بهترین سریال های سال ۲۰۲۲ | از خاندان اژدها تا بهتره با ساول تماس بگیری
شاید تلویزیونِ ۲۰۲۲ باید با خداحافظیهایش به خاطر سپرده شود؛ چراکه ۲۰۲۲ سالی بود که سهتا از بهترین سریالهای تاریخِ این مدیوم به سرانجامی زیبا و شایسته رسیدند («بهتره با ساول تماس بگیری»، «آتلانتا»، «چیزهای بهتر»). شاید تلویزیون ۲۰۲۲ باید با سلامهایش به خاطر سپرده شود؛ چراکه در طول ۲۰۲۲ شاهد آغاز سریالهای حیرتانگیزِ جدیدی بودیم که برای تماشای فصلهای بعدیشان مشتاق هستیم («تفکیکسازی»، «خرس»، «خاندان اژدها»). شاید تلویزیونِ ۲۰۲۲ باید بهعنوانِ سالِ تحولِ فرنچایزهای شناختهشدهی قدیمی به خاطر سپرده شود؛ چراکه در طول ۲۰۲۲ «اندور» چهرهی بکر و تازهای از «جنگ ستارگان» را افشا کرد و «دنیاهای عجیبِ جدید» هم با بازگشت به ریشههای کلاسیکِ «استار ترک»، خودش را از خواهرانِ مُدرنش متمایز کرد.
شاید تلویزیون ۲۰۲۲ باید به خاطر اینکه سال خیلی خیلی خوبی بود، به خاطر سپرده شود؛ چون هر ۱۰ سریال برترِ این فهرست لیاقتِ قرار گرفتن در جایگاهِ نخست را دارند. یا شاید هم تلویزیونِ ۲۰۲۲ باید بهعنوانِ سالی که دلایلِ زیادی برای به خاطر سپردنِ آن داشتیم، به خاطر سپرده شود. خلاصه اینکه در بین سریالهای بیشماری که تلویزیونِ ۲۰۲۲ را به دلایل مختلف قبضه کرده بودند، گزینههای پیشرو مهمترینهایشان هستند:
۳۳- سریال The Responder
امدادگر
- ژانر: درام، جنایی
- شبکه: بیبیسی وان
- بازیگران: مارتین فریمن، آدِلیو آدِدایو، الیزابت برینگتون
- تعداد قسمتها: ۶
- وضعیت سریال: اتمام فصل اول
- میانگین امتیازات سریال The Responder در IMDB: ۷/۴
مارتین فریمن در «امدادگر» یکی از بهترین نقشآفرینیهای کارنامهاش را به نمایش میگذارد. او در این سریال نقش کریس کارسون، یک افسرِ پلیس لیورپولی را ایفا میکند که در حین رسیدگی به تماسهای اورژانسیِ مختلف، با افسردگی و خشمِ شدیدش دستوپنجه نرم میکند و سپس سعی میکند با کمکِ روانکاوش بر مشکلاتِ روانیاش غلبه کند. «امدادگر» به هیچکدام از درامهای جناییِ بریتانیاییِ بیشماری که دیدهاید شباهت ندارد: این سریال دربارهی تلاش پلیس برای دستگیری یک قاتلِ سریالی یا تحقیقاتِ کاراگاهان درخصوص یک معمای قتل نیست؛ درعوض، «امدادگر» دربارهی روتینِ روزمرهی طاقتفرسای یک افسر پلیسِ تنها است و بهلطفِ نویسندگی تونی شوماخر که قبل از نویسنده شدن، یک پلیس بوده است، از جزییاتِ واقعگرایانهای بهره میبَرد. اگر این نقش را هرکس دیگری غیر از فریمن ایفا میکرد، «امدادگر» به یک سریالِ قابلتماشا اما فراموششدنی تنزل پیدا میکرد. اما فریمن که در به تصویر کشیدنِ مردانی که سعی میکنند جلوی فورانِ خشمشان را بگیرند، به درجهی اُستادی رسیده است، کارسون را به شخصیتِ درگیرکنندهای بدل میکند.
۳۲- سریال Prehistoric Planet
سیارهی ماقبلتاریخ
- ژانر: مستند حیات وحش
- شبکه: اپلتیوی
- تعداد قسمتها: ۵
- وضعیت سریال: به اتمام رسیده
- میانگین امتیازات سریال Prehistoric Planet در IMDB: ۸/۵
چه میشد اگر بیبیسی یکی از آن مستندهای حیات وحشِ مشهورش را در دوران مزوزوئیک فیلمبرداری میکرد و همزمان از صدای دیوید آتنبورو بهعنوانِ گوینده هم بهره میبَرد؟ اپلتیوی برای پاسخ به این سؤالِ هیجانانگیز پیشقدم شده است. مستند پنج اپیزودی «سیارهی ماقبلتاریخ» سفری به حیاتِ وحشِ ۶۵ میلیون سال قبل، به دورانِ فرمانروایی دایناسورها بر زمین، است. طبیعتا از آنجایی که در آن دوران هیچ گروه فیلمبرداریای برای تصویربرداری وجود نداشته است، پس این مستند برای مُجسم کردنِ جانوران بزرگ و کوچکِ آن دوران از جلوههای کامپیوتریِ بسیار گرانقیمتی استفاده میکند که نمونهاش فقط در پُرخرجترین بلاکباسترهای هالیوود یافت میشود و نتیجه بهطرز غافلگیرکنندهای واقعگرایانه است.
«سیارهی ماقبلتاریخ» اما علاوهبر بهروزترین جلوههای کامپیوتری که جان فاوورو (کارگردان بازسازیهای «کتاب جنگل» و «شیرشاه») بر آنها نظارت کرده است، از دقیقترین پژوهشهای دیرینهشناسیِ کنونی هم برای به تصویر کشیدن ظاهر و رفتار دایناسورها استفاده کرده است. هرکدام از اپیزودهای سریال پیرامونِ یک محیط جغرافیایی منحصربهفرد جریان دارند. اپیزود اول نگاهی به حیاتِ وحش دوران باستان در اطرافِ سواحل میاندازد و اپیزودهای دیگر هم به سکونتگاههای دایناسورها در جنگلها، اطرافِ آبهای تازه و بیابانها میپردازند و یکیشان هم «دنیاهای یخزده» نام دارد. در این مستند جانورانِ کامپیوتری به چنان شکل یکپارچهای با محیطهای واقعیِ پیرامونشان درهمآمیخته میشوند که تماشای شنا کردنِ یک تیرکس (آیا تا حالا شنا کردن یک تیرکس را دیدهاید؟)، به اندازهی تماشای شنا کردن یک کوسه در یکی از مستندهای زمان حال، طبیعی به نظر میرسد.
۳۱- سریال Mind Over Murder
تفوق ذهن بر قتل
- ژانر: جرایم واقعی
- شبکه: اچبیاُ
- تعداد قسمتها: ۶
- وضعیت سریال: به اتمام رسیده
- میانگین امتیازات سریال Mind Over Murder در IMDB: ۷/۱
تحسینشدهترین سریال جرایم واقعیِ ۲۰۲۲ پروژهی جدیدِ خانم نافو وانگ است که با «ملت تک فرزند» (One Child Nation) و «در یک دم» (In the Same Breath)، دو مستندِ قبلیاش، خودش را بهعنوان یکی از مستندسازانِ نوظهورِ قابلاعتنای سینما ثابت کرده بود. پروژهی جدیدِ او اما نه یک فیلم، بلکه یک مینیسریالِ شش اپیزودی برای اچبیاُ است که به یکی از عجیبترین پروندههای قتلی که تاکنون دیدهاید، میپردازد. ماجرا از این قرار است: در سال ۱۹۸۵ در شهر بیتریسِ ایالتِ نبراسکا، شش نفر به قتل هلن ویلسون، یک مادربزرگِ ۶۸ ساله محکوم شده بودند و پنجتای آنها به ارتکابِ این جرم اعتراف کرده بودند. اما ۱۳ سال بعد هر ششتای آنها بهوسیلهی آزمایش دیاناِی تبرعه میشوند.
بنابراین سؤالِ کنجکاویبرانگیزی که این سریال با آن کار دارد این است: آنها چرا اعتراف کرده بودند و مقتول دقیقا چگونه به قتل رسیده بود؟ مسئله این است که این شش نفر ادعا میکنند به خاطر میآورند که در صحنهی قتل ویلسون حضور داشتهاند و خاطراتِ وحشتناکشان از آن اتفاق را تا به امروز نتوانستهاند از سرشان بیرون کنند. اما مشخص میشود که این شش نفر بهوسیلهی روانشناسِ پلیس متقاعد شده بودند که خاطراتشان از شبِ قتل را سرکوب کردهاند. بنابراین سؤالِ مهمتری که مستند پیرامونِ آن میچرخد این است: اصلا آیا در دادگاه میتوان به خاطراتِ متهمان استناد کرد؟ اینها فقط برخی از مسائلی هستند که وانگ در مستندی که خیلی پیچیدهتر و بحثبرانگیزتر از آثارِ رقیبش است، به آنها میپردازد.
۳۰- سریال Peacemaker
پیسمیکر
- ژانر: ابرقهرمانی
- شبکه: اچبیاُ
- بازیگران: جان سینا، دَنیل بروکس، فردی استروما
- تعداد قسمتها: ۸
- وضعیت سریال: اتمام فصل اول
- میانگین امتیازات سریال Peacemaker در IMDB: ۸/۳
جیمز گان با «نگهبانان کهکشان» ثابت کرده بود که او با وجود همهی محدودیتهای دستوپاگیرِ دیزنی میتواند یکی از بهترین فیلمنامههای دنیای سینمایی مارول را خلق کند. بنابراین سؤال این بود: اگر آزادی خلاقانهی او را افزایش بدهیم، چه اتفاقی خواهد اُفتاد؟ پاسخ این سؤال، سریال «پیسمیکر» است. کاراکترِ کریستوفر اسمیت معروف به پیسمیکر یکی از شخصیتهای محبوبِ بازسازی «جوخهی انتحار» از آب درآمد، اما این باعث نشد تا طرفدارانِ آن فیلم دربرابر خبر ساختِ سریالی براساس پیسمیکر گارد نگیرند. آیا واقعا اختصاص یک سریال به تنفربرانگیزترینِ شخصیتِ آن فیلم که کلاهخودش آدم را یاد توالت میانداخت، فکر خوبی است؟ واقعیت اما این است که گان بهلطفِ این سریال نهتنها وقت بیشتری را به شرارت و حماقتِ خندهدارِ معرفِ این شخصیت اختصاص میدهد، بلکه از ابعادِ شخصیتی دیدهنشدهاش که همدلیمان را نسبت به او برمیانگیزد، پرده برمیدارد.
در نتیجه، گرچه پیسمیکر همیشه یکی از کاراکترهای درجهسومِ کامیکهای دیسی بوده است، اما گان در جریانِ این سریال از تمام پیچیدگیِ انسانیاش رونمایی میکند: مردی که در آن واحد مشکلدار، ترومازده، مهربان، پُرشور و حرارت، یک رقاصِ بینظیر و البته بهترین دوستِ عقابِ دستآموزش است. موفقیتِ این شخصیت اما بدونِ نقشآفرینیِ ظریفِ جان سینا امکانپذیر نمیبود. سینا این شخصیت را بهعنوان کودنِ خوشقلبی ترسیم میکند که گرچه آنقدر خودآگاه است که نیتِ خوبی برای اَبرقهرمانشدن داشته باشد، اما همزمان آنقدر در طولِ زندگیاش از لحاظ روانی صدمه دیده است که مرتبا افسار احساساتش را از دست میدهد و مرتکبِ اشتباهاتِ وحشتناک میشود. بااینکه این روزها آثار ابرقهرمانی سینما و تلویزیون را قبضه کردهاند، اما نهتنها «پیسمیکر» خودش را از آثار همتیروطایفهاش متمایز میکند، بلکه به یکی از آن پروژههای ابرقهرمانیِ انگشتشماری بدل میشود که واقعا برای ادامه یافتنش مشتاق هستیم.
۲۹- سریال Players
بازیکنان
- ژانر: ماکیومنتری
- شبکه: پارامونتپلاس
- بازیگران: میشا بروکس، داژور جونز، ایلی هنری
- تعداد قسمتها: ۱۰
- وضعیت سریال: به اتمام رسیده
- میانگین امتیازات سریال Players در IMDB: ۷/۳
سال میلادی گذشته خالقان «خرابکار آمریکایی» (American Vandal)، یکی از بامزهترین و در عین حال پُراحساسترین سریالهای دههی گذشته، با یک سریال ماکیومنتریِ جدید به تلویزیون بازگشتند. سریال جدیدشان پیرامون تیمی از بازیکنانِ حرفهای بازی «لیگ آو لجندز» میچرخد که در مسابقاتِ ورزشهای الکترونیکی شرکت میکنند. دریچهی ورودیمان به این تیم، درگیریِ داخلی دوتا از اعضای آن است: یک بازیکنِ کهنهکار اما ازخودراضی که همبنیانگذارِ این تیم است و یک سوپراستارِ تازهوارد که دارد به چهرهی جدیدِ این ورزش بدل میشود. بازیکن اول که نام مستعارش کریمچیز (Creamcheese) است، شهرتی افسانهای دارد، اما حالا در سن ۲۷ سالگی به پایانِ دوران ورزشیاش رسیده است؛ از طرف دیگر، بازیکنِ تازهوارد که نام مستعارش اُرگانیزیم (Organizm) است، جوان ۱۷ سالهای است که دارد جایگاهِ کریمچیز بهعنوانِ یکی از بزرگترین بازیکنانِ تاریخ ورزشهای الکترونیکی را تهدید میکند.
گرچه کریمچیز یکی از بزرگترین بازیکنانِ لیگ آو لجندز است، اما تیمِ او تاکنون هرگز قهرمانِ مسابقاتِ جهانی نشده است. بنابراین صاحبِ تیم و مربیِ تیم سراغ اُرگانیزیم را میگیرند و او را به تیم اضافه میکنند. در ابتدا قرار بود اُرگانیزیم قبل از پیوستن به تیم، توسط کریمچیز آموزش ببیند، اما صاحبِ تیم به مربی دستور میدهد که اُرگانیزیم را برای تورنومنتِ پیشرو آماده کند؛ هرچند، این خطر وجود دارد که بیتجربگیِ اُرگانیزم به تیم آسیب بزند. در نتیجه، کریمچیز احساس میکند که به او خیانت شده است. از یک طرف کریمچیز بازیکنِ کارکشتهای است، اما با وحشتِ از دست دادن جایگاه سابقش دستبهگریبان است و از طرف دیگر گرچه اُرگانیزم بچهی بااستعداد و زبر و زرنگی است، اما فاقدِ تجربهی کافی برای بازی کردن در یک تیم حرفهای است. پس سؤال دراماتیک داستان این است: آیا کریمچیز و اُرگانیزم میتوانند با غلبه بر کشمکشهای شخصیشان، به مکمل یکدیگر بدل شوند و از نقاط قوتشان که جای خالیاش در دیگری احساس میشود برای تصاحبِ جام استفاده کنند؟ «بازیکنان» با ساختارِ مستندگونهای که آن را از سریالهایی مثل «آخرین رقص» وام گرفته است و توجهی حیرتانگیزش به جزییاتِ منحصربهفردِ مسابقاتِ حرفهای لیگ آو لجندز به نتیجهی واقعگرایانهای دست یافته است؛ آنقدر واقعگرایانه که در حین تماشایش مدام فراموش خواهید کرد که درحال تماشای یک مستندِ ساختگی دربارهی سوژههای ساختگی هستید.
۲۸- سریال Stranger Things (فصل چهارم)
چیزهای عجیبتر
- ژانر: درام، وحشت، علمیتخیلی
- شبکه: نتفلیکس
- بازیگران: میلی بابی براون، ویونا رایدر، دیوید هاربر
- تعداد قسمتها: ۳۴
- وضعیت سریال: اتمام فصل چهارم
- میانگین امتیازات سریال Stranger Things در IMDB: ۸/۷
«چیزهای عجیبتر» از همان فصل اولش جامعهی طرفدارانِ بزرگی را شکل داده بود (بالاخره چه کسی میتواند دربرابرِ نوستالژیِ ناشی از ارجاعاتش به فرهنگعامهی دههی ۸۰ مقاومت کند)، اما احتمالا هیچکس فکرش را نمیکرد این سریال که نبرد نهاییِ فصل اولش در یک کلاسِ درس ساده اتفاق میاُفتاد، بعدا به چنین حماسهی مُفصل و گستردهای بدل خواهد شد. فصل چهارمِ سریالِ پرچمدار نتفلیکس پس از غیبتِ سه سالهاش در قالبِ دو بخش جداگانه و با اپیزودهایی که به رکورددارِ طولانیترین اپیزودهای تاریخ تلویزیون بدل شدند، پخش شد و داستانِ دارودستهی اِلون را پس از دو فصل درجا زدن، بالاخره واردِ مرحلهی تازهای کرد: این فصل که نقشِ آغازکنندهی پایانِ این سریال را ایفا میکند، نهتنها اسطورهشناسی دنیایش را بسط و گسترش داد، بلکه قهرمانانمان را دربرابر وِکنا، مخوفترین و قدرتمندترین دشمنشان قرار داد.
نتیجه، نهتنها تنش، سراسیمگی و حالوهوای آخرالزمانیِ تازهای به این فصل اضافه میکند که جای خالیاش در دوتای قبلی احساس میشد، بلکه به کلیفهنگری منجر میشود که قهرمانانمان را موقتا در شرایط افسردهکنندهای ترک میکند. بدونشک شخصیتِ جدیدِ پُرطرفدار این فصل اِدی مانسون بود؛ یک خورهی موسیقی متال که سکانس گیتارنوازیاش در محاصرهی جانوران خفاشمانندِ دنیای وارونه در آن واحد ابسورد، بامزه، ترسناک و خفن بود و بلافاصله به یکی از سکانسهای نمادینِ تاریخِ سریال بدل شد. برخی از اپیزودهای فصل چهارم بهشکلی غیرضروری طولانی بودند، برخی اپیزودها در نتیجهی جدا کردنِ کاراکترها از یکدیگر فاقدِ انسجام روایی بودند و خط داستانی نجاتِ هارپر که به عقبنشینی کردنِ سازندگان از تصمیمشان برای کُشتن او در پایان فصل قبل اختصاص داشت، همچون تافتهی جدابافته احساس میشد، اما با وجودِ همهی این ضعفها، خونِ تازهای که تهدیدِ وِکنا به رگهای مُردهی سریال تزریق کرد و نحوهی دور هم جمع کردن مجدد کاراکترها در اپیزودِ آخر که به زمینهچینی نبردِ نهاییِ پیشرو در فصل پنجم و آخرِ سریال منجر شد، هیجانانگیز بودند.
۲۷- سریال Only Murders in the Building (فصل دوم)
تنها قتلهای ساختمان
- ژانر: جنایی، معمایی
- شبکه: هولو
- بازیگران: استیو مارتین، مارتین شورت، سلنا گومز
- تعداد قسمتها: ۲۰
- وضعیت سریال: اتمام فصل دوم
- میانگین امتیازات سریال Only Murders in the Building در IMDB: ۸/۱
«تنها قتلهای ساختمان» در آن واحد تیزهوش، ترسناک و غمانگیز است. ژانر جرایم واقعی بارها به خاطر جنبهی سوءاستفادهگرِ ذاتیاش که از درد و رنجِ سوژههای قربانیاش برای تفریح و لذتِ تماشاگرانشان بهره میگیرد، مورد نقد قرار گرفته است. کاری که «تنها قتلهای ساختمان» انجام میدهد این است که نهتنها به وسیلهی زبان تُند و تیزش این جنبهی بحثبرانگیز این ژانر را هجو میکند، بلکه همزمان روایتگر یک داستان معمایی درجهیک است و از شیرجه زدن به درونِ زندگی درونیِ پُرغم و اندوهِ شخصیتهایش غافل نمیشود. نتیجه سریالی است که فقط به کار آسانِ نقد کردن کلیشههای بدِ جرایم واقعی اکتفا نمیکند، بلکه خود سعی میکند به نمونهی خوبی از همان چیزی که نقد میکند بدل شود. استیو مارتین یک بازیگرِ نیمهبازنشستهی منزوی و بیزار از عالم و آدم است که در دوران اوجِ شهرتش، در یک سریال کاراگاهیِ درپیت نقشآفرینی میکرده. مارتین شورت یک کارگردانِ تئاتر برادوی است که در شرایط مالی بدی به سر میبَرد و سلنا گومز هم زن جوانی است که روی نوسازی واحد آپارتمانِ خالهاش کار میکند.
نقطهی مشترکِ آنها به سکونتشان در یک ساختمانِ یکسان خلاصه نمیشود. در عوض، عنصر پیونددهندهی آنها علاقهی مشترکشان به پادکستهای جرایمِ واقعی است. بنابراین وقتی یک قتلِ واقعی در ساختمانشان اتفاق میاُفتد، این سه تصمیم میگیرد با راهاندازیِ پادکستِ تحقیقاتیِ خودشان، برای کشف معمای این قتل دست به کار شوند و در این مسیر، از رازهای متنوعی پرده برمیدارند و با خطراتِ مختلفی مواجه میشوند. «تنها قتلهای ساختمان» بیش از هر چیز دیگری دربارهی معماها و اینکه معماها چرا و چگونه ما را جذب خود کرده و درونِ خودشان غرق میکنند است و در سطحی عمیقتر دربارهی احساس تنهایی و برقراری ارتباط با دیگران است. تکتک شخصیتها به یک دلیلِ اجتماعگریز هستند و قتلِ ساختمانشان به انگیزهای برای خارج شدنِ آنها از لاکِ دفاعیشان و تشکیل یک گروه بدل میشود. نتیجه سریالی است که در آن واحد وحشتناک اما آرامشبخش، خندهدار اما غمناک و هجوآمیز اما همدلیبرانگیز است.
۲۶- سریال Evil (فصل سوم)
شرور
- ژانر: درام ماوراطبیعه، کاراگاهی
- شبکه: سیبیاِس
- بازیگران: کاتیا هربرس، مایک کولتر، آصف مَندوی
- تعداد قسمتها: ۳۶
- وضعیت سریال: اتمام فصل سوم
- میانگین امتیازات سریال Evil در IMDB: ۷/۷
«شرور» خودش را بهعنوان قویترین مدعیِ مُفرحترین سریال تلویزیون ثابت کرده است. این درام ماوراطبیعه به ررسی اتفاقات اوکالت از زاویهی دیدِ دین و علم اختصاص دارد. دیوید آکوستا (مایکل کولتر) یک کشیش کاتولیک است که با یک متخصصِ تکنولوژی و یک دکتر روانشناس همراه میشود تا بررسی کنند آیا ادعای مشتریانشان درخصوص رویارویی با نیروهای فراطبیعی (تسخیرشدگی توسط شیاطین یا دریافتِ معجزههای الهی) حقیقت دارد یا بهوسیلهی علم قابلتوضیح هستند. گرچه در ابتدا ممکن است اینطور به نظر برسد که «شرور» یکی از آن سریالهای اپیزودیکی است که هر هفته به یک مأموریتِ مجزا میپردازند. اما زوج رابرت و میشل کینگ از قابلپیشبینی شدنِ فرمول سریالشان جلوگیری میکنند. شرور در عینِ کندوکاو در قلمروی ماوراطبیعهاش (جنگیریهای احتمالی، رویاهای شبحوار یا بچههای شیطانی) همچنان مخاطبانش را مشغول گمانهزنی دربارهی واقعیت داشتن یا نداشتنِ آنها نگه میدارد و در عوض از اتفاقات فراطبیعیاش برای روانکاوی شخصیتهایش استفاده میکند.
«شرور» بیش از اینکه درگیرِ کشف ماهیت واقعی شرارت باشد، روی تاثیرات عمیقِ ناشی از آن روی قربانیانش تمرکز میکند. از همه مهمتر، «شرور» دربارهی ناشناختگی ذاتیِ کیهان است. انسانها فارغ از ایدئولوژی و ابزاری که برای فهمیدنِ آن به کار میگیرند، از توضیح دادن تمام و کمالش عاجز هستند. جنبهی درگیرکنندهی سریال این است که اعتقادات اعضای این گروه سه نفره با هر پرونده به چالش کشیده میشود. نقطهی قوتِ «شرور» این است که میداند هیچ چیزی کنجکاویبرانگیزتر و اضطرابآورتر از ناشناختگی نیست و از تماشاگرانش میخواهد تا به همهچیز شک داشته باشند و همهکس را زیر سؤال ببرند. آیا یک قاتلِ سریالی واقعا همانطور که خودش ادعا میکند توسط شیطانی به اسم رُی تسخیر شده است؟ آیا باورِ او از توهمات، خیالات یا یک نوع مشکل روانی سرچشمه میگیرد؟ آیا او چیزی بیش از میزبانِ ناخواستهی یک انگلِ ماوراطبیعه است یا آیا او یک دروغگوی حرفهای است؟ آیا امکان دارد هر دو سناریو حقیقت داشته باشند؟ «شرور» درحینِ افزودنِ هیزم به آتشِ گمانهزنی مخاطب به همان نوع انرژی مرموزِ نابی که از «پروندههای ایکس» به خاطر میآوریم دست پیدا میکند و این اصلا دستاورد کمی نیست.
۲۵- سریال For All Mankind (فصل سوم)
سریال برای تمام بشریت
- ژانر: درام، ادبیاتِ گمانهزن، علمیتخیلی
- شبکه: اپلتیوی
- بازیگران: جول کینهمن، مایکل دورمن، سارا جونز
- تعداد قسمتها: ۳۰
- وضعیت سریال: اتمام فصل سوم
- میانگین امتیازات سریال For All Mankind در IMDB: ۸
از بین سریالهایی که همزمان با شروع به کارِ پلتفرم استریمینگِ اپلتیوی پخش شدند، «برای تمام بشریت»، به تدریج (بهویژه در طولِ دومین فصلش) به محبوبترینشان در بین منتقدان و مخاطبان بدل شد. مخلوق رونالد مور که بیش از هر چیزی به خاطر کار روی سریالهای علمیتخیلی کلاسیکی مثل «استار ترک ناین» و «ناوبر فضایی گالاکتیکا» شناخته میشود، به ژانرِ ادبیاتِ گمانهزن تعلق دارد؛ این سریال که در یک دنیای موازی اتفاق میاُفتد، با یک سناریوی کنجکاویبرانگیز آغاز میشود: در نخستین دقایقِ سریال مردم را میبینیم که ازطریق تلویزیونهایشان مشغول تماشای تصاویرِ فرود انسان روی سطح ماه هستند. این تصاویر که در بینِ دیدهشدهترین ویدیوهای تاریخ بشر جای میگیرند، برای همه آشنا هستند. اما در انتهای این سکانس، با یک تفاوت کلیدی مواجه میشویم: در دنیای این سریال نخستین کسانی که قدم روی سطح ماه میگذارند نه آمریکایی، که روسی هستند.
«برای تمام بشریت» از نتیجهی کاملا متفاوتِ رقابت فضایی ایالات متحده و شوروی در دوران جنگ سرد بهعنوانِ سکوی پرتابی برای ترسیمِ نسخهی جایگزینِ دیگری از تاریخی که همه میشناسیم استفاده میکند. اما تمرکز سریال به همین یک تغییر کوچک اما کلیدیِ تاریخی خلاصه نشده است. در عوض، سریال به دنیایی میپردازد که هر دوی ایالات متحده و شوروی به اُمید بدل شدن به نخستین کشورِ برپاکنندهی یک پایگاه دائمی روی ماه، همهی منابعشان را به مسابقهی فضاییشان اختصاص میدهند. ماموریتشان اما به این هدفِ تنها خلاصه نمیشود، بلکه جاهطلبانهتر از این حرفهاست. آنها برای بدل شدن به نخستین کشوری که مردمش را برای زندگی دائمی به ماه میفرستد و سپس، بدل شدن به نخستین کشوری که قدم روی مریخ میگذارد نیز با یکدیگر رقابت میکنند.
اگر از داستانهایی که در فضا اتفاق میاُفتند (مخصوصا منظومهی شمسی خودمان) و پیرامونِ تلاش هیجانانگیزِ فضانوردان برای حل یک اشکال فاجعهبار در شرایط مرگبار خلاء جریان دارند لذت میبرید، «برای تمام بشریت» خودِ جنس است. اما این سریال به همان اندازه هم یک درام تاریخی با محوریت نابرابریهای اجتماعیِ جامعهی آمریکا در قرن بیستم است. برای مثال، در اوایل سریال همین که ناسا افراد بیشتر و بیشتری را به فضا میفرستد، با کمبود نیرو مواجه میشود و مجبور میشود تا به زنان نیز برای پُر کردن درخواستنامه اجازه بدهد و چندتایی از آنها را استخدام میکند. اما سریال آگاه است که کاهشِ میزانِ زنستیزیِ ساختاری جامعهی آمریکا، این مشکل را کاملا محو نکرده است. «برای تمام بشریت» اما بیش از هر چیز دیگری دربارهی شگفتی گرهخورده با کشفِ دنیاهای خارج از زمین است؛ دربارهی مجاب کردنِ تماشاگرانش برای تصورِ دنیای موازیِ ناقص اما خوشبینانهای که در آن تواناییهای دستنخوردهی بشر میتوانند در شرایط مناسب شکوفا شوند و راستش را بخواهید سریال استدلالهایش را بهطرز بسیار متقاعدکنندهای مطرح میکند.
۲۴- سریال Sandman
سندمن
- ژانر: درام، فانتزی
- شبکه: نتفلیکس
- بازیگران: تام استاریج، گوئندولین کریستی، بوید هالبروک
- تعداد قسمتها: ۱۱
- وضعیت سریال: اتمام فصل اول
- میانگین امتیازات سریال Sandman در IMDB: ۷/۷
در دو-سه سال اخیر شاهد یک ترندِ جدید در تلویزیون بودهایم: اقتباسِ کتابهایی که همیشه به خاطر ماهیتِ غیرقابلاقتباسشان بدنام بودهاند؛ از «بنیادِ» آیزاک آسیموف و «نیروی اهمرینیِ او»ی فیلیپ پولمن گرفته تا «چرخ زمانِ» رابرت جوردن و «سیلماریلیونِ» تالکین (حتی «تلماسه»ی فرانک هربرت که قفلش با فیلمِ دنی ویلنوو شکست، بهزودی صاحبِ سریال تلویزیونیِ خودش خواهد شد). اما در بین آنها هیچکدام به اندازهی اقتباس کامیکهای «سندمن» موفق از آب در نیامدهاند. «سندمن» که بهعنوان یکی از بهترین کامیکهای تاریخ شناخته میشود، توسط نیل گیمن به نگارش درآمده است و در بین سالهای ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۶ منتشر شد. این کامیک پیرامونِ خانوادهای از موجوداتِ کیهانی میچرخد که از هر خدایی قدرتمندتر هستند و هرکدام بر یکی از جنبههای حیاتیِ زندگی بشر حکمرانی میکنند. شخصیتِ اصلیاش که به سندمن مشهور است، بهعنوانِ رویا یا مورفیس هم شناخته میشود؛ او فرمانروای تمام اتفاقاتی که در خواب سر ما میآیند و تمام قصههایی که در ساعتهای بیداریمان خیالپردازی میکنیم است.
گیمن ازطریقِ مورفیوس، خواهران و برادرانش (سرنوشت، مرگ، نابودی، آرزو، ناامیدی و دیوانگی) و ماجراجوییهای فانتزی و شاعرانهشان، اسطورهشناسی مُدرنی را خلق کرد که قواعد و قراردادهای رایجِ کامیکها را زیر پا میگذاشت و نقش پُررنگی در تثبیتِ جایگاهِ این مدیوم بهعنوانِ قالبِ داستانگویی بالغ، منحصربهفرد و پیچیدهای که به روایتِ داستانهای ابرقهرمانی برای کودکان خلاصه نشده است، ایفا کرد. «سندمن» به چنان پدیدهای بدل شد که هالیوود از لحظهای که انتشارش آغاز شد، برای اقتباسِ سینماییاش مصمم بوده است. اما در تمام این سالها این کامیک بهطرز لجبازانهای دربرابر اقتباس شدن مقاومت کرده است؛ راستش تعجبی هم نداشت؛ داستانش گستردهتر، نامتعارفتر و سورئالتر از آن است که بتوان در قالبِ یک فیلم خلاصهاش کرد و بهشکلی مولفههای منحصربهفردِ مدیومِ کامیک را به کار میگیرد که ترجمهاش به یک مدیوم دیگر را چالشبرانگیز کرده است. علاوهبر این، «سندمن» یک داستان عمیقا فرامتنی دربارهی قدرت و چیستیِ خودِ داستانهاست: اینکه آنها چگونه شکل میگیرند، چگونه زندگیِ مستقلِ خودشان را پیدا میکنند و چگونه پس از مرگِ آنهایی که خلقشان کرده بودند، همچنان دوام میآورند. خلاصه، گیمن که از شکست متوالی این اقدامات کلافه شده بود، بالاخره خودش شخصا دست به کار شد. نتیجه نزدیکترین چیزِ ممکن به آن چیزی که از نسخهی لایواکشنِ کامیکهای «سندمن» تصور میکردیم از آب درآمده است.
۲۳- سریال Star Trek: Strange New Worlds
استار ترک: دنیاهای عجیب جدید
- ژانر: علمیتخیلی
- شبکه: پارامونتپلاس
- بازیگران: انسون مونت، ایتن پِک، جِس بوش
- تعداد قسمتها: ۱۰
- وضعیت سریال: اتمام فصل اول
- میانگین امتیازات سریال Star Trek: Strange New Worlds در IMDB: ۸/۲
سال ۲۰۲۲ با وجودِ سریالهای «اکتشاف» (Discovery)، «پیکارد» (Picard)، «اعجوبه» (Prodigy) و «دنیاهای عجیبِ جدید»، سالِ خارقالعادهای برای طرفدارانِ «استار ترک» بود. درواقع به مدت شش ماه (از ششم ژانویه تا هفتم ژوئیه)، طرفداران میتوانستند هر هفته منتظر پخش حداقل یک اپیزود جدید از سریالهای دنیای «استار ترک» باشند. اما در بینِ آنها هیچکدام به اندازهی «دنیاهای عجیبِ جدید» که «استار ترک» را دوباره به ریشههای کلاسیکش بازگرداند، حیرتانگیز نبود. مشکلِ «پیکارد» و «اکتشاف» این بود که تلاششان برای بروز کردنِ دنیای «استار ترک» با ساختارِ داستانگوییِ عصرِ طلایی تلویزیون موجب از دست رفتنِ چیزی که داستانهای سابقِ این مجموعه را اینقدر تأثیرگذار کرده بود، شد. برای مثال، هردوی «اکتشاف» و «پیکارد» بهطور ویژهای به سمت روایت داستانهای دنبالهداری که یک فصل به طول میانجامند، متمایل شده بودند، اما نهتنها این داستانهای دنبالهدار فاقدِ متریال کافی بودند و در نتیجه نمیتوانستند خودشان را در مدتهای طولانی توجیه کنند، بلکه وقتی یک قوسِ داستانی دچار مشکل میشد، باید تا انتها ادامه مییافت و هیچ راهی برای فرار کردن از آن وجود نداشت.
درعوض در سریالهای کلاسیکِ «استار ترک» خدمهی فضاپیمای اینترپرایز هر هفته به یک سیارهی جدید سفر میکردند، با ساکنانِ بومیاش آشنا میشدند، یک مشکل جدید را حل میکردند (یا خودشان مشکل ایجاد میکردند) و این روند با اپیزودِ جدید مجددا تکرار میشد. به این صورت که سازندگان میتوانستند هر هفته سراغِ ایدههای جاهطلبانهی جدیدشان بروند. طرفداران نمیدانستند در اپیزود بعد چه ماجراجویی کاملا تازهای انتظارشان را میکشد. گرچه بعضیوقتها ایدههایشان بهشکل افتضاحی شکست میخوردند، اما ساختارِ اپیزودیکِ سریال این آزادی را به سازندگان میداد تا صفحهی بازی را پاک کنند و با اپیزودِ بعدی به داستانِ کاملا جدیدی بپردازنند. نکته این است: گرچه روایتِ داستانهای دنبالهدار به ترندِ درامهای مُدرن بدل شده است، اما همهی سریالها برای دنبالهداربودن طراحی نشدهاند و این موضوع بهطور ویژهای دربارهی «استار ترک» صادق است. در این نقطه است که «دنیاهای عجیبِ جدید» وارد میدان میشود. این سریال با بازگرداندنِ «استار ترک» به همان ساختارِ اپیزودیکِ کلاسیکش، پتانسیلِ داستانگوییاش را استخراج میکند و در این مسیر تمام عناصر معرفِ «استار ترک» (اکتشاف، دیپلماسی، اکشن و حتی کمدی) را پوشش میدهد.
۲۲- سریال The English
انگلیسی
- ژانر: وسترن
- شبکه: آمازون
- بازیگران: امیلی بلانت، چاسک اسپنسر، ریف اسپال
- تعداد قسمتها: ۶
- وضعیت سریال: به اتمام رسیده
- میانگین امتیازات سریال The English در IMDB: ۸
آیا تا حالا یک وسترن از نقطه نظرِ یک اشرافزادهی اروپایی که از غربِ وحشی دیدن میکند، روایت شده است؟ احتمالا بله، اما تعدادشان آنقدر زیاد نبوده که به یک الگوی رایج بدل شود. این ایده چیزی است که مینیسریالِ شش اپیزودیِ «انگلیسی» را کنجکاویبرانگیز میکند. علاوهبر این، صحبت از سریالِ جدید هیوگو بلیک است که بهعنوانِ خالق «زن محترم»، یکی از تحسینشدهترین مینیسریالهای تاریخ تلویزیون، شناخته میشود. آیا هنوز برای تماشای این سریال متقاعد نشدهاید؟ خب، نقشآفرینی کاریزماتیکِ اِمیلی بلانت در قامتِ ستارهی اصلیاش که در این سریال هم طبق معمول نمیتوان از او چشم برداشت، یکی دیگر از نقاط قوتش است. «انگلیسی» در سال ۱۹۸۰ آغاز میشود: چند سربازِ ارتش ایالات متحده با انگیزهی انتقامجویی از یکی از کُشتهشدگانِ خودشان، یکی از سرخپوستانِ قبیلهی پاونی را به قتل رساندهاند.
اولین شخصیتِ اصلی سریال اِلی ویپ نام دارد که در صحنه حضور پیدا میکند و سعی میکند شرایط را آرام کند؛ او یک سرخپوست از قبیلهی پاونی است که در ارتشِ آمریکا خدمت میکند. گرچه سرخپوستها اعتقاد دارند که او به خاطر همکاری با ارتش یک خائن است، اما به نظر میرسد که دیگر سربازان برای او احترام قائل هستند. اِلی به یکی از سربازان میگوید او قرار است بازنشسته شود و قصد دارد به نبراسکا رفته و تکه زمینی را که دولت به ازای خدمت در ارتش به او قول داده بود، طلب کند. هرچند به او گفتهاند که سفیدپوستان به عهدشان وفا نخواهند کرد. چند روز بعد، بانو کورنلیا لاک (اِمیلی بلانت)، یک اشرافزادهی بریتانیایی در یک هتلِ زهواردرفته در ناکجاآبادی در وسط برهوت ساکن میشود. مالکِ هتل به بانو کورنلیا خوشآمد میگوید و برای او توضیح میدهد جرمِ سرخپوستی که با طناب درکنارِ دامها بسته شده این است: او محترمانه وارد هتل شده و درخواستِ نوشیدنی کرده بود! این سرخپوست همان اِلیِ خودمان است.
مالک هتل میگوید که برایش مهم نیست که او قبلا سربازِ ارتش بوده یا نه؛ از آنجایی که او یونیفرمش را به تن ندارد، پس حالا یکی از «اونا»ست. بانو کورنلیا به مالک هتل پول میدهد تا اِلی را آزاد کرده و او را با یک دلیجان به سمتِ مقصدش بفرستد. اما دلیجانِ اِلی در بینِ راه مورد حملهی راهزنان قرار میگیرد، رانندهی دلیجان هدف گلوله قرار میگیرد، اِلی یکی از اسبها را برمیدارد و با انگیزهی انتقامجویی به هتل بازمیگردد. در همین حین متوجه میشویم که بانو کورنلیا با هدفِ پیدا کردن و کُشتنِ مردی که مسئولِ مرگ پسرش است، به ایالات متحده سفر کرده است. همچنین، معلوم میشود که دستِ قاتل پسرِ کورنلیا با مالکِ هتل در یک کاسه است. پس اِلی سر بزنگاه از راه میرسد و علاوهبر نجاتِ کورنلیا، با مالک هتل تسویه حساب میکند. آن شب کورنلیا به اِلی التماس میکند تا برای پیدا کردنِ قاتل پسرش به او کمک کند. اِلی میپذیرد، اما به او هشدار میدهد که سفرشان در این سرزمین بیقانون، خشونتبار خواهد بود و بهتر است خودش را برای آن آماده کند.
۲۱- سریال The Dropout
انصرافی
- ژانر: درام زندگینامهای، جنایی
- شبکه: نتفلیکس
- بازیگران:
- تعداد قسمتها: ۸
- وضعیت سریال: به اتمام رسیده
- میانگین امتیازات سریال The Dropout در IMDB: ۷/۵
آیا میشود چنان نقشآفرینیِ خیرکنندهای ارائه داد که بازیگرِ مشهوری مثل جنیفر لارنس به افتخارت کلاه از سر بردارد و عقبنشینی کند؟ آماندا سایفرد در مینیسریال زندگینامهایِ «انصرافی» نقش الیزابت هولمز را ایفا میکند؛ هولمز یک تاجر آمریکایی و موسس ترانوس، یک شرکتِ خدماتِ سلامت و تجهیزاتِ آزمایشگاهی بود که در سال ۲۰۱۵ توسط مجلهی فوربس بهعنوانِ جوانترین و ثروتمندترین زنِ میلیاردرِ آمریکا معرفی شده بود؛ شرکت او در همان سال به علتِ کلاهبرداری ورشکست شد و ارزشِ خالص داراییِ هولمز که حدود ۴ و نیم میلیارد دلار بود، صفر شد. سرانجامِ او در نوامبر ۲۰۲۲ به چهار فقره کلاهبرداری متهم شد و به ۱۳۵ ماه (معدل ۱۱ سال و ۳ ماه) حبس محکوم شد.
این شرکت وعدهی تولید دستگاهِ کوچکی برای آزمایش خون را داده بود که تنها از مقدارِ ناچیزی از خون در نوک انگشت استفاده میکرد و افراد میتوانستند حتی در خانه از آن استفاده کنند. اما شرکت او نهتنها نتوانست این دستگاه معجزهآسا را به حقیقت بدل کند، بلکه آن را با وجودِ آگاهی از نواقصش در بازار پخش کرد که جان مشتریان را با نتایجِ اشتباهش به خطر میانداخت. گرچه جنیفر لارنس قرار بود نقش هولمز را در فیلمِ بعدی آدام مککی (کارگردان «به بالا نگاه نکن») ایفا کند، اما او پس از دیدن بازی آماندا سایفرد در این سریال، آن را «معرکه» توصیف کرد و اعلام کرد که تکرار دوبارهی این نقش بیهوده است و از پروژهی مککی کنارهگیری کرد.
«انصرافی» در زمانی پخش شد که نهتنها تلویزیون میزبانِ دو سریال زندگینامهای «خیلی هیجانزده» (Super Pumped) و «سقوط کردیم» (WeCrashed) بود (هردو به داستان ظهور و سقوط موسسانِ شرکتهای تکنولوژیک اختصاص داشتند)، بلکه «دروغ آنا» (Inventing Anna) هم سریال دیگری بود که داستانِ واقعی یک زنِ کلاهبردارِ کاریزماتیک را روایت میکرد. به بیان دیگر، وجودِ این همه سریال با مضمونِ مشابه میتوانست به گم شدنِ «انصرافی» در لابهلای آنها منجر شود. درعوض، رقبای این سریال درنهایت به نفعش تمام شدند: لغزشهای آنها باعث شدند تا مهارتِ این سریال در تلفین کردنِ نقد اجتماعی، جرایم واقعی و مطالعهی شخصیتی بیشتر به چشم بیاید. قبل از اینکه هولمزِ واقعی چند ماه پیش به بیش از ۱۰ سال حبس محکوم شود، مقالهها و کتابهای بیشماری دربارهی سرگذشتِ او و فروپاشی شرکتش به نگارش درآمده بودند، اما همانطور که جنیفر لارنس هم با هوشمندی متوجه شده بود، «انصرافی» آنقدر جامع و کامل است که میتواند بهعنوان فصل الخطابِ این ماجرا توصیف شود.
۲۰- سریال Our Flag Means Death (فصل دوم)
پرچم ما یعنی مرگ
- ژانر: کمدی/رمانتیک، تاریخی
- شبکه: اچبیاُ
- بازیگران: ریس داربی، تایکا وایتیتی، ایون برِمنر
- تعداد قسمتها: ۱۰
- وضعیت سریال: اتمام فصل دوم
- میانگین امتیازات سریال Our Flag Means Death در IMDB: ۷/۸
«پرچم ما یعنی مرگ» پاسخی به این سؤالِ هیجانانگیز است: نسخهی دزد دریاییمحورِ «تد لاسو» چه شکلی میبود؟ این سریال اقتباسی آزاد از روی سرگذشتِ یک دزد دریایی واقعی به اسم استید بونت است که به او لقب «جنتلمن» را داده بودند. چیزی که این دزد دریایی را از اکثر همکارانش متمایز میکند این است که او قبل از اینکه دزد دریایی شود، یک اشرافزادهی انگلیسیِ ثروتمند بود. او پس از اینکه ازدواجِ فرمایشی و بدونِ عشقش به طلاق میانجامد، در سال ۱۷۱۷ یک کشتی میخرد، اسمش را «انتقام» میگذارد، ماجراجوییهایش را بهعنوانِ دزد دریایی آغاز میکند و در ناسائو (پایتختِ بندری باهاما در آمریکای مرکزی) پناهگاهی برای دزدان دریایی میسازد. «پرچم ما یعنی مرگ» از این خلاصهقصهی عجیب برای خلق یک کمدی/رُمانتیکِ دیوانهوار و خندهدار استفاده کرده است. استید بونت در آغاز فعالیتش بهعنوان دزد دریایی با یک دزد دریایی مخوف و بدنام به اسم «ریش سیاه» برخورد میکند که نقشش را تایکا وایتیتی (کارگردان «ثور: رگناروک» و «جوجو خرگوشه») ایفا میکند (همچنین وایتیتی یکی از تهیهکنندگانِ اجرایی سریال است).
مشکل این است که استید بونت فاقد سرسختی، بیرحمی و اقتداری است که از یک دزد دریایی انتظار میرود. او بهجای اینکه مقدرانه دستور صادر کند، روی عرشه جلساتِ گروهی برگزار میکند و نظرِ خدمه را دربارهی تصمیماتش میپُرسد و دربارهی اینکه برخی افرادش بر اثر غارتهایشان دچار آسیبهای روانی شدهاند، ابراز نگرانی میکند. بلک پیت، یکی از افرادِ او که اعتقاد دارد بونت برای رهبریشان نامناسب است، مخفیانه مشغول برنامهریزیِ سرنگونیاش است. گرچه بلک پیت موفق میشود برخی از اعضای خدمه را برای شورش متقاعد کند، اما دیگر دزدان دریایی مشکلی با بونت ندارند. چرا؟ چون بونت کتاب «پینوکیو» را برایشان میخواند و صدای تمام کاراکترها را درمیآورد! بونت نهتنها نظرات تمام خدمه را به رسمیت میشناسد (او از آنها میخواهد تا خفنترین پرچمی که میتوانند را برای کشتی طراحی کنند)، بلکه به آنها برای کار کردن فشار نمیآورد.
یکی از اهدافِ بونت غارتِ یک کشتی بزرگ است. اتفاقا او با یک کشتی بزرگ در افق روبهرو میشود، اما وقتی آنها به آن نزدیک میشوند، میفهمند که آن یک کشتی جنگیِ بریتانیایی است. خوشبختانه نایجل بدمینتون، ناخدای کشتیِ بریتانیایی، بونت را از دورانِ مدرسه به خاطر میآورد و او را به صرف شام به عرشهی کشتیاش دعوت میکند. در جریان شام، بدمینتون دربارهی اینکه چگونه بونت را در دوران مدرسه دست میانداختند، صحبت میکند. بونت اما این دست انداختنها را نه بهعنوان شوخیهای بیآزار، بلکه بهعنوانِ قلدریهایی که زندگیاش را جهنم کرده بودند، به خاطر میآورد. خلاصه اینکه وقتی افسرانِ کشتی بدمینتون شکل و قیافهی افرادِ بونت را به سخره میگیرند (آنها لباسها و کلاهگیسهای بونت را پوشیدهاند)، افرادِ بونت به افسران حمله میکنند و بونت هم در هرجومرجِ ناشی از آن، ناخدا بدمینتون را تصادفی به قتل میرساند و ناگهان به خودش میآید و میبیند او بالاخره جسارتِ دزد دریاییبودن را در درونش کشف کرده است.
۱۹- سریال Hacks (فصل دوم)
نویسنده مزدور
- ژانر: کمدی/درام
- شبکه: اچبیاُ مکس
- بازیگران: جین اسمارت، هانا آینبایندر، کارل کِلمنس-هابکینز
- تعداد قسمتها: ۱۸
- وضعیت سریال: اتمام فصل دوم
- میانگین امتیازات سریال Hacks در IMDB: ۸/۲
جین اسمارت در این سریال نقش یک استندآپ کُمدین به اسم دبرا وَنس را ایفا میکند. گرچه او به درجهای از موفقیت رسیده که میتواند برای تبلیغاتِ برند جواهراتش با جت شخصیاش از لاس وگاس به لس آنجلس سفر کند و دوباره به عمارتِ عظیمش در وگاس بازگردد، اما او کماکان به کار کردن ادامه میدهد؛ ثروت اشتهایش برای روی استیج رفتن را کور نکرده است. دبرا اما درست قبل از ۲ هزار و ۵۰۰مینِ برنامهاش از زبانِ صاحب هتلِ محلِ اجراهایش میشنود که او میخواهد کُمدینهای جوانتری را برای روزهای جمعه و شنبه رزرو کند که باعث عصبانیتِ دبرا میشود. در همین حین، در آنسوی دیگر داستان یک نویسندهی کمدی جوان به اسم اِوا به خاطر یک توییتِ نابهجا «کنسل» شده است و جیمی، مدیربرنامهاش هم نمیتواند هیچ کاری برای او جور کند. درست در این شرایط است که دبرا، بزرگترین مشتری جیمی، با او تماس میگیرد و دربارهی تصمیمِ صاحب هتل برای پایان دادن به همکاریاش با او گله و شکایت میکند. در این لحظه یک فکرِ بکر به ذهنِ جیمی خطور میکند: جیمی میداند که دبرا تنها در صورتی میتواند دوام بیاورد که قادر به جلبِ توجهی مخاطبانِ جوانتر باشد. پس، او به اِوا پیشنهاد میکند بهعنوان نویسندهی دبرا (که تاکنون همیشه متریالهای خودش را مینوشته) به استخدام او در بیاید.
اِوا با اکراه با این ایده موافقت میکند. وقتی بالاخره دبرا و اِوا با هم دیدار میکنند، آنها خیلی زود به مکملِ یکدیگر تبدیل میشوند. از یک طرف یک کُمدینِ زن میانسال که همیشه برای فتحِ قلههای موفقیت جنگیده بوده و همچنان به جنگیدن ادامه میدهد، برای بهروز ماندن به یک نویسندهی جوان نیاز دارد و از طرف دیگر، این نویسندهی زنِ جوان که همیشه به اشتباه فکر میکرد، موفقیت دو دستی تقدیمش خواهد شد، در نتیجهی همکاری با کُمدینِ کهنهکار متوجه میشود که دوام آوردن در این حرفه نیازمندِ سگدو زدن است. بازی حیرتانگیزِ جین اسمارت در لحظاتِ کوچکی که خودش را در آینه نگاه میکند یا تنها همراهبا سگهایش غذا میخورد، قویترین تاثیرِ عاطفیاش را میگذارد. در این لحظات میتوان احساس کرد گرچه او تا لحظهی آخر به جنگیدن برای حفظِ جایگاهش ادامه خواهد داد، اما در آن واحد، این نبردها در حال از نفس انداختنش هستند. شوهر سابقش که مرگش در اپیزودِ اول شوکهاش میکند، او را برای ازدواج با خواهرِ خودِ جیمی ترک کرده بود؛ تنها دوستان نزدیکش خدمتکارانش هستند و تنها نگرانیاش درحال قدم زدن در عمارتِ پُرزرقوبرقش به فکر کردن به شوخی یا اجرای بعدیاش خلاصه شده است. به ندرت چنین شخصیتهایی در تلویزیون یافت میشوند و جین اسمارت در به نمایش گذاشتنِ انگیزه و اندوهی که دبرا را تعریف میکند، در خال میزند.
۱۸- سریال We Own This City
این شهر مال ماست
- ژانر: درام، جنایی
- شبکه: اچبیاُ
- بازیگران: جان برتنال، جیمی هکتور، وونمی موساکو
- تعداد قسمتها: ۶
- وضعیت سریال: به اتمام رسیده
- میانگین امتیازات سریال We Own This City در IMDB: ۷/۶
دیوید سایمون از سال ۲۰۰۸ که «وایر»، شاهکارش را به پایان رساند (شاید تنها سریالی که میتواند دیکتاتوری «سوپرانوها» را به چالش بکشد)، بیکار نبوده است؛ طرفداران او در این مدت با وجود سریالها و مینیسریالهای متعددی مثل «نسلکُشی»، «تریمه»، «یک قهرمان نشانم بده» و «دوس» همچنان میتوانستند از جنسِ داستانگوییِ ژورنالیستیاش لذت ببرند. اما آیا تا حالا با خودتان خیالپردازی کردهاید که چه میشد اگر دوباره به بالتیمور، لوکیشنِ «وایر» بازمیگشتیم؟ کسانی که با ساختار روایی «وایر» آشنا هستند میدانند که شخصیتِ اصلی آن سریال شهر بالتیمور بود و هرکدام از فصلهایش پُرترهی گوشهی متفاوتی از این شهر را ترسیم میکرد (از سیستم قضایی تا سیستم آموزش و پرورش). پس تصورِ اسپینآفهای که روی گروهی از کاراکترها و سازمانهای دولتیِ دیگری از شهر متمرکز میشوند، غیرممکن نبود. مینیسریال شش اپیزودیِ «این شهر مال ماست» که در بالتیمور اتفاق میاُفتد، محققکنندهی این رویاست.
گرچه این سریال از لحاظ فنی اسپینآفِ «وایر» محسوب نمیشود، اما اگر بدونِ اطلاع از این موضوع به تماشای آن بنشینید، حتما آن را بهعنوانِ دنبالهی رسمیِ «وایر» اشتباه خواهید گرفت. درواقع سایمون در توصیفِ «این شهر مال ماست» گفته بود که این سریال دربارهی این است که چقدر اوضاعِ سیاسی و اجتماعیِ آمریکا نسبت به دورانِ «وایر» تغییر نکرده است. نهتنها دغدغهی هردو سریال یکسان است (فساد، نژادپرستی و خشونتِ پلیس آمریکا)، بلکه مامورانِ پلیس همچنان از همان متودهای قدیمی که از «وایر» میشناسیم برای جمعآوری اطلاعات و دستگیریِ متهمان استفاده میکنند. همچنین، سازندگان برای تقویتِ حسوحالِ «وایر»گونهی این سریال، هفتتا از بازیگرانِ «وایر» را برای ایفای نقشهای جدید بازگرداندهاند. «این شهر مال ماست» که براساس کتابی به همین نام ساخته شده، در سالهای قبل و بعد از قتلِ فِردی گِری در سال ۲۰۱۵ اتفاق میاُفتد (گری یک جوانِ آفریقایی/آمریکایی بود که به جرم مالکیتِ قانونی چاقو دستگیر شده و جراحاتِ وارد شده به او در داخلِ وَن پلیس در هنگامِ انتقالش به کلانتری به مرگش انجامید).
شخصیتِ اصلی سریال مامور پلیسی به اسمِ وِینز جنکینز (با بازی جان برتنال) است که رهبری «نیروی ویژهی ردیابی اسلحه»ی ادارهی پلیسِ بالتیمور را برعهده دارد. این نیرو که با سرعتی فراانسانی خیابانها را از تفنگهای غیرقانونی، موادمخدر و مجرمان پاکسازی میکند، مورد تحسین قرار میگیرد، اما بعدا دلیل موفقیتِ بیسابقهشان مشخص میشود: آنها حقوق مدنیِ مجرمانِ احتمالی را زیر پا میگذاشتند و سپس از کاغذبازیهای اداری برای لاپوشانی کردنِ تخلفاتشان استفاده میکردند. علاوهبر این، آنها بسیاری از پولها و موادمخدری را که کشف میکردند، به جیبِ میزدند. کمیسرِ وقتِ پلیس بالتیمور فعالیتهای دارودستهی جنکینز را به گنگسترهای دههی ۳۰ تشبیه کرده بود و این توصیف براساس چیزی که در سریال میبینیم، کاملا دقیق است.
۱۷- سریال Interview With the Vampire
مصاحبه با خونآشام
- ژانر: درام، وحشت، فانتزی
- شبکه: ایامسی
- بازیگران: جیکوب اندرسون، سم رید، اِریک بوگوسیان
- تعداد قسمتها: ۷
- وضعیت سریال: اتمام فصل اول
- میانگین امتیازات سریال Interview With the Vampire در IMDB: ۷
شبکهی اِیامسی که با وجودِ «مردگان متحرک» و اسپینآفهای بیشمار و تمامنشدنیاش به مقصدِ دوستدارانِ داستانهای زامبیمحور بدل شده است، حالا قصد دارد این کار را با قبضه کردنِ بازارِ داستانهای خونآشاممحور نیز تکرار کند و برای این کار سراغ یکی از محبوبترین و جریانسازترین مجموعه کتابهای خونآشامی رفته است: مجموعهی پانزده جلدی «مصاحبه با خونآشام». بدونشک رُمانِ اورجینال «مصاحبه با خونآشام» اثر خانم آنا رایس (۱۹۷۶) و فیلم اقتباسیاش (۲۲۳ میلیون دلار فروش جهانی در سال ۱۹۹۴) نقش پُررنگی در آغاز شیفتگیِ مُدرنِ مردم با خونآشامها ایفا کردند. بدون «مصاحبه» احتمالا هرگز «بافیِ خونآشامکُش»، «گرگومیش»، «خاطرات خونآشام» یا «خون حقیقی» که در بین پُرطرفدارترین فیلم و سریالهای ساختهشده براساس این هیولاهای خونخوار قرار میگیرند نیز وجود نمیداشتند.
اکنون شبکهی ایامسی بهوسیلهی بازنگری شخصیتهای مشهورِ آنا رایسِ فقید اُمیدوار است تا این داستان حماسی را به یک فرنچایزِ جدید بدل کند. گرچه منتقدان و طرفداران قبل از پخش سریال نسبت به آن بدبین بودند، اما نتیجه همه را بهطرز دلپذیری غافلگیر کرده است. داستان با ژورنالیستِ کارکُشتهای به اسم دنیل مولوی آغاز میشود که بستهی مرموزی را در پشتِ درِ خانهاش پیدا میکند. این بسته از طرفِ فردی به اسم لویی دو پونت دو لاک است که قبلا در سال ۱۹۷۳ با او مصاحبه کرده بود و حاویِ نوارهای مصاحبهشان است. لویی دوباره میخواهد داستانش را در جایی که خودش انتخاب میکند، برای مولوی تعریف کند. گرچه مولوی به بیماری پارکینسون مُبتلا است، اما او به دوبی پرواز میکند؛ جایی که این خونآشامِ ثروتمند در پنتهاوس تاریک و بزرگِ یکی از آسمانخراشهای شهر زندگی میکند. وقتی آنها برای مصاحبه مینشینند، مولوی از لویی میپُرسد: «خب، چند وقت از مرگت میگذره؟».
داستانِ لویی در سال ۱۹۱۰ در ایالتِ نیواُورلئان آغاز میشود. در پنج سالی که از مرگِ پدرِ لویی گذشته، او مسئولیتِ کاروکاسبیهای پدرش را برعهده گرفته است. در همین حین یک بیماری جدید در شهر گسترش یافته است که قربانیانش یک خصوصیتِ مشترک دارند: جسدِ آنها درحالی که خونِ بدنشان تخلیه شده، پیدا میشود. یک شب وقتی لویی برای دیدنِ دختر موردعلاقهاش به روسپیخانه میرود، با غریبهای به اسم لستات دو لاینکورت آشنا میشود. برادر لویی که اصرار دارد بصیرت مذهبی دارد، پس از یک نزاع وحشتناک با لویی میمیرد. لویی خود را به خاطر مرگ برادرش سرزنش میکند و آرزوی مرگ خود را برای آزادی روحش دارد، اما شجاعت خودکشی را ندارد. در این شرایط لستات افشا میکند که یک خونآشام است و زندگی جدیدی را برای جایگزینی با زندگی ناامیدانه و بیمعنای کنونی لویی، به او پیشنهاد میکند.
۱۶- سریال What We Do in the Shadows (فصل چهارم)
آنچه در سایهها انجام میدهیم
- ژانر: کمدی، وحشت، ماکیومنتری
- شبکه: اِفایکس
- بازیگران: کیوان نوآک، مت بری، ناتاشا دِمتریو
- تعداد قسمتها: ۴۰
- وضعیت سریال: اتمام فصل چهارم
- میانگین امتیازات سریال What We Do in the Shadows در IMDB: ۸/۶
برخی از بهترین کمدیها یک خصوصیتِ مشترک دارند: آنها معمولا با یک ایدهی عمیقا احمقانه آغاز میشوند، اما با نهایتِ جدیت تهوتوی آن ایده را درمیآورند؛ از «بوجک هورسمن» که به افسردگی یک اسبِ هالیوودنشین میپردازد تا «خرابکار آمریکایی» (American Vandal) که پیرامونِ تلاش چند دانشآموزِ مستندساز برای کشفِ هویت کسی که روی ماشینِ معلمهای دبیرستان نقاشیهای ناجور اسپری کرده است، میچرخد. اما شاید بهترین سریال حال حاضرِ تلویزیون که تعریفِ «احمقانه اما بیاندازه جدی» دربارهاش صدق میکند، «آنچه ما در سایهها انجام میدهیم» باشد. جنبهی مضحک اما دلپذیرِ این سریال از همان خلاصهقصهاش رُخ نشان میدهد: سریال دربارهی چهار خونآشامِ چند صد ساله است که با یکدیگر در یک عمارتِ بزرگِ گوتیک در حومهی نیویورک زندگی میکنند.
همین خلاصهقصه بهمان میگوید که این سریال مخلوطِ جذابی از درگیریهای تیپیکالِ هماتاقیها، خصوصیاتِ معرف خونآشامها در تلاقی با دنیای مُدرن و کشمکشهای بینشخصیتیِ این چهار نفر است که گرچه قرنها از عمرشان میگذرد، اما هنوز چیز زیادی دربارهی دنیا یاد نگرفتهاند. ناندور یک خونآشامِ تنومند اما خوشقلب است که قبلا یک جنگجو بوده است؛ لازلو برای اینکه به خفاش تغییرشکل بدهد حتما باید واژهی «خفاش» را بلند فریاد بزند؛ ناجا شاید باهوشترین فرد جمع باشد، اما دمدمیمزاج و ازخودراضی است و درنهایت، کالین رابینسون یک خونآشامِ نامتعارف است که نه خون قربانیانش، بلکه انرژیِ آنها را میمکد؛ بهشکلی که آدمهای اطرافش را بدون اینکه آنها دلیلش را بدانند، بسیار خسته و کسل میکند؛ او پاسخی به این سؤال است: چه میشد اگر یکی از کارمندانِ سریال «آفیس» یک خونآشام میبود؟ آنها درکنار یکدیگر یک مُشت جانورِ نامیرای رقتانگیز را تشکیل میدهند که از شستن لباس چرکهای خودشان عاجز هستند، اینترنت را درک نمیکنند، هیچ ایدهای از نحوهی استفاده از سیستم حملونقلِ عمومی ندارند و بیوقفه سر چیزهای پیشپااُفتاده با یکدیگر بگومگو میکنند.
ترکیبِ مرگباربودن و نقاط ضعفِ آنها به نتیجهی رودهبُرکنندهای منجر شده است. برای مثال، لازلو در فصل اول به یک خفاش تغییرشکل میدهد، اما وقتی از بازگشتن به حالتِ انسانی قبلیاش شکست میخورد، اشتباهی توسط ادارهی کنترل حیوانات جمعآوری میشود. اما چیزی که کمدیِ سریال را وارد سطحِ خندهدارتری میکند، معرفی شخصیتی به اسم گیرمو است. او که خونآشام نیست، بهطرز ملتمسانهای از ناندور میخواهد که او را به یک خونآشام بدل کند و او هم با قولهای دروغین، از گیرمو بهعنوان خدمتکار خانه سوءاستفاده میکند. اما اوضاع وقتی جالب میشود که رابطهی آنها با تحولی دراماتیک روبهرو میشود: گیرمو کشف میکند که او قدرتِ منحصربهفردِ خودش را دارد؛ او متوجه میشود خونِ ون هلسینگ در رگهایش جاری است؛ چیزی که او را به یک خونآشامکُشِ استثنایی بدل میکند. این تازه آغازی است بر سریالی که در طولِ چهار فصلی که از عمرش گذشته، به یکی از رضایتبخشترین، خلاقترین و دیوانهوارترین محصولاتِ تلویزیون ارتقا پیدا کرده است.
۱۵- سریال Abbott Elementary (فصل اول و دوم)
مدرسه ابتدایی آبوت
- ژانر: سیتکام، ماکیومنتری
- شبکه: اِیبیسی
- بازیگران: کوئینتا برانسون، تایلر جیمز ویلیامز، لیزا اَن والتر
- تعداد قسمتها: ۳۱
- وضعیت سریال: اتمام فصل دوم
- میانگین امتیازات سریال Abbott Elementary در IMDB: ۸/۲
قدمتِ قالبِ داستانگوییِ ماکیومنتری (یا مستندنمایی) به اواسط دههی ۸۰ که فیلم «این اسپینال تپ است» (This Is Spinal Tap)، ساختهی راب راینر، آن را پُرطرفدار کرد بازمیگردد، اما دورانِ رونق و شکوفاییاش حدود ۲۰ سال قبل با پخش نسخهی بریتانیاییِ سریال «آفیس» اتفاق اُفتاد. سریالهای ماکیومنتری پس از موفقیتِ دیوانهوار بازسازیِ آمریکایی «آفیس»، به یک ژانرِ رایج و تکراری بدل شدند. اما این هیچوقت بدین معنی نبود که تاریخِ مصرفش به اتمام رسیده است. این ژانر هم مثل هر ژانر دیگری به هنرمندی نیاز دارد که فرمولش را بهطرز خلاقانهای به کار بگیرد. در این نقطه است که «مدرسه ابتدایی آبوت»، جدیدترین کمدیِ ماکیومنتریِ محبوبِ این روزهای تلویزیون وارد میدان میشود. همانطور که «آفیس» پیرامونِ یک اداره اتفاق میاُفتاد و همانطور که «پارکها و تفریحات»، اسپینآفِ غیررسمیاش، به کارمندانِ یک دپارتمانِ دولتی میپرداخت، حالا «مدرسهی ابتدایی آبوت» هم همانطور که از اسمش مشخص است، روایتگرِ ماجراهای مدرسهای در ایالتِ فیلادلفیا است که با کمبودِ منابع دستوپنجه نرم میکند.
سریال درحالی آغاز میشود که معلم دارد از دانشآموزانِ کلاس دومیاش دربارهی فیلمها و شخصیتهای محبوبشان سؤال میکند. یکی از دانشآموزان جواب میدهد که فیلم محبوبش «گنگسترِ آمریکایی» است؛ معلم به دوربین نگاه میکند و میگوید باید برای سومینبار با والدینش دربارهی چیزهایی که اجازه میدهند بچهشان تماشا کند، صحبت کند. این معلم جنین (با بازی کوئینتا برانسون که همزمان خالقِ سریال هم است) نام دارد و نقش شخصیتِ اصلی مستندی که دارند در این مدرسه میسازند را پیدا کرده است. چرا؟ چون او معلمِ جوانی است که برای دومین سالِ متوالی در این مدرسهی طاقتفرسا باقی مانده است و خوشبینی و مثبتاندیشیاش در بینِ کسانی که در این مدرسه کار میکنند، کمیاب است. این بدین معنی نیست که دیگر معلمان به دانشآموزشان اهمیت نمیدهند، اما بهدلیل کمبودِ بودجه یاد گرفتهاند که با همان چیزی که دارند بسازند و بسوزند. برخلافِ «آفیس» و «پارکها و تفریحات» که یکی-دو فصل طول کشید تا شخصیتِ خودشان را پیدا کنند، «مدرسهی ابتدایی آبوت» از همان فصل اول کاملا پخته و جااُفتاده است و در فصل دومش خندهدارتر هم میشود.
۱۴- سریال This Is Going to Hurt
قراره درد داشته باشه
- ژانر: درام پزشکی
- شبکه: بیبیسی، ایامسی
- بازیگران: بن ویشاو، الکس جنینگز، آمبیکا ماد
- تعداد قسمتها: ۷
- وضعیت سریال: به اتمام رسیده
- میانگین امتیازات سریال This Is Going to Hurt در IMDB: ۸/۴
با وجود سریالهایی مثل «آناتومی گِری»، «پزشک خوب»، «اورژانسِ شیکاگو» و خیلیهای دیگر که بهطرز توقفناپذیری ادامه پیدا میکنند، تلویزیون از کمبودِ درامهای پزشکی رنج نمیبَرد، اما از کمبودِ درامهای پزشکیای که از لحاظ کیفی قادر به رقابت با بهترین سریالهای روز باشند، چرا. «قراره درد داشته باشه» یکی از آن سریالهای بیمارستانیای است که حتی کسانی که در حالتِ عادی به این ژانر اهمیت نمیدهند هم نباید از دستش بدهند. درامهای پزشکی همیشه حاوی لحظاتِ خندهدار هم هستند. بالاخره هجومِ بیامان و طاقتفرسای بیماری و مرگ باید بهوسیلهی کمی شوخطبعی قابلهضم شود. اما بهترین سریالهای این ژانر آنهایی هستند که میدانند چگونه به تعادلِ حساسی بین مسخرگی و تراژدی دست پیدا کنند و چگونه بذلهگویی را با موقعیتهای سخت درهم آمیزند. «قراره درد داشته باشه» یکی از آنهاست.
این سریال اقتباسی از کتابِ خاطرات دکتر آدام کِی است؛ کسی که در طولِ دههی گذشته بهعنوان نویسندهی سریالهای تلویزیونی فعالیت میکند و تکتک اپیزودهای «قراره درد داشته باشه» را هم خودش نوشته است. آدام کارمندِ بخش زایمانِ بیمارستانی در لندن است و دارد برای بدل شدن به دکتر متخصص زنان و زایمان آموزش میبیند. او با خستگی ناشی از اضافهکاری دستوپنجه نرم میکند، حقوق کافی دریافت نمیکند و درحالی که در پارکینگِ بیمارستان در ماشینش خوابیده است، معرفی میشود (چون خستهتر از آن است که تا خانه رانندگی کند). در همین حین، او با زنی درحال زایمان مواجه میشود که برای ورود به ساختمان پشت یک درِ اشتباهی گرفتار شده است؛ آدام به کمکش میشتابد و او را برای جلوگیری از بیرون آمدنِ اشتباهی نوزادش تا اتاق عمل همراهی میکند. چند سکانس بعدتر، آدام مجددا در بخش زایمان با همان زنی که به زایمانش کمک کرده بود و و نوزادِ سالمش، مواجه میشود. گرچه سر آدام شلوغ است، اما او مکث میکند و برای مدتِ نسبتا درازمدتی به این صحنه خیره میشود؛ انگار او برای تمام کردنِ شیفتاش به این تصویرِ انگیزهبخش نیاز دارد.
گرچه آدام به شغلش اهمیت میدهد، اما چالشهای کمرشکناش آنقدر زیاد هستند که از به یاد آوردن و لذت بُردن از بخشهای خوبش عاجز است. «قراره درد داشته باشه» که به سمت یک کمدیِ سیاه متمایل میشود، از موقعیتهای ابسورد و خندهدار برای قابلتحملتر کردنِ فشار روانی خُردکنندهای که شغلِ آدام به او و همکارانش وارد میکند، استفاده میکند. برای مثال در اپیزود اول تریسی، یک مامای کارکشته، در یک سمینار شرکت میکند؛ این سمینار دربارهی زبانِ جدیدی است که پرسنل بیمارستان باید از آن در سر کار استفاده کنند (مثلا بیماران باید «مشتری» خطاب شوند). تریسی شکایت میکند که آنها درحالی فاقدِ بودجهی کافی برای جایگزین کردنِ تجیهزاتِ حیاتیشان هستند که بیمارستان پولش را خرج این جور سمینارها میکند (رهبر سمینار از درکِ شکایتِ او عاجز است). یا مثلا آدام برای اضافهکاری موقتا در یک بیمارستانِ خصوصی مشغول میشود و از دیدنِ اینکه آنجا در مقایسه با محلِ کارِ خودش همچون یک هتلِ لوکس است، شوکه میشود. خیلی وقت است که جای خالی یک درامِ پزشکی قابلاعتنا در تلویزیون احساس میشد؛ «قراره درد داشته باشه» بدونشک این کمبود را برطرف میکند.
۱۳- سریال Bad Sisters
خواهران بد
- ژانر: تریلر، کمدی سیاه، معمایی
- شبکه: اپلتیویپلاس
- بازیگران: شارون هورگان، آن-ماری داف، اِوا برتیستل
- تعداد قسمتها: ۱۰
- وضعیت سریال: اتمام فصل اول
- میانگین امتیازات سریال Bad Sisters در IMDB: ۸/۳
شارون هورگان، بازیگر و نویسندهی ایرلندی، بیش از همه به خاطر ساختنِ سیتکام «فاجعه» (Catastrophe) مشهور است، اما او بهعنوانِ نویسنده و تهیهکننده روی سریالهای متعددِ دیگری هم کار کرده است که نقطهی قوتِ مشترکِ اکثرشان مهارتِ هورگان در خلقِ کاراکترهای زنِ پیچیده و چندبُعدی است. این ویژگی دربارهی کمدیِ سیاه «خواهران بد»، سریال تحسینشدهی جدیدش نیز صادق است. «خواهران بد» پیرامونِ پنج خواهر جریان دارد که عبارتاند از: اِوا (با بازی خودِ هورگان)، گریس، بیبی، اُورسلا و بِکا. از زمانِ مرگِ نابهنگامِ والدینِ آنها در تصادفِ اتوموبیل، اِوا نقش رئیسِ خانواده را برعهده داشته است. سریال که در ایرلند اتفاق میاُفتد، با مراسم ختم پاول ویلیامز، شوهرِ گریس آغاز میشود. ما نمیدانیم که او چگونه مُرده است؛ هرچند برخی کاراکترها بهطور غیرعلنی به این نکته که او مرگِ دلخراشی داشته است، اشاره میکنند. درحالی که خواهران کنار یکدیگر روی نیمکتِ کلیسا نشستهاند، بیبی به سمتِ بِکا که مشغول گریه کردن است مُتمایل میشود و میگوید: «دیگه لازم نیست تظاهر کنی».
نکته این است: «خواهران بد» قبل از اینکه یک کمدی سیاه باشد، یک سریالِ معمایی دربارهی رازِ یک قتل است: شوهر گریس چگونه مُرده است؟ و چه کسی او را به قتل رسانده است؟ داستان در دو خط زمانی مُجزا روایت میشود: در زمان حال ماموران شرکت بیمه برای سردرآوردن از نحوهی مرگِ پاول با خواهران مصاحبه میکنند و در خط زمانی گذشته که شش ماه قبل از مرگِ پاول جریان دارد، میبینیم که هرکدام از چهار خواهرِ گریس متقاعد میشوند که پاول مردِ سمی و فاسدی است که بهتر است شرش از روی زمین کنده شود. اگر ماموران بیمه بتوانند ثابت کنند که پاول به قتل نرسیده است، آن وقت شرکت میتواند از پرداختِ یک مبلغِ بزرگ به خانوادهاش شانه خالی کند. پس ماموران بیمه برای اینکه تهوتوی این قضیه را دربیاورند، مُصمم هستند. سؤال این است: گناهِ پاول دقیقا چیست؟ سریال در جریان اولین فلشبکش او را در مدتِ بسیار بسیار کوتاهی بهعنوانِ یک عوضیِ تمامعیار ترسیم میکند. کسی که نهتنها در آن واحد نژادپرست و زنستیز است، بلکه برای کنترل کردنِ همسر و دخترش و تضعیف کردنِ پیوندِ خواهریِ قوی آنها مصمم است.
پاول نهتنها از هر فرصتی که گیر میآورد برای تحقیر کردن و بیاحترامی به گریس و خواهرانش استفاده میکند، بلکه بهلطفِ نقشآفرینی کلیس بنگ به چنان هیولای ملموسی بدل میشود که هر وقت جلوی دوربین حضور پیدا میکند، باعث حالت تهوعِ بیننده میشود. به بیان دیگر، ما هم به اندازهی این خواهران برای مرگِ پاول لحظهشماری میکنیم. خواهران گریس که نمیتوانند دست روی دست بگذارند و زندگی جهنمیِ خواهرشان را تماشا کنند، تصمیم میگیرند تا با همکاری یکدیگر راهکاری را برای به قتل رساندنِ شوهرخواهرشان بهشکلی که مرگش همچون یک مرگِ تصادفی به نظر برسد، ابداع کنند. اما آنها قاتلانِ حرفهای نیستند و اقداماتشان همیشه به آن شکلی که برنامهریزی کرده بودند، پیش نمیرود. درواقع آنها آنقدر از شکستهایشان کلافه میشوند که یکبار یکی از کاراکترها به شوخی میگوید که اگر میخواستند رودرانر را بُکشند، کارشان آسانتر میبود! ما میدانیم که پاول بالاخره خواهد مُرد. بنابرین سؤال این است که خواهران چگونه در ماموریتشان موفق خواهند شد؟ همچنین، آیا آنها میتوانند از تحقیقاتِ مامورانِ بیمه جان سالم قسر در بروند؟
۱۲- سریال Pachinko
پاچینکو
- ژانر: درام تاریخی
- شبکه: اپلتیویپلاس
- بازیگران: یون یو-جونگ، کیم مین-ها، جین ها
- تعداد قسمتها: ۸
- وضعیت سریال: اتمام فصل اول
- میانگین امتیازات سریال Pachinko در IMDB: ۸/۴
یکی از عوارضِ جانبیِ پسندیدهی دورانِ فرمانروایی سرویسهای استریمینگ محو شدنِ مرزهای سفتوسختی که نحوهی پخش سریالهای تلویزیونی را تعریف میکرد، بود. نتفلیکس با وجودِ موفقیتهای بینالمللی «تاریک»، «سرقت پول» و «بازی مرکب» حکم آینهی تمام نمای این مسئله است. اما امسال پلتفرم اپلتیوی ارائهکنندهی یکی از آن پروژههایی بود که تصورِ آن در پیش از دورانِ ظهور سرویسهای استریمینگ غیرممکن است: «پاچینکو» اقتباسی از رُمانی به همین نام اثرِ یک نویسندهی کرهای/آمریکایی است که داستانِ مشقتها، امیدها و رویاهای یک خانوادهی مهاجرِ کرهای در چهار نسل را به تصویر میکشد؛ خانوادهای که تلاشِ شکستناپذیرشان برای بقا و رشد، از دورانِ اشغالِ کرهجنوبی توسط ژاپن در سال ۱۹۱۰ آغاز میشود، با سفر آنها به ژاپن ادامه پیدا میکند و به مهاجرتشان به ایالات متحده ختم میشود. «پاچینکو» توسط خانم سو هیو اقتباس شده است که بهعنوان یکی از خالقانِ سریالِ بسیار تحسینشدهی «ترور» (براساس رُمانی از دَن سیمونز)، قبلا مهارتش را در زمینهی ترجمهی یک متن ادبیِ پیچیده به مدیوم تلویزیون بهشکلی که ظرافتهای منبع اقتباس را حفظ کند، ثابت کرده بود.
«پاچینکو» روایتِ خطیاش را به دو بخش تقسیم میکند: در خط داستانی اول زنی را در جنگل میبینیم که به دیدنِ یک غیبگو رفته است؛ او به غیبگو میگوید که تکتک پسرانش مدتِ کوتاهی پس از به دنیا آمدن مُردهاند و نگران است که نکند خانوادهاش هیچوقت نتواند تداوم داشته باشد. غیبگو به او اطمینان میدهد که فرزندِ بعدیاش را مُتبرک خواهد کرد و او نهتنها زنده خواهد ماند، بلکه خانوادهاش را تا دههها ادامه خواهد داد. بچهای که این زن باردار است، زنده میماند؛ آنها اسم دختر را سونجا میگذارند. سپس به نیویورک در سال ۱۹۸۹ فلشفوروارد میزنیم: سلیمان بِیک یک بانکدارِ جوان و موفق است که خیلی از خانوادهی کرهایاش که در ژاپن ساکن هستند، فاصله گرفته است. او برای جوش دادنِ یک معامله به توکیو سفر میکند و به دیدنِ پدرش میرود که صاحبِ یک سالنِ پاچینکو است میرود (پاچینکو یک نوع دستگاه بازیِ آرکید است که معمولا برای قماربازی استفاده میشود).
وقتی سلیمان برای دیدنِ خانوادهاش به خانه میرود بیشتر از همه از دیدنِ مادربزرگش خوشحال میشود. اگر گفتید مادربزرگش کیست؟ بله، سونجا. از اینجا به بعد سریال به منظور ترسیم پُرترهی گستردهای از سرگذشتِ این خانواده، مرتبا بینِ گذشتهی سونجا و زندگیِ فعلیِ سلیمان رفتوآمد میکند. گرچه «پاچینکو» لبریز از نقشآفرینیهای درخشان است، اما ستارهی سربال یون یو-جونگ (بازیگر برندهی اُسکارِ فیلم «میناری») است که در قامتِ نسخهی پیرتر و خردمندترِ سونجا حضورِ مجذوبکنندهای دارد؛ او بهعنوانِ کسی که تحتسلطهی یک کشورِ اشغالگر زندگی کرده است، بهتر از پسر و نوهاش میداند که گرچه چندین دهه از پایان اشغالِ کره توسط ژاپن گذشته است، اما آنها هنوز در ژاپن شهروندانِ درجهدو محسوب میشوند. اپیزود نخستِ سریال را کوگونادا، فیلمساز صاحبسبکی که او را با «کلومبوس» و «پس از یانگ» میشناسیم، کارگردانی کرده است و کار او در غوطهور کردنِ تماشاگران در برهههای زمانی مختلف عالی است.
۱۱- سریال Better Things (فصل پنجم)
چیزهای بهتر
- ژانر: کمدی/درام
- شبکه: اِفایکس
- بازیگران: پاملا اَدلون، میکی مدیسون، هانا اَلیگود
- تعداد قسمتها: ۵۲
- وضعیت سریال: به اتمام رسیده
- میانگین امتیازات سریال Better Things در IMDB: ۷/۹
پُر بیراه نیست اگر بگوییم تلویزیون هرگز سریالی شبیه به «چیزهای بهتر» را به خودش نخواهد دید و اگر این فهرست به ردهبندیِ «قدرندیدهترین سریالهای دههی گذشته» تعلق داشت، ساختهی پاملا اَدلون جایگاهِ نخستش را تصاحب میکرد. آثارِ داستانی معمولا بهعنوان راهی برای گریز از دنیای واقعی مورد استفاده قرار میگیرند، اما گوشهای از هالیوود به روایتِ تقلاهای متداولِ آدمهای معمولی با مشکلاتِ روزمره اختصاص دارد. نکته اما این است: روایتِ این داستانها بهشکلی که به سطحی درگیرکننده ارتقا پیدا کنند، نیازمندِ مهارتِ ویژهای است که پاملا اَدلون از آن بهره میبَرد. سکانس افتتاحیهی اپیزودِ اول بهترین دریچهی ورودیمان به دنیای این سریال است: سم فاکس (پاملا اَدلون) همراهبا دخترِ کوچکش که مشغولِ گریه و زاری کردن است، روی نیمکتِ یک مرکز خرید نشسته است. در همین حین، یک غریبه بهطرز معناداری به آنها خیره شده است؛ حرف ناگفتهی غریبه را با طرزِ نگاهش میتوان حدس زد: او دارد سم را به خاطر ناتوانیاش در آرام کردنِ بچهاش قضاوت میکند.
سم که از نگاهِ خیرهی غریبه عاصی شده است، بالاخره رکوپوستکنده میپُرسد: «تو میخوای اون گوشوارهها رو براش بخری؟». دخترِ سم به این دلیل گریه میکند و او هم به آن تن نمیدهد. قاضیِ ساکتِ سم چیزی نمیگوید. «چیزهای بهتر» لبریز از موقعیتهای ملموسِ مشابهای (کدام پدرومادری را میشناسید که چنین تجربهای را با بچهاش نداشته باشد) است که اَدلون جنبهی کمدی و دراماتیکشان را مثل مو از ماست بیرون میکشد. سم مادر مُجردِ سه دختر است: دوک، فرانکی و مکس. او از سروکلهزدن با دخترانش که هرکدام بسته به سنشان نیازهای متفاوتی دارند، خسته شده است و به ندرت فرصتی برای خوشگذرانی و قرارهای عاشقانه پیدا میکند. سم هنرپیشه است و درآمدِ بخور و نمیرِ خانوادهاش را ازطریقِ صداپیشگی درمیآورد، اما از آنجایی که هالیوود بازیگرانِ زنِ بالای ۴۰ سال را نادیده میگیرد، او به ندرت کار گیر میآورد.
این خلاصهقصه تازه آغازی است بر سریالی که در طولِ پنج فصل، بهوسیلهی تکههای پراکندهی زندگی سم پُرترهی پُرجزییات، صادقانه و خلاقانهای از مادرانگی و زنانگی را ترسیم میکند. در نقاط مختلفی از فصلِ آخر سریال، دیگر کاراکترها سم را به خاطر زندگیای که بهعنوان یک مادر مُجرد، یک دختر، یک دوست و یک بازیگر برای خودش ساخته است، تحسین میکنند. از آنجایی که مخاطب میداند که «چیزهای بهتر» یک اثر نیمهخودزندگینامهای است، در حالتِ عادی ممکن است اینطور به نظر برسد که اَدلون دارد برای خودش نوشابه باز میکند. اما اَدلون در این مدت داستانِ مبارزهی توقفناپذیر و طاقتفرسای سم با مشکلاتش را با چنان تعهد و ظرافتی به تصویر کشیده است که وقتی بالاخره او به خاطر موفقیتهایش مورد تحسین قرار میگیرد، ما میدانیم که او واقعا شایستگیاش را ثابت کرده است. این سریال همیشه اُستاد کشف کردنِ لحظاتِ زیبایِ فانی در روزمرگیهای معمولِ زندگی و سگدوزدنهای مادربودن بود و احتمالا حداقل در این زمینه هرگز چیزی بهتر از «چیزهای بهتر» ساخته نخواهد شد.
۱۰- سریال Atlanta (فصل سوم و چهارم)
آتلانتا
- ژانر: کمدی/درام
- شبکه: اِفایکس
- بازیگران: دونالد گلاور، برایان تایری هنری، کیت استنفیلد
- تعداد قسمتها: ۴۱
- وضعیت سریال: به اتمام رسیده
- میانگین امتیازات سریال Atlanta در IMDB: ۸/۶
پیش از اینکه دونالد گلاور یکی از بامزهترین بازیگرانِ سریال «کامیونیتی» (Community) باشد، او یکی از دقیقترین نویسندگانِ «۳۰ راک» (30Rock) بود. او در ادامه دنیای سیتکامها را برای تمرکز روی حرفهی خوانندگیاش ترک کرد، اما فقط برای اینکه بتواند از این به بعد بهجای اینکه بهعنوانِ جزیی از سریالِ دیگران فعالیت کند، متریالِ خودش را بنویسد. نتیجه «آتلانتا»، کمدی غافلگیرکنندهی شبکهی افایکس از آب در آمد. او در این سریال نقش اِرن مارکس را بازی میکند؛ یک جوانِ بیخانمان که سعی میکند ازطریقِ تبدیل شدن به مدیربرنامههای پسرعمویش آلفرد که بهتازگی بهعنوان رپری به اسم «پیپر بوی» معروف شده، از فقرش فرار کند. «آتلانتا» بیش از هر سریالِ دیگری در این فهرست دربرابرِ تعریف شدن مقاومت میکند؛ یک اپیزود به ماجراهای اسلپاستیکِ آلفرد در تلاش برای آرام کردن آرایشگرِ وراجش اختصاص دارد و در اپیزودی که داریوس (کیت استنفیلد) در یک خانهی گوتیکِ جنزده گرفتار شده و به هدفِ یک قاتلِ دیوانه بدل میشود، به یک داستانِ ترسناکِ تمامعیار پوست میاندازد. در یک اپیزود با جاستین بیبرِ سیاهپوست آشنا میشویم و یک اپیزود هم با زیر گرفته شدنِ چند نفر توسط یک ماشینِ نامرئی به پایان میرسد! «آتلانتا» سورئالیسم را در غلیظترین حالتِ ممکنش تعریف میکند.
پس از غیبتِ چهار سالهی «آتلانتا» (به علتِ برنامههای شلوغ گلاور و تاخیرهای ناشی از شیوع کرونا)، این سریال بالاخره در سال ۲۰۲۲ بازگشت و تصمیم گرفت ناراحتیِ طرفداران از غیبتِ طولانیاش را از دلشان دربیاورد. چگونه؟ فصل سوم و چهارم (و آخرش) سریال در فاصلهی شش ماه از یکدیگر پخش شدند. فصل سوم با واکنش نه چندان مثبتِ طرفداران و منتقدان مواجه شد؛ چون تقریبا نیمی از اپیزودهای این فصل به روایتِ داستانهای مستقلی که هیچکدام از شخصیتهای محبوبِ اصلی در آنها حضور نداشتند، اختصاص داشتند. با این وجود، فصل سوم هنوز حاوی لحظاتِ درخشانِ متعددی بود؛ مثل سکانسِ گفتگوی غیرمنتظرهی آلفرد با لیام نیسون در خیابانهای آمستردام. اما سریال در جریانِ فصل چهارم دوباره به ساختارِ سابقش بازگشت و تقریبا کاملا روی دارودستهی اِرن، آلفرد، داریوس و وَن تمرکز کرد. در جریانِ این فصل تمام کاراکترها و ایدههای سریال بهشکل زیبایی بدرقه شدند و همهچیز در اپیزود فینال به چنان سرانجامِ سورئالی رسید که باعث شد کُل چیزهایی را که در تمامِ طول سریال دیده بودیم زیر سؤال ببریم. شاید «آتلانتا» به پایان رسیده باشد، اما سریال با وجودِ این پایانِ ایدهآل، زندگیِ تازهای را در ذهنِ بینندگانش آغاز کرد.
۹- سریال Andor
اندور
- ژانر: اکشن، ماجرایی، فانتزی
- شبکه: دیزنیپلاس
- بازیگران: دیهگو لونا، آدریا آرجونا، کایل سالر
- تعداد قسمتها: ۱۲
- وضعیت سریال: اتمام فصل اول
- میانگین امتیازات سریال Andor در IMDB: ۸/۴
«جنگ ستارگان» اخیرا در شرایط خوبی نبوده است. دیزنی پس از شکست تجاریِ فاجعهبارِ «ظهور اسکایواکر» در سال ۲۰۱۹، هنوز زمان اکرانِ فیلمِ سینمایی بعدی مجموعه را اعلام نکرده است. همچنین، گرچه «مندلورین» هیجانِ طرفداران برای کهکشان خیلی خیلی دور را مجددا احیا کرد، اما هردوی «کتاب بوبافت» و «اوبی وان کنوبی» چه از لحاظ پروداکشن و چه از لحاظ داستانگویی بهحدی شلخته، عقباُفتاده، نوستالژیزده، ملالآور و بیکیفیت بودند (سکانس تعقیبوگریزِ پرنسس لیای کوچک و رُبایندگانش را بهعنوانِ مُشت نمونهی خروار به خاطر بیاورید) که طرفداران را دربارهی یک چیز به یقین رساندند: «جنگ ستارگان» دچار ورشکستیِ خلاقیت شده است. این ناامیدیهای سلسلهوار بهطرز قابلدرکی خوشبینبودن نسبت به «اندور» (پیشدرآمدِ فیلم «روگ وان») را تقریبا غیرممکن کرده بود: بالاخره ایدهی ساختنِ یک سریالِ پیشدرآمد برای فیلمی که خودش پیشدرآمدِ یک فیلم دیگر بود، همچون یک پروژهی محافظهکارانهی دیگر که میخواهد از ارتباط صرفش با فیلمهای مجموعه برای جذبِ بیننده سوءاستفاده کند، به نظر میرسید.
بنابراین «اندور» با انتظارات و سروصدای رسانهای نسبتا کمی پخش شد. واقعیت اما این است که «اندور» آن شکستِ دوبارهای که طرفداران به آن عادت کردهاند نبود. اتفاقا برعکس؛ نهتنها «اندور» از لحاظ دراماتیک و تماتیک بالغترین، جاهطلبانهترین و باهویتترین جنگ ستارگانی است که این مجموعه از زمانِ سهگانهی اورجینال به خودش دیده است، بلکه این سریال تحت هدایتِ تونی گیلروی پتانسیلهای دستنخوردهی کشمکشِ تکراری انقلابیون علیه امپراتوری را بهشکلی استخراج میکند که آن مثل روز اول تازه احساس میشود و با جدیت و ظرافتِ بیسابقهای مولفهها و تمهای همیشگی مجموعه را پرداخت کرده و غنی میکند. «اندور» نخستین پروژهی «جنگ ستارگان» است که گویی بهطور ویژهای برای مخاطبانِ بزرگسال ساخته شده است؛ سریالی که نهتنها قهرمانانش بیوقفه مجبور میشوند تا تصمیماتِ اخلاقیِ سؤالبرانگیزی بگیرند، بلکه از مقیاسِ واقعیِ ترفندهای شرورانهی امپراتوری برای سرکوب مخالفانش نیز پرده برمیدارد. پس از سالها که «جنگ ستارگان» به نوعِ شدیدی از نوستالژیزدگی مُبتلا بود، «اندور» اُمید تازهای برای این مجموعه است و به نقطه عطفِ جدیدی در تاریخِ مخلوق جُرج لوکاس بدل میشود که کیفیتِ آثارِ آیندهی «جنگ ستارگان» در مقایسه با آن سنجیده خواهد شد.
۸- سریال The White Lotus (فصل دوم)
سریال نیلوفر سفید
- ژانر: کمدی/درام، معمایی
- شبکه: اچبیاُ
- بازیگران: سیدنی سوئینی، الکساندرا داداریو، موری بارتلت
- تعداد قسمتها: ۱۳
- وضعیت سریال: اتمام فصل دوم
- میانگین امتیازات سریال The White Lotus در IMDB: ۷/۷
گرچه لغو شدنِ روشنفکر (Enlightened)، سریال قبلی مایک وایت بعد از دو فصل (با وجود بهدست آوردن تحسین بلند و یکصدای منتقدان) دردناک بود، اما او در سال ۲۰۲۱ با یک مینیسریالِ جدید که تمام ۶ قسمتش را خودش نوشته و کارگردانی کرده است به اچبیاُ بازگشت تا بیشتر از این از جنسِ هجوِ سیاهِ منحصربهفردش و شخصیتهای ازخودراضی اما حیرتانگیزش محروم نمانیم. موفقیتِ بیچونوچرای فصل اول به آغاز یک سریال آنتالوژی منجر شد که هرکدام از فصلهایش پیرامونِ مهمانان و پرنسلِ جدید یکی از شعبههای مجموعه هتلهای نیلوفر سفید میچرخند. فصل اول «نیلوفر سفید» پیرامونِ یک هتل/تفریحگاهِ تابستانی واقع در یک جزایر هاوایی و مهمانانِ بسیار ثروتمند و کارمندانش که در طول یک هفته روایت میشود، جریان داشت. «نیلوفر سفید» در حرکتی که تداعیگرِ «دروغهای کوچکِ بزرگ» (Big Little Lies) است، با افشای قتلِ یک شخص ناشناس آغاز میشود و سپس، برای پاسخ دادن به این سؤال که این قتل چگونه اتفاق اُفتاده است و مقتول چه کسی است، به یک هفته قبل فلشبک میزند. در آغاز سریال با شین پاتون (جیک لِیسی) و همسر جدیدش ریچل (الکساندرا داداریو)، تازهترین مهمانان هتل، آشنا میشویم که با قایق به جزیره میآیند.
دیگر کاراکترهای سریال نیکول (کانی بریتون)، مدیرعاملِ یک وبسایتِ مشهور در حوزهی سبک زندگی و همسرش مارک هستند. آنها دو فرزند نوجوان به اسم اُلیویا و کوئین دارند و پاوئلا، دوست اُلیویا هم آنها را در سفرشان دنبال میکند. درنهایت، زنی به اسم تانیا هم طی سفر انفرادیاش به جزیره آمده است تا خاکسترِ مادرش را پخش کند. وقتی آنها به جزیره میرسند توسط آرموند، مدیر تفریحگاه مورد خوشآمدگویی قرار میگیرند؛ آرموند کمی قبلتر به لانی، خدمتکارِ تازهکارِ هتل گفته بود که هدف آنها فراهم کردن بهترین تجربهی ممکن برای مشتریان در عینِ محو شدن در پسزمینه است. سپس، او به لانی میگوید که سینیِ حاوی حولههای گرمش را کمی بالاتر بگیرد تا لکهی روی پیراهنش دیده نشود!
مایک وایت کشمکشهای بینشخصیتی هرکدام از این گروهها را در چارچوبِ مستقلِ خودشان جذاب میکند، اما سریال به محض اینکه این گروهها شروع به درهمآمیخته شدن با یکدیگر و پرنسلِ هتل میکنند، جذابتر میشود. تکتکِ اعضای گروه کاراکترهای سریال به خودی خود درگیرکننده هستند، بنابراین زمانیکه آنها با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند، تلاقی پیدا میکنند یا دچار تداخل میشوند، نتیجه به همجوشیهای گوناگونی که تقریبا همهی آنها شگفتانگیز هستند، منجر میشود. در همین حین، سکانسِ فلشفورواردِ افتتاحیه، یکجور حس اضطرابِ فراگیر در طول سریال گسترانده است. در جریانِ شش اپیزودِ آینده مخاطبان برای شک کردن به اینکه هرکدام از کاراکترها میتوانند قربانی (یا دلیلِ مرگِ آن شخص ناشناس) باشند، سرنخ دارند. محصولِ نهایی سریالی مجهز به سناریویی چندلایه است که بهلطف گروه بازیگرانش که برخی از ظریفترین و غافلگیرکنندهترین نقشآفرینیهای کارنامهشان را به نمایش میگذارند (علیالخصوص الکساندرا دادریو)، به درجهای متعالیتر ارتقا پیدا میکند.
خاندان اژدها
- ژانر: درام، فانتزی
- شبکه: اچبیاُ
- بازیگران: اِما دارسی، اُلیویا کوک، پَدی کانسیداین
- تعداد قسمتها: ۱۰
- وضعیت سریال: اتمام فصل اول
- میانگین امتیازات سریال House of the Dragon در IMDB: ۸/۵
موفقیتِ «خاندان اژدها» را میتوان با روشهای مختلفی ارزیابی کرد: این سریال در رویاروییاش با «حلقههای قدرت»، دیگر پیشدرآمدِ فانتزی تلویزیون، بهشکلی محصول آمازون را در زمینِ خودش ناکاوت کرد که طرفداران تالکین موفقیتِ «خاندان اژدها» را مثل چماق توی سرش میکوبیدند. همچنین، اپیزودِ فینال فصل اول هم از زمانِ فینالِ «بازی تاجوتخت» به پُربینندهترین فینالِ تاریخ اچبیاُ بدل شد و نشان داد که این سریال از مأموریتِ حساساش برای جلب دوبارهی اعتماد مردم و ترمیمِ برندِ «بازی تاجوتخت» که برای توجیه سلسله اسپینآفهای بیشتری که در دست تولید هستند ضرورت داشت، سربلند خارج شده است و درنهایت، باز دوباره به مدت ۱۰ هفته بحثوگفتوگو دربارهی تارگرینها را به ترندِ شبکههای اجتماعی بدل کرد. اما هیچکدام از این اعداد و ارقام به اندازهی بهترین بخشِ سریال اهمیت ندارند: «خاندان اژدها» فارغ از اینکه چند نفر آن را تماشا کردهاند یا چند نفر دربارهاش صحبت کردهاند، بهسادگی سریالِ خیلی خوبی است.
وقتی در سال ۲۰۱۹ مجبور شدیم تا فصل آخر «بازی تاجوتخت» را در بینِ نه فقط بدترین فصلهای آن سال، بلکه بدترین فصلهای تاریخ تلویزیون بگذاریم، درماندهتر و بدبینتر از آن بودیم که بتوانیم روزی را تصور کنیم که دنیای جُرج مارتین دوباره در بینِ بهترین سریالهای تلویزیون جای خواهد گرفت. اما «خاندان اژدها» که به جنگ داخلی خونبارِ اجدادِ دنریس تارگرین در حدود ۲۵۰ سال پیش از تولدِ او میپردازد، غیرممکن را ممکن کرد: شعلهور شدنِ مُجددِ اشتیاقمان برای دنبال کردنِ دسیسهچینیها و کشمکشهای سیاسیِ وستروس. اکثرش از صدقهسریِ رایان کاندال است که قبل از اینکه یک نویسندهی کاربلد باشد، طرفدار دوآتشهی رُمانهای «نغمهی یخ و آتش» بود. در نتیجه برخلافِ دیوید بنیاف و دی.بی. وایس که از همان نخستین فصلِ «بازی تاجوتخت»، از هر فرصتی که گیر میآوردند برای سادهسازی کردنِ دنیای مارتین و حذفِ شخصیتهای حیاتیاش استفاده میکردند، کاندال و تیمش میدانند چیزی که دنیای مارتین را در مقایسه با دنیاهای فانتزیِ مرسومِ دور و اطرافش متمایز میکند، پیچیدگیها و جزییاتی هستند که هویتِ منحصربهفردش را شکل میدهند.
برای مثال برخلافِ بنیاف و وایس که بینندگانشان را آنقدر کُندذهن تصور میکردند که نام آشا گریجوی (خواهر تیان) را در سریال به یارا گریجوی تغییر داده بودند تا با نامِ کاراکتر آشا (یکی از همراهان برن استارک) تداخل نداشته باشد، «خاندان اژدها» در آن واحد حاوی دو دوقلوی همسان (تایلند و جیسون لنیستر و اِریک و آریک کارگیل) است. این نکته شاید در نگاه اول بیاهمیت به نظر برسد، اما یک نمونهی کوچک از طرز فکر برندهای است که «بازی تاجوتخت» با بهانههای مختلف به آن بیاعتنایی میکرد: وفاداری مُتعهدانه به منبعِ اقتباس در تمام جنبههای ریز و درشت سریال آشکار است.
درواقع حتی وقتی هم که سریال از کتاب فاصله میگیرد، نتیجه قوانین و فلسفهی دنیای مارتین را زیر پا نمیگذارد، بلکه همیشه به افزایش غنای دراماتیک و تماتیکِ متنِ اصلی منجر میشود (مارتین شخصا به پَدی کانسیداین پیام داده بود که ویسریسِ او ویسریس بهتری در مقایسه با ویسریسِ خودش است). به این ترتیب، «خاندان اژدها» مجددا لذتِ تماشای جروبحثِ اعضای شورای کوچک دربارهی اُمور مملکت و دسیسهچینی سیاستمداران در پشتِ درهای بستهی قلعه را در وجودمان زنده کرد. گرچه وستروس پُر از آدمهای افتضاح است، اما همهی آنها چنان ابعادِ متناقض و انگیزههای پیچیدهای دارند و بهگونهای بردهی شرایط تحمیلشدهی اجتماعی دنیایشان هستند که بهراحتی در قالب قهرمان یا تبهکار طبقهبندی نمیشوند. درنهایت، تمام تصمیماتِ سریال در پشت و جلوی دوربین در خدمتِ ترسیم پُرترهی پُرجزییاتِ انسانهای تراژیکی هستند که یک سرزمین را به سوی جنگی اجتنابناپذیر هدایت میکنند.
۶- سریال Reservation Dogs (فصل دوم)
سگهای رزرویشن
- ژانر: کمدی/درام
- شبکه: اِفایکس/هولو
- بازیگران: دِوِری جیکوبز، لِین فَکتور، پاولینا الکسیس
- تعداد قسمتها: ۱۸
- وضعیت سریال: اتمام فصل دوم
- میانگین امتیازات سریال Reservation Dogs در IMDB: ۸/۱
«سگهای رزرویشن» پیرامونِ چهار نوجوانِ سرخپوست که در منطقهی اختصاصی سرخپوستان (یا بهاصطلاح رزرویشن) در ایالت اوکلاهاما زندگی میکنند، میچرخد. آنها پس از مرگ بهترین دوستشان، برای ترک کردن محل زندگیِ فرسوده، غبارآلود و عقباُفتادهشان و نقلمکان به کالیفرنیای آفتابی مصمم میشوند و به منظور تأمین پولِ سفرشان، در اطراف محلهشان رو به دلهدزدی میآورند و برای شروع به یک کامیونِ حمل چیپس دستبرد میزنند. کمی بعد مخاطب دلیلِ نیاز شدیدشان به فرار از این محله را کشف میکند: نوجوانان نهتنها اعتقاد دارند که محل زندگیشان باعث مرگ دوستشان شده است (به خاطر کمبود فرصتهای شکوفایی؟ یا به خاطر ماهیت محدودکنندهاش؟ یا شاید ترکیبی از این دو)، بلکه رویای سفرشان به کالیفرنیا در اصل رویای دوست مُردهشان بوده است. درک طرز فکر یک مُشت نوجوان که اعتقاد دارند شهر کوچکشان مانعِ پیشرفتشان است، سخت نیست؛ چشماندازی که سریال از محلههای سرخپوستنشینِ اوکلاهاما ترسیم میکند، مکانی است که با فقر و بیتوجهی دولت دستبهگریبان است. ساختمانهای دربوداغون دارند جنگشان علیه حملهی بیامانِ علفهای هرز را به تدریج میبازند؛ راههای قانونی برای کسب درآمد اندک است و انگار پرسنلِ کلینیکِ پُرازدحام محله هم به یک دکترِ گنددماغ که با خستگی ناشی از اضافهکاری دستوپنجه نرم میکند، خلاصه شده است.
اما اجازه ندهید این حرفها گمراهتان کنند: «سگهای رزرویشن» یک درام تراژدی پُراشک و آه نیست. اتفاقا برعکس؛ سریال بیوقفه از لحاظ داستانگویی خندهدار و لحاظ بصری نهایتِ استفاده را از زیباییِ طبیعی لوکیشنهایش میکند. فقط نکته این است که حس شوخطبعیاش حاوی تهمزهی تند و تیزی از جنسِ اندوه، دلتنگی و افسردگی است. «سگهای رزرویشن» اما بیش از هر چیز دیگری در مقایسه با سریالهای همژانرش یگانه است: آخه، «سگهای رزرویشن» نخستین سریالِ آمریکایی است که گروه نویسندگان و کارگردانانش کاملا از بومیانِ سراسر آمریکای شمالی تشکیل شده است و دومین سریالِ آمریکایی با خالق سرخپوست است (اولی «روثرفورد فالز» است که اوایل ۲۰۲۱ از پیکاک پخش شد).
خالقِ مذکور استرلین هارجو نام دارد که آن را همراهبا تایکا وایتیتی خودمان (که خودش از تبارِ قوم مائوریهای نیوزیلند است) ساخته است (وایتیتی از نفوذ و قدرت فزایندهاش در صنعتِ سرگرمی برای تسهیل کردنِ تولید این سریال استفاده کرده است؛ او که تهیهکننده و کارگردان دوتا از اپیزودهای سریالِ «آنچه در سایهها انجام میدهیم» است، رابطهی نزدیکی با شبکهی اِفایکس دارد). با وجود نام شناختهشدهترِ وایتیتی، اما «سگهای رزرویشن» محصولِ چشمانداز شخصِ استرلین هارجو است؛ چه از این نظر که عدم شتابزدگیاش در دنبال کردن پرسهزنیهای بیهدفِ شخصیتهایش در شهر کوچکشان به این معنی است که بهطور عامدانه مکث میکند و وقتکُشی میکند و چه از این نظر که نویسندگان هرگز سعی نمیکنند با ترجمه کردن سریالشان برای مخاطبانِ غیرسرخپوست، از اصالت و هویت چشماندازشان بکاهند.
۵- سریال The Bear
خرس
- ژانر: کمدی/درام
- شبکه: هولو
- بازیگران: جرمی آلن وایت، اِبن ماس-بچراک، آیو اِدِبئری
- تعداد قسمتها: ۸
- وضعیت سریال: اتمام فصل اول
- میانگین امتیازات سریال The Bear در IMDB: ۸/۴
«خرس» که داستانش در آشپزخانهی یک ساندویچفروشی در شیکاگو جریان دارد، پُراسترسترین سریال ۲۰۲۲ است. اگر تا حالا مستندهایی را که به پشتصحنهی یک رستوران میپردازند، تماشا کرده باشید، احتمالا شما هم موافقید که آماده شدن غذا و رسیدن آن بهدست مشتری باتوجهبه آشوبی که در آشپزخانه حکمرانی میکند، معجزهآسا به نظر میرسد. اما نکته این است: در آشپزخانه یکجور سیستم یا سلسلهمراتب وجود دارد که از قرار گرفتن غذا روی میز مشتری اطمینان حاصل میکند. حالا سؤال این است: چه میشد اگر یک نفر که سابقهی کار کردن در یک رستورانِ باپرستیژ و لوکس را داشته است، به یک ساندویچفروشیِ کژوال اما محبوب میآمد و سعی میکرد سیستمِ جااُفتادهی آشپزخانهاش را دگرگون کند؟ «خرس» با این کشمکش سروکار دارد. در سکانس افتتاحیهی «خرس» مردی را میبینیم که در شب روی یک پُل قدم میزند و با احتیاط به قفسی که یک خرس در آن قرار دارد، نزدیک میشود. او به آرامی درِ قفس را باز میکند، خرس حمله میکند و سپس مرد در وسط آشپزخانهی یک رستوران از خواب بیدار میشود.
شخصیتِ اصلی «خرس» کارمن بِرزاتو نام دارد؛ او پس از خودکشیِ مایکل، برادرش، رستورانِ خانوادگیشان را به ارث بُرده است. او مُتخصص حوزهی غذاخوریِ تشریفاتی است و حتی به خاطرش برندهی چندین جایزهی مُعتبر هم شده است. وقتی کارمن وظیفهی گرداندنِ رستورانِ برادرش را برعهده میگیرد متوجهی دو چیز میشود: اول اینکه این رستوران براساس سیستم سنتی گردانده میشود و همهی کارکنانش به آن عادت کردهاند و دوم اینکه رستوران در شرایط مالی بدی قرار دارد. کارمن که نمیتواند چنین شلختگی و هرجومرجی را در آشپزخانه تحمل کند، برای بهبود بخشیدن به آن وارد عمل میشود، اما اقداماتش سبب میشود تا از نگاهِ همکارانش همچون یک آدم پُرفیس و افادهای به نظر برسد و با مقاومتِ ریچی، مدیرِ لجبازِ رستوران و دوستِ صمیمی برادرش، مواجه میشود.
اگر پرسنل رستوران بتوانند خودشان را با سیستمِ جدیدِ کارمن وفق بدهند، کارشان سریعتر و راحتتر پیش خواهد رفت، اما سیستمِ قبلی بهشکلی نهادینه شده است که تصورِ ترک کردن آن وحشتزدهشان میکند. به این ترتیب، تلاش این کاراکترها برای کنار آمدن با شرایط جدید آشپزخانه به استعارهای از تلاششان برای غلبه کردن بر آسیبهای روانیِ شخصیشان که به تحمل کردنِ آنها عادت کردهاند، بدل میشود. در دورانی که تلویزیون پُر از سریالهایی است که در عین بهره بُردن از تمام مواد اولیهی لازم، فاقدِ مهارتِ لازم برای درهمآمیختنِ صحیحِ آنها هستند، «خرس» یک نمونهی کمیاب است: این سریال بلافاصله از همان اپیزود اول از یک لوکیشنِ زنده و ملموس بهره میبَرد و دارای کشمکشها و قوسهای شخصیتی واضح و مشخص است. مهمتر از همه، سریال از دنبال کردنِ دستورالعملِ قابلپیشبینی سریالهای همتیروطایفهاش پرهیز میکند؛ مثلا گرچه کارمن در نگاه اول همچون یک نابغهی ترومازدهی تیپیکال به نظر میرسد، اما نویسندگان او را نه بهعنوان یک عوضیِ کاریزماتیک، بلکه بهعنوان یک انزواگرا که از ارتباط احساسی با دیگران دوری میکند، ترسیم میکنند.
۴- سریال Barry (فصل سوم)
بری
- ژانر: درام، کمدی سیاه، جنایی
- شبکه: اچبیاُ
- بازیگران: بیل هیدر، هنری وینکلر، آنتونی کاریگان
- تعداد قسمتها: ۲۴
- وضعیت سریال: اتمام فصل سوم
- میانگین امتیازات سریال Barry در IMDB: ۸/۴
«بَری» یکی از آن سریالهایی است که یک زمانی به نظر میرسید هیچ دلیلی برای اینکه بیش از یک فصل ادامه پیدا کند، ندارد. مسئله این نبود که فصل اولِ این سریال بد بود؛ مسئله این بود که «بَری» آنقدر خوب بود و فصلِ نخستش را به چنان سرانجامِ مشخص و تکاندهندهای رساند که به نظر میرسید تداومِ آن تنها به صدمه دیدنِ دستاوردِ جمعوجور اما شگفتانگیزِ فصل اول منجر خواهد شد. بالاخره تعداد مینیسریالهای بینقصی که بیشتر از استاندارد عمر میکنند و به قربانیِ دنبالههای غیرضروری بدل میشوند آنقدر زیاد است که بیاعتمادیمان نسبت به این ایده دستِ خودمان نیست. در مقابل، هرازگاهی با سریالهایی مواجه میشویم که با مهارتِ معجزهآسایشان در قدم برداشتن بر لبهی تیغ، انتظاراتِ بدبینانهمان را زیر پا میگذارند، مثل روز اول باطراوت و غافلگیرکننده باقی میمانند و ثابت میکنند هنوز نیروی خلاقانهی بالقوه اما دستنخوردهای برای توجیهی تداومشان باقی مانده است. «بَری»، کمدیِ سیاه اچبیاُ که روایتگرِ داستان تصمیم یک آدمکشِ حرفهای برای شرکت در کلاسهای بازیگری است، به گروهِ دوم تعلق دارد.
فصل دوم این سریال به کلیفهنگری (اطلاع پیدا کردنِ جین از هویتِ قاتلِ جنیس) منجر شد که باعث طرح این سؤال شد: اصلاً بیل هیدر و تیمش چگونه میخواهند خودشان را از تنگنایی که خود را در آن گرفتار کردهاند، نجات بدهند؟ فصل سوم نهتنها پاسخِ رضایتبخشی برای این سؤال فراهم میکند، بلکه تلاش بَری برای طلب بخشش در عین فرار از پذیرفتن مسئولیتِ جنایتهایش، به گرفتار شدنِ متوالیاش در مخمصههای اخلاقی و فیزیکیِ بیشتری که بهطرز فزایندهای تنگتر میشوند و راهحلهای بیپرواتری را طلب میکنند، منجر میشود. در طول تماشای این فصل بارها و بارها از اینکه بیل هیدر و تیمش چگونه میتوانند چنین لحنهای متضادی را بدونِ اینکه نه سیخ بسوزد و نه کباب درون یکدیگر ذوب کنند، ابرازِ شگفتی میکردم؛ «بَری» در آن واحد رودهبُرکننده (سکانس تماس تلفنی بری با پشتیبانیِ شرکتِ سازندهی بمب)، سورئال (سکانس تعقیبوگریزِ بری و باندِ موتورسواران)، خفقانآور (سکانسی که نوهوهنک به صدای دریده شدن یک نفر توسط پلنگ در آنسوی دیوار گوش میدهد) و تکاندهنده (نمای پایانی فصل) است. فصل سوم حول و حوشِ سؤالِ سختی میچرخید: وقتی قطبنمای اخلاقی یک نفر متلاشی شده باشد، چگونه میتوان دوباره آن را ترمیم کرد؟ اصلا آیا چنین چیزی شُدنی است؟ حداقل یک چیز را بهطور قاطعانه میتوان جواب داد: سازندگان هرگز این سؤال را ساده نمیگیرند، از رسیدن به یک پاسخِ سرراست دوری کرده و دراینمیان قلبمان را بارها و بارها در چرخگوشتِ عاطفیشان تکهتکه میکنند.
۳- سریال Severance
تفکیک سازی
- ژانر: تریلر، علمیتخیلی
- شبکه: اپلتیویپلاس
- بازیگران: آدام اسکات، پاتریشیا آرکت، بریت لوئر
- تعداد قسمتها: ۹
- وضعیت سریال: اتمام فصل اول
- میانگین امتیازات سریال Severance در IMDB: ۸/۷
در سال ۲۰۲۲ «تفکیکسازی» ذهنِ دنبالکنندگانِ تلویزیون را بیش از هر سریالِ دیگری تسخیر کرده بود و راستش تعجبی نداشت؛ بالاخره سریال پیرامونِ ایدهی علمیتخیلیِ کنجکاویبرانگیزی جریان داشت: چه میشد اگر یک تکنولوژی جدید بهتان این امکان را میداد تا حافظهتان را به دو بخشِ کاری و غیرکاری تقسیم کنید؟ چه میشد اگر میتوانستید تا زندگیِ کاریتان را در خارج از اداره فراموش کنید و برعکس؟ از مردی که با انگیزهی کنار آمدن با اندوهِ ناشی از مرگِ همسرش، به این عمل جراحی تن داده است تا حداقل نیمی از روز را از افسردگیاش نجات پیدا کند تا زنی که در داخل یک کابوسِ جهنمی بیدار میشود و بدونِ موافقتِ نسخهی بیرونیاش نمیتواند از آن خلاص شود. «تفکیکسازی» از این ایده برای پرتاب کردنِ بینندگانش به درونِ دنیایی دیستوپیایی استفاده میکند که در آن واحد بیگانه و آشنا، سورئال و ملموس است. برخی از جنبههای این شرکت منحصربهفرد هستند (از اتاقی که به تندیس مدیرعاملهای خداگونهی سابقِ شرکت اختصاص دارد تا سیستم پاداشدهیِ عجیبوغریبش)، اما سیاستها و دستورهای مدیران برای کنترل کردنِ کارکنان تداعیگر دنیای واقعی هستند.
روی کاغذ «تفکیکسازی» در ژانر «جعبهی معما» جای میگیرد و لبریز از سوالاتِ ریز و درشت است (صنایع لومن دقیقا چه کار میکند؟ قضیهی آن شمارههای شناور چیست؟ چرا یک بُز در راهروهای شرکت پرسه میزند؟). اما سریال با هوشمندی از خطراتِ رایج این ژانر دوری میکند. ما هیچوقت این سریال را صرفا برای پاسخ گرفتنِ سوالاتمان تماشا نمیکنیم و مخاطب هیچوقت احساس نمیکند که معما بر شخصیت اولویت پیدا کرده است. سریال هرگز از مسدود کردنِ جریان هدفمند و طبیعی اطلاعات به منظورِ قایمباشکبازی کردن با مخاطب و به درازا کشاندنِ غیرضروریِ خودش استفاده نمیکند (اصلا هم قصد طعنه زدن به «وستورلد» را ندارم!). درعوض، چیزی که سرگرممان میکند سازوکار کنجکاویبرانگیزِ صنایعِ لومن (مثل اتاق استراحت)، طراحی صحنهی مینیمالیستیِ مجذوبکنندهاش، کشمکشهای درونیِ کارمندانِ تفکیکشده و دغدغههای تماتیک و اخلاقیِ تاملبرانگیزِ سریال هستند. گرچه سریال تئوریپردازیهای بینندگانش را تشویق میکند، اما درونِ معماپردازیهایش گم نمیشود. این سریال میداند چیزی که واقعا به آن اهمیت میدهیم نه سازوکار مبهمِ شرکت، بلکه دستوپنجه نرم کردنِ روانی کاراکترها با این ابهام است. درنهایت، اپیزود فینالِ سریال که هویتِ واقعی نسخهی بیرونیِ شخصیتِ هیلی را افشا میکند، با بدل شدن به یکی از اضطرابآورترین اپیزودهای سال، جایگاهِ «تفکیکسازی» را بهعنوانِ غافلگیرکنندهترین سریالِ جدید ۲۰۲۲ تثبیت کرد.
۲- سریال The Rehearsal
تمرین
- ژانر: کمدی، مستند
- شبکه: اچبیاُ
- بازیگران: نیتن فیلدر
- تعداد قسمتها: ۶
- وضعیت سریال: اتمام فصل اول
- میانگین امتیازات سریال The Rehearsal در IMDB: ۸/۸
«تمرین» یکی از آن سریالهای انعطافپذیر و نادری است که دربرابر تعریف شدن و طبقهبندی شدن مقاومت میکند. «تمرین» دقیقا چه چیزی است: یک مستند؟ یک نوع پژوهشِ اجتماعی؟ یک کمدیِ سیاه؟ یا یک درامِ انسانیِ درگیرکننده؟ حداقل یک چیز را بهطور قطع میتوان مشخص کرد: «تمرین» به هیچکدام از برنامههای تلویزیونیای که تاکنون دیدهاید، شباهت ندارد. «تمرین» پروژهی جاهطلبانهی جدیدِ نیتن فیلدر است که پیش از آن با ساختِ مستند/کمدی «نیتن برای تو» (Nathan for You) شناخته میشد (تمام تعریف و تمجیدهای بالا دربارهی آن نیز صادق هستند). اینبار نیتن به مردم عادی کمک میکند تا مکالماتِ دشوار یا موقعیتهای اجتماعیِ سختِ زندگیشان را در مکانها و بهوسیلهی بازیگرانی که برای بازسازیِ موقعیتهای واقعی استخدام شدهاند، تمرین کنند. نیتن تمام حالتهای احتمالی و کوچکترین جزییاتِ هر موقعیت را آنقدر با فردِ موردنظر تمرین میکند تا او روی نسخهی واقعیِ آن موقعیت به تسلط کامل دست پیدا کند.
برای مثال، نیتن در اپیزود اول سریال به فردی به اسم کور اِسکیت کمک میکند؛ کور اِسکیت بالاخره تصمیم گرفته است تا به دوستانِ صمیمیاش اعتراف کند که مدرکِ تحصیلیاش برخلافِ چیزی که در طولِ ۱۲ سال گذشته تظاهر میکرد، نه کارشناسی ارشد، بلکه کارشناسی است. فیلدر هیچ چیزی را به شانس واگذار نمیکند؛ او تمام سناریوهای بیشماری که ممکن است در نتیجهی اعترافِ کور رُخ بدهند، بازسازی میکند. فیلدر دکورِ مِیخانهای که پاتوقِ کور و دوستانش است را در استودیو بازسازی میکند و یک گروه از بازیگران را برای تقلیدِ دوستانِ صمیمیِ کور استخدام میکند. اما اینها فقط بخش بسیار کوچکی از تمام کارهای پیچیدهای که فیلدر در راستای آماده کردنِ کور برای لحظهی دیدارش با دوستانِ واقعیاش انجام میدهد، هستند. خیلی طول نمیکشد که اقداماتِ فیلدر به طرحِ سوالات عمیقتر منجر میشود: آیا میتوان تکتکِ واکنشهای یک نفر را از قبل پیشبینی کرد؟ چه کسی در پیِ تلاش برای کنترل کردنِ هرجومرجِ اجتنابناپذیرِ زندگی آسیب میبیند؟ فیلدر بهلطفِ آزادی خلاقانه و بودجهی بیانتهایی که اچبیاُ در اختیارش گذاشته است، افسارِ جنونآمیزترین ایدههایش را باز کرده است. اگر «نیتن برای تو» هوشِ کُمیکش را ثابت کرده بود، «تمرین» از سطحِ تکاملیافته و نبوغآمیزِ تازهای از مهارتهای داستانگویی نامرسومش پرده برمیدارد.
۱- سریال Better Call Saul (فصل ششم)
بهتره با ساول تماس بگیری
- ژانر: درام دادگاهی، جنایی
- شبکه: ایامسی
- بازیگران: باب اُدنکرک، رِی سیهورن، جاناتان بنکس
- تعداد قسمتها: ۶۳
- وضعیت سریال: به اتمام رسیده
- میانگین امتیازات سریال Better Call Saul در IMDB: ۸/۹
ساختن سریالی که در فضای شلوغِ تلویزیون سری تو سرها درمیآورد، سخت است؛ ساختنِ اسپینآفی که بدونِ خدشهدار کردنِ میراث اسطورهای سریال قبلیاش، آن را غنیتر کرده و حتی از آن پیشی میگیرد، سختتر است و ساختنِ دنبالهای که همچون یک سریالِ کاملا اورجینال احساس میشود، سختترین است. اما سختتر از همهی اینها یافتنِ پاسخی برای این سؤال است: حالا چگونه میتوان آن را بهشکلی رضایتبخش به اتمام رساند؟ این سؤال تنها یکی از چالشهای فصلِ آخر «بهتره با ساول تماس بگیری» بود. چون این فصل نهتنها وظیفه داشت تا به سرانجامِ شایستهای برای ساول گودمن، یکی از پیچیدهترین شخصیتهای تاریخ تلویزیون، بدل شود، بلکه در آن واحد باید نقش فصل اختتامیهی کُلِ دنیای «بریکینگ بد» را هم ایفا میکرد. تیم نویسندگانِ «بهتره با ساول تماس بگیری» همیشه دربارهی اینکه به پیشوازِ مخمصههای روایی میروند صحبت کردهاند و فصل ششم سریالشان بهشکلی استثنایی بدقلق و پُرزحمت بود: برخلافِ اکثر سریالهای دیگر که در فصل پایانیشان به سوی جمعبندی خیز برمیدارند، در اینجا پایانِ جیمی مکگیل تازه بهمعنی آغاز ساول گودمن بود.
همچنین این فصل ۱۳ اپیزودی که مُدام بینِ خطهای زمانی گوناگون رفتوآمد میکرد، در صورتِ ضعفِ مدیریت میتوانست دچارِ شلختگیِ روایی شود. اما تیمِ وینس گیلیگان و پیتر گولد از پسِ این چالشها برآمدند و نگاهمان را برای همیشه به دنیای «بریکینگ بد» و ساکنانش مُتحول کردند؛ سرنوشتِ لالو و هاوارد انرژی نحس و هولناکِ تازهای به صحنههای اَبرآزمایشگاهِ گاس بخشید، آخرین سکانس گاس فرینگ بُعدِ تراژیکِ جدیدی به شخصیتِ چندلایهی او اضافه کرد و حضور دوبارهی والتر وایت و جسی پینکمن به کلاس درسِ «چگونه از فَنسرویس دوری کنیم» بدل شدند.
گرچه بخشهای کارتلمحورِ «بهتره با ساول تماس بگیری» طبق معمول هیجانانگیزتر از همیشه بودند، اما این سریال همچنان وقتی در بهترین حالتش قرار داشت که روی رابطهی پُرعاطفه و مُتلاطمِ جیمی و کیم وکسلر متمرکز میشد و این حقیقت تا آخرین اپیزود سریال تداوم داشت؛ اپیزودِ تکاندهنده و ظریفی که باز دوباره روی چیزی که این سریال در تمامِ این مدت دربارهی آن بوده است، تاکید کرد: یک داستانِ عاشقانه دربارهی دو وکیل که در آن واحد بهترین و بدترین شریکِ زندگی یکدیگر بودند. تا حالا نمایی از یک گلِ آبی در گسترهی بیابان اینقدر قهرمانانه و غمانگیز نبوده است؛ تا حالا لرزیدنِ شعلهی یک شمع اینقدر شوم و دلهرهآور نبوده است؛ تا حالا نمایی از یک لنگه کفشِ رهاشده در ساحل اینگونه احساساتمان را به زانو در نیاورده بود، تا حالا شعلهی سرخ و آبیِ یک فندک اینقدر گرمابخش نبوده است و تا حالا دیوارهای بلندِ یک زندانِ فوقامنیتی اینقدر آزادیبخش نبودهاند. حالا که «بهتره با ساول تماس بگیری» با موفقیت به مقصدش رسیده، با خیال راحت میتوانیم آن را بهعنوان بهترین پیشدرآمدِ تاریخ تلویزیون و یکی از بهترین سریالهایی که تاکنون ساخته شده است، معرفی کنیم.
سوالات متداول
۱- بهترین سریال های 2022 کداماند؟
از میان بهترین سریال های ۲۰۲۲ میتوان به سریال خرس، سریال خاندان اژدها، سریال بهتره با ساول تماس بگیری و سریال آندور اشاره کرد. فهرست کامل ۳۳ سریال جدید و خارجی را میتوانید در زومجی مطالعه کنید.
۲- سریال جدید نتفلیکس ۲۰۲۲ کدام است؟
فصل چهارم سریال چیزهای عجیب تر، سریال مرد شنی و سریال انصرافی، از مهمترین سریال های نت فلیکس در سال ۲۰۲۲ به حساب میآیند. فهرست کامل ۳۳ سریال جدید و خارجی را میتوانید در زومجی مطالعه کنید.
نظرات