای واردِ کردنِ اون نیرو به زندگی‌هاشون انجام بدن. و متاسفانه باید بگم که شما دخترا کاری انجام دادین که اون چیزِ شیطانی رو وارد زندگی‌هاتون کردین». دانـا فورا می‌خواست بداند: «مثلا چه کاری؟». اِد پاسخ داد: «خب، شما مرتکبِ اشتباهات سهوی شدین، اما در این یه نمونه، شما مرتکبِ اشتباهاتِ غلط شدین. اولین اشتباه‌تون این بود که این‌قدر عروسک رو به رسمیت شناختین. می‌دونین، هدفِ روح از حرکت دادنِ عروسک از همون اولش جلب توجه بود. اون به محض اینکه توجه‌تون رو جلب کرد، ازتون سوءاستفاده کرد. به‌جای اینکه دلسوزی و نگرانی‌تون رو با دلسوزی و نگرانی متقابل پاسخ بده، پاسخ‌تون رو با ترسوندن و حتی زخمی کردنتون داد. این طبیعتِ یه روحِ غیرانسانیه: اون منفیه؛ اون از وارد کردن درد به دیگران لذت می‌بره. شما از همون اول باید دربرابر این فعالیت‌های غیرطبیعی مقاومت می‌کردین.

بااین‌حال، شما به‌جای اینکه اون رو در نطفه خفه کنین، اون موفق شد که حسِ کنجکاوی‌تون رو برانگیزه. دومین اشتباه‌تون این بود که با یه میانجی تماس گرفتین. هرکسی که نقشِ میانجی رو داشت، ناخواسته توسطِ این موجود به‌عنوانِ ابزارِ ارتباطی مورد سوءاستفاده قرار می‌گیره. این روحِ غیرانسانی در جریانِ جلسه‌ی ارتباطی، اطلاعاتِ غلط به خوردتون می‌ده. ارواحِ شیطانی دروغگو هستند. اونا حتی به‌عنوان پدرِ دروغ‌ها هم مشهور هستن. خب، یه روحِ فریبکار بهتون دروغ می‌گه و شما هم ندونسته باورش می‌کنین. اما بدترین اشتباه‌تون این بود که اجازه‌ای رو که روح برای تسخیر کردنِ عروسک نیاز داشت بهش دادین. این چیزیه که اون می‌خواست و اون از نادانی شما نسبت به وجودش برای رسیدن به هدفش استفاده کرد». اَنجی پُرسید: «چرا؟». «چون تا واقعا بتونه تو زندگی‌تون دخالت کنه؛ شیاطین برای این کار به اجازه‌تون نیاز دارن. متاسفانه، شما هم با آزادی اراده‌ی خودتون، بهش اجازه دادین. مثل دادنِ یه تفنگِ پُر به دست یه روانی می‌مونه».

«ارواح اشیا رو تسخیر نمی‌کنن: ارواح، انسان‌ها رو تسخیر می‌کنن. در عوض، اون روح فقط عروسک رو حرکت می‌داد تا باعثِ ایجاد توهمِ زنده‌بودنش بشه»

دانـا سؤال کرد: «پس، الان عروسک تسخیر شده؟». «نه، عروسک تسخیر نشده. ارواح اشیا رو تسخیر نمی‌کنن: ارواح، انسان‌ها رو تسخیر می‌کنن. در عوض، اون روح فقط عروسک رو حرکت می‌داد تا باعثِ ایجاد توهمِ زنده‌بودنش بشه. فقط به خاطر اینکه شما باور کرده بودین چیزی که عروسک رو حرکت می‌ده، روحِ دختربچه‌ای به اسم آنابله. خلاصه اینکه شما خودتون رو آزاد گذاشتین و یه روحِ منفی و فریبکار با اجازه‌ی خودتون ازتون سوءاستفاده کرد».

اِد صبر کرد تا ببیند آیا سوالاتِ دیگری وجود دارد یا نه، اما چیزی پرسیده نشد. او ادامه داد: «حالا اتفاقی که اوایل این هفته برای لـو افتاد، دیر یا زود اتفاق می‌افتاد. درواقع همه‌ی شما در خطرِ تسخیر شدن توسط این روح هستین و هدفِ واقعی اون هم همینه. اما از اونجایی که لـو این فریبکاری رو باور نکرده بود، پس اون از نگاهِ موجودِ شیطانی، حکم یه عنصرِ تهدیدبرانگیز رو در مسیرِ رسیدن به هدفش داشت. دیر یا زود درگیری رخ می‌داد. اون در ابتدا سعی کرد لـو رو خفه کنه. وقتی این کار شکست خورد، اون رو با چنگال‌های سمبلیکش بُرید. ما این جای چنگال‌ها رو تو پرونده‌های دیگه هم دیدیم: این یکی از اون نشونه‌هاست که حضورِ یه موجود غیرانسانی رو تضمین می‌کنه. تو این‌دفعه رو راحت قسر در رفتی. اگر این روح یکی-دو هفته‌ی دیگه فرصت پیدا می‌کرد، شاید همه‌تون رو می‌کُشت».

اَنجی با وحشت‌زدگی پُرسید: «آیا این... این روح شیطانی الان توی آپارتمانه؟». لورین جواب داد: «بله، متاسفانه. فقط یه موجود در اینجا احساس می‌شه، اما رفتارش کاملا غیرقابل‌پیش‌بینیه». حرف‌های وارن‌ها آن‌ها را تحت‌تاثیر قرار داد؛ دانـا با ناباوری پرسید: «شما واقعی هستین دیگه، مگه نه؟». زنگِ درِ خانه به صدا درآمد. پدر اِورت رسیده بود. همین که دانـا بلند شد تا در را باز کند، جلسه‌ی مصاحبه در آشپزخانه به پایان رسید. درحالی‌که خورشید تا یک ساعتِ دیگر غروب می‌کرد، اِد اصرار داشت که آپارتمان را هرچه زودتر متبرک‌سازی کنند، عروسک را بردارند و به خانه برگردند.

Annabelle

درحالی‌که وارن‌ها مشغولِ جمع‌آوری وسائلشان بودند، پدر اِورت (که نه اِد و نه لورین تاکنون او را از نزدیک ندیده بودند) واردِ آشپزخانه شد. یک مردِ میانسالِ قدبلند که به‌طرز واضحی در نقشش به‌عنوانِ جن‌گیر احساسِ راحتی نمی‌کرد. بعد از احوالپرسی‌های ابتدایی، اِد به کشیش گفت که طبقِ نتیجه‌گیری‌اش، روحی که مسئولِ فعالیت‌های خبیثانه بوده، یک روحِ غیرانسانی است؛ اینکه آن هنوز در آپارتمان حضور دارد و تنها راهی که می‌توانند آن را مجبور به ترک کردنِ محیط کنند، به وسیله‌ی قدرتِ کلماتِ نوشته‌شده در دفترچه‌ی متبرک‌سازی و جن‌گیری است. پدر اِورت اعتراف کرد: «من خیلی با شیطان‌شناسی آشنایی ندارم. چطور شما به این نتیجه رسیدین که چنین روحی مسئولِ این آزار و اذیت‌هاست؟». اِد جواب داد: «خب، در این نمونه، تشخیصش زیاد سخت نبود. نحوه‌ی فعالیتِ این ارواح، خصوصیاتِ مشخصی داره. چیزی که اینجا شاهدش هستیم، درواقع مرحله‌ی لانه‌سازی حساب میشه. یه روح که در این نمونه یه روحِ شیطانیِ غیرانسانیه، شروع به حرکت دادن عروسک در اطرافِ خونه می‌کنه.

به محض اینکه کنجکاوی دختران رو برمی‌انگیزه، اونا مرتکبِ اشتباهِ آوردن یه میانجی به داخل خونه می‌شن. میانجی در حالتِ خلسه بهشون گفته که کسی که عروسک رو حرکت می‌ده، دختربچه‌ای به اسمِ آنابله. این موجود که به وسیله‌ی میانجی ارتباط برقرار می‌کرد، از نقاطِ ضعفِ احساسی دختران سوءاستفاده می‌کنه و در جریانِ جلسه‌ی احضارِ روح از اونا اجازه می‌گیره تا به کارش ادامه بده. از اونجایی که روحِ شیطانی، یه روحِ منفیه، شروع به ایجادِ پدیده‌های منفی می‌کنه: اون به وسیله‌ی حرکاتِ عجیب عروسک باعث ایجاد ترس شد؛ باعثِ ایجاد یادداشت‌های دست‌نویسِ نگران‌کننده شد؛ باعثِ ایجاد پس‌مانده‌ی خون به روی عروسک شد و درنهایت حتی به اون مرد جوان حمله می‌کنه و روی سینه‌اش جای چنگال‌های خون‌آلود به جا میزاره. همچنین منهای این فعالیت‌ها، لورین حضور یه روحِ غیرانسانی رو اینجا در کنارمون تشخیص داده. لورین یه روشن‌بینِ بی‌نظیره و اون تا حالا درباره‌ی ماهیتِ ارواحِ حاضر اشتباه نکرده. بااین‌حال، اگه می‌خوای مطمئن بشی، ما می‌تونیم این موجود رو همین الان با تحریکاتِ مذهبی به چالش بکشیم. اون وقت خودت می‌تونی ببینی که...». پدر اِورت جواب داد: «نه، لازم نیست. به‌گمونم من همون کاری که باید انجام بشه رو انجام میدم؟».

لـو با قاطعیت گفت: «نه، اون اتفاق وقتی که من و اَنجی با هم تنها بودیم، تو همین آپارتمان افتاد. حدود ۱۰ یا یازده شب بود...»

به این ترتیب، روخوانی متنِ متبرک‌سازی و جن‌گیری توسط کشیش، برای اجرا در هرکدام از اتاق‌های آپارتمان، حدود پنج دقیقه به طول انجامید. متنِ کلیسای اسقفی برای متبرک‌سازی یک خانه، یک دفترچه‌ی هفت صفحه‌ای پُرلغت و پُراطناب است که ماهیتِ مثبتی دارد. این متن به‌جای اینکه مشخصا با هدفِ بیرون راندنِ موجوداتِ شرور از مکان نوشته شده باشد، در عوض تاکیدش روی پُر کردنِ خانه با قدرتِ نیروهای مثبت، با قدرتِ خدا است. هیچ مشکل یا حادثه‌ای در جریانِ مراسم نبود. وقتی که کارِ کشیش تمام شد، او افرادِ حاضر را نیز متبرک‌سازی کرد و سپس، لورین هم تایید کرد که آپارتمان و ساکنانش از تهاجمِ روحِ غیرانسانی نجات پیدا کرده‌اند. وقتی کارِ اِد و لورین به پایان رسید، آن‌ها محل را به سمتِ خانه ترک کردند. همچنین وارن‌ها به درخواستِ دانـا و به منظورِ اطمینان حاصل کردن از جلوگیری از وقوعِ دوباره‌ی فعالیت‌های غیرطبیعی در آپارتمان، عروسکِ پارچه‌ای بزرگ را همراه‌با خودشان بُردند.

اِد بعد از اینکه آنابل را در صندلی عقبِ ماشین گذاشتند، تصمیم گرفت که بهتر و امن‌تر است که از بزرگراه استفاده نکنند؛ چرا که او نگران بود که نکند روحِ خبیث از عروسکِ پارچه‌ای جدا نشده باشد. حدسِ او درست از آب درآمد. خیلی زود، اِد و لورین وارن احساس کردند که به هدفِ نفرتِ شریرانه‌ی عروسک تبدیل شده‌اند. ماشینشان سر هرکدام از پیچ‌های تند و خطرناکِ جاده، از کنترل خارج می‌شد؛ ماشین با چرخاندنِ فرمان به درستی نمی‌چرخید و ترمزها کار نمی‌کردند. ماشین بارها تا سر حدِ تصادف و چپ کردن پیش می‌رفت. البته که آن‌ها می‌توانستند ماشین را کنار بزنند و عروسک را در جنگل بیاندازند، اما اگر این شی شرور به‌راحتی خودش را به آپارتمانِ دختران تله‌پورت نمی‌کرد، زندگی هرکسی که آن را پیدا می‌کرد به خطر می‌انداخت. سومین‌باری که ماشین به کناره‌ی جاده کشیده شد، اِد دست در کیفِ سیاهش کرد، یک بطری کوچک بیرون آورد و پس از پاشیدنِ آب مقدس به روی عروسکِ پارچه‌ای، نشانِ صلیب را به روی او ترسیم کرد. بلافاصله آزار و اذیت‌های ماشین متوقف شد و وارن‌ها سالم به خانه رسیدند.

Annabelle

اِد در چند روز نخست، عروسک را در صندلی کنار میزِ کارش نشانده بود. در ابتدا عروسک چند باری روی هوا متعلق شد، اما پس از مدتی به نظر می‌رسید که دیگر ساکن و فاقدِ جنبش شده است. بااین‌حال، در طولِ هفته‌‌های بعد، عروسک در اتاق‌های مختلفی از خانه ظاهر می‌شد. اگرچه وارن‌ها عروسک‌ را پیش از ترک کردنِ خانه، در دفترِ ساختمانِ خارجی زندانی می‌کردند، اما وقتی به خانه بازمی‌گشتند، آن را درحالی‌که روی صندلی راحتی اِد نشسته است پیدا می‌کردند. همچنین خیلی زود معلوم شد که آنابل از کشیش‌ها متنفر است. وارن‌ها در ادامه‌ی پروسه‌ی بررسی این پرونده‌، باید با کشیش‌هایی که در اتفاقاتِ آپارتمانِ پرستارانِ جوان نقش داشتند مشورت می‌کردند. لورین یک روز عصر تنها به خانه بازمی‌گردد و از شنیدنِ صدای خرخر کردن و غُریدن‌های بلندی که در سراسرِ خانه می‌پیچیدند وحشت‌زده می‌شود. مدتی بعد، لورین در حال گوش دادن به پیغام‌های صوتی‌ِ تلفنشان، با دو پیغامِ متوالی از پدر کوینز مواجه می‌شود. بینِ دو تماسِ کشیش، صدای غُرشی که او کمی قبل‌تر در خانه شنیده بود ضبط شده بود. یک روز دنیل میلز، یک جن‌گیرِ کاتولیک که مشغولِ کار با اِد بود، سراغِ آنابل، آیتمِ جدیدِ دفترش را از او می‌گیرد. اِد داستانِ پرونده را برای پدر دنیل تعریف می‌کند و مدارک لازم برای مرورِ آن را به او می‌دهد.

پدر دنیل پس از اینکه داستانِ اتفاقاتی که افتاده را از زبانِ اِد می‌شنود، عروسکِ پارچه‌ای را برمی‌دارد و همین‌طوری بدونِ فکر قبلی می‌گوید: «تو فقط یه عروسکِ پارچه‌ای هستی، آنابل. نمی‌تونی به کسی صدمه بزنی». سپس، کشیش عروسک را روی صندلی پرتاب می‌کند. اِد با خنده به او هشدار می‌دهد: «این چیزیه که بهتره دیگه به زبون نیاری». بااین‌حال، وقتی پدر دنیل حدود یک ساعت بعد، رفت تا از لورین خداحافظی کند، لورین به او التماس کرد که بیشتر از همیشه در هنگام رانندگی دقت کند و اصرار کرد که او به محض رسیدن به خانه، با او تماس بگیرد. لورین در این‌باره می‌گوید: «من فاجعه‌ای که قرار بود برای اون کشیشِ جوان اتفاق بیافته رو تشخیص دادم، اما نمی‌شد جلوش رو گرفت». چند ساعت بعد، تلفن به صدا درآمد؛ پدر کونیز گفت: «لورین، چرا بهم گفتی که هنگام رانندگی مراقب باشم؟». او جواب داد: «چون ماشینت از کنترل خارج می‌شد و تصادف می‌کردی». کشیش با جدیت گفت: «خب، حق داشتی. ترمزِ ماشینم از کار افتاد؛ نزدیک بود تو تصادف کشته بشم. ماشینم داغون شده».

چند وقت بعد در همان سال، لورین و پدر دنیل در جریان یک گردهمایی بزرگ در منزلِ وارن‌ها، به اتاقِ اد می‌روند تا چند لحظه‌ای با هم گپ بزنند. از قضا، آنابل روز قبل به این اتاق تغییرمکان داده بود. درحالی‌که کشیش مشغولِ صحبت با لورین بود، متوجه می‌شود که تکان خوردنِ سریعِ دکورِ زینتی روی دیوار می‌شود. ناگهان گردنبدِ دندانِ گرازِ بلندِ ۷۰ سانتی‌متری بالای سرشان با نیروی کوبنده‌ای منفجر می‌شود. دیگر مهمانان بلافاصله با شنیدنِ صدای انفجار در اتاق حاضر می‌شوند و در همان لحظه یک نفر در جمع با هوشمندی از این صحنه عکس‌برداری می‌کند. وقتی عکس ظاهر شد، تصویر عادی بود؛ همه‌چیز به غیر از دو نورِ درخشان در بالای سرِ عروسک که به سمتِ پدر دنیل میلز نشانه رفته بودند، عادی بود.

Annabelle

اِد تعریف می‌کند: «یک بار هم من در دفترم همراه‌با یک کاراگاهِ پلیس مشغولِ کار روی یک پرونده‌ی قتلِ محلی که مربوط‌به جادوگری می‌شد کار می‌کردم. او به‌عنوان یه پلیس، هرجور جنایتی دیده است؛ او از اون مردانی نیست که به‌راحتی بترسد. در حین گفت‌وگو، لورین من رو برای جواب دادن به یه تلفنِ راه دور، به پایین صدا کرد. من به کاراگاه گفتم که می‌تواند نگاهی به اطرافِ دفترم بیاندازد، اما مراقب باشد و به هیچکدام از اشیا دست نزد. چون آن‌ها به پرونده‌هایی که ارواحِ شیطانی در اونا دخیل بودند مربوط می‌شن». اِد درحالی‌که لبخند می‌زند به خاطر آورد: «خب، وقتی من در کمتر از پنج دقیقه به دفترم برگشتم، کاراگاه را درحالی‌که صورتش مثل گچ سفید شده بود پیدا کردم. وقتی ازش پرسیدم چه اتفاقی افتاده، از پاسخ دادن امتناع کرد. فقط من‌من‌کنان می‌گفت که اون عروسکه، اون عروسکِ پارچه‌ای واقعیه... . البته که منظورش آنابل بود. اون عروسکِ کوچولو باعث شد اون ایمان بیاره! درواقع حالا که یادم میاد، از اون روز به بعد تموم جلساتم با اون کاراگاه همیشه تو دفترِ اون بوده».

لورین اضافه می‌کند: «همین هفته‌ی گذشته، اتفاقِ مشابه‌ای همین‌جا افتاد. درحالی‌که اِد به اسکاتلند رفته بود، یه نجار اومده بود تا برای کتابخونه‌ی دفترش، قفسه‌های اضافه بسازه. وقتی نجار اومد بالا، ازم خواست که اگه میشه عروسکِ پارچه‌ای رو به یه جای دیگه منتقل کنم تا بتونه راحت کارش رو انجام بده. راستش رو بخوایین، عروسکه منو می‌ترسونه. ولی چون ادِ نبود، مجبور شدم خودم جابه‌جاش کنم. اشیای نامقدسی مثل عروسکِ آنابل، هاله‌های خاصِ خودشون رو دارن. وقتی لمس‌شون می‌کنی، هاله‌ی انسانی‌ خودمون با مالِ اونا درآمیخته میشه. این تغییر بلافاصله ارواح رو به خود جذب می‌کنن؛ تقریبا مثل به صدا در اومدنِ صدای آژیرِ حریق می‌مونه. برای همین خودم رو برای محافظت، با آبِ مقدس متبرک کردم و سپس، عروسکِ پارچه‌ای رو هم با آبِ مقدس و نشانِ صلیب متبرک کردم.

وقتی از نجار پرسیدم که آیا اون هم می‌خواد که خودش رو متبرک کنه، اون با لبخندی مهربانانه گفت که به ارواح یا دین اعتقاد نداره و بهم گفت که از متبرک‌سازی صرف‌نظر می‌کنه. در همین حین، مارسی، گربه‌مون مثل همیشه تو دفترِ اِد دراز کشیده بود. به محض اینکه آنابل رو برداشتم تا اون رو به اون سمتِ اتاق منتقل کنم، موهای مارسی سیخ شد و حیوون با وحشتِ دردناکی شروع به جیغ کشیدن کرد. اون به سمتِ در خروجی رفت و شروع به درآوردنِ صداهای عجیبی از خودش کرد که تا حالا از یه گربه نشنیده بودم. مارسی تا وقتی که درِ دفتر رو باز کردم و گذاشتم که به زیر نور خورشید بره به کارش ادامه داد. نجار تمام اینها رو با حیرت‌زدگی تماشا کرد. سپس، بدون اینکه حرفی بزند، بطری آبِ مقدس را از دستم گرفت و خودش رو با اون متبرک کرد. همان‌طور که همیشه گفتم؛ تو حوزه‌ی کاری ما، من هیچ‌وقت ندیدم که یه نفر تو یه خونه‌ی جن‌زده، آتئیست باشه».

2020-5-7ddbd090-984b-4916-ac03-b10fefce12ae

درنهایت، تمام این اتفاقات باعث شدند وارن‌ها، به فکر چاره‌ای برای کاهش یا متوقف کردنِ آزار و اذیت‌های آنابل بیافتند؛ آن‌ها آنابل را درونِ یک جعبه‌ی شیشه‌ای که چارچوبش در آب مقدس خیس شده است محبوس کردند؛ جعبه‌ای که تا به امروز در گوشه‌ای از موزه‌ی ماوراطبیعه‌ی وارن‌ها در معرضِ بازدیدِ عموم قرار گرفته است. اگرچه از زمانی‌که آنابل محبوس شده، دیگر تغیرمکان نداده است، اما گفته می‌شود که او مرگبارترین انتقامش را در دورانِ اسارتش گرفته است. شاید پدر دنیل میلز از تصادفِ اتوموبیلش به‌دلیل بی‌احترامی کردن به آنابل جان سالم به در بُرده باشد، اما گفته می‌شود این تنها تصادفِ اتوموبیلی که توسط آنابل صورت گرفته، نیست.

یک بار مردِ جوانی همراه‌با نامزدش که از موزه‌ی وارن‌ها دیدن می‌کردند، با دست به جعبه‌ی شیشه‌ای آنابل می‌کوبد و آن را دست می‌اندازد و به عروسک متلک می‌گوید و از عروسک می‌خواهد تا با خراشاندنِ او ثابت که واقعا تسخیر شده است. بعد از اینکه اِد وارن از مرد می‌خواهد که موزه را ترک کند، او همراه‌با نامزدش سوارِ موتورسیکلتش می‌شود و می‌رود. طبقه‌ی گفته‌ی لورن، نامزدِ مرد بعدا به وارن‌ها می‌گوید که او و مرد در حال مسخره کردن عروسک و خندیدن به او بودند که ناگهان مردِ کنترلِ موتورسیکلتش را از دست می‌دهد و با یک درخت تصادف می‌کند؛ مرد در جا می‌میرد، اما زنِ جوان جان سالم به در می‌برد و بیش از یک سال در بیمارستان بستری می‌شود.

کپی لینک

فیلم های آنابل چقدر شبیه به واقعیت هستند؟

اما چقدر از اتفاقاتِ حول و حوشِ عروسک آنابل که گفته می‌شود واقعی هستند، به سه فیلم «آنابل» (Annabelle)، «آنابل: خلقت» (Annabelle: Creation) و «آنابل به خانه برمی‌گردد» (Annabelle Comes Home) راه پیدا کرده‌اند؟ اگر فیلم‌های «آنابل» را دیده باشید، با مقایسه‌ی آن‌ها حتما می‌توانید به سرعت متوجه‌ی جدا کردنِ خیال از حقیقت شوید. در اولین فیلمِ «آنابل» که داستانش پیش از اتفاقاتِ «احضار» جریان دارد، دکتری به اسم جان فُرم (با بازی اِریک لیدن)، عروسک آنابل را به همسرِ باردارش میا (آنابل والیس) هدیه می‌دهد. کاراکترهای جان و میا خیالی هستند. همان‌طور که خواندیم، پرستارِ ۲۸ ساله‌ای به اسم دانا، عروسک آنابلِ واقعی را به مناسبتِ تولدش از مادرش هدیه می‌گیرد. مادرِ دانا، عروسک پارچه‌ای آنابل را از یک مغازه‌ی اسباب‌بازی‌فروشی در سال ۱۹۷۰ می‌خرد.

احتمالا عروسکِ خریده‌داری‌شده باتوجه‌به نوعش، یک عروسکِ تازه‌ساز بوده است. تاریخِ ساختِ این نوع عروسکِ پارچه‌ای با لباسِ طرح‌دار به پیش از دهه‌ی هفتاد میلادی بازنمی‌گردد. اکثرِ زمان فیلم به سرگذشتِ عروسک پیش از خریداری شدنِ آن توسط مادر دانا اختصاص دارد. فیلم یک داستانِ خیالی درباره‌ی نحوه‌ی تسخیرشدگی عروسک توسط ارواحِ شیطانی روایت می‌کند. در طولِ فیلم می‌بینیم که جان و میا مورد حمله‌ی همسایه‌‌شان که اعضای یک فرقه‌ی شیطانی هستند قرار می‌گیرند؛ یکی از آن‌ها توسط پلیس کشته می‌شود و دیگری درحالی‌که واردِ خانه‌ی این زوج شده است و عروسک آنابل را در دست دارد، خودکشی می‌کند.

مدارکِ واقعی برای اثباتِ اینکه عروسک آنابل توسطِ یک روحِ شیطانی و غیرانسانی تسخیر شده است، خیلی اندک هستند و تازه همان مدارکِ اندک هم مدارکِ متزلزلی هستند که خیلی قابل‌اعتماد نیستند

در دنیای واقعی اما دانا و اَنجی، صاحبانِ آنابل مورد حمله‌ی اعضای یک فرقه‌ی شیطانی قرار نمی‌گیرند. این بخش از داستان از خیال‌پردازی نویسندگان برای توضیح دادنِ چگونگی تسخیر شدنِ عروسک سرچشمه می‌گیرد. در پایان فیلم، جان و میا عروسک را بیرون می‌اندازند. ۶ ماه بعد، سروکله‌ی عروسک در یک عتیقه‌فروشی پیدا می‌شود و یک مادر آن را به‌عنوانِ هدیه‌ی تولدِ دخترش، خریداری می‌کند.

در داستانِ اصلی، یک روحِ شیطانی خودش را به‌جای یک دختربچه‌ی معصوم جان می‌زند. این موضوع با چیزی که در «آنابل: خلقت» می‌بینیم، همخوانی دارد. داستانِ این فیلم که نقشِ پیش‌درآمدِ قسمت اول را دارد، با یک عروسک‌ساز و همسرش آغاز می‌شود که در اندوهِ از دست دادن دختر هفت ساله‌شان آنابل بر اثرِ تصادف با اتوموبیل به سر می‌برند. دو سال بعد، این زوج به خواهر شارلوت و شش دخترِ یتیم که به خاطر بسته شدنِ یتیم‌خانه‌شان آواره شده‌اند، در خانه‌شان پناه می‌دهند.

یکی از دخترانِ یتیم به اسم جنیس، درِ کمدِ آنابل را باز می‌کند و با عروسکِ سرامیکی آنابل مواجه می‌شود. جنیس توسط شیطانی که خودش را به شکلِ آنابل درآورده است تسخیر می‌شود و سعی می‌کند اطرافیانش را به قتل برساند. در پایانِ فیلم، جنیس درحالی‌که هنوز جن‌زده است، به یتیم‌خانه‌ی جدیدی منتقل می‌شود. او که حالا منزوی شده است و خودش را آنابل صدا می‌کند، توسط خانواده‌ی هیگینز به فرزندی پذیرفته می‌شود. بیست سال بعد، آنابل در بزرگسالی همراه‌با نامزدِ غیررسمی‌اش به یک فرقه‌ی شیطان‌پرستی می‌پیوندند و والدینِ ناتنی‌اش را به قتل می‌رساند که نظرِ جان و میا فُرم، همسایه‌ی کنار دستی‌شان را به خود جلب می‌کند. تنها بخشِ این فیلم که با داستانِ اصلی همخوانی دارد، یک دخترِ نوجوان به اسم آنابل که یک روحِ شیطانی از اسم او، برای فریب دادن پرستاران استفاده می‌کند و نام خانوادگی هیگینز است؛ با این تفاوت که در حالی نام خانوادگی آنابل در داستانِ اصلی هیگینز است که در فیلم هیگینز نام خانوادگی زوجی است که جنیس را به فرزندی قبول می‌کنند.

Annabelle

این داستانِ عروسک آنابل است؛ داستانی که بارها توسط نویسنده‌های مختلف بازگویی شده است؛ از بینِ آن‌ها معروف‌ترینشان جرالد بریتل است که کتابش را براساسِ مدارکِ پرونده‌های وارن‌ها و مصاحبه‌های اختصاصی با این زن و شوهر نوشته است. در سال‌هایی که از این رویداد گذشته است، این داستان برخلافِ عناصرِ فنتستیکالش به‌عنوانِ رویدادی که به‌طرز غیرقابل‌تردیدی واقعی است، جلوه داده شده و باور شده است. همان‌طور که در ابتدای مقاله هم گفتم، این رویدادها که گفته می‌شوند واقعی هستند، به منبعِ الهام فیلم «آنابل» تبدیل شدند. بااین‌حال، مدارکِ واقعی برای اثباتِ اینکه عروسک آنابل توسطِ یک روحِ شیطانی و غیرانسانی تسخیر شده است، خیلی اندک هستند و تازه همان مدارکِ اندک هم مدارکِ متزلزلی هستند که خیلی قابل‌اعتماد نیستند. مسئله این است که به جز شهادت‌های زوجِ وارن و عروسکِ پارچه‌ای محبوس‌شده درون یک جعبه‌ای شیشه‌ای با هشداری ترسناک که باز کردنِ آن را توصیه نمی‌کند، هیچ مدرکِ قابل‌اعتنای دیگری برای اثباتِ حقیقت داشتنِ این داستان وجود ندارد. مخصوصا باتوجه‌به اینکه چگونگی رسیدگی به این پرونده توسطِ وارن‌ها نیز سؤال‌برانگیز است.

وقتی که آن‌ها برای اولین‌بار با دانـا و دیگران دیدار می‌کنند، تقریبا هیچ مدرکی جمع‌آوری نمی‌شود. شهادت‌های قربانیان بلافاصله پذیرفته می‌شود؛ به این معنی که لانه‌سازی نیروهای شیطانی در آپارتمانِ آن‌ها، اولین و تنها نتیجه‌گیری وارن‌ها بوده است. البته که یک نفر می‌تواند دلیل بیاورد که روشن‌بینی لورین به‌تنهایی برای تایید کردنِ چیزی که ساکنانِ آپارتمان ادعا می‌کردند کافی بوده است. اما آیا این واقعا به‌تنهایی برای متقاعد کردنِ کسانی که درباره‌ی حقیقتِ ماجرا شک و تردید دارند کافی است؟ اگرچه می‌توان گفت که دانـا، اَنجی و لـو انگیزه‌ای برای دروغگویی نداشته‌اند، اما تفسیرِ نادرست، سوءبرداشت یا به خاطر آوردنِ اشتباهِ وقایع هرگز توسط وارن‌ها در نظر گرفته نمی‌شود. احساسِ مثبتِ آن‌ها پس از مراسمِ جن‌گیری کشیش در آپارتمان را نیز می‌توان به تاثیرِ مثبتِ طبیعی ناشی از حضور یک کشیش در بینِ افرادِ مذهبی نوشت. در حقیقت بنیانِ این پرونده آن‌قدر سست و شکننده است که یک شخصِ بدبین به‌راحتی می‌تواند حتی وجود داشتنِ افرادی به اسم دانـا، اَنجی و لـو را به کل زیر سؤال ببرد.

Annabelle

حالا که وارن‌ها این داستان را تعریف کرده‌اند به این معنی نیست که ما نیز حتما وظیفه داریم که به‌طور اتوماتیک حرف‌هایشان را بپذیریم. اِد و لورین وارن همواره به‌عنوانِ افرادی صادق و مهربان شناخته می‌شدند. اما فعالیتِ آن‌ها از زمانِ افتتاحِ «انجمنِ تحقیقاتِ پدیده‌های روحی نیواِنگلد» در سال ۱۹۵۲، مورد هدفِ نقدها و جنجال‌های فراوانی قرار گرفته است. البته که آن‌ها سودِ زیادی از فروشِ کتاب‌ها، بلیتِ گردهمایی‌هایشان، بلیتِ موزه‌ی اختصاصی‌شان و سخنرانی‌های ۵ هزار دلاری‌شان که در دهه‌ی ۹۰ برگزار می‌شدند به جیب زده‌اند. با این وجود، نپسندیدنِ منبعِ درآمدِ این زوج ناعادلانه است. بالاخره اِد و لورین اکثرِ زمانشان را به تحقیقاتِ ماوراطبیعه اختصاص داده بودند و ادامه دادن به انجام این کار بدون درنظرگرفتنِ آن به‌عنوان یک شغل غیرممکن می‌بود.

درواقع لورین تا سنِ ۹۰ سالگی، کماکان فعال بود و هر از گاهی سخنرانی‌ها و گردهمایی‌های مختلفی را میزبانی می‌کرد. اگر تصور کنیم که وارن‌ها در انجام تحقیقتشان و تعیین هزینه‌ی کارهایشان صادق، حرفه‌ای و منصف بوده‌اند، انتقاد کردن به آن‌ها به خاطر درآوردنِ خرج و مخارجشان از این راه غیرمعقول است. اما نکته این است که دقیقا همین مسئله‌ی عدم صداقت و حرفه‌ای‌گری آنهاست که شک و تردیدِ آنهایی را که با وارن‌ها برخورد داشته‌اند برانگیخته است. گفته می‌شود که موزه‌ی ماوراطبیعه‌ی وارن‌ها، «قدیمی‌ترین و تنها موزه از نوعِ خودش» است. این موزه نظرِ بسیاری را از سراسر دنیا به خودش جلب کرده است. بدون‌شک این موزه که میزبانِ عروسک آنابل نیز است، حکم جواهرِ درخشانِ فعالیت‌های چند ساله‌ی وارن‌ها را دارد. اما درباره‌ی واقعی‌بودنِ چیزهای به نمایش گذاشته شده در این موزه، شک و تردید وجود دارد. در جریانِ یکی از مصاحبه‌های اِد وارن پیش از مرگش در سال ۲۰۰۶، او همراه‌با همسرش بسیاری از آیتم‌های کالکشنشان را به مصاحبه‌کننده نشان می‌دهند. یکی از این آیتم‌ها یک کتاب است؛ کتابی که اِد از آن به‌عنوانِ نسخه‌ی اورجینالِ «کتاب سایه‌ها» که به «نکرونومیکان» نیز معروف است یاد می‌کند.

Annabelle

اگرچه اِد تاکید می‌کند که کتابِ به نمایش درآمده، شاملِ ترجمه‌ی انگلیسی سحر و جادوها و طلسم‌های قدیمی و خطرناکی که نباید خوانده شوند است، اما آن درواقع نسخه‌ی قُلابی و خیالی کتابِ سایه‌ها است که توسط مولفِ ناشناسی در سال ۱۹۷۷ منتشر شده است و همین الان ازطریقِ کتاب‌فروشی‌های آنلاین مثل آمازون توسط عموم قابل‌خریداری است. در سال‌های پس از انتشارِ این کتاب، بسیاری از فعالانِ جامعه‌ی ماوراطبیعه، این کتاب را به‌عنوانِ یک کتاب جعلی اعلام کردند. این کتاب با مخلوط کردنِ خیال‌پردازی‌های نویسنده با متریال‌هایی از منابعِ قدیمی حکم یک شایعه‌ی گول‌زننده‌ی حرفه‌ای و دقیق را دارد که قادر به فریب دادنِ فعالانِ ماوراطبیعه‌ی تازه‌کارِ بسیاری بوده است و به نظر می‌رسد که وارن‌ها نیز یکی از همین فریب‌خورده‌ها باشند.

نه‌تنها کتابی به اسم «نکرونومیکان» چیزی بیش از یکی از اختراعاتِ خیالی اچ. پی. لاوکرفت، نویسنده‌ی ژانرِ وحشت نیست، بلکه ادعای وارن‌ها درباره‌ی اینکه آن‌ها صاحب نسخه‌ی اورجینالِ کتابِ سایه‌ها هستند، گمراه‌کننده است. کتاب‌ سایه‌ها به‌جای مجموعه‌ای از طلسم‌ها و مراسم‌های باستانی و خطرناک، به جنش‌های پگانیسم مُدرن در دهه‌ی ۴۰ و ۵۰ میلادی مربوط می‌شود. دو نتیجه می‌توان از این ماجرا گرفت: از یک طرف امکان دارد که وارن‌ها برای زیاد کردنِ پیاز داغِ موزه‌شان، درباره‌ی ماهیتِ واقعی کتابشان دروغ گفته‌اند، اما از طرف دیگر ممکن است آن‌ها واقعا در زمینه‌ی تشخیصِ صحتِ این کتاب، مرتکب اشتباه شده باشند. در دو حالت، آن‌ها بد به نظر می‌رسند؛ چطور کسانی که خودشان را بازرس‌های ماوراطبیعه می‌نامنند و شغلشان براساسِ تحقیقاتِ درباره‌ی دنیای غیب است، چنین اشتباهِ آماتورگونه‌ای کرده‌اند؟ از همین رو، عده‌ای از منتقدانِ آن‌ها به این نتیجه رسیده‌اند که کتاب‌ سایه‌ها به‌علاوه‌ی بسیاری از دیگر آیتم‌هایی که در موزه‌ی ماورطبیعه‌ی وارن‌ها یافت می‌شود، چیزی بیش از یک مشتِ داستان‌های ترسناکِ بی‌خطر هالووینی نیست؛ داستان‌های پُرآب و تابی که با کوبیدنِ برچسبِ «واقعیت» بر آن‌ها، مردم را برای خریدن بلیت به سمتِ موزه‌ی آن‌ها جذب می‌کنند.

در نتیجه، عروسک آنابل هم می‌تواند به‌عنوانِ یکی از آیتم‌های موزه، نقشِ مشابه‌ای ایفا کند. بااین‌حال، لازم به ذکر است که گرچه این حقیقت که دو متخصصِ ماوراطبیعه‌ی کارکشته، مرتکب اشتباهِ ارائه کردنِ چیزی جعلی به‌عنوانِ واقعی شده‌اند، اشتباهِ مُهلکی است، اما بیایید آن‌ها را این‌قدر بی‌رحمانه قضاوت نکنیم. بالاخره همه‌ی ما هرچقدر هم در کارمان حرفه‌ای باشیم، هر از گاهی اشتباه می‌کنیم. اشتباهاتِ انسانی قابل‌درک هستند؛ آن‌ها نباید به معرفِ ما، توانایی‌ها و هوش‌مان تبدیل شوند. بهتر است به‌جای خودِ وارن‌ها، کارشان را زیر ذره‌بین ببریم.

متاسفانه اینجا است که شاید با تعیین‌کننده‌ترین مدرک‌مان علیه اِد و لورین وارن مواجه می‌شویم. ماجرا از این قرار است که در سالِ ۱۹۹۲، رُمان‌نویسی به اسمِ ری گارتون، کتابی به اسم «در مکان تاریک: داستانِ یک تسخیرشدگی واقعی» منتشر کرد. داستانِ این کتاب به یکی از پرونده‌های جن‌گیری وارن‌ها اختصاص داشت؛ داستانی که درنهایت به منبعِ اقتباسِ فیلمِ ترسناکی به اسم «تسخیرشدگی در کنتیکت» در سال ۲۰۰۹ تبدیل شد. این داستان حول و حوشِ خانواده‌ی اِسندکر می‌چرخد که پس از نقل‌مکان به خانه‌ای در ایالتِ کنتیکت مورد تهاجمِ ارواح و شیاطینِ خبیث قرار می‌کنند. طبقِ این کتاب، نیروهای تاریک با چنانِ قدرتی این خانواده را تسخیر کرده‌ بودند که آن‌ها توسط این موجودات مورد تعرضِ جنسی قرار می‌گرفتند.

اینکه این داستان چقدر حقیقت دارد سؤال‌برانگیز است، اما قوی‌ترین مدرکی که علیه وارن‌ها وجود دارد، از خودِ نویسنده‌ی کتاب سرچشمه می‌گیرد. رِی گارتون طی مصاحبه‌ای با مجله‌ی «هارر باوند» (Horror Bound) توضیح داد که او در جریانِ نگارش کتاب، از نزدیک با وارن‌ها و خانواده‌ی اِسندکر در ارتباط بوده است. اما گارتون پس از مصاحبه با اعضای خانواده درباره‌ی تجربه‌هایشان با یک مشکل مواجه می‌شود: او متوجه می‌شود که داستانِ اعضای خانواده به درستی با یکدیگر مخلوط نمی‌شدند؛ داستان‌های آن‌ها با یکدیگر همخوانی نداشتند. گارتون می‌گوید وقتی این مسئله را با اِد در میان می‌گذارد، او جواب می‌دهد: «اوه، اونا دیوونن. بخشی از داستان رو داری؛ از چیزی که به درد می‌خوره استفاده کن و بقیه‌اش رو از خودت در بیار... فقط از خودت در بیار و حتما ترسناکش کن».

گارتون اعتراف می‌کند که او همان چیزی که اِد بهش گفته بود را انجام می‌دهد: «از چیزهایی که می‌تونستم استفاده کردم، بقیه‌اش رو از خودم درآوردم و سعی کردم تا اونجایی که می‌تونم ترسناکش کنم». شاید حرف‌های گارتون چیزی بیش از تهمت‌زنی نباشد، اما به هر حال، ادعاهای این نویسنده به‌علاوه‌ی دیگر نمونه‌های تردیدآمیز، مقدارِ اعتمادمان به حرف‌های وارن‌ها را در بهترین حالت کاهش می‌دهد و در بدترین حالت از بین می‌برد و متاسفانه در رابطه با پرونده‌ی عروسک آنابل، تنها چیزی که برای باور کردنِ آن داریم، حرف‌هایِ خود وارن‌ها بدون هیچ مدرکِ قدرتمندی برای پشتیبانی از آن‌ها است. بنابراین در بهترین حالت تنها واکنشی که می‌توانیم به پرونده‌ی عروسک آنابل داشته باشیم، شک و تردید است.

این مطلب در تاریخ ۸ آبان بروزرسانی شده است

سوالات متداول

  • داستان واقعی آنابل چیست ؟

    به گفته آقا و خانم وارن، دو شیطان‌شناس، عروسک آنابل در سال ۱۹۲۰ توسط یک مادر به دخترش به نام دنا هدیه داده شد. داستان از جایی شروع می‌شود که دنا و دوستش آنجی بعد از مدتی متوجه حرکت‌های عجیب عروسک یا حتی جابه‌جایی وسایل خانه، پیدا شدن دست نوشته برای درخواست کمک یا حتی جابه‌جایی عروسک می‌شوند. با درگیر شدن لو، دیگر دوست آنا و پیدا شدن قطرات خون روی عروسک و آغاز حملات عروسک، آن‌ها از یک کشیش و خانواده وارن درخواست کمک می‌کنند و متوجه می‌شوند که روح دختری به نام آنابل، عروسک را تسخیر کرده است. ادامه داستان را در مقاله مطالعه کنید.

  • عروسک آنابل در کدام کشور است ؟

    عروسک واقعی آنابل اکنون در موزه ماورالطبیعه وارن ها (Occult Museum) واقع در کشور ایالات متحده شهر مونرو در ایالت کنتیکت قرار دارد. به دلیل شیطانی دانستن این عروسک آن را در قفسه‌ای تطهیر شده با آب مقدس نگهداری می‌کنند و روی آن هشدار باز نشدن قفسه نوشته شده است. جزئیات بیشتر را در مقاله می‌توانید مطالعه کنید.

  • عکس واقعی عروسک آنابل با فیلم شباهت دارد؟

    خیر، تفاوت زیادی میان تصویر واقعی عروسک آنابل با فیلم های ساخته شده از این عروسک وجود دارد. تصویر واقعی عروسک آنابل را در مقاله می‌توانید مشاهده کنید.

  • چه فیلم هایی که براساس عروسک آنابل ساخته شده است؟

    تاکنون سه فیلم ترسناک آنابل 2014، آنابل: آفرینش (Annabelle: Creation 2017) و آنابل به خانه می‌آید (2019Annabelle Comes Home ) به‌صورت مستقیم براساس عروسک آنابل ساخته شده‌اند. علاوه‌براین مجموعه فیلم احضار (The Conjuring) نیز به عنوان فیلم‌ فرعی ساخته شده براساس داستان آنابل شناخته می‌شود.

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات